کاندیدای اکادمیسین محمداعظم سیستانی 

 

 

انقراض قدرت هزار سالۀ  کیانیان درسیستان

یکی ازطوايف بومی وخيلی معروف سيستان، همانا طايفه کيانی است که خود را از اعقاب خاندان شاهی کيانيان سی قرن قبل می دانند. در هنگامی که الفنستون مصروف نوشتن کتاب خود در۱۸۰۹بود، رئيس نامداراين طايفه ملک بهرام کيانی بود که با چنين نسبی برخود مي باليد و با يک هزار نفر نيروی محلی خود درجلال آباد مرکز آن روزی سيستان سکنی داشت. اين شخص دختر خود را به شاهزاده کامران پسرشاه محمود به زنی داد و بعد هم درتمام اقدامات شاه محمود وشاه کامران سدوزائی با پول وقشون کمک شان کرد.[1]

 

سیستان وطن اصلی کیانیان:

بنابر روایات مذهبی زرتشتیان و داستانهای کهن حماسی سلطنت کیانیان پس از کیخسرو مستقیماً به سیستان تعلق گرفته و اینجا وطن اصلی کیانیان شناخته شده است .

در فصل 21 بندهش فقره 7 مندرج است که کیانسی در جایی است که آنجا منزل خاندان کیانی است و در فصل 13 از کتاب فوق الذکر فقره پنجم تصریح شده که دریای کیانسی در سیستان است .[2]

در اوستا نیز سیستان وطن خاندان کیانی شناخته شده چنانکه در کرده نهم فقره 66 زمیادیشت اینطور آمده:

« فَّرکیانی از آن کسی است که شهریاری خود را در آنجائی که رودهیرمند دریاچه کیانسی (هامون ) را تشکیل می دهد برانگیزد.»[3]

دريشت هاي اوستا (كتاب مقدس زرتشتيان) در فقره 108 آبان يشت آمده كه :«كي شتاسپ بلند همت روبروي آب  "فرزادنو" از براي اناهيتا (ناهيد ، ايزد آب ) نذر نمود و خواستار شد كه بر ارجاسپ توراني و ديگر تورانيان چيره شود.»

در بُندهِش (يكي از كتب ديني زرتشتي بزبان پهلوي) ‌در فصل 12 فقرۀ پنج آمده كه درياچه «فرزدان » در  سيستان است.[4]

همچنان در زند بهمن يشت (فصل 7 فقرۀ 2 ) آمده كه : هوشيدر (نخستين موعود زرتشتي ) در كنار درياچه فرزدان متولد خواهد شد.[و بعد علاوه شده ] برخي گويند كه از كنار زره كيانسيه ، متولد خواهد شد.

در بندهش (فصل 21 فقرۀ 7 ) مندرج است كه: « كيانسي در جايي است كه آنجا منزل خاندان كياني است .»  و در فصل 13 فقرۀ پنج بندهش تصريح شده كه درياي كيانسي در سيستان است .[5]

چنانکه ملاحظه می شود در اینجا صراحتاً سلطنت سلسله کیانی اراده شده و سیستان و یا پیرامون دریاچه هامون وطن اصلی خاندان کیانی معین شده است .

بنابرين ترديدی نيست که کيانيان از جمله قديمترين باشندگان آريائی استند که در نخستين مرحله مهاجرت آريائيها از شمال به جنوب در حوزه دلتای رود هيرمند( سيستان) متمکن شده اند و دراينجا شالوده مدنيت وسلطنت و زندگی شهر نشينی را بنياد گذاشته اند و از اينجا سراسر افغانستان وايران را اداره ميکرده اند وبخش عمده کتاب شاهنامه، وقف شرح شأن و شوکت سلطنت کيانيان شده است.

بگفتۀ پرسی سایکس،«بنابر شاهنامه، سیستان محل نشو ونمای قهرمانانی است که طرفدار سلاطین کیانی ویکی از عوامل مهم جلوس آنها به تخت سلطنت بوده اند. یکی از دلاوران معروف سیستان«رستم» است که پهلوان داستان حماسی فردوسی است واین ایام نیزمثل هزاران سال قبل رشادت وشجاعت وی ضرب المثل می باشد. »[7]

از روایات کهن ملی چون شاهنامه وگرشاسپ نامه ودیگر روایات کتب پهلوی برمی آید، که جمشید دختر پادشاه سیستان را بزنی گرفت. این دختر پسری آورد موسوم به اثرط، از او گرشاسپ بدنیا آمد و بعد نریمان، بعد سام وبعد زال که پدر رستم است. سام را پادشاه بالاستحقاق سیستان می نامند که منوچهر شهریار ایران او را فرمانروای سیستان وکابل نمود وتا شمال رود سند در اختیار او قرار داد.

معروف است که سیستان میدان جنگ های کیخسرو و افراسیاب بوده است، بعد بهمن به آنجا لشکرکشی نمود، پس از آن  آذر برزین از نوادۀ رستم آنجا را بدست آورد.

در دوره اسلامی، تمام و يا قرين به تمام شاهان و امرائی که درسيستان حکومت کرده اند، خود را به خاندان معروف کيانی منسوب کرده و يا از اعقاب صفاريان (کيانی الاصل ) دانسته اند. ودریک جمله،تا نیمه قرن نزدهم میلادی سلطنت یا حکومت سیستان با وقفه ها در دست همین خاندان بوده است.

جوادمحمدی خمک سیستانی، نویسنده وشاعر ومحققارجمند سیستان، در اثری  که تحت عنوان « سیستان ورویداد 19 بهمن 1330 خوشیدی» تالیف کرده است،در مقدمۀ اثرخویش مینویسد:«سرزمین سیستان، از قیام یعقوب لیث تا زمان سلطنت محمدشاه قاجار(نیمۀ قرن 19 نزدهم) همواره با استثناهایی اندک زیرفرمان خاندانی بوده که اولاد واحفاد خاندان صفاریان بوده، به ملوک نیمروز یا شاهان سیستان شهرت داشته اند.

محمدی می افزاید که:این توضیح را دراینجا واجب میدانم که در سلسله انساب این ملوک، تا ابوالفضل نصر بن احمد(جلوس 421ق/408خ/1030م.درگذشته 465ق/ 451خ /1072م)هیچ انفصال وانقطاعی وجود ندارد، اما میان این ملک وآخرین بازماندۀ صفاریان نخستین، فاصلۀ زمانی 28 ساله ای (از برافتادن خلف بن احمد در سال 393 ق،381خ/1002م تا برآمدن ابوالفضل نصر بن احمد421ق/408خ/1030 م) وجود دارد که در آن فاصله نامی از صفاریان حکمران برسیستان به چشم نمی خورد. این مساله باعث شده است تا برای کسانی که احتیاط بیشتری میکنند، انتساب ملوک[نیمروز] به صفاریان مورد تردید قرارگیرد.

ملوک نیمروز یا کیانیان سیستان به اندازه ای درتاریخ محلی وملی وحتی اسلامی سرشناس اند که هرگونه توضیحی در بارۀ آنها از مقولۀ توضیح واضحات است. همینقدر وبه اختصار اشاره کنیم که ذکر احوال ملوک این خاندان، درتاریخ کهن سیستان واحیاء الملوک ملک شاه حسین کیانی وتاریخ منظوم شجرة الملوک وکتاب سیستان جی. پی. تیت، به تفصیل آمده است.

علاوه براین، درتواریخ ملی واسلامی هم، به مناسبت ازاین خاندان وحکمرانان آن یاد شده که از آنجمله است:تاریخ طبری، تاریخ مسعودی بیهقی، زین الاخبارگردیزی،کامل ابن اثیر، راحة الصدور، طبقات ناصری، مطلع السعدین، جامع التواریخ، تاریخ مبارک غازانی، ظفرنامۀ شامی، ظفرنامۀ یزدی، زبدة التواریخ حافظ ابرو، منتخب التواریخ نطنزی، مجمل فصیحی، تاریخ الفی، زبدة التواریخ مستوفی، احسن التواریخ، عالم آرای عباسی، خلاصۀ السیر، قصص الخاقانی،دستور شهریاران،مرآت واردات، جهانگشای نادری، عالم آرای نادری،تاریخ احمدشاهی، مجمع التواریخ مرعشی، [تاریخ حبیب السیر ، روضة الصفا] وغیره.

شعرای بزرگی چون رودکی سمرقندی وبدیع الزمان همدانی وابونصر فراهی هم شاهانی از این خاندان را در سروده های پارسی وعربی خویش ستوده اند. »[8]

از ظهور یعقوب لیث صفاری (247هق) تا دوران سامانی و غزنوی و از دوره سلجوقی تا دوره مغول وعهد تيموری و پس از آن درعهد صفوي ، سيستان بطور کلی در تيول اين خاندان قرار داشت. و آخرين مرد مقتدر اين خاندان در ربع اول قرن هژدهم درعهد نادرافشار، ملک محمود کیانی بود.او نه تنها سيستان را دراختيار داشت ، بلکه هنگام قشون کشی شاه محمودهوتکی به اصفهان وتصرف آن شهر، خراسان را نيزضميمه قلمروخود ساخت و درمشهد بنام خودسکه ضرب کرد و تاجی برسم کيانيان ۳۰ قرن قبل از خود برسرگذاشت، ولی پنج سال بعد (۱۷۲۷)دولت او بوسيله نادرقلی افشارسقوط کرد و سپس توسط اسماعیل خزیمه به قتل رسيد. [9]

بقول سرپرسی سایکس میتوان ملک محمود سیستانی را آخرین مرد مقتدر این سلسله بشمار آورد که در نیمه اول قرن هژدهم میلادی حین لشکر کشی هوتکیان بر اصفهان او نه تنها در سیستان حکم میراند، بلکه مشهد و قسمتی از خراسان را نیز تحت سلطه اش در آورد.[10]

آخرين قيام سيستان برضد نادرافشاربه رهبری  ملوک کیانی ( فتح عليخان کيانی ولطفعلی خان کیانی)برادر يا بردرزاده ملک محمود و ميرکوچک خان سربندی درسال ۱۷۴۶ميلادی به وقوع پيوست که تا دوسال به اشتراک توده های وسيع دهقانان ومخصوصاً کيانيان از ارباب گرفته تا رعيت بطول انجاميد.[11]

در هرحال حکومت سیستان در عهد سلاطین صفوی در دست ملک های کیانی بوده وآنها هم مدعی بودند که نسبت شان به سلاطین کیانی میرسد. برخی ازاین ملکوک در عهد صفوی برای اینکه نشان داده باشند آنها از نژاد ونسب خاندان بزرگ وتاریخی اند، دست به اعمالی میزدند که ‏واقعاً نمونه بوده است . چنانکه در عهد ملک سلطان محمود بن ملک یحی کیانی (معاصر ‏شاه اسمعیل صفوی ) اکثریت مردم  از یک نوع بیمه اجتماعی ‏برخوردار بودند و اکثر ملوک و امیران و پاداران ( سالار دهقانان ) و سادات و مشایخ و قضات ‏و نقیبان و سپاهسالاران و غیره از حکومت نان  راتبه داشتند : « اعلی سه نان ،اوسط دو ‏نان و تا یک نان هر کس وظیفه (استحقاق) داشت ، هنگام عروسی و یا ماتم داری مردم ‏از سر کار خاصه ( دارایی شخصی ) ملک داده میشد و حقوق آنهایی را که پنج سال از ‏سیستان بجای دیگر رفته و باز آمده بودند ، از آرد و روغن گرفته تا لباس سنجش میگردید ‏و برای شان داده میشد».[12] ‏

نمونه دیگر از این طبقه ، ملک نجم الدین بن ملک سلطان محمود کیانی است که در اواخر قرن دهم هجری( اوایل ‏قرن هفدهم م) قافله ده هزار شتری امیر محمد امین مشهدی را با ‏اهل قافله که به عزم عراق از هند حرکت کرده بود و از سیستان می گذشت برای مدت ‏یک ماه در سیستان نزد خود طور مهمانی نگهداشت.[13]

نادر افشار با وطن و وطنداران ملک محمود کیانی رفتاری بس خشن بعمل آورد. مردم را بسیار کشت و خرابی فراوان انجام داد، با آنهم مقاومت و رشادت های مردم سیستان در برابر قشون نادر شاه افشار تا هنوز افسانه وار بر سر زبان مردم آن سامان می گردد. نادر همچنانکه زمانی و لی نعمتش را بقتل آورده بود سرانجام خودش نیز به همان سرنوشت دچار شد.

بعد از قتل نادر افشاردرخبوشان خراسان، احمدخان درانى به فکر تاسیس دولت افغانستان افتاد و پس از آنکه درقندهار به پادشاهی افغانستان برگزیده شد، بمنظورتوسعه قلمرو افغانى دست به لشکرکشی زد و در اواخر همان سال در رأس نيروهاى افغانى رهسپار هندوستان گرديد، اما قبل از حرکت به جانب هند به ميربرخوردارخان اچکزائى ماموريت داد تا به سيستان برود و بزرگان و خوانين آنجا را به اطاعت از دولت افغانى دعوت نمايد. ميربرخوردار خان برطبق دستور پادشاه درانى وارد سيستان شد و با تدبيرتوانست همبستگى ملک سليمان کیانی  را با دولت احمدشاه درانى جلب کند.

به نظر ميربرخوردارخان بهترين کار براى استحکام همبستگى و حمايت ملک سليمان اين بود که دختر او را براى احمدشاه بزنى خواستگارى کند و از اين طريق رشته مؤدت قايم نمايد. او اين کار را کرد و ملک سليمان کیانی با کمال خوشوقتى اين وصلت و خويشاوندى را پذيرفت. از اين تاريخ(1747م) ببعد ملک سليمان باقدم ودرهم احمدشاه را يارى میرسانيد. [14]

گولد سمید، بر اساس اسناد و مدارک رسمی و تحقیقات تاریخی در مورد سیستان مینویسد: سلیمان کیانی تحت اوامر احمد شاه درانی سیستان را اداره می کرد مالیات به عمال او می پرداخت و  در جنگ ها قشون به کمکش می فرستاد. این شخص دخترش را به احمد شاه درانی بزنی داده بود و از سال 1160 تا 1187 هجری قمری اداره سیستان سپرده باو بود. بعد از مرگ احمد شاه درانی، تیمورشاه درانی حکومت سیستان را به ناصرخان پسرسلیمان خان داد. این شخص از سال 1187 تا 1207 هجری حکومت سیستان را داشت. در دوره اولاده  تیمور شاه در زمان شاه محمود بهرام خان کیانی حکومت سیستان را اداره می کرد.

نا امنى ایکه با ورود بلوچها در آغاز قرن 19 به سیستان رونما شده بود ، ملک بهرام را واداشت تا روابط خود را با مدعیان سلطنت درافغانستان مستحکم سازد و به يک وصلت قومى متوسل شود. هنگامى که او دختر خود را به همسرى شاهزاده کامران در آورد، نوعى رابطۀ  سياسى بين رهبران افغان و سيستان پديد آمد و شايد به خاطر اين رابطه بود که هنگام حمله محمدشاه قاجار به هرات ، ملک بهرام همراه با نیروهای سيستانى  به پشتى بانى حکمران هرات برخاسته بود.علاوتاً  در جنگ کافر قلعه ( بين تربت حيدريه و گناباد) که ميان نيروهاى ايران و وزير فتح خان در 1818م  اتفاق افتاد، نيز ملک بهرام خان به مدد وزير فتح خان شتافته بود.[15]

 

زوال کیانیان درسیستان:

تاخت و تاز لشکريان قاجاری به کرمان ومکران  در اوايل سلطنت فتحعلی شاه قاجار و سرکوب بی امان طوایف بلوچ که از طرفداران لطفعلی خان زند بودند، سبب کوچ وسيع طوايف بلوچ ناروئی وبراهوئی و برخی از طوايف دیگربه سيستان شد. با فاصله زمانی اندکی چادرنشينان براهوئی و بلوچان ناروئی از نواحی مورد تاخت وتاز، وارد سيستان شدند(۱۸۰۰م). البته سنجرانی ها پيش از اين دوطايفه در منطقه رودبار و گرمسير اقامت گزيده بودند. بر اثر مواصلت هايی که ميان اينان و طوايف سربندی و شهرکی سیستان انجام يافت ، زمينه عناد و دوگانگی اينان با حاکمیت خاندان کیانی در سيستان فراهم گرديد، اما صولت وقدرت ملک بهرام خان کیانی مانع از آن گرديد که تا دوران حيات وی اين عناد و دو گانگی علنی شود.[16]

بنابر تحقيقاتی که گولد سميد در 1872 درمحل به عمل آورده، [ در دهۀ سوم قرن ۱۹] ميرخان سربندی و هاشم خان شهرکی و از بلوچهاعلم خان ناروئی و خانجهان خان سنجرانی در ميان سيستان صاحب نام و آوازه ای شده بودند ، اينک درغياب ملک بهرام فرصتی مناسب فراهم آمده بود تا [خوانین فوق الذکر]پسرملک بهرام، ملک جلال الدين کيانی را از سيستان بيرون کنند و متصرفات وی را در ميان خود تقسيم نمایند. اين نيت به منصه عمل کشيده شد و ملک جلال الدين کيانی را از سيستان اخراج کردند، اما بزودی شاهزاده کامران از هرات خود را به سيستان رسانيد و شورش را خاموش ساخت و برای اثبات يگانگی ، دختر محمدرضاخان (سربندی) را برای فرزند وزيرخود يارمحمدخان الکوزائی عقد بست و ملک جلال الدين را برای بار دوم به حکومت سيستان برقرارساخت .

در سال ۱8۳۷ ميلادی (۱۲۵۴ هجری) هرات از جانب محمدشاه قاجار مورد حمله ومحاصره شديد قرارگرفت و [هنگامی که ملک بهرام کیانی با نیروهای خود به کمک شاه کامران به هرات رفته بود] در هيمن فرصت محمدرضاخان پسرمیرخان سربندی که جانشين پدرشده بود به اتفاق هاشم خان شهرکی و بلوچهای ديگر، جلال الدين کيانی را برای بار دوم از سيستان اخراج و متصرفات کيانيان را بين خود تقسيم کردند. از اين پس ديگر نشد کمکی به خاندان کيانی سيستان برسد و اين خاندان بکلی روبه زوال رفت و از قدرت افتاد.[17]

ازمطالعۀ  تاریخ این دوره برمی آید که جلال الدین پسربهرام خان کیانی، قبل از اخراجش از سیستان،جلال آباد، بنجار وسایر قطعات دیگر را درشمال ومغرب رودهیرمند در اختیار خود داشته، محمدرضاخان سربندی سه کوهه، چلنگ و بعضی جایهای دیگر را درطرف مغرب  وجنوب غربی مالک بوده، هاشم خان شهرکی دشتک، پولچی(پولکی) وقسمت های دیگر را در مرکز کانال بزرگ دار بوده، بلوچهای ناروئی که رئیس شان دوست محمد خان بوده، برج علم خان وقسمت جنوب شرقی را در دست داشته، علیخان یا ابراهیم خان سنجرانی متصرفات او محدود بوده به چخانسور وساحل مقابل اینها. موقعی که جلال الدین کیانی از سیستان رانده شد، محمدرضاخان جلال آباد وسایر قسمت های شمالی را هم مالک شد ومحتمل است همدستان او نیز هریکی سهمی برده باشند.

پس ازتجاوز انگليس بر افغانستان در ١٨٣٩م که شيرازۀ دولت مرکزى در اين کشور از هم پاشيده شد، طوایف عمده درسيستان عبارت از سربنديها و شهرکي ها و بلوچهای سنجرانی و ناروئی بودند و طایفۀ کیانی تا (١845م) کاملاً از اقتدار و شهرت افتاده بودند. در حالى که تا سال ١٨٥١ ميلادى سيستان به هرات وابسته بود و بعد از آن به قندهار پيوسته شد و به امراى افغانستان ماليات و قشون مي فرستاد. فقط پس از حمله ايران بر هرات در سال ١٨٥٧ است که برخى از سران طوايف سيستان در تلاش فرار از مرکز افتادند و حتى براى مدتى بطور مستقل حکمرانى کردند،ولى پس از آنکه ايران بنابر تهديد انگليس از هرات عقب کشید، توجه خود را به سيستان معطوف نمود و توسط حکمران بيرجند ميرعلم خان خزیمه عرب برخى از رؤساى محل را چه از راه تطميع و چه از طريق تخويف متمايل به ايران ساخت.  دراین هنگام علیخان سربندی یگانه وارث متصرفات محمد رضا خان سربندی بود و امراء دیگر هاشم شهرکی ، دوست محمدخان ناروئی و ابراهیم خان سنجرانی بعد از برادرش علیخان سنجرانی هر یک نماینده بزرگ خانواده های خود درسیستان  بودند. على خان سربندى بنابر وعده های حکمران بیرجند در پايان سال ١٨٥٧ به تهران دعوت شد و چند ماه بعد با ازدواج با يک شهزاده خانم قاجارى به سيستان برگشت ،ولى پنج ماه بعد توسط برادرزاده خود تاج محمد پسر رضاخان سربندی در قلعۀ سه کوهه به قتل رسيد و خود برجاى عمويش تکيه زد و متعاقباً بر ابراهيم خان بلوچ که در جهان آباد سکنى داشت ، حمله برد و او را از آنجا بيرون کرد. از آن پس ابراهیم خان در قلعۀ چخانسور مسکن گزید ونفوذ خود را در شرق تا کده وخاشرود بسط داد ودرشمال تا لاش وجوین که در تیول صالح محمدخان ساکزی معروف به شاه پسندخان بود،توسعه داد.

گولد سميد درسال ١٨٧٢ ميلادى يادآور ميشود که از اولادۀ کيانيان فقط دو نوه از ملک بهرام کيانى در سيستان باقى مانده اند که يکى در بهرام آباد و ديگرش در جلال آباد سکنى دارند. ولى او از اين دونفر اسم نمى برد و معلوم مى شود که با عروج قبايل بلوچ  و سربنديها در سيستان، از اهميت و اقتدار اين طايفه کاسته شده است.[18]

پرسى سايکس که در ١٨٩٨ ميلادى ، سيستان را بدقت گردش کرده ، در مورد طايفه کيانى ميگويد: جلال آباد مرکز طايفه کيانى در ميان کنگى واقع است که اهميتى چندان به آن داده نمى شود. رئيس اين طايفه از دست مخالفين خود (ظاهراً  حشمت الملک علم) فعلاً از اين ناحيه به سرخس رفته و در آنجا زندگى ميکند. پس از تحقيق در اطراف اينکه آيا طايفه کيانى نوشته ها و شجره نامه هايى هم از قديم در دست دارند يا نه ؟ معلوم شد که قديمى ترين منشوري که اينک در دست آنهاست ، فرمانى است که از طرف يکى از سلاطين صفوى به عنوان آنها صادر شده است   .[19]

سایکس ياد آور ميشودکه، ايل ناروئى بلوچ در اوايل قرن ١٩ ميلادى در سيستان اقامت گزيدند و با شهرکى ها و سربنديها، دوطايفه نيرومند فارسى سيستان ايتلاف نمودند. ايل ناروئی (يا نهروئى) خود را از اعقاب عربهاى نهروان عراق ميدانند و در حدود دو هزار خانوار آنها در سيستان در تحت سرکردگى سعيدخان پسر سردار شريف خان ناروئى بسر مى برند. شهرکى ها در حدود پنجصد خانوارهستند که آنقدر مهم شمرده نمى شوند، ولى مقتدرترين ايلات سيستان در اواخر قرن ١٩ ايل سربندى بود که بقول سايکس ، تيمور لنگ آنها راقلع و قمع کرد و معدودى که باقيماند بودند، به بروجرد کوچ داد. نادرافشار عده يى از سربنديها را که حدود سه هزار خانوار بودند ، به سيستان فرستاد. [20] 

جى ، پى ،تيت ، يکى از صاحب منصبان نقشه بردار هيئت ماکماهون درسال 1903-١٩٠٥م، آنجا که از نسل شرقى ايران سخن ميگويد، از کيانيان به عنوان وارث شاهان ايران ياد کرده ابراز عقيده ميکند که ، کيانيان ويژه گى نسل خود را بحد کافى حقظ کرده اند. مسن ترين وارث خاندان کيانى ، ملک عظيم خان  از پدر خويش ملک جلال الدين نقشى زيبا به ارث برده است . در قيافه و شکل وصورت ملک عظيم خان تربيت مخصوص و متوقعى از حسب و نسب قديمى آشکار است . چشم هاى غزال مانند که در حلقه هاى جلى نصب اند و کاسه متناسب سر و ريش قشنگ و کامل و دست ها و بازوهاى قوى و يک هيکل متوازن ( که اکنون بعلت پيرى خميده است) با هم ، وى را نمونه کامل ٓان نسل و نژاد ميسازد . البته در افراد کم سن و سال تر بخصوص در برادرزادگان عظيم خان و خويشاوندان ديگر او آثار تنزل برجسته و آشکارى وجود دارد که اينک ويژه جمعيت بخارا شده است .[21]

تيت ، درجاى ديگرى متذکر ميشود : در هرحال خاندان کيانى ديگر روبه زوال نهاده و از رونق مانده اند و حتى بقايا و نمايندگان اين خاندان نيز در سيستان ديگر از آتيه اى روشن برخوردار نيستند. گل سرسبد و بهتر از همه جوانان کيانى پسر جوان ملک محمدعظيم خان ، بنام حيدرعلى است که هنوز به افيون و ديگر مواد مخدر آلوده نشده و در تحت نفوذ او، اولاده اين خاندان سلطنتى جزئيات حقارت آميز فقر و افلاس خويش را فراموش نکرده اند. گفته ميشود حشمت الملک حاکم اخير ، شکايت و تظلم عليه کيانيان را رسم کرد و خواه به عنوان يک حربه سياسى و يا به علت اغراض شخصى بصورت شديدى برآنها فشار آورد. شايعه اى موجود بود و ميان مردم نجوا ميشد که کيانيان از بوصلت دادن يکى از دختران خود به حاکم (حشمت الملک) اباء ورزيده بودند. در نتيجه حشمت الملک، ملک گلزارکيانى را مجبور به دادن دخترش به کدخدا تاج محمد نمود. کدخدا تاج محمد از تبار غلام زادگان و به طبقه کولى متعلق بود . بدين ترتيب بر غرور و غيرت ملک ضربه وارد شد که در اثر آن ملک گلزار بزودى درگذشت.[22)

در تاريخ روابط ايران و انگليس در قرن ١٩ ميلادى ، ميخوانيم که : در زمان مکماهون در سيستان (١٩٠3-١٩٠٥) کسانى از اعقاب کيانيان در سيستان وجود داشتند که بحال فقر و فلاکت زندگى ميکردند و براى تميز شان از سايرعناصر غريب کلمه «سيستانى» بکار ميرفت.[23]

جی.پی.تيت  طی سالهای 1902- 1905 حین مطالعات بشرشناسی خود در سیستان، با بقايای خاندان کيانی از نزديک ملاقات نموده در مورد خاندان کیانی میگوید : درهرحال با مرگ ملک بهرام کيانی ،خاندان کيانی ديگر روبه زوال نهاده واز رونق مانده اند وحتی بقايا و نمايندگان اين خاندان نيز درسيستان ديگر از آتيه ای روشن و اميدوار کننده برخوردار نيستند. فخر و غرور به ايشان اجازه نميدهد که دختران خود را به ازدواج با رؤسای ديگراين ديار بدهند. گرچه از سوی ديگر بقدری فقير و ضعيف اند که دخترانشان قادر به وصلت با خانوادهای بزرگ منطقه ای و محلی سرزمينهای مجاور نيستند وبه نظر ميرسد که محتملاً مرگ و ميرکودکان مؤنث درميان آنها قابل ملاحظه است.

گل سرسبد جوانان کيانی پسرجوان ملک عظيم خان بنام حيدرعلی است که هنوز به افيون وديگر مواد مخدره آلوده نشده و درتحت نفوذ او، اولاد اين خاندان سلطنتی جزئيات حقارت آميزفقر وفلاکت خويش را فراموش کرده اند. گفته ميشود، حشمت الملک داماد شريف خان ناروئی، حاکم سيستان در اوايل قرن بيستم ، شکايت و تظلم برضد کيانيان را خواه به عنوان يک حربۀ سياسی وخواه به علت اغراض شخصی بصورت جدی رسم کرد. تيت ميگويد: شايعه ای موجود بود که کيانيان از دادن يکی ازدختران خانواده خود به او ابا ورزيده بودند.بنابرين حشمت الملک، ملک گلزار کيانی راچنان تحت فشارگذاشت تا مجبور شد يکی از دختران خود را به عقد کدخدا تاج محمد کول در آورد. چون اين مرد از تبار غلامان (از طايفه کول) بود، برغرور وغيرت ملک چنان ضربه وارد نمود که بزودی باعث سکتۀ قلبی ومرگ ملک گلزارشد.[24]

در بارۀ اینکه ملوک کیانی، برغم گردن کشی های ایلات تابع شان همچنان محترم بوده اند، علاوه برگزارش کریستی،سندی هم در دست داریم که در آن سران شهرکی، آنگاه که عزم عزیمت به بم را دارند، طبق آئین روابط بزرگان کشوری با دربار، پیش از عزیمت از ملک بهرام خان کیانی کسب اجازت میکنند[25] ، اما سرانجام این احترام در زمان فرزند ملک بهرام خان،یعنی ملک جلال الدین خان،از بین میرود و ملوک به کلی منقرض می شوند. [26]

 

علل زوال وافول کیانیان :

مسلم  است که هرپدیدۀ اجتماعی یا طبیعی پس از تولد رشد میکند،جوان میشود وبتدریج پیرمیگردد وسرانجام رو به زوال و نابودی می نهد و جای خود را به یک پدیدۀ نو خالی میکند. اقتدار کیانیان نیزمنحیث یک پدیدۀ اجتماعی ، دوران عروج و پراز فراز خود را پیمود تا سرانجام رو به نزول نهاد و از میان رفت. معهذا مواردعمدۀ علل انقراض ملوک کیانی را میتوان چنین برشمرد.

1- درمیان علل متفاوت انقراض این طایفۀ تاریخی ، یکی هم اختلاف مذهبی( شیعه وسنی)،میان ملوک وملک زادگان وافراد منسوب به این طایفه است. کیانیان واکثریت مردم سیستان تا قبل از تسلط صفویان برایران، پیروان مذهب تسنن بودند،ظهور صفویه و رسمی شدن مذهب شیعی درایران، خط فاصل درشتی میان اهل تسنن وتشیع کشید ومردم را از هم بدو گروه سنی وشیعه از هم جدا کرد.

2- رفتار پراز خشونت وتحقیرآمیزحشمت الملک میرعلم خان خزیمه، حاکم سیستان بعد از اشغال وتقسیم آن،درعهد محمد شاه قاجار، بسیار چشمگیر و برازنده بوده است. تیت، هم از رفتار خشن او یاد کرده مینویسد: «حشمت الملک حاکم اخير ، شکايت و تظلم عليه کيانيان را رسم کرد و خواه به عنوان يک حربه سياسى و يا به علت اغراض شخصى بصورت شديدى برآنها فشار آورد.» میرعلم خان که در آغاز تصرف سیستان میخواست در سیستان برای خود پایگاه مردمی دست وپا کند، قصد داشت با دختر یکی از ملوک کیانی ازدواج نماید، اما ملک کیانی از دادن دختر خود به میرعلم خان ابا ورزید واین امر سبب شد تا میرعلم خزیمه نسبت به این خاندان که از هواداران دولت افغانستان بودند،کینه بدل گیرد و از هر امکان و زمینه یی علیه این خاندان سوء استفاده کند.این حاکم مستبد ومتجاوز، ملک گلزارخان پسرملک جلال الدین کیانی را مجبور ساخت تا علیرغم آرزوی قلبی،دخترش  را به ازدواج تاج محمدکول(ازتبار غلامان زادگان) در آورد، گلزار خان از غم این ننگ دق مرگ شد وبزودی دچار سکتۀ قلبی گردید وبا زندگی وداع کرد. میرعلم خان خزیمه فشار بر افراد با اعتباراین خاندان را ونیز خاندان شهرکی را افزایش داد و در نتیجه آنهایی که تحمل توهین ها وتحقیرهای وارده از سوی حشمت الملک علم را نداشتند ، مجبور به ترک سیستان شدند.

3- جوادی محمدی خمک سیستانی عوامل زیادی را برای انقراض کیانی ها برمیشمارد، ویکی از آن موارد مهاجرت کیانیان از سیستان به هند وبلوچستان وسرخس وتون وتربت حیدریه وهرات ونقاط دیگر است. محمدی خمک سیستانی مینویسد:«مهاجرت بیش از اندازۀ افراد این خاندان از سیستان به جاهای دیگر، از جمله به هندوستان است.( گفتنی دربارۀ این مهاجرتها اینکه بیشتر کیانی ها هجرت کرده از سیستان،سرانجام پیوند خویش رابا کیانی های سیستان عملاً از دست داده اند. نمونه دراین باره ملک زاده های بلوچستان وبه ویژه ملک زاده های منطقۀ «جالق» در سراوان اند که با تکیه برهویت بلوچی خویش، نسبت به سیستان وهویت سیستانی گرایش ندارندهیچ، که تا اندازه ای نمیخواهند که این هویت را داشته باشند.این ملک زاده ها از جهت مذهبی به کلی سنی مذهب اند.)

«...به باور من بقایای کیانی های بلوچستان از همان آغاز در تسنن خویش پای فشرده اند، نه اینکه چون برخی از قبایل، پس از افول صفویه مذهب عوض کرده باشند. به همین دلیل هم هست که امروزه آنچه که از کیانیان در سیستان باقی مانده اند همان فرزندان ملوک کیانی اند ولا غرو تمامی شیعه مذهبند. »[28]

محمدی خمک سیستانی می افزاید:« به باور من یکی  از عوامل عمدۀ تفرقه وانشعاب بین کیانی ها، گرایش ملوک شان به تشیع وسنی شدن بدنۀ کیانیها بوده است. واینکه اینک ملک زاده ها در بلوچستان کلاً سنی اند، مسأله ای است که برمیگردد به همان آغاز شیعه شدن ملوک. نه اینکه بعدها عده ای از کیانیها از تشیع برگشته باشند. شاید براثر این اختلاف ها است که سرانجام کیانی ها چنان باهم بیگانه می شوند که نوشیروانیها(احتمالاً شیروانی ها یاد شده در نژادنامه افغان) بلوچ شده ، در زمان ملک بهرام خان(حسن احمدی،جغرافیای تاریخی، ص20) به رغم همجواری باوی، هیچ ارتباطی با او ندارند وبعد ها می بینیم که در یورش آزادخان خارانی به قاین(حسن احمدی، همان اثر، ص271) هیچ اشاره ای به ارتباطش با کیانی های سیستان نمیشود و به یاد دااشته باشیم که هم اکنون فرزندان آزادخان ، درخاران بلوچستان پاکستان بلوچ اند. "[29]

آقای جواد محمدی خمک سیستانی ، تاریخ مهاجرت گسترده کیانیان را به زمان سلطنت شاه تهماسب اول صفوی درایران به عقب برده مینویسد که، « براثر کم لطفی ایکه شاه صفوی نسبت به ملک سلطان محمود پیدا میکند وملک سلطان محمود نزد خویشاوند مادری خود،همایون گورکانی رفته، لاهور به عنوان تیول به او پیشنهاد میشود.(احیاء الملوک، ص154-158) امروز کیانیها در پنجاب پاکستان جمعیت انبوهی  را تشکیل میدهند وبقایای شان هنوز هم در بلوچستان هم با نام کیانی، ملکی وملک زاده ها معروفند.(سایکس ده هزارمیل درایران،ص 230) وباز این عده به غیر ازابواب جمعی آزدادخان خارانی(نک:نژادنامه افغان) وفرزندان اویند، که تا کنون در بلوچستان پاکستان بود و باش دارند. همچنین غیر از کیانی های اند که نژادنامۀ افغان حضور شان را در اطراف هرات وقندهار[در عهد امیرعبدالرحمن خان]720 خانوارذکر کرده است.از کیانی های همراه ملک محمود سیستانی هم، امروز چند صد خانوار، با همین نام کیانی، درمحولات تربت حیدریه موجود اند که هنوز هم کم وبیش با سیستانی ها در ارتباط اند. همچنان که کیانی های سرخس.» [30]

در نيمه اول قرن بيستم، آخرين مردنامدار خاندان کيانی، خان ملک کيانی از نوادگان ملک محمودسيستانی بود که از شهرت و اعتبار فراوان در سيستان برخوردار بوده است.

 

خانملک ، آخرين بازماندۀ کيانيان :

در کتاب زاد سروان سيستان در باره اين مرد نامدار کيانى ميخوانيم که :« ملک محمدعلى خان مشهور به خان ملک پسر ملک خان ابن ملک محمدخان اين ملک رستم اين ملک شاه محمودسيستانى ( شاه خراسان) بود. مادر وى بى بى دوران دختر ملک على اکبر ابن.... ابن ملک بهرام خان بود.

ملک محمدخان يعنى پدربزرگ خان ملک در منطقه برج محمدخان سکونت داشت و ارگ وى به نام خود او جايگاه زندگى او بود. ملک محمدخان عليرغم آنکه خويشتن را به جهت شخصيت بارز جد خويش يعنى ملک محمود سيستانى مستحق برترى و شايد شايسته حکومت مى ديد، به سبب آشفتگى محيط و از هم پاشيدگى قدرت کيانيان ناگزير گرديد تا به مالکيت برج محمدخان قناعت کند. نا بسامانى وضع آب و يا تغيير مسير شاخه اى از هيرمند که اراضى ويرا مشروب ميکرد، به ويرانى املاک او انجاميد و ملک خان پسرش ناگزير گرديد تا به "ده خانم" کشانده شود و اين قريه را با سيصد سهم زمين مزروعى آن به تصرف خويش در آورد. طغيان رودهيرمند و همچنان خشک سالى هاى پى در پى سيستان همآهنگ با نفوذ خاندان عًـلـًم ( حشمت الملک) در اين منطقه دوران نوجوانى تلخى را براى ملک محمدعلى خان يا خان ملک پديد آورد.

بدون ترديد در ميان معاصرين خان ملک در سيستان، مردان بزرگ و سرکردگان و ريش سفيدان زبده و صاحب مال و نام کم نبوده اند. خاطره بسيارى از اين مردان بزرگ و پاک سرشت حد اقل در ذهن وابستگان شان و در ميان طوايف باقى مانده است . اما هنگامى که از اينان سخن بميان مى آيد خان ملک از نام و شخصيت استثنائى برخوردار است. جميع بزرگان و آگاهان و معمرين خودى و بيگانه سيستانى تبار از خان ملک به افتخار ياد ميکنند. بگونۀ نمونه نظریکی از مخالفان وی  دراینجا  بازتاب داده میشود تا به عظمت و پایگاه شخصیت وی پی برده شود.

 

دشمن دربارۀ خان ملک چه ميگويد؟

آقاى رئيس الذاکرين که زندگى نامه خان ملک را تشريح کرده ميگويد: آنچه مسجل است، دشمنى آشتى ناپذيربین خان ملک و غلام حسين بارانى بود. هنگامى که از حمید بارانی پسرغلام حسین بارانی در بارۀ زندگى خان ملک مطالبى درخواست نمودم، بدريافت نامه اى موفق شدم که الحق به عظمت وجودى خان ملک و علو همت حميد بارانى اعتقادى محکم يافتم، اينک قسمتى از مضمون اين نامه راعيناً به عنوان سند افتخارى از اصالت هاى قومى سيستان تقديم مى دارم :

« هرچه در مورد سخاوت ، شجاعت و پاکى خان ملک بنويسم ، کم است . او همه روزه به استثناى اندرونى سيصد نفرمرد را با برنج و گوشت تغذيه ميکرده  و هميشه باجمع مردم ناهار مى خورده است . شبها در اندرون غذا ميخورد و بيشتر اوقات غذاى شبانه اوجگر مرغ بود.در پاکى آنچنان بود که با وسعت منطقه به زن و دختر مردم بابا خطاب ميکرد و چشمى پاک داشت و اقوامش را نيز تحت کنترول قرار ميداد و با کوچکترين خطا به آنان مثل ساير خطاکاران رفتار مى شد و براى تنبيه آنان زندان داشت و باکنده و زنجير دست و پاى شان را مى بست و دستور مى داد تا شلاق زنند. در شجاعت در زابل منحصر به فرد بود، به خصوص در ماجراى جنگ مارونگى شجاعت آو آشکارشد. امور کشاورزى خان ملک را از خيرآباد تا کياباد قربان بارانى اداره ميکرد و امور خزانه و انبار ها را شاهدوست بارانى . امور باغات را کربلائى على و نوکران بسياربود که به هنگام آمدن بشهر با صد سوار وارد شهر و بالعکس وارد جلال آباد مى شد. رمه گوسفند و گله گاو خان ملک قابل شمارش نبود، تنها هفتصد اسپ رهوار در جلال آباد و ده خانم داشت . آشپزخانه وى بزرگ ترين و جالب ترين بود و سر پرست آشپزخانه حاج عباس خرسند بود و عدۀ زيادى آشپز شب و روز زير دست او انجام وظيفه ميکردند. هريک از همسران او با تقبل مخارج آنها راعروس ميکرد و کلفت جديد وارد ارگ مى نمود. به راستى که او بسيار بسيار باشرف زندگى کرد. براى زير دستان و رعايا به گونه پدرى مهربان بود.

در سال ١٣١٨ شمسى بين خان ملک و غلام حسين بارانى که مثل فرزند او بود اختلاف مى افتد که متاسفانه پانزده سال طول ميکشد و طرفين هستى و امکانات خود را در اين راه از بين میبرند. غلام حسين بارانى که پسر قربان بود ادعاى قريه خانم را مى نمايد و اراضى اين قريه را بين چهار صد نفر از افراد طايفه بارانى و طوايف ديگر تقسيم ميکند و از اينجا مبارزه بین آن دو آغاز میشود. در اين مدت تمام ثروت قربان و شاهدوست در اين راه خرج مى شود تا غلام حسين بارانى پس از زندانهاى مکررکه جمعاً هفت سال و سه ماه طول ميکشد، پيروز شده زمين ها را در اختيار مى گيرد.

 از ١٣٢٠ تا ١٣٣٢ شمسى جنگ هاى زياد بين رعايا و سواران خان ملک با طايفه بارانى اتفاق مى افتد که بدون تلفات نبوده است . اين کينه و عداوت ادامه داشت تا در سال ١٣٣٢ خان ملک در حالى فوت کرد که از عظمت و قدرت و ثروتش اثرى نبود. يک سال بعد شاهدوست در همان شبى که خان درگذشته بود، ديده از جهان فروبست و يک سال بعد از مرگ شاهدوست باز به همان شب غلام حسين بارانى کشته شد و در نتيجه کوچکترين بهره اى از اين همه تلاش هاو مرارت نبرد و علت آن هم روح بزرگ خان بودکه خداوندعدالت را اجرا کرد. برادر من قلم من قاصر است که محسنات خان ملک را بنويسم ، به همين بسنده ميکنم که همه چيز که يک انسان بايد داشته باشد، او در حد کمال ذاشته است و شما مى توانيد کتابها از عظمت روحى و فکرى او بنويسيد. ضمناً انقراض کيانيان براى بار دوم در اين زمان شروع مى شود و با مرگ خان ملک همه چيز مرد... »[31]

 شاعر معاصر سیستان، آقای رضا آرمین(سهی سیستانی) در رثای این شخصیت کیانی شعری

سروده  که چند بیت آن اینجا می آید:

 

ارگ  جلال آباد محل سکونت خان ملک کیانی

برمزارخان ملک کيانى

خـفــته در داخــل جلال آباد          مـــرد بـيـدار سيستان ديــدم

در دل ارگ ديـرسال کــهن           گـــــور آزادۀ جــهــان ديـدم

گورمردي که بى نشانان را          داد از مــردمى نـشـان ديــدم

زان همـــاى سعــادت ايــام          مشت خاکى و استخوان ديدم

جلوه گر از دل غبار زمان         

 شـرف و شوکــت کيان ديدم[32]

پایان  1/8/ 2014

مآخذ و رویکردها:

- الفنستون، افغانان، ص ۴۳۶- ۴۳۷ [1]

[2]- ابراهيم پور داود، پشتها، ج 2 ،ص 221، .

[3]- ایضاد، ص 243 ، نیز:اوستا نگارش جليل دوستخواه ، تهران 1343 ص 303.

[4]- ابراهيم پور داود، يشت ها ، 1347 تهران ج 2 ص 294 .

[5]- همانجا.

[7]- پرسي سايكس ، ده هزار ميل در ايران، ترجمه حسین نوري 1336، فصل 31

[8]-جواد محمدی سکائی سیستانی،سیستان ورویداد 19 بهمن 1330 خورشیدی،ص 25

[9]- دکتر مهدی بهار، ميراث خوار استعمار ،ج ۲، ص ۶۴۲، سايکس ، تاريخ ايران ،  ج ۲، ص ۳۵۶، الفنستون، افغانان، ص ۴۳۷

[10]-  تاریخ ایران،  سرپرسی سایکس، ج 2، فصل 69 .

[11]- دولت نادرشاه افشار، تاليف خانم اشرافيان وخانم ارونووا، ص ۶۴- ۲۱۰

[13]- الفنستون، افغانان، ترجمه فکرت،ص ۴۳۸، مجله آريانا، شماره هشتم، مقاله سيستان صدسال پيش،نبی کهزاد

[14]- ملک شاه حسین کیانی، احیاء الملوک درتاریخ سیستان، ص 94

[15]- همان اثر ، ص 220 - 224 ‏

[16]- رئيس الذاکرين ، غلامعلى دهبانى ، زادسروان سيستان ، ص ١٧٤

[17]- زاد سروان سيستان ، ص ١٧٧ -١٧٩، محمود محمود، همان اثر، ج ٣، ص ٧٥٣ ببعد

[18]- رئیس الذاکرین، زادسروان سیستان،ص178ببعد

[19]- محمود محمود، ، ج ۳، حکميت گولد سميددر سيستان ديده شود

[20]- محمود محمود،تاریخ روابط سیاسی ایران وانگلیس درقرن ۱۹، ج ٣، فصل ٤٣

[21]- سايکس ، ده هزار ميل در ايران ،ترجمه حسين سعادت نورى ، چاپ ، ١٣٣٦، فصل هاى ٣١ و ٣٢، نيزتاريخ ايران از همين مولف ، ج ٢، ص ٥٢٠

[22]- پرسى سايکس ، ج ٢، ص ،٣٩٥

[23]- جی، پی.تيت ، سيستان ، ج ٢،ص ١٨٦ - ١٨٧

[24[- جى ، پى ، تيت ، ج ١، ص ١٨٣،

[25]- محمود محمود، ج ٧، ص ١٩٥٣

[26]-جی ، پی، تيت ، سيستان، ج ۱، ص ۱۸۳

[27]- جواد محمدی، بحوالۀ مجموعۀ اسناد تاریخی سیستان، ص 72، سند شماره 28

[28]- جواد محمدی سکائی،سیستان ورویداد 19 بهمن 1330 خورشیدی،ص 36- 40

[29]-همان اثر، ص30

[30]-همان اثر، ص146

[31]- زادسروان سيستان ، ص ١٩٤ – ١٩٦

[32]- زادسروان سيستان ، ص  ١٩7.

 

 

 


بالا
 
بازگشت