ابراهیم ورسجی
نگاهی به سلفی گری وبنیادگرائی اسلامی ودستاورد شان برای مسلمان ها
ابراهیم ورسجی
8-1-1394
نگاهی تاریخی - سیاسی به سلفی گری وکارنامه اش
این مقاله درسه بخش سامان داده شده است:نخست،بحثی تاریخی- سیاسی درباره ی سلفی گری.دوم،بحثی درباره ی بنیاد گرائی واصول گرائی اسلامی.سوم،نگاهی به سلفی گری وبنیاد گرائی ودستاورد شان برای مسلمان ها.پیش ازاین که، به بحث موضوعی نویشته وارد شوم،شایسته ی یاد آوری می دانم که دراین روزها عزم نداشتم که دراین زمینه بحث ها وسخن های داشته باشم.اما برخی دوستان ازگرایش های پیشترگونه گون باقتضای شرایط کنونی مسلمان ها وتندروی های که بنام دین درافغانستان ودیگربخش های سرزمین های اسلامی جریان دارد، وادارم کردند که وارد بحث کنونی شوم.دربحث هم ،سلفی گری را درگام نخست گرفتم وبنیاد گرائی اسلامی را درگام دوم.علت این پس وپیش کردن این است که، درتاریخ مسلمان ها،سلفی گری پیشینه ی برابربه تاریخ اسلام دارد.درحالیکه،پدیده ی بنیاد گرائی اسلامی،پدیده ی قرن بیستمی وبیرون دینی می باشد که می کوشد خود رادرون دینی نماید.البته، قرن بیستمی به این خاطرکه،حرکت نیمه ی دوم قرن نزدهم که سرسید احمدخان درهند،سیدجمال الدین افغانی،محمدعبده،نامق کمال،کواکبی درمصروترکیه وآیت الله نائینی وآخوند خراسانی ازروحانیون ایرانی آغازیده بودند،رنگ و بوی اصلاح طلبی- نوگرائی دینی داشت تا سلفی گری ویا بنیاد گرائی.
بهرصورت،نویشته را باسلفی گری می آغازم ودرضمن آن سخنانی ازاصلاح طالبان نیمه ی دوم سده ی نزدهم خواهم گفت.به این خاطرکه،برخی صاحب نظران امورسلفی گری وبنیاد گرائی اسلامی،آغازگران نوگرائی- اصلاح طلبی ای نیمه ی اخیرسده ی نزدهم غیرازسرسید احمد خان را به بنیاد گرائی اسلامی پیوند زده اند.پیوندی که نویسنده موافق آن نیست.ازنظرتاریخی،برای مسلمان ها چه عالم وچه مردم عادی،دوره ی پیامبر ص وچهارخلیفه ی اول که بنام"خلیفه های راشدین / درستکار"شناخته شده اند،به ترتیب،نمونه یا اسوه ی گفتاری ورفتاری اسلام پذیرفته شده وبرپیروی ازآن پافشاری می شود.درباره ی عوام مسلمان که خیر،مقلد ملاها بودند واکنون هم تاحدی مقلد می باشند،اما درمیان برخی خواص یا فرهیختگان مسلمان،دلبستگی بدوره ی اولیه ی تاریخ اسلام ومسلمان ها،رنگ وحالت نمونه برداری ازگذشته برای اکنون وآینده به خود گرفته است.نمونه برداران هم گروهی می باشند که بنام گذشته گرایا سلفی مشهورشده اند.پس،لازم است که مسئله را ازنظرواژه شناسی- کارکردی بررسی نمایم.
ازنظرواژه شناسی، درزبان عربی، سلف گذشته را می گویند وسلفی گری هم گذشته گرائی به شمارمی آید.به این معنا که،همان طرزدید،بینش،برداشت وکارکرد دوره ی نخست تاریخ اسلام ومسلمان ها بازخوانی یا احیا شود وتنها دربازخوانی آن است که مسلمان هاهم رضای خدا وهم خوشبختی این جهانی- وآن جهانی را به آغوش می کشند.ازاین رو،بهتراست که نخست آن گذشته رابررسی نموده بگویم که چراتاکید برآن گذشته درمیان مسلمان ها این گونه جاافتاده وباعث شده است که به حال وآینده بی مهری ورزیده شود یا اسلام تاریخی توسط سلفی ها وبنیاد گرایان کمینه پنداشته شود ؟ درواقع، بی مهری نسبت به اکنون و آینده وگذشته بهترانگاری کاری کرده است که وضع ناهنجارکنونی مسلمان ها دستاورد آن می باشد.دوم،آیا آن گذشته قابل بازنگری یا احیامی باشد؟ سوم،مگرمسلمان هاچاره وراهکاردیگری غیرازبازنگری واحیای گذشته درجهت حفظ ودوام دین شان دارند یانه؟ اگرندارند،پس،چه باید بکنند؟ برای اینکه، نویشته بدرازا نکشد؛ موضوع رابه گونه ی بررسی سیاسی- تاریخی می کنم که هم ادای مطلب کند وهم ملال آورنشود.
به گواهی تاریخ، پیروان راستین ودروغین پیامبران وبزرگان همواره برشخصیت وافکار آن ها ونزدیکان شان تکیه کرده آینده را ازنگاه آن ها وخود ودراصل ازدیدگاه خود ترسیم کرده اند.مسئله ی که مسلمان ها درآن پیشگام می باشند.واقعیت این است که، اسلام درشبه جزیره ی عربستان یا بخش بی تمدن جهان ودارای مردم اغلب بیابان گرد قد برافراشت. بیابان گردانی که بعدن دین را ابزارنان - پول - زمین درآوردن بنام فتوحات دینی کردند.ازسوی دیگر،قد برافراشتن بیابان گردان درزمانی رخ داد که دوامپراتوریی روم وفارس درنزدیکی شان روبه فساد وفروپاشی داشت.درچنان محیط وروزگاری،اسلام درمدت 23سال نازل ودرزمان زندگی پیامبرص براغلب بخش های عربستان کنونی مسلط شد.درسلطه برعربستان هم،معلوم بود که اسلام ازتبلیغ وجنگ های دفاعی نه تهاجمی بیشترکارگرفت.بدبختانه،پس ازدرگذشت پیامبرص،بخاطر ناتوانی درساختن اداره واقتصاد،جنگ برای قدرت درمدینه وجنگ ها برای غنیمت دربیرون عربستان راه اندازی شد که قربانی اصلی ای آن تبلیغ کتاب باحکمت وتزکیه ی نفس مطابق رسالت پیامبروپیش کش شده درقرآن بود ونتیجه اش را مسلمان ها اول درمرتدشدن برخی بیابان گردان،بازگشت مشرکین به قدرت دردوره ی عثمان به گفته ی مودودی درکتاب(خلافت وملوکیت)وبلند شدن فتنه وکشته شدن خلیفه ها،برآمدن خوارج به گفته ی طه حسین(درآشوب بزرگ)، به حیث پیش کسوتانِ القاعده ،طالبان،داعش وبوکوحرام کنونی درآن زمان وبرآمدن حکومت جنایت کاراموی وقتل فرزندان رسول ص درکربلا،دیدند.
باتوجه به آنچه که گفته شد،اصل تمرکزاسلام برشورا ،عدالت،برادری وبرابری،امربه معروف ومنکر دررابطه به حکومت گران، جای خود را به حکومت های شخصی- عربی- غیرعرب سیتز اموی وعباسی بویژه اولی اش سپرد.شیوه ی حکومت داری ظالمانه ی که بعدها با ایجاد فقه به حیث ایدئولوژی سیاسی وفقیهان به حیث توجیه گران زوروقدرت تازمانه ی ما ادامه یافت وباعث شد که حکومت های خود سرشبه اسلامی عامل پس ماندگی مسلمان ها درمقایسه با مسیحی ها ویهودی ها حتا هندوها وبودای ها شوند.ازاین رو،زمانیکه مسلمان ها به خصوص آگاه تران شان حکومت های اموی- عباسی ومیراث بران کنونی شان رادیدند، رغبت به این پیداکردند که شیوه ی حکومت خلیفه های اول را زنده واحیا نمایند.درواقع،همین گرایش درسیاست وفقه بنام سلفی گری شناخته شد.اگرچه فقیهان عصرپسین اموی ونیمه ی اول عصرعباسی، گرفتاربحث های فقهی وکلامی دربرابرپرسش های ناشی ازورود فلسفه ی یونان،ایران وهند بودند که باگسترش قلمرومسلمان ها دربغداد ودمشق خود نمائی کرده بود،اماسلفی گری به معنای امروزی اش رونما نشده بود وعلت رونمانشد نش هم این بود که خلیفه های عباسی خود را وارث یا پسران کاکایی پیامبرص دانسته موقع چنان بحث های رانمی دادند.ازاین رو،برای مدت های طولانی،بحث های فقهی- کلامی بربحث های سلفی گری غلبه داشت.
درادامه ی چنان بی علاقگی به سلفی گری، توجه به فقه ،کلام،جمع آوری حدیث وسیاست های تفنگ سالاربود که اول خلافت به اموی های اندلس وعباسی دربغداد وبعدن به فاطمی های قاهره وعباسی های بغداد تقسیم شد.یعنی مسلمان ها به سه بخش تقسیم شدند. بعدن، صلیبی ها ازغرب ومغل ها ازشرق هجوم آوردند که نتیجه ی آن برآمدن ایوبی ها درمصروسوریه بود وازطرف شرق هم،پیشروی مغل ها به سوی بغداد،بساط خلافت را درسال 1258میلادی برچید.ازبرچیده شدن بساط خلافت عباسی تاظهورخلافت عثمانی، چیزی بیشترازیک ونیم قرن گذشت.بهرحال،وقتیکه ترک ها استانبول/ مرکز روم شرقی رادر1453 فتح وخلافت کم ثمرخود را به بالکان بردند، دورخ داد تکان دهنده درتاریخ اسلام بوقوع پیوست:نخست، در1492،پادشاه بنیاد گرائی مسیحی اسپانیا،مسلمان هارا اراندلس بیرون کرد.د وم، درفارس، حکومت وحشی صفوی سربلند کرد.همچنان،درهند، حکومت مغل های مسلمان برآمد کرد.اگرچه مغل های مسلمان خود راخلیفه نخواندند،اما ایران صفوی وترکیه ی عثمانی برسازامامت وخلافت کوفتند.بهرصورت،درحالیکه تاکید برخلافت وامامت وسیله ی خوب و عوام فریبانه دردست رهبران سیاسی- نظامی شده بود،اماعالمان هم بیکارنه نشسته فقه های تهیه شده درعصرعباسی را اجتهاد زدائی کرده امارتی- خلافتی- امامتی ساختند.مثلن، درسنی ها،ابن تیمیه ی حنبلی(وفات1338م) بانویشتن"سیاست شرعیه" سلفی گریی سیاسی را تئوریزه کرد؛اما خلافت عثمانی به نویشته ی اوبهای نداد.درشیعه ی صفوی هم، فقه شیعه ی جعفری توسط ملاهای جنوب لبنان ودرسرشان علامه ی بی سواد مجلسی که توسط صفوی ها اجاره وبه فارس وارد کرده شده بودند،همانند ابن تیمیه، امامت را تئوریزه کردند که ولایت فقیه خمینی ادامه ی آن می باشد.البته که پیشترازولایت فقیه خمینی،ابن عبدالوهاب(وفات1791میلادی)نویشته های ابن تیمیه را سازمان دهی وباسازش با خانواده ی السعود،کمک به وهابی گری وپایه گذارحکومت کنونی عربستان شد.حکومت ایدئولوژیکی که هم سلفی گری وهم القاعده –- طالبان - داعش یا خوارج زمانه ی مارا تولید کرده است.
بهرحال،باوجود اینکه ،خلافت وامامت توسط سلفی های سنی وشیعه جمع بندی شد،اماحکومت های عثمانی وصفوی بیشترمصروف عیش ونوش وبهره برداری عوام فریبانه ازفقه درجهت ادامه ی سلطه ی شخصی- خاندانی خود بودند.طرفه اینکه،درشرایطی که، عالمان ریزودرشت مسلمان ها چه سنی وچه شیعه، مصروف سلفی گری سنی- شیعی ای عقل گریزشده بودند،اروپای غربی، اول رنسانس،دوم نهضت اصلاح مذهبی،سوم،نهضت مشروطه ی انگلیستان،چهارم،نهضت روشنگری وانقلاب کبیرفرانسه وانقلاب صنعتی راپشت سرگذاشته به حیث قدرت برترواستعمارگر به سوی جهان اسلام دست به توسعه طلبی زد.ازقبل معلوم بود که، اسلام خلافتی- امامتی- ستمگرحکومتی درایران وترکیه ی عثمانی، دربرابر اروپای مدرن جزخم شدن چاره ی ندارد.ازاین رو،اروپای مدرن واستعمارش درجنگ جهانی اول ترکیه ی عثمانی راکه درمیان مسلمان ها به نام خلافت مشهوربود بزانودرآورد.پیشترازآن،امامت وحشی صفوی مرخص وافشاری ها وقاجاری ها جایش گرفته بودند ودرهندهم مغل هاروبزوال نهاده برتانیه وروسیه ی تزاری / قدرت های تازه نفس اروپائی دستگاه وقلمروآن ها را تنگ ترکرده به سوی نیستی سوق شان دادند.ازاین رو،بادفن ترکیه ی عثمانی درپایان جنگ جهانی اول که به خلیفه گریی گذشته گرا یدک می کشید،سلفی گری کمرنگ وبنیادگرائی اسلامی به میدان سیاست وفرهنگ مسلمان ها وارد شد.
درباره ی کمرنگ شدن سلفی گری وبرآمدن قدرتمند بنیاد گرائی اسلامی،بهتراست که بدوعامل زیراشاره نمایم:نخست،سلفی گری دنبال احیای خلافت اولیه می گشت وهنوزهم می گردد که نماینده ی آن:اکنون،داعش وحزب تحریروتروریست های زیراثرارتش پاکستان ووهابیت نفتی عربستان می باشد.چون وضع مسلمان ها بعد ازجنگ جهانی اول وفروپاشی خلافت عثمانی بسیارروبه خرابی گذاشته بود،زمینه برای ظهوربنیاد گرائی اسلامی قدرت گرامساعد شد.دوم،سلفی گری باتکیه بر قرآن وسنت وگردن ندادن به عقل وخرد وتفسیرعقلانی ازقرآن وحدیث،ثابت کرد که دربی عقلی گذشته گراست نه کوشش درجهت بازخوانی دوره ی درخشان تاریخ اسلام که بعدازپیامبر درخشانی اش زیرسایه ی قدرت وتفنگ سالاری رفت وکمک به برآمدن نظام های شاهی مطلقه ی ستمگر ومخالف اصول شورا،عدالت وبرادری اسلامی کرد.ازهمه بد تراین که،تشکیل پادشاهی عربستان متشکل ازوهابی گری وسلطه ی خانوادگی خاندان سعود، به کمک انگلیس وسرپرستی امریکا وپیدایش نفت دراین کشور،هم حکومت استبدادی را رقم زد وهم وهابی ها به این بهانه که قرآن قانون ما است ،با دموکراسی،حقوق بشر وحکومت قانون بدشمنی برخاسته ضربه ی کمرشکنی به سلفی گری زدند.به این معناکه،سلفی گری همین است که درعربستان می باشد وباید همه سلفی هابه آن تسلیم ومفتخرباشند.طوریکه گفته شد،عربستانِ وهابی- ثروت فراوان نفتی پیداکرده همه سلفی هاراخریده وکوشش نمود که ملاهای دیگرمذاهب راهم خریداری ووهابی نماید.فرایندی مخوفی که درپاکستان وافغا نستان به ظهورطالبان والقاعده ودرخاورمیانه بخاطررقابت با ولایت فقیه به برآمدن داعش والقاعده وجنگ جاری دریمن میان ایران وعرب ها کمک کرده است.ازاین رو،حق باکسانی می باشد که وهابی گری یاسلفی گری رامادرتروریسم اسلام گرا- نفتی تعریف کرده اند!
کمرنگ شدن سلفی گری وبرآمدن بنیادگرائی اسلامی
طوریکه دربالایاد آوری شد، برخی نویسندگان حرکت سیدجمال ومحمدعبده درواقع سران نواندیشی دینی سنی را پایه گذاری بنیاد گرائی اسلامی نام نهاده اند.مسئله ی که زیاد با واقعیت همسازی نمی نماید.به این خاطرکه،آن ها برایی ایجاد سازش میان اسلام ومدرنیته / نواندشی،طرفدارتفسیرنوازقرآن ودرسیاست طرفدار شاهی مشروطه برای نابود کردن استبداد ورسیدن به آزادیی فکری بودند.بهرحال،بنیاد گرایان ازآن ها حرکت بهره برداری خود را کرده اند.نه تنها بنیاد گرایان،بلکه وهابی ها یا سلفی های قدرت - نفت زده ی عربستان هم ازآن ها بهره برداری نموده اند.من درباره ی بهره برداری سلفی ها وبنیاد گرایان از اندیشه ی کمرنگ - نوگرایانه ی مطرح شده درربع اخیرسده ی نزدهم،بحثی ندارم.به این خاطرکه، نوگرائی واصلاح طلبی بد فرجام مسلمان ها به فلسفه ستیزی توسط غزالی(وفات1111م)برمی گردد.فلسفه وعقل ستیزی که با تقویت اشعری گری وحنبلی گری،آغازگرزوال اندیشه ورزی دراسلام شده مانع برآمدن علم های حقوق،سیاست،اقتصاد وجامعه شناسی شد.درواقع،ستیزغزالی با فلسفه وعقل چنان موثرواقع شد که ابن رشد(وفات1198م)وابن خلدون(وفات1406)هم نتوانستند مانع آن شوند.پس،به صراحت گفته می توانم که شکست معتزله وبرآمدن اشعری گری وحنبلی گری،هم کمک به سلفی – وهابی گری متعصب وهم زمینه سازی برای برآمدن بنیاد گرائی اسلامی- تروریسم کورمذهبی کنونی کردند.به سخن دیگر،همان گونه که تلاش های ابن رشد،خراب کاری غزالی را تلافی کرده نتوانست؛اصلاح گری سیدجمال،عبده،کواکبی،سرسید احمدخان،آیت الله نائینی وآخوند خراسانی،مانع برآمدن بنیاد گرای ازمصرتا ایران وهند شده نتوانست.ازنظرسیاسی هم،فروپاشی خلافت عثمانی درپایان جنگ جهانی اول وتقسیم بخش عربی خاورمیانه،میان انگلیس وفرانسه، کمک به برمدن بنیاد گرائی اسلامی کرد.مسئله ی که کشف نفت درعربستان وامارت های جنوب خلیج فارس وایجاد کشوراسرائیل درماه مه 1948 توسط انگلیستان به کمک آن شتافت.
درواقع،همان گونه که فروپاشی خلافت عثمانی درفردای جنگ اول جهانی وبرآمدن حکومت لائیک / جداکننده ی دین ازدولت وتاحدی دین ستیزاتاترک درترکیه درحوزه های سیاسی ودینی خاورمیانه خالیگاه وکمبودی ایجاد کرد؛همچنان،حکومت های عرب درمصروعربستان را وا داشت که بنام خلافت نفوذ مردمی ای خود را گسترش دهند. درحوزه ی مذهبی هم ،فعالان سیاسی متمایل به احیای عظمت ازدست رفته ی مسلمان ها وارد عرصه ی سیاسی- فکری شدند. بطورنمونه، درسال 1928،حسن البناء، نهضت اخوان المسلمین / برادران مسلمان را پایه ریزی کرد.نهضتی که الهام بخش ایدئولوژیک تمام سازمان های اسلامی اصول گرا وبنیاد گرا درجهان اسلام می باشد.اگرچه، درسال 1906،عده ی ازمسلمان ها درداکه/ پیتخت بنگله دیش کنونی، حزب مسلم لیگ / جامعه ی مسلمان هند را ساختند،چون رنگ وبوی انگلیسی داشتند، نتوانستند مورد پذیرش حوزه های مذهبی واقع شوند.البته که، مسلم لیگ سا زان هم درسال 1919بخاطرفروپاشی خلافت عثمانی درکناردیوبندی ها تحریک خلافت را درهند براه اندختند که مدتی بعد خاموش شد.اما نهضت اخوانِ حسن البناء نه ازگونه ی مسلم لیگ بلکه ازگونه ی یک نهضت دینی وسیاسی بود که بیشترین اثررابرجریان های مذهبی- سیاسی درجهان اسلام ازجمله هند یاجنوب آسیا گذاشت.
ازاین رو،لازم است به مرام واندیشه ی این نهضت اشاره شود که مادرتمام سازمان های اصول گراوبنیاد گرادرکشورهای مسلمان شده وبرجمعیت های اقلیت مسلمان درغرب هم اثرگذاشته است.دراین رابطه، درخاطرات حسن البناء آمده است:اخوان المسلمین یک حزبی ازاحزاب نیست که طبق منافع حزبی یاشخصی تاکید یا مخالفت کند؛ ولی اخوان المسلمین یک دعوت اسلامی- محمدی است که هدف آن خداوند واسوه ی آن رسول الله ص ودستورآن قرآن کریم است ودارای برنامه ی واضح وروشنی است که هدف ازآن تجدید اسلام درقرن چهاردهم وآراسته کردن مصربازینت اسلامی وگنجاندن تعالیم قرآن درهمه شئون زندگی اعم ازقانون گذاری وسیاست واقتصاد می باشد.همچنین،آزاد ساختن هروجب زمینی که درآن لااله الاالله ومحمدرسول الله گفته می شود وبالآخره نشراسلام وبالابردن پرچم قرآن درهمه جا تا اینکه فتنه برانداخته ودین خدا سربلند شود، می باشد.این یک برنامه ی بزرگی است که برنامه ی هیچ حزب سیاسی که دارای برنامه باشد،مانند آن نیست.(1)
باتوجه به برنامه ی یادشده، به حق می توان اخوان را مادروپایه گذارهمه جمعیت ها وسازمان های اسلامی درکشورهای مسلمان نامید.بعدازاخوان، وقتیکه، جماعت اسلامی را سید ابواعلی مودودی درسال 1941 درهند پایه گذاری کرد؛درواقع،همان برنامه ی ازقبل ارائه ی شده ی اخوان رابزبان های اردو وانگلیسی بازتاب داد وهردوگروه شدند مرشد دیگرسازمان های اسلامی دراطراف واکناف خود.ازاین رو،مصری های اخوانی جماعت اسلامی را ازخود وهندی های آن روزوپاکستانی ها- بنگله دیشی ها-هندی های وابسته به جماعت اسلامی کنونی هم اخوان را ازخود می دانند.درایران هم که من مطالعاتی درباره ی نهضت آزادی،مجاهدین خلق،جنبش مسلمانان مبارز،جنبش خداپرستان سوسیالیست، روحانیت مبارزکرده ام،تاثیراخوان رابرنهضت آزادی وروحانیت مبارز به گونه ی برجسته یافته ام.مثلن،آیت الله خامنه ی رهبرانقلاب ایران وسیدهادی خسروشاهی وچندروحانی دیگرمترجمان نوشته های سید قطب ومحمدقطب به شمارمی آیند.ازطرفداران نهضت آزادی هم،دکترغلامرضاسعیدی مترجم نوشته های دانشمندان هندی ازجمله داکتراقبال،داکتررفیع الدین وبرخی طرفداران روحانیت مبارزهم نویشته های مودودی را اززبان عربی به فارسی برگردان کرده اند.درهند وپاکستان هم دانشگاه علیگرومرکزپخش ونشرجماعت اسلامی وندوت العلمای هند حتامدرسه ی دیوبند نوشته های اخوان رابه زبان اردوبرگردان کرده اند ومی کنند.ازاین رو،نویسندگان اخوان درهندوپاکستان ومودودی درمصروکشورهای عربی به شمول ایران وترکیه،چهره های شناخته شده ی اصول گرائی اسلامی می باشند.
پس ازبحث درباره ی اخوان وجماعت وپایه گذاران شان به حیث پیش کسوتان اصول گرائی وبنیاد گرائی اسلامی،دراین بخش ازنویشته ،لازم می دانم که سخن های درباره ی اصول گرائی وبنیاد گرائی وتفاوت های شان ابرازکرده به بحث ادامه دهم.واقعیت این است که، بنیاد گرائی پدیده ی غربی واصول گرائی پدیده ی بومی درفرهنگ اسلامی می باشد.مثلن،درسده ی نزدهم دوتحول درغرب رخ داد که باعث برآمدن بنیاد گرائی درمسیحیت شد:نخست،مسئله ی تکامل واصل انواع داروین که انسان را زاده ی تکامل یک گونه میمون ثابت کرد؛اصل پسرخدابودن حضرت مسیح علیه السلام رازیرسوال برد.دوم،عده ی دانشمندان انجیل شناس این نظررا ابرازکردند که انجیل موجود درمیان مسیحی ها وکلیساهاهمان انجیلی نیست که به حضرت مسیح علیه السلام نازل شده بود.دومسئله ی مهمی که درشروع قرن بیستم باعث ظهوربنیادی گرائی مسیحی درکالیفورنیای امریکاشد.چون درجهان اسلام هیچ منبعی قرآن را زیرسوال برده نتوانسته وخداهم حفظ آن رابدوش گرفته است،پس کاربرد بنیاد گرائی درجهان اسلام بی مورد می باشد.به این معنا که،بنیاد اسلام یا قرآن زیرسوال نرفته است تا باعث پیدایش بنیادگرائی شود.
اما درباره ی اصول گرائی اسلامی، باید گفت که به معنای دفاع ازقرآن وسخنان پیامبرازروزظهوراسلام تاکنون درجامعه های مسلمان وجود داشته وخواهد داشت.ازسوی دیگر،اصول گرایان هم همه دریک صف جای نمی گیرند.بطورنمونه،سلفی ها،وهابی ها،ملاهای سنتی همه ی مذاهب به شمول بنیاد گرایان همه اصول گرامی باشند.به این معناکه،قرآن وسخنان پیامبررا اصول یا پایه ی اسلام دانسته درجهت دفاع ازآن قربانی می دهند.ازاین نظر،اوباشانیکه بتاریخ 19ماه مارس – 28ماه حوت، فرخنده را درمسجدشاه دوشمشیره درمرکزکابل شهید کردند،خود را اصول گرا می پنداشتند.البته، اصول گرایانی عمل کننده برضد همان اصول،یعنی قرآن وحدیث.به این خاطرکه، قرآن قتل یک نفررا برابربه قتل همه ی مردم دانسته همچنان قرآن وسخنان رسول ص دست درازی کردن به سوی زن نامحرم راگناه کبیره دانسته است چه ماند به اینکه اورا بی پرده کرده هم بکشند وهم بدنش بی جانش را بسوزانند!
درحالیکه،اصول گرائی وبنیاد گرائی دراسلام ومسیحیت ازهم جدامی شوند؛اما دربرخی کارکرد ها وشیوه های رفتاری یکی می شوند.مثلن،بنیاد گرایان همه مذاهب به نفع مذهب های خود زورمی گویند،خشونت می کنند،به مخالفان خود اجازه ی سخن گفتن نمی دهند،حتابه تروروتصفیه ی فیزیکی مخالفان خود اقدام فیزیکی هم می کنند.کارهای ناشایستی که اصول گرایان خشن هم مایل به کاربرد آن ها می باشند.اگربه کارنامه ی بن لادن وجورج بوش،نگریسته شود،ثابت می نماید که هردوشان نماد بنیاد گرائی واصول گرائی وتروریسم مذهبی بودند.به گونه ی که هم فکران شان:طالبان،داعش،بوکوحرام،انجمن حجتیه درایران،گروه نوری مالکی درعراق وبشاراسد،رئیس جمهورسوریه وابسته به فرقه ی علوی ووهابی ها وده ها گروه مشابه آن ها درپاکستان،ملاهای بودائی دربرما وسریلانکا وگروه شاس هندو درهند،بنیاد گرایان واصول گرایان خشن وتروریستی می باشند که حق زندگی به مخالفان خود قایل نیستند.
اکنون که درباره ی بنیاد گرائی واصول گرائی وفرق ها وهمانندی های شان سخن گفته شد، برمی گردم به اخوان المسلمین وهم فکرانش درجهان اسلام.بازتاب مختصربرنامه ومرام اخوان نشان داد که بجای یک نهضت اسلامی- مصری یک نهضت جهانی می باشد ومی خواهد که به نمایند گی ازاسلام سخن بگوید.موضعی بلند پروازانه ی که هم برایش شهرت داده وهم دشمنان زیادی خلق کرده است که شایسته ی یک حزب سیاسی نیست.با وجود اینکه،اخوان یک نهضت جهانی است نه حزب سیاسی- مذهبی- سرزمینی،این خاصیت رادارد که خشن وتندرونیست.ازاین رو، می توان آن را اصول گرای میانه رو وغیرخشن خواند که میان خود وبنیاد گرائی خشونت گرا- متمایل به تروریسم مرزمی کشد.
وقتیکه اخوان اصول گرائی میانه روست؛پس،چرا حکومت های عرب بویژه حکومت های نظامی مصر،پادشاهی عربستان وامارات متحده نسبت به آن سخت گیر،خشونت گراوسرکوب گرانه برخورد کرده ازاین هم یک گام به پیش گذاشته تروریستش اعلام کرده اند؟ پاسخ این پرسش را این گونه می توان ابرازکرد:روشن است که درکشورهای عربی نهادهای سکولار- لیبرال وملی گرای مدعی محدود کردن حکومت به قانون وبرتری بخشیدن به خواسته های مردم وجود ندارد؛ازسوی دیگر،وهابی گری وسلفی گری نفت خوارعربستان وشاخته هایش هم فعال می باشند که مصروف ویران کردن زیارت ها وتحکیم پایه های استبداد بنام اطاعت ازامیران موجود و موقع ندادن به فتنه می باشند.ازاین رو، تنهاگروهی مزاحم برای دولت های خود کامه ی عرب،اخوان می ماند.گروهی که به اصل شورا وعدالت وعرضه ی خدمات اجتماعی تاکید دارد ومی تواند نیروی بدیل دولت های ناکام عرب شمرده شود.پس،حکومت های عرب ازآن احساس خطرکرده سرکوب وتروریستش اعلام کردند.
بنابراین آن،حق با آلوین تافلراست که گفته است مذهب مخالف دموکراسی نیست.بویژه درجامعه های عرب که حکومت هایش بی رقیب خود کامگی می کنند وتنها نیروی مخالف ومزاحم شان اخوان وبرداشت مذهبی اش می باشد.تافلر:مذهب دشمن دموکراسی نیست.درجامعه ی دنیوی چند مذهبی که درآن جدای روشن میان دولت وکلیسا وجود دارد،،تنوع باورها ونا باوری ها به جنبش وپویائی دموکراسی می افزاید.دربسیاری کشورها،جنبش های مذهبی تنها نیروهای هستند که نیروی خنثی کننده ی سرکوب وبیداد دولت را فراهم می آورند.بنیاد گرائی دراین شکل،به هیچ وجه تهدیدی به شمارنمی رود.با این همه،دردرون رستاخیزعظیم مذهبی،درهرکشوری،متعصبانی رشد می یابند که خود را نسبت به کنترول ذهنی ورفتار افراد متعهد می بینند ودیگران نیزنا آگاهانه ازآن هاحمایت می کنند.(2) تجربه ی تلخ و جانکاهی که درایران به استبداد مذهبی ودرافغانستان به تروریسم وتباه کاریی مذهبی منجرشد.
برای آنکه، چنان تجربه های ناگواری تکرارنشوند، دست زدن به کارهای زیرسازنده می باشد:نخست،درپادشاهی های عرب، بجای بنیاد گرای اسلامی، دربرهه ی اول، براصل حکومت های مشروطه تاکید شود.مسئله ی که خواست نواندیشان دینی مانند:سیدجمال،عبده، کواکبی،نامق کمال،نائینی وآخوند خراسانی دراخیرسده ی نزدهم واول سده ی بیستم بود وبی اثرثابت شد.دوم، درجمهوری های خود کامه- نظامی- فردیی عرب هم،بهتراست که برکوتاه کردن دست نظامی ها ازسیاست وثروت تاکید کرده شود تاراه بروی مرخصی استبداد نظامی بازشود.دراین صورت،به یقین فضا برای دموکراسی، تحقق حقوق بشر وحکومت قانون بازمی شود.درغیرآن، رقابت نظامی ها،اصول گراها وبنیاد گرایان به خشونت گرائیده به نفع تروریسم یا داعشی گری تمام می شود.به گونه ی که، درمصردرحال شدن است.درایران که استبداد مذهبی دارد،سکولارها کاری کرده نمی توانند ونقش نواندیشان دینی وملاهای میانه روبارزتراست.بطورنمونه،اگراکنون انتخابات آزاد برگزارشود،موسوی،خاتمی،کروبی وروحانی،خامنه ی را به زباله دان تاریخ واریزمی کنند ودرصورت مرگ خامنه ی که نزدیک به نظرمی رسد،یا شورای خبرگان رهبری شکل گرفته ایران را به سوی اسلام همسازبا دموکراسی می راند ویا سپاهیان وداعشی های ایران این کشوررا افغانستان یا عراق می سازند.رجامندم که چنان نشود وایران به سوی اسلام نواندیش همسازبا دموکراسی وحقوق بشربه پیش برود.درپاکستان،یا مادرتروریسم وطالبان- القاعده سازی،بهتراست که به ازدواج نا مشروع نظامی های مرتد- خود سر- غارتگروملایان قرون وسطائی پایان داده شود.دراین صورت،هم مشکل پاکستانی ها حل می شود وهم مشکل افغا نستان کم خواهدشد.به این خاطرکه،بخش بزرگ مشکلات افغانستان صادرشده ازپاکستان می باشد.
بهرحال، درشرق دوریا اندونیزی ومالیزی،بنیاد گرائی واصول گرائی اسلامی درسمت دموکراسی وسازش باحقوق بشرروان شده است که خوشایند می باشد ودرترکیه وتونس هم وضع جهت خوب دارد.امادردیگرکشورهای عربی،رقابت ولایت فقیه ایرانی وعربستان وهابی که هردو نفت هم دارند به شمول نظامی ها درمصر وبه بند کشیدن اخوان توسط دیکتاتوری، توجه بیشتر برای رهائی ازشرتروریسم می طلبد.مثلن،بیرون شدن مصر ازبنیادگرائی ونظامی گری نیازمبرم به دموکراسی ورفتن به انتخابات وبازگشت نظامی ها به قشله های شان را دارد.ولی، درعراق،سوریه ویمن که وهابی گری وشیعه ی جعفری باهم شاخ به شاخ شده اند،تدابیرزیر ازهمه بهترخواهند بود:نخست،ایران ازحمایت حکومت وحشی بشاراسد وتندروان شیعه درعراق وسوریه دست بردارد.دوم،عربستان هم ازصادرکردن تندروی مذهبی وکمک به تند روان وتروریستان دست بردارد.سوم،زیرنظرسازمان ملل درعراق،سوریه ویمن، اول، حکومت های انتقالی برقرار؛ ودوم ،انتخابات شفاف برگزارشود.سوم،جامعه ی جهانی برای مهارکردن تندروی مذهبی وتروریسم ،سیاست یگانه وهماهنگ روی دست بگیرد.
اگرجامعه ی جهانی به چنین کاری مبادرت ورزد، بازهم وظیفه ی حکومت ها واندیشه ورزان مسلمان مهمترمی باشد.روشن است که حکومت ها ونواندیشان مسلمان باید کارهای زیررا درجهت مهارتندروی وتروریسم مذهبی انجام دهند:نخست،حکومت گران بدانند که شیوه ی حکومت گریی خود سرانه شان شکست خورده وتندروی وتروریسم مذهبی را تولید کرده است.ازاین رو،باید شیوه ی حکومت داری خود را تغییر وبا خواسته های مردم کناربیایند.درغیراین صورت،آن ها بازنده وتروریستان برنده می شوند.دوم،اندیشمندان مسلمان باید کارهای زیررا انجام دهند:نخست،متون دینی بویژه قرآن را ازنوتفسیرنموده ازاین طریق سلفی ها،بنیادگرایان وتروریستان را که دین راوسیله ی تروروتوحش ساخته اند منزوی نمایند.دوم،تاریخ سیاسی مسلمان ها بویژه خلافت وبی ربطی آن به اسلام وپیامبرص وناکارآمدیی آن برای جهان امروزرا برملانمایند تاشیادان وفریب کاران نسل نورا فریب داده نتوانند.بطورنمونه،درقرآن وحدیث،هیچ آیه وحدیثی یافت نمی شود که پیامبرص خلیفه داشته باشد.ازاین رو،وقتیکه به عمررض اعتراض شد،دستورداد که مرابعد ازاین امیرمومنان بگوئید نه خلیفه.برخلاف عمررض،بعدن ستمگران وحاکمان خود سر خود را خلیفه نامیده هم استبداد را برمسلمان ها تحمیل کردند وهم باعث عقب ماندگی شان نسبت به پیروان دیگرادیان شدند.بنابراین،شیخ علی عبدالرازق،درباره چنان خلافت های نامسلمان وستمگرچنین می نویسد:خلافت همواره بزوربرقرارو باسرکوب وستم حفظ شده است.به همین جهت است که، علم سیاست همواره یک علم بی باروبربوده وآثارسیاسی درمیان مسلمانان این همه معدود وکمیاب است.(3)
نگاهی به سلفی گری وبنیادگرائی اسلامی ودستاورد شان برای مسلمان ها
درباره ی دستاورد سلفی گری وبنیاد گرائی ،برجسته ترین مسئله تحجر یا سنگ اندیشی وخشونت گرائی شان می باشد که نشان می دهد براستی بروی بشریت ودستاورد های تاریخی اش تیغ کشیده اند! بطورنمونه،ویران کردن آثاربودائی توسط طالبان درافغانستان،نابود کردن تاریخ عراق توسط داعش ،چیزی جزتیغ زن علیه میراث بشریت نمی باشد.وکشتن وسوختاندن فرخنده درکابل هم نشان داد که اسلام سلفی وبنیادگرا،سیرقهقرائی اما ترسناک دارد. ازهمه خنده آوراین که، سلفی گری، خلیفه گری را چنان بازاری کرده است که تروریستانی مانند داعش هم اعلام خلافت علام کرده اند.ازسوی دیگر،ازنام امیرمومنان هم اوباشانی مانند طالبان بهره برداری کرده دین وشریعت یا فقه را بد نام وتروریزه کرده اند.عربستان وهابی وایران ولایت فقیه هم ازقبل سلفی گری وامامت خود را داشتند که توحش حکومت های فرقه گرای بشاراسد ونوری مالکی،داعش،القاعده ،طالبان واخیرن برخورد جنگی وهابی گری وزیدی گری دریمن ، واحتمال شاخ به شاخ شدن تهران وعرب ها،ثمره ی کارنامه شان می باشد.برای اینکه، چنان استفاده های نادرستی ازنام ونشان وارزش های دینی مسلمان ها صورت نگیرد، مسایل زیررا پیش کش کرده نویشته را به پایان می رسانم:نخست،ازاخوان المسلمین، به حیث مادرسازمان های بنیاد گرا واصول گرانام گرفتم .ازاینکه خشوت گرانیست و مرزمیان خود وبنیاد گرایان وتروریستان کشیده است،هم برتری دارد وهم کارهای زیرراباید بکند:نخست،فرصتی که برایش میسرشده بود تلف کرده خود ورقیبان سکولارش جاده سازی برای کودتاچی های نظامی کردند.دوم، ازاخوان می پرسم که درفقه سنتی ای همه ای مذهب های اهل سنت، اصل اجماع امت آمده است.همین که شماری زیادی ازمصری ها علیه حکومت منتخب مرسی اعتراض کرده بودند،به نفعش بود که به انتخابات تازه تن داده راه بیرون رفت پیدامی کرد.اکنون که، چنین نکرده وگرفتارمرگ،زندان وتبعید شده است،بهتراست که به مبارزه ی صلح جویانه - ائتلافی به شمول همه طرفداران حکومت دموکراتیک، علیه دیکتاتوریی نظامی ادامه ودربرنامه ومرام خود هم بازنگری نماید.به این خاطرکه، مشکلات این جهانی را تنها با دین نمی توان حل کرد، بلکه با جمع دین، تجربه،عرف،علم ،تکنالوژی وهمسازی باجامعه ی جهانی می توان حل کرد.همچنان،اصل شورا وعدالت که دراسلام آمده است؛ به گونه ی درست، دریک حکومت دموکراتیک وحقوق بشرمدارو تابع اراده ی مردم تحقق پیدا می کند؛ نه درخلافت وامارت وحکومت اسلامی.ازاینکه، قرضاوی،بزرگترین متفکراخوان به حکومت اسلامی نه گفته وازجمهوری شورایی - اسلامی حمایت کرده است،معلوم می شود که اخوان درسمت همسازی باجهان نوپیشرفته به بنیاد گرای واصول گرائی متحجراسلامی پشت کرده است.این سخن رابه این خاطرمی گویم که اخوان آغازگرمبارزه ی اسلامی می باشد وامروزین شدن آن بالای دیگربنیاد گرایان واصول گرایان تاثیرسازنده می گذارد.درایران وپاکستان هم، وضع به گونه ی است که تندروی وبنیاد گرائی امتحان ناکام خود را داده اند وآینده به نفع میانه روی همسازبانیازهای زمان می باشد.درترکیه،تونس،اندونیزی ومالیزی،سازمان های بنیاد گرا و اصول گرا روبه آینده دارند نه گذشته به شیوه ی سلفی گری.اما دربنگله دیش،حکومت فاسد بیوه شیخ حسینه وناکارآمدی بیوه ی رقیبش، خالده ضیا، تقویت کننده ی تندروی مذهبی شده اند.بازهم جماعت اسلامی وفعالان جامعه ی مدنی تاحدی توان حفظ وادامه ی میانه ی روی ومنزوی کردن تندروی را دارند.ازاین رو، دست بالاپیدا کردن تندروی برمیانه روی درآن کشوربا اینکه دوماه قبل یک بلاگرکشته شد،کمرنگ به نظرمی رسد.
بعدازجمع بندی برداشت ها درباره ی فایده ی کنارآمدن اصول گرائی اسلامی میانه روبا جهان نو وکمرنگ کردن تندروی وتروریسم مذهبی توسط آن، دستاوردهای سلفی گری وبنیاد گرائی را بازتاب ونویشته راپایان می دهم. روشن است که، وضع مسلمان ها درجهان بدترین وضعیت می باشد.وضعیتی که بهتراست به عامل های آن اشاره نمایم.به این خاطرکه،سلفی گری وبنیاد گرائی درایجاد این وضع ناهنجار نقش بارزداشته ودارند.البته که درایجاد این وضعیت حکومت های استبدادی بیشترازبنیاد گرائی وسلفی گری نقش دارند.بطورنمونه،ازلیبی تا پاکستان، همه می دانیم که دولت های خود سرچه کردند وبنیاد گرایان وسلفی ها چه می کنند؟ درافغانستان که بسیاری شرارت ها بویژه طالبان والقاعده ازآن جا برخاسته اند،اگر جهادی های باصطلاح اسلامی بعد ازدوره ی حکومت وابسته به مسکو،جنایت وتوحش نمی کردند،نه کابل ویران می شد ونه پاکستان وعربستان طالبان والقاعده رابه بهانه ی رقابت با ایران وهند، می ساختند.اکنون که،جهادی هاوطالبان والقاعده به کمک پاکستان وعربستان چنان کردند،نتیجه ای تلخش راهم به گونه ی بحران درونی وتروریسم درکراچی،بلوچستان وکمربند قبیلگی وجنگ های شیعه وسنی درخاورمیانه برمی دارند.درواقع،بنیاد گرائی وتروریسم اسلام گرا زیراثرنظامی های پاکستانی،دستگاه وهابی عربستان وولایت فقیه ایران،جمع بازی گران بیرونی،عامل های عمده ی ویرانی ازلیبی تایمن،بغداد،دمشق وکابل می باشند.دراین راستا،برای اینکه ازکاروان ویرانگری پس نمانده باشند،نظامی های مصری هم وارد کارزارشده خواستند گره های سیاسی واقتصادیی مصر را ازطریق نظامی گری بازکنند ونتیجه ی گره کشائی غلط خود را درتضعیف میانه رویی دینی وفربه کردن تروریسم دینی می آزمایند.ازاین رو، برای حکومت های خود سر وسازمان های اسلامی اصول گرا،چه سلفی وچه بنیاد گرا، پیشنهاد می کنم که راه جنگ وترور، راه درست رسیدن به قدرت وکاربرد آن نیست.پس، بهتراست به شیوه های صلح جویانه ودموکراتیک مبارزه ورقابت درهمراهی و پاسداری ازحقوق بشریی ملت های مسلمان گردن نهاده اول باید بخش مهم جامعه ی جهانی شوند؛ ودوم، بابهره برداری ازتجربه ی کشورهای پیشرفته، به سوی توسعه وپیشرفت مادی وفرهنگی به پیش بتازند.درغیراین صورت، باورداشته باشند که تروریسم وآشوب نه برای حکومت هاچیزی باقی می گذارد ونه برای فرهنگیان، روشنفکران ومیانه روان مسلمان.
پانویس ها:
1- خاطرات زندگی حسن البناء،به قلم استاد شهید حسن البناء،ترجمه:ایرج کرمانی،چاپ سوم زمستان 1367ص ص360-361
2- جابجای درقدرت، دانای وثروت وخشونت درآستانه ی قرن بیست ویکم،نویسنده:آلوین تافلر،ترجمه:شهیندخت خوارزمی،چاپ پنجم1374 ص576
3- اندیشه ی سیاسی اسلام معا صر،نویسنده:دکترحمید عنایت،ترجمه:بهاء الدین خرمشاهی،تهران،خوارزمی،1360، ص 117