دكتر نبي هيكل
مردم یا ملت؟
هریک از ما مردم دوست و ملتگرا هستیم و از مردم سالاری دفاع میکنیم. این پدیده اجتماعی مردم/ ملت که از از آن سخن میگوییم چیست و چند نوع است؟ بدون شک دشواریهایی در شناسایی آنها وجوددارند زیرا ازیکسو از نظر اجتماعی و سیاسی در یک سرزمین واحد یک مردم و ملت وجود دارد در حالیکه مدافعان آنها در همان سرزمین واحد متعدد و متضاد اند. به گونه مثال لیبرال و دموکرات هردو ازنام مردم صحبت و عمل میکنند. در افغانستان این مردم و ملت به آنچه معمول است همانند نیست. کوبیک و بلوچستان مثالهای دیگر اغلاق اند.
غلط فهمی های معروفی در رابطه با مردم و ملت وجود دارند که دشواریهای عمده فکری را وجب میگردند.عمده ترین این دشواریها عبارت اند از:
1. ناتوانی در تفکیک تعریف سیاسی و اجتماعی ملت از همدیگر: در تعریف سیاسی ملت یک سازمان سیاسی استبحیث یک هویت سیاسی واحد در حالیکه در تعریف اجتماعی ملت عبارت از مجموع افراد و مناسبات اجتماعی آنها است.
2. عدم تفکیک مردم در ملت: در هر یکی از تعاریف (سیاسی یا اجتماعی) ملت متشکل از ایلیتها روشنفکران و مردم عادی اند. این یکنوع دیگری از دسته بندی است که میتوان برای سادگی تحلیل انجام داد. تقسیم مارکسیستی جامعه به طبقات زاویه دیگری را برای تحلیل بدست میدهد در حالیکه تقسیم جامعه یا ملت به زن و مرد، پیر و جوان و ... برای اهداف دیگری میتواند خدمت کند.
این دسته بندی ما را کمک میکند تا نقش و مسوولیتهای مردم عادی، روشنفکران و ایلیتهای حاکم را بصورت مشخص بررسی نماییم.
انگیزه نگارش این مقاله موج جدیدی از خود-کم-بینی میباشد که در این اواخر در برخی از حلقات روشنفکری بروز کرده که در نتیجه آن نکات منفی در رفتار و فرهنگ چنان برجسته میگردند که از یکسو گویی کلیت فرهنگی را میسازند و از سوی دیگر مردم و فرهنگ مردمی را عقب مانده و زشت و عامل اساسی بدبختی ها معرفی میکنند. این بحث در راستا های مختلف و زوایای مختلف میتواند انجام گردد اما این مقاله نقش روشنفکران را مورد توجه قرار میدهد.
نقیصه این برخورد عمدتآ در موضعگیری غیر منصفانه آن است زیرا:
- از یکسو هیچ فرهنگ صاف و ناب در هیچ اجتماع انسانی رشد نکرده که عاری از کاستهی ها باشد.فرهنگها با انسانها رشد کرده اند و بازتاب دهنده رشد فکری انسانها میباشد. اما این انسانها که فرهنگ میسازند، بر فرهنگ تاثیر میگذارند و از آن متاثر میگردند دارای نقشهای متفاوت اند. نقش روشنفکران و ایلیتها در انکشاف این فرهنگ کلیدی میباشد.
- واقعآ غیر منصفانه است اگر فکر شود که تنها مردم افغانستان یا این و آن قوم و قبیله مشخص فرهنگ زشت قبیلوی دارد که هرگز انکشاف نکرده است. زیست قبیلوی را همه ی انسانها پشت سر نهاده اند. در تازه ترین تلاش ترجمه سهیل سبزواری از روایت تاریخی ا ز اچ. دبلیو. بلیو(H.W. Bellew) یک افسر و کارمند صحی بریتانیا بوسیله یک هموطن در فیسبوک منتشر گردید.
اصل ترجمه را در سایت خراسانزمین (www.khorasanzameen.net/history/ssabzwari01.pdf) میتوانید مطالعه نمایید.آنچه از نظر سبزواری دارای اهمیت است"نظریات و برداشت های بیلیو حتی در زمان حاضر و در شرایط موجود کشور سخت قابل تطبیق بوده و درسهای مهمی را از آن میتوان آموخت..." این اثر" . . . حدود 130 سال قبل از امروز (1880م) توسط بیلیو دانشمند مشهور انگلیسی، در کابل نگاشته شده . . .) .
نکته جالب و قابل دقت که بیانگر اشتباه فکری آقای سبزواری است این است که از یکسو بر اثر بیلیو اتکا میکند تا وحشت و بربریت شاهان و زمامداران را برملا سازد و از سوی دیگر در یک یا دو سطر قبل مینویسد" در حالیکه افشای حقایق و واقعیتهای تلخ تاریخی به منظور فراگیری درس عبرت و عدم تکرار دوباره آن میباشد. بعلاوه، سخن بر سر درستی یا نادرستی این دریافتها و استنتاجات در گذشته دور نبوده و حتی در صورت واقعیت نسل بعدی و وارثین آنها نمیتواند مسئول و مجرم پنداشته شوند،...".
چگونه ممکن است از یکسو درستی و نادرستی آن مطرح بحت نباشد و از سوی دیگر برآن بحیث بیان واقعیتها، اتکا شود.
از نظر بنده انسانهای آسیایی و اروپایی و آنچه نادرست به نامها نژادها ی مختلف تقسیم شده اند مراحل تکاملی از زمره وحشت و بربریت را سپری کرده اند، تنها تفاوتی که میتوان یافت این است که برخی زودتر و برخی دیرتر در آن مرحله زیسته اند. اما مسوولیت این عقب ماندگی ها بر دوش کیها است و افتخار گذار از این مراحل به کیها تعلق دارد؟
ما میتوانیم اجداد و نسلهای پیشین را نقد نماییم اما شرم آور تر آن است که نتوانیم خود را بحیث روشنفکر نقد نماییم.
مثال دیگر تبصره های مجید قرار است که در این اواخر به برجسته سازی مظاهر منفی فرهنگی میان پشتونها توجه میکند.
مهمترین مساله در رابطه با نقد دیروز و امروز فرهنگ و عنعنات مردم این است که روشنفکر منتقد برف بام خود را بر بام مردمی می ریزد که بر او برای فراگیری دانش و توانایی درک بهتر سرمایگذاری کرده اند.
به عبارت دیگر مسوولیت عقبماندگی ذهنی و فرهنگی توده های بیسواد و کم سواد بر دوش کیها قراردارد؟
روشنفکران جامعه و ایلیتها بحیث گروپهای دارای مرزهای متقاطع مسوولیت شروشنگری را برعهده داشتند و دارند و در جامعه افغانی آن را بصورت لازم انجام نداده اند. یک مثال تاریخی گویای این حقیقت انکار ناپذیر است. افراطیت و بربریت در افغانستان در دههه های اخیر بصورت آگاهانه و ساختاری رشد داده شد. در ذیل بر این موضع مکث مینماییم.
رشد ساختاری افراطیت در افغانستان
ما همه میدانیم که ملت افغان تا اواسط دهه 1970 در صلح و همزیستی زندگی میکرد. این ملت در آن زمان نیز مسلمان و متدین بود. ملت مسلمان دیروزی با ملت مسلمان امروزی از چه دیدگاه ها متفاوت است و این تفاوت نتیجه چیست؟
تفاوت ملت دیروزی با ملت امروزی در این است که نه تنها آگاهتر از پیش است بلکه آبدیده تر و بی اعتماد تر از پیش است. اقوام و قبایل ساکن در این سرزمین بحیث باشندگان خانه مشترک در شرایط دشوار و طولانی از آزمون زمان موفقانه بیرون آمدند.
در تحولاتی که از اواسط دهه 1970 آغاز گردید روشنفکران و ایلتهای سیاسی ، مذهبی، اقتصادی و اجتماعی سهیم تعیین کننده داشتند زیرا آنها بحیث آگاهی دهندگان و بسیج کنندگان و سازماندهندگان نیروها و منابع ملی خدمت کرده اند. بدون آنها صف آرایی های فکری و رویارویی های مسلحانه در مقیاس ملی نمیتتوانستند تحقق یابند. این یک حقیقت است که همبستگی ایدیولوژیک روشنفکران و ایلیتها روال زندگی انسانهای عادی را تغییر داد و منازعه ابر قدرتها را به منازعه داخلی مبدل ساخت.
رویارویی در واقعیت رویارویی ابرقدرتها بود که در آنسوی آن درسطح جهانی ایدیولوژی های مارکسیستی و کپیتالیستی قرار داشت و داخلی شده بود اما در جبهه داخلی رویارویی ایدیولوژی مارکسیستی و ایدیولوژی اسلام سیاسی بود که باهم رو در رو میجنگیدند. در مقایسه سوسیالیزم و کپیتالیزم با تعالیم اسلامی قرابت اولی با اسلام مشهود است درحالیکه در نتیجه کار تفکر حاکم این باورمندی ایجاد گردیده است که سوسیالیزم دشمن اسلام است.
همه ی آنانی که از آغاز دهه 1980 تولد گردیدند در سنگر رویارویی فکری و فیزیکی بزرگ شدند. نسل مهاجران افغان در پاکستان و ایران با نفرت و کینه ایدیولوژیک و تفکرات اسلام سیاسی پرورش یافتند. بدینترتیب افراطیت همپای کینه و عداوت فکری از سالهای 1980 تا سقوط امارت طالبان در 2001 بصورت مطلق بر زندگی مادی و معنوی مردم حاکمیت داشت. روشنفکران و ایلیتها همواره در این پروسه نقش رهبری کننده و سازماندهند را ایفا کرده اند.
امروز افغانستان در نتیجه سهل انگاری برخی از روشنفکرن و سهم فهال برخ دیگر در همدستی با ایلیتهای سیاسی داخلی و خارجی به خطه بارور برای افراطیت و سربازگیری اسلام سیاسی مبدل شده است.
واضح است که روشنگری کار و مسوولیت عمده روشنفکر است. و تنها روشنفکران میتوانند مردم عادی را برای نظارت و اعمال فشار بر دولت بسیج نمایند. این ماموریت در سراسر جهان بوسیله روشنفکران و سیاستمداران انجام شده است. سیستمداران نیز به جمعیت روشنفکری یک ملت تعلق دارند.
حکومتها در نقش های متفاوت فعالیت کرده اند: در نقش دولتهای – چوکیدار، دولتهای پدر سالار ، دولتهای غمخوار و بحیث حکم میدان. این نقشها بیانگر مسوولیت حکومتها و سازمانهای دولتی در برابر مردم و رشد فرهنگ مادی و معنوی مردم است. اما روشنفکران جز عمده ترکیب دولتها اند که بصورت مستقیم و فعال یا بصورت غیر مستقیم و غیر فعال در پروسه های زندگی سیاسی بخصوص نقش ایفا میکنند. روشنفکران در برابر رویدادهای سیاسی نه تنها واکش نشان میدهند بلکه آنها را موجب میگردند در حالیکه برخی در ایجاد و تداوم یا خنثی ساختن آن رویدادها سهم فعال دارند برخ دیگر غیر فعال یا در حالت بی تفاوتی و سهل انگاری قرار دارند.
رفتار ملل پیشرفته گواه دیگری است که میتوان آورد. در حالیکه تعداد باسواد و تحصیلگردان در کشورهای پیشرفته صنعتی در مقایسه با کشورهای درحال انکشاف بیشتر اند فرهنگ آنها که در نتیجه کار روشنفکرانه آگاهانه رشد داده شده اند مظاهر منفی و ناپسند بسیار دارند. روشنفکران و زمامداران این کشورها راه ساده دستیابی به این سطح رشد را دریافته و تجربه کرده اند.
آنها همه دکتاتوری قانون را تجربه میکنند و از راه دکتاتوری قانون به دولتداری تجربی دست یافته اند و حتی آزادی های فردی و برابری سیاسی را از این راه تحقق میبخشند. مظاهر منفی فرهنگی از نوعی که ما داریم مانند بدل، ازدواج اجباری ، انتقام گیری و محاکمه صحرایی در گذشته نیز در این جوامع وجود داشتند و انواع خشونت هنوز وجود دارند.
امروز نسل جوان افغان که درجه تحصیل لیسانس دارند اعتراض میکنند چرا رییس جمهور به سعدی علیه سلام به کار برد در حالیکه برای پیامبر گفته میشود. آنها نمیدانند هر روز خود بار بار علیکم السلام/ سلام علیکم میگویند. آنها نه تنها با تفکر انتقادی آشنا نیستند بلکه از عدسیه تعصبفکری به افراد و موضوعات مینگرند.
بدین ترتیب لازم است از یکسو میان مردم و ملت فرق گذاشت و از سوی دیگر تقصیر عقب ماندگی فکری مردم را بر عهده مردم نباید نهاد زیرا روشنفکران و ایلیتها مسوولیت آگاهی دهی/ روشنگری ، بسیج و سازماندهی نیروها و منابع ملی را بر عهده دارند.
پایان