دکتور سید مخدوم رهین
ماجرای من و برق
اینجانب چند صباحی است که فقط سروکار با پوهنتون دارم و در حالی که حیران بازی های زمانه و تلخ کامی های این ملت و این سرزمینم، دل به امور دانشگاهی بسته ام. به عبارت دیگر به مصداق فرمودۀ سعدی مانند کسی شده ام که " بشکست عهد صحبت اهل طریق را" هر شامگاه که از پوهنتون برمی گردم، پس از شنیدن اخبار و گزارش های روز به کارتصحیح کتاب امان التواریخ و آماده کردن آن برای چاب حروفی می پردازم. این اثر یگانه تاریخ مفصل افغانستان از زمان پیش از کیومرث تا عهد شاه امان الله است که چاپ انتقادی آن سعی بلیع و کار دشوار و شاق می طلبد و من امیدوارم این اثرمهم حتی اگر سالها وقت بگیرد، تا جای تاریخ مفصل این دیار پر افتخار اما آغشته به اشک و خون خالی نماند.
به هر حال از هدف دور نروم . یک روز شامگاه به مجرد گشودن دروازۀ آپارتمان نام خود را از تلویزیون طلوع که به نیمۀ اخبار رسیده بود با نام جمعی دیگر شنیدم. فکر کردم که شاید به عضویت یکی ازاین کمیسیون های بی سر انجام درآمده ام . دیدم که نخیرنام من در فهرست اسامی کسانی است که ملیون ها افغانی بدهکار شرکت برق هستند. شگفت زده شدم که اسم این فقیر چگونه در فهرست " خان ها و ملک ها" گنجانیده شده. چه نسبت خاک را با عالم پاک ! به شرکت برق " برشنا " هم نوشتم که برادران ! من در یگانه سرپناهم در مکروریان ماهانه بیشتر از حدود پنجصد افغانی مصرف برق ندارم و آن را هم مثل همۀ فقرا " اوسط الناس " به موقع می پردازم به جز این مقدار دیگر هیچ سروکاری نه با برق زمینی دارم و نه با برق فلکی به غیر از برقی که رند بزرگ زمانه ها حافظ یاد کرده است:
برقی از خیمۀ لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد