خوشحال آصفی
از موقعیت جیوپولتیک تا شکست استراتیژیک
افغانستان کشوری است که در قلب آسیا موقعیت دارد و یک نقطه وصل بین کشورهای منطقه و فرا منطقه است و دارای یک موقعیت خوب و استراتیژیک در منطقه است به همین لحاظ همواره مورد تهاجم و حمله بیگانگان قرار داشته و دارد ، افغانستان معمولآ میدان جنگ های نیابتی کشور های منطقه و جهان بوده و است . از یک طرف موقعیت جیوپولتیک بودن ما و از طرف دیگر محیط داخلی متشنج و پر مهاجرا و ذهنیت ضعیف ، خشک و بی اراده نخبگان سیاسی کشور ما از مردمان این سرزمین قربانی گرفته و می گیرد . از آغاز ماندن سنگ تهداب این جغرافیا به نام افغانستان یعتی دقیق از زمان زمامداری احمدشاه ابدالی تا زمامداری فعلی محمد اشرف غنی ما درگیر آتش درونی هستیم ، درگیر حفظ و گسترش قدرت هستیم ، درگیر سیر کردن قبایل و رهبران به اصطلاح مذهبی ، جهادی و سیاسی هستیم ، درگیر خثی کردن دسایس و توطعه های شرق و غرب در محیط داخلی خود هستیم ، درگیر احتلافات شدید مذهبی ، قومی و زبانی هستیم و اصلآ فرصت نداشتیم و نداریم تا از فرصت های طلایی و بار بار در نظام بین الملل به نفع خود استفاده کنیم و از این موقعیت جیوپولتیک خود موفقیت استراتیژیک بدست بیاریم نه شکست استراتیژیک . دوصد سال تاریخ مدون و مکتوب کشور ما شاهد این قضایا بوده و است ، از احمد شاه ابدالی شروع تا محمد اشرف غنی به گونه مثال می پردازیم به سیاست های خارجی تعریف نشده و کارکرد های چند زمامدار در تاریخ دو صد ساله کشور ما . احمدشاه ابدالی از داخل با سران قبایل دچار مشکلات زیادی بوده و آنها را به سختی مهار می نمود ، خود وی نیزبه دلیل همین مشکلات داخلی فرصت آن را نداشت تا توجه به پیشرفت هایی که در اروپا وجوامع دیگر رخ می داد داشته باشد . این امر باعث شده بود تا وضعیت سیاسی به همان لشکر کشی ها و به صورتی نظامی گری باقی مانده و اقتصاد افغانستان نیز فقط تا دهلی محدود گردد نتیجه حمله ها به هند همانا بدست آوردن غنایم و تقسیم آن بین قبایل بود و باعث این نگردید که سرزمین افغانستان به وسعت دایمی دست یابد. موجودیت قبایل قدرتمند ، خود خواه و متکبر و مداخله آنها در عرصه های مختلف تصمیم گیری های کلان کشور ، ذهنیت نظامی گری و کشور گشایی احمدشاه ابدالی و بالاخره نبود مرز مشخص افغانستان به دلیل کشور گشایی ها و تغییرات مکرر و زود هنگام در حدود سرزمین افغانستان مشکلات و محدویت های بوده که افغانستان قربانی خواست های ثروت طلبی و قدرت طلبی قبایل شد و نتوانست در سیاست خارجی موفق باشد. بعد عصر زمامداری تیمور شاه مطرح میشود ، سیاست خارجی تیمورشاه مبتنی بود بر عدم تجاوز به کشور های همسایه و عدم تجاوز کشور های همسایه به قلمرو تحت اداره تیمورشاه تا وی فرصت پیدا کرده و مسایل داخلی خود را حل نموده ، فیودال ها را سرکوب و به جای پراگندگی ، تشدد و قوم گرایی ، یک قدرت مرگزی قوی را در کشور حاکم سازد . در واقع اولویت سیاست وی از بین بردن فیودال ها بود که با توطعه های داخلی توسط آنها تیمور فرصت پرداختن به سیاست خارجی را کمتر پیدا نمود. موضوع قابل توجه این است که انگلیس در این زمان برای تصرف هند تنها رقیب خود افغانستان را می داند و از قدرت افغانها در واقع در هراس است ، اما تیمور قادر به درک این موضوع نبوده و به هند توجه چندانی نداشت . چون او به این فکر بود که با کنترل فیودال ها در داخل و از بین بردن آنها در آینده می تواند به فکر گسترش قلمرو خود وبا پس گرفتن مناطق از دست رفته به جانب هند گردد . غافل از اینکه انگلیس با سیاست های موفق خویش به سرعت به سمت هند رو به پیشروی بود. باید گفت که طبق معمول همواره در افغانستان بر سر سلطنت و جانشینی از احمدشاه ابدالی تا محمد اشرف غنی مشکلاتی وجود داشته و دارد . با بررسی دقیق تاریخ متوجه میشویم که این امر سد بزرگی در راه پیشرفت و حفظ تمامیت ارضی افغانستان بوده و است . بعد از زمامداری تیمور شاه شاه زمان به قدرت می رسد شاه زمان نیز با این مشکل در داخل مواجه بود از یک سو توطعه سران قبایل و از سوی دیگر مخالفت برادرانش با وی باعث شده بود تا او در اتخاذ و موفقیت در سیاست خارجی موفق نشود . هدف شاه زمان این بود تا فیودال ها را تضیعف نموده و حکومت ار دور نگهدارد . برادرانش را کنترل نماید و مانع تسلط انگلیس ها به هند گردد . برادران شاه زمان به فکر گرفتن سلطنت از او بودند و این باعث شده بود تا سیاست خارجی شاه زمان به مرحله اجرا نرسد . سران قبایل از یک سو با کینه ای که نسبت به این خانواده داشتند واز سوی دیگر با تحریک انگلیس در مقابل شاه زمان ایستاده و گهگاهی شورش می نمودند . به همین شکل عصرشاه محمود هم ادامه می یابد بعد زمان زمامداری امیر دوست محمد خان میرسد که در این زمان اقدامات صورت می گیرد ولی زود گذر و غیر پایدار امیر دوست محمد خان به اقدامات چون باز کردن در مکاتبات و روابط دوستانه با قاچاریه ایران ، باز کردن را مراودات دیپلماتیک با روس و قبول حمایت روسها از کابل ولی تناقض های بسیار جدی در تعریف اهداف خارجی در اینجا دیده میشود چون عدم تناسب بین امکانات ملی و اهداف ملی وجود دارد خوب هدف ملی که عبارت بود از باز پس گیری اراضی از دست رفته عبور از قرار داد (1808)ولی ما در آن زمان چه امکانات ملی داشتیم که نداشتیم و اگر بوده هم به تناسب رسیدن به اهداف ملی نبوده . در دور دوم زمامداری امیر دوست محمد خان دو عامل در سیاست خارجی امیر تاثیر جدی داشت اول درک عمیق و همه جانبه از قدرت نظامی و نفوذ سیاسی انگلیس در منطقه . در این دوره سیاست خارجی محافظه کارانه تر بود چون در این دوره بحث از باز پس گیری اراضی مطرح نبود. و نقطه دوم درک جدی از نبود حمایت مردمی از نظام سیاسی در افغانستان هردو نکته امیر را میبرد به طرف تشدید وابستگی لذا در سیاست خارجی امیر در جستجوی جلب حمایت همه جانبه انگلیس شد به انقعاد قرارداد جدید با انگلیس اقدام نمود که در این قرارداد دو نکته وجود داشت اول : پذیرفت که غیر از انگلیس با هیچ کشور رابطه دیپلماتیک داشته باشد دوم: در تنظیم سیاست خود همیشه با انگلیس مشوره نماید. بعد از امیردوست محمد خان عصر زمامداری شاه شجاع فرا میرسد شاه شجاع نیز چون دیگر پادشاهان و زمامداران پیش از خود با مشکل سران قبایل ، فیودال ها و برادرزاده اش قیصر ، وزیر فتح خان و دیگران مواجه بود . هرگاه او برای گرفتن مالیات به سمت پشاور می رفت در قندهار شورش های صورت می گرفت . بعد در زمان زمامدارای امیر شیر علی خان تقریبآ سیاست بی طرفی فعال وضع می گردد در کشور و امیر شیر علی خان سیاست بیطرف فعال را در پیش می گیرد ولی باز هم نارضایتی بین انگلیس و شیر علی خان وجود دارد و این بر می گشت بر استقلال طلبی امیر شیر علی خان یعنی او میخواست با دیگر کشور ها هم روابط بر قرار کند . بعد بحث زمامداری امیر عبدالرحمن خان مطرح میشود که بقدرت رسیدن امیر عبدالرحمن خان هم محصول توافق نانوشته روس و انگلیس بود انگلیس صرفآ در پاسخ به اعلام وفادارای عبدالرحمن خان از وی اعلام حمایت می کند اعلام هیچگونه تعهد جدید وجود ندارد. انگلیس صرفآ سیاست خود را در دو محور مورد تاکید قرار می دهد.
اول: حمایت از حاکم مستقل
دوم: پشتیبانی از افغانستان در برابری تجاوز کشور های دیگر . هردونکته شرط اساسی بود یعنی افغانستان بدون مشوره با انگلیس نمی تواند با دیگران روابط داشته باشد . ولی پایه های سیاست خارجی امیر عبدالرحمن خان بر سه اصل استوار بود.
اول: تاکید براصل استقلال – فرستادن نماینده گان به هند و مشهد
دوم: تاکید بر اصل تجرید- رعایت عدم برقراری روابط سیاسی با دیگر کشور ها
سوم: تاکید بر اصل موازانه قدرت - از قدرت یکی در برابر دیگری
در این زمان یعنی در عصر زمامدارای امیر عبدالرحمن خان مرز سیاست خارجی مشخص میشود یعنی در قرارداد (1893) که بین امیر عبدالرحمن خان و آقای هنری مارتمر دیورند به امضا رسید حدود شرقی و جنوبی افغانستان از واخان تا سرحد ایران تعین گردید و خطی به نام دیورند به وجود آمد. بعد از زمامداری امیر عبدالرحمن خان امیر امان الله خان به قدرت می رسد در عصر زمامدارای امیر امان الله خان دگرگونی و تحول اساسی در سیاست خارجی رونما می گردد . و دراین زمان برای اولین بار رهبری دستگاه دیپلماسی از شاه به فرد دیگری منتقل میشود که محمود طرزی به عنوان وزیر خارجه تعین میشود. اصل در تنظیم مناسبات خارجی برسیاست گسترش مناسبات استوار میشود . اعزام هیت رسمی دیپلماتیک به کشورهای جهان به خصوص جهان غرب توسط دروازی به مدت دوسال طول میکشد که کشورهای خارجی را متقاعد سازد که با افغانستان رابطه خوب داشته باشد ، پایه گذاری سیاست خارجی سکولار و تاکید برافکار مدرن غربی در مناسبات خارجی. به همین سلسله یکی میروید و دیگری میاید و افغانستان شکست های استراتیژیک با توجه به موقعیت جیوپولوتیک خود میخورد بار بار در نظام بین الملل وا فغانستان شاهد پستی ها و بلندی های بوده ولی هیچ وقت نتوانسته یک سیاست کارا ، قوی ، بیطرف و فعال خود را داشته باشد این سیاست را حفظ کند و گسترش دهد در نظام بین الملل. دوره سیزده ساله آقای حامد کرزی هم یک دوره معاصر از چور و چپاول به شکل مدرن و پیشرفته اش بوده و افغانستان شاهد یک استعمار نوین است در این دوره غنایم و ثروت ملی بین افراد و اشخاص تقیسم میشود و افغانستان به عنوان فاسد ترین کشور در بین تمامی کشور های دنیا شناخته و معرفی میشود افغانستان در این دوره باز هم نمی تواند در نظام بین الملل یک بازیگر خوب ، فعال ، بیطرف و زیرک نقش بازی کند سیاست خارجی این دوره هم یک سیاست فعال و وابسته است و آقای کرزی هم مصروف خاموشی آتش درونی در بین کشور است و سیزده سال تمام را با برادر ناراضی گفتن سپری می کند ولی جواب انتحار وانفجار دریافت می کند به میلیارد ها دالر کمک شده به مردم افغانستان ناپدید میشود و یا هم توسط مافیای داخل حکومت به کشورهای منطقه و جهان انتقال داده میشود و غریب غریب تر میشود و پول دار پول دار تر میشود یگانه خوبی این دوره این است که افغانستان می تواند تا یک حدی روابط خوبی خارجی با دیگر کشور های جهان برقرارد کند ولی به هیچ عنوان نتوانسته از فرصت های به وجود آمده توسط جامعه جهانی به ویژه غرب استفاده وافر به نفع کشور کند و آقای کرزی با ویژگی های شخصیتی که دارد میتواند توجه بازیگران کشور های دیگر را به افغانستان جلب کند ولی همه تلاش ها به عدر میرود و افغانستان بار دیگر وارد یک بحران تازه و جدید دیگر میشود . حال حکومت به وجود آمده بنام وحدت ملی پس از یک انتخابات بدنام و شرمسار تاریخ معاصر کشور ما به وساطت و میانجگری غرب به ویژه امریکا دو گروه تشنه قدرت یک ایتلاف سیاسی به نامی وحدت ملی یعنی تقسیم قدرت به شکل پنجاه پنجاه به وجود آوردند که این گروه ها یکی تمایل به غرب دارد و دیگری هم به شرق یکی هند را دوست می گوید دیگری پاکستان را ، یکی با روس است و دیگری با امریکا ولی در داخل گروه های شورشی دیگری به نام های مختلف در حال شکل گیری و جان گرفتن است و جنگ شعله ور میشود رییس جمهور غنی هم با ذهنیت تند و خشک که دارد منافع ملی و اهداف ملی افغانستان را در منطقه و جهان با خطر مواجه میسازد ، حرکت های میان خالی ، احساساتی ، غیر عقلانی و محاسبه ناشده اقای غنی در سیاست خارجی کشور میدان نبرد نیابتی را بیشتر آماده جنگ میسازد . حمایت از عربستان سعودی به شکل شتاب زده و اشاره دیگران بدون تعقل و تفکر در جنگ یمن ، انداختن افغانستان به دامن پاکستانی ها و عرب ها و فراموشی یکبار روسیه ، هند و ایران و بعد باری دیگری پیش بردن سیاست عذر وزاری در مقابل کشور های چون روسیه ، هند و ایران ، انجام دادن حرکت های غیر دیپلوماتیک در صحنه نظام بین الملل آقای غنی چون ملل متحد دو توت صلاحیت ندارد افغانستان را بار دیگر به باد فنا و فراموشی می برد . در دست گرفتن تمامی صلاحیت و مسوولیت کشور و تصامیم کلان ملی آقای غنی بدون مشوره با بزرگان و مردمان این سرزمین نتیجه جز رفتن افغانستان به انزوا و بحران چیز دیگرنیست . بالاخره به عنوان یک نتیجه گیری کلی در کل علل و عوامل که افغانستان با توجه به موقعیت جیوپولتیک خود نتواستنه از فرصت های مکرر در نظام بین الملل به نفع خود استفاده کند و بار بار قربانی شده و شکست خورده چیست و در حل این قضایا باید کوشا بود و تلاش کرد.
1. جامعه ما همیشه در افراط و تفریط است و به اعتدال نرسیده و این هم دو عامل دارد
اول : فقر علمی ما دوم : جغرافیای کوهستانی افغانستان
2. نبود رهبران ملی و زمانداران عاقل دلسوز ، متعهد ، وطن دوست ، بادانش و آگاه از مسایل
3. عدم تعاریف مشخص و واضح از مفاهیم ملی چون منافع ملی ، اهداف ملی ، غرور ملی ، سیاست خارجی ، روابط خارجی ، مصالح علیا کشور، تمامیت ارضی و استقلال سیاسی
4. قدرت طلبی و خود خواهی نخبگان سیاسی کشور
5. غلامی و بیگانه پرستی تعدادی زمامداران کشور ما
6. فقر علمی ، فرهنگی ، اقتصادی و اجتماعی
7. نبود ظرفیت ملی و درایت در بین ما
8. قوم پرستی ، مذهب پرستی ، زبان پرستی و نژاد پرستی در کل تعصب و تبعیض ما
9. نبود فرهنگ همدیگرپذیری و فرهنگ تساهل و تسامع در بین ما
10. عدم آگاهی از دین و قانون
11. نگرفتن پند و عبرت از تاریخ
12. نبود یک برنامه کلان ملی
13. عدم شناخت رهبران و زمامداران ما از افغانستان و افغان
14. نبود عقلانیت و تعقل
15. تقدم منافع شخصی بر منافع ملی
16. فرهنگ خاموشی وسکوت مرگبار مردمان سرزمین در مقابل جنایات و خیانت های بزرگ ملی
17. ظاهر سازی و تجمل گرایی ما
18. دوکانداری بالای دین ، مذهب ، قوم و زبان
19. زود تن دادن رهبران و زمامداران به معامله در مقابل پول و کرسی
20. مداخله کشور های منطقه و فرا منطقه در امورات داخلی کشور ما نظر به موقعیت جیوپولتیک ما
این همه موارد دست به دست هم داده که ما نتوانسته ایم در طول تاریخ و نمی توانیم از فرصت های طلایی در نظام بین الملل و موقعیت خوب جغرافیایی که داریم به نفع خود استفاده کنیم و یک سیاست فعال ، بیطرف ، قوی ، برنامه ریزی شده و تعریف شده داشته باشیم و باید در بر داشتن همه این موانع همه باید تلاش کنند و کار های عملی قابل محاسبه انجام داده شود.