نصرالله نیکفر
بومی سازی تروریزم در شمال
بعد از پیروزی مجاهدین در افغانستان حالتی ایجاد شدکه برادرِ بزرگ و کوچک دیگر از مُد افتاد و همهی تبارهاکه پیش از آن یکسان فریاد دادخواهی سر داده بودند روی سکو آمدند و دیده شدکه خون همه یکرنگ است. برای همین همه تاحدودی برای چرخاندن چرخهی قدرت و سیاست دست پیدا کردند و طلسم حق مطلق و ادعاهای واهی صاحب بودنها به گونهی باور نکردنیی شکسته شد. این دیگرگونی کسانیرا که خودرا برادر بزرگ میپنداشتند عقدهمند و دندان در شکم بار آورد. برای همین، اینها برای مصادرهی قدرت و تک قومی سازی امور کشور دست به جنگ های درونی زدند که پیآمد آن بدنامی و شکست بیسابقهی خود آنها بود. یعنی این جنگ و حرصِ کورِ قدرت خواهی ایشان را خوبتر و بِهتر به معرفی گرفت و نشان دادکه برادر بزرگ نیستند وگرنه در این جنگ ها پیروز بودند.
زمانیکه دیدند این دسیسه ها و آدمکشی ها کارگر نیفتاد، با استخبارات بیرونی دست را یکی کرده و از کمونیست تا سکولار، از مجاهد تا ملا به نام طالب و با حمایت مستقیم فوج پاکستان به درون کشور یورش آوردند و سیاست زمین سوخته را اعمال کردند. چهرهی فاشیزم و سیاست حذف را بیشتر از پیش به نمایش گذاشتند، اما نتوانستند به چیزیکه میخواستند برسند. پیآمد این جنگ هم کوچک بودن و آشکار شدن اندیشه های اهریمنی شان بود. این جنگ بیشاز همه تحقیرشان کرد و خونخواری و انسانیت ستیزی شان را به رخ مردم کشید.
ازینکه در پشت سرِ این گروه اهداف کلانتری استعمار گرِه خورده بود و مقاومت مردم افغانستان هم مجال پیروزی را ازین گروه ها گرفته بود، آمریکا و حامیان دیگرشان دست به خاموش سازی این آتش زدند، چون توسط مقاومتِ مردم، اهداف و دسیسه های استعماری شان هرروز آفتابیتر میشد. این بارهم عقده های تیرهی قبیلهیی آرمان بهدل، نتوانست سر از غلاف اهریمنی خودخواهی بیرون کشد و زمینهی گزیدمان(انتخابات) در بستر دموکراسی هرچند پرتاب شده درکشور، فراهم شد و مردم را دلگرم و خویشباورتر نمایاند. قانون اساسی با دستکاری و تزویرهم که شده نهایی شد و مبارزه های انتخاباتی زنگ خطر دیگر را درگوش فاشیزم نواخت. اینکه از راهِ انتخابات هم غربال کهنه و پوسیده شدهی قبیله خالی از آب درآمد. ازینرو در این گزیدمان با حمایت آمریکا در برابر فروش تمام امور امنیتی و سیاستهای کلانِ کشور با آنها دست به تقلب های گسترده در آرای مردم زدند و قدرت را در چند دور غصب کردند. مردمهم به پاس و امید نهادینه شدن دموکراسی دم فرو بستند و خودگذری کردند.
اینسان خودِ گزیدمان(انتخابات) و دموکراسی هم به خطر جدی برای آرمان های تک روانهی قبیله مبدل شد و پیشتر از پیش پریشان شان کرد. همین پریشانی ناشی از آزادی، دموکراسی و پیآمدِ آرای مردم آن هارا واداشت تا بارِ دیگر به اندیشهی زنده سازی مرده ریگ طالب و ایجاد دهشت، مردم را سرکوب و خفه کنند. گرچند سخت بود اما باجنجالها و کشمکشهای زیادی آقای کرزی با خارجی ها(آمریکا و متحدین)این آرزوهم برآورده شد و به گونهی بیسابقه زندانیان طالبان از زندانهای آمریکا و کشور رها شدند و اینگونه جبههی جنگ با مردم افغانستان تقویت شد و طالب به عنوان یک تهدید((الترناتف)) دو باره اخذ موقع کرد. اما دیگر پدیدهی طالب و ترور چیزی نبودکه بتواند ارادهی آهنین مردم افغانستان را بشکند و در آن خلل وارد کند، چون در بیشترین جاهای این کشور پدیدهی ترور و دهشت ریشه نمیگرفت و مردم در برابر آن بودند. برای گشایش این چالش تیوری پردازان خونخوار در صدد انتقال گیاهِ هرزهی دهشت از جنوب به شمال کشور(پایگاهِ مقاومت ملی) مردم افغانستان شدند، که در بیشترین موارد نظر به گفته های استاد عطامحمد نور استاندارِ بلخ این نقل و انتقالها توسط چرخبالهای دولتی صورت میگرفت. ولی با رفتن سپهبد داوود شهید در سِمت فرماندهی زون شمال و مولانا عبدالرحمن سید خیلی در کهندژ ریشهی این پدیدهی ضد دین و ارزش های انسانی خشکانده شد. آرمان های قبیله بازهم در شاخ شومِ برتری جویی کهنسنگی خشکید و به سراب مبدل شد.
برای همین دسیسه پردازان قبیله و تیوریسن های فاشیزم روی بومی سازی پدیدهی تروریزم و خردسوزی در شمال برنامههای کلانتری را پی ریختندکه نخست با تجهیز و آموزش ناقلین در شمال کشور و وارد سازی آموزگاران خارجی این روند را آغاز کردند و تاحدودی برجستهگی در گام های منحوس شان به چشم خورد. حالا دیگر از دید خودشان این کودک نامشروع استعمار- فاشیزم در شمال پاگرفته بود و راه میرفت از همین رو در نخستین گام ویرانی و سقوط کهندژ را در پیش چشم تصویرکردند. از چهارسو به آهنگ تسخیر این شهر یورش بردند، ولی با مقاومت سخت و ناسنجیدهای مردم بومی مواجه شدندکه امیدهای پروریده در 13 سال شان را برباد داد و در چاه های کنده شده در 13 سال پسین خویش افتیدند. اماحکومت و ستون پنجم درون حکومت یکبار دیگر برای تروریستان و دهشت افگنان فرصت دادند تا خویش را تثبیت کنند و کهندژرا هرجورکه شده تسخیرکنند. از سویی هم حکومت با فرستادن وزیر سرحدات و اقوام و.... دهنهی غوری در استان بغلان را به طالبان دهشت افگن بخشید و باگردن فراز به ریش و فرهنگ مردم بومی این کشور خندید. اما در بامدادان روز سه شنبه مورخ 6/7/1394 دهشت افگنان به همکاری و همیاری ستون پنجم در درون حکومت تقلبی، به سادگی پیروز شدند شهر کهندژرا در اختیار گرفتند. با رسیدنشان به شهر پیشاپیش ناقلین با دهل و اتن پیشوازِ باشکوهی گرفتند آن هارا؛ سپس دست به تاراج و ویرانی بی پیشینهی شهر و ساختمان های دولتی و مردمی زدند. مردمان بومی و غیر قبیلهای را کشتندو سرمایه های مردم راهم به یغما بردند.
از یاد نباید بردکه این اژدها را یک سر دیگر هنوز باقی است و خطرناکتر از همه مینماید.گرچندکه این سر دیگر رویی برای سخن گفتن در میان مردم ندارد اما با آنهم می شود تا یک اندازی از آن در نا امن سازی و دامن زدن مسایل به سود قبیله بازهم کار گرفت. حزب اسلامی گلبدین حکمتیار که با آمدن آمریکا و هم پیمانانش به افغانستان، پشتیبانی خویش را از طالبان اعلام کرده بود، یگانه گزینه برای بومی سازی تروریزم در شمال کشور شمرده میشود. چون بستهگان و هوادارن این حزب هنوز در شمال تفنگ دارند و هم بهلحاظ قومی گذشته از قبیله تاجیک و ازبک هم اند و ازین دریچه خوبتر میشود به خواستهای خویش برسند، شاید هوادارنش در شمال از سخن رهبَر خویش سرپیچی نکنند و مانند گذشته ها شاید ناگزیر از فرمانبرداریاش باشند.
بنا بر همین شوند(دلیل) آقای حکمتیار آهنگ پیوستن به گروهِ داعش( دولت اسلامی عراق و شام) را کردکه شاید با امکانات بیشتر و امید تازه ظاهراً زیر نام ایجاد خلافت خدا در زمین بتواند این خواسته هارا در شمال خوبتر بر آورده کند و با ایجاد جزیرهی خون در شمال انسانکشی از نو آغاز گردد. تا کینه ای ازلی اش با آتش زدن شمال و حذف تبارهای بومی در کشور فروکش کند.
اما داعش این چراغ سبز را با چراغِ سرخی (نه) پاسخ داد و گفت نیازی ندارد به ایشان. گرچند سطح آگاهی مردم شمال بلندتر از آن است که اندیشیده اند ولی با آنهم نمیشود این دسیسه را جدی نگرفت. مردم ما همیشه فریب یک چیز را خورده اند که او عبارت از برادری در دین است حالانکه آن ها ازین برادری سالهاست استفادهی سؤ میکنند و مارا قربانی خواست های اهریمنی خویش کردند و میکنند. اینبارهم مراد ازین دسیسه نهادینه سازی اسلام و عدالت نبوده، بل مسلط سازی سیطرهی قبیله و قدرت او در کشور و نابودی تبارهای دیگر میباشد. کسانی که تاحال فریب شعارهای میان تهی و دروغین این هارا خورده اند باید کمی در آغاز اندیشه کنند، چون تاریخ به ما نشان دادکه این ها ابزار دستیابی به اهداف استعماری اند نه انسان های آزاد و خدای ارادهی خویش.
تا اینجاکه گفته آمد؛ نباید از آسیب های تروریزم و جنگ بر تبار پشتون در افغانستان چشم فرو بست. سیاست های تکروانه و غیر ملی بیشتر از همه تبار پشتون را در افغانستان صدمه زد و از دست یافتن به مکتب و دانشگاه بازشان داشت،که این خود به عمد فراهم سازی زمینهی سرباز گیری دشمن به سود افراطیت است. سیاست های غیر انسانی و فاشیستی تنها بر میگردد به گروهک بیماری که توانسته اند بر سکوی نمایندگی این تبار تکیه بزنند، نه همهی مردم پشتون. هرگاهیکه گامی بیجای گذاشته میشود و آتشی در بادی افروخته میشود نخست نزدیکان حادثه در آن میسوزند. از همینرو صدمهی وارده بر تبار پشتون جبران ناپذیر و بیش از همه درد آور است. خوب میشود که به این کارنامه های سیاهِ خانمان برانداز نگرش نو شود و این پرونده بازخوانی آسیب شناسانه شود، تا هرکه جنایت کاراست به دادگاه تصمیم، تاریخ و آغاز نو کشانده شود و تاریکی های ناشی از دستکاری های اهریمن، روشن گردد. تا این مردم بتوانند با خاطر آسوده در کنارهم به سر ببرند. در غیر، سال های دیگری بازهم در میان تبار ها نفاق افروزی میکنند و بیماری های بد خیمِ خویش را مسّریتر میسازند تا نانی که نداریم را به سرابی مبدل کنند و آیندهی مارا سیراب خون و خشونت کنند.