استاد صباح

 

چرا لشکرکشي پنجاه کشورمنجربه آرامي افغانستان نشد؟؟؟

آزاد شو ازبند خویش ، زنجیر را باور نکن

اکنون زمان زندگی ست ، تاخیر را باور نکن

حرف ازهیاهو کم بزن از آشتی ها دم بزن

ازدشمنی پرهیز کن ، شمشیر را باور نکن

خود را ضعیف وکم ندان ، تنها دراین عالم ندان

تو شاهکار خالقی ، تحقیر را باور نکن

بر روی بوم زندگی هرچیز می خواهی بکش

زیبا و زشتش پای توست تقدیر را باور نکن

تصویراگر زیبا نبود ، نقاش خوبی نیستی

ازنو دوباره رسم کن ، تصویر را باور نکن

خالق تو را شاد آفرید ، ازبند آزاد آفرید

پروازکن  تا  آرزو ، زنجیر را  باور نکن...

هنوزهم ازعراق وافغانستان جنازه سربازهای آمریکایی به کشورشان بازمی‌گردد. سربازانی که به بهانه سلاح‌های کشتارجمعی یا مبارزه با تروریسم به عراق وافغانستان اعزام شدند هنوزهم با جراحت یا بدون دست وپا به خانه‌هایشان برمی‌گردند و باعث خشم بیشترافکارعمومی این کشورمی‌شوند. رابرت گیتس، وزیرسابق دفاع آمریکا حمله به لیبی را به چالش کشیده واین سؤال را مطرح کرده بود که درنهایت آمریکا به چه چیزی می‌تواند دراین کشوربرسد؟ چنین انتقادی تنها به خاطر این است که گیتس اکنون عنوان وزیر دفاع سابق را یدک می‌کشد. همه می‌دانند که برای آمریکا نفت همه چیزرا توجیه می‌کند. از زمان آغاز ناآرامی‌های لیبی ، بهای نفت بشکه‌ای ۲۰ دالرافزایش یافته است.

نحوه تعامل غرب با گروه هاي افراطي درخاورميانه وبخصوص افغانستان نشان مي‌دهد ، غرب ازاين گروه ها به عنوان مهره‌هاي شطرنج براي پيشبرد سياستهای خود درمنطقه استفاده مي كند. مروري برادبيات سياسي بعد ازحادثه ي يازده سپتامبر نشان مي دهد ، غرب و آمريكا همراه با رسانه‌هاي همسو دريك هجمه رسانه ي با بزرگنمائي وسوء استفاده از واژه‌هائي همچون بنيادگرائي و افراط‌گرائي ، افكارعمومي را تحت تأثيرقرار داده و با همراه كردن اين واژه ها با پسوندهائي مثل اسلام ، مسلمان ، جهاد وغيره كوشيدند مخاطب با شنيدن آن به ياد مسلمانان و خطرات ناشي ازاين دين بيافتند و به نوعي افراط‌گرائي را محصول اين دين جلوه دهند.
نقطه تاسف باراين سیاست ، سوء استفاده غرب ازكليد واژه‌هاي افراط گرائي و بنيادگرائي زماني بيشترقابل درك است كه مروري بر موضع گيريهاي غرب بعد ازحادثه مشكوك يازده سپتامبرداشته باشيم.غرب با تاثيرازفضاي هيجاني ناشي ازحادثه ي يازده سپتامبر بي محابا سياست پشت پرده غرب درمورد ملتهاي مسلمان را آشكار كرد. دراين فضاي هيجاني بود كه دنيا به ما و برما تقسيم شد وملاك "ما وبر ما "دراين بيان به دورازمنطق آمريكا وغرب بود. امروزآتش ادامه اين سياست كاخ سفيد بعد از يازده سپتامبر كه داعيه مبارزه با افراط‌گرائي و تروريسم را دارد ، دامن مردم افغانستان ، عراق ، پاكستان ، يمن ومردم مظلوم فلسطين به خصوص ساكنان محصورشده درباريكه غزه را گرفته است.
اين سناريو درحال حاضردريمن جاري است. نگاهي به نحوه تعامل غرب با گروههاي افراط‌گرا مثل طالبان ، نشان مي‌دهد ، غرب ازاين گروهها والفاظي مانند افراط‌گرائي وبنيادگرائي به عنوان مهره‌هاي شطرنج استفاده مي‌كند تا بتواند سياست خود درمنطقه را پيش ببرد . آمريكا زماني تمام توان خود را صرف شكل گيري واحياي گروه هائي به نام جهاد ومجاهدو طالبان درافغانستان مي كرد. همين حمايتهاي همه جانبه از اين گروه ها بود كه توانست آنها را برسرنوشت مردم افغانستان درسالهاي قبل ازدوهزاريک میلادی حاكم كند.
درسايه همين حمايت ها از افراط‌گرائي بود كه اين جريانات توانستند شعاع عمليات هاي تخريبي خود را به اقصي نقاط دنيا گسترش دهند. نمونه بارز ناامني‌هاي ناشي از افراط‌گرائي را مي‌توان در ايران، پاكستان، آسياي مرکزی ، كشورهاي اسلامي حوزه خليج فارس ، شمال آفريقا و آسياي جنوب شرقي مشاهده كرد. با اين وجود مي‌توان گفت افراط‌گرائي و تفكرات وابسته به اين جريانات نظیرطالبان وصهيونيسم جهاني ساخته و پرداخته غرب و درراس آنها انگليس وآمريكا می باشد. اين كشورها از پرورش و ايجاد این انديشه هاي منحرف اهداف دراز مدت را پي مي‌گرفته‌اند و به همين دليل هم راضي نمي‌شوند كه دنيا را ازلوث افراط‌گرائي پاك كنند. آنها با افراط‌گرائي وخطرات ناشي از آن مخالف نمی باشند. افراط‌گرائي را تا جائي كه منافع آنها را تامين كند ، مجاز مي‌دانند. آنها تمايل دارند ، يك نوع افراط‌گرائي كنترول شده را در سطح بين‌المللي در دست داشته باشند تا به بهانه مبارزه با تروريسم به هرجا كه خواستند واردعمل شوند مثل آنچه كه دريمن، عراق و افغانستان اتفاق افتاد.
اگر غرب به رهبري آمريكا در شعار مبارزه با تروريسم خود صادق ‌بود ، بعد از گذشت چهارده سال ازحضور غربي‌ها در افغانستان ، منطقه مي‌بايست از افراط‌گرائي و تروريسم كه نمادهاي آن القاعده و طالبان می باشند ، پاك مي‌شد. حال آنكه چنين امري محقق نشده و برعكس گسترش و نفوذ افراط‌گرائي درمنطقه افزايش يافته است. افراط‌گراياني كه به بركت حضورغرب درافغانستان توانسته‌اند جاي پاهائي محكم‌ترازقبل در مناطق قبايلي پاكستان وافغانستان و حتي آسياي مرکزی پيدا كنند. ازغرب وآمريكا بايد پرسيد ، اگربا بيش ازصد هزارنيروي نظامي ومشاركت چند ده كشوروگذر بيش از سالها نتوانسته اید ، تروريسم را در محدوده‌‌اي به نام افغانستان مهاركنید ، پس براي مهار افراط‌گرائي در محدوده‌اي به بزرگي كره زمين چه بايد كرد؟ چقدرنيرووزمان لازم دارید؟
اگر نگاهی به اين قضيه داشته باشيم ، بايد بگوئيم ، اين هم از شاهكارهاي غرب است كه توانسته تفكري عجيب‌الخلقه به نام افراط‌گرائي را پرورش دهد كه خودش هم قادر به از بين بردن آن نمی باشد وامكانات موجود را هم ياراي مقابله با آن نيست. اما باید بگوئيم ، اراده مبارزه با افراط‌گرائي وجود ندارد و گرنه ظرفيتهاي جامعه جهاني به راحتي مي‌تواند مشكلات موجود كه از رهگذر تروريسم به وجود آمده را مهاركند. موضوعات قابل تامل ديگر فرايند شكل گيري ، گسترش و حفظ افراط‌گرائي درافغانستان ومنطقه می باشد. موقعيت ژئوپلتيك افغانستان زماني قابل درك است كه نگاهي به كشورهاي همجوار با اين سرزمين بیاندازيم.
آسياي مرکزی كه از آن به حيات خلوت روسيه ياد مي‌شود ، درشمال اين كشور قرار دارد. آسياي مرکزی به عنوان " سرزمين بلند " درديپلماسي غرب بخصوص آمريكا در دهه‌هاي اخير از جايگاه ويژه‌اي برخوردار بوده است. در حال حاضر هم تمام تلاش كاخ سفيد نفوذ در آسياي مرکزی براي رقابت با رقيب ديرينه خود روسيه می باشد. روسيه هم به كشورهاي آسياي مرکزی به عنوان شريكان استراتژيك و سنتي خود نگاه مي‌كند و تمايل چنداني به بازشدن پاي ابرقدرتهاي فرامنطقه‌اي دراين منطقه ندارد. نگاه غرب به آسياي مرکزی وتقابل منافع آنها با روسيه باعث شده ، غرب به رهبري آمريكا به افغانستان به عنوان نقطه‌اي نگاه می کند كه ازآنجامي‌تواند تحركات روسيه در منطقه آسياي مرکزی را زيرنظربگيرد. افراط‌گرائي هم مي تواند به عنوان يك بازوي كمكي مستمسك خوبي براي غرب و آمريكا باشد تا از يك طرف ازموج بيداري كشورهاي مسلمان آسياي مرکزی جلوگيري كند وازطرف ديگربا گسترش افراط‌گرائي بهانه حضور درمنطقه را تحت شعار مبارزه با تروريسم داشته باشد.
افغانستان ازغرب با جمهوري اسلامي ايران هم مرز است ودشمني آمريكا با جمهوري اسلامي ايران برهيچ كس پوشيده نيست. افراط‌گرائي وطالبان درمنطقه بهانه خوبي براي آمريكا و هم پيمانانش به شمار مي‌رود تا بخواهند درافغانستان و نزديك مرزهاي شرقي ايران حضورداشته باشند و گروههاي مانند جندالله را عليه منافع ايران تغذيه كنند وبه كارهاي تجسس وحمايت از افراط‌گرايان مخالف ايران بپردازند.

پاكستان همسايه جنوبي افغانستان می باشد. آنهابهترين راه مقابله با قابليتهاي داخلي پاكستان را احياء و امتداد نوعي افراط‌گرائي مي‌دانند كه دركنترول خودشان باشد وهرگاه بخواهند آن را برسرپاكستان خراب كنند.

براي آمريكا چه بهانه‌اي بهترازافراط‌گرائي وجود دارد تا اولا، حريم سرزميني پاكستان را به بهانه مبارزه با تروريسم نقض كند. ثانیا ، به این بهانه شمارديپلماتهاي خود دراسلام آباد را به هشت صد نفر افزايش دهند. ثالثا ، شركتهاي امنيتي خصوصي اين كشور همانند بلك واترحضورغير مشروع درپاكستان داشته باشند . رابعا، به بهانه مبارزه با افراط‌گرائي وبا اين توجيه كه امكان تسلط تروريستها برظرفيتهاي هسته‌اي پاكستان وجود دارد ، داد سيطره و نظارت بر تاسيسات هسته‌اي پاكستان را سردهند.
هندباظرفيتهاي روبه رشد كه درسال هاي اخير به يكي از قدرتهاي جهاني تبديل شده است ، درشرق افغانستان قرار دارد. اين وضعيت براي آمريكا كه داعيه ابرقدرتي جهان را دارد گران است كه بتواند براي خود در سطح بين‌الملل رقيب جدي پيدا كند. بنابراین بهترين راه براي مشغول نگه داشتن هند را درحمايت از افراط‌گرائي درمنطقه مي‌داند. زیراافراط‌گرائي باعث مي‌شود ، مسائل بين اسلام‌آباد ودهلي نولاينحل باقي بماند وهرازچند گاهي اين دوكشور مهم شبه‌قاره رجز خواني‌هائي عليه یکديگر داشته باشند. مثل آنچه درحادثه تروريستي بمبئي رخ داد وهند انگشت اتهام را به طرف پاكستان نشانه رفت. چنين فضائي باعث مشغول بودن هند و پاكستان به مسائل اختلاف برانگيزمي‌شود و توان اين كشورها كه مي‌تواند صرف سازندگي و توسعه شود ، تلف مي‌شود كه اين خواست قلبي آمريكا وهم پيمانان غربي‌اومی باشد.
چين هم به عنوان ابرقدرت رو به گسترش قاره كهن، در شرق افغانستان قراردارد. حضورغرب درافغانستان اين فرصت را به آنها مي‌دهد ، بتوانند بر روند تحولات اين كشورازنزديك نظارت داشته باشند واقدامات خود را با روند تحولات اين كشورهماهنگ کنند. بهترين بهانه كه مي‌تواند حضور آمريكا درافغانستان را توجيه كند ، داعيه‌ مبارزه با تروريسم می باشد. با اين نگاه مي‌توان گفت ، تا زماني كه مطامع غرب به رهبري آمريكا درقبال كشورهاي منطقه از جمله ايران ، روسيه ، هند ، پاكستان و چين وجود داشته باشد ، بازي مبارزه با تروريسم نيز وجود دارد كه در اين بازي گاهي با آنها مي‌جنگند و اسامي سركردگان آنها را به عنوان عوامل خطرناك براي صلح جهاني در ليست سياه مي‌ می گنجانند و گاهي براي آنها در كنفرانس لندن فرش قرمز پهن مي‌كنند و گناهشان را مي‌بخشند و نام آنها را از ليست سياه خارج مي‌كنند و جبران مافات و خسارات مي‌كنند.

آمريكا براى اشاعه نفوذ خود مواجه با مبارزه همان بنيادگرايانى است كه به شكل گرفتن آنها كمك كرد. حال براى تداوم تفوق خود بنيادگرايان را دشمن مى يابد وحال از بين بردن آنها را ضرورى مى بيند. اين حقيقت تلخ جهان سياست است. دوستى وجود ندارد و همه گروه ها فقط وسيله هستند. وقتى استفاده اى ازآنها نيست، بايد از بين بروند...  خليلزاد مي گويد :آمريکا در تقويت و پرورش بنيادگرايي اشتباه كرد، ازهمان آغاز مبارزه اش بعد از ١١ سپتامبر دربرابر تروريزم جدي عمل نكرد. اين كشور بيشتر دلنگراني براي حضور درمنطقه داشت تا نابودي نطفه هاي تروريزم. ازجانب ديگرامريكا ميتوانست با كمك هاي اقتصادي موثر نه به دزدان در افغانستان ودلالان درپاکستان ، بلكه به افراد مطمئن و پاك براي رشد اقتصادي، زمينه سربازگيري تروريستها و بنيادگرايان را دركشور به حداقل برساند. 

روزنامه گاردين سلاح هايی كه ايالات متحده وبريتانيا به همراه متودهای پيشرفته جنگی دراختيار مجاهدين قراردادند به فاجعه در غرب ختم شد و براساس پديده "چرخش" برعليه كسانی مورد استفاده قرار گرفت كه آن ها را تهيه ديده بودند. با آن كه رسانه های گروهی آمريكا خود اعتراف می كنند كه روی كار آمدن دولت جهادي وطالبي درافغانستان ناشی ازكمك های پنهانی است كه ايالات متحده به مجاهدين و گروه های بنيادگرا كرده است. آمريکا وپاکستان بين سال های هشتاد تاآغازنود بيش ازيکصد هزاربنيادگرای انتگريست را ازچهل كشور اسلامی به خدمت گرفتند.

دهها هزار نفربرای تحصيل درمدارس مذهبی به پاكستان سرازير شدند. صاحبنظران معتقدند بيش ازصدوپنجاه هزارتن از اين مسلمانان تندوردرجنگ افغانستان شركت كردند.باورود نيروهای شوروی به افغانستان دستاويزی شد كه آمريكا كمك به نيروهاي مقاومت را دربرابرافكار عمومی جهان توجيه كند. امابراساس اطلاعات جديد بدست آمده سازمان سيا عمليات براندازی حكومت افغانستان را قبل از ورود نيروهای شوروی آغاز كرده بود. اكنون روشن است كه هدف واقعی واشنگتن راه اندازی جنگی داخلی درافغانستان بود، جنگی كه بيش از بيست سال ادامه يافت.

وجود جنگ وبی ثباتی درافغانستان، نوعی فرهنگ سیاسی خاص را درکشورپرورش داده است. ازویژگی های این فرهنگ سیاسی می توان به جنگ سالاری، تمامیت خواهی، ‌قانون گریزی، قبیله گرایی، منطقه گرایی و … اشاره کرد. یکی ازجدی ترین نیروهای بحران سازدرافغانستان وجود فرماندهان و جنگ سالاران متعدد است که تنها به طورموقت راضی نگه داشته شده اند. این نیروها با درنظر گرفتن زمان، همواره موقعیت خود را درصحنة سیاسی افغانستان ارزیابی می کنند وبه محض اینکه احساس کنند منافع آنها به خطرافتاده، با جنگجویان وشبه نظامیانی که دراختیار دارند، سعی دربی ثبات سازی دولت می کنند.

درحال حاضردرگیری بین گروه های افراطي ، فشار بسیاری رابردولت وارد می کند. یکی ازاهداف فوری دولت خلع سلاح عمومی وازبین بردن توانایی این نیروها بود که تا به حال دراین امر به طورکامل موفق نبوده است.  شهرها هنوز خلع سلاح نشده و هزاران تن ازافراد مسلح وابسته به گروه های مختلف درشهرها وولايات به سرمی برند و نیروهای بین المللی موفق نشده اند تاآنها را ازشهرهاخارج وسلاح راجمع آوري نمايند.  درشرایط فعلی مهمترین چالش دولت ، تداوم جنگ سالاری ومنطقه گرایی در کشور است.  

تداوم روند جنگ سالاری، حس اعتماد به دولت مرکزی را نزد مردم کاهش می دهد وشرایط بالقوة بازگشت بی ثباتی به کشور را فراهم می کند. عدم تمایل نیروهای بین المللی (ISAF) به گسترش دامنه عملیات صلح ازیک سو وحضور وهمکاری مستقل نیروهای آمریکایی با جنگ سالاران محلی درزمینه های مختلف سیاسی، اقتصادی ونظامی ازسوی دیگر، این تصور را درمیان مردم افغانستان به وجود آورده که جنگ سالاران به نوعی ازحمایت های آمریکا برخوردارند.  حملات گسترده و بی تناسب هوایی و زمینی و گستردة نیروهای آمریکایی به مناطق مسکونی وکشتار افراد غیرنظامی، اعتراضاتی را درمیان فرماندهان و شخصیت های افغانی را برانگیخته وسبب تشدید روند جنگ سالاری شده است.  تصمیم به کاهش نیروهای آمریکایی درافغانستان، به این معناست که ایالات متحده برروی حمایت وهمکاری این نیروهای جنگ سالار برای تداوم جنگ با نیروهای القاعده وطالبان و پشتیبانی ازنیروهای زمینی خود، حساب باز کرده است.      ادامه دارد...

 

 


بالا
 
بازگشت