هدايت حبيب
فریب پاکستان را نباید خورد!
در این شب و روز مطبوعات افغانستان یکسره به مرگ ملا محمدعمر چسپیده اند. گویی از حضرت عزرائیل (ملّک المُوت) ناخشنودند که چرا جان شخصی را که صدور مرگ دسته جمعی انسانهای بی گناه در دستور کار روزانه اش بود، گرفته است!
آخر هر زنده جانی سرانجام مرگ را پيش رو دارد؛ اوهم زنده جان بود و جانش را عزرائيل و یا(آی. اس.آی) گرفت؛ یا شاید هم زنده باشد و (آی.اس.آی) در بازی های جديدش پلان دیگری دارد و مانند فلم «صمدآقا»ی ایرانی او را مرده قلم داد کرده است، تا مردم افغانستان را باز به این بهانه چند صباحی مصروف سازد. ويا هم شايد وظيفه ی او خاتمه يافته، الترناتيف ديگری در وجود گروههای جديد و چهره های نو برای بازی های امروز تنظيم کرده باشد. دیگر واضح است که هدف پاکستان ایجاد دردسر برای مردم ماست، چنانی که دیروز به وسیله ی گروه مجاهدين، امروز به وسیله ی طالبان و فردای نزديک توسط خون آشام ترين آنان "داعش" به تعقيب آن وسیله ی گروه تازه نفس دیگری درد سر خلق نماید. به نظرم تنها و تنها رهایی جامعه ی افغانستان از این درد سر ها یگانگی "اقرارم بالسان و تصدیقم بالقلب"، يعنی وحدت و اتحاد صادقانه و واقعی همه مليت ها، اقوام و شهروندان آزاديخواه و تحول طلب ميهن ماست وبس.
هر چند گفته شده ملاعمر دو سه سالی است درگذشته و اعلام این خبر با مذاکرات صلح با طالبان مرتبط دانسته شده به این خاطر که اطمینان دهند دیگر ملا محمد عمری در قید حیات نیست تا بخواهد موافقت کند یا نکند؛ اما با افشای مرگ او خواستند تا مذاکرات صلح را به آینده ی نا معلوم به تعویق بیندازند.
اگر او زنده می بود و یا زنده باشد در این مذاکرات از دست او هیچ چیزی ساخته نیست و جانشینان او نیز این چنین اند، و مانند سران همین دولت جهادی که عمری تعمیل کننده ی خواستهای پاکستان بودند و دستور "آی. اس. آی" را در اشتعال آتش جنگ و هدايت جنرال يوسف معان نظامی آن سازمان جهنمی را مبنی براين که " کابل اين قلب پرتپش افغانستان بدون راکت های سکر شصت، آرامش ديگری را نه بيند" نوکر صفتانه تطبيق می کردند.
حالا طالبان و داعش تعمیل کننده ی خواست پاکستان و دساتير "آی. اس. آی" اند وبا شعله ور نمودن آتش جنگ در سراسر کشور روزانه جان صدها مردم بی گناه، اعم از مرد وزن و حتا کوکان خُرد سال را می گیرند؛ مدارس، مکاتب، مساجد و اماکن متبرکه را ويران می کنند.
اما، ملا عمر تنها رهبر یک گروه تندرو مذهبی نبود. زیرا در آخرین سال های قرن بیستم وی مطابق برنامه مشترک امريکا ـ انگليس و پاکستان، به حاکميت نه گانه نه تنظيم ساخت پاکستان و ايران که ماموريت آنها نيز ختم شده بود، در کابل و ۹۰ در صد خاک افغانستان پايان داد و بر اين کشور حکومت کرد. در حالی که می کوشید به هیچ یک از جلوه های زندگی مدرن تن ندهد حتا اسم دولت جمهوری را نيز از ميان برداشت و بجای آن امارت اسلامی افغانستان را مطابق تفکر عصر حجر برگزيد. حکومتی که تنها سازنده ی آن امريکا و انگليس با پاکستان،عربستان سعودی بودند. امارت اسلامی آن را دو کشور اخير به رسمیت شناختند دوی ديگر از آنان حمايت می کردند؛ وليک دیگر کشورها از شناسایی آن سرباز زدند.
ملا عمر، کشور را نه با قانون بل با «فرمان» اداره می کرد و بیشتر بر «امر به معروف و نهی از منکر» وآن هم با قرائت و تفکر خشک خود تاکید می ورزید. همچنان در مورد وی اطلاعات گوناگون وجود دارد. میگویند که ملا عمر پس از سال ۲۰۰۶ میلادی هیچ گاهی با اعضای رهبری کننده و عادی گروه خود ملاقات نکرده و پیامهای خود را از طریق نامه با آنها ارسال و شریک کرده است.
می گويند که وی در سالهای اخیر عمرش، در يک اتاق متروک، تاریک و دور از نور آفتاب در پاکستان زیر نظر ارتش پاکستان نگهداری میشد و استخبارات پاکستان (آی، اس، آی) وظيفه داشت که او مطابق میل سازمانهای دولتی پاکستان عمل کند؛ اما این تلاشها به مزاح ملا عمر چندان برابر نبوده است. چون به نظر این منابع، ملا عمر میخواست در میان فرماندهان گروه طالبان ظاهر شود و با آنها در مورد فعالیتهای شان امر و دستور بدهد. در آن زمان ملا عمر به رفتار نظامیان پاکستانی اظهار ناخوشنودی می کرد.همين نا خوشنودی ها سبب شد که او دیگر هیچگاهی معاونین خود را نبیند و ملا منصور به عنوان سرپرست گروه، به تعیین و مقرری افراد مورد نظر خود در ولایات به عنوان والی های نامنهاد دست دراز داشته باشد.
ژنرال محمود شاه، یکی از مقامات پیشین استخبارات پاکستان (آی اس آی) می گوید: حالا ما "پاکستان" منتظریم ببینیم مذاکره طالبان و دولت افغانستان به کجا می رسد. ازتولد پاکستان سال ۱۹۴۷، حکومت های دو کشور با هم دشمن بوده اند. دولتمردان افغانستان به ویژه ظاهرشاه و داوود شاه، فریاد پشتونستان و "خط دیورند" را بلند می کردند و حتا شخصی به اسم فقیر افریدی یکی از سران قبایل پاکستان را به کابل برده بودند و از او حمایت می کردند و دشمنی با پاکستان اولین شعار شان بود. ولی شخص ذوالفقار علی بهتو، رییس جمهوری پیشین پاکستان، داوود شاه را در باغ شالیمار درایالت خیبرپختونخوا دعوت کرد و گفت، می خواهم ترا از موضوعی که باعث کشتنت می گردد خبر دهم، درکابینه تو در راست و چپ افرادی هستند که برای شوروی سابق، جاسوسی می کنند. البته در آن زمان استخبارات ما (آی اس آی) از چیز هایی مطلع بود که (سی آی ای) هم نمی دانست. وقتی شوروی ها عملاُ به افغانستان لشکر کشی کردند، برای آمریکا گیج کننده بود؛ ولی پاکستان پیش از پیش می دانست و چنین چیزی را پیش بینی کرده بود. ژنرال محمودشاه، مدعی است که در ده سال اخیر که مسئول اطلاعات نظامی در مناطق قبایلی و هم مرز با افغانستان بود، ده ها تن از افراد طالبان، القاعده و حزب اسلامی حکمتیار را بازداشت و شماری از آنها را به آمریکا و یا دولت افغانستان تحویل داده است.
اما آگاهان سياسی و پژوهشگران رخداد های تاريخی نيمه ی دوم سده ی بيستم، برخلاف نظر ژنرال محمود شاه پاکستانی، علت های سقوط حکومت سردار محمد داوود را در عملکرد های يکه تازانه و مستبدانه ی خودش و فعاليت های تخريبکارانه ی ايالات متحده امريکا و متحدين غربی ـ عربی و ايرانی و پاکستانی وی دانسته اند؛ از جمله در بخش هفتم رخدادهای خونبار... در سايت وزین سپيده دم چنين بيان گرديده است:
«فعاليتهای تخريبکارانۀ نيرو های راست و چپ افراطی و ارتجاع داخلی، منطقه و جهان؛ شبکه های استخباراتی وابسته به امپرياليسم و ارتجاع منطقه (سيا ، ساواک ايران ، آی. اس. آی پاکستان... ، برضد نظام جمهوری وسازماندهی کودتاهای نافرجام، بشمول تبليغات خصمانه عليه نيروهای ترقيخواه و چپ دردرون و بيرون نظام؛ جمع عقب مانده گی اقتصادی و اجتماعی افغانستان موجب گرديد تا محمد داوود سر تعظيم را در برابرآنان فرود آورد و راه تسليم را درپيش گيرد؛ - شخص محمد داوود نيز بربنياد افکار برتری جويانۀ قومی و تباری که در وجود ساير رهبران دولتی مانند عراق، مصر، ليبی و امثالهم، نيز متبارزبوده است؛ درابتدا بخاطر بدست آوردن قدرت، حفظ و تحکيم مواضعش دربرابرتهاجم نيروهای راست ميانه وافراطی، ازمجموع نيروهای دموکراتيک و چپ استفادۀ ابزاری نمود؛ همين که ازتحکيم پايه های رژيم مطمئن گرديد، آنگاه از نيروهای ترقيخواه دردرون و بيرون نظام، بخاطر اين که آنان همواره برای رشد و ترقی نظام، دولت و زنده گی اقتصادی- اجتماعی توده های عظيم مردم، برنامه های منظم علمی، پيشنهاد ها، طرح ها، نظريات و پلانهای مشخص کاری داشتند و همواره با برنامه به کار می آمدند و مسؤولانه حرف ميزدند؛ اما محمد داوود که خود را همه کاره و فهميده تر از هرشخص ديگری ميدانست، برآن بود تا ديگران خاموش بوده، حرف های عالمانۀ(!)" رهبر(!) " را لبيک گويند وازخود هيچ حرفی برزبان نياورند.
بنابران محمد داوود با يک تيم بی دانشی مانند عبدالقدير مامور ترافيک، حيدررسولی "مريد آغاصاحب جبل السراج"، سيد عبداللله و ديگران، که هميشه "صدقنا" و "آری" و "بلی" ميگفتند؛ غرور کاذب رهبر منشانۀ خود را آرامش خاطرنمود، که اين عمل نابخردانه اش، درحقيقت امر مسبب اتکای وی برآنان گرديده؛ يکی ازبزرگترين اشتباه جبران ناپذيرش که درفرجام منجربه سقوط نظام گرديد، بحساب می آيد.»
اول اگست ۲۰۱۵