مسعود حداد
به سایت وزین آریایی
امان ازدست ندانی
هوای باغ غبار آلود، همیشه قهر یزدانی
زمستان در خزان مدغم، ندیدیم ما بهارانی
زپشت کور،کرآمد، نگاه کن،عین وغینش را
که این تکرار،تکرار است،ندارد هیچ پایانی
اگر رفتند کفتاران، مرا ترس است زآنروزی
فِتَد تقدیر ما ،بردستِ ، یک خوکِ، بیابانی
همه این بی تمیزی ها، زابر جهل بیرون آید
«امان از دست نادانی، فغان از دست نادانی»
مسعود حداد
13 مارچ 2016
-------------------------
عشق پیری
در کتابِ زندگانی ،فصل و بابِ دیگرست
زین حکایت بگذرم ، پیری حسابِ دیگرست
می نمودی جستجوی شمس،مونالای بلخ
در سماءِ عشقِ پیری ، آفتابِ دیگرست
از چه جویی در گلستان ، لالۀ پژمرده را
باغِ پیری را نگر رنگ و خضابِ دیگرست
در فضای عشقِ خوبان بالِ پرواز ای خوشا
در شکار گلرخان ، پیری عُقابِ دیگرست
می سرایم تا که بادا ،تازه گردد روح عشق
نغمه و آهنگِ پیری ، شعرِ نابِ دیگرست
لطم و شتم ناخدای عشوه گر ، یکسو بُوَد
زخمِ پیری عشق را یک انجذابِ دیگرست
راست پردازیِّ«حداد»است ، چون آبِ حیات
در جوانی یادِ پیری ، یک شرابِ دیگرست
مسعود حداد
دنمارک
29فبروری 2016
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
سیلاب اشک
دروادیِ عشق وطلب، مجنونترازمن، دیده یی؟
دربین دل هاچون دلی، پرخونتر از من، دیده یی؟
با یاد رخسار ولبت، آتش زدی در جان من
لب های مستی آفرِ، می گونترازمن ، دیده یی؟
باران ذوقت روز وشب ،از اسمانِ دیده ام
سیلاب اشکِ حسرتی،جیهونتراز من، دیده یی؟
در دشــت دامان وفا ، سـرمیزدی گهگه بتا
درلاله زار آرزو ، مفتونتر ازمن دیده یی؟
ازامر وازنهیت همی، طاعت مرا واجب شدی
بین غلامانت بگو ، مأدونتر از من دیده یی؟
بانام خود حامی شدی،هم مونس ویاور شدی
هم دلبر وهمدم شدی؛مصئونتر از من دیده یی؟
«حداد» شـــد فرهاد تو ،با تیشــــۀ بیـداد تو
هرآن ودم بریاد تو، مسجونترازمن دیده یی؟
مسعود حداد
5فبروری 2016
+++++++++++++++++++++++++
آغاز کن
بشکن دیگر مهرسکوت ای هم وطن،لب باز کن
حال از قفس بیرون برآ، بالی بزن ، پرواز کن
بر تو نزیبد زیستن ،با ذلت وبیچاره گی
ای ملت آزاد منش، از برده گی اعراض کن
شمشیر عزت را بلند ، مثل نیاکانِ دلیر
در کف بگیر وصف شکن،ازعین وغین آغاز کن
گرکلبه ات آتش گرفت ازدست خونخواران،توهم
آتش بزن بر قصر شان، ازبیخ وبن انداز کن
ای ملت رنج آشنا! از روبهی کن اجتناب
رزم آوری را پیشه ات، مانند شیر وباز کن
« حداد » می خواهد ترا چون پاسدار آهنین
با قوت ایمان خون درب سیادت باز کن
مسعود حداد
15 اگست 2015
++++++++++++
من ناله می سرایم
از جورِ روزگاران، من ناله می سرایم
برزخم دل یاران ،من ناله می سرایم
دیریست خانۀ ما،جولانگهِ دزدان است
بی حافظ و نگهبان ،من ناله می سرای
سنائی ومحمود ها ،ازغزنه کوچ کردند
بیاد سعد وسلمان، من ناله می سرایم
فارابی ! کجائی تو؟ فاریابت می لرزد
از وحشت طالبان ، من ناله می سرایم
دیاروی میسوزد ،قادر بیدل کجاست؟
اندرغمِ بدخشان ، من ناله می سرایم
بام بلند مارا ،جُهَال سرنگون ساخت
در ماتم بامیان ، من ناله می سرایم
جانا بگوبه جامی ،هرروز در هراتش
آتش زنند بر زنان، من ناله می سرایم
از خواب بیدارش کن،گل پاچای الفت را
درسوگ ودرد لغمان ،من ناله می سرایم
برخیز شهاب الدین،بشکستند جام غور
برسر قبر شاهان، من ناله می سرایم
ای وای خبرگشتم،دیار جَدّم زخمیست
برکودک جوزجان، من ناله می سرایم
با یاران عدیلش ،«ظاهرم» را گرفتند
در غم بلخ ِ باستان من ناله می سرایم
انسان وانسانیت ،با فرخنده مدفون شد
ازخشم شب پرستان،من ناله می سرایم
ایاز«نیازی» ها ،از دین هیولا ساختند
بر جهل قشر نادان ،من ناله می سرایم
رهبران بی عرضه،میهنم رابه دشمن
دادند مفت وارزان، من ناله می سرایم
مسعود حداد
15 اپریل 2015