محمد عالم افتخار
مصیبت اسلام؛ متولیان نابخرد و مغرض است تا قرآن!
بشیر
دانشمند محترم محمد عالم افتخار!
از زحمات آموزگارانه و راهبرانه شما بسیار ممنون استم. شاید سالی میشود که
مضامین شمارا دنبال میکنم با همه احترام هیجوقت سخنان را کورانه قبول نکرده و
پیش خود خوب سنجش مینمایم. مگر این مصمون شما مرا گنگس کرد . چند بار خواندم
بازهم امیدوار نشدم. شک نیست که بیشتری مردم ما مثل همان ساکنان زنجیر پیچ غار
افلاطون استند؛ اگر آنها به همین حال رها شوند؛ تا ابد چنین می مانند. باید
آنها دانانده شوند که در قرآن و اسلام عجایبی وجود دارد.
مثلا در بیست ایه قرآن گفته میشود که الله افراد بشر را گمراه میگند. مانند آیه
های 27 سوره رعد، 95 سوره نحل، 8 سوره فاطر، 31 سوره مدثر وغیره. و در
19
آیه قرآن هم ذکر شده است که اگر الله میخواست همه مردم را هدایت میکرد مانند
آیه های 17 سوره کهف، 90 سوره نسا، 33 سوره رعد وغیره. بر اساس این ایات که
ناسخ و منسوخ هم ندارد انسان که در هدایت و گمراهی خود بی اختیار و بی مسئولیت
است و حتی پیغمبر ها هم نمیتوانند به گمراه شده کمک کنند؛ الله انسان گمراه
کرده خودش را در دنیا و آخرت دچار عذاب ابدی میسازد. عذاب دنیا مثل گرفتاری به
طوفان و بلا و طاعون و طالب و داعش… و عذاب آخرت یعنی آتش جاویدانه دوزخ. بلی
الله چنین میکند که عادل و رحمان و رحیم و غفور و رووف و.. هم هست. حال که شما
میفرمائید این چیز ها به لحاظ حد و مرز عقل و توان ذهن مردم همان وقت بوده لیکن
این حکم های قطعی را که نمیشود مانند احکام در باره بردگی یا روابط زناشویی و
روابط پیامبر با زنانش از نظر انداخت. من فکر میکنم همین 39 آیه که گفتم تابع
کدام زمان و مکان نمیشود؛ باید جاویدانه همان باشد که گفته شده پس تکلیف و راه
بیرون رفت از این قسم گرفتاریها چه میتواند باشد؟
ماستر حقوق و علوم سیاسی بشیر
*******
قاضی قدیر
نظر محترم بشیر ماستر علوم سیاسی و حقوق را تأئید میکنم. در ذهن من هم عین مطلب بار ها پیچیده است. زمانیکه محمد پیغمبر بر بالین ابوالمطلب کاکایش که در حال جان کندن بود رفت و از او تقاضا نمود تا به اسلام ایمان بیاورد و لی کا کا یش به اسلام ایمان نیاورد، در این حال محمد پیغمبر خیلی مایوس و غمگین شد، در حالیکه از دروازه میبر آمد ایت برایش نازل شد که ای محمد تو غمگین مباش، کسیراکه من نخواهم اسلام نمی آورد. در اینصورت اگر اسلام آوردن بخواست خدا باشد، پس گناه کسانیکه اسلام نمی آورند، بگردن کی خواهد باشد.
*********
در نوشتار «اسلام "جنگ هفتاد و دو ملتی" از ندیدن حقیقت» عرض کرده بودم که بر اساس تحقیقات و تتبعات و تفکرات این بنده کمترین؛ «حقیقت» مورد نظر خواجه حافظ؛ به معنای ساینتفیک امروزی؛ کدام «حقیقت علمی و تجربی» نیست؛ «حقیقت فلسفی» هم نیست.
این حقیقت؛ لزوماً دینی و عقیدتی است و از آنجا که حدیث و روایت؛ نسبت های شدیداً جعلی و فرقه ای دارد؛ تنها منبع دینی و عقیدتی ظاهراً متفق علیه همان قرآن کریم است؛ لذا بایستی «حقیقت» که 72 فرقه در تاریخ اسلام نتوانسته است آنرا ببینید؛ حتماً و حتماً در قرآن؛ وجود داشته باشد.
این «حقیقت» رکن رکین و اصل اصیل «بنده محور» بودن قرآن است که از نخستین قرن اسلامی تا کنون؛ سعی همه گان در ندیدن و به محاسبه نیاوردن آن بوده است؛ چرا که متولیان ضابط و قابض ولی نا اهل یا مغرض؛ پیوسته آنرا «خدامحور»، کلام غیر مخلوق خداوند و آخرین و کاملترین کلمات الهی در همه زمان ها و مکان ها و تا قاف قیامت محسوب داشته؛ ناگزیر نقد و بر رسی و تدقیق و باز بینی و باز شناسی و باز خوانی آنرا توسط «اولو الالباب» یا خردمندان زمانه های نوتر و پیشرقته تر؛ به مثابه دخالت در ملکوت خدا؛ ممنوع و محکوم و منکوب قرار داده اند.
نیز بار ها وضاحت داده ام که هیچ راهی به طریق دین ستیزی و دین گریزی و مشخصاً اسلام ستیزی و اسلام گریزی وجود ندارد و حتی نادرست است که ما موضوعات دینی و اسلامی واقعی یا ادعایی را با میتود های منطقی و علمی و ساینسی به بررسی گیریم و نفی یا اثبات کنیم؛ میتود های لازمه در این گستره را؛ قبل از همه؛ روح و وجدان و عواطف بیش و کم 99 در صدی توده های مردم تعیین و تحمیل میدارد.
تحت چنین شرایطی؛ به راستی پرداختن به فهم و ترجمه و تفسیر و تأویل قرآن و دیگر منابع واقعی یا تحمیلی معارف دینی و اسلامی به گونه های مضاعفی دشوار و خلاقیت طلب است. خوشبختانه درین راستا اندیشمندان زبده و متبحر روز افزونی را ناموس زمان و تاریخ به جامعه اسلامی تقدیم و متبارز کرده می رود.
یکی از این بزرگان همقدم و همقلم ما جناب دکتور آرش سلیم است که من قبلاً هم اثری سخت پربها از ایشان به عزیزان تقدیم داشته ام و امروز به اجابت از خواست و وسواس محترمان فوق و نیز سایر هموطنان؛ اثری شکوهمند دیگر از اوشان را برگزیده و جهت پیشکش ویرایش کرده ام.
البته این تحقیق و تدوین مستقیماً به مسآله جبر الهی و اختیار انسانی که در بالا طرح شده؛ نمی پردازد ولی بالاتر از آن؛ آفتابی میدارد که اساساً بنیاد یگانهِ دیانت محمدی؛ قرآن کریم تا کجاها توسط جاهلان مرکب و یا شیادان فقیه نما و معبر و مفسر و....به سفسطه و لوش و لجن کشیده شده است که از چنین منجلاب؛ سر برآوردن هرگونه فتنه و فساد و بربریت و وحشت غیر منتظره نیست. یعنی که «خانه از پای بست ویران است!»
اینکه رجاله های متفرعن حاکم بر دنیای اسلامی و غیر اسلامی؛ از یکسو مشغول خلق و تقویت و تجهیز و تحریک فرانکنشتاین های فتنه انگیزی و فساد پروری و راه اندازی بربریت و وحشت تروریستی اسلامی! به اهداف شیطانی و فرعونی اند و از طرفی در مواقع یاغیگری فرانکنشتاین های مخلوق خود؛ فقط از توپ و تانک و بمباران هوایی و ائتلاف ها و ساخت و ساز ها بدیمنظور دم میزنند و گوش فلک را کر میسازند؛ حرف و حدیث دیگر است ولی نجات نهایی مسلمانان و جهانیان؛ به این تلطیف و باز سازی و بهسازی معارف و عقاید و فقه و فرهنگ دینی و روانی بشری و از همه اولتر اسلام و اسلامیت نیاز تعویض ناپذیر دارد!
اطیمنان دارم که با خوانش و دانش این پیشکش بیش بها؛ متوجه میشوید که بنده چه میخواهم بگویم:
نگاهی به جزیه و آیات قتال در قرآن - آرش سلیم
قرائت متولیان دین در رابطه با پیروان سایر پیامبران، عموما برخورد از موضع بالادستی است.
با استناد به آیه توبه:29 قرآن، فقها عموما تا آنجا پیش رفته اند که می گویند جوامع یهودی و مسیحی باید به حاکم مسلمان هر سال مبلغی تحت عنوان «جزیه» بپردازند؛ تا به آن ها اجازه زندگانی مسالمت آمیز (در سلطه مسلمانان) داده شود. در باره یهودیان و مسیحیان و دین ابراهیمی مشترک آن ها با پیروان سایر پیامبران ابراهیمی در مقاله های[1] و [2] به تفصیل بحث شده است.
در این نوشتار با نگاهی به سوره توبه (و انفال) و با توجه به سایر آیات قرآن در باره «قتال»، و همچنین اصل دفاعی بودن قتال، نشان خواهیم دید که چنین باوری به «جزیه» تا چه اندازه گزاف، جنگ طلبانه، و ضد قرآن است.
بنا بر آیات قرآن، قتال حتی با مشرکان و کافران دفاعی بوده است. یعنی قتالی که در آن می توان به دیگران حمله کرد و پس از شکست از آن ها جزیه دریافت کرد، با آیات قرآن در تضاد است.
آماده نگه داشتن مومنان برای دفاع در برابر حمله و ترغیب و تهییج آن ها به جنگیدن در صورت لزوم، فرق دارد با صادر کردن دستور حمله به دیگران با هدف درخواست جزیه از آن ها!
از طرف دیگر، موضوع اصلی آیه توبه:29، قتال با کسانی بوده است که به خدا و آخرت ایمان نداشته اند (لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ) و با پیامبر و یارانش در حال ستیز بوده اند. طرفِ قتال بخشی از مشرکان و کافران مکه بوده اند که پیمان عدم تعرض با پیامبر و یارانش را نقض کرده بودند، نه موحدین و پیروان سایر پیامبران.
اگر چه به افرادی از اهل کتاب که به خدا و آخرت ایمان نداشته اند نیز اشاره شده است. از طرف دیگر با توجه به این که در قرآن «اهل ذمه» وجود ندارد، باید دید از کجا آمده است؟
اصطلاح «اهل ذمه» توسط فقها برای مشمولین پرداخت جزیه استفاده شده است!
بخش اول- نگاهی به سوره توبه و آیه «جزیه» در رابطه با سایر آیات
واژه «جزیه» فقط یک بار و در آیه توبه:29 قرآن آمده است. در هیچ آیه دیگری این واژه و یا مفهوم این واژه وجود ندارد. بنابراین با استناد به تک آیه توبه:29 نمی توان چیز زیادی در باره جزیه گفت! ولی از آنجا که جزیه در یک آیه «قتال» و در رابطه با دستور یک قتال آمده ست، باید دید قتال چیست؟ جایی که قرآن با دستور «اقتلوا» به قتال فرمان می دهد منظور چه بوده است!؟ چگونه می توان با آیات قتال و دیگر آیات مرتبط با آن، درباره جزیه سخن گفت؟
بخش بزرگی از سوره توبه (و سوره انفال)، شامل آیاتی است که موضوع آن جنگ (قتال) و آماده سازی مومنان برای جنگ های پیش روست. برخی بر این باورند که سوره توبه، که شاید آخرین سوره قرآن باشد، یک سوره مستقل نیست و دنباله سوره انفال می باشد.
در آغاز سوره توبه، پیمان با آن هایی که مفاد آن را محترم نشمرده اند، یک طرفه ملغی اعلام می گردد و به این دسته از افراد چهار ماه برای شروع جنگ فرصت داده می شود. لازم به یادآوری است که بنا بر شواهد این قرارداد یا معاهده همان پیمان صلح حدیبیه است که پیامبر و پیروان او که ساکن مدینه بودند با بت پرستان قریش ساکن مکه، مبنی بر ده سال ترک مخاصمه، منعقد کرده بودند.
در سوره توبه پس از اعلام برائت و اعلام الغای یک طرفه معاهده، تا از سرگیری دو باره نزاع به طرف معاهده چهار ماه مهلت داده می شود. سپس در چند آیه به روشن کردن دلیل لغو پیمان و آماده سازی ذهنی مومنین به منظور آماده کردن آن ها برای قتال با مشرکان می پردازد.
مبنای استدلال عدم پایبندی بخشی از مشرکان به قرارداد و نقض برخی مفاد از طرف آن هاست؛ همان مشرکان مکه که رسول خدا و یارانش را از دیار خود اخراج کرده بودند.
در بین این آیات برای مثال خطاب به مومنین آمده است: چطور می شود با مشرکانی که عهد خدا و پیامبر را شکستند، کارزار نکرد؛ همان کسانی که اگر بر شما پیروز گردند نه ملاحظه خویشاوندی با شما را خواهند کرد و نه به قرارداد مابین ملتزم خواهند ماند.
همچنین کسانی را که هجرت کردند و جهاد کردند تشویق می کند. به مواری از پیروزی در جنگ های قبل اشاره می کند که چگونه خداوند در مواقع سخت به یاری مومنان آمده و با فرستادن لشکری از فرشتگان که دیده نمی شدند یاریشان کرده است. تا می رسد به آیه توبه:28 که در آن گفته شده است: این مشرکان نجس هستند و از سال بعد نباید برای زیارت وارد مسجدالحرام شوند.
همچنین در این آیه به یاران پیامبر اطمینان می دهد که اگر با منع مشرکان (از شرکت در مراسم حج)، و در نتیجه محروم شدن از تجارت با آن ها زیان مالی متوجه مومنان شود، خداوند به فضل خودش آن را جبران خواهد کرد. آیه بعد آیه مورد بحث ما یعنی آیه توبه:29 می باشد که حتی می توان آن را دنباله آیه قبل دانست و چنین خواند: یاایهاالذین آمنوا انما المشرکون نجس... (28)؛ قاتلوا الذین لایومنون بالله ولا بالیوم الاخر...(29)
توبه:29
قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ،
وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ،
وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ؛
مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ،
حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ،
وَهُمْ صَاغِرُونَ.
پیکار کنید با آنان كه به خدا و روز آخر ايمان نياورند،
و آنچه را كه خدا و رسولش حرام كرده است حرام ندارند،
و نمىگروند به آیین حقّ؛
(حتی) از میان آنان كه داده شدند كتاب،
تا با دست خود (یا دسترنج خود) جزیه بدهند،
و آن ها از سرافکندگان هستند!
همانطور
که گفته شد با استناد به تک آیه بالا نمی توان درباره جزیه اظهار نظری
کرد. اما با توجه به آیات دیگر قرآن و به ویژه آیات سوره توبه و انفال، در
این نوشتار به چهارده نکته اشاره شده است که می تواند به فهم بیشتر از جزیه
کمک کند. یعنی رئوس استدلال با آوردن یکی دو آیه نمونه به طور خلاصه بیان
شده است. هدف این مقاله مطالعه و ارائه تمام آیات مربوطه در قرآن نیست.
شاید در آینده یک مقاله جامع تر در این باره نوشته شود. امید است همین
مقدار تا حدی برای رفع ابهام نتیجه گیری نادرست از آیه جزیه روشنگر باشد:
یکم- آیات قبل آیه جزیه در سوره توبه در رابطه با مشرکان مکه است نه اهل کتاب
آیات قبل از آیه جزیه در سوره توبه، درباره لغو معاهده با مشرکان و جنگ آینده با مشرکان است و نه اهل کتاب!
همانطور که در مقدمه بالا آمد، آیات قبل از آیه توبه:29 درباره اعلام برائت از مشرکین و ملغی اعلام کردن قرارداد با آن دسته از مشرکانی است که به مفاد قرارداد مابین وفادار نبوده و آن را نقض کرده اند. همچنین درباره اعلام چهار ماه مهلت به آن ها تا شروع جنگ دوباره، و فراخوان مومنان به نزاع های پیش روست که با الغای پیمان ترک مخاصمه اجتناب ناپذیر شده است!
حتی در یک آیه قبل (توبه:28) از نجس بودن
مشرکان و منع آن ها به حضور در مسجدالحرام سخن رفته است. اهل کتاب که برای
مراسم حج و زیارت به مسحدالحرام نمی رفته اند. می بینیم فراخوانِ آیه
توبه:29، فراخوان قتال با کسانی است که به خدا و آخرت ایمان ندارند:
«الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ»!
دوم- اصل بنیادین دفاع و نه حمله
طبق این اصل قتال دفاعی است. با آن هایی که با مسلمانان از در جنگ درآیند، میتوان جنگید. دشمن باید شروع کننده قتال باشد نه مسلمانان. خدا اجازه تعدی و تجاوز به یاران پیامبر و شروع قتال را نداده است:
بقرة :190
وَقَاتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ الَّذِينَ يُقَاتِلُونَكُمْ وَلاَ
تَعْتَدُواْ، إِنَّ اللّهَ لاَ يُحِبُّ الْمُعْتَدِينَ.
و در راه خدا قتال کنید با کسانی که با شما قتال کنند و تجاوزگر نباشيد، چرا
كه خداوند تجاوزگران را
دوست ندارد.
در
آیه بقره:194 نیز که درباره ممنوعیت جنگ در ماه های حرام است، میگوید اگر
به شما تجاوز کردند شما هم مقابله به مثل کنید، شما تجاوزکار نباشید: فَمَنِ
اعْتَدَى عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى
عَلَيْكُمْ.
بقرة: 194
الشَّهْرُ الْحَرَامُ
بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَاتُ قِصَاصٌ؛ فَمَنِ اعْتَدَى
عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَيْكُمْ،
وَاتَّقُواْ اللّهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ
ماه حرام در برابر ماه حرام است و ممنوعیت مقابله به مثل؛ پس هر كس كه علیه شما تعدی كرد به همان گونه تعدی کنید، و از خداوند پروا كنيد و بدانيد كه خدا با پرهيزگاران است[3]
در بخشی از آیه مائده:2 آمده است: وَلاَ
يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ أَن صَدُّوكُمْ عَنِ الْمَسْجِدِ
الْحَرَامِ أَن تَعْتَدُواْ. یعنی کینه به گروهی که شما را از آمدن به
مسجدالحرام باز داشتند باعث تعدی و تجاوز به آن ها نشود!
سوم- بیان روشنِ شروع ستیزه توسط مشرکان
آیات
قبل از آیه جزیه بیانگر عهدشکنی گروهی از مشرکین و توضیح چرایی ادامه نزاع
و قتال آینده با آن ها می باشد. در آیه توبه:13 دلیل آماده شدن برای قتال و
این که این گروه از مشرکان شروع کننده ستیز هستند، به روشنی مشخص شده است. ضمن
ترغیب و آماده سازی ذهنی یاران پیامبر به آن ها می گوید آیا نباید
قتال کنید با کسانی که:
•
سوگند خود را شکستند،
• و
پیامبر را اخراج کردند،
•
و شروع کننده ستیزه بوده اند
(هُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ)
توبه:13
أَلاَ تُقَاتِلُونَ قَوْمًا نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُمْ وَهَمُّواْ بِإِخْرَاجِ
الرَّسُولِ
وَهُم بَدَؤُوكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
أَتَخْشَوْنَهُمْ فَاللّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَوْهُ إِن كُنتُم مُّؤُمِنِين.
آيا
نبايد با گروهی كه سوگندها [و پيمانها]يشان را شكستهاند و در آواره ساختن
پيامبر كوشيدهاند و نخستنبار بناى ستيزه با شما را گذاردند، كارزار
كنيد، آيا از آنها مىترسيد؟ حال آنكه اگر مؤمنيد، سزاوارتر است كه از
خداوند بترسيد.
چهارم- اکراه و ناخرسندی عمومی پیروان حضرت محمد از شرکت در قتال
با
نگاهی به برخی از آیات قتال در سوره های دیگر، مشاهده می شود که یاران
پیامبر عموما از جنگیدن و قتال خرسند نبوده اند. این گونه آیات، مومنین را
ترغیب و تشویق به قتال کرده است. چرا که برای دفاع در برابر حمله دشمنان می
بایست داوطلب با روحیه لازم برای جنگیدن فراهم باشد. به عبارت دیگر بسیاری
از آیات مشوق قتال در واکنش به عدم استقبال یاران پیامبر از جنگ می باشد؛
که البته همانطور که گفته شد قتال دفاعی بوده است. برای نمونه:
•
آیه بقره:216 می گوید قتال بر شما مقرر شده است گر چه برای شما ناخوشایند
باشد (اکراه داشته باشید)؛ و چه بسا چيزى را ناخوش داشته باشيد و آن به خیر
شما باشد!
•
آیه نساء:77 از گروهی صحبت می کند که گله می کنند خدایا چرا بر ما قتال را
مقرر داشتی؟
•
در آیه انفال:65 به پیامبر گفته شده است مومنین را به قتال برانگیز. اینجا
حتی برای تشویق و روحیه دادن به آن ها گفته شده است بیست تن شما بر دویست
تن دشمن و یا صد تن شما بر هزار تن دشمن غلبه خواهد کرد!
بنابراین
که اگر کسی بقیه آیات درباره اکراه یاران پیامبر از رفتن به جنگ را نخوانده
باشد، متوجه نخواهد شد که برخی از آیات قتال در واکنش و برای تشویق و
ترغیب و به اصطلاح روحیه دادن به سربازان بوده است.
پنجم- قتال و وعده بهشت به جنگجویان در قرآن و انجیل و تورات
در آیه توبه:111، ترغیب و تکلیف به قتال را با وعده بهشت می توان مشاهده کرد. بیان شده است که این وعده در قرآن و انجیل و تورات آمده است. بنابراین اگردر آیه جزیه (توبه:29 ) آن طور که فقها می گویند، مسیحیان و یهودیان (اهل کتاب مقیم) طرف قتال هستند؛ طبق آیه توبه:111، هم مسلمانان و هم اهل کتاب در حال انجام وظیفه قتال دینی خود می باشند.
به عبارت دیگر
دو نیروی حق در برابر هم به قتالی مشغولند که طبق کتابشان برای آن ها مقرر
شده است. بنابراین قرآن نمی تواند از یک طرف مسیحیان و یهودیان را طبق
دستور انجیل و تورات مکلف به قتال دینی در برابر مسلمانان کند؛ اما از طرف
دیگر مسلمانان را نیز مکلف کند که با مسیحیان و یهودیان قتال کنید تا با
خواری به مسلمانان جزیه پرداخت کنند!
ششم – قتال با «الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ»
آیه جزیه می گوید با آن هایی جنگ کنید که به خدا و آخرت ایمان ندارند. طبق آیات بقره:62 و مائده:69، یهودیان و مسیحیان همردیف با ایمان آورندگان به حضرت محمد (و همچنین صابئیان) که به خدا و آخرت ایمان دارند؛ اجرشان پیش خدا محفوظ است و بیمی ندارند!
مگر خدا می تواند یک جا این چنین آشکار مومنین یهودی و مسیحی و مسلمان را رستگار بداند، اما جای دیگر مسلمانان را بالادست و یهودیان و مسیحیان را فرودست مکلف به پرداخت جزیه به مسلمانان به حساب آورد؟ جالب است که عبارت « وَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ» که در دو آیه زیر در باره رستگاری یهودیان و مسیحیان و صابئین بکار رفته است، عینا درباره رستگاری أَوْلِيَاء اللّهِ در آیه یونس:62 نیز آمده است:أَلا إِنَّ أَوْلِيَاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ. برای فهرستی از نه آیه مشابه دیگر می توان به جدول 1 در مقاله [2] مراجعه کرد.
بقرة: 62
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ
هَادُواْ وَالنَّصَارَى وَالصَّابِئِينَ، مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ
الآخِرِ
وَعَمِلَ صَالِحاً؛ فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.
از کسانی که ایمان آورده اند و يهوديان و مسيحيان و صابئين، كسانى كه به خداوند و روز بازپسين ايمان آورده و نيكوكارى كرده باشد، پاداششان نزد پروردگارشان است و نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مىشوند.
مائدة:69
إِنَّ
الَّذِينَ آمَنُواْ
وَالَّذِينَ
هَادُواْ وَالصَّابِؤُونَ وَالنَّصَارَى، مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَوْمِ
الآخِرِ
وعَمِلَ صَالِحًا؛ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.
از کسانی که ایمان آورده اند و يهوديان و صابئين و مسيحيان،
هر كس كه به خداوند و روز بازپسين ايمان آورده
و نيكوكارى كرده باشد، نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مىشوند.
بیایید فرض کینم که این آیات متعدد درباره رستگاری پیروان سایر پیامبران در قرآن وجود نداشت. چطور می توان قبول کرد کسانی که خود تا دیروز بت پرست بوده اند؛ مدعی کسانی بشوند که قرن ها قبل از خودشان ایمان آورده و موحد شده بودند؟
آن هم مدعی تا این حد که بگوید باید فرودست من زندگی کنی و با خواری
هر سال مبلغی را به عنوان جزیه به من پرداخت کنی! اگر مردم امی بت پرست،
مشرک و کافر مکه و حومه (که حوزه رسالت پیامبر بود)، در قرن هفتم میلادی آن
هم پس از بیست سال ستیزه جویی و درگیری با پیامبر به خدا و آخرت ایمان
آوردند؛ پیروان حضرت عیسی هفت قرن قبل و پیروان حضرت موسی چند هزار سال
قبل از آن ها به خدا و آخرت ایمان آورده بودند.
هفتم- حرام مسلمانان و اهل کتاب فرق دارد
در آیه توبه:29 عبارت «وَلاَ يُحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللّهُ وَرَسُولُهُ» مبنی بر حرام ندانستن حرام خدا و پیامبر، نمی تواند شرط بیشتر برای قتال با گروه مورد نظر آیه باشد. بلکه توضیح بیشتر و اطلاعات موازی درباره مشرکان و کافران است.
چرا که اولا عدم ایمان به خدا و آخرت شرط لازم و کافی برای کافر و مشرک بودن می باشد. دوما بنا بر آیات قرآن موارد محرمات برای پیروان حضرت محمد و سایر پیامبران یکی نبوده است. به ویژه درباره محرمات یهودیان آیات متعددی در قرآن وجود دارد.
یعنی اینجا مشرکان هستند که حرام خدا و رسولش را حرام نمی دانند نه اهل کتاب (حداقل یهودی ها). در آیاتی چون نساء: 160 و نحل:118 و آل عمران:50 آمده است که به علت ظلمی که یهودیان مرتکب شدند، خداوند برخی از طیبات را بر آن ها حرام کرده بوده است. برخی از این طیبات برای پیروان حضرت محمد حرام نبوده است.
با این حساب بخش حق
ندانستن دین خدا (وَلاَ يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ ) در آیه جزیه نیز روشن
می باشد و نیاز به توضیح نیست. اصولِ دینِ حق، همان توحید و نبوت و معاد می
باشد که بین مسلمانان و مسیحیان و یهودیان مشترک است. مشرکان و کافرانِ
طرفِ قتال بوده اند که به آن باور نداشتند.
هشتم- استثنا در الغای معاهده
در آیه توبه:4 آمده است با آن دسته مشرکین طرف قرارداد که پیمان را نقض نکرده اند کاری نداشته و تا پایان مدت قرارداد (همان ده سال) به پیمان خود وفادار باشید. یعنی حتی همان مشرکین قریش هم که به قرارداد وفادارند شامل جزیه دادن نمی شوند؛ چرا که مشمول قتال نخواهند شد.
پرداخت جزیه توسط آن دسته از مشرکین مکه خواهد بود که قرارداد را نقض کرده و پیامبر و یارانش قرار است تا چهار ماه دیگر با آن ها وارد قتال شوند. آیه توبه:4 مشخص می کند که اعلام برائت و لغو قرارداد که در آیه های توبه:1 و 2 و 3 آمده است، شامل آن هایی که قرارداد را نقض نکرده اند نمی باشد:
توبه:4
إِلاَّ
الَّذِينَ عَاهَدتُّم مِّنَ الْمُشْرِكِينَ، ثُمَّ لَمْ يَنقُصُوكُمْ
شَيْئًا، وَلَمْ يُظَاهِرُواْ عَلَيْكُمْ أَحَدًا؛ فَأَتِمُّواْ إِلَيْهِمْ
عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ، إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِينَ!
مگر
كساني از مشركان كه با آنها عهد بستيد، پس چيزي از آن فروگذار نكردند، و
احدي را بر ضد شما تقويت ننمودند؛ پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم
بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
ببینید تفاوت از
کجاست تا کجا: آیه توبه:29 که حتی شامل بخشی از مشرکین مکه (که پیامبر و
یارانش را از مکه راندند و می خواستند پیامبر را در راه هجرت به قتل
برسانند) نمی شود؛ توسط جنگجویان بعد از پیامبر مورد استناد قرار گرفته
برای حمله و جنگ و درگیری با کشورهای دیگری که مردمش موحد بوده اند!
نهم- استثنا در پرداخت جزیه
بنا
بر توبه:6 می توان گفت که از میان مشرکانی که پیمان را نقض کرده اند و بعد
از چهار ماه مشمول قتال می شوند، اگر کسی پناه خواست باید به او پناه داده
شود تا جایی که به یک مکان امن منتقل گردد و فرصت هدایت شدن برایش فراهم
گردد. یعنی این دسته از مشرکین هم شامل جزیه نخواهند شد! در بخش های بعدی
همین نوشتار دوباره به این مورد اشاره شده است.
دهم- ستایش بخشی از اهل کتاب مقیم در آیات قرآن
همانطور که در [1] آمده است، آیات زیادی از قرآن بخشی از اهل کتاب را مورد ستایش قرار داده است. یعنی نمی توان آیاتی را که در نکوهش بعضی از آن ها در برخوردهای محلی نازل شده است به کل جمعیت اهل کتاب مقیم آن سرزمین تعمیم داد؛ تا چه رسد به کل یهودیت و مسیحیت و پیروان حضرت موسی و حضرت عیسی در جهان!
طبق آیات قرآن جمعیتی که پیامبر با آن ها تعامل داشت به دو گروه عمده «امیین» و «اهل کتاب» تقسیم می شده اند. پیامبر مسئول ابلاغ پیام به «امیین» و هدایت آن ها بوده است. می دانیم که اهالی یثرب (مدینه) که با اهل کتاب زندگی می کردند، در مقایسه با امیین قریشی مکه، از سطح فرهنگ و فهم بالاتری برخوردار بودند؛ و همین رمز موفقیت پیامبر در جذب پیروان جدید در مدینه شد. تا جایی که مردم مدینه به پیامبر و یاران اندکش، که با گذشت 13 سال از بعثت هنوز در مکه زیر ستم طاقت فرسای مکیان بت پرست بودند، پناه دادند!
در قرآن هم امیین مشرک و کافر داریم و هم اهل کتاب مشرک و کافر؛ چرا که اهل کتاب یک اصطلاح است و به مردمی که در مقایسه با امیین قریشی از سطح سواد بیشتری برخوردار بوده اند به کار برده می شده است [1] آیه آل عمران:20، برای مثال، بیانگر آن است که پیامبر با دو گروه عمده «امیین» و «اهل کتاب» تعامل داشته است:
آل عمران: 20
فَإنْ حَآجُّوكَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل
لِّلَّذِينَ
أُوْتُواْ الْكِتَابَ وَالأُمِّيِّينَ
أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ
فَإِنَّمَا عَلَيْكَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالْعِبَادِ.
و اگر با تو محاجه كردند بگو من و هر آن كس كه پيرو من است روى به سمت خداوند
مىنهيم؛ و به
اهل كتاب
و
امیین
بگو آيا مسلم شده اید؟ اگرسلیم شده اند، به راستى راهياب شدهاند و اگر
رويگردان شدند، همين رساندن پيام بر تو است و خداوند بر (احوال) بندگانش
بيناست.
اتفاقا آیه بالا نشان می دهد که هدف همان سلم و اسلام ابراهیمی می باشد که برای همه مشترک است؛ چه برای جمعیت اهل کتاب مقیم و چه برای امیین قوم پیامبر! سلیم شدن و مسلم بودن به معنای کلی در سمت خدا بودن (فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلّهِ) و دین فطری که در [2] شرح داده شده است.
برای نمونه در آیه مائده:82 از مسیحیان تعریف شده است که افرادی دانشمند و پرهیزگار هستند و متکبر نمی باشند و در مودت با مومنینِ مسلمان، نزدیک ترین هستند: لَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ يَسْتَكْبِرُونَ.
در
قرآن هر جا اصطلاح اهل کتاب بکار رفته است باید در هر مورد نهایت دقت بکار
رود. مورد به مورد آیات به دسته خاصی از آن ها بر می گردد نه به تمام
جمعیت مسیحیان و یهودیان (و احتمالا مجوس و صابئیان) مقیم حجاز عصر بعثت!
یازدهم- عبارت مناسب برای قرائت فقها از آیه جزیه؟
در
بخش دوم آیه توبه:29 مورد بحث، به برخی از کسانی که به آن ها کتاب داده
شده است (مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ)، اشاره شده است. دو حالت را
می توان تصور کرد:
•
حالت اول
این که فرض شود
آن چه قبل از عبارت مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ در آیه آمده است،
درباره اهل کتاب می باشد. یعنی این که فرض شود آیه می گوید: با افرادی از
اهل کتاب که به خدا و آخرت و .... ایمان ندارند، قتال کنید. در این حالت
حتی اگر تمام نکاتی را که تا کنون به آن اشاره شد و همه علیه این فرض می
باشد به حساب نیاوریم؛ تازه می توان گفت که آیه درباره
مشرکینِ اهل کتاب
مقیم است و نه
اهل کتاب موحد(مسیحیان و یهودیان مقیم).
اگر منظور آیه چنین بود، می بایست آیه این طور شروع می شد:
-
قاتلوالذین اوتوالکتاب لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ
...!
و نه این چنین که در آیه آمده است:
-
قَاتِلُواْ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَلاَ بِالْيَوْمِ الآخِرِ...
در
هر حال، در اصل قضیه فرقی نخواهد کرد که این افراد گروهی از خداناباوران
جمعیت اهل کتاب بودند که با پیامبر و یارانش در ستیز بودند و با نقض
قرارداد باید آماده جنگ با پیامبر و یارانش می شدند و البته پس از شکست
مجبور به دادن جزیه به پیامبر و یارانش می شدند.
•
حالت دوم
این است که بگوییم با مشرکین قتال کنید، حتی اگر اهل کتاب باشند. با دلایل و
شواهد بالا این حالت بسیار محتمل تر می باشد.
دوازدهم- آیات فراوان دیگر در باره اختیار در ایمان آوردن
در
تایید اصل دفاعی بودن قتال، آیات بسیاری زیادی در قرآن وجود دارد. آیاتی
که ایمان آوردن و نیاوردن را به عهده افراد گذاشته است و بارها به پیامبر
تذکر داده است که تو مامور نیستی مردم را به زور و اکراه با ایمان کنی.
بارها به او گفته شده است که تو وکیل و حافظ مردم نیستی و بر آن ها نیز
سلطه نداری! بارها گفته شده است که سود ایمان آوردن و عمل صالح، و
همچنین ضرر ایمان نیاوردن و اعمال بد متوجه خودِ فرد می شود! کسی بار گناه
دیگری را به دوش نمی کشد [4]. هر کس به دین خودش: «لکم دینکم ولی دین»!
یعنی حتی مشرکان و کافران هم به دین خودشان! و یا: لااکراه فی الدین!
سیزدهم- شیوه احسن مجادله با اهل کتاب
لزوم شیوه احسن مجادله و گفتگو در برخورد با همه مخالفین پیامبر، در قرآن بارها تاکید شده است. با این حساب نمی توان هم با افرادی قتال کرد، هم با آن ها با روش احسن تعامل فکری داشت. البته ظالمین و کسانی که شروع کننده تعدی بودند حساب شان جداست. برای نمونه:
عنکبوت:46
وَلَا
تُجَادِلُوا أَهْلَ الْكِتَابِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِلَّا
الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِي أُنزِلَ
إِلَيْنَا وَأُنزِلَ إِلَيْكُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُكُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ
لَهُ مُسْلِمُونَ!
و با اهل كتاب جز به شيوهاى كه نيكوتر است مجادله
مكنيد، مگر با ستمگران آنان، و بگوييد به آنچه بر ما و به آنچه بر شما نازل
شده ايمان آوردهايم، و خداى ما و خداى شما يكى است و ما همه
مسلم هستیم!
اتفاقا مشاهده می کینم که در این آیه بر خدای مشترک با
اهل کتاب (همان يُؤْمِنُونَ بِاللّهِ) نیز تاکید شده است. دلیل دیگر که
لایومنون بالله در توبه:29 توصیف مشرکان است نه اهل کتاب موحد!
چهاردهم- «قتال» قتل فردی نیست
بعضی به نادرست مفهوم اقتلوا و قتال را قتل فردی افراد کافر یا مشرک می دانند. در صورتی که در همین سوره توبه و در آیه توبه:36 ضمن تاکید بر چهار ماه حرام که در آن جنگ و قتال حرام بود، روشن می کند که قتال عملی است جمعی (و نه کشتن فردی نفرات دشمن)!
توبه:36
انَّ
عِدَّةَ الشُّهُورِ عِندَ اللّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرًا فِي كِتَابِ اللّهِ
يَوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَات وَالأَرْضَ مِنْهَا أَرْبَعَةٌ حُرُمٌ، ذَلِكَ
الدِّينُ الْقَيِّمُ؛ فَلاَ تَظْلِمُواْ فِيهِنَّ أَنفُسَكُمْ
وَقَاتِلُواْ الْمُشْرِكِينَ كَآفَّةً كَمَا يُقَاتِلُونَكُمْ كَآفَّةً
وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِي.
تعداد
ماهها نزد خداوند در كتاب الهي از آن روز كه آسمانها و زمين را آفريده
دوازده ماه است كه از آن چهار ماه، ماه حرام است، اين آئين ثابت و پابرجاست؛
بنابر اين در اين ماهها به خود ستم مكنيد (و از هر گونه خونريزي
بپرهيزيد)
و با مشركان (به هنگام نبرد) دسته جمعي قتال كنيد همانگونه كه آنها دسته جمعي
با شما قتال ميكنند
و بدانيد خداوند با پرهيزكاران است.
بخش دوم- علت برخی بدفهمی ها
و اشتباهات
اصطلاح «اهل کتاب» و «اوتوالکتاب»
در منبع [1] با آیات بسیار در چند محور در این باره بحث شده است. در این جا بنا به ضرورت بحث به طور خلاصه یادآوری می گردد. افرادی از اهل کتاب (به اصطلاح امروز اهل کتاب شناسنامه ای)، کافر یا مشرک بوده اند. حال در قرآن آیاتی درباره این گونه افراد آمده است.
فقها در اثر ابهام این گونه آیات را به همه اهل کتاب نسبت داده اند. در صورتی که در قرآن آیات بسیاری در ستایش گروهی از اهل کتاب وحود دارد. هر چند که حتی اگر همه اهل کتاب مقیم آن سرزمین مشرک و کافر بودند، نمی شد این آیات اهل کتاب مشرک را به دین مسیحیت و یا یهودیت و پیروان آن تعمیم داد.
برای مثال آن چنان که نقل می کنند اولین ماده معاهده همکاری بین پیامبر و یهودیان مدینه این بوده است که مسلمانان و یهودیان یک امت واحده هستند. چطور می شود یهودیان با یاران پیامبر یک روز جزو امت واحده به حساب بیایند، اما روز دیگر مشرک محسوب شوند؟
هر چند که این قرار داد هم سیاسی و عرفی بوده است. نه اصطلاح امت واحده حجت وحیانی است که تقدس داشته باشد، و نه این که این قرارداد با یهودیت دنیا بسته شده بوده است. در فرهنگ آن سرزمین بسیار معمول بوده است که قبیله ها بر علیه دشمنان مشترک خود با هم متحد می شدند و در قرارداد به اصطلاح یک گروه واحد (متحد) در برابر دشمنان مشترکشان به حساب می آمدند.
به هر حال خلاصه بحث درباره آیات اهل کتاب که در [1] بیان شده است، اینجا آورده می شود:
1 ـ
سه مجموعه زیر را در نظر بگیرید:
•
الف = {خوب، بد، مشرک}
•
ب = {موسی، عیسی، تورات، انجیل، یهودی، مسیحی}
•
ج = {دین ابراهیمی}
2 ـ
مجموعه الف زیرمجموعه ب و مجموعه ب زیر مجموعه ج می باشد.
3ـ
بنابراین وقتی که برخی از اعضای الف به ب که مورد تایید قرآن است تعلق
دارند، و ب خود زیر مجموعه دین ابراهیمی است که حق است، چطور می توان همه
اعضای الف را مشرک دانست. اینجا مجموعه الف برای جمعیت اهل کتاب مقیم به
کار برده شده است که طبق قرآن هم افراد مومن خوب دارد، هم افراد مومن بد، و
هم افراد مشرک. یعنی افراد با ایمان اهل کتاب همان «مسلم» دین مشترک
ابراهیمی هستند که دین پیروان حضرت محمد هم هست.
4ـ
با
این حساب علت ابهام و اشتباه برخی فقها این است که فکر می کنند همه اعضای الف
مشرک هستند!
بدفهمی ها و توجیهات درباره جزیه و «اهل ذمه»
در رابطه با پیروان سایر پیامبران، متاسفانه بخش بزرگی از متولیان رسمی دین این همه آیات قرآن درباره دین اسلام مشترکِ همه پیامبران ابراهیمی و لزوم ایمان به همه پیامبران و کتاب آن ها را رها کرده، به دو آیه توبه:28 و 29 علاقه فراوان نشان داده اند!
همانطور که در این نوشتار دیدیم، این دو آیه برای دسته ای از مشرکان مکه در حال جنگ با پیامبر و یارانش آمده است و نه همه مشرکان مکه! اما متاسفانه فقها، با استناد به این دو آیه، تا آن جا پیش رفته اند که عملا برای هر فرد انسانی که در این کره خاکی متولد می شود و جزو پیروان حضرت محمد نیست؛ بطور اتوماتیک حکم «نجس» و «اهل ذمه» و مشمول دادن «جزیه» صادر شده است!
حتی در این آیات، مفهوم نجس و جزیه هم آن چیزی نیست که بعدا برایش داستان ها ساخته شده است. هر دو واژه فقط یک بار در قرآن آمده و یک بار مصرف برای رخداد مربوطه می باشد. اگر خدا می خواست مبحث جدیدی را معرفی کند که مبنای قانونی برای آینده بشریت بشود، دارای خردی بود که حداقل با یک آیه مشابه دیگر برای هر کدام، آن را محکم و روشن تر کند. یا حداقل این دو واژه «نجس» و «جزیه» بیش از یک بار در قرآن می آمد!
اینجا بحث خود را
روی موضوع این نوشتار که جزیه است متمرکز می کنیم و به چند نکته درباره ریشه
بدفهمی
ها و توجیهاتی که برای انسانی جلوه دادن جزیه ارائه شده، اشاره ای می شود:
1.
ترجمه جهت دار آیه جزیه :
در
اغلب ترجمه های قرآن، ترجمه آیه توبه:29 بسیار جهت دار است. آن را حساب
شده طوری ترجمه می کنند که به خواننده ضرورت جنگ مسلمانان با یهودیان و
مسیحیان القا شود؛ جنگی که بنا بر قرائت آن ها باید تا شکست و خواری
غیرمسلمانان و پرداخت «جزیه» به حکومت اسلامی ادامه پیدا کند! به بخش آخر
آیه جزیه و ترجمه آن نگاهی می کنیم:
حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ،
وَهُمْ صَاغِرُونَ!
تا با دست خود (یا دسترنج خود) جزیه بدهند،
و آن ها از سرافکندگان هستند!
و برای نمونه مقایسه می کینم با ترجمه آیه توبه:29 توسط آقای ناصر مکارم شیرازی:
«تا زمانى كه با خضوع و تسليم،
جزيه را به دست خود بپردازند»!
«صاغرون» به معنای خوارشدگان یا سرافکندگان یا هر معنی دیگر، وصفی است برای مشرکین موضوع آیه! معمولا در آخر آیات قرآن چنین عباراتی که «سجع» هم نامیده شده می آید. اینجا «وهم صاغرون» به منزله قید زمانی نیست که اطلاع بیشتری درباره فعل جزیه دادن بدهد؛ آن چنان که ترجمه آقای مکارم شیرازی و دیگران چنین القا می کند: با آن ها بجنگید تا زمانی! که با خواری و تسلیم جزیه بدهند.
برای روشن تر شدن نکته مورد نظر در نحوه ترجمه، آیه دیگری از همین سوره توبه می
آوریم و مقایسه می کنیم:
توبة:124
وَإِذَا مَا أُنزِلَتْ سُورَةٌ،
فَمِنْهُم مَّن يَقُولُ:
أَيُّكُمْ زَادَتْهُ هَـذِهِ إِيمَانًا؟
فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُواْ فَزَادَتْهُمْ إِيمَانًا،
وَهُمْ يَسْتَبْشِرُونَ!
و چون سورهاى نازل گردد،
بعضى از ايشان مىگويند:
اين سوره به ايمان كدام يك از شما افزود؟
اما كسانى كه ايمان آوردهاند بر ايمانشان مىافزايد،
و آنان خوشحالند!
اگر آقای مکارم شیرازی می خواست این آیه را به سیاق آیه توبه:29 ترجمه کند، می
بایست بخش آخر آیه را چنین ترجمه کند:تا
زمانی! که ایمان آوردندگان خوشحال هستند، نزول سوره ها بر ایمانشان می افزاید!
اما اینجا که به جزیه مربوط نمی شده؛ آیه را درست ترجمه کرده است:
«اما كسانى كه ايمان آوردهاند، بر ايمانشان افزوده؛ و آنها [به فضل و رحمت
الهى] خوشحالند»
البته به گمان من ریشه ابهام برمی گردد به تفسیرهای حاکمان برای جنگ و تجاوز به کشورها و جوامع دیگر.
چون هیچ آیه ای در این باره وجود نداشته، به توبه:29 متوسل شده و در جهت کشورگشایی چنین تفسیر کرده اند: حمله و قتال کنید تا موقعی که به خواری بیفتند و جزیه بدهند.
در حالی که دیدیم؛ در قرآن اولا قتال دفاعی می باشد؛ دوما آیه اصلا برای بخشی از مشرکین ناقض پیمان مکه آمده است نه موحدین! سوما با توجه به این که درباره مفهوم جزیه هیچ آیه دیگری نیامده است و موضوع اصلی این آیه هم قتال است و نه جزیه؛ شاید بتوان گفت یک نوع «غرامت» یا جریمه و برای یک بار بوده است. جریمه و مجازات نقدی برای جبران خسارات وارده بر پیامبر و یارانش که در مهاجرت اجباری از مکه به مدینه متحمل شدند.. 2
2 ـ اصطلاح اهل ذمه- با توجه به این که اصطلاح «اهل ذمه» در قرآن نیامده است، می تواند از کجا آمده باشد؟
در سوره توبه، برای نمونه در آیات 8 و 10، واژه «ذمه» معادل همان قرارداد (عهد) نقض شده توسط مشرکین مکه بکار رفته است. به توبه:10 نگاهی می افکنیم:
توبة: 10
لاَ يَرْقُبُونَ فِي مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَلاَ
ذِمَّةً،
وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ!
رعايت نمىكنند در مؤمنى خويشاوندى و نه پيمانى را،
و ايشانند تجاوزگراند!
حال شاید بتوان گمانه زنی کرد جایی که اصطلاح «اهل ذمه» در قرآن وجود ندارد، چگونه این اصطلاح اختراع شده است. به نظر می آید واژه «ذمه» را از اینجا گرفته اند، که همان تعهد مشرکان است به عدم تخاصم! واژه «اهل» هم از همان «اوتوالکتاب» آیه توبه:29 به عاریت گرفته شده است. در نتیجه از آن سوی گشاد در شیپور دمیده شده است.
طرفِ معاهده را به اهل ذمه تغییر داده اند؛ با پیش فرض ذمه با مفهوم زیردست بدهکار!
نکته رندانه ظریفی است: «ذمه» و یا همان تعهدِ عدم تخاصم در صلح حدیبیه را به «ذمه» پرداختن جزیه تبدیل کرده اند! شگفت آور است. براستی جعلی چنین بزرگ از هر کسی ساخته نیست.
تبدیل کردن ذمه (عهده داری) تعلیق مخاصمه (یعنی عهدنامه صلح)، به ضرورت شروع جنگ برای گرفتن جزیه!
حاصل کار شده است مشروعیت دادن تجاوز به کشورهای دیگر و جنگ و خونریزی؛ با آیه ای که مبنایش تجاوز و تعدی به یاران پیامبر از طرف گروهی از مشرکین همان جامعه ( درهمان قید زمانی) بوده است. کسانی که با آن ها قرارداد و ذمه عدم تجاوز داشته اند.
مشاهده
می کینم که باز هم در آیه بالا تاکید بر تجاوزگری (تعدی) طرف قرارداد است
(وَأُوْلَـئِكَ هُمُ الْمُعْتَدُونَ)؛ همان کسانی که نه مراعات حال
خویشاوندان ایمان آورده خود را می کنند و نه مراعات مفاد پیمان را.
3.
جزیه در مقایسه با مالیات
-
عده ای می گویند چه اشکالی دارد، جزیه مثل «مالیات» است برای شهروندان
اهل کتاب! آخر این چگونه مالیاتی است که با جنگ و تجاوز و به خواری کشاندن
دیگران وضع می شود؟ مالیات معادل همان زکات در قرآن است که این همه آیه
درباره آن آمده است. چطور می توان یک کلمه و یک آیه و یک مورد مشخص را این
گونه تعمیم داد! در بخش «سخن پایانی» مقاله درباره این موضوع بیشتر بحث
شده است.
4.
جابجایی حاشیه (جزیه) و متن (هدایت)-
در موارد هشتم و نهم بخش اول این مقاله، دیدیم که افرادی از مشرکان طرف
معاهده با پیامبر، شامل نقض پیمان و همچنین افرادی شامل پرداخت جزیه نمی
شدند. یعنی در عمل جزیه شامل مشرکانی خواهد شد که تا آخرین لحظه مقاومت
خواهند کرد.
به عبارت دیگر می توان استنباط کرد که اولا شمول جزیه «فردی» است، نه گروهی و نه شامل یک کشور. دوما تلاش بر این بوده است که افراد جمعیت مشرک پیمان شکن را قبل از شروع قتال در موقعیتی قرار دهند که موجب ریزش مرحله ای آن ها از صف مشرکان متخاصم شود. در آیه توبه:6 آمده است: به هر مشرکی که پناه خواست، پناه بده تا فرصت شنیدن کلام الله برایش فراهم شود. به عبارت دیگر هدایت تک تک افراد مشرک هدف غایی بوده است؛ نه کشورگشایی و طلب جزیه از جمع آن ها!
همچنین در آیه توبه:29 می گوید: تا با دست خود (عن ید) جزیه بدهند. اینجا صحبت از جزیه ای نیست که توسط قرارداد جزیه و توافق رهبر یا سرکرده مشرکان مقرر شده باشد. به نظر می رسد، اصل قضیه جزیه کاملا برعکس بوده است. یعنی جزیه حاشیه بوده است بر اصلِ هدایت.
بنابراین جای
شگفتی نیست که هیچ آیه دیگری درباره جزیه نازل نشده است. چه بسا بیان جزیه
پیشگیرانه بوده است برای ترساندن افراد صف متخاصم و ریزش افراد آن ها. اما
متاسفانه بعدا جنگجویان و کشورگشایان حاشیه را به متن تبدیل کرده اند و بر
کسانی هم اعمال کرده اند که خود موحد بوده اند!
5.
وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا
-
در تایید بحث قبل می توان به آیه انفال:60 اشاره ای داشت. در این آیه
تاکید شده است که برای جنگ باید تمام امکانات و قوا را تجهیز و آماده کرد؛
اما بلافاصله در انفال:61 می گوید: اگر جانب صلح را گرفتند تو نیز جانب
صلح را بگیر (وَإِن جَنَحُواْ لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَهَا...). که دیگر از
خوارکردن
دشمن و ستاندن جزیه حرفی در میان نیست!
6.
دقت در آیات « الَّذِينَ آمَنُواْ
»
-
یک راهنمایی کلیدی در باره آیات قرآن اصطلاح « الَّذِينَ آمَنُواْ » است.
این اصطلاح برای کسانی به کار برده شده است که به خدا و پیامبر ایمان می
آوردند. آیات زیادی با عبارات «یا ایهاالذین آمنوا» خطاب به آن ها آمده
است. نمی توان این آیات را که محلی است و برای آن مردم در آن زمان و مکان و
حتی برای رخدادی ویژه آمده است، چشم بسته به زمانه ما تعمیم داد. برای
مثال در آیه زیر به چگونگی کاربرد الَّذِينَ آمَنُواْ دقت شود:
آل عمران:72
وَقَالَت طَّآئِفَةٌ مِّنْ أَهْلِ الْكِتَابِ،
آمِنُواْ بِالَّذِيَ
أُنزِلَ عَلَى
الَّذِينَ آمَنُواْ
وَجْهَ النَّهَارِ وَاكْفُرُواْ آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.
و
گروهى از اهل كتاب گفتند به آنچه بر آن هایی که ایمان آورده اند نازل شده
است، در آغاز روز ايمان بياوريد و در پايان روز انكارش كنيد، تا (از دين
خود) برگردند.
حال برای مثال به آیه زیر دقت شود. آشکار است که دو طرف قتال چه کسانی بودند و جایی که می گوید فَقَاتِلُواْ، منظور قتال با چه کسانی است؛ حتی اگر نداینم که این آیه مشخصا در رابطه با کدامین جنگ بین یاران پیامبر و کافران نازل شده است:
نساء:76
الَّذِينَ آمَنُواْ
يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ
وَالَّذِينَ كَفَرُواْ
يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ الطَّاغُوتِ؛ فَقَاتِلُواْ أَوْلِيَاء الشَّيْطَانِ
إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفًا
کسانی
که ایمان آورده اند در راه خدا كارزار مىكنند و کسانی که کفر می ورزند
در راه طاغوت؛ آرى با دوستداران شيطان بجنگيد كه نيرنگ شيطان ضعيف است.
باید
بر ابهام های رایج فائق آمد تا بتوان بین یهودیت و مسیحیت و پیروان این دو
پیامبر از یک طرف، و بخشی از اهل کتابی که در عصر بعثت در مکه و مدینه و
اطراف این دو قریه می زیستند از طرف دیگر؛ فرق گذاشت! امید است استدلال این
نوشتار در این جهت کمکی بوده باشد!
7.
هدف بعثت انبیا هدایت است-
در این رابطه هدف بعثت انبیا نیز بایسته یادآوری است. هدف بعثت پیامبران
تشکیل حکومت نبوده است [5]. آن هم حکومتی که بخواهد با پیروان سایر
پیامبران به قتال برخیزد و از آن ها جزیه بستاند.
هر پیامبر برای هدایت جمعیت حوزه ماموریت خود مبعوث شده است. حضرت پیامبر و یاران اندکش در اثر شقاوت و بیرحمی سران قریش مجبور به ترک مکه و مهاجرت اجباری به مدینه شدند.
پیامبر برای مقابله با توطئه ها و ستیزه گری مکیان که در مدینه هم ادامه یافت، مجبور شد با برخی قبایل مقیم مدینه و اطراف آن وارد پیمان شود. در آن روزگار و آن سرزمین برای قوی شدن در برابر دشمنان مشترک چنین اتحادهایی مرسوم بود.
مخاطبان اصلی پیامبر همان امیین مکه و حومه بودند که با فتح بدون خونریزی مکه سرانجام به نوعی ایمان آوردند. اما این ایمان در بسیاری از سران مکه عمیق نبود. یعنی مجبور شدند برای ادامه قدرت و منزلت خود با قدرت غالب کنار بیایند.
بنابراین در تصمیم گیری های آینده برای حمله به
جوامع دیگر نقش داشتند؛ با همان خوی ستیزه گرایانه و تجاوزگرانه که بیش از
دو دهه با پیامبر جنگیدند و خون به دل پیامبر کردند تا از بت پرستی دست
بردارند. همان کسانی که بعدها با نوه پیامبر و یارانش در جنگ کربلا چنان
وحشیانه رفتار کردند که حتی به اطفال شیرخوار نیز رحم نکردند!
8.
«جهاد
ابتدایی»-
با
توجه به مطالب این نوشتار درباره قتال و نگاهی به آیات جهاد که در بخش
بعدی آمده است، «جهاد ابتدایی» اساس قرآنی ندارد. هر چند که بسیاری از
فقهای مشهور شیعه نیز حداقل در «زمان غیبت امام» به جهاد ابتدایی اعتقادی
ندارند.
مفهوم «جهاد ابتدایی» در مقابل مفهوم «جهاد دفاعی» است و انگیزه آن دعوت کفار به اسلام است، بدون این که از سوی آنها حمله ای صورت گرفته باشد. یعنی در حمله به جوامع دیگر شروع کننده جنگ بودن!
جایی که در زمان پیامبر جنگ
ها با کفار و مشرکین بت پرست مکه که حوزه ماموریت و ابلاغ پیامبر بودند،
دفاعی بوده است، در حالی که در دنیا بت پرستی وجود ندارد سخن از حمله با
عنوان جهاد ابتدایی به بت پرستان بی معنی است. هر پیامبری از جانب خدا
؛ مامور هدایت مردم قوم خودش بوده است. با جنگ نه می توان کسی را هدایت کرد و
نه ایمان با زور به قلب کسی فرو می رود. از آن گذشته دعوت و هدایتی که با
پرداخت جزیه موضوعیت خود را از دست بدهد، جنگ و تجاور و خونریزی برای
باجگیری است و به دین و ایمان و خدا ربطی ندارد!
نگاهی به آیات جهد و جهاد
در
این بخش نگاهی گذرا داریم به مفهوم «جهد» و «جهاد» در قرآن. جهاد عندالزوم
«قتال» نیست؛ در حالی که قتال در راه خدا جهاد به حساب می آید. می توان
گفت جهاد هر گونه تلاشی است که فرد ایمان آورده ممکن است برای آن مجبور به
پرداختن هزینه ای شود. جهاد با مال و جان در آیات زیادی آماده است.
بسیاری از آیاتی که در آن از جهد و جهاد سخن رفته، ستایش از ایمان
آورندگانی است که از مکه با پیامبر هجرت کردند و به تلاش خود در مدینه
ادامه دادند: « الذین آمنوا و هاجروا و جاهدوا». بعضی از آیات هم تشویق و
ترغیب مومنین به جهاد است.
نحل: 110
ثُمَّ
إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِن بَعْدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ
جَاهَدُواْ وَصَبَرُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ.
از
سوى ديگر، پروردگارت در حق كسانى كه پس از شكنجه ديدن، هجرت كردند، سپس
به جهاد پرداختند و شكيبايى پيشه كردند، (بدان كه) پروردگارت پس از آن
آمرزگار مهربان است.
توبة:81
فَرِحَ
الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللّهِ وَكَرِهُواْ أَن
يُجَاهِدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَقَالُواْ
لاَ تَنفِرُواْ فِي الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَّوْ
كَانُوا يَفْقَهُونَ.
واپسگذاشتگان، از خانهنشينى خود كه مخالفت با
پيامبر خدا بود، شادمان بودند، و (در دل) ناخوش داشتند كه در راه خدا به
مال و جانشان جهاد كنند؛ و مىگفتند در گرما رهسپار نشويد، بگو اگر دريابند
آتش جهنم گرمتر است.
انفال: 72
إِنَّ
الَّذِينَ آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ بِأَمْوَالِهِمْ
وَأَنفُسِهِمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ وَّنَصَرُواْ
أُوْلَـئِكَ بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَالَّذِينَ آمَنُواْ وَلَمْ
يُهَاجِرُواْ مَا لَكُم مِّن وَلاَيَتِهِم مِّن شَيْءٍ حَتَّى يُهَاجِرُواْ
وَإِنِ اسْتَنصَرُوكُمْ فِي الدِّينِ فَعَلَيْكُمُ النَّصْرُ إِلاَّ عَلَى
قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ
بَصِيرٌ.
كسانى كه ايمان آوردهاند و هجرت كردهاند؛ و در راه خدا به
مالشان و جانشان جهاد كردهاند، همچنين كسانى كه (ايشان را) جا و پناه و
يارى دادهاند، اينان دوستان همديگرند؛ و كسانى كه ايمان آوردهاند، ولى
هجرت نكردهاند، شما از دوستى (و توارث) آنان برخوردار نمىشويد، مگر آنكه
هجرت كنند؛ و اگر در كار دين از شما يارى خواستند بر شماست كه يارى كنيد
مگر در برابر قومى كه بين شما و ايشان پيمانى باشد؛ و خداوند به كار و
كردار شما بيناست.
انفال:74
وَالَّذِينَ
آمَنُواْ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَالَّذِينَ آوَواْ
وَّنَصَرُواْ أُولَـئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا
لَّهُم مَّغْفِرَةٌ
وَرِزْقٌ كَرِيمٌ.
و كسانى كه ايمان آوردهاند و هجرت كردهاند و در راه
خداوند جهاد كردهاند و كسانى كه ايشان را جا و پناه و يارى دادهاند،
اينانند كه به راستى مؤمناند، براى ايشان آمرزش (الهى) و روزى پاك مقرر
است.
سخن پایانی
یکم- همانطور که گفته شد، بعضی ها جزیه را با «مالیات» امروزی مقایسه می کنند، که با توجه به مطالب بالا به نظر نادرست می آید! در واقع این رویکرد به دنبال راه حلی شیک می گردد تا ضمن توجیه آن چه در تاریخ بر «اهل ذمه» رفته است، با بیان این که حتی مالیات اقلیت ها کمتر از دیگران است؛ تبعیض و جدا کردن شهروندان را توجیه کند.
اگر جزیه با قتال استقرار یافته است، نمی توان آن را با «مالیات» مقایسه کرد. پذیرفتن تمایز بین شهروندان (اینجا تمایز بین پیروان حضرت محمد با پیروان سایر پیامبران) و تبعیض در مالیات جداگانه قابل توجیه نیست!
مالیات را می توان با «زکات» که از «محکمات» قرآنی است مقایسه کرد. زکات بارها و اغلب همراه با «صلات» (نماز) در قرآن و با عباراتی چون «آتَوُاْ الزَّكَاةَ» و « يُؤْتُونَ الزَّكَاةَ» آمده است. نحوه پرداخت آن عطا کردن داوطلبانه می باشد. در صورتی که بنا بر باور فقها جزیه؛ اجباری است و بایستی همراه با طعم خواری و ذلت «اهل ذمه» نیز باشد!
زکات کمک به شهروندان نیازمند است در کامیونیتی. یعنی برای آنکه هر محله و شهر مراقب نیازمندان خودش باشد و به آن ها رسیدگی گردد. البته بنا بر فلسفه و موارد مصرف آن (توبه:60)، می توان آن را به مالیات امروزه هم تعمیم داد، اما اساس آن «اجبار داوطلبانه» مومن و عمل صالح او بوده است! برای مثال در زیر دو آیه درباره زکات آورده شده است:
بقرة: 277
إِنَّ
الَّذِينَ آمَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّالِحَاتِ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ
وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَلاَ خَوْفٌ
عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُونَ.
كسانى كه ايمان آوردهاند و كارهاى
شايسته كردهاند و نماز بر پا داشته اند و زكات پرداختهاند، پاداششان نزد
پروردگارشان (محفوظ) است و نه بيمى بر آنهاست و نه اندوهگين مىشوند!
بقرة: 110
وَأَقِيمُواْ
الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّكَاةَ وَمَا تُقَدِّمُواْ لأَنفُسِكُم مِّنْ
خَيْرٍ تَجِدُوهُ عِندَ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ.
و
نماز را بر پا داريد و زكات را بپردازيد و هر خيرى پيشاپيش براى (ذخيره
آخرت) خويش بفرستيد (پاداش) آن را نزد خداوند خواهيد يافت، خداوند به
آنچه مىكنيد بيناست.
لازم به یادآوری است که صلات و زکات اولین بار توسط قرآن معرفی نشده است. بر بنی اسرائیل هم مقرر شده بوده است (بقره:83 و مائده:12)
دوم- با توجه به مطالب بالا، به گمان نگارنده پذیرفتن قرائت رایج از «جزیه»، توهین به شعور شارع می باشد. اگر جزیه چیزی باشد که فقها می گویند، نمی توان تبیین چنین مساله مهمی را به یک تک آیه کوتاه و «سجع» آن آیه سپرد!
اگر جزیه آن چیزی باشد که فقها می پندارند، آیا جهت اجتناب از ابهامات آینده که ممکن است به ریخته شدن خون بیگناهان بسیاری بینجامد، توضیح بیشتری از جانب شارع انتظار نمی رفت؟
مگر خدا نمی توانست همین آیه توبه:29 را طولانی تر نازل کند و یا با نزول آیاتی دیگر، هم آن را محکم کند و هم توضیح بیشتری درباره مفهوم جزیه و چگونگی آن بدهد؟
شاید در پاسخ گفته شود که با حضور پیامبر مشکلی نبوده است و در آینده هم طبق «سنت» عمل خواهد شد. در [4] درباره سنت پیامبر مفصل بحث شده است. اینجا بگذارید از زاویه شیوه نگارش آیات به مساله نگاه کنیم:
در حالی که برای موضوع جزیه آیه کوتاه توبه:29 نازل شده است، برای موضوع کتبی کردن معاملات غیرنقدی و نوشتن مقدار بدهی ایمان آورندگان به یکدیگر؛ آیه مفصل و طولانی بقره:282 که بیش از 120 کلمه دارد نازل شده است!
آیه توبه:29 بخشی که مربوط به جزیه است فقط از هفت کلمه ساخته شده است: حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ، وَهُمْ صَاغِرُونَ! یعنی سرنوشت میلیاردها انسان نامسلمان آینده (بنا بر باور فقها) به دست هفت کلمه سپرده شده است!
آیا بهتر نبود خداوند شرح کتبی کردن بدهی افراد به یکدیگر را به «سنت» پیامبر واگذار می کرد، اما به جای آن درباره «جزیه» سخاوتِ بیشتری در تعداد کلمات توبه:29 نشان می داد؟!
در آیه بقره:282، خداوند ایمان آورندگان را مخاطب قرار داده و به آن ها گفته است تمام معاملات غیر نقدی (حتی اندک) خود را مکتوب کنند. به طوری که با توجه به بیسوادی عمومی و محدود بودن تعداد کاتبان موجود، پروتکلی جامع متناسب با شرایط آن جامعه ارائه گردیده است.
مثلا باسوادان را به کمک در این مکتوب کردن ملزم کرده است. یا حتی مشخص کرده است که املای فرد ناتوان، باید در حضور ولی او باشد و ولی او برای کاتب املا کند. همچنین بر لزوم حضور شاهد و ترکیب آن تاکید شده است.
یعنی قرآنی که برای این مساله بدیهی اما بسیار ضروری در آن جامعه بیسواد، چنین دقیق و مفصل در یک آیه گام به گام دستورالعمل می دهد؛ چرا نمی بایست قتال و جزیه را حداقل همسنگ مکتوب کردن بدهی های مردم به یکدیگر در نظر بگیرد و برای آن آیه ای مشروح چون بقره:282 نازل شود؟
با این که آیه طولانی است ولی ارزش آن را دارد که تمام آیه در جهت روشن تر شدن نکته مورد نظر حتی در بخش پایانی این نوشتار آورده شود.
بقره:282
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ إِذَا تَدَايَنتُم بِدَيْنٍ إِلَى أَجَلٍ
مُّسَمًّى فَاكْتُبُوهُ،
هر گاه به وامى تا سررسيدى معين با يكديگر معامله كرديد آن را بنويسيد،
وَلْيَكْتُب بَّيْنَكُمْ كَاتِبٌ بِالْعَدْلِ
و بايد نويسندهاى (معامله) را بین شما بر اساس عدالت بنويسد،
وَلاَ يَأْبَ كَاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ،
و هيچ نويسندهاى نبايد از نوشتن خوددارى كند، چرا كه خدا به او (سواد) یاد
داده است،
فَلْيَكْتُبْ وَلْيُمْلِلِ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَلْيَتَّقِ اللّهَ
رَبَّهُ وَلاَ يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئًا،
پس (کاتب) بنويسد و كسى كه بدهكار است بايد املا كند، و از خدا كه پروردگار
اوست پروا نمايد، و از آن چيزى نكاهد،
فَإن
كَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُّ سَفِيهًا أَوْ ضَعِيفًا أَوْ لاَ
يَسْتَطِيعُ أَن يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمْلِلْ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ
و اگر
فردی كه بر او ذمه است (بدهکار) سفیه يا ناتوان است يا نمی تواند املاء
كند، ولی (سرپرست) او به عدالت املاء كند، وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِيدَيْنِ
من رِّجَالِكُمْ فَإِن لَّمْ يَكُونَا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ
مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَكِّرَ
إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ يَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ
تَسْأَمُوْاْ
و دو شاهد از مردانتان را به شهادت طلبيد، پس اگر دو مرد
نبودند، مردى را با دو زن، از ميان گواهانى كه (به عدالت آنان) رضايت
داريد (گواه بگيريد)، تا (اگر) يكى از آن دو (زن) فراموش كرد، (زنِ) ديگر، وى
را يادآورى كند. و چون گواهان احضار شوند، نبايد خوددارى ورزند.
أَن تَكْتُبُوْهُ صَغِيرًا أَو كَبِيرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِكُمْ أَقْسَطُ
عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ
و
از نوشتن (بدهى) چه خرد باشد يا بزرگ، ملول نشويد، تا سررسيدش (فرا
رسد). اين (نوشتنِ) شما، نزد خدا عادلانهتر و براى شهادت استوارتر است،
وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً
تُدِيرُونَهَا بَيْنَكُمْ فَلَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَكْتُبُوهَا
و براى اينكه دچار شك نشويد (به احتياط) نزديكتر است، مگر آنكه داد و
ستدى نقدى باشد كه آن را ميان خود (دست به دست) برگزار مىكنيد؛ در اين
صورت، بر شما گناهى نيست كه آن را ننويسيد
وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا
تَبَايَعْتُمْ وَلاَ يُضَآرَّ كَاتِبٌ وَلاَ شَهِيدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ
فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِكُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَيُعَلِّمُكُمُ اللّهُ
وَاللّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ اى كسانى كه ايمان آوردهايد،
و (در هر
حال) هر گاه داد و ستد كرديد گواه بگيريد. و هيچ نويسنده و گواهى نبايد
زيان ببيند، و اگر چنين كنيد، از نافرمانى شما خواهد بود. و از خدا پروا
كنيد، و خدا (بدين گونه) به شما آموزش مىدهد، و خدا به هر چيزى داناست.
حال با توجه به این بحث، پرسش در سطح کلان «سنت» پیامبر [4] هم پیش می آید:
خدایی چنین دقیق و آینده نگر که نگران عدم شفافیت در بدهی و طلب فرد فرد می باشد؛ چرا خطاب به پیامبر آیه ای نفرستاده است مبنی بر این که گفتار (سنت) خود را مکتوب کند؟ سنتی که بنا بر باور متولیان رسمی دین قرار است تا روز قیامت مبنای حق و باطل برای تمام بشریت قرار گیرد! در این باره در قسمت چهارم این بخش بحث بیشتری شده است.
سوم- با توجه به مطالب بالا می توان گفت که «نجس» و «جزیه» حتی در زمان پیامبر هم دلالت بر رخداد خاصی دارد و هر دو مورد یک بار مصرف بوده اند. یعنی نه تنها زمانی- مکانی بوده است که در همان زمان و مکان نیز آیه آن برای یک رویدار ویژه آمده است.
اگر فرض کنیم جزیه در توبه:29 دادن غرامت برای جبران خساراتی باشد که مشرکان مکه به پیامبر و یارانش در تبعید و هجرت اجباری وارد کردند، آن ها می توانند برای یک بار ادعای خسارت کنند. حتی در زمان حیات خود پیامبر هم نمی توانند به هر بهانه ای و با هر نزاعی دوباره ادعای خسارت رانده شدن از خانه و کاشانه خود را مطرح و برای آن جزیه طلب کنند.
یعنی این که جزیه پرداخت یک باره برای جبران خسارت است نه این که هر فرد مجبور باشد تا آخر عمر خود هر سال مبلغی به عنوان جزیه پرداخت کند. حقوقی از یاران پیامبر در مکه توسط مشرکین ضایع شده است که می بایست جبران گردد. البته اگر نخواهیم از منظر «حقوقی» گمانه زنی کنیم، می توان گفت اشاره به همان «غنیمت» است که در هر جنگی مرسوم بوده است. به همین سادگی!جزیه می شود همان مجازات دشمن با گرفتن غنمیت؛ که مرسوم بوده است. حال در این آیه چون هنوز غنیمت گرفته نشده است و به نوعی رجزخوانی هم بوده است، به جای غنیمت واژه «جزیه» با تاکید بر مجازات و عقوبت پیش روی بخشی از مشرکان آمده است.
حتی این مجازات می تواند پولی و مالی نباشد. همان اصطلاحی که در فارسی هم به هنگام تهدید دیگران گفته میشود: بالاخره بهایش را می پردازی!
این جا منظور از پرداختن بها، پرداخت پول نیست. بلکه هشدار
در باره بلایی است که در آینده از طرف تهدید کننده بر سر تهدید شونده خواهد
آمد! از این منظر بد نیست اشاره ای شود به آیات توبه:2 و 3، و همچنین آیه
توبه 14:
•
در توبه:2 و 3 پس از برائت از مشرکین و دادن مهلت چهار ماهه به آن ها گفته شده
است بدانید که نمی توانید خدا را
عاجز
کنید: وَاعْلَمُواْ أَنَّكُمْ غَيْرُ
مُعْجِزِي
اللّهِ.
•
در توبه:2 به آن ها هشدار می دهد که همانا خدا «خوار کننده» کافرین است:
وَأَنَّ اللّهَ
مُخْزِي
الْكَافِرِين!
•
در توبه:3 به آن ها هشدار «عذابی علیم» می دهد: وَبَشِّرِ الَّذِينَ كَفَرُواْ
بِعَذَابٍ أَلِيمٍ!
•
در توبه:14 می گوید با آن ها پیکار کنید تا خداوند آنان را بدست (بوسیله) شما
«عذاب» كند و «خوار» گرداند: قَاتِلُوهُمْ
يُعَذِّبْهُمُ
اللّهُ بِأَيْدِيكُمْ وَيُخْزِهِمْ
وَيَنصُرْكُمْ عَلَيْهِمْ!...
•
حال با این نگاه وقتی به آیه «جزیه» نگاه کنیم، می توان آیه را چنین
خواند: با مشرکین بجنگید...؛ تا با دست (با کرده) خود جزای خود را پرداخت
کنند و خوار گردند (حَتَّى يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَهُمْ
صَاغِرُونَ)! یعنی همان بهای پیمان شکنی خود را بپردازند!
بنابراین بعد از همه این حرف ها می توان گفت «جزیه» ای در کار نیست: همان هشدار شکست و خوار شدن مشرکان در جنگ آینده است. همان عقوبتی است که مشرکان مکه با دست خود برای خود فراهم کردند! وقتی پیمان شکستند و گروهی از آن ها در حمله به یاران پیامبر با دشمنان پیامبر همدست شدند، می بایست به فکر این عقوبت می بودند!
به عبارت دیگر با عدم نقض پیمان (حدیبیه) که هنوز هشت سال دیگر اعتبار داشت، حداقل می توانستتد این شکست و خواری را هشت سال عقب بیندازند! که البته دنباله داستان را می دانیم. پیامبر و یارانش مکه را بدون قتال فتح کردند و این جزیه و عقوبت هر چه بود در عمل موضوعیت پیدا نکرد!
حتی ابوسفیان رئیس قریش و سرکرده مشرکان مکه نه تنها طعم عقوبتی را نچشید که خانه اش هم محل امن اعلام گردید. کسی که به هنگام مذاکرات برای اجتناب از جنگ، فقط به خدا و آخرت (لفظاً!) ایمان آورد و حتی پیامبری حضرت محمد را (لفظاً!) نپذیرفت!
چهارم ـ می بینیم که هدف غایی پیامبر، تلاش برای گرفتن حقوق پایمال شده فردی خودش و یارانش نبوده است. قرآن در آیات سوره توبه پس از اعلام برائت از مشرکان عهدشکن، مشرکانی را که به معاهده وفادارند، و آن هایی را که از ستیز دست بردارند و ایمان بیاورند از جنگ و جزیه استثنا کرده است. اگر بخواهیم به تاریخ نیز ارجاع دهیم، این عقوبت «جزیه» و یا جزیه در عمل اتفاق نیفتاد. یعنی آیات مربوطه در سوره توبه در حد تئوری و هشدار باقی ماند که فقط شرح اقدامات و واکنش هاست؛ بسته به سناریوهایی که ممکن بود پس از اعلام لغو پیمان اتفاق بیفتد.
بنابراین در موردی که آیه جزیه برای آن نازل شد، «جزیه ای» پرداخت نشد. و یا بهتر است بگوییم پرداخت سالیانه مبلغی به عنوان «جزیه» مقرر نگردید که روشن گردد منظور واژه «جزیه» در توبه:29 چه بوده است و از کم و کیف آن بیشتر بدانیم.
ولی اگر پس از فتح مکه تا زمان رحلت پیامبر، هنوز مشرکینی وجود داشته اند و به مورد و یا مواردی به «سنت» پیامبر در مقرر کردن «جزیه» ارجاع داده شده؛ نمی تواند «قانون» شرعی همیشگی باشد. طبق قرآن؛ پیامبر نمی تواند شارع باشد [4]. یعنی حتی برای آن جامعه نمی تواند قانون شرعی وضع کند تا چه رسد به این که بخواهیم قوانین آن جامعه را به عنوان حکم شرعی به آینده و برای همیشه و همه جا تعمیم دهیم.
حتی اگر بگوییم پیامبر به عنوان یک ریش سفید و یا رهبر سیاسی آن جامعه می خواسته است با اعمال «جزیه» و یا حتی اعمال مجازاتی سخت تر شرایط خودش را از موضع بالادستی یک رهبر پیروز بر دشمنانش بقبولاند، قابل درک و توجیه می باشد و اشکالی بر آن وارد نیست!
هر چند که می دانیم پس از فتح مکه در عمل، نه از
منظر عرفی یک رهبر پیروز، و نه از منظر شرعی یعنی طبق مجوز آیه توبه:29؛
پیامبر بر
مشرکین تفاخری نکرد و بر آن ها سخت نگرفت. برعکس مشرکانی را که بیش از دو
دهه با او در ستیز و جنگ بودند و انواع تهمت ها را به او زدند و...؛ چون
دانه های شانه با بقیه مساوی و برابر دانست!
و یا حتی اگر فرض
کنیم پیامبر می تواند «شارع» باشد، قانونی که «مکتوب» نشده باشد قانون
نیست.
در جامعه ای که حتی برای نوشتن چند سطر، کمبودِ کاتب در حد خواندن و نوشتن داشته اند؛ قرآن مردم را مکلف کرده است که بدهی های فردی خود را مکتوب کنند. حال چگونه می توان موضوعات و قوانینی چنین خطیر را، که بنا بر قرائت فقها، نسل اندر نسل بشریت با آن دست به گریبان خواهد بود به امان خدا رها کرد و به «نقل قول» سپرد!
مگر پیامبر از آیه طولانی بقره:282 مبنی بر مکتوب کردن حتی بدهی بین دو نفر اطلاعی نداشت؟ حال چطور می توان قوانین بین فرزندان آدم و بندگان خدا را تا قیام قیامت، آن طور که فقها ادعا می کنند، به «نقل» انسان های جائزالخطا از سخنان پیامبر سپرد؟
چرا کلمات خدا در تکلیف به «مکتوب» کردن (مورد به مراتب کم اهمیت تر) برای پیامبر «سنت» نشد؛ که با آموختن از آن، «سنتِ» خود را برای آیندگان مکتوب کند؟ آگاهی از «سنت» پیامبر و یا هر سنت دیگر می تواند کمک کند در قانونگذاری، اما «سنت» (آن هم سنت نقلی) نمی تواند «قانون» شرعی باشد، آن هم برای همیشه!
این که پیامبر میراثی از خود باقی بگذارد که در آینده بندگان خدا را اسیر بنده خدا با عنوان فقیه و مفتی کند؛ مسلما با مقام و خرد و حکمت حضرت پیامبر نمی خواند. خلاصه سخن این که هر گونه «نقل» از پیامبر که بخواهد به «سنت» نقلی پیامبر جایگاه «قانون» شرعی دهد، در تضاد آشکار با آیات قرآن و حکمت پیامبر است!
در مقاله [4] درباره سنت پیامبر بر مبنای آیات زیادی از قرآن
به تفصیل بحث شده است!
پنجم – چنانچه آیات قتال قرآن به طور تکی از متن بیرون کشیده و خارج از کانتکست به آن نگاه شود، وحشتناک و غیرانسانی به نظر می آید. اما حال که در باره قتال بحث شد، اگر به آیات آن نگاه کنیم فهم بهتر و راحت تری از این گونه آیات خواهیم داشت.
برای نمونه به آیه توبه:5 نگاهی می اندازیم. اگر آن را تکی بخوانیم و بخواهیم به آن استناد کنیم برداشت آن است که چقدر در قرآن برای «قتل» بیرحمانه مخالفین آیه نازل شده است! اما با توجه به مطالب بالا درباره سایر آیات سوره توبه، آیه توبه:5 بسیار بدیهی و منطقی است.
آیه درباره از سرگیری قتال با آن دسته از مشرکانی است که پیمان جاری ترک مخاصمه را نقض کرده اند. یعنی یک دستورالعمل است در باره جنگ احتمالی آینده با گروه مشخصی از مشرکان، که در واکنش به نقض پیمان آتش بس صادر شده است. اما با این حال هنوز راه صلح و آشتی را با آن ها باز گذاشته است؛ با همان ستمگرانی که آغازگر ستیزه و جنگ بودند و پیامبر و یارانش را با آن همه اذیت و آزار به ترک دیار و کاشانه وادار کرده بودند...؛ و حالا هم به پیمان آتش بس وفادار نیستند!
توبه: 5
فَإِذَا انسَلَخَ الأَشْهُرُ
الْحُرُمُ فَاقْتُلُواْ الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدتُّمُوهُمْ
وَخُذُوهُمْ وَاحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُواْ لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ فَإِن
تَابُواْ وَأَقَامُواْ الصَّلاَةَ وَآتَوُاْ الزَّكَاةَ فَخَلُّواْ
سَبِيلَهُمْ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِيمٌ.
پس چون ماههاىِ حرام سپرى
شد، با مشرکان قتال کنید و آنان را دستگير كنيد و به محاصره درآوريد و در
هر كمينگاهى به كمين آنان بنشينيد پس اگر توبه كردند و نماز برپا داشتند و
زكات دادند، راه برايشان گشاده گردانيد، زيرا خدا آمرزنده مهربان است.
اگر به این آیه در همان گروه قتال نگریسته شود، کاملا روشن است و همان جنگ دفاعی است. دستور العمل است برای ادامه جنگ در واکنش به نقض پیمان.
حال در
هر عملیات جنگی کشتن نفرات حریف، بدیهی و وظیفه اول هر سربازی است. تاکتیک
هایی چون محاصره و کمین و دستگیری نیز بسیار مرسوم است. اما اگر بخواهیم
قتال را به قتل و ترور شهروندان در زمان و مکان دیگر تعمیم بدهیم، چیزی جز
رذالت و استراتژی نصرت بالرعب حکومت های استبدای نیست!
ششم- اینجا این نوشتار را با یادآوری بحث حکم ارتداد در [4] تمام می کنیم. حتی آقای محمدجواد لنکرانی که پدرش باعث یک قتل شد، اذعان می کند که نمی تواند برای صدور حکم ارتداد و قتل شهروندان به قرآن متوسل شود. اما ده ها روایت از پیامبر ص و امامان ع مبنی بر حکم قتل مرتد فهرست می کند [6]. انگار همه جا امام علی ع و شمشیرش ایستاده است تا نه تنها مرتد که بنا بر روایات آقای لنکرانی، فرد نصرانی را به دو نیم کند و برای فقیهان «سنت» نصرت بالرعب باقی بگذارد؛ نمی توان برای همیشه به این روش ادامه داد و چون آقای محمدجواد لنکرانی و پدرش، با «نقل قول»، چهره امامان ع و پیامبر ص را چنین بد ترسیم کرد!
بنابراین باید با تمام توان با بنیان های «نقلی» و بنیادهایی که می خواهند با برساخته هایی از رعب، آزادی را به قفس بیندازد و در برابر رشد و ترقی فرد و جامعه مانع ایحاد کننند؛ مقابله کرد!
اینجا فرصت را مغتنم شمرده و بار دیگر وظیفه و رسالت خردمندان جامعه (اولی الاالباب) را یادآوری می کنم. برای کم کردن از درد و رنج و فلاکتی که روش نقلی «فقها» بر فرد و جامعه تحمیل کرده و می کند، به جهاد فکری بیشتری نیاز داریم: قَدْ فَصَّلْنَا الآيَاتِ لِقَوْمٍ يَفْقَهُونَ/ يَعْلَمُونَ/ يَذَّكَّرُونَ (انعام:97 و 98، اعراف:52). برای اهل فهم و دانستن و آموختن، آیات خدا به بیکرانی کلماتش در اطراف ما گسترده است. متاسفانه کسانی که دنبال «فقه» هستند، در چنان چنبره ای از منابع خطا آفرین گیر کرده اند که به سختی و صعوبت می توانند اهل «یفقهون» و «یعلمون» و «یذکرون» باشند.
پی نوشت:
[1]
یهودیان و مسیحیان در آیات قرآن ، آرش سلیم، مهر 1390
[2]
دین فطری یا جنگ هفتاد و دو ملت: بازخوانی دین و اسلام ابراهیمی در آیات قرآن،
آرش سلیم، آبان 1390
[3]
بازخوانی مفهوم قصاص در آیات قرآن، آرش سلیم، مردادماه 1390
[4]
پیامبر در آیات قرآن − سخنان و کردار پیامبر حجت وحیانی ندارد، آرش سلیم، دی
ماه 1390
[5]
انسان: بعثت، آزادی، و صلح- مروری بر چهار دیدگاه دربارهی حکومت دینی ،آرش
سلیم، دی
۱۳۸۹
[6]
پاسخ محمدجواد فاضل لنکرانی به محسن کدیور، محمد جواد فاضل لنكراني، آذر 1390