عبدالوکیل کوچی
دو سروده تازه
جنگ دیگر
کشور در آستانه یک جنگ دیگریست
دشمن بفکر چالش و نیرنگ دیگریست
رسم ورواج گشته دسایس در ین زمان
این بار نام داعشی و دنگ دیگریست
از دین دکان داد و ستد وا نموده اند
با زار فتنه و پله ی رنگ دیگر یست
آن لکه ها که مانده هنوز برجبین شان
درگوش شان حلقه یک ننگ دیگریست
با ران اگر بهانه ابر است کجاست آب
باران مرگ ماست که ازسنگ دیگریست
آنجا که خاک ، معامله گردد به موقفی
ترفند یک نمایش و ارژنگ دیگریست
آنجا که گرگ میش و علف هست روبرو
بازیگر ی دو گانه و آهنگ دیگریست
خیزید که کارد ها رسیدست به استخوان
کشور نیاز وحدت و فرهنگ دیگریست
آزاد ه گی به حرف میسر نمیشود
کار وعمل طلایه ی اورنگ دیگریست
آتش
چه آتشی که زمین و زمانه میسوزد
بسوگ بلبل و گل آشیانه میسوزد
در آن چمن که از آن آه وناله می خیزد
به تیغ جور فلک خون لاله می ریزد
فضای دشت دمن پرزسوزغمناک است
به باغ پیرهن سبز یاسمن چاک است
نگرکه رگ رگ این ساز راز میخواند
هزار قصه این رمز و راز میداند
کسی که نرود گرد ره چه میداند
بدون رنج سفر درد را چه میفهمد
زهر خرابه زغ و زاغ پر شدست اینجا
پلنگ وگرگ و شغال و هجوم کرگسها
بیا که جنبش تو فنده بهار شویم
بیا که موج خروشان کار زار شویم
شود که همدم همدست وهمنوا باشیم
یکی شویم بزخم وطن دوا باشیم
دمی که همنظروهمصدا ویار شویم
توان قوت و نیروی این دیار شویم
که گم شود ز وطن مارافعی وگژدم
زسیاست های دوگانه رها شودمردم
شکسته باد سر جهل ودست آتشزا
خجسته باد خروش عظیم ملتها
عبدالو کیل کوچی
+++++++++++++++++++++++
روشنگری
نکوهش مکن رزم روشنگری را برون کن زسربا خود محوری را
بکار وطن تکروی نیست لازم نگهد ار تعظیم همسنگری را
که ملت گرفتارآشوب جنگ است کسی بر نتا بد غم سر وری را
خوشا رزم و پیکار در راه مردم که روشن کندچشم نیک اختری را
خجسته بود یاد آن مکتب ودرس که آ موز شم داد رو شنگری را
گرامی بداریم یاد ی بزرگان نیا بد وطن باز ، آن رهبری را
درخت تو گر بار وحدت بگیرد بد ست آوری فتح سر تاسری را
دوصد مردکارابه ازصد هزاران که دانش بود قوت لشکری را
عمل گر نبا شد یکی با رسانش نخواهد وطن خدمت سر سری را
نفاق زبانی ، گناه بزرگ است که سازد تبه وحدت کشوری را
من آنم که درپای دشمن نریزم نه پشتو ونی ازبکی نی دری را
که لفظ زبان نیست معیارخدمت مکن خوار تو رسم روشنگری را
کسانی که رنج وطن را ندیدست چه میداند قدر ی و طنپروری را
به پا خیز با خنجری علم ودانش شکن این طلسمات جادوگری را
به کار آییُ قهرمانان چو کاوه قوی دار با زوی آهنگری را
نماند کسی دور از حکم تاریخ سپارم بتاریخ این داوری را
عبدالو کیل کوچی
کابوس وحشت
وطن در آتش کابوس وحشتها
بمیدان رقابت ، بین قدرتها
به جنگ نو کران زرخرید از آنسوی مرزها
بنام طالب وداعش به ظلم وحشت فاحش
میان کوره های مرگ مظلومانه میسوزد
بدست رهزنان داخلی وعنصر بیگانه میسوزد
همه داند که این آتش
پلانش از سوی خارج
موادش از جهالت
روغنش را کشور همسایه میریزد
زمین و چوب و سنگ ومردمش همواره میسوزد
تمام دشمنان داخلی وخارجی
در یک صف نا پاک میخواهند
که خاک این وطن را مثل کیک نرم
بکاردکهای خون آلود شان از هم جدا سازند
هزاران ساله تاریخ وطن را زیر پا سازند
مگر هر گز نخواهد شد چنین کاری
تو ای اهریمن تاریخ آنگاه با پلان شوم خود
در باتلاق جنگ این کشور
بزیر خاک خواهی رفت
شما سازنده گان طالب وداعش
بدست یاغیان خویش اینجا
ریش خود برباد خواهی کرد
که تا اسکندرچنگیز هم انگریزرا از یاد خواهی برد
برای آنکه این خاک دلیران است ،مقام راد مردان است
مقام کاوه و بومسلم و صفار وامان است
دیار اکبر و ایوب و غازی مسجدی خان است
بلا خر میرسد روزی که این ملت بپا خیزد
رود سوی وفاق اتحاد وحدت ویاری
توای فرزند استعمار خواهی دید
که روزی مثل اسلافت ، ترا و حامیانت را
ازینجا تا به رود سند خواهم راند
ودنیا بر شکستت خیره خواهد ماند
زمین آسیا را از وجودت پاک خواهم کرد
جهان را از غمت آزاد خواهم کرد
عبدالو کیل کوچی