محمد عالم افتخار
پرسش ها و پاسخ ها (ستون نو)
دیریست که در نظر دارم؛ پیرامون پرسش های هموطنان؛ تأملاتی داشته باشم؛ پرسش هایی که به انحای گوناگون برایم میرسد؛ چه به وسیله تلیفون و ایمیل و تارنما های انترنیتی و چه به وسیله های سنتی و معمول. یکی از مهمترین انگیزه هایم برای این امر سهمگیری حتی المقدور در بارور سازی هرچه گسترده تر کُنش سوال کردن و موضوعات را مورد پرسش قرار دادن و پاسخ های حتی الامکان کافی و کامل خواستن از سایرین و به ویژه از مدعیان است.
بدینجهت؛ بدون مقدمه اضافی؛ این ستون را می گشایم و آرزومندم به نیروی عنایت توجه و تأمل شما؛ جذابیت و پایداری شایسته بیابد:
متفکر چیست؛ تا کس متفکر باشد و کس نباشد؟!
محترم احمد منیر اهل دهدادی ولایت بلخ؛ طی صحبتی؛ فرمودند؛ پدر کلان من یک صاحب منصب کهنه پیخ و یک پرچمی کهنه پیخ است؛ به گپ خودش چند صباح در وقت بیعقلی هایش؛ شعله ای وخلقی هم بوده است. او هنگام انتخابات ریاست جمهوری؛ اعضای فامیل و دوستان و آشنایان دیگر را تشویق کرد تا به اشرف غنی احمدزی؛ رأی دادند.
پدر کلان به خاطر قانع ساختن هریک؛ آنوقت میگفت: پس گپ نگردین که اشرف غنی؛ «مرد متفکر دوم» در سطح دنیا است!
حالا؛ کسانی که به سخن او کرده اند؛ قایمش گرفته اند که «متفکر اول و سوم» دنیا را به ما پیدا کن!...
راستش پدرکلان؛ زیر فشار این مسخره گی ها؛ گاه گاه چنان آزرده میشود که به نظرم می آید؛ خاموشانه مدت ها گریه میکند.
**************
گرامی احمد منیر!
بار دیگر درود بر شما و بر پدر کلان بزرگوار شما.
مطمیناً برای مجاب کردن خیلی از مردم زمانه ما؛ هنوز میتود ملانصر الدین؛ کارا و سازنده است آنگاه که جایی ایستاد و گفت: ناف زمین همین جاست! اگر تردید دارید؛ اینهم گز و میدان؛ بروید از شش جهت؛ اندازه کنید!
بدین اساس؛ این شانس پدر کلان شماست که به معترضان بگوید:
شما متفکر اول و سوم ... دنیا را بیارید تا در مقایسه؛ درست و غلط بودن سخن من ثابت شود!
حتی اگر خود جناب شان هم احساس خطا کردگی و فریب خوردگی مینمایند؛ بازهم علی الرغم هیاهو ها و تبلیغات و احتجاجات... باید مد نظر داشته باشند که میدان همچنان شغالی است!
کسانی میتوانند مدعی شوند که این و آن؛ متفکر دوم و چندم هست یا نیست ولی طبق کدام قاعده و قرار داد اجتماعی و اصول علمی و میتود منطقی؛ ادعای خویش را اثبات کرده نمیتوانند به خاطر اینکه در جامعه ما و اکثر جوامع نامنهاد اسلامی و ایضاً شرقی مانند هندوستان و پیرامون آن؛ اصلاً تعریف دقیق و متفقاً علیه نهادینه شده از "تفکر و متفکر" مانند هزاران در هزاران مقولات و مصطلاحات دیگر؛ وجود ندارد . در سایر نقاط «جهان پیشرفته» هم که در سطوح اکادمیک چنین تعریف و تفکیک وجود دارد؛ سیاستکاران حاکم و رسانه ها و نهاد های ماهیتاً سیاسی گوش به فرمان آنها، به همچو تعاریف و تمایزات صد در صد علمی؛ مقید نیستند!
در مورد اینکه مردم وسوسه شدند که اشرف غنی متفکر دوم جهان است پس حتماً کسِ بهتر و سزاوار انتخاب کردن است؛ لابُد دانش و فهمی از تفکر و متفکر؛ در بین نبوده و در عوض برداشت از آن؛ چیزی همانند معجزه چون «عصای موسی و دم عیسی» بوده است یعنی احمدز یِ متفکر ـ به علت متفکر(و درست تر: معجزه گر) بودن ـ!؛ به مجرد رئیس جمهور شدن؛ ملت و کشور را به ساحل نجات و سعادت آرمانی میرساند!
حالا بگذریم از اینکه افراد جامعه مبارکه ما اغلباً حتی به «کشور و ملت»ی هم کار ندارند ـ چرا که عقل شان بدین حد قد نمیدهد!ـ لذا آرزو و هوس و توقع را در حدود محرومیت ها و آرزوهای شخصی و خانوادگی و قومی...چاق و چله کرده اند و میکنند!
شعور و عقل و فهم بشری از ساده و بسیط و مغلوط و مغشوش تا پیچیده و مرکب و کم خطا و شفاف؛ متفاوت و متغییر است؛ مثلاً هر طفل غبی هم؛ اگر آدمی را ببیند که در تَرَق تابستان؛ البسه زمستانی استعمال میکند و وسایل گرمکن اش به شدت در حالت کار کردن است؛ حداقل به غیر عادی و غیر عاقلانه بودن وضع پی می برد و به این حکم میرسد که فصل و زمان و آب و هوا و ایجابات تغییر خورده است!
ولی کمتر کس قادر است دریابد که قرن های 20 و 21؛ دیگر قرون افسانه ها و اسطوره ها اعم از «اساطیر الاولین» یا اساطیر الثانیین... نیست!
و معهذا به ناگزیر نوعی غریزه گونه فراهم شده است که چیز هایی مانند عقل و تفکر و ساینس و تکنولوژی... هم کارساز و اثر مند میباشند لیکن به همان تناسب که عقل و تفکر راستین کمتر و نارس تر باشد؛ بیشتر این چیز ها هم؛ افسانه ای و اسطوره ای انگاشته میشوند تا جاییکه تبلیغات شیطانی و فیلم های تخیلی و جادو گرانه؛ و ایضاً کلیه آثار و پدیده های «شبه علمی»؛ عین حقیقت و مندرجات آنها موازی به "وحی های مُنَزِل" اعصار اسطوره؛ توهم میگردند.
درینجا مجال آن نیست که کدام بحث عمیق و اکادمیک پیرامون تعریف و تحدید "تفکر و متفکر" باز شود؛ ولی در یک انداز عمومی؛ تفکر نوعی محاسبه گری و متفکر متناسباً حساب کننده و سنجشگر میباشد؛ لهذا نفس تفکر و متفکر نه تنها؛ به مصداق معجزه گری نیست و حتی صرفا بار مثبت ندارد بلکه نتایج آن مانند هر حساب و کتاب دیگر متضمن «نفع و زیان» است؛ ممکن جمع و تفریق و ضرب و تقسیم ... صورت حساب های عملا موجود و در دسترس طوری هم؛ «حاصل» دهد که جز به معنای بحران و ضرر و زیان نباشد. اینجا ذات تفکر و متفکر؛ مسئول و ملامت نیستند و حسب مثلی: «درکوزه همان بوده که از آن تراویده است»
آیا مَردُم؛ «مَردُم» به دنیا می آیند؟
دوستی خیلی ارجمند؛ چند ماه قبل حین یک تماس تلیفونی؛ فرمودند:
من یک جلد کتاب شما «گوهر اصیل آدمی» را به یک صاحب نظر و منتقد هموطن؛ هدیه داده بودم. باری میان من و ایشان؛ در باره همین کتاب؛ سخنانی رد و بدل شد و من برایشان گفتم که انتظار داشتم شما ـ چنانکه خود نیز فرموده بودید ـ درین باره نقدی نوشته میکنید و به نشر می سپارید!؟
ایشان فرمودند خصوصاً پس از آمدن انترنیت؛ هرکس و ناکس قلمزنی میکند؛ و یک سایت نی؛ یک سایت هم هر چتی و چپوله نوشته شده را به نشر میرساند؛ ازین خاطر هر سیاه مشق؛ ارزش خواندن و خاصتاً نقد نوشتن را ندارد.
کتابی را که به من دادی؛ البته که ازین قسم آدم ها نیست؛ از نویسنده سابقه دار است لیکن ایدئولوژی زده است؛ غیر از چوکات بندی خود، قسم دیگر دنیا را دیده نمیتواند؛ خواندن کتابش حوصله آدم را میگیرد؛ معلوم نیست به ژانرها و اصول نویسندگی؛ توجه دارد یا همه اش شعار میدهد؛ باز تمام کتابش روی یکی دو طفل دهاتی می چرخد؛ حالا گیرم این دو طفل؛ شکار آب و آتش نشدند و از گیر «کودکان ـ وبای اطفال» نجات یافته کلان شدند و به زور قلم و قمچین نویسنده؛ قهرمان و پهلوان شدند؛ باز همان است که با یک گل؛ آنهم در دهات؛ بهار نمیشود. باید اثر های بزرگ؛ از مردم بگوید و به مردم بپردازد. ها! این کتاب را اگر نقد کنندگان کتاب های کودکان؛، نقد کنند؛ شاید مورد داشته باشد.
******
با عرض سپاس از هردو عزیز فوق الذکر؛ من فرمایشات «صاحب نظر و منتقد هموطن» را به دو دیده پذیرا شدم منتها اینقدر نفهمیدم که آیا؛ مردم؛ «مردم» به دنیا می آید؛ یا حتی بدون هیج استثنایی همه «نوزاد و طفل و کودک» که تازه حسب تبویب سند جهانی اعلامیه حقوق اطفال؛ تا اکمال سن 18 ساله گی هم "کودک" استند.
به نظر میرسد که دانش و اسلوب فکری این محترم «صاحب نظر و منتقد هموطن» متعلق به ماقبل قرن 18میلادی و کهنتر ازآن است؛ تا این تاریخ به راستی که "طفل و کودک" مورد کدام توجه و التفات مردمان عادی و حلقات علمی نبود. پس آخرین کلام در مورد "کودکان" که در هرحال همیشه بیش از یک سوم نفوس هرجامعه ای را میسازند و به طور دم افزون جای دو سوم دیگر را اشغال کرده می روند؛ تعالیم اساطیری منجمله مندرجات چیز هایی امثال «پنج کتاب موسی» بود که به طور یک کل، اطفال را "انسان کوچک" و به فرموده «صاحب نظر و منتقد هموطن»؛ "مردم کوچک" می پنداشت که با خورد و خواب؛ «مردم بزرگ» میشدند و می بایستی تا آنوقت هیچ غرض شان نداشت و صرف دعا کرد که اهل و صالح به بار بیایند!
آیا، قرآن؛ مصحف عثمان است یا کتاب آمده از لوح المحفوظ خدا؟
شکریه ابراهیمزی؛ دختر خانم محترمی که به روایت خودشان مدتی طلبه مدرسه مجهول الهویه «فخرالمدارس» بوده و از همان مدرسه انتبهات زشتی نسبت به ملا های افراطی و درس و تبلیغ ایشان پیدا کرده بوده اند؛ اکنون؛ یک آدم شکاک شده و در ذهن شان سوالات زیادی هجوم آورده است و به همین لحاظ؛ زیاد آثار انتقادی نسبت به اسلام و شیعه و سنی را می پالند و میخوانند.
ایشان پس از یافتن کتاب «معنای قرآن» بنده؛ عجالتاً دو پرسش مطرح نموده و شرط گذاشته اند که اگر به آنها پاسخ داده شود؛ متباقی را هم میفرستند.
سعی میکنم به پاسخ یکی از پرسش هاشان؛ اینجا؛ عرایضی داشته باشم:
سوال این است:
از مطالعه خیلی زیاد در تاریخ های اسلامی؛ این چنین فهمیدم که یک تعداد کسان که «کاتب وحی» گفته میشدند؛ گپ هایی را که حضرت محمد میگفت؛ نوشته کرده میرفتند. اینکه آن گپ ها وحی بود و به وسیله جبرییل یا طور خواب و رویا در زبان حضرت محمد جاری میشد؛ به احدی از کسان دیگر معلوم شده نمیتوانست و من در مورد آن؛ کار و پرسش ندارم.
از این به بعد وضعیت قرار آتی میشود:
1ـ حضرت محمد می گفت؛ یعنی که حضرت محمد به زبان انسانی و به کلام انسانی خود میگفت
یعنی که به ما و اجداد ما، بشر، میگفت؛ نه خدا!
2 ـ تا وقتی که حضرت محمد مُرد یا کشته شد، قرآن اینطور که امروز؛ است، نبود.
نسخه های قرآن پس از قریب سی سال؛ از مرگ پیامبر که میان مردم قسماقسم شده بود؛ توسط خلافت عثمان جمع آوری و آتش زده شد، صرف همین نسخه موجود به نام «مصحف عثمان» به امر حکومتی قابل قبول و اطاعت اعلان شد. حالا شاید این اصل قرآن و قرآن اصلی باشد؛ ولیکن به این ترتیب؛ از دست بنده و بشر به ما رسیده نه از خود الله!
خیر، معنای «کلام الله» چی میشود؟
******
خواهر عزیز و منور!
تصادفاً به من حکایت کردند که جناب صدیق افغان در روز های عید یا قبل از آن؛ فرمایشات و محاسباتی در تلویزیون های افغانستانی عمدتاً تلویزن 1 داشته اند و طی آنها با چندین فن و حساب اثبات کرده اند که قرآن نه تنها کتاب الله است بلکه نظام چنان بهم بسته ریاضیاتی دارد که تنظیم و فهم آن جز از طرف خدا و بعداً لابد از طرف صدیق ریاضی دان ـ فلیسوف افغان؛ ممکن و میسر نیست.
جناب صدیق اثبات کرده اند که قرآن به طور بسته و مکمل و جلد شده! اول از لوح المحفوظ در 27 رمضان؛ همان شب قدر! به بیت المعمور انتقال کرده و باز از بیت المعمور طی 23 سال به تدریج به سینه حضرت محمد(ص) فرستاده شده است.
برعلاوه فرموده اند که قرآن چونکه کلام قدیم خداوند است؛ لذا کدام وقتی خلق یا حادث نشده است. قرآن یک چیز مابین خالق و مخلوق است یعنی نه خالق است و نه مخلوق!
اگر این مدعیات را هم قبول کرده نمیتوانید چونکه دانش و اطلاعات تاریخی و عینی و مستند دارید، یک حکم قرچ دیگر هم در مورد هست که تغییر و تصرف در قرآن؛ توسط حضرت عثمان و درباری هایش نشده چرا که ممکن نبوده است و الله تعالی خود از آن صیانت و حفاظت میکرده است. لذا آنهمه نسخه های قرآن که به حکم حضرت عثمان سوختانده شده؛ قرآن یعنی کلام الله نبوده است!
این کمترین تا اینجا هیچ حرف دیگر به شما و امثال شما ندارم چونکه نمیتوانم داشته باشم. بی شک (به لحاظ ایمانی!) قرآن؛ همان است که این بزرگان طی 1400 سال فرموده اند و می فرمایند؛ کلام قدیم الله، نازل شده از لوح المحفوظ به بیت العمور و الی اخیر.
سخن من فقط این است که با قبول تمامی اینها؛ قرآن؛ کتاب بنده محور و بشر محور و عرب محور است، چرا که به حکم نصوص خود قرآن؛ قرآن؛ خطابِ آسان گردانیده شده برای عرب ها و برای «ام القری و حولها» است؛ در حدیست که آنان بفهمند و از آن پند گیرند. قرآن کلامِ الله برای الله های دیگر نیست برای بنده و بشر مشخص یعنی عرب است و سرانجام قرآن تمامت الله تعالی نبوده و شامل تمامی علم غیب و علم مطلق آن ذات نیست و به سخن نص تأویل ناپذیر خود قرآن؛ در آن برای بشر و قبل از همه برای حضرت محمد پیغمبر که بشری بیش نبود؛ «جز اندکی از علم» ارزانی نگردیده و قرآن مطلقاً بنا ندارد که علم غیب را به عرب ها تدریس و تعلیم کند.
خلاصه سخن من این است که قرآن را طی قرون فقط تلاوت کرده اند و پیچانیده اند و "وهمانیده" اند و خوشبختانه اکنون عصر انقلاب سواد و برگردان و ترجمهِ تمامی متون و صحف در سطح بشریت میباشد. لذا اینک دیگر باید قرآن را در همه جا و در همه حال فهمید و به جوانان و نسل های آینده به درستی باید فهماند.
این است آنچه در باره قرآن میتوان و باید گفت و میتوان و باید دانست:
فهمیدن و فهمانیدن؛ نه وهمیدن و وهمانیدن!
شاد و رستگار باشید!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرسش هایتان را لطف کرده هرچه مستند تر و در صورت عدم مانع؛ همراه با فوتوی کوچک تان از راه هایی که خود میخواهید؛ و یا به این نشانی گسیل دارید: