نجیب الله عظیمی

 

من هرگز و هیچ گاهی زادگاه ام را چنین ندیده و بیاد نداشته بودم

در سفری که بعد از چند سال در نوروز امسال به زاد گاه ام داشتم، این بار من ساکننان آنرا اینگونه یافته و مشاهده نمودم، خشمگین و برآشفته، حیله گر و مکار و مالامال خُفته در نیرنگ و ریاء!

ساکننان زاد گاه و زیارت گاه ام را مردمان دو رنگ، کینه ورز و حسود، و سراپا غرق در قرآن و قسم خوردن ؟

کشوری که مردمان آن از صبح تا به شام همه قرآن و قسم می خورند، و حیرت میروی و حیران میمانی، که چرا اینقدر قسم و قرآن؟

کشوری در ظاهر پُر از زرق و برق، با یک تعدادی محدودی از فخرفروشان و متکبران، ولی با عدهء کثیری از تنگ دستان، غریبان و یتیمان، که از سحرگاهان تا شام و خُفتن ها در تنگنایی فقر و غُربت نفس گیر دست و پا می زنند ؟

یکطرف قصر و یا ویلایی را می بینی، که سر به فلک کشیده، در پهلوی آن خیمه نیشینانی را می بینی، که از صبح تا به شام از پیبر تا برنای آن از فرط شمال های تُند که از دامنه های کوه های سر به فلک کشیده سرازیر میگردند، لرزیده و به خود نمی آیند؟

این غریب ها و فقیر ها در جریان روز از دست خُنک و شمال های سرد به عذاب اند و شب ها را در جنگ و جدل با گُرسنگی بسر می رسانند!؟

در این سرزمین همه یک به دیگر بیگانه معلوم میگردند و طوری به همدیگری خود نگاه نموده و می نگرند، تو گویی که، هیچ کس دل به همدیگر خود نمی سوزاند و هر یکی از پهلوی همدیگر خود بی خیال گذشته و رد می گردد؟

کشوری که ساکننان آن، دیگر حتا به فُقرا و گدای گران شان اعتبار نداشته و به آنها منحیث دست نگران های واقعی نمی نگارند و به داد و فریاد های بی پایان آنها وقعی نمی گذارند، اگر او هزار بار هم بنام خدا از ایشان چیزی درخواست نماید؟

این دیگر چی حالیست، که ساکننان کشور به سوی تهی دستان شان به تمسخُر و بی باوری نگاه نموده و به یکدیگر خود می گویند، که این گدای گران در اصل فقیر ها و غریبان واقعی نیستند؟

اکثریت نزدیک به قریب مردم دیگر به این عقیده اند، که این گدای گران همه نیرنگ بازان و فریب کاران بیش نیستند اند و به دروغ ادعا می نمایند، که بی کس و بی کوی اند و کسی ندارند و می گویند، که گدای گر هستند؟

ای وای این چه روز و چه حالی شده بالای این خاک و این ملت، که ساکننان آن دیگر به گدای گران شان نیز باور ندارند، که گدای گران شان واقعآ تهی دستان کشوری شان اند، که از روی مجبوریت و ناامیدی دیگر به چُنین پیشهء شرم آور و تحقیر آمیز رو آورده اند، بالاخره باید پذیرُفت که همه هم دروغگو نیستند؟

این چه عجب سرزمینی است، که احساس می گردد، که همه چیز در آنجا جان سپُرده ، حتا از انسانیت و انسان دوستی گرفته، تا همنواعی و همدردی برای تهی دستان از آن سرزمین رخت بر بسته است!؟

کشوری که فکر می نمایی، که هیچ فردی آن به همدیگری آن اعتماد ندارند و تصور میرود، که هریک به یکدیگر و هر یک به همدیگر و همه به همه دروغ می گوید و هریک می خواهد، همدیگر خود را فریب بدهد؟

گویی که در این سرزمین فلک زده دیگر هیچ گاهی صداقت و راستی در آن وجود نداشته و یا هم صادق و یا راستگوی در آن تولد نه گردیده، نه زیسته و بزُرگ نه گردیده است، تو گویی که همیشه چُنین بوده است ؟

من که اینهمه بیگانه گی ها و بی مهری ها را در زاد گاه ام دیده و شاهد آن گردیدم، واقعیت های بودند، که مغز و استخوانم را سوختاندند!؟

این همه مطالب را با همه تلخی های آن به خاطری بازگو می نمایم، که خواب و خیال نه بودند، واقعیت های درد ناک بودند، که هر روز بدون کدام کم و کاستی آن در آن سرزمین جنگ زده و مردم رنجدیدهء آن جریان دارند و بیم آن میروند، که این تباهی نیز به عادت ساکننان آن سرزمین تبدیل گردند؟؟؟

چرا اینهمه بی مهری ها، دو روحی ها و دو رنگه گی ها، ریا و تزویر و از هم بیگانه گی ها در زاد گاه من!!!

من زاد گاه ام را محیطی یافتم، که در آن خرد ورزی و خرافات ستیزی نابود گردیده و جای آنرا مداحان خرد ستیز و مبلغان خرافات پرست پُر نموده است؟؟؟

از بلند گو های محراب و منبر مساجد آن دیگر، به ساده گی و بدون ترس و هراس می توان ندای بریدن دست و پا، پخش و انتشار نفرت و تفرقه، قتل و قتال، جهاد و کُشتار را شنید!؟

رهنمایان مذهبی کشور را دیگر، مبلغان چندین آتشهء تشکیل میدهند، که خطبه های آنها را سراپا پخش وحشت و دهشت ، نفرت و جعل پرستی تشکیل میدهند و هیچ مرجعهء را نمی توان یافت، که از آنها کنترول و یا باز پُرسی را به عمل بیآورند؟؟؟

ملا امامان تعلیم دیدهء آن سرزمین در مکاتب دیوبندی پاکستان، دیگر به گوش دهنده گان شان«حدیث نوشیدن بول محمد» را با شد و مدح آن حکایه نموده و آنرا کاری بسا خارق العاده و تقلید پذیر برای حاضرین و شنونده گان شان تعریف و توصیف می نمایند؟؟؟

همه آنچه از دهان و زبان های سرخ این دست پرورده گان ادارات استخباراتی بیگانه گان بیرون می جهند، شست و شو های مغزی اند، که همه روزه و همه شبه در مساجد آن کشور جریان دارند؟؟؟

حاضران نیمه آگاه در مساجد آن کشور بعد از اینهمه شست و شویی مغزی مستقیم و یا غیری مستقیم خود را موظف به اجرا و عملی نمودن یک بیک آنهمه جفنگیات پنداشته و آنهمه «وعظ های خرد ستیزانه» با نعره های تکبیر بدرقه نیز می گردانند ؟؟

حافظ شاعری چیره دست در باره این چُنین واعظان چه خوب فرموده است:

«واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌کنند

چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می کنند

مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس

توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می‌کنند»

این سخنور آگاه حتا در آن زمانها به خوبی متوجه گردیده بود که این واعظان حتا در آن دورانها نیز مصروف چنین ظاهر نمایی هایی بوده اند؟؟

اکنون مانند سده ها پیش این واعظان به ظاهر ملا، به تبلیغ بی پروا به خرافات ورزی و خرافات پسندی پرداخته و هیچ گونه هراسی نیز از آنهمه تبلیغات خفت آور و هراس افگنانهء شان به خود راه نمی دهند؟؟؟

این چه گونه اماکن اند، که چُنین انسانها را به خود جا داده و این چه گونهء جامعهء است از چُنین آدم ها و چنان امامان احترام نیز بجا می آورند؟؟؟

در عقب این همه نا بسامانی و در های باز محراب ها و منبر های بلند خرافات پراگنی و خرد ستیزی کیها قرار دارند؟؟؟

در ایام اقامت من در زاد گاه ام، قتل بانو فرخُنده به شکل بسیار شجیع و وحشت ناک آن، که بدور از همه انواع انسان پروری بود صورت گرفت، آنهم در حضور نیرو های نظامی کشور و موجودیت پایگاه نظامی یکی از پُر توان ترین کشور های جهان، یعنی آیالات متحدهء امریکا در افغانستان!؟

از چند دهه به اینطرف است، که زن و یا مرد آن سرزمین در روز روشن و در انظار عامه به جُرم تعلُقیت بیک قوم و یا صد ها بهانهء دیگر به شکلی از اشکال مورد تجاوز و تیرباران قرارگرفته و نابود میگردد؟؟؟

زن جامعه به جُرم زن بودن آن مجبور به آتش زنی گردانیده شده، و یا هم با فرار از منزل و یا هم خود کُشی می خواهد احتجاج خود را علیهء قوانین جاری در کشور و حاکمیت جنگ سالاران و جهاد گران تبارز داده و اعلان نمایند؟؟؟

از چند دهه به اینطرف در آن سرزمین، ساکننان آن به شیوه های مختلف قرون وسطایی و خیلی ها (بدور از اخلاق و کرامت انسانی) از زنده گی محروم ساخته شده و به حیات شان خاتمه داده می شوند!؟

تا کُنون هم در این سرزمین گویا «بی صاحب» روزانه؛ ده ها انسان آن به شمول مرد و زن آن می توانند به جزا ها و گناهان گوناگون محکوم گردانیده شده و به دیار عدم فرستاده شوند؟؟؟

از آنکه ازچندین دهه بدین طرف از این قبیل وحشت و بربریت آنقدر در انظار مردم فراوان واقع گردیده، که به کُلی دیگر تاثیر و اهمیت خود را از دست داده است؟؟؟

اکنُون هریک، یعنی (هر شهروند آن) می تواند به سادی گی، از پهلوی اینهمه وحشت و بربریت گذشته و خمی به آبرو نیآورد؟؟؟

من اینهمه وحشت و بربریت را در زاد گاه ام دیده و شاهد آن گردیدم، و پشیمانم و می گویم، که کاش که چُنین چیزی های را ندیده و شاهد چُنین حوادث درد ناک و دلخراش نمی گردیدم، که قلم از تحریر اینهمه نا به کاره گی ها می شرمد و خودی انسان از بازگویی این بربریت به حیرت میرود، که چرا در زاد گاه من روزانه چُنین اعمال ضد انسانی صورت گرفته و انجام میشوند؟؟؟

با این همه وحشت و بربریت، آیا می توان گُفت، که دیگر چیزی بنام انسان و انسانیت در آن کشور باقی مانده است؟؟؟

کشوری که از یکطرف صدای جاری ترانه های رنگارنگ در بازار های آن گوش انسان را کر می نمایند، از جانب دیگر آه و نالهء جانکاهء گدای گران، پیر زنان و ذهیر غریبان آن مو را در بدن انسان راست می نماید؟؟؟

کشوری که گرانی و فشار شدید کار اجازه نداده، که قد و بالای اولاد فقیر و غریب آن طوری نورمال آن رُشد نماید، فشاری گران کار شانه های اولاد بی پدر و بیکس آنرا خم نموده است؟؟؟

نگاه به دستان کوچک ولی ترقیده از آب و خاک موتر شویان داخل جاده های پُر گل و لای آن، جریان عادی خون انسان را برهم زده و گردش نورمال آنرا برای لحظهء در بدن انسان می ایستاند!؟

صدای دست فروشان ژنده پوش و ناله و نوا های بی وقفهء آنها تا قُله های بلند کوه های سر به فلک کشیدهء آن کشور می پیچند. هلهله و فریادی این بگیر و آن بخر آنها ضمیر انسان را رنج داده و مدت زیادی انسان را همرایی نموده و می آزارد ؟؟؟

این چه روزگاریست که در زاد گاه ام در جریان است، این چه ماتم سرایست، که در آن مرز و بوم در جریان است که از پیر تا برنای آن در آن دست و پا می زنند!؟

آیا اینها همه ژنده پوشان قرن جدید، در حضور پُر رنگ نظامی ناتو و امریکائیان در افغانستان اند؟؟؟

آیا این همه واقعیات های تلخ را تنها من در ایام اقامتم در زاد گاه ام دیده و شاهد آن گردیدم و یا آنکه دیگران نیز چُنین چیز ها را دیده و مشاهده نموده اند؟

من گمان دارم، که همه آنهای که طی این سال های اخیر به وطن سفر های داشته اند، حتمآ با اینهمه نا هنجاری ها روبرو گردیده و به آن برخورده و آنرا مشاهده نموده و از آن رنج بی پایان برده اند.

من تاکُنون شاهد این بوده ام، که عدهء از روشفکران کشور تلاش نموده اند، که گوشه های تاریک اینهمه بیعدالتی ها، و بی قانونی ها، و نقض حقوق انسانی و بشری که هر لحظه و هر روز در آن کشور به وقوع می پیوندند، برجسته نموده و آنرا در پیشگاه و قضاوت مردم شان بگذارند.

ولی از جانب دیگر شاهد این نیز هستیم، که عدهء دیگری از روشنفکران کشوری ما از تحریر یک سلسله از واقعیت های تلخ و تکان دهندهء سرزمین شان دوری جُسته و از تحریر همه نابسامانی ها در آن سرزمین اباء می ورزند، تا مبادا در مورد شان تبصره های صورت گیرند، که گویا «این جناب دیگر مردم کشوری خود را دوست ندارد و از همان لحاظ چُنین چیز ها را می نویسد» و خصوصآ که اگر او فرد چند صباحی را هم در سیاست نیز گذشتانده باشد!؟

من فکر می نمایم، که این نوع تناقص از سالهاست، که در آن سرزمین جریان دارد، به نظری من، (همه روشنفکران و همه قلم بدستان به شمول همه دگر اندیشان که مجبور به تعبید از آن کشور) گردانیده شده اند وظیفه دارند، که از همه چیز ها به شمول همه نابسامانی که در آن سرزمین «اسیر در دست تیکه داران جهاد و جنگ» رُخ میدهند به نویسیند، از همه خوبی ها و همه بدی ها، از پیشرفت های ناچیز و از عقب گرد های مرتجعانه، که هر لحظه و هر دقیقهء که در آن کشور به وقوع می پیوندند، همه را به پیشگاهء مردم کشانیده و بدین ترتیب وظیفه یا دین ختم ناشده و نیمه راههء شان را (در راهء آگاهی دهی و روشن سازی مردم آن سرزمین) انجام داده باشند!

باتاسُف فراوان که من زاد گاه ام را این بار چُنین دیده و دریافتم، کاش شاهد چُنین حوادث هول ناک، چون قتل فجیع بانو فرخنده و سر بریده شدن سربازان دلیر و شجاعی وطن نمی گردیدم!

 

نجیب الله عظیمی

 

می سال 2015

 

 

 


بالا
 
بازگشت