دکتر عارف پژمان
شعر تازه ای از
دکتر عارف پژمان
سفر به سرزمین عبث !
سپیدار کهن سر در گریبان بود که
من رفتم
دوچشم نیم خواب باغ ، گریان بود که من رفتم
غروبی بود و راکت بر فضای سبز می بارید
صداها ، سایه ها از هم هراسان بود که من رفتم
تو گفتی« میروی ای آشنای لحظه های دور؟»
دو عالم غم به سیمای تو پنهان بود که من رفتم
ز مکرویان نو تا شش درک،نومید کوچیدم
نگاه عابران لبریز پرسان بودکه من رفتم
شماتت بود میان جامه دان کهنه یا نکبت
ازین رفتن، گمانم مردن آسان بود که من رفتم!
چها بر جان گنجشک از هیولای تفنگ آمد
میان کوچهء بن بست، باران بود که من رفتم
به غربت خو گرفتن صبر اسفندیار می خواهد
مهاجر، اسم اصلش، خانه ویران بود که من رفتم
همان تصویر مبهوت تو در پیمانه می نوشم
به روی شانه ، گیسویت ، پریشان بود که من رفتم
+++++++++++++++++++++
شب یلدا ورنگ پریده ی برف!
ندیده
بود کسی، جامه ء دریده ی برف
نشسته زاغ به چشمان آرمیده ی برف!
به امتداد نگاهت،چو ابر ها رفتم
دوید بر سر راهم ،سحر، سپیده ی برف !
به جان تو ، شب یلدا زغصه ، آب
شدم
کنار باغچه دیدم، قد خمیده ی برف !
نیامدی و گلت روی بالشم خشکید
پرید از لب مرجانی ام، نشیده ی برف !
بهای گوهر اعماق صخره ها ، چند
است
کجا رود ، چه کند، شاخه تکیده ی برف!
نوشته ای که زمستان و غربتم، چون
است :
پریده رنگ تر از اشک ناچکیده ی برف!
مگر که سلطنت دیو بهمن آخر شد
که قصهء گل سرخ است در قصیده ی برف!
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
زپشت پنجره، دیشب کسی صدایم زد!
ز پشت پنجره ، دیشب ، کسی صدایم زد
کسی به شعله شمعی، غبار روبی کرد
کسی زکلبهء متروک، سیل غم را شست
کسی به قصهء تنهایی خدا خندید!
****
چه کس به کلبه متروک روبرو، برگشت
چه کس به غمکدهء نبش کوچه ، باران برد
چه کس ز بالکن همسایه، کوچه را پائید
چه کس مرا به پنجهء حیرت فکند و رسوا کرد
چه کس دلم را برد !
****
ایا نشسته به آن سوی معبر تاریخ
بگو چه میگذرد در سکوت سنگستان،
در آن سلول ستم،
هرسپیده و رگبار،
زبان ها مسدود،
ترانه ها ، مجروح،
صدای کوچ کبوتر به کوچه ها جاری !
نهان چه میکنی
یار دبستانی ام، بگو!
کتاب چشم تو، در فصل آخرش، گنگ است!
****
ز پشت پنجره، یکسر، کسی صدایم کرد
بهار، چکمهء خود را به آفتاب سپرد
«گلی» نیامد و روبان قرمزش اینجاست
دو تابلو و دوتا عکس، یادگاری اوست:
دلم خوش است به پرواز دور چلچله ها...