محمد عالم افتخار

   

 

    آیا جناب رزاق مامون؛ تب ندارد؟

                            (قسمت سوم و پایانی)

توهم‌ ها و افسانه‌ ها، در گذشته‌ی تاریخ، از جمله ابزارهای مهم برای نوع بشر بوده ‌اند. ابزاری که به بشر کمک می‌کرد به تمام چیزهایی که «معنی» آن را نمی‌فهمید، «معنا» دهد!

امروزه هم چنانکه در قسمت های قبلی این مقال؛ اشاره داشتیم؛ 90 تا 98 درصد افراد بشری، در تحلیل معنا و تلاش برای درک جهان، به دنبال حقیقت نیستند؛ بلکه به دنبال داستانی هستند که ساده، شیرین و جذاب بوده و بتواند به جمع های آنان، گرما و معنا ببخشد و خواب راحتی هم به دنبال آورد.

در اکنونِ جهان که در یک حد؛ ولی به گونه فزاینده و روز افزون؛ علم و ساینس و سیستم های اندیشه و شناخت و هنر و فن مبتنی بر آنها؛  حرف اول را میزند؛ مباحث و شعبده بازی های «شبه علمی» مانند اغلب سریال ها و فیلم ها، نشریات رسانه های معروف به «زرد» وغیره برای توده های بیحوصله و تخدیر طلب؛ همین نقش را به خوبی ایفا مینماید…

با اینکه تثبیت گزاره های علم در مورد پدیده های طبیعی؛ و در نتیجه تفکیک آنها از ایده های شبه علمی و خرافاتی؛ حدوداً توسط 5 فاکتور میسر شدنی میباشد؛ معهذا مدعیات «شبه علمی» در مورد پدیده ها و کارکرد های طبیعی؛ نیز بیحد و بیمرز است تا چه رسد در مورد گزاره های علوم اجتماعی که تثبیت و تدقیق آنها به ده ها و صدها فاکتور(علت و انگیزه و مُنَبِه و محرک و جاذب و دافع وغیره) که اغلب "متغییر" میباشند؛ نیازمند است.

ایده ها یا تیزیس های جناب رزاق مامون که در قسمت های پیشتر؛ بر شمردیم؛ متعلق به پدیده ها و جریانات اجتماعی ـ آنهم نه به سطح محدود و مشخص که در سطح نامحدود و نامشخص منطقوی ـ جهانی (مخفی) میباشد و بنابرین تثبیت صحت و سقم آنها و بالنتیحه «علمی» بودن و یا «شبه علمی» بودن آنها؛ کار ساده و سهل و مفت و ارزانی نیست.

در نگاه اول؛ این ایده ها و تیزیس ها؛ یا خوش مان می آید و یا نه؛ یا طرف قبول مان قرار می گیرد و یا به نظر مان مردود می آید.

ولی تمام این حالات؛ فقط حس و احساس است و به مراکز عاطفی تعلق داشته؛  کم از کم ناشی از کارکرد مراکز تعقلی دماغ در سطحی نیست که بر اساس آن بتوان؛ حُکم کرد که این ایده ها و تیزیس ها درست استند یا نادرست؛ «علمی» یعنی حقیقت استند یا «شبه علمی» یعنی حقیقت نما و فریبنده!

دست کم یکی از عزیزان طی تماس تلیفونی ضمن ابراز محبت؛ میگفت؛ چون سبک محترم رزاق مامون «کوتاه نوشت» است؛ بهتر بود؛ مانند خودشان در یک «کوتاه نوشت» سخن را تمام میکردی؛ یعنی اینکه یا تائید و تحسین و یا رد و تقبیح می نمودی!

من درینجا برای ابراز نظر در مورد «کوتاه نوشت» که در انگلیسی همان «شارت نوت short knots» میشود؛ مجال ندارم ولی به نظرم خاصتاً در مباحث جدی علمی؛ چنین سبکی وجود ندارد؛ خوب رسانه ها و به ویژه شبکه های اجتماعی که تخته مشق هر قسم آدمی هست و خواهد بود؛ معمولاً کوتاه نویسی و چاشنی پراگنی و «لایک» بازی؛ میکنند؛ چنانکه مردمان عادی؛ باهم بگو و بگردان میداشته باشند.

ولی چنانکه بگو بگردان مردم عادی ـ ولو هرقدر پر کبکبه و سیر دبدبه باشد؛ آنانرا از "مردم عادی" بودن بیرون نمیکند؛ «کوتاه نویسی و شارت نوت» خوانی محض هم؛ احدی را دانشی و دانشمند نمیگرداند و به وصال "شاهد" حقیقت نمیرساند.

به خاطری این مورد را یاد آور شدم که ناگزیرم مختصراً وضاحت دهم که در زبانهای علمی بین المللی چندین مقوله متفاوت هست که متأسفانه؛ ما همه را در محاورات؛ معادل «علم» می گیریم؛ و این حقیقت؛ مزیدِ علت این است که سخن ما در مورد چیز های مانند «علم» و «شبه علم» زیاد مختصر شده نتواند:

واژه «علم»؛ در زبان فارسی؛ مشترکِ لفظی است و معنا های گوناگونی دارد. مهمترین معانی علم به قرار ذیل اند:

۱ ـ  علم به معنای مطلق آگاهی که معادل واژه معرفت ـ شناخت است و در زبان یونانی به آن episteme گفته میشد که در زبان انگلیسی نیز رایج است «اپیستمه».

۲ـ علم به معنای عام و کلی دانشها (اعم از تجربی، تاریخی، اساطیری) که معادل Knowledge «نالیج» است.

۳ـ علم به معنای مجموعه ای از گزاره های منسجم و مربوط به هم در باره موضوعی معین که معادل Discipline «دیسیپلین» است؛ دانش هایی مانند ریاضیات، ادبیات، حقوق و فقه به این اعتبار؛ دیسیپلین محسوب میشوند.

۴ ـ علم به معنای اطلاعات خام و پردازش نشده که معادل Information «انفارمیشن» میباشد.

۵ ـ علم به معنای دانش متکی به روش تحقیق تجربی که معادل Science «ساینس» است.

در زبان یونانی اصطلاحات دیگری هم که با علم ارتباط معنایی دارند؛ رایج بوده است؛ مانند تخنه که به معنای هنر، دانش کاربردی و نهایتاَ فن و تکنیک به کار میرود.

در این نوشتار«علم» در معنای science یعنی دانش های متکی به روش تحقیق تجربی که اساساً مختص به علوم تجربی طبیعی است؛ بکار میرود. دانش هایی مانندِ فیزیک، کیهان شناسی، مکانیک، شیمی، زیست شناسی، روانشناسی تجربی و ….

دانش های اجتماعی نیز که نظر به علوم طبیعی با فاکتور ها و متغییر های به مراتب زیادتر؛ سرو کار دارند؛ ناگزیر از بهره گیری از مجموعه امکانات و میتود ها و تسهیلات علوم تجربی طبیعی استند؛ علاوه بر اینها؛ برای تبیین فاکتور های مزید؛ اسلوب ها و میتود های بیشتر و بیشتری را به جهت تدقیق و تثبیت گزاره های خویشتن ابداع کرده اند و از آنها بهره میگیرند.

چنانکه در مطالعات علمی جامعه شناسی؛ یکی از مهمترین اسلوب های تحقیق؛ تمرکز مقایسوی بر تشابهات و بر اختلافات آحاد بزرگ اجتماع (N بزرگ) و یا آحاد کوچک و متوسط اجتماع (N کوچک و متوسط) با هم طور دو تایی یا چند و چندین تایی است و این اسلوب که هم به مقایسه درونی و هم به مقایسه بیرونی ساختار های مورد مطالعه انهماک می ورزد؛ جامعه شناسی را از حالت عام و کلی و نکره به حالت معرفه و مشخص و تطبیقی در می آورد که کاربردی ترین نوع این علم میباشد.

منطق پژوهشي اين گونه تحقيق بر اين امر استوار است كه، ماهيت پديده هاي اجتماعي در مقام نیازمندی برای عملکرد و پلانگذاری طرح و پروژه و پیشبینی؛ را نمي توان بر اساس رويكرد های ميكانيكي و ساده انگارانه و نامرتبط به زمان و مکان و بسا واقعیت های دیگر پیرامونی؛ تبیین نمود، بلكه بر اساس يك پيكربندي و درك روابط زنجيره اي علل و تأثیرات؛ همراه با يك رويكرد وابسته به تحليل هاي تاريخي و اجتماعي ـ فرهنگی  در قالب سير تحول زنجيره اي و احتمال گرايانه بايد آنرا مورد تفسير، تشريح و تبيين قرار داد؛ و القصه بايد از رويكردهای انفرادگرايانه و انقطاعی در مورد ساختار (ارگانیزیسیون) پديده اجتماعي برحذر بود. چیزی که اقلاً طی نیم قرن اخیر نیرو های چپ و راست و میانهِ سیاسی و نظامی در افغانستان و کشور های مماثل به گونه های فاجعه انگیز مرتکب شده اند و مرتکب میشوند!

درست جناب رزاق مامون هم؛ حُکم خویش را در مورد یک N (بخش شمال افغانستان) با یک احتجاج تجربی؟ در مورد N دیگر (بخش جنوب افغانستان) مدلل میسازند؛ توجه کنید:

شمال (افغانسان) قابل دفاع نیست؛ همان طوری که هیچ نیرویی از جنوب نتوانست دفاع کند.

معلوم است که هم شمال و هم جنوب افغانستان؛ محض تکه هایی از طبیعت یعنی صرف اراضی نیستند؛ با اینکه جناب مامون به این مفهوم هم کم علاقه نمی باشند؛ توجه کنید:

*ـ جنگ کنونی در شمال، خصلت تراتزیتی دارد و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر کوهستانی و پیچ در پیچ را سد بندی کند.

بدینگونه «جنگ کنونی در شمال» شباهت به سفینه استقامت یابی خواهد داشت که گویا از نقطه ای شلیک شده و خط السیر مقرر را طبق قاعده فیزیکی در فضا (اینجا: مسیر کوهستانی و پیچ در پیچ) طی  و از آن عبور میکند و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر آن را سد بندی نماید؛ چونکه در واقع نیرویی وجود ندارد!

با اینهم؛ انتقال جنگ از داخل افغانستان؛ به سوی میدان های سرشار از نفت و گاز آسیای میانه؛ چیزی است که (ما!) ازآن، ضرر نمی کنیم؛ چنانکه از حفظ جنگ در درون خانه خود ما، ضرر کرده ایم!

پس؛ از آنجا که ضرر نمی کنیم؛ باید آنچه را که میتوانیم در جهت تسهیل این انتقال (ونه حفظ بیشتر آن در درون خانه خود ما!)؛ انجام دهیم.

از این فرمایش بر میآید که "ما هم؛ هستیم" تا حدی که توانسته ایم جنگ را در درون خانه خود حبس کنیم و محبوس نگهداریم و اگر به توصیه جناب مامون عمل ننماییم هنوز توانایی نگهداری جنگ را در درون خانه خود دارا میباشیم ولی باید به انتقال جنگ کمک کنیم که از آن ضرر نمی کنیم! وانگهی «تغییر محور جنگ، به خشنودی یا اوقات تلخی هیچ گروه یا شخصی (از ما!) ارتباط ندارد (و صرف به اراده قادر متعال مربوط است!). همان گونه که «جهاد»، ظهور طالب و «مقاومت» بدون هیچ اجازه یی؛ (از ملکوت اعلی!) پدید آمدند. این یک روند عمومی؛ از مولفه های  جنگ منطقه یی – جهانی (مخفی [وبهتر: غیبی!]) است.»

تازه اینجاست که ما از برهوت واقعیت طبیعی؛ وارد برزخ واقعیت اجتماعی شدیم. چرا که «جهاد»، «طالب» و «مقاومت» و همچنان «ما!» پدیده های اجتماعی استند و موضوع علم الاجتماع!

دگر جناب رزاق مامون؛ هم از منبر علم الاجتماع تصریح میفرمایند که:

«تغییر جغرافیای جنگ، صرفاً برای شمال نیست که ماشین ویرانی و جنگ جا به جا بچرخد. صلح شمال درکجاست که به خطر بیافتد؟ تا وقتی که این ماشین در جنوب میچرخید؛ پروژه جهانی استقرار استراتیژیک در جریان بود؛ که این پروژه؛ در زمان کرزی و فهیم تکمیل شد. اکنون در فاز تاریخی، جنگ؛ مطابق نسخۀ گردش جنگ از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه به جریان خود ادامه میدهد.»

اهل خبره میدانند که این تیزیس به حدی بریژنسکی وار است که اگر آنرا بدون ذکر نام جناب رزاق مامون در رسانه های دست اول دنیا گذاشته و مورد سوال قرار دهند؛ مردمان ملیون در ملیونی خواهند گفت که اندیشه و سخن برژینسکی است!

تا کنون تنها بریژنسکی و شاید هنری کسینجر ـ متفکران و نظریه پردازان کمیته 300 ـ میتوانسته اند چنان «نسخه گردش جنگ 20 ـ 30 ـ 40 ساله در اقصا نقاط جهان و منجمله منطقه ما؛ طراحی کنند که در فاز تاریخی اول خود؛ استقرار استراتیژیک ابر قدرت امریکا طی دوران کرزی ـ فهیم ـ را تکمیل نماید و در فاز تاریخی دیگر خود ـ طی دوران غنی ـ عبدالله؟ ـ «از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه (بلا مانع و بدون تأخر و تعلل و سکتگی) به جریان خود ادامه دهد!»

اینک به نظر میرسد که افغانستان در وجود جناب مامون؛ هم برژنسکی دارد و هم هنری کسینجر... و همو با پشتوانه شبکه های تحلیلی و اطلاعات پخته شدهِ لا در لای بیحد و حصر؛ توسط نبوغ کم نظیر خویش تبیین میدارد که:

«شمال، تخته خیز و معبر لوژستیک و ترانزیت است. مدیریت جنگ داعشی نه در دست پاکستان و دکترغنی، که در اختیار کشورهایی است که پول اردوی ملی، پلیس، و نیمی از بودجۀ دولتی از آن جا می آید و متولیان کعبه و مدینه که از پول نقد و زرق و برق طلا خسته شده اند؛ عضو باشگاه «بازی بزرگ» اند. کسی که سالیانه شش میلیارد دالر برای شما خرج میکند؛ جنگ را هم به هرجایی که میخواهد؛ انتقال میدهد. می بینید که ما جزء یک پروسه کثیرالجوانب هستیم نه صاحب پروسه.»

شمال افغانستان؛ تخته خیز و معبر لوژیستیک و ترانزیت جنگ داعشی است که مدیریت آن نه در دست پاکستان و دکتر غنی که در اختیار کشور های به اصطلاح دونر ماست!

طرح کردن و فریاد زدن مؤکد و مشددِ چنین ادعای بلند بالا و سرسام آور؛ ولو از جانب هرکسی باشد؛ یا دلالت به هذیان گویی زیر فشار تب 40 درجه ای دارد و یا بر عکس ناشی از دسترسی به حجم بیحد بزرگ اطلاعات و اسرار دست اول و اشد محرم ابرقدرت ها ست!

دقت فرمائید؛ جناب مامون نمیگوید که نیرو هایی در صدد اند یا نیت و خواست و تلاش دارند که شمال افغانستان را به تخته خیز و معبر لوژیستیک و ترانزیت جنگ داعشی تبدیل نمایند بلکه یکی و پُخته میفرماید: شمال افغانستان؛ تخته خیز و معبر لوژیستیک و ترانزیت جنگ داعشی هست و والسلام!

و مدیریت این تخته خیز و معبر؛ یا هم در مجموع مدیریت خودِ جنگ داعشی؛ چنانکه قبلاً در مورد رهبران و قوماندانان ردهِ اول «جهاد» و بعداً در مورد سناریو ها و نفرات «طالبان» بود؛ دیگر در دست پاکستان نیست!

لذا با اینکه در جای جایی اینسو و آنسوی دیورند بیرق سفید طالبان به بیرق سیاه داعش تغییر یافته دیگر قیمومیت پاکستان و آی ایس آی هم "پایان" گرفته است.

جناب مامون قبل بر این با همان قاطعیت و بدون ذره ای اما و اگر و احتمال...؛ تصریح فرمودند: تا وقتی که این ماشین (جنگ) در جنوب می چرخید؛ پروژه جهانی استقرار استراتیژیک در جریان بود؛ که این پروژه؛ در زمان کرزی و فهیم تکمیل شد.

آری؛ کم از کم در پانزده سال گذشته؛ فشار جنگ که پاکستانی ـ طالبانی و القاعده ای بود؛ نه داعشی؛ عمدتاً برجنوب و جنوب شرق کشور تمرکز داشت؛ اینک جناب رزاق مامون؛ ما و تاریخ افغانستان را آگاهی می بخشد که این فشار جنگی که به گردش ماشینی لابُد مانند بلدوزر و رولر جاده سازی؛ تشبیه شده است؛ به منظور تحقق «پروژه جهانی استقرار استراتیژیک» وارد می آمد و پروژه در زمان کرزی ـ فهیم؛ تکمیل شد.

بگذریم از اینکه ادعایی چنین قاطع و بین المللی؛ می بایستی عالمی از براهین و قرائین اثباتیه داشته باشد که جناب مامون شاید منجمله به لحاظ ناموس «کوتاه نوشت»؛ همه را مسکوت و مخفی میگذارند؛ اما اینجا واقعیت اثبات شده علمی هم است که اساساً «پروژه جهانی استقرار استراتیژیک» در هندوکش بر اساس داده های تحقیقات مستقل که در باره حادثه 11 سپتامبر 2001 در ایالات متحده امریکا و بیرون از آن صورت گرفته است؛ مدت ها قبل از این حادثه؛ طراحی شده بوده و با عملیاتی ساختن دسیسه بزرگ و دنیا لرزانِ انهدام ظاهراً تروریستی برج های تجارت جهانی در نیویارک؛ عملاً آغاز گردیده است.

تمام داستان حمله ائتلاف بین المللی ضد تروریزم! به افغانستان و اشغال کشور؛ تا لمحه "ختم" جلوس شاه شجاع دست نشانده "حامد کرزی" در ارگ کابل را پیش نظر آورید!

با اینهمه؛ "گذشته" گذشته؛ قصد جناب مامون "برداشتن بیل عقب آب رفته" نیست. او اینهمه را میگوید تا "اکنون و آینده" را روشن نموده باشد:

«اکنون در فاز تاریخی، جنگ؛ مطابق نسخۀ گردش جنگ از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه به جریان خود ادامه میدهد.... مدیریت جنگ داعشی نه در دست پاکستان و دکترغنی، که در اختیار کشورهایی است که پول اردوی ملی، پلیس، و نیمی از بودجۀ دولتی از آن جا می آید و متولیان کعبه و مدینه که از پول نقد و زرق و برق طلا خسته شده اند؛ عضو باشگاه «بازی بزرگ» اند.»

دقت کنید که سخن جناب مامون بر سر چیزی کمتر از «بازی بزرگ» نه بلکه بر سر چیزی بیشتر از آن هم هست! «بازی بزرگ» قدیم میان بریتانیا و روسیه تزاری بود؛ شک نیست که هم بریتانیا طی آن؛ متحدین و همکاران علنی و مخفی (استخباراتی) در منطقه و جهان و درون افغانستان داشت و هم روسیه تزاری؛ معهذا وضع الجیشی چنین که مدیریت «بازی بزرگ» به دست کشور های متعدد درون و بیرون سازمان نظامی جهانی بلا رقیب "ناتو" به زعامت ایالات متحده امریکا باشد و «متولیان کعبه و مدینه» به معنای اصطلاحی سیاسی ـ هژمونیک؛ یعنی همان مجموعه «سلطان نشین های عرب» که در بحر پول نقد و طلا غوطه ور بوده و حتی از آن «خسته شده اند»؛ عضو باشگاه «بازی بزرگ» باشند؛ نبوده و اوضاع و ترتیب و توازن قوت های کنونی با آنچه که تاریخ به یاد دارد؛ در مقام مقایسه چندین برابر افزون تر و سنگین تر و سهمگین تر میباشد.

با اینهم پرسیدنی است که آیا چیزی به عنوان «بازی بزرگ» سوای آنچه در تاریخ قرن 19 بوده؛ سخن «علمی» است یا «شبه علمی» یعنی اینکه دارای حقیقت آزموده است یا صرف همهمه تبلیغاتی ـ رسانه ای برای اهداف دیگر میباشد.

گرچه بزرگان شعر و اندیشه و تصوف ما زیاد با اطمینان خاطر فرموده رفته اند که «آفتاب آمد؛ دلیل آفتاب!» معهذا ما وارثان شان اغلب یا اصلاً به آفتاب و مهتاب و تمیز و تفکیک آنها کاری نداریم و یا اینکه وقتی به آنها منهمک میشویم که آنها را درون دهلچه چاه بیابیم که مانعی در راه رسیدن مان به آب و رفع تشنگی معلوم شود. بعد هم شاید مانند ملانصرالدین؛ زوری بزنیم که بیچاره ها را از آب بیرون آوریم!

و الا حد اقل اگر چشم مان بینا و سواد مان توانا بوده است؛ جایی نه جایی به نظر مان آمده است که : «طالبان؛ اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید»

هان! یک مسأله دارد که این؛ درازتر از یک "لایک" بوده و سرنامه کدام «کوتاه نوشت» محبوب مان نمی باشد. به ما که باید توسط «کوتاه نوشت» هست و نیست و بود و نبود عالم وآدم را بگویند تا چه رسد به علم و ساینس و ریاضیات و فیزیک مواد و فیزیک ذرات... تا چه رسد به سیاست و دیپلوماسی و جاسوسی و استخبارات... تا چه رسد به بازی کوچک و بازی بزرگ!

وانگهی؛ بازی ها که حالا همه کمپیوتری شده است!!؟

به هرحال؛ زندگی دشوار و کار بسیار است؛ وقت برای مطالعه مقاله و رساله و کتاب نیست؛ اینها باشد برای دوران های طولانی فراغت پس از مرگ و "بعث بعد الموت"!

بدینگونه افغانستانی ها و ایرانی ها و پاکستانی ها و شرق الاوسطی ها و افریقه ای ها و آسیای میانه ای ها... کتاب «طالبان؛ اسلام، نفت و بازی بزرگ جدید» تحقیق و تألیف ژورنالیست درون معرکه؛ احمد رشید و پیشینه آن کتاب «بازی شیطانی» تحقیق و تألیف ژورنالیست و نویسنده بزرگ جهانی رابرت درایفوس را "انشاء الله تعالی" در مقابر شان خواهند خواند و بعد خواهند دانست که «بازی بزرگ 2» مانند «بازی بزرگ 1»؛ حقیقت علمی داشته است و یا خیر و به آنان و سرنوشت و هستی و بقا و شأن و شرف و خانواده و اولادهِ شان ربطی پیدا میکرده است یا چطور؟

متأسفانه؛ اینجا هم علم فضول رها کردنی نیست و می طلبد که به جهت اینکه مطمین باشیم؛ افغانستانی ها و ایرانی ها و پاکستانی ها و شرق الاوسطی ها و افریقه ای ها و آسیای میانه ای ها... در گورستان های خود کتاب خواهند خواند یا نه؛ باید همین اکنون به سراغ آنانِ شان برویم که قربانی همین «بازی بزرگ» شده از زندگی محروم و مقیم قبر ها گردیده اند!

این پروسس تجربی را به وقت دیگر گذاشته محضاً از پشته های کُشته های «بازی بزرگ جدید» همین نتیجه را میگیرم که آن؛ حقیقت علمی است نه سراب شبه علمی!

لذا با دعای شاگردی که در پارچه امتحان؛ لندن را پایتخت فرانسه نوشته است؛ لندن؛ پایتخت فرانسه نمیشود و حقیقت روشن علمیِ «بازی بزرگ جدید» که با اسلام و نفت عجین بوده، و جهادی و طالبی و القاعده ای و داعشی ... اسامی ی رمز بخش های پیهمش میباشد، افسانه شبه علمی و معادل ها شده نمیتواند!

یعنی اینکه سخن و طرح و تیزیس جناب رزاق مامون؛ به گونه قُرچ و محکم علمی! است و هرچند تلخ و شوم؛ قطعاً حقیقت دارد!

این سخنان نه تنها به گونه قُرچ و محکم؛ علمی است بلکه به گونه قُرچ و محکم؛ حقایق تکاندهنده و مهم و حیاتی ـ مماتی دیگر را هم از تحت ملافه های اختفا، آفتابی میدارد؛ دقت فرمائید:

« تا وقتی که این ماشین(ماشین جنگ متعلق به بازی بزرگ نوین) در جنوب (افغانستان) می چرخید؛ پروژه جهانی استقرار استراتیژیک در جریان بود؛ که این پروژه؛ در زمان کرزی و فهیم تکمیل شد. اکنون در (این) فاز تاریخی (زمان غنی ـ عبدالله یا "حکومت وحدت ملی")، جنگ؛ مطابق نسخۀ گردش جنگ از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه به جریان خود ادامه میدهد.»

چنانکه دیدیم و به کرات و مرات اثبات شده است؛ دسیسه سونامی وار 11 سپتامبر 2001 در امریکا و تمامی آنچه به ارتباط آن تا ختم دوره کرزی در ارگ کابل؛ به دنبال آمد؛ صورت های عملیاتی شدن فازی از «بازی بزرگ جدید» بود که طی آن «پروژه جهانی استقرار استراتیژیک (در کوهپایه های افغانستان) جریان داشت.

آدم های دارای عقل نسبتاً سلیم میدانند که «استقرار استراتیژیک»؛ گرفتن یک وضع الجیش میباشد؛ و هیچگاه و هرگز به ذات خود؛ هدف نیست. اتخاذ وضع الجیش استراتيژیک؛ معطوف به دسترسی برای هدفی ستراتیژیک میباشد!

این هدف مسلماً مواردی را در داخل افغانستان و بخصوص در شمال کشور احتوا میکند؛ ولی بلا تردید «بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه» بخش محوری این هدف استراتیژیک میباشد. و بنابر این نه تنها طی چهارده سال گذشته؛ همه چیز معطوف به همین بخش محوری هدف؛ بوده و طبق ایجابات آن سازماندهی و طراحی و پخته کاری گردیده بلکه اساساً تمام آنچه طی انتخابات سرشار از تقلبات رسوای دور دوم ریاست جمهوری افغانستان؛ ایجاد بحران وخیم سراسر کشوری و بالاخره ترتیب و سرهم کردن عمدی ملغمه «حکومت وحدت ملی» با مداخله عریان امریکا؛ برای همین هدف بوده، هست و خواهد بود!

لذا منبعد از تمامی این فرمایشات دیگر جناب رزاق مامون ابهام زدایی میشود که: «خیز بلند دکترغنی به هدف حمایت از ائتلاف ضد «حوثی ها» در یمن به رهبری عربستان سعودی، یگانه موضع گیری کارتمام و دادن پاسخ روشن و واضح به «ضرورت زمان» است.»

دکتور غنی؛ چنانکه آگاه امور سیاسی و استخباراتی «بازی بزرگ جدید» جناب وحیده مژده فاش کرده اند منجمله با تحفه 100 ملیون دالری عربستان سعودی؛ «دور دوم انتخابات افغانستان را مهندسی کرد» و سپس هم با دستان اوباما و جان کری زعمای امریکایی؛ رئیس جمهور افغانستان ساخته شد تا «ضرورت زمان» را درک و مطابق آن عمل کند!

 پس مگر میشود او مسئولیتی در حفظ حالت «استقرار استراتیژیک» و در پیشبرد فاز تاریخی آتی «بازی بزرگ جدید» نداشته باشد؟ لهذا نخستین چیزی که برای«استقرار استراتیژیک» و «ضرورت زمان» برای تحقق «تخته خیز و معبر لوژستیک و ترانزیت» شدن شمال افغانستان؛ الزامی میباشد؛ بی معنی شدن و حتی «بادام تلخ» شدن سیاست  و دپلوماسی «بیطرفی» افغانستان است.

و این است که «دکترغنی؛ با پیوستن به ائتلاف تحت رهبری عربستان - امریکا؛ اثبات کرد که زبان جئوپلتیک را خوب میداند!»؛ جیوپولتیکی که توسط دسایس شیطانی، زحمات بشری، مخارج ملیارد ها دلاری و تلفات هنگفت جانهای ملکی و نظامی؛ جبراً  تغییر داده شده است و با حالت یک دهه قبل، به سختی ناهمگون میباشد!

چنانکه در کلیه آثار تحقیقی پیرامون گستره های «بازی بزرگ جدید» منجمله در کتاب های یادشده رابرت درایفوس و احمد رشید و نیز در رساله «دروغ بزرگ» تری میسان پیرامون حقایق 11 سپتامبر و کتاب اعترافات دگروال محمد یوسف افسر نخبه سازمان آی آیس آی پاکستان یعنی «تلک خرس» و انبوه دیگر؛ مشهود است؛ «اغوای مردم (افغانستان) به نام جهاد» از گذشته ها تا اکنون، سهلترین کاریست که در گستره جنگ و سیاست میتوان انجام داد و به همین دلیل هم این مردم؛ در «شهید پروری» شهره آفاق و انفس اند.

مگر به تصریح جناب رزاق مامون؛ «اغوای مردم به نام جهاد؛ اگر ارزشی داشته باشد؛ همانا دراستفاده سیاسی واقتصادی از آن است.» و «تاریخ نشان داد که جهادِ غیرتجارتی (ولو با بهانه) برای حفاظت از منافع مردم افغانستان، خود ویرانگری است.»

با اینکه یک موضوع گنگ و غیر ثابت فرمایشات جناب مامون؛ همین «جهاد غیر تجارتی» است؛ چرا که نه در گذشته ها و نه در اکنون های دنیای اسلامیت و مسیحیت و سایر کیش های جهاد باور؛ حتی نمونه ناچیز از تحریک و سازماندهی و راه اندازی جهادی به مصداق غیر تجارتی و غیر انتفاعی متصور نیست؛ (البته آن بُلَها و سُفَها که هیزم سوخت کوره های جهاد میشوند؛ نه مدنظر جناب مامون میباشد و نه اینجا قابل اعتناست!) مگر معلوم میشود که هدف؛ گران و گرانتر و با مزایده فروختن جهاد و جهادی ها پس از این؛ خواهد بود.

به هرحال خوشبختانه! دیگر جای نگرانی نیست؛ «حکومت دکترغنی از یک رؤیای تلخ بیدار شده است و درک میکند که از نیروی رایگان «جهاد» و همچنان موقعیت حساس جئوپلتیک افغانستان، باید برای تأمین منافع کشور، استفاده تجارتی شود.»؛ خاصه اکنون که شرعاً «جهاد النکاح» هم روا و بلکه واجب گردیده است؛ میشود از نیروی رایگان جنسی خوب و خوش خریدار و متاع های مادینه و نرینه باب جهاد النکاح هم برای «تأمین منافع کشور، استفاده تجارتی گردد.»

تمام این موارد چنانکه ملاحظه میفرمائید؛ مهم و سنگین و سهمگین بودند و هستند؛

 آزادی بیان و اندیشه هم محترم ترین اصل حقوقی مورد اعتراف و مورد احترام همه ماست و از این منظر نمیتوان جناب رزاق مامون را ملامت و خدای نخواسته مذمت کرد.

 معهذا اینجا سخن از جنگ و بر سر جنگ است که اقلاً 30 سال قبل در قالب یک بازی بزرگ جدید در وطن و سرزمین ما آغاز گردیده و نه تنها ادامه دارد که وارد فاز دیگر و بلند تر نیز میگردد.

این جنگ با سرنوشت و حیات و ممات و شرف و غرور 30 ملیون نفر اهالی افغانستان بلا فصل مربوط است. معلوم است که در حالت جنگ؛ آنهم جنگ تحمیلی اجانب آنسوی اقیانوس ها؛ حتی بیطرف بودن؛ امر غیر ملی و ضد وطنی است؛ ولی به طرف دشمن بودن و علیه مردم و وطن خویش؛ تبلغات غلیظ و شنیع و مضر به احضارات محاربوی؛ مورال نظامی و نیروی روحی ـ روانی قوای دفاعی و امنیتی و مردمان دهات و شهر ها نمودن در لفافه حق گویی و علم خوانی و با خبری از اسرار وغیره میتواند حتی جنایت اخلاقی؛ خیانت ملی  و جرایم علیه امنیت داخلی و خارجی کشور تلقی گردد.

احکام بی باکانه ـ گیریم بعضاً در ماهیت درست و علمی و حقیقی؛ ولی اغلب بی پایه و اساس و مطلقاً غلط و دروغین ـ آتی را یک بار دیگر به دقت هرچه کاملتر ملاحظه کنید و آنگاه بفرمائید که جایگاه و سنگر جناب رزاق مامون در جنگ علیه کشور و مردم و تاریخ و فرهنگ و گذشته و آینده مان و فرزندان مان در کجا و به کدام جانب است؟

همسایه ها و همتباران و همزبانان و همکیشان و همفرهنگان آسیای میانه ای مان که در نظر جناب مأمون اصلاً چه به لحاظ نوعی و چه به لحاظ حقوق و منزلت بشری؛ «داخل» آدم در حساب نیستند.

«*ـ دکترغنی؛ با پیوستن به ائتلاف تحت رهبری عربستان- امریکا؛ اثبات کرد که زبان جئوپلتیک را خوب میداند!

*ـ شمال افغانسان قابل دفاع نیست؛ همان طوری که هیچ نیرویی از جنوب نتوانست دفاع کند. (یعنی در مجموع افغانستان بیدفاع و در نهایت استیصال و بیچارگی است و جز تسلیم و برده شدن و غلام گشتن توان و توش و سرنوشتی ندارد.)

*ـ جنگ کنونی در شمال، خصلت تراتزیتی دارد و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر کوهستانی و پیچ در پیچ را سد بندی کند.

*ـ انتقال جنگ از داخل افغانستان؛ به سوی میدان های سرشار از نفت و گاز آسیای میانه؛ چیزی است که ازآن، ضرر نمی کنیم؛ چنانکه از حفظ جنگ در درون خانه خود ما، ضرر کرده ایم!

*ـ تغییر محور جنگ، به خشنودی یا اوقات تلخی هیچ گروه یا شخصی ارتباط ندارد. همان گونه که «جهاد»، ظهور طالب و «مقاومت» بدون هیچ اجازه یی پدید آمدند. این یک روند عمومی؛ از مولفه های  جنگ منطقه یی – جهانی (مخفی) است.

*ـ تغییر جغرافیای جنگ، صرفاً برای شمال نیست که ماشین ویرانی و جنگ جا به جا بچرخد. صلح شمال درکجاست که به خطر بیافتد؟ تا وقتی که این ماشین در جنوب میچرخید؛ پروژه جهانی استقرار استراتیژیک در جریان بود؛ که این پروژه؛ در زمان کرزی و فهیم تکمیل شد. اکنون در فاز تاریخی، جنگ؛ مطابق نسخۀ گردش جنگ از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه به جریان خود ادامه میدهد.

 

 

+++++++++++

                 (قسمت دوم)

 

حاشیه مهمتر از متن:

با عرض سپاس فراوان خدمت دوستانی که تقریباً به گونه بی سابقه از مقالات اخیر این کمترین؛ ابراز رضائیت و شادمانی و پشتیبانی می نمایند و به ویژه در برابر نگارش های از «کاشفی در علم منطق تا نقاشی بر سقف شیشه ای» و «آیا جناب رزاق مامون؛ تب ندارد؟» لطف های استثنایی نموده و آنها را چه از لحاظ عادلانه بودن مضامین و چه از لحاظ درست و نافذ بودن میتود های ارائه؛ و چه از لحاظ به هنگام و ضروری بودن؛ ارزش یابی های تشویق کننده و نیرو بخش نموده اند!

نه زیاد متأسفانه عزیزانی هم؛ بیش از اندازه ذوق زده گی نشان داده و به ویژه توصیه یا ابراز امید نموده اند که من "فلان و بهمان را خوب سر جایش بنشانم!"

با آنکه از جمع دوستانی که تماس گرفته اند؛ صرف یکی دو فیصد؛ اینگونه طرز دید و نقطه نظر دارند؛ معهذا به دلایل و اسباب بیشمار؛ همین دیدگاه و نظر در سطح خوانندگان و کاربران انترنیت و فراتر از آن؛ غلبه دارد؛ چرا که "تبیین و تعریف درست نقد و انتقاد” و برداشت ها مبتنی بر این تبیین و تعریف؛ نیازمند داشتن جهانبینی علمی و ساینتفیک و یا بینش های روشنبینانه نزدیک و همسو با چنین جهانبینی؛ میباشد که حدوداً 98 تا 99 درصد جامعه عمومی ما؛ به اصطلاح "زیر خط فقر مطلقِ" چنین جهانبینی؛ به سر می برند.

خیلی خیلی بدبختانه یکی از نمونه وی ترین؛ مظاهر اینکه جامعه عمومی ما اسیر و محصور جهانبینی های مادون وحشیانه مبتنی بر «جهل مرکب» و بد ترین بیماری ها و ناهنجاری های روانی است؛ همین اواخر در داخل و اطراف تقدسگاه جسد قوماندان «دوران بربریت» عرب (شاه! دوشمشیره) در کابل؛ اتفاق افتاد که طی آن چنانکه همه گان آگاهیم فرخنده؛ دختر مؤمنه مدرسه ای سراپا محجبه سیاه پوش؛ به محض یک اتهام دسیسه آمیزِ سوختاندن اوراق قرآن که در آشغال دانی افتاده بوده است؛ به توهم "کافر" و "مامور یهود و نصارا" بودن و...و... ساعت ها شکنجه دسته جمعی میدانی و زجر کُش گردید و با گوشت و پوست و استخوانِ تکه تکه؛ آتش زده شد.

وقتی میگوئیم: این "نمونه وی ترین" مظهر عملی و تجربی آنست که "جامعه عمومی" ما تا 99 فیصد در فقر مطلق جهانبینی علمی (ساینتفیک) و در فقر مطلق حداقل بینش های روشن بینانه و عدالت محورانه منجمله بینش مبتنی بر نصوص واقعی قرآنی؛ می سوزد؛ به معنای آن است که عموماً از قرن ها بدینسو؛ و خصوصاً از چهار دهه بدینسو است که در این سرزمین و در سرزمین های مشابه؛ روزانه و کم از کم هفته وار؛ ده ها و صد ها فرخنده و فرخ و فیروز...؛ به جزای گناهان ناکرده و یا به تقاص اشتباهات عادی و معمول و مجبور انسانی؛ با شیوه هایی که "هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا" از بالاترین حق انسانی و برترین عطیه آفریدگاری یعنی زندگی و حیات و سلامت و تمامت جسمی و روحی محروم ساخته میشوند.

هرچند که تقریباً سراپای تاریخ نوع بشر؛ عرصه آزمون نتایج نگرش های توهمی و جهانبینی های انحرافی جبونانه و مغلوط و ناصواب و ارثیه های متراکم شده از آنهاست که یکی به دنبال دیگر؛ به نسل های پستر و پستر تحمیل و تسلیم گرادنیده شده رفته است؛ معهذا توانایی معرفت بشری حتی در حد نوابغ و نوادر و پیشوایان و پیامبران و نبیان و ولییان!...؛ تا هزاران سال به حدی نبوده است که بتواند آنهمه آزمون و تجربه را به طرز بینش و فکر و کارکرد عقلانی اجتماعی خودِ بشر ربط دهد و قریب تمامی را به آسمان و ریسمان و ستاره و عدد و جن و دیو و "آنیم" و "توتم" و رمز و راز و قضا و قدر خدایان مربوط می پنداشته است.

به درجه اول سواد و کتابت و نوشت و خوان و به درجه دوم درست اندیشیدن و منطق و ریاضی و علم و فن؛ نعمات مخلوقِ کار و تجربهِ بشری است که اساساً در دوران موسوم به «عصر تمدن» یکی پی دیگر نصیب آدمیان شده رفته است آنهم نه همه آدمیان علی السویه؛ بلکه نصیب عده های محدود و لایه های باریک جوامع بشری.

ابتدای این دوران در تاریخ بشری (آنهم نه همزمان در همه مناطق زمین!)؛ چیزی بیش و کم ده هزار سال پسین را در بر می گیرد؛ در حالیکه قبل بر آن نوع بشر، ملیون ها سال در کره زمین موجودیت داشته است و طرز های زیست ماقبل تمدن بشری، تحت عناوین «دوران های توحش و بربریت» بخش بندی و مطالعه میگردد که مشمول عادات و اعتقادات و سنت ها و عنعنات و کنش ها و واکنش های غالباً عجیب و غریب و وهمی و نابخردانه و ضد عقلی بیشماره و بیکرانه نیز بوده است و میباشد.

چه در گذشته ها و چه همین امروز؛ جوامعی که طبق شاخص هایی؛ متمدن یعنی غیر وحشی و فرا بربری؛ خوانده میشوند؛ نیز بدبختانه از عادات و اعتقادات و سنت ها و عنعنات و کنش ها و واکنش های غالباً عجیب و غریب و وهمی و نابخردانه و ضد عقلی و حتی مادون وحشیانه؛ نه اینکه عاری و فارغ نگردیده اند بلکه در مواردی با سوء استفاده از امکانات و میتود ها و فنون جدید و پر قوتی که به وجود آمده است؛ در اِصرار و تعصب و تشبث به خرافات و وهمیات مادون وحشیتِ بازماندهِ اعصار توحش و بربریت؛ حالات فلاکتبار تری به خود گرفته اند که سرزمین ما در محراق کانونی چنین جوامع قرار دارد.

از این نقطه نظر؛ افراد و لایه های با سواد و کمابیش با دانش و صاحب طرز بینش و نگرش روشن و روحیات و اخلاق متمدنانه در کشور ما و جوامع مماثل آن و بلکه در سراسر جهان کنونی؛ بخش افضل و اشرف نوع بشر کنونی استند و درین میان پیشاهنگان روشنگر و آموزش دهنده و تربیت کننده این جوامع حیثیت چراغ های نوربخش را حایز میباشند که سزاوار حمایت و احترام و قدر دانی مادی و معنوی عادلانه در همه سطوح استند.

لذا امثال آن لطف و عنایت و حمایت و تقدیری که منجمله خانم روشنفکر و بلند نظر بی بی زرمینه سعید زاده از خیرخانه مینه کابل با کاربرد یک ضرب المثل در حقِ این کمترین ابراز داشته اند؛ از نظر احساسی و عاطفی شائیسته تر است که به اغلب دست اندرکاران (کم عده) روشنگری و آگاهی بخشی مثلاً به همین جناب رزاق مامون؛ نیز اهدا شود:

توجه کنید؛ بدینگونه :

«مادر؛ بنشیند و رزاق مامون بزاید!»

آخر؛ دلدلزار جامعه افغانستان؛ و صاحب سواد و صاحب اندیشه و صاحب مکتبی مانند رزاق مامون شدن؛ شاید تنها با حساب احتمالات؛ قابل ارزیابی استً!

البته؛ همین جا سزاوار تصریح میباشد که این مثل به مانند یک بند شعر؛ قیمت مجازی و مستعار دارد و در همان حد کاربُردنیست و اما چونان یک حُکم علمی؛ مصداقی را حایز نمی باشد!

چرا که مادر ها؛ پیوسته فرزندان بالقوه دارای استعداد های انسان کامل و بشر افضل و اشرف شدن یعنی اولاده صاحب «گوهر اصیل آدمی» به دنیا می آورند ولی این دنیا و محیط اجتماعی و فرهنگی و فکری و عقیدتی میراثی است که حتی تا به مرز "کنارآب"؛ کثیف و مسموم میباشد و فرزندان؛ تا به حدود اقلاً 90 فیصد محکوم اند که در بهترین سالیان رشد و رسش و کمال خود؛ درین گنداب؛ بلُولَند و به لحاظ ذهنی و روانی در آن تغذیه شوند و "بزرگ" گردند.

این مسأله و معضلهِ اعظم بشریت؛ به خصوص از قرن هجدهم میلادی بدینسو؛ توسط دانشمندان عرصه های مختلف علوم مورد تحقیقات و مکاشفات چندین جانبه قرار گرفته و منجمله با میتود ویژه ای در اثر نمایشی بنده؛ «گوهر اصیل آدمی»(عجالتاً به گونه کتاب) به تصویر کشیده شده است.

بدینگونه اصل نقد و انتقاد از ماحصل کار و زحمت پیشاهنگان روشنگری و آگاهی بخشی؛ به درجه اول به معنای اعتراف به اهمیت و علوِ شخصیت انسانی آنها و تقدیر از کار و تلاش و تکاپوی چه بسا فداکارانه و خطیر و دارای ریسک و قربانی آنها و به درجه دوم به معنای سهمگیری در امر هرچه بهتر و سازنده تر و بی عیب و ریب و بی کم و کاست و کم خطا و کم اشتباه شدن آنهاست.

نقد و انتقادِ بخصوص مسئولانه و سازنده را به معنای عیب جویی و تخطئه و تحقیر و تذلیل (و چنانکه کودک ماندگان و بیماران روحی تلقی میکنند؛ به معنای اعدام معنوی) شخصیت و اثر و کار و کارنامهِ کسی پنداشتن؛ متأسفانه صاف و ساده؛ سفاهت و بلاهت میباشد.

البته اینگونه تلقی و تصور؛ صرف در موارد افشا گری جنایات و جرایم و خیانت کاری های عمدی و اقامه دعاوی محکمه پسند و قانونی در چنین زمینه ها میتواند درست و صواب باشد؛ و وای اگر ما؛ میان این دو گونه مواردِ قطعاً متفاوت و متضاد؛ تمیز و تفکیک نکنیم و یا توانایی این تمیز و تفکیک را نداشته باشیم!

با این حاشیه مهمتر از متن؛ اجازه دهید؛ به ادامه بحث هفته گذشته بپردازم.

*******

 

وقتی سیاست؛ نام دیگر جنگ است:

بود نبود پادشاهی بود که هوس کرد؛ خری را سواد بیاموزاند. در پئ اعلان عام پادشاهی؛ تنها و فقط ملا نصرالدین حاضر شد که این امر عجیب و خطیر را؛ البته در بدل مزد بلند و در قید زمان ده سال بر عهده بگیرد.

اگر ملا نمیتوانست طی این ده سال؛ خر را باسواد سازد؛ سرش زده میشد و مال و عیالش تاراج می گردید.

این بود که مردمان فراوان از خود و بیگانه؛ ملا نصر الدین را ملامت و مذمت کردند که چرا همچو کار ناممکن را ذمه زده؛ هرگاه پروای خودش و زندگی اش را نداشت؛ نباید اهل و عیالش را به تباهی می افگند.

ملا نصر الدین در کمال خونسردی به همه تسلی میداد که نگران نباشند تا ده سال حتماً؛ یا خر می میرد؛ یا ملا فوت می کند و یا هم پادشاه از دنیا می رود!!

درین حکایت؛ چنانکه مشهود است؛ جسارت هوشمندانه ملا نصر الدین بر هوس احمقانه ذات همایونی چربیده و ملا پول فراوانی را از چنگ وی به در آورده و تصاحب نموده است.

هرگاه این مراتب را به گزاره های استقرایی منطقی تجزیه کنیم؛ اصل حیوان لایعقل بودن خر و اعتبار عنصر زمان؛ به درجه دوم اهمیت قرار میگیرند که به سادگی میتوانند به اشیا و شرایط دیگری تعویض بگردند ولی اصل قضیه منطقی صدمه نبیند.

روی همین انگاره منطقی؛ وقتی ویبلاک محترم رزاق مامون؛ شش ماه قبل چند صباحی تجدید نمی شد؛ مؤقتاً گمان غالب من؛ بر این قرار گرفت که ممکن است ایشان به کابل رفته و مصروف شده باشند تا در ترکیب حکومت جدید؛ مقام و منصبی بر ایشان تفویض یا تکلیف شود. چرا که قبل بر این در تمام جریان بیش از شش ماهه انتخابات و کش و گیر های انتخاباتی؛ جناب مامون و ویبلاک سیر خواننده و پر همهمه شان؛ به جانب تیم «تحول و تداوم» و به حمایت جناب اشرف غنی (که بعداً طی «توافق سیاسی» رئیس جمهور اعلام شد)؛ سمتگیری داشتند.

البته در همچو هنگامه های بزرگ ملی و مدنی؛ این حق مسلم و مشروع ذواتی همچون جناب رزاق مامون چهره بارز سیاسی ـ اجتماعی است؛ که وارد ائتلاف های انتخاباتی شده و برای رسیدن به حدی از قدرت سیاسی؛ کار و مبارزه نمایند.

لااقل در چنین حالتی؛ سیاست؛ نام دیگر جنگ است که در آن هدف؛ پیروز شدن در برابر جانب مقابل؛ به قیمت شکست دادن و از صحنه بدر کردن آن و حتی عندالزوم به قیمت محو فیزیکی طرف میباشد. لذا در چنین حالتی توقع اینکه؛ رزمنده سیاسی و انتخاباتی؛ به حقوق و مزایا و شانس ها و محاسن و احیاناً برتری های جانب مقابل و بر عکس بر نواقص و ناتوانی ها و ناروایی ها و نامرغوبی ها و لا اقل بر «پاشنه آشیل» و «چشم اسفندیار» خود و پهلوان و جبهه خود اذعان و اعتراف کند و آنها را متبارز و بلیغ و عام فهم تبیین نماید؛ توقع عبث و حتی ابلهانه خواهد بود.

لهذا معلوم است که در گرماگرم انتخابات؛ نه من و نه افراد دارای شعور و محاسبه مماثل؛ چنین توقع عبث و ابلهانه از جناب مامون نداشتیم. و تصادف کردنِ غیابت جناب مامون از فضای نشراتی مجازی؛ بلافاصله پس از اعلام شکست بُن بست وخیم انتخاباتی و اعلام سران حکومت تازه؛ طبیعتاً ذهن مرا به جایی کشاند که ایشان را در پایتخت کشور مصروف چانه زنی های تقسیم قدرت ببینم.

مگر اطلاع از اینکه مصروفیت آن هنگام جناب مامون؛ کُوچ کشی از هند به استرالیا منحیث رفوجی (پناهنده) بوده است؛ این تصور مرا به هم زد و تا هنوز که هنوز است من کدام مصداق دیگری را دایر بر صدق آن تصور؛ دستیاب نکرده ام.

بدینگونه ناگزیر باید فرض را بر این بگذاریم که جناب مامون و گزارشنامه شان؛ بدون داشتن قول و قرار تیمی و کمپاینی؛ محضاً منحیث وظیفه ژورنالیستیک و تنویری مبتنی بر تحلیل و تحقیق جامعه شناسانه و جهانشناسانه با غایه تأمین هرچه بهتر منافع ملی در یک حکومت انتخابی؛ صرف مساعی جمیله می فرمودند و همین مساعی کماکان ادامه دارد.

 

آنگاه که باید فعالیت علمی و روشنگرانه باشد:

پس فرض نبودِ قول و قرار (تعهد) تیمی و کمپاینی؛ و مبتنی بر تحلیل و تحقیق جامعه شناسانه و جهانشناسانه بودن فعالیت های نشراتی جناب رزاق مامون و گزارشنامه شان؛ از یک طرف سوال بیطرفی و بیغرضی سیاسی ایشان را به مفهومی که در بالا آوردیم؛ به میان می آورد و از طرف دیگر بی پایه و اساس بودن تصورات مارا در مورد شان؛ مطرح میگرداند.

چگونه میتوان یک چنین تضاد عظیمی را حل کرد؟

خوشبختانه؛ این تضاد چیز تازه و منحصر به فرد میان ما و شما و جناب رزاق مامون نبوده قرن هاست که در سطح تمام عالم بشری مطرح گردیده و بالاخره؛ در گستره "فلسفه علم"؛ به پیدایش دکتورین «شبه علم» و تفکیک و تمایز سرشتی آن با «علم» منجر گردیده است.

به این حساب از دو طرفِ تضاد کنونی میان ما و جناب مامون؛ یک طرف در چوکات «علم» واقع میگردد و یک طرف در چوکات «شبه علم»!

در واقع دانشمندان (به عنوان افراد متمایز از جامعه علمی) دکترین “شبه علم” را زمانی طراحی کردند که درک نمودند نه تنها خودشان در معرض آسیب ایده‌ های جدید ولی بی پایه قرار دارند بلکه قدرت علم، دسترسی علم به منابع واقعی و بر روند های اجتماعی؛ هم تهدید می‌شود. اگر چنین تهدید مخرب و احساس خطر بزرگ به میان نمی آمد، دیگر نیازی به تبیین دکترینی به نام “شبه علم” و تعیین مرزهای آن نبود و بجای آن دانشمندان؛ میتوانستند مطالعات یکدیگر را دنبال کنند و اگر لازم بود ایده‌ های یکدیگر را نقض بدارند. کما اینکه هم اکنون نیز در حوزه خود «علم»؛ روند ها به همین منوال میباشد و شاید تا ابد هم چنین باشد!

اما چرا باید به دنبال تعیین مرزهای «شبه علم» رفت و با آن مقابله کرد؟

دلیلش این نیست که اهل «شبه علم»، اصول علمی‌ را زیر پا می‌گذارند بلکه این است که «شبه علم»؛ آموزش (امری را که بشر نمیتواند بدون آن تکامل و حتی زندگی نماید) تهدید می‌کند، مسائل علمی ‌و اساطیری، واقعی و توهمی را با هم ترکیب می‌دارد و افکار عمومی‌ را در باره نحوه تکامل و اثبات نظریه‌ های علمی‌ به گمراهی می‌اندازد و در نتیجه شناخت عامه از جامعه و جهان به پیمانه ضروری را دُشوار یا حتی غیر ممکن میگرداند.

 

علم دو پایه اولیه دارد:

1-اصل این همانی     

2ـ اصل عدم تضاد و تناقض

 بر اساس توضیحات ساده سازی شده؛ اصل «این همانی» یعنی که حرف و حدیث شما با واقعیت تطبیق کند. مثلاً وقتی میگوئید؛ هوا بارانی است؛ باید لااقل فضا ابر غلیظ داشته باشد. یا در موارد ریز تر یا دور تر توسط آزمون و تجربه به اثبات برسد.

اصل عدم تضاد و تناقض؛ یعنی اینکه وقتی بالفرض میگوئید؛ باران رحمت الهی است؛ وقتی سیل کشنده و ویرانگر آمد؛ هم باید بتوانید آن را رحمت الهی بخوانید که نمیتوانید!

پس؛ چنین مدعا ها؛ علمی نمیتواند بود.

علم دائما در حال والایش و پالایش بوده است و نوع بشر ذره ذره؛ در طول موجودیتش در روی زمین آنرا دریافته و به آن افزوده رفته است.

اما انقلاب علمی در یک نگاه؛ ظرف 500 سال گذشته صورت گرفته است که با خود اصل علیت را آورده است یعنی که هر معلولی؛ علتی دارد.

ولی نه رشد تدریجی علم و نه انقلاب علمی؛ در وجود تمامی افراد بشر متحقق نشده است و نمیتوانسته است متحقق شود. این است که ذهنیات اکثریت بزرگ افراد بشری به علت ها و جبر های مختلف پر از خرافات و یا «شبه علم» است و بنابرین دنیای امروز هم بیشتر گرفتار خرافات و  شبه علم میباشد.

میزان کتابها و نشریات چاپی و مجازی(الکترونیکی) شبه علم و ضد علم و حقه بازی و فریب و دروغ 12 تا 15 برابر کتابها و اثار اصیل علمی است.

در هر جامعه کنونی دنیا هم گرایش توده مردم بر نگاه علمی نیست!

و این است که انواع خرافات و در موارد متمدن تر «شبه علم» بازار گرم و جوشان دارد!

 

مرز هایی بین علم و «شبه علم»:

ـ آیا یک ایده یا نظریه که جدیداً ادعا شده است؛ باعث میشود سایر دانشمندان آن رشته برنامه‌ های تحقیقاتی شان را تغییر دهند؟ آیا خط سیر نوینی در مطالعات ایجاد می‌کند؟ منجر به کشف‌های تازه می‌شود؟ آیا روی سایر فرضیه‌ها، پارادایم‌ها، مدل‌ها و جهان بینی ها اثر می‌گذارد؟

اگر یک نظریه به هیچ یک از موارد بالا منجر نشود، احتمال اینکه «شبه علم» باشد؛ وجود خواهد داشت.

چنانکه به یاد دارید من در قسمت گذشته این مبحث؛ چندتا از نظریات جدید و تیپیک جناب رزاق مامون را آورده بودم:

1 ـ خیز بلند استراتیژیک از سوی دکتر غنی؛ با جهت گیری به سمت جنگ درحال آغاز در محور یمن؛ دولت وحدت ملی سیاست خارجی را از انحراف و سردرگمی سنتی بیرون کرد.

2 ـ حکومت دکترغنی از یک رؤیای تلخ بیدار شده است و درک میکند که از نیروی رایگان «جهاد» و همچنان موقعیت حساس جئوپلتیک افغانستان، باید برای تأمین منافع کشور، استفاده تجارتی شود نه مانند سال هایی که تخم های جهاد همه در سبد پاکستان و انگلیس و امریکا چیده شد و سهم مردم افغانستان فقط لقب مضحک «شهید پرور» بود...

 

 3 ـ ما چرا بادام تلخ «بیطرفی» را می جویم؟

سیاست خارجی التقاطی و مجهول النسب، برای افغانستان، تقدیر ما را فقط  با جنگ و گرسنه گی دوامدار پیوند میزند.

4 ـ رازِ حمله بر مزارشریف چه بود؟

هرناظری که حوادث را در پیوند با سیاست های منطقه یی- جهانی در افغانستان رد گیری کند، بی زحمت می تواند نتایج را به گونۀ عقل پسند و تجربی احساس کند...

راز حمله (بر مزارشریف)، برچیدن بساط استاد عطا محمد «نور» و تأسیسات جهادی در آن منطقۀ بسیار مهم است!

5 ـ شمال (افغانستان)، قابل دفاع نیست.

اشاره: جنگ کنونی در شمال، خصلت تراتزیتی دارد و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر کوهستانی و پیچ درپیچ را سد بندی کند.

شمال قابل دفاع نیست؛ همان طوری که هیچ نیرویی از جنوب نتوانست دفاع کند. طالب و ترور، درعقب دروازه های کابل ایستاده اند. اگر نیرویی خیال فتح در سر دارد، میدان شهر، غزنی و تگاب دور نیست. آنچه در شمال جریان دارد، بخشی از پسآمد های بازی باخته شده به وسیلۀ «بزرگان» است.

6 ـ آیا از «انتقال جنگ» ضرر میکنیم؟

انتقال جنگ در سطح داخلی، در مرحلۀ دوم خود با عبور به سوی میدان های جنگ آسیای میانه تعریف خواهد شد. حفظ این جنگ در داخل افغانستان به نفع چه کسانی است؟

آیا از انتقال جنگ، ضرر می کنیم؟ پس چه وقت از حفظ جنگ در درون خانه خود ما، فایده کرده ایم؟

7 ـ بی هیچ تردیدی، درمورد نحوۀ مدیریت داعش در افغانستان، بین ایران وامریکا و همچنان هند، مذاکره جریان دارد. این اجندا، درعراق نیز تجربه شد و دیدیم که ایرانی ها از زمین و امریکایی ها از هوا، محور های خطرآفرین داعش به سوی کردستان و اماکن مقدسه عراق را منهدم کرده و قلمرو رو به گسترش داعش را کوچک ساختند. این برنامه در افغانستان نیز امکان اجرایی شدن دارد.

*****

مسلماً این ایده ها و نظریات؛ فوق العاده گی دارند اما ـ آیا باعث میشوند؛ دانشمندان رشته های مربوط؛ برنامه‌ های تحقیقاتی شان را تغییر دهند؟ آیا این ایده ها و نظریات خط سیر های نوینی در مطالعات ایجاد می‌کنند؟ منجر به کشف‌های تازه می‌شوند؟ آیا روی سایر فرضیه‌ها، پارادایم‌ها، مدل‌ها و جهان بینی ها اثر می‌گذارند؟

می بینید که با «بلی یا نه»؛ «سیاه یا سفید» و امثالهم گفتن؛ هیچ چیزی به دست نمی آید.

البته میتوان بر مواردی مانند:

«ـ رازِ حمله بر مزارشریف چه بود؟...

راز حمله، برچیدن بساط استاد عطا محمد «نور» و تأسیسات جهادی در آن منطقۀ بسیار مهم است!»

با اینگونه جملات معترضه به مقابله بر خاست:

ـ پس در عین زمان؛ راز حمله بر بدخشان و گردن زدن چند ده تن سرباز اردوی ملی و...و... چه بود؛ آنجا برچیدن بساط کی و چی را هدفگیری داشت؟

ـ پس راز حمله خونین تر و ددمنشانه تر بر کابلبانگ جلال آباد چه بود، آنجا برچیدن بساط کی و چی را مدنظر داشت؟

ـ پس راز های ده ها و صد ها و هزاران حمله که حتی شهر ها را به دیگر روی کرد و بسی بسی بسی بیشتر و بدتر و ددمنشانه تر از مورد مزار شریف منجمله در قلب کابل؛ تلفات و مرگ و خون و خاکستر و دهشت به جا نهاد؛ چه ها بودند و کی ها و چه ها را هدف قرار داده بودند؟

آیا دنیا و ابرقدرت هایش؛ آنقدر ها بیچاره و زار و زبون گردیده اند که دانه دانه برای برچیدن کسانی مانند عطامحمد نور و جهادی هایش؛ در کمال اختفا و اغفال؛ دست جات انتحاری در محلات ملکی و بی پناه و بیدفاع داخل کرده فاجعه پی فاجعه خلق کرده بروند...؟

و...؟ و....؟ و....؟

 

غایه؛ تثبیت علم یا شبه علم بودن ایده ها:

ولی قرار نیست ما دل خود یا دوستان و هواداران خویش را یخ کنیم؛ به دُشُم دُشُم و اکت ها و اکشن های کودک پسند و کودک مانده پسند فیلم های هندی و مماثل ها بپردازیم یا هدفگیری ها و هنر های از پا در آوردن و هرچه ماهرانه و ابتکاری زدن و شکنجه کردن و کُشتن در فیلم های وحشت هالیودی و دنباله هارا به نمایش بگذاریم یا هم فیلم های کارتونی و بازی های کامپیوتری درست کنیم.

غایه؛ تثبیت هرچند شاق و رنجبار این است که ایده ها و نظریات فوق الذکر جناب رزاق مامون؛ در گستره «علم» قابل اعتنا و احتساب اند یا در گستره «شبه علم»؟

اگر این نظریات و ایده های نوین و فوق العاده؛ شائیستگی جایگزینی در چوکات «علم» دارند؛ در آنصورت نه تنها من و شما بلکه تمامی دانشمندان علوم انسانی؛ در سراسر جهان؛ باید بلادرنگ آنها را به اجندا بگیرند و موارد خلاف آنها را از برنامه های تحقیقاتی حذف نمایند.

درهمین محدوده همه جا خط سیر نوینی در مطالعات ایجاد گردد تا منجر به کشف‌های تازه شود و اثر الزامی آنها روی سایر فرضیه‌ها، پارادایم‌ها، مدل‌ها و جهان بینی ها تثبیت و تأمین گردد که در نتیجه مسلماً میتواند بر دکتورین های بیشمار سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، هنری، ایکوسیستمی و.. و...در سطح کشور ها؛ مناطق جغرافیایی ـ سیاسی، قاره ها و بالاخره کُل جهان بشری دگرگونی های بس مهم ایجاد نماید؟

اگر ـ خدای نخواسته ـ این نظریات در چوکات «علم» قابل احتساب نباشد و به هیچ یک از موارد بالا منجر نشود، چنانکه گفته آمدیم احتمال اینکه «شبه علم» باشد؛ وجود خواهد داشت. و درین صورت؛ کمترین امری که باید اتفاق بیافتد این خواهد بود که جناب رزاق مامون به تجدید نظر در آنها همت گمارند و بیشتر از این؛ خودشان و دوستان و مخاطبان شان و در یک حدی مردمان را به لحاظ عقلی و روانی آسیب نزنند.

آرزو ببریم که در بخش بعدی؛ از عهده این مهم؛ باهم بدر آئیم!

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

درست در اواخر سال 2001 که به دفتر کابلِ رادیوی بی بی سی به دیدن آصف معروف؛ دوست دوران کارم در مطابع دولتی؛ رفته بودم؛ به طور جدی با نام محترم عبدالرزاق مامون آشنا شدم.

آنروز ها یک سرویس فارسی دری «رادیو اروپای آزاد» به نام «رادیو آزادی» برای افغانستان پسا طالبانی؛ شروع به نشرات کرده بود. محترم آصف معروف گفت: رادیو آزادی؛ منابع پولی و جاذبه های زیادتر از بی بی سی دارد؛ و به همین علت توانست؛ ژورنالیست خوب و مستعد ما رزاق مامون را از نزد ما برباید!

یعنی اینکه تا این زمان؛ جناب مامون؛ کارمند وثیق و صدیق رادیوی بی بی سی بودند!

درست ندانستم که آقای مامون تا چه زمانی برای «رادیو آزادی» کار کرد و چه کار کرد و چگونه کار کرد؛ اما در فرصت دیگر؛ وقتی متوجه نام و نشان و کارنامه هایشان گردیدم که گویا مورد یک سوء قصد به طریق پاشیدن تیزاب بر سر و روی شان، قرار گرفته بودند.

با اینکه این عمل؛ توجیهات عجیب و غریب چه بسا قابل تأمل و اندیشه بر انگیز انبوهی داشت که مشمول اتهامات سنگین اخلاقی بر جناب مأمون بود؛(و هنوز که هنوز است جناب شان؛ از آن اتهامات تبرئه نشده و اعاده حیثیت نگردیده اند؛ امری که در وطن فلکزده ما اغلباً ممکن هم نیست)؛ مگر من و شمار قابل ملاحظه از ژورنالیست ها و قلم بدستان؛ قسم اغلب غریزی؛ حرمتِ قلمزنی و ژورنالیزم و نویسندگی جناب مامون را ارجحیت داده به ذرایع ممکن به دفاع و حمایت از ایشان برخاستیم. چنانکه بنده طی یاد داشتی که در بیشترین ویبسایت های افغانی منعکس گردید؛ چنین نوشتم:

«این هفته سوء قصد تیپیکی به جان یکی از ژورنالیست ها، محققان، نویسندگان و صاحب نظران طراز اول کشور ما محترم عبدالرزاق مامون؛ در کابل وقوع  یافت و ماموران ترور بر سر و روی وئ؛ قوی ترین تیزاب را پاشیده؛ به سخن دکتوران؛ صورت و سایر اندام های محترم مامون را دچار یک سوخته گی ی وخیم 10 فیصدی ساختند.

اقدام تروریستی علیه رزاق مامون که تألیفات قابل توجهی در افشا گری ی توطئه های داخلی و منطقوی علیه مردم افغانستان دارد؛ ضمن اینکه یک عمل تهدیدی و انتقامجویانه است؛ واکنش وحشیانه و هار ضدِ روشنگری و رونسانس گسترش یابنده درین سرزمین میباشد.

این عمل در عین حال یک تلاش نومیدانه و مذبوحانه است؛ چرا که دیگر نه افغانستان و نه منطقهء ما؛ در «زمان ـ مکان» سلطه داران جبار محضاً متکی بر مناسبات و فرهنگ ارباب ـ رعیتی و قبیلوی قرار ندارند.

گرچه بقایای نظام های فرتوت دوگانهء یاد شده با لوازم فرهنگی ی آنها همچون جناره های گور ناشده هنوز بر روی زمین این مناطق و بر دوش توده های ملیونی ی زحمتکشان و محرومان آنها سنگینی میکند؛ معهذا خورشید روشنگری طلوع کرده و دیگر خفاشان تفنگ به دوش و تیزاب به دست ... قادر به بر گرداندن آن نیستند.

ضرور است به خاطر آسوده گی ی خاطر مرتجعان سیه دماغ و تیره درون؛ مشخصاً خاطرنشان سازیم که این «روشنگری» و «رونسانس» و «اصلاحگری= پروتیستانتیزم» نیست که جامعه را متحول میکند؛ بلکه جبر های مقاومت ناپذیر رشد مادی و اقتصادی ی جوامع است که این پدیده های روبنایی را به وجود می آورد و پر و بال میدهد و بالاخره به جریان غالب مبدل میسازد.

عین پدیده در اروپا اتفاق افتاد. ابتدا در بیز ها و بنیاد های مادی و عینی ی جوامع تحولات به وقوع پیوست؛ اقتصاد و معیشت  نیمه صنعتی  پدید آمد و بازار و مارکیت و تعاملات مربوط  به آنها قوام  یافت که با همهء اینها؛ مناسبات و عرف ها و قوانین و طرز تفکر قدیم و امتیازات و مقامات کهن؛ در تضاد و تعارض قرار می گرفت.

اینجا بود که نو جویی و نوزایی (رونسانس) در اندیشه ها و ساز و کار های اجتماعی و مدنی و اخلاقی ... ضرورت افتاد.

آنچه (به معنای اعم) «رونسانس» میخوانیم؛ بدینگونه آغازید و با جریانات مقاومت ناپذیر ته بنایی و اقتصادی و آماده گی های فکری و روانی و احتیاجات عینی ی توده های مردم مورد حمایت طبیعی و بدیهی قرار گرفت.

 این بود که  ترور ها و به غل و زنجیر و زندان ... کشانیدن و حتی زنده زنده آتش زدن اندیشمندان و دانش پژوهان و مخترعان و دیگر اندیشان توسط  شدادان کلیسایی و عُمال بی ردا و بی صلیب شان؛ نه  فقط جریان این توفان نور را سد کرده نتوانست بلکه اغلب به مثابهء تورمُز فنری عمل کرد که اندکی پس از هر فشاری با شدت بیشتر ضربات آن بر روی خود ارتجاعیون و محافظه کاران  نواخته میشد.

البته باید مؤکداً خاطر نشان شود که ما از یک پروسهء تاریخی سخن میگوئیم. در عرض این پروسه قربانی ها گریز ناپذیر بوده، هست و خواهد بود.

شاید مرتجعینی به این؛ دل خوش کنند؛ افغانستان که صنعتی و نیمه صنعتی نشده؛ اکثریت مطلق نفوس بیسواد و پایبند خرافات و تابع ارباب و خان و ملک اند!؟

ولی این سیه دماغان ابله؛ باید از کروزینک ها و لیموزین هایی که سوار میشوند و از تانک و توپ و طیاره و اسلحهء مدرن که به آن تکیه دارند و از تمامی فرآورده های تمدن های معاصر که  در آن غرق هستند ... باید بدانند که  نوزایی و نوفکری و نوخواهی و بالاخره رونسانس ـ حتی به مراتب قوی تر و عمیق تر و فیصله کن تر از آنچه در قرن 18 و 19 اروپا را در نوردید ـ؛ اینجا در قلب آسیا سر بر آسمان سائیدنی است و یکی از عوامل قوت و شکوه و شتاب سنجش ناپذیر آن؛ جنایات و منافقت ها، دروغ ها و ریا کاری های مفتضح، غلام منشی ها و ددمنشی ها، فساد و گند و تعفن ... اخلاقی و اطواری و رفتاری یِ خود آنها  طی سه ـ چهار دههء اخیر نیز میباشد.

مزیداً انقلاب انفورماتیک؛ که در هنگام رونسانس اروپا حتی به خواب بهترین نوابغ آن هم نمی آمد؛ امروز واقعیت عظیم الشانی است که کرهء زمین را همچو دهکده ای به هم نزدیک ساخته و فقط  طئ سه ثانیه همه گونه اطلاعات میان تمامی جوامع  بشری پخش می گردد و به همین گونه تمامی اطلاعات  در هر لحظه برای همه گونه خواهنده گان و کاوشگران آن مورد دسترس قرار دارد.

اینجاست که خفاشان تاریکی های تاریخ؛ دیگر شانش ندارند، با تیزاب پاشی و کشتن و بستن روشنگران و نور آوران؛ کاری از پیش ببرند. ترور وحشیانه و زجرکش کنندهء قلمدارِ نور نویس مامون؛ که خوشبختانه هم به هدف غایی اش نرسیده است؛ نام این فرزند کاوشگر افغانستان را جهانی  ساخت و آثار وئ را صد ها چندان نسبت به گذشته خواندنی تر و خواستنی تر کرد!!

با اینهم  نکته  قابل  تأمل در واکنش های جریانات به اصطلاح روشنگری و چپ و مدنی و دموکرات ما  وجود داشت و دارد که در زمینه؛ خیلی شائیسته و پر قوت و تعرضی نبود. صرف نظر از هرگونه  بهانه و توجیه؛ در آخرین تحلیل این سستی و بیروحی میتواند عملاً و نتیجتاً به مثابهء سر شوراندن با  ترور و تروریست تلقی شود. »

ww.ariaye.com/dari7/siasi/eftekhar9.html

خوشبختانه جناب مامون جهت مداوا (چنانکه شایع شد به همکاری دولت حامد کرزی) به هندوستان تشریف فرما شده سلامتی و نیروی کار و قلم را باز یافتند و این بار حتی با قوت و وسعت بیشتر به اطلاع رسانی و روشنگری پرداختند که نتایج فعالیت پر بار شان؛ عمدتاً در وبلاک اختصاصی شان موسوم به "گزارشنامه افغانستان" منعکس میگردید.

یکی از مهمترین و بارزترین امتیاز این رسانه در آن نیز بود و هست که محترم مامون؛ علاوه بر منابع معمول گزارش و خبر... ؛ گزارش ها و اطلاعات را گویا از منابع مخفی و همکاران ویژه در درون نهاد های سیاسی دولتی و غیردولتی فراچنگ آورده و به اسرع وقت به دست امواج می سپارند. این امتیاز بر علاوه دیگر خلاقیت ها و شگرد های مسلکی؛ نسبتاً زود گزارشنامه افغانستان را به یکی از مأخذ های ویبسایت ها و رسانه های اجتماعی مبدل کرد.

 از جمع کاربران انترنیت؛ منجمله بنده شخصاً به این ویبلاک سخت علاقه مند شده و پیوسته آنرا تعقیب می نمودم؛ تا جاییکه طی 10 ـ 12 روزی که این رسانه از آبدیت باز می ماند؛ ناراحت شده از دوستان مختلف در مورد آن؛ پرسش به عمل میآوردم و بالاخره اطلاع یافتم که جناب مامون و فامیل محترم شان منحیث رفوجی در آسترلیا پذیرفته شده و مصروف کوچکشی از هندوستان به سرزمین جدید میباشند.

به هرحال؛ دو باره "گزارشنامه افغانستان" به نشرات آغاز کرد و به نظر میرسید که حل پرابلم مسکن و سرپناه و افزایش امنیت روانی؛ برای محترم رزاق مامون انرژی مضاعفی نصیب گردانیده است.

گرچه چنان نبود که بنده علی الوصف علاقه مفرط به نشرات گزارشنامه افغانستان و آثار و تألیفات جناب مامون نسبت به آنها نقد و نظری نداشته باشم؛ معهذا گذشته ها را به دلایل فراوان قابل اغماض میدانستم و دست کم پرداختن به آنها را در اولیت های کاری ام نمی پنداشتم.

گرچه نقد و بررسی شایسته از آدرس دیگری هم تاکنون در مورد ندیده ام اما خرده مخالفت ها و اعتراضیه ها نسبت به بعضی گزارشات و خاصتاً نسبت به برخی از داوری ها و پیشداوری های متهورانه آقای مامون؛ از ورای نوشته های خودشان احساس میگردد که در لایه هایی از خوانندگان وجود دارد و عجب هم خواهد بود که اگر وجود نداشته باشد.

اینجا قابل تذکر گذراست که جناب مامون معمولاً در مقابله یا پاسخ دهی به اینگونه موارد؛ بیشتر عصبانی و کم حوصله به نظر میرسیده اند که چه بسا ناشی از وضعیت بخصوصی که در آن قرار گرفته بوده اند؛ میتواند بود.

اما اینکه به عده ای هرچند انگشت شمار قلمزن یا همکار غالباً مبتدی القاب و عناوینی ملاطفت آمیز بس بزرگ عنایت میفرمایند که حداقل مبالغه آمیز و بالنتیجه گمراه کننده و مضر میباشد؛ به آسانی توجیه شده نمیتواند.

این بذل و بخشش چه بسا به نمایندگی از همه مراجع ذیصلاحی علمی و هنری و فنی و فرهنگی به کسان مشکوک و مجهول الهویه ای چون خانم کبرا خادمی و نمایش ماجرا جویانه و غیر عقلایی اش در بازار های کابل؛ حتی گیچ کننده هم بوده است. با اینکه در همین زمینه؛ بنگاه های بی بی سی و رادیو آزادی یعنی مدرسه های نخستین جناب مامون هم قریب عیناً به مانند ایشان عمل کرده اند.

محترم رزاق مامون که در بذل و بخشش عناوین و القاب به دوستان و شاگردان و نیز در تجلیل و حتی تقدیس ذوات دولتی و اجتماعی و سیاسی و ادبی ... و «جامعه جهانی» مورد پسند خویش؛ سخاوتمند و جوانمرد کمنظیر تشریف دارند؛ و متقابلاً قلم شان در برابر اشخاص و جریانات و اندیشه های مقابل و معارض؛ قسم شمشیر دو دمه نه که صاف و ساده مانند «دوشمشیره» معروف بُرَنده گی دارد؛ بازهم کار نامه ها و اثرمندی های درخشانی را حایز میباشند که میتواند کسانی همچون این کمترین؛ از اینکه ایشان را مثلاً با وصفیه هایی چون «نور نویس» توصیف نموده است؛ نادم و پشیمان نگردد.

اصل مسلم معروف است؛ کسی که کار میکند؛ اشتباه نیز میکند و هر فردیت و شخصیت بشری؛ طاق است یعنی اینکه در کار و زندگی و معاشرت و مراودت... سلایق و علایق و ویژه گی های منحصر به فرد خودش را دارد.

من؛ میتوانستم و میتوانم تمامی ملاحظات و نقد ها و تأملات دیگر در مورد آثار و فعالیت های جناب مأمون؛ را به حساب فردیت طاق؛ شخصیت ویژه و موقعیت انحصاری شان بگذارم و همچنان در «سکوت به علامت رضا» از  کنار خودشان و گزارشنامه شان بگذرم و وقت متأسفانه ناچیز خویش را؛ صرفِ امر دیگری بنمایم.

اما بدبختانه سلسله ممتد از نوشتار های مؤکد و مشدد اخیر ایشان؛ به سختی تکانم داد و ناراحتم ساخت. من از کسی که به سطح کشور و منطقه خود و زمانه خود مان؛ آرزو داشتم روسو و ولتر و مونتیسکیو و امثال آنان باشد؛ یعنی پیشاهنگ روشنگری؛ یعنی «نور نویس» و نور افشان؛ حداقل واپسگرایی (ارتجاع) و همسویی با ظلمت و بربریت و توحش را تا بدین حد توقع نداشتم.

به راستی همین حالا هم مطمین نیستم که آیا من تب دارم و در اغمای تب بُردگی؛ کابوس می بینم و هذیان میگویم و یا اینکه به واقع هم جناب رزاق مامون؛ تب دارند و تحت فشار حرارت بالای 40 درجه؛ به هذیان گویی رسیده اند؟!

البته آنچه من خاطر نشان میکنم؛ به معنای متعارف و عامیانه؛ هذیانگویی نمی نماید و هیچ خردمند متوسطی هم نباید طمع کند که شخصیتی پر کار و سیر آثار و کثیر التجربه و آدم دیده و عالم دیده ای مانند عبدالرزاق مأمون در سطح اطفال کوچه بازار و یا «عوام کالانعام» خبط و خطا نماید تا همآنان هم به سادگی و مفت و ارزان تمیز و تشخیصش دهند و به سخریه و های و هویش بگیرند.

این موارد؛ کاملاً بر عکس دانشمندانه و "علمی" و در نتیجه با قوت برحق! می نمایند و حتی میتوان پنداشت که جناب مأمون؛ شاید توسط آنها خواسته اند به گردانندگان و سردمداران متفرعن بی بی سی و رادیو آزادی و همانند ها «اثبات» نمایند که آنان با کم لطفی ها در حق ایشان؛ چه گوهر تابان و چه گنج شایگان را از دست داده اند؟!

البته؛ اینجا و طی یک نوشتار مقدور نیست که من همه موارد متذکره را؛ یکایک طرح و بررسی و آسیب شناسی نمایم لذا به چند مورد تیتروار اشارت میکنم و سپس یکی دو متن را منحیث الگو به ارزیابی میگیرم:

1 ـ خیز بلند استراتیژیک از سوی دکتر غنی

همسویی دکترغنی- عبدالله با جنگ درحال آغاز در محور یمن

دولت وحدت ملی سیاست خارجی را از انحراف و سردرگمی سنتی بیرون کرد.



 

دیگ جنگ منطقه یی- جهانی درخاور میانه و افریقا درحال جوش آمدن است. مرکز تضاد ها از سوریه به یمن تمرکز داده شده است.  سلطان نشین های عرب گویا افاده می دهند که جنگ «ابرهه و اصحاب فیل» برای رسیدن به «خانه ابراهیم» در چهره دیگری به رهبری ایران اسلامی- ساسانی شعله ور شده است. 

حالا نوبت آن است که ده سال پروژه های مخفی، در تمامی محاذات، علنی شوند. همه طرف ها درین سال ها خود را تا دندان مسلح کرده و شبکه های گسترده یی از خرابکاران اطلاعاتی را برای استفاده از روز های سرنوشت ساز تقابل تاریخی پرورش داده اند.

این جنگ با شرایط حساس درافغانستان مصادف است.(مگر) تا وقتی ما دست چپ و راست خود را شناخته ایم، کدام سال ها برای کشور ما «حساس» نبوده است؟

 اعلامیه شورای امنیت ملی افغانستان به هدف حمایت از ائتلاف ضد «حوثی ها» در یمن به رهبری عربستان سعودی، یگانه موضع گیریی است که این گونه کارتمام، نظیر آن در تاریخ مملکت تکرار نشده است. خیز بلند دکترغنی- عبدالله در واقع دادن پاسخ روشن و واضح به «ضرورت زمان» است. دیگر از مزمزه کردن «بیطرفی» جز تداوم فجایع در حق ما، هیچ چیزی حاصل نمی شود....

 

2 ـ کترغنی؛ زبان جئوپلتیک را خوب میداند.

حاشیه یی بر نظرات منتقدان دکترغنی برای پیوستن به ائتلاف تحت رهبری عربستان- امریکا

تاریخ اثبات کرد که جهادِ غیرتجارتی برای حفاظت از منافع مردم افغانستان، خود ویرانگری است. 

 زنده گی و فجایع به ما آموخته است که اغوای مردم به نام جهاد، اگرارزشی داشته بود؛ همانا دراستفاده سیاسی واقتصادی از آن ارزش بود. غیرازآن، جهادی که ثمره اش سقوط کامل همان «ملت مجاهد» باشد؛ هیچ ارزشی ندارد. جهاد 14 ساله و خانه جنگی های پس از آن، برای افغانستان، کمترین ضمانت پایدار و حتی کوتاه مدت، به ارمغان نیاورد. این یک درس عبرت است برای نسل کنونی و فرزندان فردا. 
حکومت دکترغنی از یک رؤیای تلخ بیدار شده است و درک میکند که از نیروی رایگان «جهاد» و همچنان موقعیت حساس جئوپلتیک افغانستان، باید برای تأمین منافع کشور، استفاده تجارتی شود نه مانند سال هایی که تخم های جهاد همه در سبد پاکستان و انگلیس و امریکا چیده شد و سهم مردم افغانستان فقط لقب مضحک «شهید پرور» بود...

3 ـ ما چرا بادام تلخ «بیطرفی» را می جویم؟

 .سیاست خارجی التقاطی و مجهول النسب، برای افغانستان، تقدیر ما را فقط  با جنگ و گرسنه گی دوامدار پیوند میزند 

 

 شماری از ناظران، از دولت افغانستان انتقاد میکنند که خودش را در «جنگ نیابتی» یمن درگیر کرده است. این را نمیگویند که سرزمین خود ما، قربانی «جنگ نیابتی» همان کشورهایی است که ما قاش پیشانی آن را مینگریم که مبادا از ما مکدر شده باشند....

 

4 ـ رازِ حمله بر مزارشریف چه بود؟

هرناظری که حوادث را در پیوند با سیاست های منطقه یی- جهانی در افغانستان رد گیری کند، بی زحمت می تواند نتایج را به گونۀ عقل پسند و تجربی احساس کند.

 

ضربتی که بر آرامشِ مزار شریف وارد آمد؛ در ده سال اخیر بی سابقه بود. میتوانست آماج گیری های انتحاری از نوعی که در کابل به کرات سازماندهی میشد؛ در مزارشریف هم همزمان تکرار می گشت. مگر موازی با حملات کابل، چنین نشد. هر چیزی در منطقه و افغانستان، در موقع مناسب، در مکان مناسب و در فرصتی تعیین کننده اتفاق می افتد.

دلیلش چیست؟ برای این که جنگ چهل ساله درافغانستان، از نظر محتوای اصلی، جنگ «دیگران» بود؛ و پس ازین هم خواهد بود. درجای دیگری پلان گذاری می شود و به مصرف دیگران و با خون ارزان و حتی رایگان «ما»  ادامه دارد.

 راز حمله، برچیدن بساط استاد عطا محمد «نور» و تأسیسات جهادی در آن منطقۀ بسیار مهم است....

 

5 ـ شمال، قابل دفاع نیست.

اشاره: جنگ کنونی در شمال، خصلت تراتزیتی دارد و هیچ نیرویی قادر نیست مسیر کوهستانی و پیچ درپیچ را سد بندی کند.

شمال قابل دفاع نیست؛ همان طوری که هیچ نیرویی از جنوب نتوانست دفاع کند. طالب و ترور، درعقب دروازه های کابل ایستاده اند. اگر نیرویی خیال فتح در سر دارد، میدان شهر، غزنی و تگاب دور نیست. آنچه در شمال جریان دارد، بخشی از پسآمد های بازی باخته شده به وسیلۀ «بزرگان» است.

از زمان کرزی- فهیم، مناطق جرم و بهارک جولانگاه عناصر جهادی چند ملیتی بود و حالا هم چنین است. غیر از پایگاه های ترور در کندز، بغلان و تخار، سال هاست در وردوج و ناحیه استراتیژیک خستک تحرکات علنی وجود داشته و کسی آن را جدی نمیگرفته است. 

كنترول دره استراتیژیک خستك که به دره های الحاقی بسیار مهمی وصل است؛ در دست داعش است، تفنگچی های قسی القلب و مبلغان افراطیت در وردي دره با بيرق داعش جولان میدهند.

شمار طالبان بدخشان که با القاعده هم سروسری داشته و از کانال های مرموزی تغذیه می شدند؛ همیشه قوی تر از حزب اسلامی و جمیعت اسلامی در(بدخشان) بوده اند. بعد از آن که جمیعت اسلامی دو باره به قدرت کابل تکیه زد، این مناطق، کامل در تیررس هوایی واطلاعاتی نیروهای خارجی قرار گرفت. تا زمانی که نیروهای خارجی بر منطقه نظارت داشتند؛ نیروهای تروریستی در جزایر کوچک خویش محصور بودند.

حالا این گروه ها فضایی حیاتی وسیع تری پیدا کرده اند. این مناطق همه سنگرهای مجاهدین بوده که حالا در اختیار داعش و طالب قرار دارد. عرب ها و نیرو های وابسته به کشور های آسیای میانه با خانواده های شان وارد شده و حتی زن های شان آماده به رزم اند. صدها تن از ترکمن تباران، اویغور های چین، ازبکها، تاجک ها و قزاق ها در شمال پرسه میزنند....

 

6 ـ آیا از «انتقال جنگ» ضرر میکنیم؟

انتقال جنگ در سطح داخلی، در مرحلۀ دوم خود با عبور به سوی میدان های جنگ آسیای میانه تعریف خواهد شد. حفظ این جنگ در داخل افغانستان به نفع چه کسانی است؟

آیا از انتقال جنگ، ضرر می کنیم؟ پس چه وقت از حفظ جنگ در درون خانه خود ما، فایده کرده ایم؟

 

تغییر محور جنگ، به خشنودی یا اوقات تلخی هیچ گروه یا شخصی ارتباط ندارد. همان گونه که «جهاد»، ظهور طالب و «مقاومت» بدون هیچ اجازه یی پدید آمدند. این یک روند عمومی است که از مولفه های  جنگ منطقه یی – جهانی (مخفی) به شمار می رود.

تغییر جغرافیای جنگ، صرفاً برای شمال نیست که ماشین ویرانی و جنگ جا به جا بچرخد. صلح شمال درکجاست که به خطر بیافتد؟ تا وقتی که این ماشین در جنوب میچرخید؛ پروژه جهانی استقرار استراتیژیک در جریان بود. پروژه استقرار در زمان کرزی و فهیم تکمیل شد. اکنون در فاز تاریخی، جنگ مطابق نسخۀ گردش جنگ از افغانستان به بستر های غنی از نفت و گاز آسیای میانه به جریان خود ادامه میدهد.

شمال، تخته خیز و معبر لوژستیک و ترانزیت است. مدیریت جنگ داعشی نه در دست پاکستان و دکترغنی، که در اختیار کشورهایی است که پول اردوی ملی، پلیس، و نیمی از بودجۀ دولتی از آن جا می آید و متولیان کعبه و مدینه که از پول نقد و زرق و برق طلا خسته شده اند؛ عضو باشگاه «بازی بزرگ» اند. کسی که سالیانه شش میلیارد دالر برای شما خرج میکند؛ جنگ را هم به هرجایی که میخواهد؛ انتقال میدهد. می بینید که ما جزء یک پروسه کثیرالجوانب هستیم نه صاحب پروسه. بدبختانه واقعیت همین است.

 انتقال دسته جات خط شکن چند ملیتی به آسیای میانه از جنوب به شمال، تبدیل جنوب به «حیات خلوت» نیست؛ جنوب همانند شمال بیشتر از گذشته، گذرگاه تدارکات بشری و جنگ باقی خواهد ماند. طالب را برای همیشه خاموش نمی کنند که هر نیروی خود سر، دزد، زورگو و فاسد، میدان را خالی ببیند. گردش محوری جنگ، به جای آن که طالبان را در فهرست عناصر محذوف قرار دهد؛ برای مقابله با چالش های آینده، «حفظ» می کند. 

شماری از ناظران اظهار خوشبینی میکنند که ماحول اجتماعی و فرهنگی شمال، داعش و گروه های افراطی را برنمی تابد. اما واقعیت عکس آن را نشان میدهد. دسته جات بسیار جنون زدۀ طالب در بدخشان، کندز، فاریاب، بغلان و حتی تگاب و نجراب به ویژه از پنج سال اخیر تا کنون، در کشتار و دهشت افگنی، هیچ دست کمی از همتایان جنوبی خویش نداشته اند. مثال آن، همین حادثۀ المناک اخیر در بدخشان است....

 

7 ـ ردِ پیشنهاد ایران، دفعِ خطر نیست.

امریکا برای عبور دسته جات داعشی؛ از شمال افغانستان به آسیای میانه، بی هیچ تردیدی به هند و ایران امتیاز میدهد.

 

شکیب مستغنی در توضیح نظر رسمی دولت در قبال اظهارات اخیر عبدالرضا رحمانی وزیر داخله ایران، ضمن ردِ اظهارات وی، سخن هشدار آمیزی را نیز در لفافه بیان کرد و ایرانی ها را از عملیات احتمالی در قلمرو افغانستان برحذر داشت. وزیرایرانی به حکومت افغانستان پیشنهاد همکاری در نبرد برای درهم شکستن داعش را ارائه کرده اما تا کنون با مخالفت رسمی دولت افغانستان رو به رو است.

سیاست امنیتی ایران روی خطوط تعریف شده و قاطعی استوار است و آن کشور از بهر امنیت و منافع ملی خویش، جغرافیه و مصلحت نمی شناسد. از نظرآن ها، افغانستان میدان جنگ «برون مرزی» به هدف دفاع از ایران است. بنا برین، وزیر ایرانی، پیام اصلی و کارتمام را به افغانستان داده است.

حال، باید منتظر بود که ساختار و شیوه های عملیات بازدارندۀ ایرانی ها در خاک افغانستان چه گونه خواهد بود. ایران ارتش نمی آورد؛ همین اکنون دسته جات عملیاتی و ضربتی بسیار زیادی در تمامی افغانستان دراختیار دارد. سخنان شکیب مستغنی در واقع پاسخ سریع شورای امنیت ملی به اظهارات وزیرداخله ایران است. مگر قضیه درهمین حد مختومه نمی شود.

نگرانی ایران ازین است که دسته جات آسیای میانه که درحال انتقال از عراق و شام به شمال افغانستان استند؛ ممکن است از سوی منابع منطقه یی دشمن ایران، راه خود به سوی آسیای میانه را کج کنند و در بیابان های سیستان یا مرز ها با فراه و هرات دست به حملاتی بزنند.

بی هیچ تردیدی، درمورد نحوۀ مدیریت داعش در افغانستان، بین ایران وامریکا و همچنان هند، مذاکره جریان دارد. این اجندا، درعراق نیز تجربه شد و دیدیم که ایرانی ها از زمین و امریکایی ها از هوا، محور های خطرآفرین داعش به سوی کردستان واماکن مقدسه عراق را منهدم کرده و قلمرو رو به گسترش داعش را کوچک ساختند. این برنامه در افغانستان نیز امکان اجرایی شدن دارد.

 

(ادامه دارد ـ لطفاً تا تقدیم قسمت بعدی، عناوین فوق را در "گزارشنامه افغانستان" بازگشایی نموده به طور کامل مطالب را مطالعه نمائید تا برای بحث حضور ذهن کافی داشته باشید؛ همه مطالب را داخل همین لینک می یابید:

http://www.razaqmamoon.com)

 


بالا
 
بازگشت