«از خاکستر فرخنده چه به جا خواهد ماند؟»
فهیم ادا
پیشِ پرده
دختری نقاب پوش و مومن، بسیار نقاب پوش و بسیار مومن، در پایتخت سنگسار
میشود، تکه تکه میشود، به دریا انداخته میشود و سوزانده میشود. مهاجمین
بیرحم او نیز مومن اند. بسیار مومن و تا آنجا مومن که حتی پس از کسب
اطمینان از مرگ فرخنده، میخواهند روح در حال پرواز او را نیز بسوزانند که
مبادا رستگاری آن دنیایی نصیبش شود.
مراجع تقلید مهر تایید میگذارند. سخنگویان دولت مهر تایید میگذارند. نخستین
زنان و مردانی که این جنایت را جنایت میخوانند ازینجا و آنجا سر میرسند.
میترسند اما سرمیرسند. زنی شهادت میدهد که فرخنده قرآن را نسوزانده بوده
است. اعتراض مردم بالا میگیرد. مراجع تقلید عقبگرد میکنند. سخنگویان دولت
عقبگرد میکنند. زنان پیکر خاکستری فرخنده را تسلیم میشوند ، برایش دعای
زنانه میخوانند و همان مولوی مرجع تقلید را از آرامگاه فرخنده میرانند.
زنان و مردان طاغی راهپیمایی میکنند. جامعۀ مدنی این راهپیمایی را سازمان
میدهد. امرالله صالح میگوید برای فرخنده بسیار گریسته است. سیاوش میپرسد که
حکومت کجاست؟ بشردوست خواستار اجرای ماکولات پولیس میشود.علمای کرام در
برابر زنان زورنمایی میکنند و میگویند اینک خط. ازینجا پیشتر نروید. عطا
نور از علمای کرام حمایت میکند و بخصوص از مولوی نیازی حمایت میکند. دیگران
خاموش اند. خاموشِ خاموش.
آنگاه برای دوسه روز بیمقدار، انترنت منفذ آزادی و زمینه برای آن میشود که
مردم چیغ بزنند، یخن پاره کنند، اشک بریزند. منفذ برای گفتن درد هایی که تا
اینجا به این روشنی نگفته بودند و اینک روشن میگویند و در کنار هم میگویند.
از خطی که علمای کرام برای شان نشان داده بودند، فراتر می روند و آنسوتر
میروند. در کابل اما این خط خط است و ناگزیر باید آن را دید. پس عزاداران
فرخنده درد و آرزوی مشترک خود را برای همدیگر میگویند. مخاطب رسمی ندارند.
حکومت خود را از گفتمان حذف کرده است.
پشتِ پرده
پلیس کابل فرخنده را که زخمی شده است، پناه میدهد. همین پولیس پس از نزدیک
به پنج دقیقه و پس از اخذ دستور از جایی، فرخنده را به دست قاتلانش میسپارد
و خود جای مناسبی برای تماشای صحنه تدارک میبیند. رئیس جمهور در جایی در
امریکا بوسیلۀ رئیس اجرائیه که اول مطلع شده است، در جریان گذاشته میشود.
این اطلاع اولی حاکی از قرآن سوزی فرخنده است. آنها به توافق میرسند که
کمیسیونی برای بررسی موظف سازند تا وقت کمایی شود. هرکدام به مامورین همکار
خود دستور میدهد که از هرگونه سروصدا جلوگیری کنند و به وزرا و مسوولین
سیاسی اکیدا بگویند که ساکت باشند. دستگاه ریاست جمهوری به کار میافتد و تا
سطح معین و مولوی هدایت اکید میگیرند که هیچگونه موضعگیری نداشته باشند.
وزیر داخله در پارلمان آوازۀ قرآن سوزی را تکذیب میکند و به فیسبوک رو می
آورد تا قاتلان احتمالی را شناسایی کند. مردم به خیابان میآیند و اشک
میریزند. به فیسبوک رو می آورند و اشک میریزند. به مولوی، به حکومت، به خود
و به زنده گی نفرین میفرستند. مخاطب ندارند. دولت همچنانی که خاموش بود،
خاموش است. تکذیب رسمی قرآن سوزی چیزی را تغییر نمیدهد. عبدالله عبدالله به
اعتبار معنوی جهاد می اندیشد و جز این مشغله یی ندارد. او از جامعۀ مدنی
میخواهد برود و از علما معذرت بخواهد که بیهوده پای شان درین ماجرا کشانیده
شده است. اشرف غنی نمی خواهد تکان بخورد تا عبدالله عبدالله تکان نخورده
است. پس تمام دستگاه فعال میشود تا مهره های ساختاری یک حرکت مدنی را یکی
پس از دیگر غیرفعال سازد. دولت خانوادۀ فرخنده را خریداری میکند تا موضوع
را شخصی تر از شخصی سازد. هرکدام با پدر و برادر فرخنده عکس یادگاری می
گیرد و فاتحه میدهد.
آنگاه کمیسیون مربوطه در شرایط کاملا غیر شفاف و دور از انظار مردم و در
پشت در های بسته به حکومت گزارش میدهد و زیر هدایت حکومت نسخه یی را آماده
میسازد که اجازه دارد به اطلاع مردم برساند.
هدف دولت «جنایی» سازی این شهادت و جلوگیری ازانست که کمیسیون به دلایل و
زمینه های روانی، اجتماعی و سیاسی آن اشاره یی داشته باشد. هدف دولت
جلوگیری ازانست که مردم افغانستان در اطراف این جنایت مخوف فکر کنند، دلایل
اشاعۀ خشونت در انساج اجتماعی ما را مورد توجه قرار دهند و از مطالبات
دادخواهانه به مطالبات سیاسی گذر کنند.
پرده یی که بازی نشد
کاش میشد آنچه را گذشت، چنین قصه کرد:
دختری در کابل به تشویق دو روحانی، به دست سی چهل جوان وپیر افراطی و گمراه
و در پیش چشم تاییدگرِ بیش از دوصد تماشاگر، در حضور پولیس دولت، سلاخی
میشود. دولت میداند چه باید بکند. نمیپرسد آیا قرآن عظیم الشان سوزانده شده
است یا نشده است زیرا طرح این پرسش وظیفه اش نیست، وظیفۀ قاضی است. پاسخ به
این پرسشِ «آیا قرآن سوزی شده است یا نشده است؟» نیز، هرچه باشد، کاملا
پاسخی بیهوده و گمراه کننده است. زیرا قرآن سوزی احتمالی فرخنده هیچ حق
اضافی برای قاتلانش نمیداد. برای قاضی میداد. مثلی که قرآن نسوزی کنونی
فرخنده، هیچ چیزی را بر وحشتِ این قاتلان دسته جمعی افزون نمیسازد.
پس دولت فقط و فقط ازین ملاحظه حرکت میکند که شهروندان، چه وحشی چه اهل، چه
عصبی و چه آرام، حق ندارند در خیابان داوری کنند و در خیابان به اجرای حکم
اعدام بپردازند. ازینرو دولت بی یک لحظه تعلل، در موضع دفاع از قانون و حق
زنده گی شهروندان قرار میگیرد و این را پیش از «کمیسیون سازی» میگوید.
صدبار پیش از کمیسیون سازی.
دولت ازین پیشتر میرود زیرا وظیفه اش است که پیشتر برود و برای آن برسر کار
آمده است که پیشتر برود. او با دیدن این قتل دوصد و پنجاه نفری و با ملاحظۀ
پیشینۀ هزاران زن کُشی، زنسوزی و زن آزاری، با ملاحظۀ صدها «گزارش کمیسیون»
انبار شده در دورۀ آقای کرزی که تاکنون کسی لای آنها را باز نکرده است،
زودتر از دیگران به این نتیجه میرسید که چیزی هولناک در جامعه در حال وقوع
است. که این چیز هولناک ریشه در مکتب دارد. ریشه در مسجد دارد. ریشه در
خانواده دارد. ریشه در ضعف دولت دارد. ریشه در فقدان بار ارزشی سیستم
دارد.که باید گفتگویی سراسری و شهروندانه به راه بیافتد و دولت در مقام
سازمانده این گفتگوی ملی قرار داشته باشد و نه در مقام دشمن آن.
پس خانم لولا غنی در صف اول برای فرخنده راهپیمایی میکند. رئیس جمهور می
آید و میگوید: بلی، قتل فرخنده زمینه های واقعی اجتماعی و روانی ـ اجتماعی
دارد. او از علمای کرام دعوت میکند بیایند و بگویند با کدام وسایل جلو این
را میگیرند که از مسجد صدای دعوت به خشونت بلند شود و جوانان به دنبال مرجع
تقلید برای خشونت نعرۀ تکبیر بگویند. عبدالله عبدالله برای وزیر مسوول مکتب
وظیفه میدهد بیاید و بگوید کدام اسباق در مکاتب ما عملی میشود؟ معلم برای
شاگردان کدام رفتار اجتماعی را توصیه میکند؟ چه تغییری لازم است و چگونه او
این تعهد را اجرا خواهد کرد؟ پارلمان برای حمایت از زنان و نهادینه شدن
رفتار شهروندانه قوانین بهتر میسازد.کسی، وزیری، چیزی نیز میگوید بلی روانی
که به کشتار دسته جمعی گذر میکند، با فقر و بیکاری جوانان رابطه دارد، قتل
فرخنده این را به اثبات میرساند و اینست برنامۀ ما برای پایان گذاشتن به بی
روزگاری کتله یی جوانان ما. علما میآیند و میگویند اسلام دین صلح و دین
برادری و خواهری و برابریست. فتوا میدهند که دعوت به خشونت، آدمکشی و زن
آزاری از منبر مسجد حرام است. مولوی ایاز نیازی از دکتر بودن خود نتیجه
میگیرد که بیاید بگوید: بلی من اشتباه کردم. هیچ مسلمان در هیچ شرایطی مجاز
به ارائۀ حکم قضایی و اجرای خودسرانۀ حکم نیست. اسلام افغانستان در چارچوب
جمهوریت و قانون کار میکند. بلی اینک چگونه من، عالم و داکتر دین، در
پیشاپیش این حرکت مدنی قرار میگیرم و با «فیسبوک بازان» همراه میشوم.
به این میتوان گفت «سیاست وحدت ملی».
زیرا اگر رئیس جمهور، بگذریم از سبق های دوران داکتری، به سبق های صنف اول
خود در بارۀ «حکومتداری» توجه میکرد، می دید که شهادت فرخنده با شرکت و
همدستی دوصد و پنجاه تن، فرصت بی بدیلی را برای جمع کردن مردم افغانستان در
اطراف اندیشه ها و حقوق انسانی در اختیارش گذاشته است و غایب بودنش ازین
میدان عواقب مرگبار در پی دارد. می دید که اگر در ایجاد و روح بخشیدن به
«حکومت وحدت ملی» دشواری دارد، با تکانه یی که شهادت فرخنده ایجاد کرده
است، میتواند به سوی خود وحدت ملی حرکت کند. می دید این فرزندان فارغ از
رنگ و زبان و قوم و محلِ کشور خود را که برای حق اشک می ریزند.
زیرا همان درس صنف اول میگوید: ملت یک کلمه است. یک مفهوم مجرد است. اگر
رئیس جمهور فردا بخواهد با ملت ناشتا صرف کند، در دسترخوان تنها خواهد بود.
اما مردم مفهومی مشخص است. لمس میشود. اگر فردا رئیس جمهور بخواهد با مردم
ناشتا صرف کند، کافی است دسترخوانی آماده سازد و از سی میلیون نفر دعوت با
ناشتا کند.
این مردمِ قابل لمس و جاندار، میتوانند ملت شوند. در هر جای دنیا که ملت
شده اند، در اطراف یک حق یا یک قاعدۀ حق ملت شده اند.
امروز مردم افغانستان با رئیس جمهور حرف این حق را می زنند. حرف حقی را
میزنند که در نبودِ آن هیچ ملتی ملت نیست.
رئیس جمهور اما برای همین مردم چه حرفی برای گفتن دارد یا خواهد داشت؟
آیا دو سه اعدامی بینوا را تسلیم شان خواهد کرد تا دراطراف حق جمع نشوند و
در اطراف خون پراگنده شوند؟