محمد عالم افتخار
باید تمام داشته های فرهنگ و تمدن اسلامی را زیر و رو کنیم!
پیشاپیش ورود سال نو 1395 خورشیدی؛ جشن پسندیده باستانی نوروز و میله «گل سرخ» را به کافه هموطنان در سراسر جهان تهنیت میگویم و سال خردمندی و رهایی و آزادگی و همگامی در «خط ابریشم» برای شان آرزو میکنم.
با ابراز ممنونیت از محترم یعقوب فیضمند که این هفته نیز به بنیاد روشنگری «گوهر اصیل آدمی» 100 یورو مساعدت فرموده اند؛ یاد داشتی تقدیم عزیزان میشود که درشت و تلخ و شور ولی در رابطه به مسایلی چون فاجعه «فرخنده» و تمامی ابعاد جنگ و توحش و فساد و فجور حاکمان و مصایب محکومان ... و گره های سرنوشتی؛ اساسی و حیاتی است:
**********
«چه باید کرد؟ علت انحطاط تاریخی مسلمانان در چیست؟»1 فرنام نوشتاری از محترم امین وکیلی بود که دو هفته پیش؛ روی انترنیت نظرم را جلب کرد. با اینکه بدبختانه من شناختی از نگارنده نداشتم و ندارم و معمولاً مطالبی با عناوینی اینچنین ناجور را هم نمی خوانم؛ خواهش شان در شروع مقاله را اجابت کرده آن را مرور نمودم که به راستی تألیفی پر محتوا و سزاوار تأمل بود:
نگارنده جستجوگر؛ از مطالعات و برداشت های خویش در اندیشه ها و آثار سید جمال الدین افغانی، شیخ محمد عبده (شاگرد و دوست نزدیک سید جمال الدین)، شاه ولی الله دهلوی، علامه اقبال، داکتر علی شریعتی، نصر حامد ابوزید، علی امیری، سید حسین نصر، داکتر عبدالکریم سروش… این سطور آتشین را مرقوم فرموده اند.
بی تحرک شدن فقه (یعنی شریعت) اسلامی:
ایشان متذکر شده اند که "علامه اقبال یکی از عوامل انحطاط تاریخی مسلمانان را در بی تحرک شدن فقه اسلامی میداند...فقه اسلامی دست و پاگیر.. که .. اگر دوباره بازسازی کنیم – البته با توجه به علم و دانش امروزین – جهان اسلام میتواند چالش های اجتماعی و سیاسی .. را پاسخ دهد."
نگارنده تصریح نموده است که اقبال اصل حرکت در ساختار اسلام را «اجتهاد» می داند و..اینکه: چرا فقه اسلامی غیر فعال و بی تحرک شد..و دشمن نوآوری گردید؟ را در عوامل متعدد دیگر مانند:
1. مجادله بین مکتب معتزله (عقل گرا) و مکتب اشعریه (سنت گرا) که با مداخله ی قدرت سیاسی همان وقت به نفع پیروزی مکتب اشاعره تمام شد.
2. ظهور و رشد تصوف زاهدانه..
3. افزون بر همه، ویرانی بغداد در اواسط قرن هفتم هجری توسط مغول ها؛ که باعث شد تا علمای اسلامی به شدت بدبین شوند ..و دیگر «..از هرگونه ابداع و نوآوری در قوانین شریعت ممانعتی دقیق به عمل آورند و زندگی اجتماعی یکسانی برای مردم تامین کنند. مهمترین هدفی را که اینها دنبال میکردند «نظم اجتماعی» بود، تا از رشد نیرو های فاسد جلوگیری کنند اما این نکته را ندانستند که سرنوشت نهایی یک قوم تا بدان میزان که به ارزش و نیروی افراد بشر مربوط می شود، به سازمان و نظم اجتماعی ربط پیدا نمی کند. انسان؛ در جامعه ی که بسیار سازمان یافته باشد؛ به کلی خُرد میشود. او در چنین جامعه ای تمامی ثروت اندیشه ی اجتماعی محیط اش را کسب میکند، ولی روح خویش را از دست میدهد… این فتوای تاریخ است که هرگز افکار کهن و مستعمل در میان قومی که آنها را کهنه کرده، جان دو باره نگیرد»
به نظر میرسد؛ جمله اخیر آنقدر ها به مطالب بالاتر ربط ندارد ولی خوب است چنین سخنی را از علامه اقبال در خاطر داشته باشیم.
شکی نیست که تمیز، افشا و ابلاغ بی تحرک شدن یا انجماد یافتن و به سخن دیگر سنگواره شدن فقه و شریعت اسلامی توسط علامه اقبال؛ به مثابه یکی از علل انحطاط جهان اسلام؛ عمل متهورانه و بزرگی بوده است؛ اما چنانکه بعد ها محترم وکیلی طی همین مقاله در مورد چگونگی فهم و تفسیر قرآن؛ میاورند؛ با در نظر داشت جهانبینی عمومی اقبال و اشعار و آثار دیگر و به ویژه نقشش در ایجاد پاکستان و تدوین ایدئولوژی آن؛ به نظر می آید برداشت اقبال از این تشخیص و دریافت؛ همان برداشت و دریافتی نبوده است که امروزه ما و سایر روشن اندیشان واقعبین به عمل می آوریم.
البته لازم نیست که اینجا ما بار ملامتی ناشی از سیاست ها و عملکرد های بنیاد گرایانه و اکستریمستی عمال حاکم در پاکستان در 6 ـ 7 دهه اخیر را به دوش اقبال بیاندازیم که منتج به تولید و تکثیر فرانکنشتاین های متعدد تروریزم بین المللی گردیده است. معهذا اینکه عملا اثر این حکم و تئوری او؛ نه در بینش ها و کارکرد های جهان اسلام و نه در پاکستان مشهود و ملموس گردیده محل تأمل بسیار دارد خاصه که تقریباً سراسر تاریخ پاکستان و خصوصاً 4 دهه اخیر آن؛ چیزی نیست جز تحرکات و تفتین های گوناگون با شعار «نفاذ شریعت محمدی» در همان بی تحرکی و انجماد خاطر نشان شده آن.
باز نباید فراموش کنیم که تا حدود بسیار زیاد؛ اسلام عبارت است از همان فقه یا شریعت. پس وقتی اقبال در نظم می فرماید که:
اسلام به ذات خود ندارد؛ عیبی هر عیب که هست؛ در مسلمانی ماست!
نزد او؛ بی تحرک شدن فقه اسلامی ولو با قید «دست و پا گیر بودن» همان معنی را نداشته است که امروزه ما از این جملات برداشت می کنیم و باید برداشت کنیم.
از دروازه بسته «اجتهاد» ؛ تا حیاتیت عقل و «انتقاد»:
محترم وکیلی پس از مورد اقبال می افزایند: نصر حامد ابوزید هم؛ بسته شدن باب اجتهاد را علت انحطاط میداند و میگوید: «عقل اسلامی به عقلی بدل شد که تنها از میراث میخُورَد. به تدریج خزانه آنقدر ته میکَشد که در آگاهی متأخران چیزی از آن باقی نمی ماند، بدل میشود به اقوالی که مدام تکرار و لقلقه ی زبان ها می شود.»
بعد نگارنده: «همین قدر» را کافی شمرده مطالعه لابد تفصیلی در خصوص علت انحطاط تاریخی مسلمانان را به خواننده گان واگذار میکند.
متباقی نوشته به این وقف میگردد که «اندیشمندان اسلامی در پهلویِ «اجتهاد» – که مربوط علم و اندیشه قدیم میشود – چه چیز دیگر را..حلال مشکلات جهان اسلام دانسته اند.. و آن (است) نهادینه ساختن «اندیشه ی انتقادی» در میان مردم و جامعه ی اسلامی. یا همان «چرا» گفتن..
نویسنده تصریح دارد که تمام بزرگوارانی را که در بالا ذکر کرده ام، به
(اندیشه ی انتقادی) به دیده ی یک اصل قابل توجه نگاه میکنند.
شاید بصورت رسمی و علنی جایی ذکر نکرده باشند ولی نحوهی پرداخت شان
«منتقدانه» و متکی با «اندیشه انتقادی»
است که از غرب جهان به ارث بُرده اند.
پس این «اندیشه ی انتقادی» چیست؟
کارل پوپر میگوید که: «اگر میخواهیم تمدن مان باقی بماند باید تمکین به بزرگان (پیر و پیشوا..) را کنار بگزاریم.»
یعنی باید سوال «چرا» و «چگونه؟» را جزء فرهنگ خود بسازیم. اگر واضحتر بگویم، باید تمام داشته های فرهنگ و تمدن اسلامی را زیر و رو کنیم؛ به دلیل اینکه ضروریات و پرسش های انسانی، زمان به زمان متفاوت اند… امروز علوم ساینسی و اجتماعی به انسان ها سوالاتی را مطرح کرده که در نوع خود بکر اند.
اندیشه ی انتقادی مبتنی است به عقل؛ و متاسفانه که عقل در جهان اسلام بسیار بصورت ناجوانمردانه ی خوار داشته شده؛.. اندیشمندان اسلامی ما معتقد اند، تا زمانیکه ما (مسلمانان) عقل را بحیث یک منبع مستقل برای کسب معرفت به رسمیت نشناسیم، مانند اینکه ما دین را بحیث منبع مستقل معرفتی میدانیم؛ نمی توانیم که به اندیشه ی انتقادی دست پیدا کنیم.
ولی روحانیون ما همیشه در منبر ها صدا می زنند که عقل گمراه کننده است و تنها دین است که ما را می تواند هدایت کند. مانع کلان با وجود موانع دیگر در مقابل «اندیشه ی انتقادی» اشخاصی است که زیر نام عالم دین جا زده شده اند، نه از علوم امروزی آگاهی دارند و نه بنیاد های فکری شان از اسلام؛ آگاهانه است.
همردیف با این تشریحات محترم وکیلی؛ در مقالتی دیگر؛ نظرم را چنین یک پرسش فورموله شده جلب کرد:
چه امری سبب شده است که با گذشت قرن های متمادی از تاریخ خونبار جهان اسلام، از قتل دومین و سومین و چهارمین خلفای مسلمانان گرفته تا جنگ های سه گانۀ حضرت علی در دوران خلافت وی، به خاک و خون کشیده شدن نواسۀ پیامبر و خانواده اش، جنایات خلفای بنی امیّه و بنی عباس و دیگران تا امروز، در میان مسلمانان آن چنان یک تفکری به وجود نیاید که پایۀ آن بر احترام به عقاید و افکار دیگران و علم و انسان دوستی و جنبه های اخلاقی دین و آزادی استوار باشد، و کوشیده شود، به جای این که معضلات خود را با خود و دیگران از راه گفت و گو و تفاهم و حق پذیری حل کنند، به اصل کشتن و بستن و تحقیر و توهین به دیگران و دشمنی و جنگ و تخریب، به مثابۀ مسائل و هنجار های حل مشکل یا مشکلات خویش، توسل بجویند؟!2
محتوای درونی مطالعات و تفکرات جناب وکیلی به همین پرسش اکبر و اعظم؛ چنانکه دیدیم عبارت است از:
باید تمام داشته های فرهنگ و تمدن اسلامی را زیر و رو کنیم!
شاید صاحب نظرانی بفرمایند که حالا یک قلم زن آماتور؛ ذوقزده شده و چنین آرزوی رویاگونه بهم بافته است؛ لازم نیست جدی گرفته شود.
ولی در واقع اگر «انحطاط تاریخی جهان اسلام» واقعیت دارد؛ چنین حکم آرزو گونه ولو که توسط قلمزن غیر متخصص انشا گردیده باشد؛ نمیتواند کم اهمیت تلقی گردد چه خاصه که نادیده گرفته شود!
بلی! امری سترگ و سهمگین است و لی سترگ و سهمگین بودن که حجت نادرست بودن و غیر مفید و خاصه غیر مجبره بودن امری شده نمیتواند. شاید این انحطاط هزار و چند ساله جمع محدودیت های ناگزیر «اسلام اولیه ـ صدرـ بنیاد» وضع «تمدن و فرهنگ اسلامی» را به مُردابی مانند ساخته است و درین حال واقعاً دریافتن اینکه اینهمه علل گندیده گی و پوسیده گی مُرداب چی هاست و بایستی آنرا به هر رنج و عذابی که هست تصفیه و تقطیر و تلطیف کرد؛ صعب است و ثقیل؛ اما گریزی از آن نیست؛ چرا که ما نمیتوانیم و گرینه ای نداریم که این مرداب را به حال خودش رها کنیم و کدام آبشار و مرغزار بکر و آماده و مفت و ارزان دیگر را فراچنگ آوریم.
ولی مهمتر و اساسی تر و سازنده تر از همه اینست وقتا که میگوییم باید تمام داشته های فرهنگ و تمدن اسلامی را زیر و رو کنیم!؛ باید خود بدانیم چه میگوئیم و سپس آنرا به فهم هرچه گسترده تر قرار دادی لااقل میان نخبه گان مسلمان تبدیل کنیم و عواقب محتوم نپرداختن به آن و یا دیرکرد هنوز بیشتر در مورد را به روشنی قابل دید بگردانیم.
زیر و رو کردن فرهنگ اسلامی بدون چون و چرا و مقدم برهمه به نقد و باز اندیشی کشیدن قرآن و سنت و انچه در طول دوران انحطاط در اطراف آنها بافته شده و جعل گردیده است؛ را در بر میگیرد و اگر درین بنیاد ها بنا به هر محرکه و انگیزه ای اغفال گردد و تلاش ها صرف «تیوری های توطیه» شود؛ خود فریبی تباهکن است و به تغلیظ و تشدید انحطاط مُردابی منتج می گردد و بس!
اینکه امپریالیزم و صیهونیزم و به ویژة وارثان استعمار انگزیزی با چه مهارت ها و شطارت ها با اسلام و مسلمانان «بازی شیطانی» به راه انداخته اند؛ معلول است و نه علت. نبرد روشنگرانه و مبارزه نجات بخش درین گستره؛ به هیچ وجه غیر لازم و حتی غیر مبرم نیست ولی بدون پرداختن به گستره های علی و سببی؛ این مبارزات هرآنچه جانبازانه باشد؛ ره به جایی مهم نمی برد.
بنابر همین احساس و دریافت بود که خوانش نوشتار محترم وکیلی؛ در من بدواً پرسش های جانسوز فراتری بیدار کرد و قسم غیر معمول و طور ارتجالی در پای مقاله شان چنین نوشتم:
محمد عالم افتخار
میدانیم مسایلی که جناب امین وکیلی مطرح نموده و بر علاوه محترم اندیشمند و
خوبان دیگر بر آنها مکث فرموده اند؛ مسایل کوچکی نیستند.
مخصوصاً هزاران پرسش موجود که در یک پرسش کلیدی «چه باید کرد؟» گره میخورد؛
دیگر سخن شوخی بردار و سلیقه ای و محافظه کارانه و من درآوردی باید از
میانه برخیزد ولی حقیقت این است که ما تاکنون از این مرحله بسی فاصله
داریم. ما جهانی اندیش و اسلامی اندیش چندانی نیستیم و حتی از پیشوایان
فکری مانند نصر حامد ابوزید که میگوئیم؛ گپ مغشوش و چه بسا مشوش میگوئیم.
قاطعترین برهان همین است که چنین اندیشمندی را با کسانی ردیف میکنیم که اگر
در عالم واقع می بودند و یا بوده باشند ؛ پشتیبان ابوزید نه که موید قضات
مصری در محکوم ساختن او به ارتداد و تحریم و تجرید همسر و خانواده اش از
او؛ می بودند یا هم اکنون عملاً یا به طرز ـ سکوت به علامت رضا ـ هستند.
حالا گیرم که به حدت و شدت القاعده؛ تعصب و خشونت بروز ندهند ولی در
جایگاهی نبوده اند و نیستند که برضد اینگونه تعصب و خشونت؛ با نیت و کلام و
عمل از خود گذرانه ایستاده باشند و یا بیایستند و چه بسا که مکاتب فکری و
سمت و سوی عملکرد فردی و اجتماعی و سیاسی و مذهبی و ایدئولوژیک شان؛ در
ایجاد بدترین کانون های جهل مرکب و ارتجاع مذهبی و عقبماندگی فکری و فرهنگی
و اقتصادی و علمی و تکنولوژیک ممد و مؤثر واقع گردیده است و میگردد تا مانع
و رادع.
وقتی اندیشه گری مانند جناب وکیلی پرسشی همچون : چه باید کرد تا جهان اسلام
را از انحطاط هزار ساله گرفتار آمده به آن و مصایب بیحد و مرز ارتجاع و
استبداد و تعصب کور و جهل مرکب و مزیداً نفوذ و سیطره استعمارگران نو و
کهنه؛ رهانید؛ البته که کار شجاعانه و نیکویی است ولی بزرگی پرسش؛ ایجاب
مقدمات و تجزیه و تحلیل گسترده تر را مینماید.
آنچه بر جهان اسلام مسلط است این نیست که انحطاط و عقبماندگی و زبون شده
گی؛ حقیقت است تا «چه باید کرد» که از آن رهید؛ سوال باشد.
بلکه بر عکس؛ همه جا؛ (گویا) کمال است و جمال و معنویت متعال و اخلاق کریمه و ناموس و شرافت و کرامت… و بقیه جهان برعکس؛ کفر است و ضلالت و غیر آدمیگری و فقدان اخلاق و فضیلت و شرف… و خلاصه که دیگران در وضعی استند که باید «سربازان الله» یا از روی زمین نابودشان کند و یا تحت لوای اسلام درآورندشان که لابد همه یا مسلمان شوند و یا به خواری جزیه بدهند…
نه تنها به شعار ها و بیانات سازمانهای ایکستریمیستی دارای پسوند اسلامی؛
بلکه به خطبه ها و اوراد نماز های متعدد و به دعائیه های پر طمطراق هزاران
گونه که شباروز ورد ما مسلمانان است مختصر دقت فرمائید و به تعاریفی که
خواص و عوام مسلمانان از خودشان و سایر باشندگان زمین می کنند؛ فقط تمکین
نمائید؛ آنگاه حقیقت صعب و سهمگین برملا میگردد.
خوب؛ پس از اینها شاید بتوان بر نسل های نوتر؛ امیدی بست و حسابی باز کرد.
یعنی که ممکن است مظاهر عینی دنیای جدید به آنان الهامات نو اندیشی یا
اصلاً اندیشیدن و پرسیدن خواهد داد. شاید. ولی اولاً انان در چه محیط های
خانوادگی استخوان سخت میکنند؛ چه محیط های کوچه یی و خیابانی و دهکده یی و
مدرسه ای و مسجدی و امام بارگاهی و مکتبی و دانشگاهی… و ضمناً در چنبره چه
داده ها و القاءات 24 ساعته رسانه ای و وعظ و تبلیغ و تحریک و تهییج… قرار
میگیرند و چقدر و در چه فیصدی میتوانند از اینهمه منجلاب با روانبهی و
تندرستی و عقل و هوش سلیم بیرون آمده و عنصر مطلوب اجتماع خورد و بزرگ
اسلامی اینچنینی گردند؟!
کوتاه سخن اینکه؛ حالا ما از کی ها با چه پتانسیل ها می پرسیم که «چه باید
کرد؟»
اشخاص و عناصر قابل محاسبه که عجالتاً قدرت عمل و «کردن» دارند؛ دولت های
اسلامی و اپوزیسیون های این دولت ها اند که خیلی هم تشکیلات جنگی و چریکی
سلفیان افراطی مشهور به تروریست و تروریزم بین المللی را دارند و غایات
اعلامی شان خلافت و امارت با مضمون جهانتازان اموی و عباسی و سلاطین جبار و
خونریز هزاره پسین و بلکه صد مرتبه خشن تراست.
آیا میشود از اینها همانند درباریان سعودی و شیوخ پطرو دالر عربی حاکم یا
سیستم های ستیزه گر جهادیستی و القاعده ای و طالبی و داعشی؛ پرسید که «چه
باید کرد؟» وانگهی مگر پاسخ های آنان؛ بر این پرسش؛ چه چیزی میتواند باشد و
عملا چه چیزی هست؟!
خوب اگر زیاد محلی و لوکال بگیریم بازهم باید مخاطب ما حاکمان دست نشانده و
دم و دستگاه فاسد کابل و گروه های طالبان و داعشیان و تروریستان ظاهراً
متقابل آنها باشد. مگر بازهم معادله همان نیست که بود؟
گیریم که همه اینها به درک! و مخاطب ما همان چند تا خواننده نسبتاً باسواد
و قسما با درد و فکر مثلاً سایت جادان باشد. آیا اینها برای «کردن» چقدر
پایه و مایه و آمادگی بالفعل و بالقوه و توانایی فیزیکی و روحی دارند؟
فرض میکنیم یکی از اینها پاسخ داد که باید دور هم جمع شویم مثلاً در یک
اتاق فکر؛ در یک مرکز تولید و نشر اندیشه با امکانات جلب و جذب و پرورش و
تعلم و تجهیز خود و دیگران ….عملاً چه چیزی فراهم خواهد شد و چند دستِ رسته
از تعلقات و وابستگی های سنتی و سکتاریستی عدیده؛ بهم خواهد رسید و لاقل
برای یک کار نظری و علمی و تحقیقی و انتقادی و ابداعی در یک ماحول کوچک
کوچک عزم را جزم خواهند کرد و گام هایی به پیش خواهند رفت؟
عملاً آنچه ممکن است؛ همین است که گهگاه مقاله هایی استفهامی نوشت و زیب
این و آن ویبسایتی گردانید که هنوز لنگ لنگان و سینه خیز خود را کش می
نمایند و البته هم قبل از آن؛ به غم کار و سودا و پیدایی برای زنده ماندن
خود و متعلقان خود بود که ناگزیر در آن ضوابط و جبر های «بازارکار» و پیدا
گریها؛ مورد شناخت و احترام و رعایت باشد!…
….
که کارِ در فکر نجات انسان و مسلمان دربند و محکوم؛ و روشنگری هموطنان و
همکیشان و همنوعان بودن؛ کار نیست و نانِ خوردن و آبِ اشامیدن ندارد؟
راستی؛ راستی؛ راستی! همین بوده و همین هست؛ که «چه باید کرد؟!»
کمترین شما محمد عالم افتخار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1 ـ http://jawedan.com/2016/9956/
!اگر آزادی می بود و می گذاشتند، متوجه می شدیم