ابراهیم ورسجی
سخنانی چندبا مولوی هاوفعالان جامعه ی مدنی درافغانستان
ابراهیم ورسجی
16-1-1394
بعدازقتل فجیع فرخنده بتاریخ 19مارس 2015– 28ماه حوت 1393، که وجدان بشریت وجامعه ی افغانستان را تکان داد؛ مولوی ها بدون اینکه توجه نمایند که رخ داد ترسناک یاد شده نتیجه ی فقه قرآن گسیخته وخشونت گرا- زن ستیزشان وناتوانی حکومت می باشد، به فعالیت های بهوده علیه نهادهای خوب یا خراب جامعه ی مدنی دست زده اند.ازیاد کردن واژه های خوب و خراب درپیشوند نهاد های420 گانه ی باصطلاح جامعه ی مدنی فعال درافغا نستان، این هدف را دارم که هم منتقد برخی کارهای فعالان جامعه ی مدنی می باشم هم انتقادهای به کارکردهای دیروزوامروزمولوی ها وملاها دارم.ازاین رو، دراین نویشته،با بحث درباره ی جامعه های سیاسی ومدنی ومرزبندی میان هردو، به نقد فعالان جامعه ی مدنی ومولوی ها پرداخته پیشنهادهای راپیش کش شان می کنم که هم به فایده ی جامعه ی جفا کشیده ی افغانستان وهم برای ملاها وفعالان جامعه ی مدنی سازنده خواهد بود.پس، بهتراست که اول به سراغ مولوی ها بروم که باحربه ی زنگ زده ی تکفیروارد میدان کارزاربی ثمرعلیه نهاد های کمرنگ جامعه ی مدنی شده اند.
دراین راستا،خدمت مولوی صاحبان افغا نستان عرض می نمایم که اگربه هرچیزیا پدیده ی پیشوند وپسوند غربی- کفری زده به پیش بتازید، فایده ی فراچنگ تان چه ازنظردینی وچه ازنظردنیائی نمی شود.ازاین سبب،شما را به عقلانیت ومسئولیت پذیری دعوت می کنم.بنابراین،جامعه ی مدنی رابرایتان معرفی می نمایم تا درک نمائید که اعلام کفرکردن علیه آن پایه واساس دینی که خیر،حتا پایه واساس فقهی هم ندارد.درزمینه،با ید بدانید که جامعه ی مدنی چیزی نوی نیست که غرب به افغا نستان روان کرده باشد وغرب هم تمایلی ندارد که شما را با صادرکردن جامعه ی مدنی متمدن نماید! بله،کسانی هستند درافغانستان که زیرنام جامعه ی مدنی پول گرفته نان می خورند ؛همچنان که ،ملایانی فراوان یافت می شوند که ازطریق دین زندگی می کنند یابه گفته ی دکترسروش،"سهم آخرت شان را دردنیا می خورند." دررابطه به جامعه ی مدنی، باید گفت که اززمان های کهنه تاکنون، درجامعه ها چه غربی وچه شرقی یامسلمانی،سه جامعه باویژگی های خاص خود پررنگ وکمرنگ کارمی کردند وهنوزهم به گونه های متنوع کارمی کنند:جامعه ی سیاسی،جامعه ی مدنی ومردم عادی یادهقان - کارگرکه برای نان روزمره ی خود کارمی کردند ومی کنند وفهمی ازسیاست ومدینه یاشهرومدنیت ندارند.به این خاطرکه،گرفتارپیداکردن نان وپناه گاه روزانه وشبانه هستند و دارای شناختی هم ازکارکرد های خوب وخراب سیاست وجامعه ی مدنی نمی باشند.
برای توضیح بیشتردررابطه به جامعه ی سیاسی،خدمت مولوی هاعرض نمایم که دولت واحزاب سیاسی چه مخالف وچه موافق آن هردوجامعه ی سیاسی راشکل می دهند.جامعه ی سیاسی نامیدن آن ها این معنا را بازتاب می دهد که قدرت سیاسی هستند وبرای حفظ وبدست آوردن آن مبارزه وتلاش می نمایند.به سخن دیگر، دولت یاحکومت برای حفظ وادامه ی قدرت وتامین امنیت وحزب های سیاسی برای گرفتن آن وکنارزدن دسته ی حاکم بردولت نه نابود کردن دولت به گونه ی جهادی ها وطالبان افغانستان که دولت رانابود کردند وهنوزهم برای نابودی آن تلاش می نمایند،مبارزه کرده ومی کنند.چون ،مولوی ها،هم درصف جهادی ها وهم درصف طالبان حضورداشتند ودارند؛آگاهانه ونا آگاهانه درویران ونابود کردن دولت بنام دین کارکرده ومی کنند.ازاین نگاه، دربخشی ازجامعه ی سیاسی بودن آن ها حق دارم دچارتردید شوم.ازجانب دیگر،چون درکشورهای مسلمان،استبداد شاه وشیخ یاحاکم وملا مانع رشد حزب های سیاسی شده است وتمدن غربی هم دراین عرصه با کنارزدن شاه وشیخ به مدرنیته / نواندیشی رسیده که نماد آن درسیاست برآمدن حزب های سیاسی بعد ازانقلاب کبیرفرانسه،حکومت های منتخب وجامعه ی مدنی می باشد؛پدیده های که برخی مولوی های افغانستان می کوشند آن ها را با حربه ی زنگ زده ی تکفیر که ریشه درفقه دارد تا درقرآن،ازمیدان بیرون وکمک به بازگشت استبداد شاه وشیخ نمایند!
ازاین رو،لازم است میان جامعه ی سیاسی وجامعه ی مدنی مرزکشی کرده خدمت مولوی ها عرض نمایم که درجامعه ی مدنی چیزی خلاف اسلام یافت نمی شود.دراین رابطه،برای روشن شدن ذهن ملاها،توصیه شان می کنم که کتاب"میثاق مدینه" ازدکترمحمدحمیدالله حیدرآبادی را که به فارسی ترجمه شده است،بخوانند تابدانند که پیامبرص پس ازهجرت به یثرب، هم نام آن رامدینه گذاشته وهم قراردادی باسران قبایل ویهود ومسیحی های مدینه امضا کرد که چیزی کمترازجامعه ی مدنی امروزین ندارد.درباره ی جامعه ی سیاسی، روشن است که جامعه ی سیاسی دولت وحزب های سیاسی می باشند که برای حفظ قدرت وادامه ی آن مبارزه می کنند.ازاین نگاه که، غرب استبداد شاه وشیخ را کنارزده است؛ بدون خشونت یا با کمی کاربرد خشونت البته باتن دادن به رقابت ،حکومت ها صلح جویانه درانتخابات جاعوض کردند و می کنند.به این معنا که،درغرب حزب های سیاسی نه دشمن حکومت ،بلکه حریف وبدیل شان می باشند که درصورت بحران وانتخابات جای آن ها را می گیرند وبینی هیچ طرفی هم خون نمی شود.درحالیکه،درجامعه های مسلمان بخاطرنبود حزب های سیاسی وجامعه های مدنی،زمام داران مادام المعمر داریم که تاکشته نشوند یانمیرند ازقدرت کنارنمی روند.شاهان مسلمان که فرزندان شان راه شان را ادامه می دهند،درجمهوری های قلابی هم رئیس جمهوران منفورفرزندان خود راجا نشین خود می کنند.به گونه ی که درسوریه دیدیم وقذافی را درسوراخ بدرفت کشتند؛ورنه،پسرش را جانشین خود می ساخت.بهرصورت،لازم است یاد آورشوم که انتقال آرام قدرت ازحکومت یا حزب حاکم به حزب مخالف،دستاورد حزب های سیاسی وجامعه ی مدنی آن هم درغرب کافرازنظرملاها می باشد.اینکه غرب به جامعه ی سیاسی وجامعه ی مدنی صلح خواه نه جنگ طلب- خشن، ومسلمان ها دردایره ی های تنگ وتاریک دولت های وحشی نظامی- بروکراتیک ماندند وتروریسم طالبان،القاعده،داعش،بوکوحرام،الشباب و...راتولید کرده اند؛ برمی گردد به خود سری وخود کامگی سیاست مداران حاکم وتوجیه گری مولوی های رسمی شان ونبود جامعه ی مدنی.
پس،بهتراست که به پیدایش ونقش جامعه ی مدنی بپردازم.روشن است.درگذشته ی پیش مدرن، درغرب، نظامی ها ، روحانیون وفئودال ها / بزرگ مالکان ،درائتلاف باهمی حکومت می کردند که مدرنیته / نواندیشی به سراغ شان رسیده با برهم زدن ائتلاف شاه وشیخ وجداکردن کلیسا ازدولت که درسده ی نزدهم نام سکولاریسم/ این جهانی انگاری بخود گرفت،حقوق الهی شاهان رانیست وحقوق مردم راجایگزین آن کرده جهان نوراساخت.ازاینکه، درکشورهای مسلمان هرمفسد وتباه کار- تفنگ داری خود راخلیفه یا جانشین خدا وپیامبرنامیده جنایت کرده ومی کند، مدرنیته راه نیافت وراه نیافتن آن سبب شد که استبداد شاه وشیخ راه را برای تروریسم طالبان،القاعده وداعش وبدبختی مسلمان بازنماید.قابل فهم است؛ همان گونه که، غرب درمدرنیته پیشگام شد درایجاد جامعه ی مدنی به شکل کنونی اش هم پیشگام شده است.درباره ی پیشگام شدن غرب درپیدایش جامعه ی مدنی،باید گفت که حضورشاه،کلیسا واشرافیت،ازتمرکزقدرت دردست شاه یا امپراتورکاست.درحالیکه،تمرکزقدرت بدست شاه وتوجیه گریی مذهبی ملاها به نفع او،مردم راسلب حقوق مالی،سیاسی ومدنی وباعث ادامه ی بردگی واستبداد سیاسی ونظامی وتاحدی مذهبی درجهان اسلام شد.بطورنمونه،ماکیاولی درکتاب "شهریار"می گوید:"چرا ایرانی ها بعد ازسرنگونی داریوش سوم توسط اسکندرمقدونی ،علیه اوقیام نکردند؟ ماکیاولی همه کاره بودن پادشاه وهیچ کاره وبی حقوق بودن مردم راعلت عمده عدم قیام آن ها یاد کرده است."همچنان،درهمان کتاب،ماکیاولی می گوید:"اگرخلیفه ی عثمانی رابردارید،امپراتوری اش ازبین می رود،اگرپاد شاه فرانسه را بردارید،فرانسه نمی پاشد.به این خاطرکه، درفرانسه،اشراف ،کلیسا ومردم حضوروحقوق دارند ونمی گذارند که کشورشان متلاشی شود." دراین راستا،پال کندی،دانشمند کانادای درکتاب" ظهوروافول قدرت های بزرگ" می گوید:"درامراتوری عثمانی ،یک سلطان ابله به قدری اختیارات تامه ومستبدانه داشت که می توانست یک شبه تمام امپراتوری را فلج سازد.درحالیکه،یک پاپ درامراتوری مقدس روم قادرنبود این کاررا درمورد تمام قاره ی اروپا انجام دهد." اینجاست که نهادهای جامعه ی مدنی ماهیت ضد استبدادی خود را به نمایش می گذارند.
دراین زمینه، پرسش بنیادی این است که، چگونه نهادهای جامعه ی مدنی استبداد را درغرب به چالش گرفتند ودردیگربخش های جهان چنین تغییری رونماشد واگردربرخی کشورها ازجمله امریکای لاتین رونماشد،اما بسیارناوقت رونماشد؟ چون دربخش های دیگرجهان،هم دولت ها، نظامی- بروکراتیک - مستبد وهم حزب ها مستبد بارآمدند؛ازاین رو،ارزش جامعه ی مدنی درزیرسایه ی شوم استبداد خود نمائی کرده نتوانست.نگاهی بتاریخ سیاسی ومدنی جامعه ی بشری درجهان نو وسنتی نشان می دهد که انجمن های معلمان،دانشجویان،پیشه وران،تجار،کارگران،حقوق دانان،خبرنگاران،نویسندگان،دهقانان،سرتراشان،حتا روحانیان یا ملایان باعث تغییرقانون ها وپایان رفتاردد منشانه ی حکومت های خود سرشده است.درواقع،همین انجمن ها درجهان کنونی پسوند وپیشوند جامعه ی مدنی پیدا کرده اند.اینکه، درکشورهای مسلمان،این گونه انجمن ها درجهت استبداد زدائی پیشرفت کرده نتوانستند،بهتراست که به عامل های زیرتوجه شود:نخست،مشروعیت گیریی حکومت های مستبد بجای رائی مردم، ازمذهب وتوجیه گریی ملاها به نفع همان حکومت های خود سرونا بکار.دوم،سلطه ی حکومت های بیداد گربرسیاست،اقتصاد ودین.دررابطه به دین باید بگویم که قرن هاست که برای فقه درجامعه های مسلمان جاخالی کرد وجایش را فقه سلطانی گرفته است ودستاورد فقه سلطانی، اول بنیاد گرائی اسلامی، ودوم، استحاله ی آن به تروریسم اسلامی مدعی اجرای شریعت به گونه ی طالبان،داعش والقاعده می باشد.
دررابطه به اصل نخست یا مشروعیت گیری حکومت های خود سرازدین بجای رائی ورضایت مردم،باید گفت که، استبداد شاه وشیخ روحیه ی تقلید وپیرویی مطلق ازحکومت ها وملاها را درمیان مردم چه شهری وچه روستائی ایجاد وادامه داد.وقتیکه،تقلید وپیرویی مطلق ازشاه وشیخ ، جمع اصل دوم، یا سلطه حکومت های شاهی- شیخی برسیاست،اقتصاد ودین شد؛ نظام استبدادیی شکل گرفت که دربرخی کشورها ازجمله افغانستان، باکودتا برانداخته شد که دستاوردش تروریسم وویرانی کنونی،درپاکستان هم نظامی گری به تروریسم ودموکراسی دروغین یا ترکیب نظامی ها،بروکرات ها ،سیاست مدارانِ فئودالزاده وملاها ودستاوردشان مانند افغا نستان تروریسم ملای- طالبانی ودرکشورهای عربی هم حکومت های نظامی - شاهی- امارتی مسلط بردین ودنیای مردم ، شرایط فلاکت بارکنونی جمع سلطه ی اسرائیل برفلسطین را تحویل عرب ها داد.نظام های خود سری که دموکراسی وحقوق بشروحکومت تابع اراده ی مردم را دشمن انگاشته نسل نوینِ حقوق،آزادی وعزت طلب را اول بدامن بنیاد گرائی انداخت.وقتیکه همان حکومت های خود سر- نابکار،بنیاد گرائی ازگونه ی اخوان المسلمین را سرکوب وسلفی گری راتقویت کردند،ازشکم سلفی گری به بهانه ی دفع خطرشیعه، القاعده وداعش بیرون شد که اوضاع فاجعه بارخاورمیانه ازلیبی تایمن نتیجه ی آن می باشد.
درحالیکه،دربرآمدن وضعیت فاجعه بارکنونی ازلیبی تا افغانستان ،حکومت های خود سرومولوی های توجیه گرشان مسئولیت عمده را بدوش دارند.پس،بهتراست که همه ی بارمسئولیت را بدوش شاه وشیخ نه انداخته حزب های سیاسی وجامعه ی مدنی را هم تاحدی مقصربدانم.ازقبل معلوم بود که، حکومت ها خود سروملاها توجیه خود سری شان بودند ومی باشند.اماهمه ی ملاها راتوجیه گرحکومت های مستبد قلمداد کردن، دورشدن ازجاده ی انصاف وداد گری می باشد.به این خاطرکه،درصف ملاهاهم مبارزان ضد استبداد وخرافات زیاد یافت می شدند ومی شوند.اینجاست که، پای روشنفکر،فرهنگی،سیاست مدار،انجمن ها یاجامعه ی مدنی وملاها دربرخورد باشیوه ی خود سرانه ی حکومت وادامه ی آن که برابربه مرگ آزادی،حکومت داری خوب،پیشرفت وترقی مادی وفرهنگی مسلمان ها می باشد،مساوی یا بدرجه های گونه گون می لنگد.درکشورهای مسلمان که افغا نستان رنج دیده ترین شان می باشد،سلطه ی دولت برسیاست واقتصاد ودین وتوجیه برخی ملاها ازکارکرد آن را می شود ریشه ی مشکلات کنونی برآورد کرد.البته،بعد ازآن است که، کم کاریی حزب های سیاسی وجامعه ی مدنی به میدان می آید.
روشن است.در بازارمکاره ی سیاست وجامعه ی استبداد - خرافات زده،همین که ملاها بیشترمردم را ازعذاب قبرترساندند وکمتربا ظلم وستمگری حکومت ها وبزرگ مالکان درافتادند؛ درواقع، کمک به ادامه ی استبداد وفربه شدن خرافات کردند.اما حزب های سیاسی چپ که درکناردولت بخشی ازجامعه ی سیاسی شمرده می شدند ومی شوند،دچاردوغلطی شدند:نخست،درقالب روشنفکری بجای حکومت وملاهای توجیه گرآن،به دین حمله کردند.دوم،همان حزب های سیاسی بیمارگونه نتوانستند درساختاردرونی خود دموکراسی رابرقرارنمایند.ازاین رو،ما دونوع استبداد داشتیم:نخست،استبداد حکومت.دوم،استبداد حزبی.درچنان شرایطی،حزب هاهم که ازطریق کودتا به قدرت رسیدند بدترازحکومت های قبلی خود کامه شدند که نماد آن حکومت های خلقی وپرچمی درافغانستان وسازمان های جهادی وقومندان سالاری شان می باشد که اولی، جهادی های تاجرمنش را تولید کرد؛ ودومی، طالبان وتروریسم راتولید کرد ؛واخیری هم، زمینه سازی برای پیاده شدن ناتوبه بهانه ی جنگ علیه تروریسم وایجاد حکومت مسخره – جنگ سالار- تریاک - طالبان زده ی کرزی کرد که وضع کنونی افغانستان دستاوردش می باشد.وضعی ناهنجاری که نمادش خشکه مقدسی مذهبی وبازدهی اش قتل فرخنده وتکان جامعه ازبنیاد ومواجه ی بی فایده ی فعالان نادان جامعه ی مدنی وملاها می باشد.
بهرحال،آنچه که واقع شد،شد؛ باید ازآن درس عبرت گرفت ونباید برای گذشته ی ناشاد موقع داد که آینده رابد رقم بزند.روشن است که، برای آینده ی بهتر،به کارهای زیرنیازمبرم داریم:نخست،ملاها باید مسئولیت مذهبی خود را انجام دهند وبرای دیگران گذشته گرایانه تکلیف آفرینی سیاسی نکنند.دوم،حکومت،حزب های سیاسی وجامعه ی مدنی هم مسئولیت های خود را انجام داده دروظایف ملاها دست اندازی نکنند.اینجاست که باید دید،وظیفه ی ملاهاچیست؟ وقتیکه وظیفه ی ملاها مشخص شد، وظیفه ی جامعه ی مدنی هم مشخص می شود.دررابطه به وظیفه ی ملاها،می توان ازدید دین ونیازهای مبرم جامعه بحث کرد.براساس دستورات قرآن،وظیفه ی مولوی ها برپایه ی فهم شان ازدین،تعلیم قرآن برای فرزندان مردم وامامت نمازهای پنجگانه،وعظ،پند ونصیحت است نه سیاست کردن.البته که، درصورت داشتن دانش بالای فقهی وحقوقی،دولت ها می توانند ازمولوی ها یاعلمابه حیث قاضی وعوام به حیث مفتی بهره برداری کنند.اماپیوستن ملاها ومولوی ها به حزب های سیاسی واستفاده ی حکومت ازمولوی ها برای مقاصد سیاسی کاری خطرناک وناسازگاربا جوهروظیفه ی این قشرجامعه می باشد.
ازاین رو،ازمولوی ها می خواهم که ازحکومت وسیاست دوری گزینند وازحکومت می خواهم که شورای مولوی ها رامنحل وازآن برای اهداف سیاسی بهره برداری نکند.اگرحکومت ارمولوی ها چنین استفاده ی بکند،هم برابر به مشروعیت گیری اش ازدین بجای رائی مردم است وهم می خواهد عوام فریبی مذهبی کند که قابل سرزنش می باشد.برای مولوی هاهم می گویم که اصل امربه معروف ونهی ازمنکر اصلا برای اصلاح کردن حکومت است نه رعیت.به این خاطرکه پول وقدرت دوعامل فاسد کننده دردست حکومت است نه رعیت.درواقع،اسلام با تاکید براصل امربه معروف ونهی ازمنکروکاربرد آن درجهت اصلاح ونیکوکارساختن حکومت،می خواهد مردم را ازبی عدالتی وظلم وجورحکومت برهاند.بدبختانه، مولوی ها این مرکزفساد رافراموش کرده به سراغ عوام رفتنند که اعلب شان نان خوردن بخاطرتباه کاری حکومت ندارند.ازسوی دیگر،اگرمولوی هاحکومتی شوند هم خود مختاری شان نابود می شود وهم دین را درپای قدرت قربانی می کنند.دراین صورت،حکومت مجری منکرات ودورازنیکوکاری شده وارزش مولوی ها را بزمین می زند.روشن است.وقتیکه مولوی ها وملاها بی قدرت شدند دین هم بی قدر وفاقد ارزشمندی می شود.مثلن،درماجرای قتل فجیع فرخنده دیده شد که برخی ملاامام های مساجد کابل بسیار زود قضاوت به نفع قاتلان کرده ازارزش خود نزد عوام ،حکومت وجامعه ی فرهنگی کشورکاستند.ازنظرقرآن،معلوم است که داوری عاجل برخی ملاامام ها درقضیه ی قتل فرخنده غلط بود.بطورنمونه،قرآن می گوید:وقتیکه فاسقی خبری را برای شمارساند ،باید درباره ی آن تحقیقی کرده آنگاه تصمیم بگیرید.درغیراین صورت،بازنده هستید! درسوره ی دوم قرآن،آیه ی دیگری هست که می گوید:دیگران را به نیکی دعوت می کنید وخود را فراموش می کنید! به این معنا که ،اول خود خوب شوید وبعدا دیگران را بخوبی دعوت نمائید.ازاین رو،بی تقوایی بسیاری ملاها باعث بی حرمتی خود شان وکاهش ارزش دین شده است.جوهردین داری هم درسوره ی عصر،ایمان وکارنیک برآورد شده است که درآن، هم عوام وهم خواص مسلمان می لنگند! لنگشی که بهای آن رادین می پردازد.مثلن،مرحوم مهندس بازرگان،مفسرقرآن واولین نخست وزیرایران بعدازانقلاب، درباره ی بی ارزش کردن دین توسط دین داران بویژه ملاها می گوید:" درصدراسلام،کارهای خوب مسلمان ها باعث شد که یدخلون فی دین الله افواجا شود؛برخلاف،حکومت ملاها درایران کارهای بدی کرده است که یخرجون من دین الله افواجا شده است." واقعن،کارهای حکومت ملاها دین گریزی را درایران فربه کرده است.همچنان که،جهادی های تاجر،طالبان تروریست درافغا نستان،ائتلاف نظامی ها،ملاها وطالبان درپاکستان،داعش،القاعده،سلفی ها ووهابی های تروریست وکاسه لیس حکومت های فاسد درکشورهای عربی، کارهای کرده اند که دین اسلام بدنام وخشونت زا حتا تروریست پروردرجهان معرفی شده است.ازاین رو،به مولوی ها وملاها پیشنهاد می کنم که برای عزت وآبروی خود ازحکومت ها دورشده درسنگرعلم ،تقوی وامربه معروف ونهی ازمنکرایستاد شده خدا را راضی وبدین طریق برای بندگان خدا خدمت نمایند.درغیراین صورت،باورداشته باشند که دین را دردنیا مصرف کرده ازآخرت محروم می شوند.
اکنون که ازوظیفه ی اصلی مولوی ها ملاها یاد کرده شد،به کارجامعه ی مدنی می پردازم.روشن است.همان گونه که به مولوی ها گفتم که ازحکومت دورشوند،به فعالان جامعه ی مدنی هم می گویم که باحکومت فاصله داشته باشند.به این خاطرکه،درحکومت مسایل سیاسی- اقتصادی اغلب بریده ازمسایل انسانی به پیش برده می شود.دراین صورت،غیرحکومتی شدن مولوی ها وجامعه ی مدنی کمک به انسانی شدن وانسانی کردن حکومت وکارنامه اش می کند.البته باحفظ این اصل که کارحکومت سیاسی وکار جامعه ی مدنی، محدود کردن قدرت حکومت وانسانی کردن آن می باشد.اگرمولوی ها اصل امربه معروف را درباره ی حکومت بکاربرند، مردم را ازرعیت بودن بیرون وبه شهروند شدن شان کمک و به جامعه ی مدنی هم فایده می رسانند.دراین راستا،به فعالان جامعه ی مدنی می گویم که اول چرا درافغانستان 420 انجمن جامعه ی مدنی فعالیت دارد؟ درواقع، انجمن های بی شماری بنام جامعه ی مدنی، نشان می دهد که کارهای مدنی کمتروکارهای غیرمدنی زیاد درافغانستان زیرعنوان جامعه ی مدنی ادامه دارد.ازاین رو،قوی ترین انتقاد رامتوجه کنش گران نا دان جامعه ی مدنی وکمک کننده های غیربومی شان می نمایم.بله،بیرونی هاهمان گونه که به جنگ سالاران کمک کردند وشعارهای دموکراسی وحقوق بشرهم سردادند که نتیجه ی کارنامه ی حقوق بشرشان تقویت تروریسم وتندروی وقتل فجیع فرخنده وده ها رخداد ناخوشایندی دیگرمی باشد. همان گونه،برای مفت خواران باصطلاح فعال زیرنام جامعه ی مدنی هم کمی می پردازند که تاروزبگذرانند.
درواقع،ازچنان کاری کم نتیجه ی بنام جامعه ی مدنی درافغانستان معلوم می شود که فهم فعالان آن ازجامعه ی مدنی بسیارناچیزمی باشد.ازاین رو،لازم است به تعریف جامعه ی مدنی پرداخته شود....به نظرمن جامعه ی مدنی مبتنی بردومفهوم"تکثر" و"حق"است.کثرت ابتدا درجامعه ی غربی با رشد جمعیت،انباشت سرمایه وتعدد فرقه ها،طبقه ها وصنف ها درجامعه پدیدآمد وبعد جامعه برای اینکه همه ی این ها را درخود جا دهد ووفاق میان آن ها راحفظ کند،ناچارازپدید آوردن پوشش تئوریکی بود واین پوشش تئوریک همان مفهوم حق است.یعنی گفته شد همه ی این قشرها وفرقه های مختلف حق دارند ومی توانند درکناریک دیگرباصلح زندگی کنند وهیچ کدام غلبه یا امتیازی بردیگری ندارند.پس جامعه ی مدنی درحقیقت دوپایه دارد:یک پایه ی علتی که همان تکثرباالفعل وموجود جامعه است ودیگری پایه ی تئوریک یا دلیلی ومفهومی که عبارت ازمفهوم حق است.این دوجامعه ی مدنی را بوجود آورده است.تکامل جامعه ی مدنی درگروتکامل فهم آدمیان ازمصادیق حق است.درجامعه ی بدوی هم که مقدم برجامعه ی مدنی تصویرمی شود،حق وجود داشت،لیکن مصادیق آن بس محدود ومبهم بود وازهمه مهم ترانسان محق هنوزمتولد نشده بود.درحال حاضرجامعه ی مدنی به جامعه ی گفته می شود که واجد نهادهای است که این نهاد ها ازفرد درمقابل غلبه ی دولت حمایت می کند.این تعریف درست است.اماریشه ی جامعه ی مدنی وسوابق آن را دردل ندارد.منظورازجامعه ی مدنی جامعه ی است که اولا،درآن پلورالیسم / چند گانگی برسمیت شناخته می شود،یعنی فرقه های متعدد حق وجود دارند؛وثانیا،انسان ساکن آن محق است(دربرابرانسان مکلف).وقانون مداری جامعه ی مدنی هم ناشی ازحق مداری آن است.قوانین دراین جامعه ازحقوق مردم سخن می گوید وبرای حفاظت آن ها پدید آمده است.حاکمان بدلیل حق مردم وشهروندان حاکم می شوند ومردم بدلیل حقی که دارند،حاکمان مسئول وپاسخ گو می خواهند.(1)
دراین راستا،تعریفی مشابه دیگری هم ازجامعه ی مدنی وفرق آن باجامعه ی سیاسی داریم وآن اینکه....جامعه ی مدنی به عنوان واقعیتی متمایزازدولت،محصول تحولاتی است که درحوزه ی اقتصادی همراه با پیدایش دولت های مطلقه ی مدرن وظهورعلوم جدید وایدئولوژی های ملازم با آن دراروپای غربی پدیدارشد...وفرق آن هم باجامعه ی سیاسی یا دولت هویداست.بطورنمونه،...جامعه ی سیاسی برعقلانیت ابزاری واسترتژیکی تکیه دارد وهدف اصلی آن حصول قدرت وبکارگیری آن است.ولی جامعه ی مدنی برپیوندهای متقابل ارتباطی استواراست ومشارکت فزاینده،مستقیم مبتنی بربرابری را بسیارممکن می کند.درجامعه ی سیاسی، مقتضیات تفکیک قوا،حاکمیت قانون وکارائی موثردستگاه بروکراسی،مشارکت مستقیم همه ی شهروندان درتعیین خط مشی سیاسی درسطح دولت را ممکن می کند.مشارکت دراین سطح،غیرمستقیم است وازرهگذرنهادهای جامعه ی سیاسی امکان پذیرمی شود.دموکراسی درحوزه ی مدنی می تواند بسیارگسترده تروموثرترازدموکرسی درحوزه ی جامعه ی سیاسی باشد.هدف ازسیاست نیزبه میزان ملموس تری می تواند مشارکت درزندگی جمعی به قصد بهبود کیفیت زندگی اجتماعی- فرهنگی باشد.(2)
باتوجه به تعریف ارائه شده ازجامعه ی مدنی وجدای آن ازجامعه ی سیاسی،به صراحت می توان گفت که درافغانستان فعالان کمتری درجهت تقویت جامعه ی مدنی داریم واین کمبودی هم بخشی به ساختارجامعه وسیاست وبخشی هم به بی خبری کنشگران فرهنگی،روشنفکری وجامعه ی مدنی مان ازچگونگی پیدایش این پدیده درغرب منوط می باشد.بهرحال،باید کاری کرد که جامعه ی مدنی درافغانستان تقویت شود.دراین راستا،باید بدومسئله به گونه ی جدی تمرکزکرده شود:نخست،کارنامه ی دولت وحزب های سیاسی.دوم،جامعه ی سنتی افغانستان ونقش مذهب ومولوی ها وملاها درآن.درمسئله ی قتل فاجعه بارفرخنده دیدیم که برخی ملا امام هاپیش داوری کردند.پیش داوری های که براحساسات متکی بود تابرفهم ودین.دربرابرآن ها،برخی فرهنگیان وفعالان جامعه ی مدنی چه درقشر زنان وچه درقشرمردان،واکنش های زود گذر-احساسی نشان دادند که باعث رویارویی مولوی ها وفعالان جامعه ی مدنی شد.طوریکه دیده شد،مولوی ها به اشتباه خود اعتراف وقاتلان فرخنده رامحکوم کردند،اما تبلیغات فعالان جامعه ی مدنی علیه آن ها ادامه یافت وباعث صف آرائی شد.برای من برخی سخن های فعالان جامعه ی مدنی ومولوی درباره یک دیگربسیارخنده آورمی باشد.مثلن،جامعه ی باصطلاح مدنی کوشید خود رانوگرا ومولوی ها راکهنه گرابنامد ومولوی هاهم بی درنگ مسئله ی غربی وکفری بودن جامعه ی مدنی وفعالانش را پیش کش کرده به پیچیدگی موضوع افزودند.
بناربرآن، برای فعالان جامعه ی مدنی می گویم که آن گونه که ادعای نوگرائی دارید نوگرانیستد.همچنان،برای مولوی هاهم می گویم کاردرجهت تقویت جامعه ی مدنی ربطی به غرب وکفر واسلام ندارد.به این خاطرکه، مطابق تعریف های که ازجامعه ی مدنی ارائه شد،جامعه ی مدنی نه قدرت می خواهد که مولوی ها راسرکوب کرده بتواند ونه هم این امکان برایش درافغانستان میسرمی باشد.بله،جامعه ی مدنی درصورت پایه گرفتن درافغانستان می تواند حکومت استبدادی را مدنی ومردمی بسازد؛به گونه ی که همتایانش درغرب چنین کرده اند.ازاین رو،برای فعالان جامعه ی مدنی می گویم که جامعه ی مدنی به گونه ی غربی اش درافغانستان پایه گرفته نمی تواند.به این معناکه،نسبیت گرائی اینجاخوبترعمل می کند.یعنی ماتوقع ساختن جامعه ی مدنی را درسویه ی ذهنی وفرهنگی جامعه ی افغانستان درتبانی با حکومت ونهادهای اجتماعی- مذهبی وحزب های سیاسی دنبال کنیم نه مجزا ازآن ها.درباره ی دولت ونقش آن درتقویت جامعه ی مدنی باید به انسانی عمل کردن آن تمرکزشود.دراین بخش،لازم می دانم برای سیاست مداران وجامعه ی مدنی،یک خاطره را بیاد بیاورم وآن اینکه"مارشال دوگول،رئیس جمهورفرانسه درزمان ریاست جمهوری اش آندره مالرو،وزیرفرهنگ را درپهلوی راست خود می نشاند.عده ی انتقاد کردند که دراین جایگاه باید وزیرداخله یاخارجه بنشیند! دوگول گفت:هربحثی که دردولت مطرح می شود،سیاسی یا اقتصادی است،اما آندره مالروازیک زاویه ی دیدانسانی به موضوع بحث نگاه می کند وما به این نگاه نیازمندیم." واقعا،اگرسیاست مداران از نگاه انسانی به مسایل توجه نمایند،کمک بزرگ به رشد وتقویت جامعه ی مدنی می کنند.بنابراین،هم ازمولوی هاهم ازحزب های سیاسی هم ازفعالان جامعه ی مدنی هم ازفرهنگیان هم حقوق دانان و...افغا نستان می خواهم که به نگاه انسانی به مسایل ارزش دهند.دراین صورت،هم جامعه ی مدنی قوی پیدامی کنیم وهم به سوی جهان نومی رویم.به سخن دیگر،ازرعیت به شهروند ترقی می کنیم وتنها درشهروند شدن است که جامعه ی مدنی درافغانستان پایه گرفته ورشد می کند.بله،می دانم که دررعیت ماندن مردم دوطبقه فایده دارند:نخست،کسانیکه می خواهند شیوه ی استبدادی حکومت را برگردانند.دوم،برخی مولوی ها وملاهای پس ماند ومتعصب که دررعیت ماندن مردم خوب ترآن ها را بنام دین مورد بهره کشی قرارمی دهند.برخلاف این دسته مولوی ها وملاها،نواندیشان دینی ومولوی های قرآن فهم،مبانی شهروندی را می پذیرند واین مبانی درواقع برسمیت شناختن حقوق طبیعی انسان ها می باشد که درآن باوربه حکومت برآمده ازاراده ی مردم به معنای امروزینش،نا باوری به حق ویژه برای هرصنف ازجمله ملاها واشراف خود ساخته مردود است.پس،به نفع فعالان جامعه ی مدنی کم خون افغانستان است که توجه کرده خود را غرق نکنند؛به گونه ی که سازمان های چپی با دین ستیزی کردند وباعث شدند که دونسل افغانستان قربانی ومذهب را نظامی های پاکستانی وطالبانِ دست ساخت شان ابزارتروریسم وتباهی افغانستان نمایند.
پانویس ها:
1- رازدانی وروشنفکری ودین داری،دکترسروش،چاپ سوم،1377ص ص 60و61
2- جامعه ی مدنی وایران امروز،جمعی ازنویسندگان:سروش،بشیریه،غنی نژاد،عزت الله سحابی و...ص ص 12و13و60