عبدالواحد سیدی
جهانی مطابق به نقش پای سرمایه یا سرمایه در نظم نوین جهانی
مقاله هفتم
سرنوشت ملتهای مظلوم در برابر دست اندازی نظامهای جهانی
جهان شمولی سرمایه در نظم نوین
هر انقلاب و جنبش چه سیاسی و نظامی باشد و چه خاصه اجتماعی داشته باشد به عنوان یک واقعیت اجتماعی عینی، خارجی و مستقل از ذهنیت افراد است که کم و بیش آزادی عمل انسان ها را محدود و خود را بر آن ها تحمیل می کند و زندگی مردم را تحت تاثیر خود قرار می دهد. شاید هیچ پدیده اجتماعی مقطعی وجود نداشته باشد که دامنه و عمق اثرگذاری اجتماعی آن به اندازه انقلابات سیاسی و اقتصادی باشد.
سهم امپراتوری امریکا دراین بازی:
منطق ساختاری روش های سرمایه داری ایجاب میکند تا این روند درجهت گستردگی اش برای جهان شمول شدن سرمایه حرکت جهانی بلا مانع را ایجاد نماید . این گرایش در توصیف «کارل مارکس» در فراز یکی ازبیانیه های مشهورش اذعان گردیده که این سیلان سرمایه داری زمان حال و آینده جهان را بهم روبه رو میسازد که در بیانه اش چنین آمده است :
«نیاز بورژوازی (( اسم طبقه سرمایه داری که با در دست داشتن وسایل تولید و سرمایه زندگی مرفه دارد .)) به بازاری دمادم در حال گسترش برای کالاهای خود، آن را به سراسر جهان می کشاند. همه جا آشیانه میگزیند، همه جا مستقر میشودو با همه جا باید ارتباط برقرار کند... به این ترتیب که جهانی (سراپا)مطابق به نقش پای خود را در اختیار داشته باشد.»
پیش بینی مارکس ، اکنون این خطر را به همراه دارد که روند «مشهوربه جهانی شدن » به روند ی اجتناب نا پذیر و غیر قابل بر گشت تبدیل گردد . سخنان مارکس در زمانی ایراد شد که در پایان سده نزدهم جهان وخصوصاً جامعه امریکا و کشور های پیش رفته به این روند به دیده اعتبار می نگرسیتند.
"کارل پولانی" نویسنده کتاب «دگر گونی بزرگ» که در سال 1944 به رشته تحریر در آورد معتقد است که :«که فقط یک دیوانه میتواند تردید داشته باشد که نظام اقتصادی بین المللی محور وجود مادی نژاد انسانی است.» [[1]] نظر به گفته پولانی این روند بدون آنکه وقفه داشته باشد، روایت به این امر میکند که نظام اقتصادی بین المللی در آن زمان در مرحله اولیه خود قرار داشت که به زودی در اثر دو جنگ جهانی خانمان سوز و انفجار بزرگ از هم فرو پاشید .او در روند تاریخی اقتصاد سیاسی آنجا که پای نژاد و ملت ها کشیده می شود از این روند تعریفی دیگری ارائه میکند.او معتقد است که اگر روند تغییر و تکامل سرمایه از آنچه که در برنامه ریزیهای قدرتهای سرمایه داری بزرگ موجود میباشد بیرون بجهد باعث افول و تغییر قدرت های سیاسی و اقتصادی میگردد: «اگر یک جنبش سیاسی وجود داشت که نتیجه عللی تصادفی بلکه پاسخ به نیاز های وضعیتی عینی بود، این جنبش همان فاشیسم بود که سر نوشت انحطاط آوری را در بین کشور ها تا بنبست توسعه ادامه داد که نتیجه این بن بست در تمام کشور ها یکسان بود. این داروی تجویز شده درهمه جایی که چشیده میشد(زندگی) بیماری را به مرگ مبدل میساخت.(و قسمیکه در اروپا، در دو جریان تند جنگ های جهانی اول و دوم مشاهده گردید )تمدن ها به این شکل از بین میروند.)[[2]]
دور از فایده نخواهد بود اگر نظریه «دور کیم» را در مورد انقلاب یا جنبش های که بشر در روند زمان به خود ملحق میسازد یاد آوری نمائیم: « "امیل دورکیم" پدیده اجتماعی را به عنوان «واقعیت اجتماعی» تعریف می کند و آن را موضوع اصلی مطالعه جامعه شناسی تلقی می کند. می توان گفت که انقلاب (از هر رنگی که باشد) نیز یک پدیده اجتماعی است. بدین معنی که وقوع، فرآیند و تحول آن تابع شرایط خاص اجتماعی است که دروقوع آن اراده و خواست افراد شامل نیست . بنابراین هر انقلاب و جنبش چه سیاسی و نظامی باشد و چه خاصه اجتماعی داشته باشد به عنوان یک واقعیت اجتماعی عینی، خارجی و مستقل از ذهنیت افراد است که کم و بیش آزادی عمل انسان ها را محدود و خود را بر آن ها تحمیل می کند و زندگی مردم را تحت تاثیر خود قرار می دهد. شاید هیچ پدیده اجتماعی مقطعی وجود نداشته باشد که دامنه و عمق اثرگذاری اجتماعی آن به اندازه انقلابات سیاسی و اقتصادی باشد.»[3]
او در مورد جنبش اجتماعی علاوه میکند: جنبش های اجتماعی به طور کلی به آن دسته از حرکت های جمعی گفته می شود که در پی تجدید سازماندهی جامعه هستند. هدف جنبش می تواند از براندازی نظام سیاسی- اجتماعی موجود و ساختن یک نظام مطلوب تا مبارزه باتغییر روش های اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی و . . .باشد. به عبارت دیگر جنبش ها تلاش های سازمان یافته برای ایجاد یا جلوگیری از یک تغییر اجتماعی هستند.و این تغییرات میتواند دگرگونی اساسی را در ساختار طبقاتی جامعه و یا قشربندی جامعه که قاعدتاً توام با دگرگونی اساسی در توزیع منابع اقتصادی و سیاسی جامعه است که در بعضی از انقلاب ها روی می دهد. اولین و سریع ترین توزیعی که در منابع جامعه اتفاق می افتند، توزیع مجدد قدرت سیاسی در جامعه و انتقال آن از سران رژیم قبلی به انقلابیون است. اما در مجموع در انقلاب ها( و نیز مباحث انقلاب) بیش از همه توزیع مجدد منابع اقتصادی مورد توجه است. یکی از اهداف انقلاب های نوین در جهان ،برقراری عدالت اقتصادی و توزیع عادلانه ثروت و درآمد در جامعه میباشد،ولی اکثراً دیده میشود که انقلابها بعد از بدست آوردن قدرت آنچه را که در مرام داشتند تغییر داده به شکل ناشیانه آنرا به نفع گروه و یا دسته و یا کشور و یا هم دسته ای از کشور ها تبدیل میسازند که در این صورت ارمان اصلی انقلاب تغییر کلی می یابد مثلاً کوششی که « آدام اسمیت» در مورد تمرکز و جا بجا سازی سرمایه به شکل عارفانه و متوازن آن ، بر مبنای عدالت اقتصادی در سیمای جهانی ،در نظر داشت بعد از ترکیز قدرت ،سرمایه داران بزرگ، آنرا به سیستم های سرمایه داری انحصاری در آورده و از همین سبب است که تمام ثروت جهان به جیب چند خانواده ثروتمند واریز میگردد که اثرات منفی آن همین حالا در بین کشور های سرمایه داری بالاخص کارتل ها و موسسات فرا ملیتی دیده میشود که امریکا در نقطه عطف آن قرار دارد.
روی همرفته این انقلابات با پیامد های وسیعی که از خود جاه میگذارندجایگاه خویش را در بین دسته ای از حکومت ها و سرزمین هاو حاکمیت ها باز کرده تقریباً از هدف منطقوی پا فراتر گذاشته به قدرت های فرا منطقوی تبدیل شده و دراین جا بجائی جدید،قدرتهای حاکم ، دست به جنگهایی کبیر زده اند که در نتیجه آن خسارات دردناک و ویرانگری قسمت بزرگی ازکره زمین را درچنگ هیولای هولناک جنگ های ویرانگر، غوطه ور میسازد نظیر جنگهای جهانی اول و دوم که در ذیل از نا آرامی های گسترده بین جنگ و صلح ملتها بخاطر جا بجائی پول و سرمایه در ظرف یکصد سال از طریق قدرت های نظامی توضیحاتی خواهیم داشت :
خسارات هولناک بازی سیاست و سرمایه در یکصد سال از تاریخ گذشته جهان
کارل پولانی معتقد است که خرابی های جنگ کبیر موانع سازماندهی بین المللی غیر منتظره را در هر دو نظام هم سوسیالیستی و هم نظام سرمایه داری خسارات هولناکی به جوهر نوع زندگی بشر وارد آورد که قابل توضیح میباشد . ««در واقع موانعی که پس از جنگ کبیر پدید آمد از همان سرچشمه ای جریان یافته بود که خود جنگ کبیر از آن جاری شده بود «منشاء نژادپرستانه نظم نوین جهانی». فروپاشی نظام اقتصاد جهانی که از سال 1900به بعد ادامه یافته بود تنش سیاسی ای را سبب شد که در سال 1914فوران کرد.پیامد جنگ وپیمان نامه های آن تنش را ظاهراً بمدد حذف رقابت المان ها ضمن تشدید علل تنش فرونشانده بود که باعث افزایش شدید موانع اقتصادی در صلح جانی گردید که بعداً از گریبان جنگ کبیر دیگری سر برون آورد.زیرا پیمان نامه ها از زاویه سیاسی تناقض ویرانگری را مخفی میدارند وخلع سلاح دایمی یکجانبه کشور های مغلوب از هر گونه باز سازی از نظام توازن قوا ممانعت میکرد و«ژنو» در حالی به تجدید حیات چنین نظامی امید داشت که در چهار چوب نوعی کنسرت اروپائی بنام «جامعه ملل» گردید که میثاق و تمهید آن نیز بی فایده از آب در آمد ، زیرا پیش شرط های قدرت های مستقل حالا دیگر وجود نداشت واگر هم وجود داشت توسط همدگر شان ویتو میگردید.دنیا هرگز نتوانست « احیای نظام متوازن قوا» را تجربه کرده در دسترس گیرد، چندان که هدف واقعی مثبت ترین دولتمردان دهه 1920حتی دولت ها نیز درک کرده نتوانستند ، این حالت با سردرگمی وصف ناپذیری استمرار یافت. . . طرح نا معقول خلع سلاح دائمی کشور های مغلوب هر نوع راه حل سازنده ای را منتفی میکرد . پافشاری «ژنو» برای احیای اقتصاد جهانی در حکم دومین خط دفاع از صلح بمراتب اصولی تر بنظر می رسید ، زیرا تا زمانی که نظام پولی بین المللی از نو راه نیفتد ، باعث فقدان مبادلات با ثبات و آزادی تجارت جهانی دولت های گوناگون را به خطر تهدید کرده و صلح را منتفی میدانستند، زیرا وابستگی متقابل صلح و تجارت توسط دولت مردان آن زمان از قبیل« وودرویلسون »تأیید گردیده بود که این پدیده یا عامل را ضامن صلح و تجارت میدانست و در صورت باز سازی پول بین الملی بود که یگانه حافظ امکان پذیر بین ملت ها و حاکمیت های بالقوه بود که جهان بطور بی سابقه ای «برمالیه ارشد»[[4]] تکیه کرد که حالا دیگر نه «ناتان مایرروتچلد» بلکه «جان پیرپانت مورگان»نمایندگی اش میکرد.میشود دهه پس از جنگ کبیر اول را دهه عمیقاً محافظه کارانه دانست و این باور همگانی را انعکاس میداد که فقط بازتأسیس نظام پیش از سال 1914، «این بار بر پایه مستحکم» میتوانست صلح و ثروت را باز گرداند . انقلاب ها و ضد انقلاب های دهه پس از جنگ جهانی اول باوجود چشمیگری آن صرفاً میکانیکی بوده و شکست نظامی را باز تاب می دادندویا دست بالای اجرای مجددنمایش لیبرالی مشروطه خواهانه آشنای تمدن غرب در صحنه اروپای مرکزی و شرقی را به نمایش گذاشته و در دهه 1930بود که مولفه ها ی یکسره جدیدی به روند تاریخ غرب وارد شد .بعد از ناپدید شدن دود انقلابی ، نظام های سیاسی در «بوداپست » و« وین »و «برلین» چندان تغییر حالت نداده بودند . این حالت برای فنلاند و کشور های بالتیک و لهستان واتریش ومجارستان و بلغارستان و حتی ایتالیا و المان نیز تا میانه دهه1920 معتبر بود ولی در بعضی کشور هاپیشرفت عظیمی در زمینه آزادی ملی و اصلاحات ارضی به وقوع پیوست . در اروپا از سال 1789به بعدبشمول روسیه غالباً ارمانهای انقلاب های انگلستان، امریکا و فرانسه تداعی میگردید .لنین و تروتسکی نیز با خط هیدنبورگ و ویلسون به معنای واقعی از نظامهای تأسیس(یا بازتأسیس) سنت ها و ارمانهای انقلاب اروپای غربی تداعی میکردند .در اوایل دهه سی دگر گونی شدید بیخ پیدا کرد ، که نقاط عطف این دگرگونی عبارت بودند از دست کشیدن بریتانیای کبیر از پایه طلا، برنامه پنجساله در روسیه ، آغاز ، انقلاب ناسیونال سوسیالستی در آلمان ، و اضمحلال جامعه ملل به نفع امپراتوریهای خود کامه بود که این ارمانها در پایان جنگ کبیر خیلی اهمیت داشت و تأثیر آن در دهه بعدی نیز حاکم بود ، به سال 1940 که می رسیم همه بقایای نظام بین المللی محو شده بود ، و صرف نظر از معدودی جزیره ، کشور ها همه در صحنه بین المللی یکسره همه در جایگاه جدیدی زندگی می کردند.
ریشه های عمیق این بحران عبارت بود از سقوط تهدید آمیز نظام اقتصادی بین المللی که از ابتدای سده بیستم به بعد فقط شکسته بسته کار کرده بود که جنگ کبیر و پیمان نامه هاسر انجام به تمامی نابودش ساخته بودند. محققان علم سیاست حالا کشور های گوناگون را نه بر طبق قاره ها ، بلکه بر طبق درجه وفا داری شان بیک پول مناسب طبقه بندی می کردند (که بعداً در بحث توافقنامه "برتونوودز" مفصلاً به آن میپردازیم). که باعث بهت روسیه وجهانیان گردیده بود ، این در حالی بود که انهدام روبل با توارم به صفر رسیده بود . المان این شهکار عبث را تکرار کرد تا پیمان نامه "برتونوودز" را باطل اعلام کند. خلع ید از طبقه اجاره گیر ، که در پی آمد، انقلاب نازی را پایه گذاری کرد .شهرت " ژنو" بر کامیابی اش در کمک به اطریش و مجارستان برای باز سازی پولهای شان متکی بود و " وین" به علت عمل جراحی فوق العاده موفقیت آمیز «کرون» اتریش ، که متأسفانه این بیمار جان سالم بدر نبُرد، به قبله گاه اقتصاد دانان لیبرال بدل شد . باز سازی پول در بلغارستان ، یونان، فنلاند، لِتونی، استونی ،لهستان و رومانی دست ضد انقلاب را باز گذاشت تا مدعی قدرت شود . چپ در بلژیک وفرانسه و انگلستان بنام استاندارد های پولی از کار کنار گذاشته شد . زنجیره ای کما بیش بی وقفه ای از بحرانهای پول کشور های فقیر بالکان را به ایالات متحد غنی پیوند داد ، آنهم با تسمیة منعطف ِ نظام اعتباری ِ بین المللی که فرسودگی پولها که ناقص بازسازی شده بودندابتدا از اروپای شرقی به اروپای غربی وسپس از اروپای غربی به ایالات متحده انتقال داد که ایالات متحده در گرداب آثار تثبیت شتابزده پول های اروپائی مستغرق شد . و از همیجا فروپاشی نظام پولی آغاز شده بود .
در اولین شوک ،پولهای روسی ، المانی ، اتریشی و مجارستانی در ظرف یکسال بخاک سیاه نشستندکه در نتیجه فرآیند سلولی بر جامعه اقتصادی اروپا وارد شده که آثارش فراتر از دامنه تجربه بود.این پولها هم از حیث داخلی و هم از حیث خارجی به زوال و اختلال انجامید . این حالت باعث شد تا کشور ها با شگاف عمیقی از همسایگان شان جدا افتند، حال آنکه اقشار گوناگون به شکل یکسره متفاوت و از راه های غالباً معلکوس تحت تأثیر قرار گرفتند. طبقه متوسط روشنفکر به معنای دقیق کلمه به فقر افتاد. کوسه های مالی مال و منال تهوع آوری جمع کردند ، نیرو های متلاشی کننده و منسجم کننده پیش بینی ناپذیری به صحنه وارد شده بود.
«فرار سرمایه» که عمر درازی را در اروپا از سال 1848تا سال 1871گزارش نشده بود .باوجود این نقش حیاتی اش هم در بر اندازی دولت های لیبرال ِ فرانسه در سال 1925و دوباره در سال1938و هم در گسترش جنبش فاشیستی در آلمان به سال1930 عیان بود. در این سالها پول به محور سیاست ملی بدل شده بود، همه کس ذیل اقتصاد مدرن پولی می توانست قبض و بسط معیار پولی را روز مره تجربه کند. مردم پول آگاه شدند . تأثیر تورم روی در آمد حقیقی را پیشاپیش توده ها تنزیل میکردند. مردان وزنان همه جا پول با ثبات را بدیده مهمترین نیاز جامعه انسانی می نگریستند. از این به بعد ، بحران های داخلی ِمرتبط با پول به این گرایش داشت که مسایل خارجی حادی را پیش بکشد.
باور به پایه طلا اعتقاد زمانه بود . این اعتقاد از نگاه برخی ها خام بود، از نگاه برخی نکته سنجانه ، از نگاه دیگران نیز عقیده شیطانی که متضمن پذیرش جسم و نفی روح است.باوجود این خود این اعتقاد همیشه اصل بود، یعنی اسکناس ها ارزش دارند چون که معّرف و معیار طلا محسوب میشد. چه طلاخود واجد ارزش بود بر این دلیل، که بنا بر عقاید سوسیالست ها ، طلا چه تجسم کار باشد و چه نباشد واجد ارزش ذاتی میباشدبه این دلیل که ، بنا بر اعتقاد آموزه ی ارتدکس ، مفید و کمیاب است ، استثناأ فرقی نمیکرد و جنگ میان بهشت و دوزخ اصلاً موضوع پول را نادیده می گرفت و سرمایه داران و سوسیالست ها را معجزه واربا هم متحد باقی میگذاشت. جائیکه ریکاردو و مارکس با هم توافق داشتند، سده نزدهم در این مورد هیچ شکی را نمی شناخت .« بیسمارک» و« لاسال»، «جان استوارت میل» و«هنری جورج» ، «فلیپ اسنودن» و «کالوین کولیج»، و« تروتسکی» این اعتقاد را به یکسان می پذیرفتند.«کارل مارکس» رنج فراوانی برده بود تا نشاندهد اسکناس های کارِ ارمانشهر گرایانه « پرودون» (که می بایست جای گزین پول میشد) مبتنی بر خود فریبی بوده . همچنین «کتاب سرمایه» متضمن نظریه کالایی پول در شکل ریکاردوئی اش یود. . . در چنین حالاتی احیای پایه های طلائی متجاوز از یک دهه نشانه همبستگی جهانی بود . . . کذا به حکومت های بدهکار جداً توسیه میشد که به دقت مواظب مبادلات شان باشند و از سیاست هائی که چه بسا از اثر نا مناسبی بر استحکام وضعیت بودجه بگذارند اجتاب کنند(چیزی که همین اکنون یونان و هسپانیا هر دو در کشور های زیر نفوذ ایرو به میزان بدهکاری و ورشکستگی به قسمی قرار دارند که مایه تشویش جامعه اقتصادی بهم فشرده اروپا بوده و نقطه ضعفی برایشان تلقی می شود.م).پایه طلا و مشروعیت ابزاری آن سبب میشد در خیلی از کشور ها ی کوچکتری نیز شنیده شود که این نماد ها ی وفا داری به «نظم نوین بین المللی » پذیرفته شده بودندصلح بریتانیائی با انتقال و کشیدن کشتی های توپدارسقیل (در آبهای آزاد)حکمفرمائی میکرد و مخصوصاً در هنگام جهت دادن به مسیر حرکتی آن بر شبکه پولی بین المللی حاکم میگردید.
بریتانیا با استعمال و کار گذاری«مالیه ارشد»سرمایه گذاریهای مناطق وسیع شبه مستعمره نشین جهان راغیر رسمی اداره میکرد، از جمله امپراتوریهای رو به زوال اسلامی در منطقه شدیداًتحریک پذیر خاورنزدیک و افریقای شمالی (ایران ، ترکیه، مصرو...) و همینجا بود که کار روزانه سرمایه گذاران به عوامل نا محسوس زمینه ساز نظم داخلی اشاره داشت و مدیریت دوفاکتوری ، آن مناطق آشفته را که صلح در میان شان به مویی بند بودفراهم کرد (که نظیر آن را در حکومت بی ثبات کنونی افغانستان می بینیم که امنیت و آسایش مردم آن به همین مویی که امریکا و بعضی کشور های عربی این کشور را بسته اند گردش دارد)و از همین سبب است که سرمایه گذاریهایی دراز مدتی میتوانست در این مناطق تضمین گردد، آنهم با موانع کم و بیش جدی عبور نا پذیر.حماسه احداثِ راه آهن در لاکانو ترکیه و سوریه و ایران و مصر و مراکش و چین هم داستان شکیبایی و هم داستان برنامه های فوق العاده ای است که شهکار مشابهی را در قاره امریکا به یاد ها زنده میسازد.اما خطر اصلی ایکه اروپائیان سرمایه گذار را مثل سایه تعقیب می کرد نه ناکامی فنی یا مالی بلکه جنگ بود،نه جنگ میان کشور های کوچک که به سادگی میشد منزوی شان کرد ، نه جنگ ابر قدرتها بر سر کشوری کوچک که رویداد مکرر و غالباً سهل الوقوع بود، بل جنگ عمومی میان خود ابر قدرتها . اروپا قاره بی سکنه نبود ، بلکه خانه ملیونها انسان قدیمی و جدید بود. هر راه آهن جدید می بایست راه خود را از میان سرحداتی با درجات گوناگونی از نفوذ پذیری باز میکرد که برخی شان با بر قراری ارتباط به شدت ضعیف میشدندو بعضی شان بشدت تقویت می یافتند.فقط کنترول آهنین مالیه برروی دولت های زمین گیر ِ مناطق عقب افتاده میتوانست از فاجعه پیشگیری کند، چنانچه هنگامیکه ترکیه در سال 1875به تعهدات مالی خود عمل نکرد، فوراً منازعه های نظامی در منطقه در گرفت و از 1876تا1878طول کشید از اثر پیمان برلین صلح طی سی و شش سال بعدی بر قرار ماند. این صلح حیرت انگیز را فرمان محرم در سال 1881تحقق بخشید که دفتر نمایندگی دیون بین امللی عثمانی را در استامبول برپا کرد اداره اصل مالی ترکیه عثمانی به عهده نمایندگان مالیه ارشد گذاشته شد.این نمایندگان ، در موارد بیشماری ، مصالحه میان قدرت ها را سامان دادند. آنها از یک طرف نگذاشتند ترکیه برای خودش مشکل افرینی کند و از جانب دیگر در سایر موارد نیز فقط نقش کارگزار سیاسی قدرت های بزرگ را ایفا کردند.این نمایندگان وظایف پیچیده ایرا هم در خدمت منافع مالی سرمایه گذارانی که می کوشیدند در آن کشور به سود دست یابند، اجراء نموده بر علاوه اینکه آنها طلبکاران خصوصی بدهی در آن کشور بودندبه وظیفه اصلی شان که ارگان حقوق عمومی اروپا بودکه مالیه ارشد را فقط غیر رسمی نمایندگی میکرد.بر اساس همین ظرفیت دو زیستی بود که شگاف میان سازماندهی سیاسی و اقتصادی زمانه را پر نمودند.
تجارت با صلح پیوند خورده بود .سازماندهی تجارت در گذشته ها نظامی و جنگجویانه بود. همراه بود با دزدان دریائی ، خانه بدوشان (کوچیها)، کاروانهای مسلح ، شکار چیان و صیادان، تاجران شمشیرزن، شوالیه های معبد،شهروندان صلح شهر ها ، ماجراجویان و سیاحان، زمینداران بزرگ وفاتحان، شکارچیان انسان و تاجران برده و همچنان شرکت های استعماری شرکت های که از حق ویژه نیز برخوردار بودند.(حالاتی که اکثر عناصر تجارت و باز سازی و شغل را در کشور ما همین اکنون همین عناصر تشکیل میدهند به شمول مقاطعه کاران بین المللی و موسسات غیر وابسته به هیچ دولتی که تا هنوز در افغانستان از هر گونه مالیه و عوارض گمرکی و سایر حقوق و وجایب مالیاتی معاف بوده ملیونها دالر پول به جیب اینها ریخته است شباهت زیادی به عواملی که در قرن نزدهم در اروپا معمول بود اکنون نیز جریان دارد.م) این در حالی است که در دیگر نقاط جهان متمدن این عوامل به بوته فراموشی سپاریده شده است .
لینین گفته است «سرمایه مالی مسبب امپریالزم میباشد » واز همین سبب است که بیش از حد عادت کرده ایم که رواج گسترش سرمایه داری رافرایندی بپنداریم که همه چیز است مگر صلح آمیز ، باری بیش از حد خو کرده ایم که گسترش سرمایه مالی را محرک اصلی جنایات استعماری بیشمار و تجاوز گسترش طلبانه بیانگاریم، مخصوصاً قرابت تنگاتنگ سرمایه با صنایع سنگین و منازعه بر سر قلمرو های نفوذ و امتیازات و حقوق فرا منطقه ای و شکل های بیشمار کنترول و گسترش شدیدی که از سوی قدرت های اروپائی بر مناطق عقب مانده اِعمال میشد در ساختماهنهای زیر بنائی از قبیل خطوط آهن و صنایع سنگین و سود آور سرمایه گذاری کنند. حقیقت امر این است :کسب و کار و مالیه مسبب بسیاری از جنگ ها ی استعماری بودنداما در عین حال به سازاین واقعیت نیز شدند که از آتش افروزی عمومی ممانعت شود.چرا که در ازای منافع ایکه با جنگ تأمین میشد ، منافع فراوانی نیز بودند که از این راه (راه جنگ) بخطر می افتادند. البته سرمایه گذاری های بین المللی در صورت وقوع جنگ همیشه بازنده می باشد .(و ما مثال زنده این سرمایه گذاری ها را در کسوت دولت اتحاد شوروی سابق درربع چهارم قرن بیستم در افغانستان می بینیم که با فراهم آوری هجوم نظامی در این کشور و بیدار ساختن مجاهدان افغانستان و منطقه جنگ خانممانسوزی براه افتاد که روسیه شوروی تمام داده های اقتصادی خود را که اکثراً پروژه های زیر بنائی بزرگ اقتصادی بود همه را درافغانستان از دست داد و تمام زحماتی را که دولت اتحاد شوروی در افغانستان و زیر بنای آن سرمایه گذاری کرده بود از بین رفت و در نتیجه باختن این جنگ و انسحاب قوای شوروی از افغانستان دولت جانشین روسیه شوروی، در سراسر دنیا مناسبت های اقتصادی بین المللی خود را در آسیا افریقا و امریکای لاتین و پاسفیک از دست داد زیرا که بر سر این بازی رژیم شوروی از بین رفت و دولت کمونستی نیز تجزیه پذیرفت.م)
طی صلح سی ساله از 1816 تا 1846بریتانیای کبیر پیشاپیش بر صلح و کسب و کار پا فشاری میکرد ، اتحاد مقدس نیز در کمک به رودچیلد ها (که تاهنوز گروه سرمایه ای انباشته جهانی را در دست دارند)اکراه نداشت . تحت حاکمیت کنسرت اروپا باز هم مالیه بین المللی می بایست بر پیوند های شاهی و اشراف (اروپا) تکیه میکرد . اما واقعیت در این است که این صلح را در هر حال نه فقط کنسولگریها ی ابر قدرت ها بلکه کمک کار گزاران سازمان یافته واقعی نیز در خدمت منافع عمومی قرار داشتندبر قرار میکرد .به عباره دیگر ، نظام توازن قوا فقط بر پس زمینه ی اقتصاد نوین میتوانست آتش افروزی های همه گیر رااجتناب پذیر سازد.اما دست آورد کنسرت اروپا از دست آورد اتحاد مقدس به طرز قیاس نا پذیری بزرگ تر بود .زیرا اولی از صلح در منطقه ای محدود در قاره با ثبات حفاظت میکرد اما دومی همین توفیق را در مقیاس جهانی و در مقطعی حاصل میکرد که پیشرفت اقتصادی و اجتماعی در حال ایجاد انقلاب در نقشه کره زمین بود.این شاهکار عظیم سیاسی ثمره ظهور هویت خاصی بود، یعنی مالیه ارشد که حلقه مفروض میان سازماندهی سیاسی و اقتصادی حیات زندگی بین المللی بود .
تا اینجا باید آشکار باشد که سازماندهی صلح بر سازمان دهی اقتصادی تکیه داشت.ولی قسمیکه می بینیم کانسرت اروپا ذاتاً نه نوعی نظام صلح بلکه صرفاً مجموعه ای از حاکمیت های مستقل بودکه تحت حمایت ساز و کار جنگ قرار داشتند. عکس این قضیه در باره سازماندهی اقتصادی جهان صادق است .
در عصر بسمارک از (1861 تا 1890)اوج شگوفایی کنسرت اروپا دیده شده است .که در دو دهه اول آن المان به مقام ابرقدرتی رسید . المان راه خود را به سوی رتبه های بالایی به هزینه اتریش و فرانسه باز کرده بود .. به نفع المانی ها بود تا این وضع را حفظ کنندو از جنگی که میتوانست فقط به انتقام از خودش باشد ممانعت بعمل می آورد . بسمارک تعمداً ایدة صلح را به منزله سرمایه گذاری مشترک قدرت ها را اشاعه می داد .
. . . به ربع چهارم سده نزدهم که می رسیم ، قیمت های جهانی کالا ها واقعیت مرکزی در زندگی ملیونها دهقان قاره اروپا بود. نتایج بازار پول لندن را اهل کسب و کار در همه جای دنیا روزانه دنبال میکردند. دولت ها نیز طرح آتی را در پرتو وضعیت بازار های جهانی سرمایه به بحث میگذاشتند.
از آنجا که این نظام به صلح نیاز دارد تا بتواند کار کند ، توازن قوا تعبیه شد تا در خدمت سرمایه قرار گیرد .همین که این نظام اقتصادی کنار گذاشته میشد منفعت صلح نیز از صحنه سیاست نا پدید میشد . از این گذشته مادامیکه منفعت صلح برقرار بود،نه علت کافی برای تحقق چنین منفعتی در کار بود و نه امکان حراست از آن .اگر سازمندهی صلح بین المللی فرومی پاشید نتیجه این میشد که نظام بین المللی نوین اقتصاد نیز ناگزیرند پایان می یافت ( ما مثالهای برجسته ای از این وضعیت شکننده صلح در افغانستان داریم که در ظرف سیزده سال نظام حاکمیت ملی افغانستان توسط قوای امنیتی بین المللی بشمول قوای امریکا در قدم اول و ناتو در قدم دوم و نیرو های بریتانیائی و سایر قدرت های حامی ونگهبان صلح افغانستان در قدم ثانی حفظ میشد . حالا که این نیرو ها انسحاب یافته اند که یک قسمت بسیار کوچک آن باقی مانده اند که اگر بطور یکجائی کمک این نیرو ها قطع شود ناگزیر صلح و دولت داری نیز در افغانستان که به موئی بسته است پایان می یابدم)
آلمان که در عصر بسمارک با برنامه صلح او اوج شگوفائی اروپا را به ارمغان آورد ، در ظرف دو دهه المان به درجه ابر قدرتی ارتقا یافت که این کشور از نفس صلح منفعت برد و طوری شد که المان به نفع صلح راه خود را به سوی رتبه های بالائی به هزینه اتریش و فرانسه باز کرده بود (قسمیکه پاکستان در مجاورت شرق و جنوب افغانستان در ظرف سی و پنج سال جنگ مجاهدان افغان با شوروی ها از کمک های بلا شائبه کشور ها که به مجاهدین و از طریق پاکستان اجراء می پذیرفت ، پاکستان به اندازه ای سود برد که خود را مجهز به سیستم راه های ترابری با کیفیت عالی واصلاحات در سیستم های آبیاری زمینهای سند و پنجاب و استقرار و تنظیم تسلیحات نظامی تا سرحد ساختمان بمب اتمی ارتقا وبا ساختمان موشک های برد متوسط که میتواند کلاهک اتمی را حمل نماید برای هند و افغانستان محل تشویش باشد حاصل نمود.لذا این به سود پاکستان خواهد بود که اگر بتواند مانع پیشرفت صلح و استقرار یک دولت قوی در افغانستان گردد.از این سبب به سود پاکستان است تا به لطایف الحیل بتواند جلو صلح را در افغانستان با قدرت نفوذی اش از طریق گروپ های طالبان وداعش که نو در منطقه سر بر آورده است بگیرد که خیلی به اوضاع ثبات سیاسی و اوضاع امنیتی افغانستان خطرناک خواهد بود.معهذابه نفع پاکستان است که وضع موجود را حفظ کند و از جنگ وصلحی که میتواند با انتقام از خودش منجر شود ممانعت بعمل آورد.م) بسمارک با کمک بازی توازن قواچوب در چرخ بلند پروازیهای اتریش در بالقان میگذاشت و باین سان اطراف بالقوه میپلکید و از بسی موقعیت های که پای المان را بجنگ می کشید دوری می جست.
صحنه تجارت آزاد المان از سال1846 تاانتهای 1879 به طول انجامید .این پیروزی از اثر استفاده واقعی آلمان از پایه طلا نشانه ی آغاز عصر حمایت گرائی و توسعه طلبی استعماری بود (آنسان که پاکستان را تا امروز قوای استعماری هم در برابر هند و هم در برابر افغانستان پشتیبانی نموده است).خیلی نگذشت که بسمارک کنترول خط مشی رایش را ازدست داد. از آن هنگام بریتانیای کبیر رهبر منفعت صلح در اروپائی بود که هنوز مجموعه ای از حاکمیت های مستقل و ازین رو مطیع توازن قوا گردید . مالیه ارشد در سال 1890 در اوج شگوفائی بودو چنین بنظر میرسید که صلح از هر زمان دیگر ی تضمین شده تر است .
بریتانیائی ها و فرانسه در افریقا باهم اختلافات منافع داشتند.( بریتانیائیها و روسها در آسیا با هم رقابت می کردندزیرا در آن سالها افغانستان نقطه حایل بین دولت های روس و بریتانیای کبیر در هندوستان بود که قشون بریتانیامستقر در کابل و پروان و جنوب، هر ازگاهی مورد حملات کشنده رزمندگان افغانستان قرار می گرفت و گاه میشد بریتانیا که یک پادگان نیرو نظامی خود را از دست میداد.و همچنان دست اندازیهای انگلیس و روس در سرحدات جنوبی ایران و شمالی آن از قبیل خرمشهر در جنوب و ارمنستان و آذربایجان ومرو، مناطق ماورای دریای خزر توسط دست درازیهای روسها در عصر دولت های صفوی و افغانی نیز باعث میشد تا مناسبات بریتانیا و روسیه میش و گرگ باشد.م ). اینبار کنسرت اروپا ولی با سستی به موجودیت خود ادامه میداد. در مثلث صلح اروپائی که کانسرت اروپا بر پایه های لرزان آن استوار بود ، هنوز دو قدرت مستقل در کار بود که یکدگر خود را با حسادت می نگریستندکه این وضع برای مدت طولانی دوام نیاورد .برتانیا در سال 1904با معامله همه جانبه بر سر مراکش و مصر دست زد. چند سال بعد تر با روسیه بر سر ایران مصالحه کردو ضد ائتلاف شکل گرفت . کنسرت اروپا ، از این اتحادیه نا منسجم از قدرت های مستقل ، سر انجام جای خود را به دو گروه بندی متخاصم از قدرت ها داد.ساز و کار نظام توازن قوااز کار ایستاد.دیگر هیچ گروه سومی ای در کار نبود که با دو گروه دیگر متحد شود. کما بیش در همین زمان بود که نشانه های زوال شکل های موجودِ اقتصاد جهانی ، از قبیل رقابت های استعماری و رقابت بر سر بازار های خارجی ،شدید شد. توانائی مالیه ارشد که مخارج مالی کانسرت اروپا را در سالهای طلایی امپراطوری بسمارک می پرداخت، برای جلو گیری از اشاعه جنگ ها به شدت کاهش یافت اما دیر یا زودقطعاًبه پایان می رسید ، آنهم پیش از اینکه زوال سازماندهی اقتصادی سده نوزدهمی به سلح صد ساله پایان بخشد.
با این شناخت میتوان سرشت راستین سازماندهی اقتصادی عمیقاً تصنعی و غیر واقعی را که صلح کانسرت اروپا به آن استوار مینمود اهمیت بیشتر تاریخی می یابد .[[5]]
درون کاوی کتاب دگر گونی بزرگ
در نظر منتقدان پولانی، در کتاب «دگرگونی بزرگ»، بازار آزاد را همچون دشمن انسانیت به تصویر میکشد. او بازار آزاد را شکل غریبی از سازماندهی اجتماعی معرفی میکند که در انگلستان قرن ۱۸ و از طریق کنش دولتی که ایدئولوگها آن را به جلو میراندند، ایجاد شده بود. او دستاورد جانشین شدن بازار آزاد به جای وضعیت اجتماعی طبیعی – (سیستم شاعرانه التزام دو جانبه که هم افراد در برابر آن مقید بودند و هم سیستم از افراد حمایت میکرد) – را چیزی جز نابرابری، جنگ، ظلم و آشفتگیهای اجتماعی برای جوامع آرام و برابر نمیداند.
پولانی بر این عقیده بود که بازار آزاد به فروپاشی اجتماعی و سیاسی منجر خواهد شد. او که در سال ۱۸۸۶ در وین به دنیا آمد و در بوداپست بزرگ شد تا سال ۱۹۴۴ [زمان نگارش کتاب مورد بحث م] شاهد حوادثی چون جنگ جهانی اول، انقلاب روسیه، انقلاب و ترور در موطن خود یعنی مجارستان، تورم شدید دهه ۱۹۲۰ در آلمان و اتریش، فروپاشی نظام بینالمللی پولی پایه طلا، رکود بزرگ [دهه ۱۹۳۰. م]، رشد نازیسم، برنامه توسعه اقتصادی روزولت [New Deal روش سیاسی جدیدی که از دوران روزولت اعمال آن از طرف دولت ایالاتمتحده آمریکا شروع شد. م] و جنگ جهانی دوم بود. سالهایی که میتوان از آن به عنوان دوران ناآرامیهای بی سابقه در جهان جدید یاد کرد.
. در نظر پولانی، این تمدن در حال مرگ دارای چهار رکن اساسی بود: تعادل بینالمللی قدرتها، نظام پولی پایه طلا، دولت لیبرال و مکانیزم اقتصادی مبتنیبر تنظیم خودجوش بازار. اما در سال ۱۹۴۴ به نظر میرسید تمام این ارکان از صحنه جهان رخت بسته باشند. او معتقد بود که در حقیقت سه رکن نخستین، از رکن چهارم مشتق میشوند. به عبارت دیگر او بازار خود تنظیم گر را بنیان حقیقی این تمدن میدانست. همان گونه که از عنوان کتاب «دگرگونی بزرگ» بر میآید، پولانی بر این رای بود که آن چه به فروپاشی تمدن قرن ۱۹منجر شد، چیزی جز عارضه بازار آزاد نبوده است؛ همان عارضهای که بقیه نهادها را نیز مضمحل کرد و باعث فروپاشی تمدن قرن ۱۹ شد. بهزعم او هیتلر، موسولینی و استالین چیزی جز بچه هیولاهای بازار آزاد نبودند.
تفکر امریکائی در مورد انباشت ثروت
در سال 1948 رئیس ستاد برنامه ریزی امریکا به سندی اشاره میکند که طرح اصلی تفکر امریکائی راقرار ذیل تشریح میکند :
«ما 50 در صد ثروتهای جهان را در اختیار داریم ولی فقط 3/6 فیصد از جمعیت آنرا در اختیار دارند . . . ماموریت واقعی ما در ادوار آتی تمهید چنان الگویی از مناسبات است که بما امکان میدهدتا این نا برابری را همچنان نگهداریم . . . ما باید هدف های غیر واقعی نظیر حقوق بشر، ارتقاء سطح زندگی و دیموکراتیزه کردن را بس کنیم . . . آن روز دور نیست که دست و پای ما کمتر به این شعار هایی آیدیالستی بسته شده باشد »[[6]]
قسمیکه روند پیشروی و راه ها وطرق توسعه وی جهانی شدن سرمایه در دو قرن گذشته که فوقاً به آن اشاره شد، بحرانهای بزرگ و دردناکی ناشی شده ازآن را دنیا منحیث خاطرات خانه بر انداز تجربه کرده است اما به نظر میرسد تاریخ با پیشبینیهای پولانی سر سازگاری نداشته است، چنان که هم اینک بازار آزاد سرمایهداری به مثابه سیستمی پایدار و منعطف در بیشتر نقاط جهان، بالاخص کشورهای انگلیسی زبان، پذیرفته شده است. بازار آزاد هماکنون سیاستی است که توسط نهادهای مهم جهانی از قبیل صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی پیگیری ارتقا وحمایت میشود و حتی قلمروهای پهناور جدیدی همچون چین، هند و اروپای شرقی را نیز تسخیر کرده است. موانع تجارت بینالمللی به طور قابلتوجهی کاهش یافته است. نظام پولی پایه طلا از بین رفته، اما نظام نرخ شناور ارز که با نیروهای بازار تنظیم میشود جایگزین شده است. مدیریت پولی بهتری که امروزه اعمال میشود، از شدت ادوار تجاری کاسته است. حتی میان دشمنان سنتی اروپای غربی – آلمان و فرانسه – نیز صلح و مراوده برقرار شده است.
ولی باز سازی بدون وقفه نظام جهانی سرمایه داری بعد از جنگ را جهان سرمایه داری ، پاسخی مستقیمی به نظر یات کارل پولانی که در کتاب "دگر گونی بزرگ" صریحاً به آن اشاره شده ( حتی نازی ها را دوای کشنده برای مریضی بشریت در بستر جهانی شدن میداند ) از سوی دولت های پیشرفته سرمایه داری (در رأس هرم قدرت ایالات متحده امریکاو احیا دوباره این روندباعث احیای نو ) به شکست پیشین جهانی شدن میباشد .
در این پویائی منطق جهانی شدن سرمایه داری، یکبار دیگر از اثر اتکا به زیر بناهای پولی که در نشست "برتونوودز" Bretton-Woods) Conference ) [[7]]برای ایجاد یک نظام تجاری لبرالی ، به جریان افتاد ودر آن این موضوعات مطرح و فیصله شد:« التزام به تجارت بر اساس انديشه هاي ليبراليسم از طريق مذاکره در مورد مواردي که قبلاً توافق نشده است فیصله های مطابق ذیل صورت گرفت
1. توافق در مسائل جاري براي گسترش تجارت آزاد
2. موافقت براي ثابت نگه داشتن مبادلات مالي و ارزش پول بود.
اين کنفرانس داراي دو هدف اصلي: نرخ ثابت سيستم پولي بين المللي و ايجاد رژيم مبادله بود
هدف اول قاعده مند کردن و وحدت روي اقدامات بانک جهانی و صندوق بین المللی پول و بعد ها گات بود.
هدف دوم کنفرانس پيگيري ثبات کنيزي و سياستهاي رفاه اجتماعي است.
در سيستم برتون وودز محدوديتهايي وجود داشت که بعد جنگ جهاني نمودار شد با رشد اقتصادي کشورهاي اروپايي و ژاپن و ساير مناطق و رکود اقتصادي آمريکا در دهه ۱۹۷۰ باعث شد آمريکا حمايت خود را از سيستم "برتون وودز" برداشته و برابري قيمت دلار و طلا را ملغا کرد و دلار مبني بر ارزش بازار قرار گرفت. گات کم کم تبديل به سازمان تجارت جهاني شد که رويکرد جديدي را در اقتصاد جهاني داشت. ، جهانی شدن سرمایه داری در دوران "عصرطلائی" کوتاه بعد از جنگ - با سرعت گرفتن مسأله تجارت ، میزان جدیدی از سرمایه گذاری خارجی و بین المللی شدن فزاینده امور مالی – دوباره جان گرفت و به پاسخ نیو لبرالی به بحران دهه هفتاد قدرت بیشتری نیز بدست آورد . سرمایه داری در روند تاریخی خود سه بحران ساختاری بزرگ را پشت سر گذاشته است . اولین بحران بعداردهه(1890) از اثر رقابت میان سلطه گران جهانی تشدید گردید که (ظاهراً) به انقلاب کمونستی و جنگ های جهانی انجامید، این بحران باعث شد تا مسیر جهانی سرمایه داری شدن را وارونه سازد ، اما بحران دهه هفتاد به تعمیق و تشدید و گسترش جهانی شدن سرمایه داری انجامید و باعث این شد تا رقابت های اقتصادی منطقوی را نیز افزایش داده و چیزی شبه رقابت بین المللی قدیم مانند رقابت های بین بریتانیا ، هسپانیا ، پرتگال و... را در دوران قرون وسطی الی ختم سده نزدهم و شروع قرن بیستم در تسخیر سرزمین های بیگانه رقابت های گسترده را بوجود آورده بود.
(تجارب دو سده اخیر نشان میدهد که روند جهانی شدن نه اجتناب پذیر است و نه تداوم آن غیر ممکن پنداشته می شود که این نظریه توسط لنین و پولانی مردود شناخته شده است ولی بعداً دیده شد که جهانی شدن سرمایه درراه گشائی در سده بیست و یکمی نه تنها بینش سنترالیزم قدرت و منابع را با جنگ هایی که در دهه های( پنجاه و شصت) بین ایالات متحده و ویتنام که منجر به اتحاد دو وینام و شکست امریکا گردید که انتونی لوئیز ،درروزنامه نیویارک تایمز بودکه حمله امریکا در ویتنام را «کوشش های اشتباه آمیزی که نیت خیر داشت » .[[8]]
[سرچشمه گرفته بود و کذا در دهه هشتاد و نود در افغانستان بر علیه اتحاد شوروی وقت یگانه وارث این نظام جنگی به نیروی بالقویه مجاهدان افغان و با مساعدت های پولی و نظامی و تکتیکی ایالات متحده امریکا مخصوصاً (CIA) در زمان حکومت رئیس جمهور ریگن که از همواریهای پاکستان در دل کوههای بلند هندوکش به پیش میرفت عاقبت سرمایه راه خود را باز کرده و نیرو های اشغالگر کمونستی را از افغانستان خارج ساختند.
بخاطریکه این نیرو های مجاهدین افغان منسجم و بیک قدرت بزرگ ملیتاری در منطقه تبدیل نشود کشور های سرمایه داری بالاخص امریکا بصورت غیر مستقیم ،بستر اغتشاش سرتاسری و جنگ های داخلی رادر افغانستان سازمان داده و یکباره کمک های مادی و تخنیکی و تاکتیکی خود شان را در ظرف یک دهه قطع نمودند و آخرین مهره های قدرت مجاهدین را توسط گروه "طالبان" در هم شکستند. ولی غیر مستقیم این واکنش جهان سرمایه داری منجر به تقویه تروریزم و هراس افگنی در دنیا و بالاخص در امریکا باعث فاجعه یازده سپتمبر در مرکز تجارت جهانی در نیویارک گردید که بحران عظیمی را در وضع سیاسی و نظامی در قاره ها ایجاد کرد.
واقعاتی که بعد از یازده سپتامبر امریکا و جهان متمدن را در برابر مبارزه با تروریزم مقابل ساخت نقطه عطفی در تاریخ جهانی شدن سرمایه داری خواهد بود و این بحرانیکه اکنون جهان با آن دست و پنجه نرم میکند از دو جنگ جهانی اول و دوم با کشور هایی که در راس مدیریت نظامهای سرتاسری جهانی سرمایه قراردارند مرگ بار تر و خشن تر و دگر گون کننده تر خواهد بود که سابقاً بعد از یازده سپتامبر در لباس طالبان در افغانستان و القاعده و گروه های دهشت افگنی که در پاکستان تربیه تروریستی دیده و تحت فرمان و اراده و مدیریت (ای اس ای و سایر گروه های تند رو) درپاکستان و کشور های عربی بوده و اکنون نیرو های ویژه ای بنام « داعش» در شرق میانه (عراق و سوریه) و «بوکوحرام» در نایجیرریامیباشد که صلح وامنیت جهانی را ظاهراً در کشور های منطقه آسیا و اروپا به خطر رو برو ساخته و ترور های نیز در شهر های اروپا علی رغم پوشش های امنیتی گسترده صورت می گیرد که خبر خوشی برای برنامه های جهانی شدن از طریق سلطه جهانی و در مجموع برای امنیت جهانی نمیباشد .م]
منطق تاریخ در پیروزی نظام جهانی سرمایه
علمای اقتصاد و سیاست به این باور هستند که تکوین یک نظام جهانی سرمایه داری همواره یک محصول اجتماعی احتمالی است که گرایش گسترده سرمایه داری با منطق تاریخی و واقعیت های عینی دنیا دارد که تکامل واقعی وتداوم منطقی چنین نظمی روندی مملو از دشواریها میباشد .ما نمیتوانیم تاریخ را همچون تحلیل گران بورژوازی که تاریخ را منظر حال میدانند به این شکل نظریه پردازی کنیم و هم نمیتوانیم ادعا داشته باشیم که گویا مسیر سرمایه داری ، رااستنتاج ساده ای از قوانین علم اقتصاد بدانیم . بعضی ها مانند "فلیپ مک مایکل" به این عقیده اند که : «نظریه را تاریخی کنیم و جهانی شدن را بحیث یک رابطه ذاتی در سرمایه داری مورد پرسش قرار دهیم که شامل تفاوت های کلّی (اجتماعی ، سیاسی و زیست محیطی ) در درازنای زمان و مکان ، انکشاف ساده ی گرایش های سرمایه داری حساب نمیشود، بلکه برنامه ای از حیث تاریخی متفاوت که از طریق روابط متناقض دوره های پیشین این امر شکل گرفته و پیچیده تر می شود. [[9]]
(در اینجا لازم می افتد تا گرایش های جهانی شدن سرمایه داری ،جدا از نقش دولت ها درک نگردد، زیرا همین نقش دولت ها و فعل و انفعالات کاربردی دولت های قوی باعث تکوین در گستردگی جهانی سرمایه میگردد ؛ و همین دولت ها هستند که به نوبه خود بخاطر بدست آوردن جاذبه های پیشرفت در گسترش این نظم نوین ،از پول ، امکانات ، منابع تخنیکی و نظامی وحتی منابع انسانی خود در یک منطقه کوچک مانند افغانستان میگذرند تا این روند بتواند جای پای مطمئنی در رشد جهانی شدن در منطقه، بوجود بیاورد زیرا در چنین حالات و در دایره ها وزنجیره های ضعیف گروهی از کشور های ضعیف مانند افغانستان و عراق ،میشود این نقش را بر سر قدرت نگاه داشت و از آن ثمر برد مانند ایجاد یک دولت کاملاً دست نشانده و ضعیف در مجاورت جمهوریت های آسیای میانه که با افغانستان سرحد مشترک دارند و در حدی هستند که تا هنوز مردم آن به ذریعه دولت هائی کنترول و اداره میشوند که سنترالیزم دیموکراتیک در فضای کشور های شان حاکم بوده و از رشد سرمایه داری به گونه ای که غربی ها امید می برند خبری نیست که رویهمرفته روسیه نیز از ثبات این کشور ها بحالت موجوده و در داخل یک قشر و محدوده اجتماعی سیاسی نفع برده و خشنود می باشد و همچنان است در مورد عراق و سوریه ، ایجاد اغتشاش و نا امنی باعث آن شد تا دولت مقتدری مانند جمهوری صدام حسین از بین برود و به عوض آن یک دولت پوشالی ای مزدور که حتی سبغه ملی و مذهبی آن نیز پرسش بر انگیز است عرض وجودکرده و ایجاد گردد که دارای دو مفاد در راه روند جهانی شدن می باشد : اول اینکه عراق یک منطقه بزرگ نفت خیز در شرق میانه است که دارای میدانهای بزرگ نفتی میباشد که غیر مستقیم امریکا میتواند میزان نفتی را که از این مناطق استخراج میگردد به نفع خود و جهانی شدن سرمایه در کنترول بیاورد و از جانب دیگر، اغتشاش در منطقه و فعال نگهداشتن گروه های جنگی در منطقه عراق ، وسوریه باعث این میشود که ماشین های اسلحه سازی غرب و ایالات متحده همیشه در حالت فعالیت بمانند و صد ها هزار کار گر و منابع آن که به تداوم این روند فعالیت مینمایند مشاغل خود را از دست ندهند و هم بازار خوبی برای فروش اینگونه تسلیحات نیز میتواند در این تنور گرم باشد؛ اما از جانب دیگر حضور نیرو های نظامی (هوابرد) ایالات متحده قادر میگردد این منطقه مهم جهان را زیر پوشش امنیتی خود داشته و در جریان تمام فعالیتهای کشور های نفت خیز عربی را که با دولت امریکا در برنامه های جهانی شدن سرمایه هم عهد هستند دارای نفوذ بالقوه ستراتیژیک به حساب بیایند و کذا دولت ایران را که در نزدیکی اسرائیل قرار دارد نیز زیر دیده بانی امنیتی خود قرار دهد تا از ساختمان احتمالی بمب اتومی ایران به نحوی جلو گیری نماید. ولی این موضوع نباید هرگز نادیده گرفته شود که تقویه گروهای به اصطلاح اسلامی داعش و غیره تفنگداران کرد و القاعده و طالبان افغانی و پاکستانی که خود را در این مرکز متحد میسازند آیا برا غرب و بالاخص برای امریکا ویران کننده نخواهد بود؟ سوالی است که تاریخ جواب آنرا خواهد گفت.
ایجاد تبغیض نژادی ظاهراً بستر مناسب برای رشد جهانی شدن
نقش های را که دولت های اروپائی در استقرار چهار چوب قانونی و زیر بنائی برای مالکیت ، قرارداد، پول ، رقابت و کارمزدی در درون مرز های خویش ایفا کرده اند ، قابل تصور نیست . این دولت ها همچنین در شکل گیری روند تکامل ناموزون و تبعیض نژادی همراه با آن در دنیای جدید خیلی متأثر بوده اند .(به طور مثال در کشور خود مان افغانستان بعد از انسحاب قوای شوروی و ختم جنگ سر د با ایجاد دولت تیپ غربی در کابل می بینیم که یک زنجیره قوی ای از نژاد های پشتون و تاجیک و هزاره و ازبک در رقابت های بین الاقوامی شان، برای کسب قدرت در درون حکومت به نبرد های سیاسی ،لفظی تنگاتنگ پرداخته وریب است تاحد یک انفجار و بحران به پیش روند که اگر مدیدیت های پشت پرده نیرو های نظم نوین جلو آنها را نگیرد، به رویداد های خیلی خونین و سقوط رژیم خواهد انجامید . اما حالا که می بینیم این قدرت های نامرئی که همه در خط مستقیم جهانی شدن سرمایه داری در نظم نوین می کوشند هر گز نمیگذارند یک گروه بالای گروه دیگر در جنگ و ستیز و یا دولت مداری و قدرت های بیروکراتیک که ممثل دیموکراسی در کشور است کم رنگ گردند و در همین شام و صبح نه تهی از جنگ و نه عاری از صلح دوام شان را در یک حکومت "وحدت ملی" تنظیم مینمایند. که از دیگاه تاریخی این امر از اواسط سده نزدهم تا حالا هنگامیکه سرمایه داری در فراسوی مرز های یک دولت – ملت معین چه اروپائی و چه آسیائی بالخصوص در کشور ما گسترش می یافت ، در بستر مناسبات سرمایه دارانه پیش می رفت که این حالت از سوی دولت های دیگرمخصوصاً(بریتانیا در سده نزدهم) بوجود آمده بود یا در حال شکل گیری بود که بار بار از سوی همین نیرو های در برابر شان پاسخ گفته شده . وحالا که می بینیم کشور ما در چهار چوب یو حیطه قدرت یک امپراطوری رسمی و غیر رسمی قرار داشته و دارد که در یک بحث مستقل به آن خواهیم پرداخت. بطور مثال در قبل از جنگ سرد و اشغال نیرو های شوروی و قبل از آن در زمان سلطنت اعلحضرت محمد ظاهر شاه و بعداً در زمان جمهوری سردار محمد داود خان دولت افغانستان غیر مستقیم تحت تأثیر اهداف شوروی قرار داشت که آن کشور در ظرف چندین برنامه های زیر بنائی اقتصادی پنجساله تمام چهار چوب مالی این پروژه ها را تمویل و حمایت بالقوه و به موقع میکرد . وبعد از آن در دوران بعد از یازده سپتمبر دیدیم که هم ایالات متحده و هم سایر امپراتوران پول و سرمایه این کشور را زیر پوشش اقتصادی و سیاسی خود قراردادند و این باعث شد تا در پهلوی رشد بالقوه سرمایه داری گروههای بزرگ مافیائی که در پخش سرمایه مهره اصلی میباشند ظهور شان را نمایان ساخته ویا قسماً در این کشور در حال نمایش قدرت باشند که کوششی است برای تلاش برای صدور و یا ایجاد سرمایه به این کشور و رونق تجارت در بازار های خارجی و فروش امتعه های تشویقی این سرزمین (قالین،پوست قره قل و سایر حیوانات وحشی، میوجات خشک و صنایع محلی از این دست میباشد.) در بازار های اروپا وا مریکا به شمول تجارت کثیف مواد مخدر از طریق شبکه های قاچاق قلم مهم و سرمایه ساز نیزمیباشدکه به موازات خیلی بلند این تجارت کثیف ادامه دارد که در حال حاضر رشد اقتصاد کشاورزان در غرب و جنوب و شرق ،دور تر از مرکز ولایات نقطه عطفی میباشد باوجودیکه قاچاقبران مواد مخدر برای مزرعه داران از بابت قیمت مواد مخدر از گاو غدود هم نی پردازند اما با آنهم اقتصاد این کشاورزان نظر به آنانیکه در شمال هستندو تریاک کشت نمیکنند بلند ترو پر شکوه است.[مولف]
روند انکشاف سرمایه داری از شروع سده نزدهم
سرمایه داری در قرن نزدهم نا گهان پا به عرصه وجود نگذاشت . به علاوه استنتاجی که نظریه بحران در درک کلاسیک از این دوره ، به خطا برای توضیح گرایشهای گسترش یابنده سرمایه داری بکار گرفته شده است . تلاش برای صدور سرمایه و تجارت در بازار های خارجی ناشی از تراکم و تمرکز سرمایه در این دوره امر جدید نبود که با کاهش نرخ سود ، مازاد انباشت و کمبود مصرف مشخص میشد ، در گذشته ها نیز فشار ها وفرصت های ناشی از رقابت ، استراتیژی های ناظر برآن و توانائی های جدید واحد های منفرد ، سرمایه را به خارج از مکان اولیه شان یعنی روستا ویا شهرمعین سوق میداد، همین امر در پایان قرن نزده و اوایل قرن بیستم نیز گسترش بین المللی سرمایه را تسریع و تسهیل کرد. این در حالیست که توده ها در وضعیت نیمه قحطی قرار داده میشوند در حالی این وظعیف فر آیند جامعه میشد که کار گران وافزایش سطح عمومی و خصوصی مصرف مشخص میشدند.[[10]]
کاوتسکی در سال (1911) این تعریف را در مورد ایالات متحده امریکا ارائه کرد:«ایالات متحده کشوری است که در آینده اجتماعی از سرمایه داری را بما نشان میدهد .» و توانائی امپراطوری در حال ظهور و غیر رسمی امریکا برای نفوذ و هم آهنگی سایر دولت های پیشروی سرمایه داری را بجای پیش بینی یک ائتلاف برابر بین آنها تشخیص میدادبه آنچه که بعد از (1945)بطور واقعی رخ داد نزدیک تر بود . آیا آنچه که پیشبینی نزدیک تر آن به سختی امکان داشت تحولاتی است که در درون شکل بندی اجتماعی دولت امریکا و در سطح بین المللی به وقوع پیوسته ، تحولاتیکه به سیاست گزاران امریکائی اجازه می دهد فکر کنندکه "این تنها امریکا است که از قدرت بدست گرفتن زمام تاریخ و هدایت آن برخوردار است ."[[11]]
1. Geir Lundestad, Empire by Invitation? United States and Western Europe (1945-52) Journal of ؛ Peace Research, Vol. 23, NO 3, September 1986,andدعوت های تازه1990
[2] کارل پولانی ، دگر گونی بزرگ یا خاصتگاه های سیاسی و اقتصادی روزگار ما،برگردان به فارسی محمد مالجو،چاپ وصحافی سپیدار،تهران: پردیس دانش ،1491.چاپ اول 1391،ص416.
[3] دورکیم امیل،وقوع فرآیند ها وپپامد های انقلاب
[4] وجوهی که کشور های تحت سلطه اعم از وجه نقد واملاک ومستغلات ثروت خواسته یا به عباره دیگر خراجی که بین شان موافقه می شد به کشور فاتح یا غالب می پرداخت . مثل مالیات و عوارضی که سایر حکومتهای اسلامی به قسم باج و خراج به دارالخلافه بغداد می پرداخت.
[5] پولانی کارل ،دگرگونی بزرگ،ترجمه محمد مالجو،تهران: 1391موضوع : تاریخ اجتناعی اقتصادی وسیاسی روزگار ما ، از صص،49تا 77؛
*(قابل ذکر میدانم که در این مجموعه بر نوشته کارل پولانی تلخیص ، تعلیق و حاشیه های در مورد تحلیل های تاریخی اروپای قرن نزدهم و افغانستان سده بیست و یکم و مشابهت های تاریخی قوای حافظ صلح در افغانستان و کنسرت اروپا در قرن نزدهم در این مءخذ اضافه ویا تقلیل و یا تلخثص راه یافته است. اولی (اروپا) منجر به دوام صلح صد ساله شد و افغانستان در ظرف سیزده سال بعد از انسحاب قوای حافظ از این کشور ، حالا مسیر امنیتی آن با نا امنیتی های شکننده و صلح آن به موئی پیوست است(مولف)
[6] نوام چامسکی ،«امریکای بزرگ و حقوق بشر» ، سحنرانی نوام چامسکی در دانشگاه هاروارد ایالات متحده امریکا 19 مارچ 1976 موسسه انتشارات آگاه، تهران :1364، صص15-16
[7] در سال ۱۹۴۴ ساختار اقتصادي جهان بعد از جنگ جهاني دوم بر اساس سيستم آمريکايي اقتصاد جهاني ليبرال شکل گرفت . آمريکا بعد از جنگ جهاني دوم بعنوان قدرت برتر نظامي و اقتصادي و سياسي مطرح شد و سيستم اقتصادي جهان بر اساس انديشه هاي هري دکستر وايت و جان مینارد کینز شکل گرفت.
[8] نوام چامسکی ، امریکای بزرگ و حقوق بشر ، مجموعه سخنرانی سال 1985در دانشگاه "هاروارد" چاپ موسسه انتشارات آگاه تهران :1364،ص6
[9] نظام مناسبات بین المللی
[10] Gorge Alba, Contesting the New Capitalism, David Coats, ed. Voracities of Capitalisms , New York ,2005.
Stephen Gill, Power and Resistance in the New World Order ,New York 2002
[11] Charles Kelleuet sl, High Technology Manufacturing and as Competitive Rand Corporation , March 2004 , National Science and Engineering Indicator . 2004 Figure6-5