شهلا لطيفی

 

دو سروده- عطری زن و زنبوری با نشاط

~~~~~~~~~~~

در یک روز آشفته 
در بامداد خنک
و یا در یک شام بدون نور
مرد
عطر شفقت زن را نیاز دارد

در امواج بیخودی محض 
مرد 
عطر معنویت زن را دوست دارد

بیداری اندیشه های مرموز
و موشکافی های با شعور زن را
برای نوازش حسش نیاز دارد

چون عطری یک زن
کاشانه را تازه میسازد
حس همرنگی را در آغوش مرد زنده می کند
و مرد
با استشمام هر عطر
دوست دارد سال ها زندگی نماید 
در کنار یک زن

 

شهلا لطیفی
09-18-2015

~~~~~~~~~

 

لانه ی در موج گل برق می زد

زنبوری با نشاط
دست به دست جفت ماه
در میان لانه وحشی عشق پا گذاشت

قطره ی باران نرم
بر تن کوچک عروس دلش جای گزید

و بهار
در میان موج بادهای خنک
دست کشید

گل و بلبل در چمن
وصال را 
از بوسه ها برچیدند

لاله های سرخ دشت عاشق
روبرو با همدیگر رقصیدند

وآن ابرهای سیاه
با اشتیاق باریدند

لانه از مهر دو زنبوری عاشق گلشن شد
تن و احساس بهار و گل و بستان، همه 
با همدلی روشن شد

چه خوشا
با محبت زیستن
دامن سرد فراق را با تمایل
چیدن

 

شهلا لطیفی
07-25-2015

 ´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

سروده ی مملو از طراوت های حسی و تصوری

با نوازشت چون شاخ جوان یاسمن به اطراف ساقه ی شوق پیچیدم 
نوای هوس تو در گوش من ریخت 
و چشمان خمار من در تو غلتید
آنگه
آه گفتی با ترنم چون صدای جویبار
غرشی داشت سوز اوج ات
با صعود اعتبار
باز کردی دل و دیدت سوی بستان وجود
مزه ای گرم نگاه برچیدی
با عیش و شرار
دست مهرت در کمر
لب های داغت روی پوست 
چالشی داشت آن ضمیرت
بی تکلف، با وقار
تا بکردی تن عشق را در بغل چون مه ای ناز
ساز و آوای نیازت با خود پیچید
بی قرار
بوسه ها از موی و رخسار و جبین و تن ربود
با لطافت های مهر و 
آن لبانی اختیار
قلب عشق بشکفت 
سوی رحمت صبح سرور
با طنین پرهیاهوی دو جسم و
یک قرار

شهلا لطیفی
آگوست
۲۰۱۵م

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

پدر زخمی

پدر زخمی از درد بگریست

دیدگانش هراس و شرم ندید

یاس و شکستگی قلب حزین 

در میان دست اندوه و غمش

سخت غرید

و غرور را 

در میان قفس داغ شرور

محکم بست

نور روحش در عزاداری جسمش بدمید

چلچراغ آرزوهایش دیگر سرد و بی روح

از میان باد سرد خاطرات زار نالید

دیدن رخسار بی روح پسر

در میان حریر سرد و سپید

دل و ایمان قوی پدر را 

با غصه درید

روی کرد سوی شعاع عشق

در آغوش ماه

وز همه بخت افاق

شکوه ها را برچید

ضعف دستانش بر حلقه ی غم 

سست گردید و کدورت بچشید

آن گاه 

از عرش فروغ صبر و عشق 

در میان نفرتش نور ببارید

تا بپوشاند تنومندی درد را

از سراپای خسته ای ناامید

و تا بگشاید روزن درد را

با کرامت به سوی صبر و امید

و پدر، مردی بشکسته و زار

قامتش راست کرد با همت شیر 

تا نگاه دارد قلب غمزده را 

زنده با خاطرات عشق دیرین

 

08-2-2015

 

+++++++++++++++

 

دردمند

خاین که قهار است با مدعا
پوشیده سراپایش با گناه
معصوم نه صدایی فقط یک آه
امید دلش در قید غم ها 
نه ظلم و خیانت روش حق
دردمند را دعایی ست با تمنا
تو پاک و منزه زهی با عشق
بزدای از دلت رنگ خطا را
تا نور بدرخشد زآن مه ای حق
در ظلمت روح ات با یک صف

 

+++++++++++++++

سروده ی موزون
از مجموعه عسل وحشی

~~~~~~~~~~~~~

دل را بدست عشق سپاریدن فرحتی ست
چشم را بسوی باغ تمنا رحمتی ست 
گه دل بگرید سخت با نشاط و گه غرور
هر قطره اشک مهر را لغزیدن رغبتی ست
در بند و گیری عشق چو پیچد مرادی دل 
آسایش روح فتانش مهیبتی ست
ای رشک غصه ها امید را نهان ز حرص
در لابلای نور خیالش نزهتی ست
چون یک درخت عشق در خشکسالی یقین
بی خوشه های نغزی فروغش, غربتی ست

 

شهلا لطیفی
12-18-2014

 


بالا
 
بازگشت