هاشم قانع

 

حرف و حدیث های چند دیدگاه

به دوام گذشته

 

بخش (3) ادامه قسمت اول

آقای ظهورالله «ظهوری»، درکمنت خویش یادآور شدند:« ...چون سخنان کامل آغای مهرداد اینجا گذاشته نشده است تا برمبنای آن قضاوت کنیم، لذا زود است که دریک کلام مهر رد یا قبول به گفته هایش بزنیم. اما درمورد اینکه (از زبان{نبشتۀی} آغای مجیدپور) گفته اند: «... زمان گاندی؛ کاسترو و...گذشته است. اگر به این معنا باشد که آنها درگذشته اند و یا زمینگیر شده اند {مانند فیدل کاسترو} جای شک نیست. اما اگر درمورد اندیشه های آنان باشد؛ آن اندیشه ها در سراسر جهان نیاز زمان است وملیون ها پیرو دارند...». به نظر اینجانب  حرف و حدیث آقای «مهرداد»، روشن است، سخن بر سر اجتماع، سازندگی و اندیشه بزرگان در جامعه هست، نه بر مسئله بیولوژیکی (گوشت، پوست، استخوان، رگ و پی، سن وسال.ویا شجره...)، بدین لحاظ اندیشه آن بزرگان مطرح هست- نه چیزی دیگری، «بنااً اندیشه آنها جاویدان است.» 

آقای «ظهوری»، از نشست امسال ( 1394خ)، در کابل حرف زدند، شاید نشست های «ستاد گفتمان تفکر ملی» ( که نخستین آن از قرارگاه انتخاباتی  ریاست جمهوری سال 1393خ مربوط آقای احمد ضیا «مسعود» آغاز گردید و در دفتر یکی از شرکت ساختمانی ادامه دارد) باشد. آنجا به قول چند تن از اشتراک کننده گان آن نشست ها، آقای «مهرداد»، از تعامل با «جمعیت اسلامی» بر محوریت آقای عطا محمد «نور» بحث داشته و تعداد دیگری از اعضای نشست، همکاری را در محوریت (جمعیت اسلامی) با پیش گامی جناب احمد ضیا «مسعود»، یا جناب عبدالله «عبدالله» وغیره مطرح ساختند. این چنین گفتمان ها ونشست ها بی فایده نیست و نباید از صحبت ها، برداشتهای درون خودی، چنان ارایه داد تا ازآن بوی شخصیت کشی به مشام رسد و بایست بر همه بخصوص جوانان و بخصوص جوانانی با اندوخته های والا، اگر اشتباهی دارند، به ایشان کمک رسانی صورت گیرد و نه اینکه- آنها از قضاوت های نیشدار، احساس سرکوبی کنند. آقای «مهرداد» برداشت آقای «ظهوری» را از محتوای صحبت هایش دریکی از نشستهای ذکرشده سال روان کابل رد کرد. 

آقای «ظهوری» نوشته بودند: « در یکی از نشستهای کابل امسال، آغای مهرداد؛ مسالۀ قدرت را بااشاره به همیاری با آغای عطا محمد نور مطرح نمود. منظورش آن بود که به جای تشکیل یک نهضت سیاسی عدالتخواه بهتر است این جمع دنبال آن فرماندار حرکت کنند تا زودتر ازهمه به آرمانهای شان دست یابند. در همانجا دوستانی بودند که با کشیدن خط فاصل میان راهیان بدخشی واندیسه های آغای نور نظراتش را نپذیرفتند. البته نظریۀ قدرت آنهم قومندانانی که با زور سلاح وپول جهانخواران واستیلاگران بر اریکه اند؛ یک طرح ماکیاولیستی؛ تسلیم طلبانه و ارتجاعی است...»

 اما آقای «مهرداد» فریاد زد وبه جواب آقای «ظهوری» نوشت: « من هرگز نگفته ام که جریان های روشنفکری بیایند و دنباله رو عطا محمد نور شوند...»، بایست آقای «ظهوری» به آن پاسخ روشن می داد. زیرا نمی شود هر انسان و شخصیت فکری او را با کلمات و برداشتهای سطحی به قضاوت گرفت... بازهم جناب «ظهوری»، آقای «مهرداد» را به فلیسوف هایدگر آلمانی و آقای «نور» را به «هیتلر» جرمنی وقت به مقایسه گرفت و چنین نوشت : « هایدگر فلیسوف معروف آلمانی نیز که اندیشه هایش در فلسفۀ معاصر رونق به سزا دارد؛ در آوان قدرت هیتلر حینی که ریئس دانشگاه بود؛ شامل حزب نازی گردید. این حزب هزاران محصل جوان ضد فاشستی را از همان دانشگاه به جوقه های اعدام سپرد ودست هایدگر در خون آنها ترماند!». همه می دانند، شرایط زمان آلمان هیتلری، شخصیتهای «مهرداد» و «نور» با «هایدگر» و «هیتلر» و افغانستان، هیچ همخوانی ندارند و آقای «ظهوری»، اینکه چرا چنین مقایسۀی را روا و جایز دانستند، خوب است که دانسته شود؟.

باردیگر تکرار میکنم، جناب «مهرداد» به جواب یادداشت آقای «ظهوری»، چنین نوشتند: 

« من هرگز نگفته ام که جریان های روشنفکری بیایند و دنباله رو عطا محمد نور شوند...»، بایست جناب «ظهوری» پاسخ می دادند و یا حرف خویش را پس میگرفتند، موصوف هیچ  یکی از آن دو را نکردند، گویا تیری را- رها کردند و رفتند. آقای «مهرداد» اضافه میکند: « من گفته ام که قرار نیست بهای جنگ های شما را ما هم بپردازیم. ما درباره مبارزات بدخشی و سازمان او و بزرگان این سازمان هزارتا سوالی داریم که هنوز پاسخ های منطقی برای آن ها دریافت نکرده ایم.». 

اینجانب (قانع)، از جناب «مهرداد» میپرسم، شما با بخشی  از یاران وشاگردان م.ط. «بدخشی»، در تماس بودید و هستید، حتا به گفته خودتان در خانوادۀی یکی از شاگردان پیشتاز «بدخشی»، بزرگ شده و تربیه دیده اید. چرا سوالات بیشمار شما تاکنون جواب نیافت؟. با وجود سوالات بیشماری (هزارها تا) دارید، باز هم شما، ایشان (سازا دیروز و حزب آزادگان امروز) را نسبت به دیگران ترجیح داده و هنوز عضو رهبری حزب آزادگان استسد؟...خوب هست هزار سوال خویش را مطرح سازید، اگر شود همصدا شویم، تا پاسخ های نیافته را مشترک دریابیم.

آقای «مجیب» ادامه می دهد: «... منازعات ایدیولوژیک دوران شما {سازایی های دیروز و همفکران هم مانند آنها} با جمعیت منازعات ایدیولوژیک ما نیست. من به سیاستی که رو به گذشته باشد باور ندارم. به سیاستی که باورهای سیاسی اش را مطلق های ابدی بسازد سرسازگاری ندارم...»، آقای «مهرداد»، خوب و دقیق بدانند، دغدغۀی سران امروزی  «جمعیت اسلامی و پارچه های از آن» مسئله ایدیولوژیک نیست ور نه راهی از راه ها پیدا میشد. مسئله اصلی ایشان در قدم نخست منافعی فردی، خانواده گی و اگر ممکن شد گروه کوچک تیمی شریک روزگار هست و بس. شما شاهد موضع گیری های هیات دولت اسلامی به رهبری آقای محمد یونس «قانونی» در زمان ریاست دولت سرگردان آستاد «ربانی»، در « بن اول» نبودید؟ هیئت مذکور علیه رهبری (استاد ربانی) خویش در کابل و برعکس آن یکی بر دیگری التماتوم صادر کردند و با پای در میانی آقای «پوتین»، مشکل از این بابت برطرف گردید. موضع گیری رهبری جمعیت در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری 2009 م، گریان کانداتور جمعیت را نه برآورد. موضع گیری های متضاد اعضای رهبری جمعیت چون آقایان اسماعیل خان، احمد ضیا «مسعود»، احمد ولی «مسعود» و شماری از آنها به یاد شما نیست؟، که هر یک تیم های انتخاباتی جداگانۀی داشتند.

 ایجاد ائتلاف ها در گذشته در مواردی منجمله قبل از شورای همآهنگی معروف و بعد از آن و برهم خوردن هر یکی از آنها، همچنان در پارلمان همه موید آن نمی باشد. همه می دانیم در این گیرودار و تلاطم، جز منافع شخصی برای بسیاری از سیاسیون کشور چیز دیگری مطرح نبوده ونیست. آیا میشود با چنین شخصیتها و گروه ها، راه را بجای برد؟ مگر همه آموخته باشیم وخوب آموخته باشیم. آقای «مهرداد»، از سیاست رو به گذشته و باورهای مطلق اندیشی بیزاری خویش را اعلان کرد. این صحیح است از گذشته باید آموخت، مثبت ها را بکاربست از منفی ها پرهیز نمود. اما تا جایکه من از دیدگاه ها و عملکردهای م.ط. «بدخشی» وشاگردانی مسئولیت پذیر وآگاه اش، مطلع ام- آنها به دنباله روی و مطلق اندیشی بیگانه اند و به مکتب ها واندیشه های دگم و حتا حاکم بر بخش های از جهان را به دید انتقادی مینگرند، این که این نوع دید و برخورد درست است یا خیر؟ اماچنین می اندیشیدند و عمل کردند و از این بابت بهایی گزاف هم پرداختند.

اما در مورد تسامح، تساهل و تعامل، اینجانب شنیده گی ها و دیده گی های دارم. م.ط.«بدخشی» و محترم علامه بلخی همکاری فکری متقابل داشتند و با آقای خان عبدالغفارخان و جناب رحمان قل خان پامیری صمیمی بودند. در سال 1354خ در زندان دهمزنگ آقای محمد داود خان، باجناب محمد عمر یکی از کادرهای با استعداد وقت «جوانان مسلمان» و آغای «رونق» از رهبرانی خوب کیش اماعیلیان، تبادل نظر داشتند و راز ونیاز میکردند، درتماس دائمی بودند. همچنان با استاد برهان الدین «ربانی» و بسیار از شخصیت های دیگر با دیدگاه های متفاوت و طیف های مختلف چه در داخل زندان و بیرون از آن در تماس و تبادل نظر بودند

در آغاز حاکمیت آقایان نورمحمد «تره کی» و حفیظ الله «امین»، «بدخشی» تعامل لحظۀی را پیشه کرد و برای کسب زمان و فرصت لازم پست تألیف و ترجمه را پذیرف، تا تواند راه برون رفت از بن بست را در فرصت زمان ممکن پیدا کند، تحمیل شرایط و حسادت فاشیسم مجالش نداد. همچنان همزمان با بگیرو ببند سراسری در زمان تسلط «ترکی»- «امین»، عناصر مخفی رهبری سازمان (سازا) از جمله شهید انجنیر حسن با دیگران جبهۀی را به رهبری جناب «بهشتی»، پی ریزی کردند...، رهبری (سازا) در سالهای حاکمیت آقایان «کارمل» و «نجیبب الله»، پیام های تحریری توسط شخصیت های، از جمله وکیل عبدالرسول خان (آن وقت تاهنوز وکیل نشده بود) در پاکستان عنوانی استاد «ربانی» و کسانی دیگر ارسال داشتند. به همین ترتیب در داخل کشور با حلقات و سازمانها از جمله با حزب حاکم برای دریافت زمان وفرصت، مذاکره و سرانجام پروتوکل ای را با داکتر نجیب الله (بادرنظرداشت شرایط خاص آن وقت) به امضا رساند، سود و زیان، برد و باخت آن چه هست باشد درجایش.

دونوبت نماینده گان (سازا) مرتبه اول در دره پنجشیر وبار دوم در ولسوالی فرخار با احمدشاه «مسعود»، قبل از ایجاد دولت اسلامی، ملاقات داشتند. همچنان با برخی از قومندانان دیگر دورۀی جهاد و مقاومت ازجمله با عبدالبصیر «خالد» یکی از چهار قومندان مقتدیر مخالف دولتهای وقت.  در طرح برنامۀ «جنبش ملی اسلامی» سال 1371خ نماینده گان (سازا) بی نقش نبود. با وساطت جناب عبدالرحمان وزیر وقت هوانوردی، رهبری (سازا) چند مرتبه با استاد «ربانی» در شهر کابل و شهرمزار شریف ملاقات داشتند. همچنان با رهبران دیگر از جمله استاد عبدالعلی « مزاری» در همکاری جناح مستضعفین حزب وحدت. آن وقت میان نیروهای جمعیت، جنبش، وحدت و غیره درگیری های خانمانسوز (مردم از بابت این جنگها صدمه زیاد دیده بودند) در جریان بود، کادرهای رهبری سازمان (سازا) در جهت تأمین رابطه برای ختم جنگها تلاشهای فراوان نمودند.

با تسلط امارت طالب و تداوم مهاجرت ها- بخشی از رهبری (سازا) با شخصیتهای دیگر در خارج از کشور اتحادی را بنام (رستاخیز) پایه گزاری نمودند. در تاجیکستان در ایام مهاجرت، اینجانب (قانع) می دانستم، کادرهای رهبری (سازا) با استاد «ربانی» چند بار دیدند و برایش پیشنهاد داشتند، بایست طرح همه شمول داد، اگر کسانی را با پول و چوکی با خود خواهی برد، کم هم نیستند، تشکلهای از جمله ما (سازا) با طرح سازگار با منافع کشور، همکار شما خواهیم بود. به نظرم شاهدانی از جمله پسرخاله استاد «ربانی» آقای عبدالرحمان «عابد» (یاور وقت استاد) حیات دارد. همچنان کادرهای (سازا) در تاجیکستان با حلقات دیگر در تماس دایمی بودند، حرف و حدیث داشتند.

رهبری «سازا»، همزمان با روند جدید بعد 11 سپتامبر 2001 م با تعدادی از تشکل ها (...د ملت ولسی سازمان، وفاق ملی، بخشی از دموکراسی، نهضت دموکراتهای آزاد، کمیسیون تاسیس حزب دموکراسی) پیمان کابل را در 3 میزان 1281خ پایه گزاری نمودند تا از طریق این پیمان به سوی تشکل شورایی یا جبهه ای و در پایان به سوی ایجاد حزب واحد برسند. خیلی ها تعجب کردند و تبلیغ داشتند، سازمان (سازا) با بخشی از حزب افغان ملت (د ملت ولسی سازمان) در گفتگو و اتحاد هست، چرا نه؟ حرف گفتنی را باید با هرکس که گوش شنوایی دارند- بایست گفت و هر کی حرفی دارد باید توان شنیدن آن حرف ها  را داشت ویا پیدا کرد و باید و حتماً به گفتمان و سازندگی تن داد. بالأخره حزب آزادگان با انحلال پنج تشکل سیاسی و فرهنگی از جمله سازمان (سازا)  در 18 سرطان 1387خ عرض وجود کرد و چه فعالیتهای را انجام داد و یا نه برجایش؟. به همین ترتیب حزب آزادگان، به « ایتلاف احزاب و سازمانهای دموکرات و ترقیخواه افغانستان» که قبلاً ایجاد شده بود- پیوست. بیان این کلام های- پی هم و دراز برای این بود، تا آقای «مهرداد»، اگر ندانسته اند- بدانند که:

 سازمان (سازا) هر نقطه، هر دست و هر صدای را دید و شنید با او گرم گرفت و به گفتگونشست، از جمله (جمعیت اسلامی و قومندانان با نام ونشان اش بشمول جناب استاد «شاداب» رهبر یک دورۀی جمعیت) تا جایکه عقل و منطق حکم می کرد هم صدا وهم قدم شد. شاید پرسیده شود نتیجه این همه تلاش ها و زحمات چه بود؟  بهر حال راه تسامح، تساهل و تعامل همین را گویند. روشن هست ما در جامعۀی عقب نگهداشته شده و استبداد زده چند قرنۀی قبیله ای، با نقشۀی جغرافیایی مکاره ای انگریز و تزار و حاکمیت های قبیله ای سرو کار داریم، که سر به نیست کردن اهل فهم و پیکار و سرکوب سراسر جامعه در سرلوحه اهداف اش قرار دارد. کاشتن تخم  نفاق و تشویق  تعصبات دینی، مذهبی، قومی، سمتی، و لسانی اهداف روزمره شان را تشکیل داده است. میراث این حاکمیت ها جامعه هست که بخشی از آگاهان اش، بر سر چگونگی محتوا و شکل شناسنامۀی الکتریکی شهروندانش دعوی- گاه جاهلانه و حتا غیر مجاز را با شیوه های ناپسند راه انداختند، راستی چرا هر قوم و ملیت به زبان خود هر چه در قاموس اش هست ننویسد و تکلم نکند، چرا هویت ها به رسمیت شناخته نمی شود.

به همین ترتیب بر سر کلمات دانشگاه و دانشکده وکلای پارلمان، اهل تفکر بر فرق یکدیگر به چه اندازه کوبیدند. در کشوری که سیاسیون اش عفو را ترس، اعتراف را بی غیرتی، تساهل، تسامح و تعامل را گناه، خیانت وعدول از آرمان تلقی کند، در سرزمینی که قول وقرار پایدار نباشد، حتا قسم خوردن به قران کریم و شکستن آن از قروت خوردن آسان تر باشد...ملکی که برخی از مردمش برای نوبت آب از بابت اینکه، ننگ هست و صرف برای این امر انسان ویا انسانهای را بکشند. باز از برای گرفتن قرض هزار افغانی- آماده لک مصرف کردن باشند، زن فروشی درگوشۀی آن کشور از حیوان فروشی ساده تر جلوه کند، تقاضای زن برای طلاق پاسخش سر بریدن باشد. این جایکه پوستین را برای کیگ می سوزانند و جملاتی پور افغانی و پشتونوالی، قهر اوغان و رحم ازبک ورد زبان باشد،  خلاصه  در جامعۀی که زر، زور، تزویر و وابستگی حاکم باشد و چاکری و نوکری  بی اندازه بازاری گرم داشته باشد و افراد و حلقات در راه چاکری مسابقه و پیش دستی از یکدیگر را هنر و لیاقت تلقی کنند.

در چنین سرزمین نا آباد، برای راهیان سعادت سرزمین و مبارزین راستین، چانس کمتری میاثر هست. مگر آگهی و شعور بالایی سیاسی مردم و ایجاد تشکل های بزرگ ملی و میهنی که این امر در این سرزمین مالامال از مافیایای کار ساده و آسانی نیست. ورنه میشود با هر یک از دستجات، حلقات، سازمانها، احزاب ونماینده گان طیف های مختلف روی یکی از وجوه اشتراک های چون: ارزش های دینی، فرهنگی، دموکراسی، حقوق بشر، عدالت اجتماعی (تساوی حقوق شهروندان، قوم، ملیت، مذهب وغیره ) و منافع عام کشور و مردم به تفاهم رسید و هم صف شد. از این که همه شعار هست و ابزاریست در اختیار مافیا برای اهداف شخصی، خانواده و تیم، آنهم از طریق بیگانه پروری به قیمت پامال کردن ارزشهای انسانی، کشور و بدختی مردم جامعه. اما از این خرسندایم، چون زمان و تاریخ  زوال استبداد را بار بار حکم کرده، بشارت داده، صرف به تلاش و شکیبایی رزم آوران نیاز است و بایست چنین کرد...

باید گفت: حرف و حدیث آقای «مجیب» ادامه می یابد :«.. و برخوردهای دوستان ما هم بیشتر به پیروان حزب دموکراتیک و استالین می ماند تا به یک روشنفکر. زیرا روشنفکری با تسامح و نرمخویی گره خورده است.»،  راستی شنیده بودم م.ط. «بدخشی» را کسی قفاق زد، شاگردان تند خویش خواستند تا انتقام را از رهبر قفاق زن- بگیرند، توصیه «بدخشی» گذشت- بوده و تاکید داشته سازنده گی جامعه از راه انتقام و قفاق عبور نمیکند. اینکه شخصی را آقای «مهرداد» دیده میرغضبی دارد، او یقیناً- از خصایل«بدخشیِ» و مکتب او کمتر دانسته است. حاکمیتها از محمد ظاهر شاه شروع تا اکنون، شخصی «بدخشی» درگذشته و یارانش تا حال مانند بی شمار از هموطنانم، بسیار شکنجه، عذاب دیدند و زجر کشیدند و خیلی هم سربه نیست شدند، تا جای من می دانم، یاران بدخشی و (سازایی ها) و بخشی وسیع از جامعه از آنانیکه بر جامعه و مردم کشور بیداد کردند، صرف میخواهند تا به عملکردهای گذشته خویش اعتراف کنند وبس، در این صورت همه چیز را پایان یافته می دانند، این هست تساهل و گذشت زندگی دور از عقدمندی ها.

درد دل آقای «مهرداد» فراوان است چون ادامه می دهد و راست هم میگوید :« روشنفکری کار چاقوکش ها نیست. با فحاشی هم فرق دارد. هرکس می تواند مرا و راه و روش سیاسی مرا نقد کند ولی از کدام جایگاه ارزشی در باره من حرف می زند؟ ». به جواب آقای مجیب بایست گفت: کار چاقو کشا ها و فحاش گران جدا از دایرۀی سیاست هست با چنین آدم ها که در جامعه امروزی کم نیستند و عمدتأ یا زور زردارها اند و یا وابستگان آنها بوده و یا به ایشان تعلقیت دارند و هنوزهم پیروان «بدخشی» و مردم فقیر جامعه ما، نیش زهر هر یک را جسته و گریخته می چشند، چون قانونیت و حاکمیت قانون در کشور وجود ندارد. اگر لازم میدانید مثالها از حاکمان بوقلمونهای امروز حاکمان مافیایی اقوام گوناگون به استثنایی اهل هنود (قوم اهل هنود هم نا فهمیده شعار اسلامیت را سردادند) بزنم.

 باز هم ادامۀی حرف های آقای مهرداد: «... شما به جای حمله کردن و فحاشی و دشنام یک کاری بکنید که به وجودتان بتوانیم افتخار کنیم. روشنفکری فحاشی و بستن اتهام های نابه جا نیست.». از این که آقای «ظهوری» به مجموع حرف وحدیث جناب «مهرداد»، پاسخ ندادند وخموشی اختیار کردند، بر من هم جای سوال است؟، انتقاد، تسامح، تساهل و گفتمان کجا و فحاشی کجا. راستی هردو را در کمنت ها شاهد بودم، البته در حد توان به آنها خواهم پرداخت.

 من با برخی از اسناد و مدارک (سازا) دیروز و حزب آزادگان امروز دسترسی دارم، صرف از مجموع پروتکل ها، توافقات و تعهدات دوجانبه و چند جانبه سازمان، پرتوکول همکاری آن را با حزب خلق افغانستان و از مجموع اسناد (سازا) دیروز، ابلاغیه سرطان سال 1371 خورشسیدی شهر مزار، سازمان مذکور را  برای آنهای که مطالعه نکرده اند به نشر می رسانم، شاید به کسانی جالب افتد.  (دوام دارد)

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

بخش (3) قسمت اول 

در ارتباط با نبشتۀی (...عصر گاندی، هوشی مین، کاسترو، غبار، محمودی و بدخشی به‌پایان رسیده است...)، مربوط به جناب مهرداد، آقای «مجیدپور»، انتقاد، سوال و اعتراضی عرضه نمود و در پیوند به آن، قلم بدستان چند، دیدگاه ها و نظریاتی ارایه داشتند. برخی از آن نبشته را، برای مطالعه علاقمندان، در پایانی این یاداشت میگزارم و درضمن اگر هریکی قابل تبصره باشد به آن خواهم پرداخت. 

اشاره: من نه پژوهشگرم و نه نقد نویس و بنا به علاقۀی که دارم، موضوعات با اهمیت و قابل دنبال کردن را مطالعه- پیگیری کرده و اگر عقلم قد داد در باره اش چیزی مینویسم و ابراز نظر میمانم. البته آرزودارم صاحبان ذوق وتوانا، اگرلازم دانند رهنمایی و کمکم نمایند. قسمت اول این بخش را از نبشتۀی جناب ضیاءالحق «مهرنوش» می آغازام و اینطور:

آفای ضیاءالحق «مهرنوش»، چنین کمنت دادند: 

حضور خلوت انس است ودوستان جمعند: ارچند حقیر فقیر را نه زبان گفتار بودی و نه توش توان بسیار که پیرامون چنین بحث های به زبان و بیان ش یخ شیراز صلاح خود فروشی (دربساط نکته دانان خودفروشی شرط نیست) کنمی واز سوی دیگر،حضرت «مهرداد»، آدم بزرگوار ومالک خامه واندیشه وخسرو است و به سخن بزرگان خسروان صلاح وفلاح کارخویش خود خوب تر دانند. اما دراین سوی این مرز سبز ونارنجی؛ من یکی دوبار نبشتۀ «مهرداد» را خواندم ودر بیشتر موارد، با «مهرداد» هم نگاه استم. اما درکل؛ اگرمنظور آقای «مهرداد» ( امید که مورد عفو وبخشایش قرارگیرم وازجرمی که می کنم با چشمان بسته گذر کند وگنه این حقیر فقیر دانش ودانایی را نادیده بگیرد) ما از «پایان تاریخ روشن فکر آرمان گرا»، پایان دورۀ آرمان گرایی وروشن فکری وتولید ایده واندیشه وموارد دیگری ازاین دست باشد (همان گونه درمورد « اخگر واسپنتا»، مطرح کرده است ازنظرگاه من «اشتباه» است. به باورمن، برای اصحاب خرد واندیشه که متعالی وملکوتی می اندیشند؛ آرمان گرایی قیماق وخامۀ پاکستان نیست که تاریخ وانقضا داشته باشد. ولی برعکس آن، برای آن هایی که نانی ومنفعتی می اندیشند، طبعی است که هرچیز، حتا انسانیت وانسانیت اندیشی نیز تاریخ دارد وباید روزی فاتحه اش را بخوانی. 

ازنظرگاه من، عمومی آنهایی که راهی را انتخاب کردند، الگوواره اند وتاریخ شان پایان ناپذیراست. دوستانی که تاریخ مبارزات انسان های بزرگ، هم درجناح راست وهم درجناح چپ، را مطالعه کرده اند، می دانند که خیلی کثیری ازبزرگان جهان، به دلیل آرمانگرایی شان برمرکب بی نانی وناداری سوارشده اند وتا پای دار استاده گی کرده اند؛ ولی درطرف دیگر، آن هایی که بی هدف وآرمان بودند، خیلی زود تسلیم «زر، زور وتزویر» شده اند. به باور بنده، زمانی که ایدیدلوژی واندیشه را برای به دست آوردن « لقمۀ نانی وسرسوزن جایی» برگزیده باشی- نه هدف های کلان وبرنامه های آینده ساز واصلاحگر اجتماعی- سیاسی- باید روزی، همچون «مهرداد»، به سخن شریعتی «زر» و «زور» باید جنازۀ اش را بخوانی واعلان بداری که دیگر دورۀ انزواگرایی «اخگر» به پایان رسیده است وباید همچون «اسپنتا»، رویکرد مصلحت اندیشی دروغین پیشه کنی وبس از ده سال وزارت ومشاورت اعلان بداری که: « پاکستان هنوزهم استقلال سیاسی افغانستان را به رسمیت نمی شناسد» (هشت صبح). حق با «مهرداد» است، درعصرحاکمیت لبرال– دموکراسی وکشتارهای وحشیانۀ کاپتالیزم، باید همچون «مهرداد»، خون آرمان گرایی را درپای منبرهای پول ودارایی ریخت ودر مراسم به خاکسپاری اش شرکت نکرد. ختم 

در ارتباط با نبشتۀ های آقای «مهرداد» و آقای «مهرنوش» همین قدر میتوان عرض نمود: ترک اندیشه وآرمانگرایی با پیشه کردن تعامل، از زمین تا آسمان فرق است، بایست انسانیت و انیشه والایی انسانی را پیشه کرد ونباید از تسامع و تعامل غافل بود. اما در شرایط فعلی کشور ما چندان کار آسان وسادۀی نیست. (ه.ق.)

جناب ظهورالله «ظهوری»، کمنت دارند وچنین نگاشتند: 

دوستانی که درمورد آغای مجیب مهرداد؛ {له وعیله} سخن گفته اند؛ اززوایایی مختلف خصوصیات شخصیت آنجوان را به نمایش گذاشته اند. چون سخنان کامل آغای مهرداد اینجا گذاشته نشده است تا برمینای آن قضاوت کنیم، لذا زود است که دریک کلام مهر رد یا قبول به گفته هایش بزنیم. اما درمورد اینکه (از زبان آغای مجیدپور) گفته اند: زمان گاندی؛ کاسترو و...گذشته است. اگر به این معنا باشد که آنها درگذشته اند و یا زمینگیر شده اند {مانند فیدل کاسترو} جای شک نیست. اما اگر درمورد اندیشه های آنان باشد؛ آن اندیشه ها در سراسر جهان نیاز زمان است وملیون ها پیرو دارند. زیرا تا زمانی که بی عدالتی درعرصه سیاسی؛ اقتصادی واجتماعی در جهان موجود باشد، مبارزه برای رفع آن نیاز است. شاید فنون و وسایل مبارزه همپای زمان تغیر وتحول کند؛ اما نقش قضیه که همان رسیدن به جامعه عادلانه است برجای خو.د باقی میماند. دریکی از نشستهای امسال کابل آغای مهرداد؛ مسالۀ قدرت را بااشاره به همیاری با آغای عطا محمد نور مطرح نمود. منظورش آن بود که به جای تشکیل یک نهضت سیاسی عدالتخواه بهتر است این جمع دنبال آن فرماندار حرکت کنند تا زودتر ازهمه به آرمانهای شان دست یابند. در همانجا دوستانی بودند که با کشیدن خط فاصل میان راهیان بدخشی واندیسه های آغای نور نظراتش را نپذیرفتند. البته نظریۀ قدرت آنهم قومندانانی که با زور سلاح وپول جهانخواران واستیلاگران بر اریکه اند؛ یک طرح ماکیاولیستی؛ تسلیم طلبانه و ارتجاعی است. هایدگر فلیسوف معروف آلمانی نیز که اندیشه هایش در فلسفۀ معاصر رونق به سزا دارد؛ در آوان قدرت هتلر حینی که ریئس دانشگاه بود؛ شامل حزب نازی گردید. این حزب هزاران محصل جوان ضد فاشستی را از همان دانشگاه به جوقه های اعدام سپرد ودست هایدگر در خون آنها ترماند! ختم

آقای مهرداد، چنین پاسخ دارند:

درباره یادداشت جناب ظهوری صاحب بگویم که من هرگز نگفته ام که جریان های روشنفکری بیایند و دنباله رو عطا محمد نور شوند. من گفته ام که قرار نیست بهای جنگ های شما را ما هم بپردازیم. ما درباره مبارزات بدخشی و سازمان او و بزرگان این سازمان هزارتا سوالی داریم که هنوز پاسخ های منطقی برای آن ها دریافت نکرده ایم. جنگ دوران شما جنگ دوران ما نیست. منازعات ایدیولوژیک دوران شما با جمعیت منازعات ایدیولوژیک ما نیست. من به سیاستی که رو به گذشته باشد باور ندارم. به سیاستی که باورهای سیاسی اش را مطلق های ابدی بسازد سرسازگاری ندارم. به عنوان یک انسان حق دارم راه و روش سیاسی ام را انتخاب کنم و مانند دوستانم هم هرگز در هیچ جایی نگفته ام که من روشنفکرم و برخوردهای دوستان ما هم بیشتر به پیروان حزب دموکراتیک و استالین می ماند تا به یک روشنفکر. زیرا روشنفکری با تسامح و نرمخویی گره خورده است. روشنفکری کار چاقوکش ها نیست. با فحاشی هم فرق دارد. هرکس می تواند مرا و راه و روش سیاسی مرا نقد کند ولی از کدام جایگاه ارزشی در باره من حرف می زند؟ از طرف دیگر من نه از کسی پول خورده ام و نه حرام خورده ام. برای زحماتی که کشیده ام و کاری که کرده ام معاش گرفته ام. هیچ سرمایه ای ندارم. به قول شهیر داریوش گرامی هنوز برای سلاخی کردن من خیلی زود است. شما به جای حمله کردن و فحاشی و دشنام یک کاری بکنید که به وجودتان بتوانیم افتخار کنیم. روشنفکری فحاشی و بستن اتهام های نابه جا نیست. ختم

اینجانب (ه.ق.)، درمورد حرف و حدیث دو نبشتۀی آقایان «ظهوری» و «مهرداد» چنین اندیشه دارم: 

(دوام دارد)

 

++++++++++++++++++++

« بیاد داشته باشید همیشه کسی که فریاد 

 میکند مظلوم نیست زیرا گرگان هم 

 وقتی زو زو مکشد برای دریدن

 !است، نه کمک کردن

                (ژان پل سارتر)

       (بخش (1                          

!خواننده محترم

     چند روز قبل از این نبشته، هم میهن من آقای فرزاد «مجیدپور»، نسبت به نبشتۀی (...«عصر گاندی، هوشی مین، کاسترو، غبار، محمودی و بدخشی به‌پایان رسیده است.»...) آقای مجیب «مهرداد»، بگونۀی (اعتراض، سوال و انتقاد) یادداشتی ارائه داشتند و در پای یادداشت مذکور، قلم بدستانی چند، پیراون موضوع، برخی منصفانه، تنی چند سخت بدبینانه و خوشبینانه به گفته مردان قدیم – کاغذ سیاه کردند. حتا در میان این قلم بدستان، کسانی هم بودند، که همزمان چند چکش بر نعل و یک دوهم  بر میخ کوبیدند. کار بجای رسید تا نفت برای تشدید تعصبات ریخته شود و باتاأسف چنین کردند و سخن چنان بالا گرفت، نه تنها از نام روشنفکر یکی به دیگری بی باکانه تاختن گرفت، بلکه به یک سمت و منطقه توهین چه که، دشنام در دشنام غیر قابل تصور و غیر قابل باور روا داشتند...گمان میکنم اگر راکتی بر شانه می داشتند بر فرق یکدیگر چه که به محلات یکدیگر انداخت می کردند... از لابلایی نبشته ها استنباط گردید، تنی چند از نظر دهندگان  نبشتۀی مورد نظر را مطالعه کرده اند و بس، متباقی مشت در تاریکی زدند و به گفتۀ  مرد خرد «نا خوانده امضا داشت

 من هم در ارتباط با موضوع بحث، نظر خود را قبلاً ارائه داشتم و همزمان آدرسهای نبشته های مورد مناظره و مناقشه (تیر و کمان کشی) را مشخص ساختم، تا نا خوانده ها دوباره بعد مطالعه وخواندن، سنجبده بنویسند و سخن گویند. با وجود ارائه آدرسهای نبشته های مورد نظر، تنی چند از دوستانم طلب داشتند تا آن نبشته ها را در اختیارشان قرار دهم. بدین لحاظ  بهتر دانستم تا یادداشت جناب «مجیدپور» را با دیگاه ارائه شدۀ قبلی خویش و دو نبشتۀی آقای «مهرداد» و نظریات چند هموطن دیگر را پیرامون موضوع، بشمول نظر آخری آقای «مهرداد»، در اختیار علاقمندان قرار دهم. اینک شما و موضوع های یاد شده   

  محترم فرزاد «مجیدپور» مینویسد                                                        

بخش (۱) 

                                                                                                                              

     تاریخ روشن‌فکر آرمان‌گرا، نه ‌ختم است و نه ختم می‌شود؟!  مجیب مهرداد، جوانِ روشن و کتاب‌خوان، در مقالۀ خود در صحفه‌های اجتماعی مانند «هشت‌صبح، سایت خراسان‌زمین و... بیان کرده ‌است که: «عصر گاندی و هوشی مین و کاسترو و غبار و محمودی و بدخشی به‌پایان رسیده است.» چرا آقای مهرداد دیروز این سخن را مطرح نکرد‌؟ آیا به‌باور مهرداد زمان مطرح کردن این بحث فرارسیده است؟ آقای مهرداد، در سال‌های 86 و 87 و 88 و... کجا تشریف داشت که این بحث را امروز مطرح کرده است؟ آیا مبارزات تاریخی بزرگانی چون گاندی، هوشیمین و کاسترو و از افغانستان غبار، محمودی و بدخشی را نادیده‌گرفته است؟ گاندی که امروز ملیت‌های هندی یاد گاندی را می‌شنوند، در چشم شان اشک جاری می‌شود و یا از کاسترو و هوشیمین و از افغانستان را رهروان مکتب بدخشی و محمودی و غبار. این را همه‌گان می‌دانند که در شرایطی که آن بزرگان مبارزه کرده‌اند و جناب رفیق مهرداد نام گرفته‌است، شرایط مبارزه‌شان دشوار بود اما سنگ تهداب ارزنده‌یی را گذاشتند. تا هنوز چشمم به‌نوشته هیچ بزرگ مطرح کشور نخورده ‌است که بیان کرده‌ باشد که عصر گاندی، هوشیمین، کاسترو، غبار، محمودی و بدخشی به‌پایان رسیده‌است. آیا این قرائت منفعت‌طلبی و قربانی کردنی ایدیولوژی از تریبیون مارکسیسم نیست؟ چرا درسال‌هایی که ایشان سخن‌گوی جریان آزاده‌گان و دست‌یار محبوب‌الله کوشانی، رهبر حزب آزاده‌گان افغانستان بودند، این بحث را مطرح نکردند که امروز و در چنین شرایطی، فاتحه تاریخ آرمان‌گرایی را روی نمد مصلحت‌گرایی قرائت می‌کند. آیا مطرح کردن این بحث، در چنین شرایطی، این را بر نمی‌تابد که آقای مهرداد، می‌خواهد گوسفند آرمان‌گرایی را در پای خواسته‌های شخصی خویش قربانی شود.  (۱) 

 در جواب محترم مجیب «مهرداد» پاسخ می دهد                        

  مجیدپور گرامی. سپاس گزارم از یادداشتت. فقط به همین بسنده می کنم که  حقانیت راه بدخشی و نام های دیگری که گرفتم بر هیچ کسی پوشیده نیست و انکار شدنی هم نیست. بحث من ناظر بر روش شناسی کار روشنفکری در افغانستان است. بحث من درباره نا همزمانی روشنفکر است. روشنفکری که هنوز هم فکر می کند در عصر تسلط ایدیولوژی های چپ و راست زندگی می کند و یا بهتر است بگویم در دوران جنگ سرد. ما در زمانه دیگری زندگی می کنیم. زمانه ایکه روشنفکران تیپ بدخشی و غبار و محمودی خریدار ندارند. نمونه اش قسیم اخگر بود. چند نفر به دنبال قسیم اخگر رفت؟ آیا قسیم اخگر با همه پاکی و کاریزمایی که داشت می توانست حزبی در حد او اندازه های حزب بدخشی تشکیل دهد؟ من شاهد تلاش هایش هم بودم. استاد اخگر از بنیانگذاران حزب آزادگان است که من هم زمانی عضویت رسمی این حزب را داشتم و به عضویتم در این حزب همیشه می بالم. (۲‍‍‍)

  چیزی نبشته بودم اینطور من هم چیزی در ارتباط با دو دیدگاه فوق

    آنان که هدف اش تنها و تنها رستگاری و آزادی انسان نباشد

      روشنفکر نیست و دزدی است که با چراغ آمده است   

(شاملو)     

        راستی – نبشته ها و شعرهای اندک از سیاستمداران، نویسنده ها و شاعران کهن سال وطنم را با دقت تمام مطالعه میکنم و همین طور میزگرد برخی از ایشان را میبینم- نه همه آنها را، زیرا زیادی از بزرگان به قول حضرت حافظ «چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند»، یعنی گفتار آنها با کردارشان هیچ همخوانی ندارد. اما نبشتۀی جوانان را ذوق زده و با حوصله مطالعه می نمایم. از جمله  نبشته های آقای مجیب «مهرداد» عزیز را، چون دارایی استعداد و پشتکار است و اگر اشتباهات قبلی خویش را تکرار نکند، آیندۀی تابناکی (نه از قماش زر و زور و تزویر) پیش رو دارد

      باید یادآور شد، دونبشتۀ موصوف (زیر عنوان های: اولی - « زمان ساده سازی بحث هویت به سر رسیده است»،  و دومی - « پایان تاریخ روشنفکر آرمان‌گرا و شبه‌عملگرا») را مدتها پیش از این امروز، چند بار مرور کرده بودم و بارآخر قبل از نبشتن این یادداشت مجدداً هردو را مطالعه نمودم ودریافتم، آنانی که- در ارتباط با پروگراف ...عصر گاندی، هوشی مین، کاسترو، غبار ، محمودی و بدخشی به پایان رسیده است...، و آن در نبشته دوم جناب مهرداد مکان اختیار کرده و در مورد آن  بحث و مناظره قسماً مفید و گاهی کسل کننده راه افتیده و تا هنوز ادامه دارد. از ایشان (مناظره و مباحثه کننده گان) خواهش دارم، به دو نبشتۀی یادشده ( مربوط به جناب مجیب) زیر عنوانهای اولی «زمان ساده سازی...» در روزنامه «هشت صبح» ودومی «پایان تاریخ روشنفکر...» در «تارنمای تاجیک میدیا» نشر یافته اند و هردو در « تارنمای خراسان زمین» به تاریخهای ١٨ جوزا ١٣٩١ و۱۳  دلو ۱۳۹۳ خورشیدی مجدداً به نشر رسیده است و در بایگانی تارنمای مذکور محفوظ می باشند، این نبشته ها به دو زمان متفاوتی شغل کاری و مصروفیت های (کسب – کار و تناسب درآمد جناب «مهرداد» و هم صحبت و همنشینان متفاوت) ایشان مربوط می شود، پاسخ بگومگوهای خویش را در خواهند یافت. راستی اینجانب، بعد مطالعه نبشتۀ های یاد شده و نا همخوانی یکی بادیگری، ذوق من- برای مطالعه نبشته های جناب «مهرداد» کمتر گردیده است، نه در حدی آنجا کار دیگر میکند

      آقای مجیب مهرداد، در نبشتۀ نخست خویش از دیدگاه ها و تفکرات م . ط . «بدخشی» بخصوص در بارۀی «طرح مسئله ملی و راه حل آن در کشور کثرالملل افغانستان» عمیقن بهره جسته و  نبشته دوم شان به گفتۀی برخی ها تلفیق التقاطی است از نظرات ماکیاولیستی و اپورتونیستی... که زیادی نخبگان و روشنفکران را از نام دو تن («سپنتا» و «اخگر») منحیث نمونه... به شلاق بسته است... از این که آقای دکتر رنگین دادفر «اسپنتا» با پشت کردن به یارانش و... به نان و نوا(ندا) رسید و کرسی نشین شد، ثمره ریاضت معنویت و تقوای گذشته خویش را برباد داد و در  زادگاه اش مردم آن دیار علیه اش شوریدند و کسانی از نام آن دیار علیه اش چیزهای نوشتند و درست و دقیق هم نوشتند...و محترم محمد قسیم «اخگر» (... زمانی گفته بود از ملا خدا نا ترس و از روشنفکر پای بوس دربار باید حذر داشت...) منصوروار صدای حق و عدالت را تا لحظه مرگ با از دست دادن قلم و زبان، به اشاره پلکان چشم دوام داد و خاموش نه نشست، میدانید که این همه شورشگری در چیست؟ که آقای «مهرداد» به آن خورده می گی 

    م . ط . «بدخشی» راز این معما را خوب می دانست و گفته بود: افغانستان در میان مجموع کشورها بخصوص در میان کشورهای چند قومی و چند ملیتی استثنایی تاریخی و بی مانند است و نمونۀی دیگر هم مانند خویش ندارد. یعنی در جهان دیروز و امروز نمیتوان کشوری را یافت که قدرت سیاسی آن، به قوم یا ملیتی تعلق داشته باشد، حداقل نفوس اش اکثریت (50+1) نباشد، و اکثریت باشندگان قوم حاکم در نوار مرزی زیست داشته باشد و از نگاه تاریخی یک یا دو خطوه (قدم) نسبت به اقوام تحت زعامت خویش عقب آفتاده باشد – به جز کشوری بنام افغانستان. یعنی سرزمین ما (افغانستان) به شوره زار می ماند که در آن ثمرش با قربانی های نسل اندر نسل توهم با زمانی طولانی و پیگیری مستمر میسر است و بس. میدانم، گره گاه اصلی فاجعه طولانی مدت این سرزمین ناشی از حاکمیت قبیله و افکار قبیلۀی توام با وابستگی در این مزوبوم می باشد که مدتهاست، حاکمیت دارند

      در کشور ما امروز از نام دموکراسی زمینۀ هر نوع مافیا (استثمار، استعمار، جاسوس پروری و استحمار سازی، زور- زر و تزویر..) ایجاد گردیده و دارند رشد  و  توسعه می نمایند و زمینه سقوط ارزشها (از طریق استحمار سازی) عمیقاً پرورده شده است ورنه چطور میشود، بر کودک سه ساله تجاوز جمعی صورت گیرد...، امام مسجید در محراب کارنا ثواب کند، بر سر فرخنده در روز روشن در چند قدمی ارگ جمهوری عمل غیر قابل باور صورت گیرد، تجاوز پدر بر دختر، اعتیاد به مواد مخدر، سربریدن و بازی با سر بریده ها، قران خوردن- شکستن آن و ..و..فهرست اش زیاد است و در سرزمین مولای بلخ و... عملی میگردد. من معتقد هستم که نه «سپنتا» ونه هم «اخگر» می توانیستند هم غازی- هم شهید و هم صحت و سلامت بر مواضع خویش ادامه دهند. اما روح «اخگرها» بر فضای انسانیت جاریست و در خفا «سپنتاها» بر تن خویش شلاق ندامت اما بی فایده میکوبند. برادر من، جای شاملو گفته بود و اگر زمانش گویا به گفتۀی جناب «مهرداد» سپری نشده باشد؟! که این هست: ” این چیز عجیبی نیست، روشنفکران برای اولین بار نیست که پشت حکومت ها پنهان می شوند و سر از آخور حکومت در می آورند ...دوست من، راستی گفته اند: دعای «کژدم» را درنیافته و پی « اژدا» دویدن- لازم نیست که نیست...  (۳)  یاهو  

 ،

 


بالا
 
بازگشت