محمد عالم افتخار
همه پرسی به بهانه یک نامهِ مهم:
چه کنیم که بهتر بنویسیم؟!
اخیراً نامه برقی از دوست و همیار گرانمایه محترم دکتور ش.س؛ به دست آوردم که از نظر تان میگذرد.
پیشاپیش باید عرض کنم که این نامه به طرز غیر معمول؛ خیلی خیلی خیلی مهم است؛ هم از اینجهت که از طرف شخصیت اجتماعی و سیاسی برجسته و در عین حال کادر مسلکی و تخصصی به درجه دکتور طب؛ فرستاده شده و هم به جهت اینکه نظر و موضع مکرر و مؤکد یک تعداد قابل ملاحظه از کادر ها و شخصیت های سیاسی و فرهنگی عمدتاً مقیم اروپا را بازتاب میدهد و هم به لحاظ اینکه؛ کمینه حتی از دوران شاگردی ام در صنوف 7 و 8 و 9 با یک چنین تعارضی با سایرین گرفتار بوده و تقریباً هیچگاهی مؤفق نشده ام به رضا و دلبخواه بسیاری ها که معمولاً من را «از خود» نیز میدانند، قلم بزنم. (1)
متنِ بدون تصرفِ نامه رسیده:
« درود بى پايان به دوست قابل افتخارم ، مرد فرهيخته و قابل ستايش جناب عالم افتخار !
اولتر از همه ، سپاسگذارم ازينكه مرا با ارسال مقالات واقعا پر محتواى تان در جريان ميگذاريد و از فيض و بركت دانش و معلومات وسيع تان در ساحه سياست ، مذهب و در مجموع حوادث وطن و جهان بهره مند ميسازيد.
گفتنى كوچكى از ماه ها مرا در مورد نوشته هاى قابل تقدير تان وادار ميساخت تا با شما در جريان بگذارم ، اما شيوه ادب و نزاكت ، خصوصا احترام به شخصيت والاى تان مرا وادار ميساخت تا پا از گليم بيرون نكرده و خاطر شريف تانرا از بى ادبى ام رنجور نسازم. ماه ها صبر
كردم نتوانستم تحمل كنم ، و قبلا از بى نزاكتى ام معذرت ميخواهم
در مورد سوژه و پيام نوشته ها و يادداشت هاى تان ابدا چيزى ندارم كه بنويسم كه همه بجا ، و نكات و مطالب كه در بحث ميگذاريد واقعا بجا و قابل ستايش است ،
اما فقط و فقط شيوه بيان مطالب و نحوه نوشتارى تان و تركيب جملات كمى از نظر اين حقير قابل ياد اورى است ، اينكه جناب شما مطالب را بسيار طولانى ، كش دار نوشته ميكنيد ، در بكار برد كلمات مترادف كمى مبالغه ميشود و از كلمات اكثر عربى كه امروز در زبان نوشتارى فارسى چندان رواج ندارد و مانوس هم نيست استفاده بيشتر ميكنيد.
استاد گرامى ما در زبان شيرين فارسى / درى / تاجيكى / بلخى / اوستايي ، كلمات بسيار شيرين ، عام فهم و زيبا داريم كه فكر ميكنم نوشته را بيشتر خواندنى تر ، زيبا تر و با مفهوم تر ميسازد ، و پيام را ساده تر و زيبا تر در ذهن خواننده و شنونده انتقال ميدهد.
ساده نويسى ، موجز نويسى ، زيبا نويسى از مشخصه هاى زمان ماست فكر ميكنم.
با عرض ادب و احترام
دوكتور ش.س
Sendt fra min iPhone
Den 14/06/2015 kl. 17.31 skrev alem eftkhar <alemeftkhar@gmail.com>:
با درود ها
> زیارت های استحمار عرب و استعمار انگلیس.doc<
**********
هدف من از نظر خواهی پیرامون این نامه؛ دریافت دیدگاه های عزیزان به ویژه صاحب نظران ذیصلاح در مورد همین دو ملاحظه اخیر میباشد که پیام اساسی است:
1 ـ اینکه من مطالب را بسیار طولانی و کشدار نوشته میکنم.
2 ـ اینکه در بكار بُرد كلمات مترادف مبالغه و از كلمات اكثراً عربى كه مانوس هم نيست؛ استفاده بيشتر ميكنم.
تمنا این است که عزیزان با استفاده از نوشته های دور و نزدیک من؛ به شمول زینه های نمایش در کتاب «گوهر اصیل آدمی»؛ از جمله همین دو مطلب اخیر:
ـ «زیارت های استحمار عرب و استعمار انگلیس در "ملت شهید پرور..."»؛
ـ «روزه؛ عنعنهِ ماقبل عصرِ کار "اجتماعی شده" است!»؛
نشان دهند که چقدر مطالب؛ کش یافته و بدون لزوم؛ دراز شده است؟
همچنان در آنها؛ کدام کدام کلمه ها و لغت ها و واژه ها مترادف، غیر رایج و نامانوس عربی یا چیز دیگر استفاده گردیده است.
میتوانید در پاراگراف ها یا سراپای مقالات؛ کلمات زاید و تکراری را کاملاً حذف نموده و به جای کلمات غیر رایج و نامانوس؛ چنانکه گفته شده؛ تا جاییکه میسر است «از زبان شيرين فارسى / درى / تاجيكى / بلخى / اوستايي ، كلمات بسيار شيرين ، عام فهم و زيبا» قرار دهید.
و یا هم نوشته هایی ایده آل و نمونه همخوان و همسو؛ از قلم و اندیشه کسان دیگری را در میان آورید.
درین صورت من اطمینان دارم که شما مرا در این پیرانه سر؛ (و همچنان قلمزنان دیگر به ویژه جوانتران و با انرژی تران را) تصحیح و تکمیل کرده مدد می نمائید تا به سهولت و روانی ی شاید عجالتاً تصور ناپذیری در آینده؛ بنویسیم و رضائیت اکثریت بیشتر هموطنان و عزیزان خواننده را کمایی بداریم. ناگفته نماند که من تصمیم ندارم در مورد هرگونه نظریات عزیزان؛ بگو مگو کنم و در نتیجه دیالوگی در کار نخواهد بود.
در اینکه نقد و نظر تان را مستقیماً به نشر بسپارید؛ اختیار دارید ولی اگر باری به ایمیل من )که در بالا آمده) بفرستید، میشود همراه با نظرات مشابه؛ دسته بندی و در یک نظم بهتر منتشر گردد و مورد بهره برداری همه گان هم قرار گیرد:
با تقدیم احترامات. محمد عالم افتخار
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
رویکرد:
1ـ این بروز رسانی صرف به جهت افزایش معلومات به عزیزانی که وقت دارند و دارای علاقمندی ی خاص میباشند؛ درج میگردد. مگر بخشِ حتمی ی موضوع نیست و میتوانید کاملاً آنرا نادیده بگیرید.
در سالیان یاد شده مکتب؛ محترم نصیر بدخشی معلم زبان و ادبیات ما؛ بعضاً لغت هایی چون "والدین" را قسم کار خانه گی یا سوال امتحان میداد تا معنا کرده و به جمله آوریم و یا جمله، بیت و دوبیتی ای را مشخص کرده می طلبید که در باره؛ مقاله 8 ـ 10 سطری بنویسیم.
من، معمولاً مقاله هایی بیشتر از خواست وی می نوشتم و بعضاً در آخر آنها به شیوه سعدی؛ بیت گونه یا دوبیتی ای را از خود می افزودم. در یکی از نخستین موارد؛ همو بود که به من به حساب "چشم روشنی" نوشت که مشق هایم شعر گونه است و در آینده شاعر خواهم شد.
زمانی هم با جملات تشویقی مرا وامیداشت تا نوشته ام را به همصنفان بخوانم یا خودش به آنان میخواند. بالاترین نمره ایکه میداد؛ 10 بود و 100 آفرین هم در آستین داشت چنانکه بعضا 10 نمره و 10 آفرین میداد و بعضاً 20 و 50 و بالاخره 100 آفرین.
باری که به یک مقاله ام 10 نمره و 100 آفرین داده بود؛ سر و کله آن مقاله در پایان هفته از جریده ولایتی نمودار شد و سپس موجب کشیده شدن پای من به مطبوعات محلی و بالاخره به نشرات مرکزی گردید.
قبلاً هم واکنش همصنفی ها خصوصاً حریفان درسی ام؛ چندان نیکو نبود. آنان مرا «لغت گوی و لغت پران» نامیده و به زعم خود آزار میدادند. ولی نشر مقاله من در تنها مطبوعات چاپی دولتی محل؛ آنان را به تلاش سخت واداشت تا مقالات مشابه به چاپ رسانیده سیالداری نمایند. لیکن تقریباً مدام؛ اداره جریده به ایشان جواب نوشته با توصیه هایی مبنی بر مطالعه و تمرین بیشتر؛ از نشر مقالات ارسالی شان معذرت میخواست.
این امر موجب شد تا چند بچه پولدار از کابل کتاب های خیلی نو و معروف را برای خود خواسته و زیر مطالعه گیرند و به من نیز غرض سوز دادن؛ آنها را هی نمایش دهند و یاد دهانی کنند.
مگر ناکامی همه این تلاش ها؛ رقابت هایشان با من را به جا های ناسالمی هم کشاند و حتی باعث انتقامجویی های فیزیکی گشت؛ طوریکه پس از انانسری ام در ستیژ جشن استقلال؛ سوء قصدی علیه من صورت گرفت.
پسانتر ها که مقیم شبرغان شده بودم؛ یکی از اشعارم «سرودی برای میهنم» را حسب معمول خدمت استادم محترم سلیمان لایق فرستادم؛ ولی قسم غیر منتظره از ایشان نامه تهدید آمیز دریافت کردم که در ادامه توصیه های قبلی شان مبنی بر "ساده و افغانی" شعر گفتن؛ از جمله های «برایت اخطار میدهم که در منجلاب ایرانی گری افتاده ای» استفاده کرده بودند.
و قربیاً بعد از همین تاریخ؛ حرکات بی اعتنایی و بی پروایی و حتی ژست و سخن گزنده را نسبت به خود و اشعار خود از گرد و نواح نیز دریافت کرده رفتم تا بالاخره گپ به همان تهمت های ایرانی مآبی و عرب مآبی رسید و با شعریکه در رثای استاد خیبر سرودم؛ حدوداً به طور کامل استقبال و عنایت نسبت به شعر و خودم از یک استقامت معین پایان گرفت.
باری. در ابتدای دهه پسین بود که دوست عزیزم نبی پاکطین پس از خوانش مقالهِ «به حکم قرآن؛ نادان مسلمان نیست!» با شدت لحن بی سابقه گفت:
من برایت حیران و متأسف استم؛ تو اصلاً اینها را برای کی نوشته میکنی؛ اگر مردم جامعه ات را نمی شناسی؛ تاج التواریخ امیر عبدالرحمن خان را بخوان و ببین که او چطور این ها را شناخته بود. طفل نشو؛ چیزی تغییر نکرده است!
طی نزدیک به هفت سال که مقالات و آثارم را جهت نشر به انترنیت می فرستم؛ ویب سایت هایی در نخست؛ به گرمی از نوشته ها استقبال کردند ولی بعد ها که یا در محتوا چیز های ناخوش آیند به خویش و سمت و سوی خویش را یافتند و یا ملاحظات دیگر پیدا کردند؛ به مرور از انتشار مطالب مربوط به من؛ شانه خالی کردند و رسانه دارانی که مقالات من موافق خط نشراتی اعلام شده شان بود ولی از نشر آنها امتناع میکردند؛ در برابر پرسش ها در مورد؛ از غامض بودن و طولانی بودن مقالات یاد کرده؛ خود را کنار می کشیدند.
از جمله مسئول یکی از همین رسانه ها که در عین حال «رهبر» حزبی هم هستند؛ با پرخاشگری در قبال استفهام عزیزی؛ گفته بودند که «ما به افتخار میگوییم ساده و عام فهم نوشته کن؛ او برای ما میگوید: شما اول مطالعه خود را خوب کنید و باز نوشته های من را بخوانید.»
که متأسفانه ادعای فاقد حقیقت بود و من به هیچ کسی؛ چنین سخنی نگفته ام.
با تمام اینها و علی الوصف توصیه هایی؛ لیست آدرس هایی که مطالب من؛ با یک کلیک و همزمان به انترنیت مخابره میگردد؛ همچنان بلاتغییر باقی مانده است و در نظر ندارم آنها را تبدیل نمایم؛ چه که شاید در یک زمانی به محققان مربوط پیامی داشته باشد.
مورد دیگر هم قابل یاد آوری است که بزرگی (خیلی بزرگ!) البته دوستانه و شوخی آمیز گفته بودند: وقتی میخواهم نوشته افتخار را بخوانم هرچه دکشنری و کتاب لغات دارم؛ را دم دستم میگذارم ولی بازهم کم می آورم!
صرف نظر از سایر موارد و مثال ها؛ همین ها کفایت میکند؛ که بالاخره من به خود و به کار نه چندان ساده و مفت و ارزان خویش؛ مشکوک گردم. این است که آرزومندم این نظر خواهی بتواند گذرگهِ راحت بخش و راضی کننده برویم بگشاید.