الحاج عبدالواحد سيدی

 

 

بازشناسی افغانستان

بخش یکصدو  نهم

بحث دوم

ادامه بایزید روشان

 

 

109-2-9. روز های آخر زندگی بایزید روشان

قسمیکه گفته آمدیم  آرا  واندیشه بایزید روشن  به  هیچ وجهه  تکرار و یا فراگیری و اقتباس  از  هیچگونه  آموزه های عرفانی ماقبل  خود  نبوده  و جنبه بکر و افغانی داشته است. [ [1]]  (در زیر پوسته خود  هدف مشخص تر دیگری را می پرورید که  عبارت  از مبارزه  علیه  تیولداران ، فیودالیزم و خوانین افغان و حکومت های بیگانه  بود. او درهدف اولی   یعنی  از آرا و افکار جدید خود در طریقت،  شکست خورد و نا کام  ماند و آرای او در  زمینه  تصوف ،باعث ایجاد  شور و عربده و ستیزه  گردید که بالاخره باعث  قتل او شد، ولی در ارمان دومش  که  مبارزه و مقاومت  علیه  فیودالیزم  که یک  حرکت سیاسی بود و از  جانب دهقانان بی زمین و کم زمین و خانواده بایزید، پشتیبانی  میشد، این  جنبش  حتی بعد از مرگ بایزید نیز فروکش نکرد و توسط فرزندان او در برابر  حکومت  مقتدر بابری  هند و خانهای منطقوی ادامه پیدا کرد و  دراز ترین  جنبش سیاسی را  در تاریخ  ماورای سند و کوههای سلیمان  ایجاد کرد( مولف)). این  جنبش در سال             ( 1542م تا1638م)/920هش/948هق تا(1016هش/1047هق)یعنی 96 سال ادامه یافت.و عده  دیگری نیز معتقد اند که این  جنبش  تا پایان سده  هفدهم  ادامه یافت.او شخصاً قیام ضد  زورمندان  محلی را رهبری  میکرد.

 

109-2-10. قتل بایزید  انصاری

بایزیدانصاری یا پیر روشن  در یک  نبرد  خونین  علیه  زمامداران   مغلی کابل ، محسن  خان و نیرو  های  آخوند درویزه  که در منطقه شنوار در  گرفت به عمر 56 سالگی  کشته شد و معلوم  نیست در کجا دفن شده  است و اینطور تخمین زده  میشود  که  وی را  در  وزیرستان  دفن کرده باشند.عبدالحّی  حبیبی در تاریخ  مختصر افغانستان  می نویسد : «که محسن خان  ، صوبه دار(والی مغولی )کابل  به مدد سید  علی و آخوند درویزه (ننگرهاری) بر وی  لشکر کشید  و با یزید بدست  لشکریان محسن  افتاد  و به کابل برده شد   ودر آنجا او را در سیاه چال (محل تنگ و تاریک در زندان که دارای گودی بیشتر  از یک ونیم  متر میباشد) اسیر داشتند.»[[2]]

غبار مرگ بایزید را  در (1579م/957هش/986هق) وانمود ساخته  و مدفن او را در (اشنغر) پشاور  معرفی میکند .[[3]]

 

109-2-11. بعضی از کسانیکه در نهضت روشانی سهیم  بودند

1.ملا ارزانی

او بعد از بایزید روشن  دانشمند  عالم و عالیمقام شمرده  میشد در تحریر اثر معروف بایزید (خیر البیان)  همکاری زیادی  با بایزید روشان نمود . آخوند درویزه  در مورد او چنین  تبصره  میکند : «شاعر ذکی وفصیح بود  که به زبان های عربی ، فارسی ،  هندی  و پشتو شعر میگفت.»

2.علی محمد  مخلص

برادر ارزانی ، شخصیت  معروف و شاگرد بایزید روشان بود  که دارای دیوان  اشعار  به زبان پشتو است  و نسخه قلمی دیوان او  در موزیم بریتانیا  در اطاق 2576 قرار دارد .

3.میرزا خان انصاری

پسر نور الدین و نواسه بایزید ، شاعر و عالم بود . خوشحال خان  ختک او را دارای کلام پخته  توصیف کرده  است . به زبان پشتو  دیوان اشعاری دارد که سه مرتبه به  چاپ رسیده  است . این  بیت  از او  است :

                                   دمیرزا کلام روشان دی       دپیر روشان له برکته

4.واصل روشانی

شاعر خوب روشانی ها  است . اکثری اشعار او بدست  نیامده  فقط شانزده پارچه  شعر او در دست  است . خوشحال در باره او  میگوید:

                                   چه دمونژ په حساب وی      هیچ می ندی واصل  هیر [[4]]

بادر گذشت پیر روشان یا بایزید انصاری  ، درفش  مبارزات  قیام  روشانیان  توسط  فرزندان او  بر افراشته نگهداشته داشته شد که فرزندان  وی بنامهای شیخ  عمر ، خیر الدین ، و نور دالدین میباشد که  هر سه  نفر شان در راه  ارزش  های قیام  ضد فیودالی که  پیر روشان براه انداخته بود جان باختند که  در بحث اول مفصلاً یاد گردید.

 

109-2-12.جنبش روشانی  نقطه  عطفی در تاریخ ادب پشتو

در اینجا  اسامی  اشخاصی را که  در جنبش روشانی نقطه  عطفی در فراگشائی ادبیات پشتو میباشند بطور موجز یاد آوری میگردد:

1.دولت لیوانی

یکی از شاعران شیرین زبان پشتو بود که صاحب دیوان  نیز  میباشد  .گفته می شود او  در  نیمه  دوم سده دهم  هجری  می زیست.

2.علی محمد

یکی از نویسندگان  و شاعران روشانی  ها میباشد .بر علاوه او  بعضی فضلای دیگر  از قبیل خواجه محمد روشانی ، کریم داد روشانی و قادر داد روشانی نیز قابل ذکر است.

زنده یاد  عبدالحی  حبیبی در نوشته اش که بمناسبت یاد بود از چهارصدمین سال در گذشت پیر روشان  در کابل دایر شده بود  می  نویسد:«از آثار بایزید  روشان اینطور معلوم  میشود  که یک عالم  متبحر  و محقق نبود . زیرا که  نوشته  های  عربی آن  معیار  نیست ، موضوع  حدیث را  صحیح تحقیق نکرده و خودش هم  مدعی  علم زیاد  نیست ...کذا نوشته  های فارسی او جهات نا درست دارد . منظومه  هایی که به پشتو  وفارسی سروده  زیاد مقبول  نیست .» [[5]]

حبیبی در جای دیگری  از نوشته  خود به ادامه  آشکارا میسازد:«او په دی کی دومره  همت  او سجایا هم وو، چه  غوشته ئی پادشاهان  او  مقتدران  وخپل  عصر  د بریمنی  طبقی  مشران خپل  دعوت او موقف ته را بولی»

دانشمند دیگر  افغانی اینطور  اظهار نظر میکند :« گرچه  قبل از بایزید  روشان آثار ادبی  به زبان پشتو وجود داشته  آنقدر اسنادی که  در دست ما  قرار دارد  دیده  نمیشود ، که الفبای منظم پشتو  در آن بکار برده شده باشد . از این رو بعضی  محققین بایزید روشان را  نخستین  شخص و نخستین  افغان  میداند  که برای زبان پشتو  الفبا  درست  کرده  است .[[6]]

 

109-2-13.عوامل شکست  نهضت روشانیها 

پروفیسور علی اف رئیس کرسی زبان  شناسی  اکادمی دپلوماسی ماسکو  علل و انگیزه  های  شکست  نهضت روشنانیان را  چنین بر شمرده  است:

1.     نهضت روستائی  دهقانی  در قرون وسطی  هر گز به  پیروزی نرسیده  است . زیرا شرایط  عینی  و ذهنی اینگونه  خیزش ها در بین  جامعه و مردم فراهم نبوده و علاوه بر آن پراگندگی  قوای قبایلی افغانهاکه ناشی از زد وبند  ها و رقابت  ها و همچشمی  های  قبیله سرچشمه دارد ، از اثر فقدان  اتحاد ،  خیانت  خوانین  و زمین داران بزرگ و روحانیون طرفدار  آنها با آزمند ساختن شخصیت  های نافذ از طرف دربار(رشوه دادن) و جزو آن  بشمار  میرود.

2.     ناکامی قیام  روشانیها  را در برابر  زورمندان  محلی و حکومت هند بابری و عمال  آن  را به  هیچ  عنوان نمیتوان  شکست یا مغلوبیت  این جنبش دانست. چرا که  این  نهضت   تأثیر دراز مدتی ،  در  تاریخ  افغانهاو  مناطق شان در ماورای اباسین داشته و رودید  های زیادی  بعد از زوال  این  جنبش در تاریخ و ادبیات این قوم  مشاهده  میگردد  .این  نهضت  احساسات قومی افغانها را  تقویت بخشید و  (نقطه  عطفی  در  آغاز گشایش فرهنگ و هنر افغانی اعم  از  نوشتاری «نظم و نثر» تلقی گردید زیرا در دوران  همین  جنبش و  متصل به  ختم  این دوره بود  که  ادبیات  نظمی و  نثری  در بین  افغانها رواج یافت و شاعرانی  از قبیل  خوشحال  ختک،(1613-1689م)/(991هش/1021هق -1067هش/1100هق) وپسران و نواسه  هایش مخصوصاً حمید ماشوخیل (1100هق یا 1067هق) ودر عهد  اعلحضرت  تیمورشاه  درانی ؛عبدالرحمن مومند  مشهور به  رحمن بابا (1042هق) ،  ودیگران ظهور کردند و یک نوع الفبای  مخصوص  توسط  پیر روشان به  پشتو  توصیه گردید که بعداً در این  گویش رواج  کلی یافت.  که شاعران افغانی گوی را در یک  مبحث علحیده در جایش باز گو  میکنیم. صرفاً همینقدر تذکر میدهم  که بعد  از  جنبش روشانی بود  که سیر ادبیات  پشتو یا افغانی در یک دوره رنسانس و تازه بینی رو برو  گردید که  این  چراغ توسط روشانیان و مبارزات طبقاتی شان که  گذار  از مرحله  تیولداری و خیمه سالاری و کوچندگی به زندگی شهری بود، به  زندگی در جهان گسترده  متمدن تمهیدو گستردگی یافت(مولف)) و نیز ،اندیشه برابری اقوام  مختلف را متداوم ساخته وقدرت مقاومت افغانهای سلحشور را در برابر اشغالگران اجنبی  به اثبات رسانید .

3.     مبارزه روشانیها  تجارب بزرگی را  در  عرصه  جنگهای چریکی  و هم در عرصه جنگهای منظم (جنگ میدانی) برای قبایل افغان  به ارمغان  گذاشت .

4.     روشانی  ها که اساس گذار  نهضت دهقانی  روستائی دامنه دار  در این  منطقه بودند ، روش  ها  و اهداف  مبارزات  را نشان دادند.

5.     نهضت روشانیها نه تنها یک  مبارزه  طبقاتی و سیاسی بود ، بلکه بایزید روشان  موجد رنسانس  و یا رستاخیزی در عرصه    ادبیات و زبان  پشتو نیز  میباشد  که در سرنوشت بعدی زبان پشتو  نقش برجسته ای داشته است .

اما پروفیسور ریسنر ، علت شکست  نهضت روشانیها را  اینطور اذعان داشته  است:

یکی از عمده  ترین  علت شکست  نهضت روشانی  ها در آن بود  که فیودالهای مغول  نیرو های  عظیمی را  بار بار  علیه   مبارزین او سوق دادند  و علاوتاً  اشراف  وروحانیون بعضی  از قبایل افغان  با نیرو  های مغولی  پیوستند و نهضت روشانیها بسیار زود  بسوی انحطاط وزوال   سوق داده  شد  و با نسل کشی در خاندان بایزید روشان تانسل  سوم   از این  خاندان به شمول بانوان یا کشته شدند یا در زندانها و در حین فراراز آنجا  جان باختندبه  همین سبب بود که این  جنبش رهبران  واقعی  خود را  از دست  داد بقسمیکه  بار دیگر نتوانست  در قرن  هجدهم  فعالیت خود را  آشکار سازد.»[[7]


 

[1]   غبار ، افغانستان در مسیر تاریخ ،پیشین ، ص 314

[2]   تاریخ  مختصر افغانستان ، پیشین، ص224.

[3]  افغانستان در  مسیر تاریخ ، پیشین،ص،314.

[4]  تاریخ  تحلیلی افغانستان ،پیشین،ص336؛ رک.: خدمدگار  عبدالله ،در یاد بود  چهارصدمین  سال در گذشت پیر روشان ، کابل : ص 98.

[5]   یاد بود پیر روشان ، ص، 276

[6]   تاریخ  تحلیلی افغانستان، صص، 336-337؛ رک. یادبود بایزید روشان ، 1976،کابل ، بقلم  عبدالله خدمتگار ، ص 105.

[7]  تاریخ  تحلیلی افغانستان ، پیشین،صص338-339؛ رک. ریستر ، رشد فیودالیزم و تأسیس دولت افغانها ، حلد : دوم ، چاپ 1948،ص 297

 

 

 

==========

بخش یکصدو نهم 

طولانی ترین جنبش ضد  استعماری روشانیان از سده  شانزدهم تا اواخر سده  هفدهم

 

بحث دوم

ماهیت جنبش روشانی

 

109-2-1. مکثی در شروع زندگی و شناسه پیر روشان

[«بایزید انصاری نسبش به ابوایوب انصاری ، صحابی مشهور، می رسد. مادر بایزید اَیمَنه ( رجوع کنید به صورتهای دیگرش : بِهبین ، بیبَن ، رجوع کنید به اورنگ آبادی ، ج 2، ص 243) دختر حاج ابوبکر جالَنْدْهَری بود. او مؤسس جنبشی  ضد فیودالی در بین افغانهایی قبایلی( که حالا بنام ایالت سرحدیاد  میشود) بود و اراده داشت  تا دهاقین بی زمین را  از طریق این  مبارزه به کسب زمین  از ملاکان و غاصبان بزرگ  که اراضی را یا به زور و یا هم  به حکم  تیولی در نزد  خود داشتند گرفته و به  دهقانان  تسلیم نماید و ظاهراً او انقلاب خود رادر میان افغانان  رنگ دینی بخشید چرا که  فکر کرد  از  این طریق میتواند  مردمان  دیندار مناطق بین  کوه های سلیمان و شرق  خراسان را مجاب نماید. او در ُمهر نام خود را   به صورت «بازید» منقور کرد (آخوند دَرویزه ، تذکره ، خیرالبیان ،ص، 88). مورخان دورة بابری  و علمای دین شناسی این دوره  از قبیل ملازنگی استاد آخوند درویزه  و خود وی  از مخالفین سر سخت  بایزید  بشمار میرفتند از همین سبب  است  که روایات  کمتری  از  پیر روشان در تذکره های هندی و متون  اسلامی بنظر میرسد و آنچه از او بما باز مانده  است  مطالبی است که  از طریق «تذکره  خیر البیان»  که  مولف  آن آخوند درویزه  بجا مانده  است  که  خوشبختانه  پژوهشهائیکه  در  این اواخر   در سان پطرسبورک (لیننگراد سابق) و ماسکو  از  جانب  پژوهشگران  روسی انجام شده  است  حقایقی بما میرسد. آخوند درویزه  ننگر هاری  که  یکی  از  علمای برجسته  اهل سنت  در سده هفدهم میباشد که در  تصوف و طریقت  ارادت  از سید  علی ترمذی دارد، در  تذکره  خود  بایزید، پیر روشن را به طنز «پیر تاریک » خوانده اند.  ( تذکره خیر البیان، ص 92) بایزید در حدود (931 ) در« شهر جالندهر» هندوستان (یعنی در آخرین سال سلطنت سلطان ابراهیم لودی که  از تبارلودیها و تیره افغان های هند  میباشد ) تولد شد. در همان  روز های آوان  بعد از تولد، پدرش او را ترک  کرده  و  به وطنش شهر کانی گورَم (وزیرستان ) رفت . خانواده بایزید، که از سیطرة حکومت بابری به وحشت افتاده بودند، به بِهار مهاجرت کردند (936هش/1558م/965هق) و از آنجا با کاروانی به کانی گورم رفتند. پدرش عبداللّه ، «اَیْمَنه» مادر بایزید را طلاق داد. بایزید، که در این زمان حدود هفت سال بیش نداشت ، پس از این ،با زندگی در خانواده پدرش  دلزده شده و برای فرار  از غمها ،خود را به عبادت مصروف می داشت ، هرگاه امکانی می یافت ، به مطالعه رومی آورد و با جدّ و جهد به کسب معرفت و اجرای دقیق مناسک و فرایض دینی می پرداخت . با اینهمه ، از هر جهت خود را در فشار می دید. پدرش به او اجازه نمی داد که به حج رود یا برای تحصیل علم به جای دیگر سفر کند یا مرید پیر طریقتی شود. او که با پدرش به سفر  های تجاری میرفت در طی همین سفر ها با سلیمان اسماعیلی مذهب ملاقات کرد که پیروی از این مرد  نقطه عطفی در اندیشه و عقیده جدید اوگذاشت که  مسیر عقیدتی او را عوض نمود (آخوند درویزه ، تذکره خیر البیان،ص82).  سلیمان در بعضی از آرای بایزید، نظیر تأکید مفرطِ او بر نظریة «پیرکامل » و تأویلهای مکرّرش از جمله دربارة ارکان خمسة دین و برخی از آرای «حروفی» که  از او، مشهود است ( رجوع کنید به قندهاری صص 91 ، ، 216 ،، 257). در تذکرة الابرار به پیوند بایزید با مرتاضان (هندو) نیز اشاره و گفته شده است که او (نظریة تناسخ ارواح )(آواگَوَن ) و حلول (اوتار) را از آنان فرا گرفته است . بایزید رفته رفته مدارج هشتگانة سیر و سلوک را پیمود. خود را به «ذکرخفی » (یاد خدا در دل ) و در زمان مناسب ، به ذکر «اسم اعظم » مشغول می داشت  مردم ، او را «میانْ روشن » می خواندند. بایزید با مخالفتهای بسیارشدیدی از جانب مردم ،پدر، و شاگردانش مواجه بود. آنها هوش فوق العاده و منطق قاطعش را در بحثها می ستودند، ولی نسبت به صلاحیّت علمی او در تفسیر کلام اللّه و دعوی مهدویّت و الهامات ربّانیش معترض بودند و کافر و منافق خواندن مسلمانان از جانب او را محکوم می کردند. بایزید با معترضان برخوردی قاطع داشت ، ولی گاهی نیز از در آشتی درمی آمد. رفته رفته مریدانش رو به فزونی نهادند و او خلفایی برگزید تا در نقاط دورتر به تبلیغ بپردازند. این خلفا نیز در همه جا با پیران و مشایخ محلّی ، که افکار عامه را بر ضدّ این فرقه می شوراندند، برخورد داشتند.

روایاتی از کتاب (بایزید انصاری که شور بختانه  من  آن را تا حال دستباب نکرده ام از قول دیگران وجود دارد که من  آنر ا به عینه اقتباس میکنم  ):«کتاب (بایزید انصاری ، جلد: 1،1959) بایزید  پیروان خود را به این مسایل فرا میخوانده است:« معرفتِ حق ، فرضِ عین است  و این معرفت ، که بدون آن طاعات و عبادات و خیرات و مبرّات مقبول خداوند نخواهد شد، جز از طریق «پیرِ کامل » حاصل نمی شود؛ و او کسی است که اهل شریعت و طریقت و حقیقت و معرفت باشد و به مقام قربت و وصلت و وحدت و سکونت (سکینه ) رسیده باشد. او مُظهرِ حقایق اسرار الهی و تجسّم «تَخَلَّقوا بأَخلاقِ اللّه » است ، یعنی روحش متّصف به اوصاف الهی است ( رجوع کنید به همان ، ص 25). طلب او و اطاعت از او بر همگان فرض است . اطاعت او اطاعت رسول اللّه ، صلی اللّه علیه وآله وسلّم و، به تبعِ آن ، اطاعت خداست . چنین مرشدِ کاملی خودِ بایزید است . این معنی را، هم در خواب و هم در بیداری ، به او گفته اند. آنان که به اخلاص اطاعت او کنند، به ارشاد او مقامات مذکور را تا مرحلة «توحید» خواهند پیمود ( رجوع کنید به همان ، ص 24 و بعد). بایزید را «مسکین » گفته اند، زیرا به بالاترین مقام که «سکینه » باشد نایل شده است ( رجوع کنید به قندهاری ، گ 450)

 

در تعالیم او به توبة مبتدیان و خلوت گزینی و چله نشینی سالانه و ذکر خفی اسم اللهی و مراقبه و اعمال و ریاضتی از این گونه اهمیتی خاص داده شده است . بنابراین تعالیم ، چون سالکان در معراجِ روحانیِ خود به آخرین مقام می رسیدند، به احتمال زیاد از ادای تکالیف شرعی آزاد می شدند ( تذکره ، 88 ر).

 

109-2-2.تبلیغات دینی بایزید در خارج  از سرزمین آبائی اش: . بایزید کار تبلیغ را از دهی آغاز کرد که تا «کانی گورم» یک روز راه بود ولی با واکنش شدید روبرو شد و به وطنش بازگشت . مخالفت با او چنان بالا گرفت که نزدیک بود به طرد او از جامعه بینجامد. ولی یک چند با پیش گرفتن روشی مسالمت آمیز، از پیش آمدن وضعی نامطلوب جلوگیری کرد. بایزید پس از چند سال تبلیغ و ارشاد در میان ایلهای منطقة خود به میان سندیها و بلوچها رفت و «سَیّدپور» (نزدیک حیدرآباد سند) را مرکز فعالیتهای خود قرارداد. و نمایندگانش ، به رغم مخالفت پیران و علمای رقیب ، در همه جا پیروزی ابتدایی چشم گیری به دست آوردند. در این مرحله ، بایزید مبلّغانش را نزد حاکم و اشراف و روحانیان سرزمینهای مجاور فرستاد و آنان را به قبول دعاوی خویش فراخواند. یکی از این مبلّغان نیز نزد اکبرشاه و دیگری نزد میرزا سلیمان بدخشانی رفتند. کسانِ دیگری نیز به هند و بلخ و بخارا گسیل شدند و یک تن نزد سیدعلی ترمذی ، مرشدِ آخونددرویزه ، فرستاده شد ( تذکره ، 91 پ ).

 

 

109-2-3.جنگ با بابریان . برخی از هوشمندان زمانه که ناظر رشد قدرت بایزید بودند، پیش بینی کردند که بزودی او شمشیر خواهد کشید و سبب خونریزی خواهد شد ( رجوع کنید به قندهاری ، گ 423، 426، 437). علت اقداماتِ جنگی او، چنانکه در حالنامه (گ 471 به بعد) روایت شده ، چنین است : کاروانی از هند به کابل می رفت و در نزدیکی دهی که ساکنانش از پیروان سرسخت و متعصّب بایزید بودند توقف کرد. غفلت تامّ کاروانیان از امور اخروی ، روستاییان را به خشم آورد. کالای کاروانیان را به یغما بردند و تباه کردند. این واقعه خشم حکومت کابل را برانگیخت ، به طوری که مردم آن روستا را قتل عام کردند و کودکانشان را به اسارت بردند. ولی بایزید به تپه ای در منطقة یوسف زئی گریخت . در آنجا او را محاصره کردند، امّا بایزید با ایشان جنگید و حلقة محاصره را گسست و خود را به خیبر و تیراه رساند. او این رزمگاه نخستین را آغازپور نامیده است . این جنگ در بقیه حیات بایزید، به مدّت دوسال ونیم ، ادامه یافت ، تا آنکه درگذشت .

 

109-2-4.فعالیتهای ادبی و فرهنگی بایزید انصاری

بایزید شرح حالی آمیخته با نکات تبلیغی از خود نوشته و چندین رساله در شرح عقاید فرقة خویش تألیف کرده است که از آن میان سه رساله در دسترس است . روش او در تألیف این آثار آن است که آیه یا آیاتی از قرآن نقل می کند و سپس احادیث مناسبی (که داوریش دربارة صحّت یا عدم صحّت آنها چندان دقیق نیست ) بر آن می افزاید و در پی آنها، هرجا که ممکن باشد، اقوال مشایخ و اولیا را نیز می آورد. این شیوه اغلب در آثار او تکرار می شود. از جمله احادیثی که نقل می کند آنهایی است که او «احادیث قدسی » می خواند و برخی از آنها خطاب به خود اوست (برای مثال رجوع کنید به قندهاری ، گ 87، 160). حتی با علم به این واقعیت که آنچه از نسخ خطی آثارش به ما رسیده نسخی متأخر است ، تسلط او بر زبان عربی ، از نظر ادبی ، ضعیف و نوشته هایش دارای اغلاط نحوی است . دشمن اصلی و معاصر او، ملاّ درویزه ، در خیرالبیان او کلماتی یافته که به تعبیر او بدون رابطة نحوی است ( تذکره ، گ 89 پ ).این آثار را او خود برای اعضای خانواده و دیگر مریدانش می خواند و توضیح می داد (قندهاری ، گ 689) و کتاب خیرالبیان و مقصودالمؤمنین بالاخص در نزد آنان حالتی مقدس گونه یافت . بایزید مدعی بود که خیرالبیان به او الهام شده است . گویند وقتی یوسف زئیها شیخ عمر، پسر بایزید، را شبانگاه با شتاب دنبال می کردند، عمر، که از سر غفلت کتاب خیرالبیان را در جایی در مسیر خود جاگذاشته بود، سپاه را متوقف ساخت و چندان درنگ کرد تا کتاب را باز آوردند (همان ، گ 498) دربارة مقصودالمؤمنین نیز گویند که نجات دهندة جانِ جلال الدین ، فرزند دیگر بایزید، بوده است ؛ زیرا هرگاه که این کتاب را با خود داشت از زخم شمشیر و خنجر دشمنان مصون بود. گویند وقتی درویشی را هاتف غیبی ندا داد که گوشه نشینی اختیار کند و به مطالعة این دو کتاب بپردازد (همان ، گ 390). داستانهایی از این گونه دربارة او نقل شده است . به حکایت آنچه از نثر پشتویِ او باقی مانده ، به نظر می رسد که او می کوشیده است تا به پیروی از نمونه های عربی و فارسی ، به نثر مسجع بنویسد، هرچند موجب خلل در شیوة زبان پشتو باشد. در آثار بایزید به سبب نوع موضوعات (دین و عرفان و اخلاق ) اصطلاحات متعارف عربی و فارسی فراوانی در کنار کلمات پشتو (از لهجه های یوسف زئی و قندهاری ) قرار گرفته است . آثار شناخته شده بایزید از این قرار است :

 

1.خیرالبیان ،( در چهل «بیان » = فصل ؛ قندهاری ، گ 431). بعضی از قسمتهای این کتاب به عربی و فارسی و برخی به پشتو و هندی است . وقتی که بایزید در بستر مرگ بود و مریدان آخرین وصیت او را جویا شدند، آنان را به توجه به خیرالبیان سفارش کرد و گفت که آنچه به او الهام شده در این کتاب ضبط است (همان ، گ 483). این کتاب در اثبات وحدت وجود است . مولاناعبدالقدوس براساس نسخه توبینگن آن را تصحیح کرد و در 1967 در 301 صفحه در پیشاور جزو انتشارات پشتو آکادمی به چاپ رساند. کتاب خیرالبیان ، گذشته از ارزش دینی ، به اعتبار اینکه قدیمترین متن مدوّن و موجود در پشتوست در تاریخ ادبی آن زبان اهمیتی خاص دارد.

 

2 .مقصودالمؤمنین کتابی است به عربی که میرولی مسعودخان آن را براساس دو نسخة خطی تصحیح و در 1976 جزو انتشارات مؤسسة مطالعات اسلامی در 373 صفحه چاپ کرده است ؛ این کتاب به موضوعاتی چون وعظ و نصیحت ، عقل ، ایمان ، خوف ، رجا، روح ، شیطان ، قلب ، نفس ، دنیا، آخرت ، توکل و توبه ، و مقامات هشت گانه (شریعت ، طریقت ، حقیقت ، معرفت ، قربت ، وصلت ، وحدت ، سکونت ) می پردازد.

 

3 .صراط التوحید (به عربی و فارسی ). بایزید در این رساله ، که قسمتی از آن شرح حیات خود اوست ، در آغاز به وصف مقاماتی که در سیر روحانی خود تا مرحلة «پیرِ کامل » پیموده است می پردازد، و با رساله ای ، که بویژه خطاب به ملوک و امراست ، پایان می پذیرد. این رساله به نصیحت امرا می پردازد و مراحل مختلف ارتقای نفس انسانی را، که فقط با ارشاد پیر کامل امکان می یابد، وصف می کند و از آنان می خواهد که نزد چنان پیری توبه کنند (بایزید انصاری ، 1952، ص 71 و بعد، 184 به بعد) ومی گوید آنان که زیر نظر وی یا خلفایش به ریاضت و مجاهده پرداخته اند به حسب لیاقت خویش از عنایت الهی برخوردارند، زیرا برای «تقرّب » لیاقت و اخلاص ضروری است .

 

در خاتمة رساله ، سال تألیف آن 978 ضبط شده و مؤلف افزوده است که هرکس آن را بخواند و بدان عمل کند «علم التوحید» را خواهد آموخت . بایزید نسخه ای از این رساله را با فرستاده ای خاص نزد اکبرشاه فرستاد و او از وصول آن خوشحال شد (قندهاری ، گ 468). این رساله به تصحیح محمّد عبدالشکور به طبع رسیده است .

 

4.فخرالطالبین رساله ای است که بایزید در زمانی که آثارش را برای امرای مختلف می فرستاد آن را برای میرزا سلیمان حاکم بدخشان ارسال داشته است و اکنون هیچ نسخه ای از آن موجود نیست .

 

5.حالنامه (به فارسی )یا زندگینامة بایزید به قلم خود او که بعدها علی محمد «مُخْلِص » بن ابوبکر قندهاری ، «خانه زادِ» اولاد بایزید و یکی از خلفای این فرقه ، آن را بازنویسی کرده و بسط داده است .

 

یک نسخة بدون تاریخ از این کتاب در دانشگاه اسلامی علیگره (گنجینه سبحان اللّه ، ش 920ـ937) موجود است که دانشگاه پنجاب اخیراً از آن نسخه ای تهیه کرده است ، در این مقاله ارجاعات بدین نسخه است . از این کتاب نسخة دیگری نمی شناسیم ، ولی کنت نوئر ( رجوع کنید به ترجمه انگلیسی ، ج 2، ص 148) به برخی «پاره های موجود» از آن اشاره کرده است .

 

علی محمّد در دیباچة کتاب می گوید که متن حالنامة بایزید به مرور زمان «تغییر و تبدیل » یافته بود و نیز مقتضی بود که ذیلی در بارة جنگهای فرزندان و نوادگان بایزید، به آن افزوده شود و، بنابراین ، به درخواست برخی دوستان به این کار پرداخت و از منابع کتبی و شفاهی بهره جست . این روایت ، که تاریخ وقایع را تا زمان اورنگ زیب (1069، قندهاری ، گ 729) ادامه داده است ، هرچند حاوی استطرادات منظوم و منثور طولانی (غالباً نوشتة خود او) دربارة تعالیم فرقه و حوادث جزئی راجع به مؤمنان است ، دارای مزایای ادبی بسیاری نیز هست . در بخش نخست کتاب ، که شامل شرح مفصل زندگی بایزید است ، تاریخهای اندکی یافت می شود و برخی از آنها هم ، در مقایسه با آن تاریخها در قسمتهای بعدی کتاب ، مشکوک می نماید. در شرح زندگی بایزید نیز جزئیات جنگهای او با مغولان (در دو سال ونیم پایان عمرش ) نیامده است ، و این بخش از کتاب ناگهان پایان می یابد، ولی مؤلف شرحی مفصل در بارة دودمان بایزید و انساب آنها از زن و مرد آورده است .

 

در حالنامه (گ 453 و بعد) ادعا شده است که بایزید در رشد فرهنگی افغانان سهم بسزایی داشته و نخستین کسی است که به زبان پشتو قصیده و غزل و رباعی و قطعه و مثنوی سروده است و پیش از او کسانی فقط یکی دو بیت به این زبان سروده بودند. البته این سخن مبالغه آمیز است ؛ زیرا، از زمانهای خیلی پیشتر از آن ، قصیده و نظایر آن به پشتو موجود است . ولی می توان گفت که فرزندان و خلفای بایزید به تبع او اشعار بسیاری به زبان پشتو سرودند. افغانان خارج از حوزة این فرقه هم از اینان پیروی کردند واین خود انگیزه ای برای استفادة بیشتر از پشتو به عنوان زبان ادبی شد.

 

109-2-5.موسیقی و پیر روشن پیرِ روشن در پیشرفت موسیقی سرزمین خود نیز سهمی دارد. حاجی محمّد، از خلفای میرفضل اللّه ولی (متوفی 796)، چند تار به رباب افزود و، در نتیجة تعلیمات او، موسیقی دانانِ افغان الحان جدیدی ساختند، که عموماً خاص رقص بود؛ ولی نوازندگان نمی توانستند آنها را با آهنگ صحیح بنوازند. بایزید آهنگ آنها را اصلاح کرد و با راهنمایی او نوازندگان توانستند «سرود سلوک » (نوعی ترانة صوفیانه ) ودیگر الحان خوشایند، و نیز شش مقام را بسرایند: ن . آ.س .اَ.ر.ی . (دهناسری ؟)؛ پنج پرده ؛ چهارپرده ؛ سه پرده ؛ آهنگهای نظامی (برای میدان جنگ )؛ و مقام شهادت . همچنین تعمیم رسم الخط افغانی را به بایزید نسبت داده اند.

 

پیروان این فرقه به سبب کشته شدن در جنگهای داخلی و خارجی و مخالفت شدید علما در قسمتهای مختلف هندوستان پراکنده شدند وتقریباً از میان رفتند. گویند عقاید این فرقه امروز فقط درمیان بازماندگان مؤسس آن در تیراه و کوهات و برخی از پهتان های (افغانهای) اورک زئی و بَنْگَشْ پیروانی دارد ( رجوع کنید به  فرهنگ جغرافیایی ناحیة پیشاور ، ص 60؛ و نیز لیدن 7 ج 11، ص 363.»][1]

 

یاداشت :   این نوشته که  مأخذ آن  در ذیل نوشته آمده است  و آنرا از خانه گوگل اقتباس کرده ام  این متن از جانب من یک  متن کاملاً درست و قابل  دست رس بوده است  که بعضی تلفیق ها و تخلیص هایی را  نیز در آن  وارد کرده ام  که ماهیت و مفهوم  نوشته اصلی را  طایل  نمیسازد. زیرا در مورد  «بایزید انصاری» سخن  های لاف  و گزاف بسیاری گفته شده است.در عوض حقیقت، اغماض و از صفحه زندگی او  هاله  های از  تاریکی  های افتراح آمیز بجا مانده  است که به آن هرگز اعتماد نمیشود از مرتب و  مولف این  اثردر دانشنامه  اسلامی سپاس می گزارم. (مولف)

منابع : آخوند درویزه ، تذکرة الابرار و الاشرار (فارسی )، تألیف 1021، نسخة خطی دانشکدة پنجاب ، بدون تاریخ کتابت ، گ 82 به بعد، نیز ScRieu's Cat. I, 28, or. 222 ؛ همو، مخزن الاسلام ، نسخة خطی نویسندة مقاله ، گ 8 پ ، 151 پ ، نیز The Cat. of Persian MSS in the Library of The India Office, Nos. 2632-8 ؛ بایزید انصاری ، صراط التوحید ، چاپ محمّد عبدالکشور، پیشاور 1952؛ همو، مقصودالمؤمنین ، نسخة خطی نویسنده مقاله ؛ میر عبدالرزاق اورنگ آبادی ، مآثر الامراء ؛ عبدالجبّار شاه ستهانوی ، عبرة لاولی الابصار (اردو)، ص 45 به بعد (به خط مؤلف )؛ علی محمدبن ابوبکر قندهاری ، حالنامه پیر دستگیر ، نسخة خطی ، ش 11025 و 745 کتابخانة دانشگاه پنجاب ؛ کیخسرو اسفندیار، دبستان مذاهب ، چاپ رحیم رضازاده ملک ، تهران 1362 ش ؛ معارف (مجله به زبان اردو، چاپ اعظم گره )، ج 9، ش 6 (1927)، ص 430؛

 

109-2-6.مقام زنان  در جنبش روشانی    جنبش روشانی(١٥٥٠- ١٦٣٠  میلادی)  آنچه را  که در مورد  بایزید روشان در مورد زن  آزادی روایت  میکنند از نقطه  نظر تفکر امروزی  غرب در مورد زنان صدق میکند اما اگر این  جنبش  در چهار صد سال قبل  چنین اراده ای را  در مورد زنان  تعمیل کرده باشد زهی شجاعت و عصیان  گری  این جنبش را نه تنها  در برابر اساسات دین  مبین  اسلام  به چالش و مبارزه   میکشد بلکه در اروپای آن زمان  که عصر روشنگری را  هنوز  تجربه  نکرده بود  منتفی دانسته میشود زیرا در آن زمان حّتی  تفتیش  عقاید با عملی ساختن اراده کلیسادر بین ملل و نحل اروپائیان  بیداد گرانه  مردم را در آتش به جوخه های اعدام می افگندند، در حالیکه این  عمل علی رغم  گذشت چندین قرن  هنوز هم در سرزمین آبائی  بایزید روشان حتی  مردم  تصورش را  نمیتوانند بکنند .زیرا در مناطق سرحد آزاد و اطراف کوههای سلیمان و شنوار بر سر راه پشاور  هنوز زنان  در  وضعیت بسیار بدی  قرار دارند که با  مشکلات  عدیده ای  از قبیل حقوق و آزادیهای انسانی حتی به  نازلترین سطح  آن  نیز نرسیده اند.لذا  این قلم  آن را یک بازی یا شوخی غیر واقعی و حقیرانه در  برابرتاریخ  تکامل زنان میداند.

گر چند  اساس و سیاست بایزید روشان شاید  یک  کمی بددینانه یا در برابر اساسات و زیر بنا  هایی که  دین  اسلام به  آن متکی و استوار  است سهل انگارانه و نا صواب باشد  چه در تعلیمات سلوک او  از قول تذکره خیر البیان  چنین  آمده است: « بنابراین تعالیم ، چون سالکان در معراجِ روحانیِ خود به آخرین مقام می رسیدند، به احتمال زیاد از ادای تکالیف شرعی آزاد می شدند.» بنا اً احتمال میرود  که پیر روشن از همین  عروج استفاده  کرده  و فلسفه زن  آزادی را و اجرای آن را  در  جامعه  مسلمان  از دیدگاه«آ زادی  و لا قیدی  از تکالیف شرعی» در اجراء آورده باشد.  اکنون به  متن این تعریض  می پردازیم:

نویسنده  متن آقای  اکبر کارگر در نشریه انترنیتی آسمائی از دشمن سر سخت بایزید روشان آخوند درویزه  اینطور اذعان نموده است:

    در این جا روشن ساختن دو نکته لازمی است : اول این که آخوند درویزه و متعصبان دیگر مذهبی در مورد روشانیان چی فکر میکنند و نکته ی دوم این که خود بایزد روشان و پیروانش برای زنان چی موقف و ارزش اجتماعیی را قایل بودند. این دو دیدگاه با هم اختلاف بنیادی دارند .

(در این جا ضرور بود که آقای کار گر در ضمن سخن شان «تعصب مذهبی» و« متعصبان  مذهبی» را  تشریح  میکردند که از دیدگاه شان چه معنی را افاده  میکرده است؟)

    آخوند درویزه در شمار اتهامات بر روشانیان مینویسد : « زهی سفاهت این مردم که شخص با زنان بیگانگان تنها در خلوت نشیند و زنان را خلیفه سازد و صاحب دعوت نموده شهر به شهر بانواع حیله آراسته بگرداند به قصد آن که جمیع لوندان و شهوت پرستان محض از برای شهوت تبعیت او را خواهد گرفت. ( تذکره الابرار و الاشرار ،‌صفحه ی ۱۴۸)

حال میخواهم  از دیدگاه فلسفه دینی  این  موضوع را روشن سازم که دین اسلام  از  هر دین دیگری به ارزش  ها و آزادیهای انسانی زن  ارزش قایل  است زیرا خداوند مرد و زن  هر دو را از یک سرشت  آفریده و از  همین سبب  در قوانین  اسلام بجز  از میراث  در سایر  حقوق زن و مرد  حقوق مساوی دارند و از دیدگاه  اسلام زن  و مرد باهم  متساوی اند  نه  مشابه و از همین سبب  قایل بودن  حرمت زن و دور نگاه  داشتن  آن  از فتنه ها  در قرآن قوانین و حد و  حدودی برای زنان  وضع  شده  است  که این قوانین  صرفاً برای  حفظ وسیادت بانوان ، ضروری  میباشد.معهذا  هر آنچه را  که  آخوند درویزه  در مورد زنان از  موقعیت شان  در دین  اسلام بر خلاف  نظر و آرای بایزید انصاری  حرف زده  کاملاً با اساسات دین پژوهی او ،برابر میباشدو چیزی به گزاف نگفته است ، از آنجائیکه اسلام  دینی است پیش  رو  و پیش برنده، و قرآن کریم  برای اینکه  مسلمانان را متوجه  کند که همواره  در پرتو اسلام در حال رشد و نمو و تکامل باشند،مثلی می آورد و میگوید :مثل فرنگیان بشوند، تمام عادات و آداب و سنن آنها را بپذیرند، قوانین  اجتماعی و مدنی خود را کورکورانه به قوانین  آنها  تطبیق دهند، در این صورت  است که بهانه ای بدست  جامد  ها داده اند که بهر وضع  جدیدی با چشم بد بینی بنگرندو آنرا خطری برای دین  و  استقلال و شخصیت اجتماعی شان بشمار آورند قران  کریم  آنجا که  این استعدادعجیب انسان را در تحمل امانت  تکلیف و وظیفه بیان  میکند بلا فاصله او را به صفت  های «ظلوم» و «جهول» نیز توصیف مینماید .طبیعت انسانی همانند  حیوانات  نیست که نه  عقب گرد داشته باشدو نه چپ برودو نه راست ، در زندگی انسانها گاهی گاهی پیشروی است و گاهی هم  عقب گرد ، از این سبب  است  که  در زندگی انسانها اگر استعداد پیشرفت هست ،همانگونه  نشانه  هایی از توقف  وانحطاط نیز ملاحظه  میشود، مترادفاً  این  عناصر  در زندگی انسانها  از قبیل غم، شادی ، فساد  و انحراف، عدالت ،ظلم و تجاوز ، ایثار و فداکاری  وهمچنان مظاهر جهل و هوا پرستی که بشر همواره تحت این تمایلات  که در بالا ذکر شد قرارداردو هر زمانیکه ابتکار تازه  ای  در زندگی انسانها  پیش می آید  در آن  تمایلات  خود پرستانه ، جاه طلبانه و هوسرانی وپول دوستی ، استثمار گری  نیز بمیان  می آید . زیرا بشر همانگونه که در پیدا کردن راه  ها و وسایل بهتر موفق می شود  در گیرودار خطا و اشتباه  همه  چیزش را  نیز  از  کف  میدهد.ولی جاهل با این  مقتضیات خود را برابر میداند در حالیکه  عالم  میکوشد راه  های را  که  اشتباه رفته است از نو اصلاح کند.

کمی هم از سامانه زنها  آنچه را که بایزید آرزو  میکرد زنها صاحب آن باشند که در راه این عقیده  خرف معنویت  و حالات باطنی خود را نیز از دست داده و در جهان اسلام به« پیر  تاریک» عنوان نامش را  نوشتند.

 با گرایش  های امروزی  از زن صحبت  میکنیم: از نظر اينها(جاهلها) که در قرآن از آن  به نام  ظلوماً جهولا یاد گردیده است ،استثمار زن بد است، چون دنیای امروز آن را نمی پسندد و زیر بار آن نمیرود . دیروز که به زن ارث نمی دادند ، حق مالکیت برایش قایل نبودند ، اراده و عقیده اش را محترم نمی شمردند ، خوب بود چون نو بود  و تازه به بازار آمده بود .اینها اینطور استنباط دارند چون عصر عصر فضا است نباید هوا پیما را گذاشت و با مرکب  سواری کرد ، برق را گذاشت و با  چراغ نفتی  روشنی کرد  و امثالهم. نمیشود با طبعیت از مد و فیشن  در مجالس رقص  نرفت  به مایو پارتی و آشپزخانه پارتی نرفت ، عربده مستانه نکشید ، پوکر نزد ، دامن بالای زانو نپوشید ، زیرا همۀ اینها پدیده های قرن است و باید از آن تبعیت کردو اگر نکنند به عصر  مرکب سواری و چراغ تیلی  بر گشته اند . از همین سبب است که پدیده قرن چه بسا اشخاص را بیچاره کرده است و چه خانواده های بیشماری را متلاشی  نموده است.

اکثراً چنین تبین میکنند که   عصر، عصر اتم و قمر مصنوعی و دوره موشک فضا پیما، عصررایانه و کمپیوتر  و صد ها پدیدۀ ظاهراً نو پیدا است ما هم خوش هستیم که در این عصر شگفتی ها که صد ها عقده و مشکل زندگی را بر کشاده است زندگی داریم . اما سوال ایجاد میشود  که آیا در این عصر  سر چشمۀ هر چه تعقل و سر چشمه علم است خشکیده است؟آیا علم که محصول تمام پدیده های دنیوی است  میتواند  طبیعت شخص را  صد در صد رام و مطیع و انسانی بکند؟علم در باره  شخص عالم چنین ادعایی ندارد  چه رسد  به آنجا که گروهی عالم و دانشمند با کمال صفا و خلوص نیت  به کشف و جستجو می پردازند یا تاریخ  نویسی که  با آب کردن نور دیده وبینائی چشمانش دل کتابها را می کاود تا از بین  آن  چیزی را بیابد که برای بشر حال و آینده آگاهی دهنده و پند پذیر باشد، شاید  این یکی  از  کهن  ترین  ابزار  های  معرفت شناختی باشدکه موجب آشکار شدن مفاهیمی میگرددکه شناخت  آن ضروری  میباشدکه گروه های جاه طلب ، هوسران ، پول پرست  حاصل زحمات  علمی و خون دل  آنها را  در راه مقاصد پلید  خود شان استخدام میکنند عالم و پژوهشگر در این حالت راه  خود را گم  میکند و تاریخ نگار هم  در خدمت  زورمندان و چوکیداران  جامعه حقیقت را  با تاریکی می پوشانند. از اینجاست که نالۀ علم  از سوء استفاده  طبیعت سرکش انسانها  بالامیگردد که بزرگترین گرفتاری  و بدبختی قرن ماست.من خود شاهد بودم زمانیکه حکومت  خلقی ها از اثر یک کودتای  خونین به اریکه قدرت نشست  دراستان « ارزگان» اراکین «حزب دیمواکراتیک خلق افغانستان» خواستند که از این جشن  (پیروزی) تجلیل کنند ، آنها بانوان شان را که هر گز از  خانه ها بیرون نه بر آمده  و خانم  های  چشم و گوش بسته خانه بودندو بقسم سنتی زندگی روسایی داشتند ، برسم تجدد و  نو  گرائی و اشتراک در انقلابی بودن لباسهای معمول زنان شان را با لباس های لیلامی نیمه برهنه که در آن وقت  در بازارلیلامی فروشان یافت میشد و عاری از  آستین و یخن بود تبدیل و موهای بلند آنان را نیز قیچی کردند تازنان شان بهتر انقلابی و رفیق جلوه کنند و بد تر اینکه آن بانوان از همه چیز بی خبر را برقص با سایر مردان و مهمانان دعوت کردند. حال شما میتوانید به این افتضاح  چه نامی بگذارید؟ تمدن انقلابی یا شکست ارزشهای انسانی و دینی؟

مسائلی که  مردم را در برهۀ زمانی بنام تجدد گرایی سخت پیچیده است میتواند مثال بالا نقطۀ عطفی در  انحلال و تنزل اخلاقیات در منظومۀ شخصیت که انسآنها و هر جامعه ای  در هر  مقطۀ زمانی به آن سخت نیاز مند است  میباشد.در کشور ما هیچ کس بجز عدۀ قلیلی آرزو ندارندحقوق خانوادگی شان از سیستم  های غربی پیروی کنند، اگر ما به این مسائل بپردازیم سلسله بحث ما از دایره  زن آزاد بینی شیخ روشان پا فراتر گذاشته  شده و داخل بحث های سیاسی داغ روز میگردد که از آن مفادی  متصور  نیست ، فلهذا ما در این بحث اذعان  میداریم که پیروی از پدیده های غربی در خانواده های کشور ما نفعی را  نه به بانوان متصور میسازد و نه جامعه ما را به آن نقطۀ اوجی رسانیده میتواند که خانواده در آن مقام بلندی داشته باشد . قسمیکه من بار ها اذعان داشته ام حقوق مدنی  زنان در جوامع غربی بار ها مانند سگرت و گوگرد و کیف دستی در ازدحام میخانه هادر کاباره ها فراموش میگردد.بعقیده من هم آهنگی با زمان کار ساده ای نیست که مدعیان آنرا ساده پنداشته  و ورد زبان شان ساخته است. زیرا نظر به قوانین طبیعی در زمان هم پیشروی وجود دارد و هم انحراف ، باید با پیشروی زمان پیش رفت و با انحراف زمان  مبازره کرد و آخوند «درویزه  ننگرهاری» نه  تنها صرفاً یک  ملا بود ، بلکه  یک پیر طریقت و صاحب ارشادی بود  که  از سید علی ترمذی تلمذ دیده  و به درجه ارشاد نایل آمده  وآن  کسی بود  که با انحرافات زمانش سخت  مبارزه  کرد .برای شناخت هر پدیده  تفکیک حق از باطل ضرور است تا فهمیده شود جریانهای که در سابق  رخ داده است و یا در  زمان حاضر رخ میدهد از کدام آبشخور آب میخورندو این سر چشمه ها  به کدام جهتی جریان دارند، از تمایلات انسانی سر چشمه دارند؟ .و یا از تمایلات پست و حیوانی؟، آیا تحقیقات بی غرضانه  علما و محققین منشۀ ظهور آنهاست و یااز  هوسرانی و پول پرستی و جاه طلبی قشر های فاسد  سر آغاز یافته است؟

بایزید انصاری باوجودیکه  مراحل سیر و سلوک را طی نمود و یک  تعداد عناصر سلوک را  نیز  در خیر البیان  تصریح  کرد  ولی نتوانست و یا آن قدرت را  نیافت که راه سلوک  را  که راه پر مخاطره و هولناک است و به  عقیده  صوفیان  متقدم می باید این راه را با شمشیر ایمان و سر غیرت  در پرتو، پیر روشن  ضمیر و آگاه طی نموده و سعی کند که مانند «پیر روشن»  زنان مردم را به  بهانه  خلیفه  گری و امثال و حیل به بیراهه  نه برد ویگانه  کسی که میتوانست او را  در این راه  رهبری کند  همانا پیر ومرشد  کامل میباشد  تا مراحل سلوک را الی مقام  فنا فی الشیخی با سالک طی کندیعنی تا زمانیکه مرید در فعل  مرشد مستحلک  و مدغم گردد. ولی دیده  میشود که بایزید روشن  این  توانائی را  نداشت یا این توفیق برایش  میسر  نشد تا بدست پیر حذاق کلیه  مراحل سلوک را طی کرده  و در نیم راه توقف ننماید.او که  در  نیم  راه  مبطل مانده بود  گفت : که من کامل شده ام و دگر ضرورت  نیست  تا  از تکالیف شرعی پیروی نمایم  و در این عقیده خام  دعوی مهدویت  نیز کردو با  مرتاضان هندو   همدستان شدو راه اوتار را تعقیب کرد. از همینجا در راه  ماندگی پیر روشان ظاهر میگردد و حرفی ندارد  تا در برابر قرآن و دین  اسلام از خودش دفاع نموده و اشکالی را  که آخوند  درویزه در آن خصوص او را متهم کرد رد  نماید . اخوند درویزه  که  سالک بالقوه بود و  این راه را تا فرجام زیر ارشاد مرشدش ( سید علی ترمذی  )   طی نمود  تا آخر به  عرفان ، قرآن و شریعت وفا دار ماند ولی از قراینی که «کارگر» در نشریه « آسمائی»  تحت نام «جنبش روشانی و  مقام زن» نوشته است بر می آید  که  جناب شان  از حقوق و امتیازات  بانوان در دین اسلام  خبر نداشته اند  ورنه  این طامات را نمی پذیرفتندو بر آخوند درویزه  که یکی  از عارفان و افاضل  سده  های شانردهم و هم  عصر و هم وطن  بود، اتهام به دروغ  نمی بست .

در اینجا بعضی از گزارشاتی را که  آقای «کار گر» در مورد آخوند درویزه  نقل کرده  می آوریم و هر یکی  آنرا بصورت  علیحیده به  نقد  می  گیریم:

    آخوند درویزه در شمار اتهامات برپیر روشان و اتباعش در(تذکرة الابرار و الاشرار ، ص148) مینویسد : « زهی سفاهت این مردم که شخص با زنان بیگانگان تنها در خلوت نشیند و زنان را خلیفه سازد و صاحب دعوت نموده شهر به شهر بانواع حیله آراسته بگرداند به قصد آن که جمیع لوندان و شهوت پرستان محض از برای شهوت تبعیت او را خواهد گرفت.» این  واضح  است  که  تعالیم قرآن و شریعت  اسلام  هرگز این را نمی پذیرد که زنان نامحرم با  اشخاص نامحرم خلوت  گزینند و یا در آمیزند و  این  عمل پیر روشان و اعوانش خلاف  دستورات قرآن  میباشد  چرا که  قرآن در سوره  نسأ و سوره  نوروسایر جا ها، حدود زنان  و مردان را  صریحاً اعلام داشته  است و کسانیکه  آنرا عمداً نپذیرند از دایره  اسلام  خارج  میباشند ولو  در هر کجا و هر  موقعیتی قرار داشته باشند.

پیر روشان بنا بر  نوشته اش در تذکرة الابرار  این  نکته را واضح  کرده  است که مانند  منصور حلاج دعوی  الوهیت  نیز  میکرده و بعضاً با زنان اصحاب خود بنام  اینکه او را به  خلیفگی پذیرفته است  معاشرت  میکرده که این عمل پیر روشان از نشانی  اسلام  خلاف محض   است.

در پراگراف بعدی نویسنده  مقاله   علاوه  میکند که :     « از یک سو قایل شدن درجه ی خلافت برای زنان و از سوی دیگر اتهام این که پیر روشان گویا  در حالت جنابت نماز ادا میکرده است و اتهامات دیگری از این قبیل ، ‌این پرسش و شک و تردید را مطرح میسازد که آیا آخوند درویزه واقعاً با پیر روشان چنان نزدیک بوده که در اتاق خوابش و در حالی که با همسرش یکجا بوده در پس یک پرده ی نازک تمام شب را به سر برد ؟! »

این  واضح  است  که  در زمان  پیر روشان و  آخوند  درویزه زندگی در مناطق قبایل مانند امروز بسیار ساده  بود ، مردم قصر و ساختمانهای وسیع ومرفع نداشتند و بعضاً  چنان  می بود  که  تمام  اعضای  خانواده  در زیر یک  خیمه  و یا یک سقف حتی با مهمان ، بسر میبردند و بسیار محتمل  است  که بایزید روشان و آخوند درویزه در زیر یک سقف شب و یا شب  ها را بسر برده باشند . همین اکنون در بین  عشایر کوچی رسم بر  این  است  که  خانواده  هم بخاطر  تنگی جای و هم بخاط فراهم سازی امنیت حانی، در یک  یورت یا  خیمه  زیست  مینمایند و فکر کنم  این  اشکال نویسنده  مقاله  منتفی  گردیده باشد.  آمدیم در مورد  اینکه او بدون  غسل در حالیکه غسل جنابت بالایش واجب بوده  نماز خوانده باشد  از دو حکم  مستثنی بوده  نمیتواند  یا مرتد  است که دین را قبول ندارد ویا هم اهل نفاق است که به  این طریق بین  مسلمانان طریقه  نا صواب را می  کشاید.و چون آخوند درویزه  در مقام ارشاد بود  فرض  عین خود  میدانسته  است  تا نا بسامانی  های اجتماعی را که باعث تهدید  دین  میگردد ، برای عبرت مردم بر ملا سازد.

نویسنده  مقاله  اضافه  میکند : «    و اما در این شکی نیست که پیر روشان شخصیت عصیانگر و عنعنه شکن بود . او طرفدار حقوق و آزادیهای زنان بود که بعداً بر آن روشنی خواهیم انداخت ؛‌ و اما در این نیز شکی نیست که او هم انسان بود و از خوی  و بوی آدمی بری نه بود .»

 این را  همه  میدانند  که انسانها در جامعه در چوکات قوانین زندگی  میکنند و  میتواند  این قوانین  قانون  دینی باشد  یا قوانین  دنیوی و یا هم تابع عرف  محل ویا هم  عنعنه قومی باشد ولی  هرچه باشد بدون اینها  جامعه به زندگی خود ادامه داده  نمیتواند  که بدون این  ها انسان  نمیتواند  در هیئت اجتماعی حضور داشته باشد و هر گز «خوی وبوی آدمی» را که  نویسنده  مثال زده  است  از خصایل  نا پسند مبرا دانست ولی ضرور است  تا طرف،( جایز الخطابودن خود را انکارنکند)؛  بایزید که خود و پیروانش مدعی  این بودند  که او«بایزید» انسان  کامل و  مرشد  است  نباید  چنین  خوی و بوی  عصیانگر و عنعنه شکن  (یا شکننده اجزا و ارکان دین) میبود و برای  همین هم  است که  در نتیجه  می بینیم  کلمه «پیرتاریک »را به او خواه‌ بطریق‌حقیقت وخواه‌  برسبیل‌مجاز تبین نموده اند.

نویسنده از قول  (  محمد شفیع ) اذعان میدارد: « محمد شفیع در رساله ی معروف خود  بر اساس متون مستند این را هم متذکر میشود که وقتی « پیر بابا ( و به متابعت از وی)‌آخوند درویزه صاحب دیدند که این یک نوع پیری است که به فرقه های کبروی ،‌ چشتی ، ‌سهروردی ،‌ شطاری ،‌ حلاجی و غیره سلسله های مشهور رابطه و تعلق نه دارد و زنان را هم صاحب حق خلافت میداند و از سماع و مزامیر هم پرهیز نه میکند ، ‌پس متابعت از چنین پیری را خلل در دین دانستند » ( مقاله ی عبدالقدوس قاسمی ،‌ صفحه ی ۶۸)»

فکر  کنم  این پراگراف به بحث بیشتر احتیاج ندارد و خودنویسنده ، ناقد  ممدوح  خود  است.

کذا بنا بر قول  معروف: «    به این ترتیب مولانا عبدالقدوس قاسمی اتهامات آخوند درویزه بر بایزید را به ترتیب شمرده و در فهرست طولانی کفر و الحادش در پره گراف دهم مینویسد : « در میان مریدان و خلفای او زنان هم شامل بودند و هدف او از شمول زنان صرف این بود تا برای عوام نمایش و سرگرمی  برپا کند و به این وسیله آنان را به دور خود گرد بیاورد» ( مقاله ی عبدالقدوس قاسمی ،‌ صفحه ی ۷۵).» که این  در حقیقت خود پائین آوردن ارزشهای اخلاقی دین و یک نوع باج دادن به بی  عفتی و رواج  آن  میباشد.

دیده  میشود  که بایزید انصاری بخاطر رسیدن به اهدافش که کلاً  اهداف سیاسی بود و قسمیکه در بحث اول  تصریح  گردید، او منحیث یک قاعد سیاسی و نظامی توانست  جنبشی فیودالی را بر علیه  ملاکین و خان  هاو  حتی  حکومت بابری  هند را موفقانه براه اندازد که در  این  هدف خود  پیروز و فرزندان او  در یکصد واند سال بعد  از  وی  نیز راه او را پیروز مندانه  ادامه دادند که نقطه  عطفی در تاریخ  این  جنبش سیاسی میباشد. اما راه  دین پذیری و احترام  و تعمیل  قواعد  دینی امر مسلم و جدا گانه ویژه  ای میباشد که  تا انسان  متصف به آن  نباشد نمیتواند به دروغ و ریا ادعایی را پیش ببرد.

او در پراگراف بعدی از  مقاله  خود  شماری  از بانوانی را  که به طریقه ای با  این  جنبش  ارتباط  داشته اند نام  می برد: «او در مورد  کار نامه  های «بی بی شمسی»  عیال پیر روشان  که در منطقه  اشنغر پشاور  سکونت داشت  از دلیری او در راه  عزم پسرانش که  در راه جنبش روشانی در اتک  کشته شدند و دولت بابری هند  دستان وپاهای پسران او را بریده برایش فرستاد،  از شجاعت این بانو ستایش میکند  که واقعاً در خور بزرگی و ستایش میباشد . زیرا همو بود  که فرزندش  جلال  الدین را روحیه بخشید  تا  در برابر حرکتی که پدرش  آغاز کرده است  از پا  ننشیند.

خانم  دیگر را که  از  آن  نام برده  میشود «بی بی علایی روشانی»  است : «بی بی  علایی روشانی دختر جلال الدین روشانی و نوه ی پیر روشان بود و همسر  احداد پسر ارشد شیخ عمر (برادر بزرگ جلال الدین ) . پس از آن که احداد مرد و جنگ پایان یافت ،‌ امپراتور گورگانی هند وی را با برادران و سایر اعضای خانواده اش به هندوستان برد . گفته شده است که  علایی روشانی وصیت کرده بود تا پس از مرگ جسدش را به تیرا برده و در کنار همسرش به خاک بسپارند .که در بحث اول توضیح  گردید.

در این پاراگراف  نویسنده  مقاله زهر اصلی خویش را می ریزد و  می  نویسد:

«    طوری که گفته شد در جنبش روشانی زن بودن مانعی در راه ارتقا در عالیترین  مقامات مذهبی به شمار نه میرفت  و زن میتوانست تا مقام خلافت هم برسد .  به این ترتیب میتوان گفت که اتهامات آخوند درویزه ناشی از برداشت  متحجرانه وی از دین  و اندیشه و(برخلاف) روش روشانیان در مورد تساوی حقوق مرد و زن واکنش و عصیان در برابر نظام غیر عادلانه ی حاکم آن وقت بود .»

در مورد یک  عده  از  زنانیکه  نویسنده  از  آن یاد  کرده  است همه اعضای خانواده روشانی بوده و  واقعاً درجنبش  روشانی و حتی در جنگها دوشادوش  شوهران خود  از آن  ها در خدمات  عقب جبهه یی حمایت و حفاظت  مینمودند  که اکثر بانوان  خراسان زمین و  هند  این  خود  گذشتگی را که  ممانعت  دینی ندارند  در جنگها تبارز داده اند امازنان  میتوانند بمقامات  عالی در دانش  و علم برسند و  هیچ  کس  از  این امر منکر نیست  حتی اخوند درویزه  هم  نگفته  است زنان  علم نیاموزند بلکه  آنان را  از « خلیفه  گری» به  معنی تعارفی  آن  منع  نموده  که زنان  منحیث خلیفه ویا نائب پیر روشان  در مجالس  اشتراک  میکردند و با  آنها یکجا مجالست  واکل وشرب داشتندو در معیت هم یکجا صفر میکردند و امثالهم ،در حالیکه این زنان، هرگز با هم  معیت های شان،  محرمیت  نداشته اند در پرا گراف بالا  این کار را بخاطرتشویق اتباع خود  ذکر کرده اند  . برای این  چنین شرایط و حالات  دین یک سلسله  دستوراتی دارد که زنان  مسلمان باید  از آن  اطاعت نمایند.تساوی حقوق زن و مرد را  اسلام  می پذیرد و به  آن پایبند  میباشد اما تشابه را به  هیچ  عنوانی قبول نداشته و قبول ندارد که زن و مرد  در یک  محل بسر برند و آنرا جداًنفی میکند  چرا که در ساختمان های اندامی و فزیولوژیکی زنان با مردان ، تفاوتهای شگرفی وجود دارد که باعث کشش و جذب یکدگر میگردندکه در دین  اسلام  این  کشش و جذب بدون  محرمیت های شرعی توسط نکاح مرفوع میگردد. در غیر آن ، دین  اسلام ،بانوان در  چنین  وضعی   از مردان  دستور مجزی بودن  میدهد.

 زمانی که روش  سوء روشانیان را در باره زنان مورد توجه قرار دهیم و از سوی دیگر اتهامات آخوند درویزه را به حیث  منتقد  سرسخت بایزید روشان بدانیم ،‌ بیخی روشن میشود که آخوند درویزه با شهامت کامل گام هایی در مورد آزادی و احترام به حقوق و مقام اجتماعی  زنان برداشته  و آنها را  از آلوده شدن به لوث های جنسی که بر سر راه  شان بنام خلیفه  گری و سلوک گسترده  بودند مبرا ساخته است واو در همه  حال زبان را به اقالیم اندیشه  های قرآن  رهبری میکند  که  هیچ  محلی  برای عدم پذیرش  آن  نمی گذارد.

 

109-2-7.تآثیر نهضت روشانی  در رشد مناسبات فیودالی

بایزیدانصاریبنیانگذار فرقه  مذهبی  روشانیه  ،  در( 1525م/903هش/931هق)یا (1524م/902هش/930هق)در قریه  «جلندهر» ایالت پنجاب  تولد یافت . دودمانش اولاً در قندهار و بعد  در کانی گرم  وزیرستان سکونت داشت.

دولت لیوانی یکی  از  پیروان او  در قصیده ای  پیرامون  نسب او  نگاشته است :

دمیا روشان  د خدای هادی  کامل رهبر                     میــراثی صــادق پیــر د پیــــغمبر

بنا بر تصریح طبری و ابن  خلدون و تاریخ  کامل ،  زمانیکه  فتوحات  اسلام  در هند  مخصوصاً در سند  در سده اول  هجری جریان داشت یک  تعداد  از صحابی های پیغامبر  اسلام و تابعین ،جهت ارشاد و رواج  دین  اسلام  در معیت دسته های  نظامی عازم  کشور  های مفتوحه  شدند که بعضی از آنها در آن  مناطق ماندگار شدند که اجداد پیر روشان بنا به ادعای خودش و پیروانش  در همان زمان  در سرزمین سند و مکران  و  خراسان  آمدند و بعداً در  همانجا  ها  متوطن شدند.موجودیت یک  تعداد  از اقوام  عربی  و اسکان  شان در شمال  کشور ، ننگر هار ، پغمان ، و  لغمان ، لوگر و سایر نقاط، این  نکته را واضح  میسازد  که  گویا اجداد پیر روشان  نیز  از  جمله  مهاجرینی  بوده اند که  از  شبه  جزیره  عربستان  به ماورای سند  مهاجرت  نموده اند که این  واقعیت  مغایر  ادعای  دانشمندان افغانی  نیز نمیباشد که « بایزید روشان را عبدالحی  حبیبی  بر مبنای  کتاب (تذکره انصار)که در  آن  نسب  نامه بایزید را به سلسله  هفدهم  به ابو ایوب انصاری  یکی  از اصحاب پیامبر  اسلام  حضرت  محمد (ص) رسانده است  تثبیت  میکند . این  نویسنده  در  جای  دیگر  مینویسد  که انصاریان با افغانان  ابا عنجد(پدر بر پدر پشت در پشت) محسور بوده اند .[[2]]

 

رومودین  در باره انصاریها  می  نویسد : « انصاریها  در آغاز قرن شانزدهم  در  میان باشندگان  بومی  این سرزمین  مدغم  گردیدند . این ادغام  در درون  قبیله «اورمر » و یا «برکی »صورت  گرفت . برکی  ها در سرزمین  های متصل و بهم پیوسته  زندگی نمیکردند ، بخشی  از  آنها در مرکز  وزیرستان  نزدیک «کانی گرم»  اقامت داشتند  و بخش دیگر در وادی لوگر  حیات بسر می بردند.»[[3]]

الفونستون کمیت »برکی  های لوگر و بتخاک را در حدود  هشت  هزار فامیل  تخمین  میکند : او  می  نویسد : « برکیها» قبیله ای  هستند که از خود دارای رهبری  بوده و بعلت پیکار جویی  های  نظامی  خویش  نهایت  معروف اند . از خود  ملکیت زمین  دارند . . . بیشتر نیرو  های  خود را  در  خدمت  حکومت  میگمارند»[[4]]

«راورتی اورمر ها را  در  کتاب خود بحیث تاجک  قلمداد  میکند .»[[5]]

... بایزید،  حین سفر با  پدرش در شانزده سالگی  با ملا سلیمان  کالنجری  دیدار کرد . بایزید  تحت  تأثر القاأت  او قرار  گرفت . در  جوانی  به  نسبت  قضاوتهای  آزادانه  و  نیروی صفات  خویش  از دیگران  متمایز شد . پدرش او را مجبور ساخت  تا به فعالیتهای مذهبی دست بزند و او  اراده  پدر را دنبال  کرد  و شاگرد یکی  از فرزندان  شیخ بهاءالدین  ذکریای (ملتانی)شدو طبق  مرام پدر مردیدی  خواجه  اسماعیل (بدخشی اسماعیلی)  را  پذیرفت.[[6]]

فرهنگ مولف افغانستان در پنج قرن  اخیر «اورمری» ها را  اولین  محرک  جنبش ملی  افغانها میداند  که از جمله قوم  پشتون  نبودند  و به عنصر قومی کوچکی  تعلق داشتند.اور مر  از اقوام  محلی  خراسان  میباشد  که از قدیم  الایام در ردیف سایر اقوام خراسانی زندگی  میکردند و  دارای زبان  جداگانه بودند ، اما در اثر حوادث  تاریخی  بتدریج  اکثر اورمر  ها  در تاجک  ها  و پشتونها  حل شدند .[[7]]

بایزید  در دوران  غربت  و تهی دستی شاگرد  ملا سلیمان  بدخشی بود و در پنجاب با دوشیزه  ای  بنام  بی بی شمسی از قبیله لودی  عروسی کرد و بعد از بدنیا آمدن اولین فرزندش  عمر  بوطن باز گشت  و خود را بحیث پیر روشان  معرفی کرد ه و تعالیم خود را برای  اطرافیان  خود آموخت. قابل ذکر  میدانیم که  خراسانیان بعد  از  اینکه  دین  اسلام را پذیرا شدند  از  هر  منطقه  دیگر  به  ارزش  های معاریف و سنن اسلامی  ارجعیت  حاصل نمودند و بعد  در  حملات  سلطان محمود  غزنوی در هند طریقت به  معنای متعارف در بین  مردم  پخش شد  و  علی  هجویری  غزنوی   که در  حدود قرن پنجم می زیست در مورد  خراسانیان  میگوید :« امروز سایه اقبال  حق اینجاست.»  و در مورد  تصوف در  خراسان می  نویسد  : «اگر جمله گیی بر شمریم  از اهل  خراسان  دشوار باشد  و من  که صد  کس  دیدم  اندر خراسان  که  هریک  مشربی داشتند  که یکی از آن  در  عالم بس بود  و این جمله  از آن  است  که آفتاب  صحبت  و اقبال طریقت  اندر طالع  خراسان  است .»[[8]]

پطروفسکی  خاور شناس  روسی  میگوید: «... تعلیمات پیر روشان  به  هیچوجه  تکرار  و یا اقتباس  از هیچگونه  آمیزش  ما  قبلی نبوده  بلکه  جنبه  بکر  و  افغانی (یا پشتونوالی)  تصوف است.»[[9]]  این تذکر پطروفسکی قابل اطمینان  وقبول  است  که تعلیمات  بایزید  در هیچ  عصر وزمانی قبل  از  وی  وپیش  از وی  تکرار نشده  است  چرا که  تعلیمات درطریقت های معمول    خراسانیان  مربود بهمان  چهار طریقه  که به  ذریعه  چهارده  خانواده رواج یافته  است که در ذیل بخاطر روشن شدن  حقانیت  موضوع ،تعلیمات  طریقت از چهارده  موضع آن نام  می بریم  که  تعالیم و طریقت پیر روشان  در  هیچکدام  این  موضعات ربطی ندارد و کلاً یک  چیز  جدا می باشد:

 

109-2-8. منشاء چهار طریقه  و چهارده  خانواده  تصوف در  خراسان و شبه قاره هند و ایران و عراق  عجم

1.منسوب به عبدالواحدبن زید میباشد  ؛ 2.خواجه فضیل بن  عیاض که ایشان  خلیفه  عبدالواحد بن  زید اند؛ 3.خواجه ابراهیم  بن ادهم بلخی اند. 4.خواجه  هبیره بصری که  مرید  خواجه حذیفه مرغشی میباشند ؛ 5.خواجه علوی دینوری (چشتی) مرید و خلیفه  هبیره  مرغشی بودند؛ 6. خواجه  حبیب  عجمی مرید و خلیفه  خواجه  حسن بصری  بودند ؛ 7. خواجه بایزید بسطامی که نام شان  طیفور است ؛ 8.خواجه  معروف  کرخی  مرید  خواجه  داود طائی که وی مرید و خلیفه  خواجه  حبیب عجمی بودند؛9.سری  سقطی که ایشان مرید  خواجه  معروف کرخی بودند؛ 10. جنید بغدادی ، که  او مرید  و خلیفه  سری سقطی بودند ؛ 11. خواجه  اسحاق گازرونی  که وی مرید و خلیفه  عبدالله خفیف بودند ؛ 12. شیخ  علاءالدین طوسی که از اکابر طوس بود که با شیخ  نجم الدین  کبری  هر دو بخدمت  شیخ ضیاء الدین ابونجیب سهروردی  رسیده و از آنجا  هر سه  نفر شان بخدمت  شیخ وجیه الدین ابو حفص رسیدندو دست ارادت گرفتند ؛ 13.شیخ ضیاء الدین  ابونجیب سهروردی  ؛ 14. شیخ  نجم الدین  کبرا که مرید و خلیفه شیخ ابو نجیب سهروردی اند  ؛  که همه  اینها پیوستگی به  چهار طریقه دارند که  عبارت اند  از قادریه  ؛ چشتیه؛ سهروردیه و نقشبندیه میباشند که سلسله اسناد  این طریقه  ها به  چندین  واسطه  به  حضرات  علی بن ابی طالب (کرم الله وجهُ) و  ابو بکرصدیق (رض) و  از طریق آنها به  پیامبر بزرگ اسلام حضرت  محّمد مصطفی صل الله علیه  وسلم  می رسد[10] که  ظاهراً و معناً طریقه روشانی با هیچکدام این طریقه ها اتحاد و شباهت  نداشته و از  همین  جهت  است  که او نتوانست  آن را تا به  آخر برساند  که  در نیمه راه  منحرف و به « پیر تاریک»  مسمی  گردید.(به  آثار آخوند  درویزه  ارشاد الطالبین چاپ لکنهو نگاه  کنید)


 

[1]   مآخذ بالارا در صفحه بعدی ملاحظه فرمائید

[2]   حبیبی  تاریخ  مختصر افغانستان، چاپ مطبعه دولتی ، 1342،جلد اول ، ص 219

[3]   محتاط عبدالحمید ، تاریخ  تحلیلی افغانستان ، ماسکو: سال2004،ص33. رک.:رومودین ،تاریخ افغانستان ، جلد: دوم ،ص 31.

[4][4]  تاریخ  تحلیلی افغانستان ، پیشین ، ص 330،رک. الفنستون، ص ، 350.

[5]  تاریخ  تحلیلی افغانستان ، همان  مأخذ ؛ راورتی «یاداشت  ها  در باره افغانستان  و قسمتی  از بلوچستان ، ص 58.

[6]   همان  اثر ، ص 221.؛ رک . داکتر جان  للدین خاور شناس قرن  نزدهم  انگلیس ،ص 47

[7]   فرهنگ  میر محمد صدیق ، افغانستان  در پنج قرن اخیر، چاپ اول، مرداد 1371،سازمان  چاپ  مشهد، ص 47

[8]   کشف المهجوب، خطی~ چاپ بخارا ، ص 216.

[9]   تاریخ  تحلیلی افغانستان ، همان  مأخذ ،ص333 ؛ رک  پطروفسکی  ، اسلام  در  ایران ، ص338.

[10]   فانی مولانا نیاز احمد جان  علاء الدینی کابلی ،ریاض العرفان،ص14.

 

 

==========================

بحث اول

109-1. جنبش روشانیان

«سیر اجتماعی  نا متوازن و بی اهنگ  اجتماعی سبب شد  که اختلافات طبقاتی  شدید بین پشتونها بمیان  آید ، خصوصاً قبایل  پیشرفته  و «فیئودالی شده» در صدد بودند اراضی عمومی  متعلق  به قبیله را  تصاحب ، و نظام فئودالی را  تطبیق کنند، این  است  که  جنبش  نوین  از طرف  مردم بر ضد  قبایل بالا دست فئودالی  در سده شانزدهم  بوجود  آمد و سلسله «روشانی » در سراسر این  جنبش  قرار  گرفت   و در سایه  مذهب  به رهبری آن پرداخت .(هر چند  این  جنبش یک حرکت  مذهبی بود که از یکطرف با  خانواده پر قدرت  پادشاهان بابری هند رو برو بود و از جانب دیگر قبایل افغانی (پشتون) فئودالی مقابل بود و مجبور بود  در بین  این دو قدرت راه سومی را  که  مرام  مذهبی  این  جنبش  محسوب میشد راه باز کند، از این رو) این مبارزات طبقاتی  با مبارزات  آزادیخواهانه ملی  بر ضد  سیطره  و تسلط دولت  خارجی  هندوستان  در کابل و پشاور  یکجا شد  و از سده شانزدهم تا هفدهم  طول کشید . اما بالاخره دولت بابری  هند  با پول و سیاست (سیاستی  که  در طول صدها سال حیات مردم  در معرض  معامله  سرمداران  و رهبران  مذهبی به چالش  های  جدی و دردناک  روبرو  گردیده  است) در سایه اتحاد با روحانیون  و خان  های داخلی  این  نهضت را سرکوب نموده. و از همه بیشتر ملا  درویزه ننگرهاری (مولف تذکرة الابراروالاشرار) در این سرکوبی  هموطنان  حصه بزرگ  تبلیغاتی داشت  و به  واسطه زبان  و قلم  در زیر نقاب مذهب ،  از پا ننشست  و خستگی احساس  نکرد  تا این  نهضت  خاموش  نشد  و او بایزید را زیر ضربات تکفیر و توهین  و تحقیر قرار داد.» [[1]]

 

109-1-1.بدرقه جنبش روشانی توسط آزادیخواهان

جنبش روشانیان  تنها  نبود  و با مبارزات  آزادیخواهانه سایر مردم  بدرقه  میشد ، و روش شدید دولت  بابری هند  نبز  عکس  العمل  و مبارزات  مردم  را شدید تر  میساخت ، از همان  آغاز قرن شانزدهم  هنگامیکه بابر در کابلستان  مستحکم شد  در سال 1507م با سپاه قوی بر سر  غلجائیان  زابلستان بتاخت  و بعد  از  کشتار نفوس  تقریباً تمام رمه  های  مواشی  را که دها هزار گوسفند  میشد  به  تاراج برد ، سال دیگر( 1508م/883هش) مهمند  های خیبر  که تسلط بابر  را  مخالف  منافع  و  عایدات خود از درک اخذ  حق العبور  کاروانها  از دره  خیبر میدانستند  با بابر در آوریختند  و  جنگ  های  خونینی نمودند، در سال (1518م/596هش)  یوسف زائی ها  عین  روش مهمند  ها را  در باره  بابر  عملی ساختند ، ولی سه  هزار کشته  و عده  بسیاری اسیر دادند.

 

بعد از تشکیل  دولت بابری در هند ، در اواسط قرن شانزدهم  بایزید  انصاری معروف به پیر روشن  پسر شیخ  عبدالله انصاری  از اخلاف شیخ سراج  الدین  انصاری متولد  در جلندر پنجاب مرکز دسته جات  و جنبش مخالف دولت  بابری  گردید، این شخص از ساکنین «کانیکورم» ومرد  متصوف و متقی  و صاحب طریقه  مخصوس مذهبی  و دارای تصانیف مذهبی  چون (حال نامه  و  خیر البیان  و  غیره )  در زبانهای  دری و پشتو  و عربی  بود ،  او که  در یکی  از  مسافرتهایش  در قندهار  به  چشم سر  دید  که سپاهیان  بیرام  خان والی دولت  هند زنی را  از  گیسوان  به  آسیا بسته  و همی  چرخانند، چنان متأثر  گردید  که که  تازنده بود  این  تجربه  تلخ را فراموش نکرد . بایزید  در  مشرق (خراسان)=افغانستان برخاست و دست به  تشکیلات ابتدائی زد ، او پیروان و دسته جات  مسلح  جمع و  خزانه  ئی برای  مصرف  جمعیت و کمک  برای ناتوانان  قوم  تأسیس کرد ، چون او  در لباس  تصوف  و مذهب  بود ، بیشتر طرف  استقبال  عده بسیاری  از مردم قرار  گرفت ، قبیله یوسف زائی  هم  تادیه  عشر و  خراج سالانه  را به  خزانه  بایزید  پذیرفت .

بایزد  در  کتاب «مخزن الاسلام »  خود  چنین  نوشت : « لشکر فراهم  میآورم  تا هند را  مسخر  کنم ، هر کس اسپی دارد بیاید ، دارائی اکبر پادشاه  از  ماست. بایزید با چنین احساساتی  بر ضد دولت بابری هند  اعلام  جهاد  داد  و تا پشاور نفوذ  کرد ، حاکم بابری کابل  توانست بایزید را  اسیر نماید ، ولی بایزید بعد  چندی رهائی یافته  و از  کابل به شرق بر  گشت ، او  در  علاقه  «تیرا »  مرکز اختیار نمود  و  چند  هزار  سوار و پیاده  فراهم  کرد  و به  جلال  آباد  هجوم آورد . بایزید که قبلاً  توسط  تبلیغ  مردم را  بر ضد  تسلط بابری ها  تحریک  کرده بود ، خود  میدانست که  هجوم او  در  جلال آباد  نمیتواند  عامل  سقوط امپراطوری  مقتدر هندوستان  گردد، ولی  میخواست  در برابر  چشم  مردم  عملاً  راه  آزادی  از سلطه  خارجی را  با مبارزه  نشان  دهد  و خودش را  در راه  آزادی  قربان  کند ، همینطور شد ، محسن خان  والی  کابل  برخاست  و در میدان  جنگ شنوار  در سال (1579م/957هش) بایزید را بکشت . و بایزید  در  اشنغر پشاور دفن  گردید.[[2]]

 

109-1-2.جا گزینان بایزید

یک  مبارزه  و  جنگ  واقعی  از سوی  جلال الدین پسر بایزیدشروع شد ، اتباع او حاکم بابری پشاور «حامد خان بخاری»رابکشتندو خود  جلال الدین  در (1588م966هش)  در کوهستان  خیبر با  عساکر اعزامی  سلطان  جلال الدین پاد شاه  هند در گیر شد و جنگ  های متعددی نمود ، مردمان  مهمند  و غوریه و یوسف زائی  در این  جنگها  که دو سال طول  کشید  در صف مبارزین قرار داشتند ، اخیراً قشون  هند به قیادت و فرماندهی «کنورمان سنگ» و خواجه شمس  الدین  خافی  و زین  خان  کوکه ، جلال الدین را مغلوب  و در سوات و باجور  تعقیب نمودند، و از قبایل افریدی  و ارکزائی  گروگان  گرفتند ، اما جلال  الدین بدست  نیفتاد  و قبیله یوسف زائی به  مقاومت  خود دوام داد . مبارزین  که  داری  هسته  و مرکز قوی  نبودند و قوای شان  نا منسجم و پراگنده بود نمیتوانست برای دولت هند  تولید  خطر نماید ولی  این  مبارزه  هرچه بود روح سلحشوری ملی را بر ضد اجنبی  در نفوس  ملت بدمند  و هم راه  های ارتباط با دولت هند را  با کابلستان قطع  کنند . بعد از چهار سال جلال الدین باز پیدا شد  و جنگ  های داره ئی (چریکی)را در مقابل  هند  از  سر  گرفت . در (1591م/969هش) سپاه  هند به سرداری  جعفر بیک  و آصف خان  و قاسم  خان  توانست  در یکی  از  این  جنگ ها  خانواده  جلال الدین را  با برادرانش  واحد  علی و کمال الدین  اسیر نماید ، همچنین دولت  هند  توانست  بواسطه پول فئودالهای محلی  را با فقه ها ، بر ضد جلال الدین  و مبارزین  ملی  بر انگیزد ، در رأس  این  دست  ارتجاعی  ملک  حمزه اکوزائی  و ملا  درویزه  ننگرهاری قرار داشت  که با شمشیر و قلم  کار مینمودند ، حمزه  و دولت  هند  در  جنگ  آخری  جلال الدین را مغلوب نمودند  و دلازاکها و مهمند  ها مغبون شدند،  برادرانش  شیخ عمر  و خیر الدین و نور الدین  را بکشتند . در این  جنگ که در سال (1592م/970هش)بین آزادیخواهان و دولت  هند بابری  در نواحی  باجور بوقوع پیوست چهل هزار سپاهی امپراطوری  با «راجا بیربل » از بین رفت  وراه  هند با کابلستان مسدود شد ، چندین سال دیگر  دولت  هند با قوای نظامی کوشید  تا راه  خیبر را باز نگه دارد .

 

109-1-3. کشته شدن  حلال الدین پسر پیر روشان در عزنین

مبارزین و جلال  الدین در (1598م/976هش) بر  غزنین بتاختند ، و در جنگی  که با قوای  هندی  در  غزنین واقع شد ، جلال  الدین زخمی و متعاقباً  کشته شد ، سر  این  مرد را بریدند  و به  دربار هند فرستادند . با  کشته شدن  جلال  الدین  آتش  مبارزین  آزادیخواه  خاموش  نشد  و احداد برادر زاده  جلال الدین بجای کاکایش  نشست و به رهبری مبارزین پرداخت ، او توانست  در سال (1610م/988هش) بکابل بتازد و با قشون دولت  هند  در آویزد ، متعاقباً  او  در کهساران  چرخ لوگر  مرکز  گرفت و در (1614م/992هش)با هجوم سپاه بابری  مقابل شده  سه  هزار نفر تلفات داد  و به قندهار رفت  و بعد  از مدتی بر گشت و در (1618م/996هش) با سپاه  دشمن بجنگید  و متحمل  تلفات  گردید  و به  کوهساران شرق  کشید . در (1625م/1003هش) قوای احداد در کوهسار «تیرا»  مورد  هجوم قوای دولت  هند  قرار گرفت  و خو د  احداد کشته شد ، سر او را  نیز بریدند  و به  دربار  هند فرستادند . مرکز او قلعه «واغر» بدست  دشمن افتاد  و خاندانش  به  کوه  متواری  گردیدند ، تنها یک  دخترش  موفق به فرار نگردید  و هنگامی که سپاهی دشمن  اهنگ  گرفتنش  نمود  چادر در پیش  چشم  کشید  خودش را  از فراز قلعه به پائین افگند  و هلاک شد  ولی تسلیم  دشمن نگردید.

 

109 -1- 4.عبدالقادر پسر احداد و نوه بایزید انصاری

عبدالقادر پسر احداد  بعد از  مرگ پدر  رهبری مبارزین را  به دست  گرفت  و در (1628م) در پشاور با قوای مجاهد  دیگر به رهبری کمال الدین پیوست  ولی  هر دو  از قوای دشمن شکست خوردند  و پشاور بدست  نظامیان شاه  جهان افتاد .  عبدالقادر در (1634م/999هش) توسط سعید خان  حاکم  شاه  جهان  دست  از مقاومت  کشید  و به  دربار  هند رفت  و دو سال بعد (1636م1011هش)  هم در آنجا مرد.

بعد از عبدالقادر کریم داد جانشین  عبدالقادر با مالکان  ارکزائی  و افریدی  که صاحب زمین های تیول  و در خدمت زمامداران هند بودند خواست  تصفیه  حساب نماید ، ولی سپاه  هند پیش دستی  کرده  مرکز  کریم داد را  اشغال  و خودش را  اسیر  وبه فرمان شاه جهان در پشاور اعدام  کردند. به این  ترتیب مبارزات روشانیان که شصت سال  ادامه داشت برای مدت سی سال فروکش  کرد ه و خاموش  گردید ولی در (1666م/1044هش) دو  نفر مبارز دیگر  «آخند چالاک  ختک» و «باکوخان» یوسف زائی  مجدداً به  رهبری  مبارزین  پرچم  جهاد را بر افراشتند  و با قشون اورنگزیب  رزم  های سختی نمودند ، اما  این فدا کاری  ها به شدت سرکوب  گردید . همچنین قیام  مردم به رهبری «ایمل خان »  از سرزمین افریدی  در برابر دولت  هند  با همه فداکاریهائی  که نمودند  و بر والی بابری کابل (محمد امین) در (1668م/1046هش) غلبه  کردند ، در آخر سر کوب شد.

این  مبارزات در شرق افغانستان  ایستا نشد و این جنبش که  از اوایل قرن شانزدهم آغاز یافته بود   تا اوخر قرن  هفدهم ادامه داشت .  گرچه  این فداکاریهای  طولانی شکست خورد  ولی در بوجود  آوردن مبارزات آینده  بر ضد استیلا گران  خارجی  تأثیر  عظیمی داشت . از دیگر طرف  مبارزات  در جنوب و  غرب  (خراسان)=افغانستان (قندهار و هرات  که  در  مباحث گذشته  از  آن به  تفصل صحبت شده  است  در قرن  هجدهم توانست  شکست  مجاهدات مردم را  در خراسان مخصوصاً در ولایات شرقی  تلافی  کند . اما صد افسوس  که قبایل بر سر اقتدار  غلجائی و  ابدالی که  هر دو به قدرت  های بزرگی رسیده بودند و آن یکی   ایران را کشوده و دولت خود را  در اصفهان استقرار بخشیده بود و  آن  دیگری  هرات  و اکثر شهر  های  خراسان  غربی را  در  تصرف  داشت  از اثر رقابت  های  ذاتی و  استخوان شکنی  های قومی هرگز موفق  نشدند  با توامیت  یک  خراسان قوی را بسازند  که  در  نتیحه  هر دو  حکومات (ابدالی  های  هرات  و غلجائی  های قندهار در پای نادر افشار آن یکی (شاه  اشرف شکست و توسط شاه  محمود پسر کاکایش کشته شد و آن دگری ذولفقار  خان  در  هرات بعد  از  مبارزات طولانی و جانبازانه بالاخره در پای نادر افشارزانوی بندگی زد و در یک رقعه ای از همه  چیزش صرف نظر کرد.

 

 

109-1-5.پیشینه  تاریخی مبارزات شرق  خراسان

بعضی  از مورخین این  تحریکات  مبارزین شرق  خراسان را که  با رهبری  پیر روشان شروع شد و با شیخ  چالاک و همسنگرانش تا (1668م/1046هش) ادامه یافت راموضوع گذار از مرحله قبیله به مرحله فئودالی میدانند که آنرا آقای اکادمیسن  محمد اعظم سیستانی  نیز تأیید نموده  و این طور  اظهار عقیده  میدارند: « درپایان ربع اول قرن شانزدهم عناصری از درون خانواده سلطنتی لودیان هند به دربار کابل رجوع کرد و بابر، پادشاه کابلستان رابرای تصرف تاج وتخت دهلی تحریص نمود.وبابُردر مرتبه دوم حمله برهند، سلطان ابراهیم لودی را درمیدان پانی پت مغلوب واز میان برداشت وخود برتخت دهلی تکیه زد(١۵٢۵م/903هش/031هق).  ازآن پس امپراتوران مغولی هند، براى تطميع خانهاى قبايل با دادن جاگيرها و اقطاعات، تضاد قومی را درمیان قبایل پشتون دامن ميزدند. و از جانبى هم خصلت فيودالى تقاضا ميکرد تا اراضى عمومى و مشترک متعلق به قبيله را رئيس قبيله در مالکيت شخصى خود به تحليل برد.» [[3]] اشراف قبيله و رؤساى قوم که بهترين اراضى را معمولا در دست داشتند، از اين سيستم (ویش)راضى نبودند و خوش داشتند، آن اراضى دايماً در تملک ايشان قرار داشته باشد، در حاليکه افراد قبيله، حفظ و بقاى اين سيستم را آرزوداشتند ؛ شاهان وعمال بابری هند درجهت حل اين اختلافات اقدامى نميکردند وطبعاً اقشار پائين جامعه که از اين روش ناراضى بودند، درجستجوى راه حل اين مشکل بودند. اين است که جنبش نوينى از طرف مردم بر ضد دولت فيودالى هند و فئودالان قبايلى در نيمه قرن شانزدهم ميلادى براه افتاد و سلسله روشانى برهبرى پير روشان در رأس جنبش قرار گرفت و در سايه مذهب و پيرى و مرشدى بر ضد استبداد فئودالى به مبارزه پرداخت.محققان خاطر نشان ساخته اند که نهضت روشانى، در واقع حلقه مهم از سلسله مبارزات آزادى خواهى افغانان بعد از سقوط دولت «لودى» و «سورى» افغان در هند است. از آنجايى که با يزيد روشان شخصاً رئيس قبيلهای نبود، لذا براى رسيدن به اين آرمان بزرگ ملى، از تصوف و عرفان بحيث يک سلاح برنده و قاطع کار گرفت و بر ضد سلطه دولت بابری هند مردم را بمبارزه برانگيخت.[[4]]

برای روشن  شدن  موضوع  حرکت روشانیان بر میگردیدم به نا برابری  های  مادی  ایکه  در  سده هفدهم  در جامعه حکفرما بود . در آن زمان  مبارزات طبقاتی  بین  فقرا و مردمان  بی زمین و کم زمین  و فئودالها و خوانینی که اکثریت زمین  ها  در دست شان بود   به شدت  جریان  داشت . و همین  سیر  تظاد  های  بین  طبقات  مردم  سبب  میشد که دهقانان بر  علیه  روحانیون  و خوانین  که در یک  طبقه  ملاک  و زمین دار  صف آرائی  کرده بودند ، قرار  گیرند.

این قیام بعداً بنام  جنبش  روشانی معروف  گردید که این  حرکت  ، نیمه دوم  سده پانزدهم  و نیمه اول سده شانزدهم   را در بر گرفت که توسط فرقه  مذهبی  «روشانی ها»  رهبری میگردید  که بنیان  گزار آن قسمیکه در فوق  نیز  گفته  آمدیم بایزید انصاری  بود که شجرة  النسب خو درا به بیست  ویک  واسطه یه ابو  ایوب انصاری  میرساند (ابو  ایوب انصاری  کسی بود  که  حضرت  محمد(ص) در  مهاجرت  خود از  مکه به  مدینه حینیکه بمدینه رسیدند ،به  خانه  او پایان مقیم شدند(سیرة  ابن  هشام))

این قیام بیش  از  هشتاد سال را  در بر  گرفت و افغانهای نواحی شرقی سلسله  کوههای سلیمان قسماً  این  جنبش براه افتاده و حمایت  میشد قسمیکه گفته آمدیم ، رفته رفته  تا وادی کابل و  غزنه  نیز  سرایت کرد.[[5]]

یکی پیکار  های روشانیان در دو  جبه  صورت  می  گرفت که متضمن تلاش و مبارزه  علیه  طبقات حاکم  و استسمارگر افغانها بحساب میرفت و دو دیگر مبارزه بر ضد  اشغالگران  اجنبی (فرمانروایان  مغلی هند) و فئودالها (خوانین و ملاکین بزرگ  افغانان).

این  جنبش که  اولاً  از  نشانی  دین به رهبری بایزید انصاری شروع  شده بود از آنجائیکه  در  طرز تفکر  دینی  مسلمین هندوستان ، جای پای  مناسبی نداشت از اثر  فشار روز افزون  زمامداران  محلی هند (مغولان)  و روحانیون (اخوند  ملا درویزه  ننگرهاری) واشراف افغان(زمینداران و ملاکان قبایل) سرکوب گردیدولی کلاً  در سرنوشت  آینده قبایل پشتون بی تأثیر نماند.

این  خیزش  زمینه  قرارگرفتن  افغانها را در یک  محور  بمثابه   «ملت » مهیا ساخت که در صبحدم طلوع  خود قرار داشت و نقش  مترقی را  در رشد  سرتاسری  جامعه افغانی بازی  کرد . تاریخ  واقعی و اصیل روشانیان  تا  کنون به  رشته  تحریر  نیامده  و ابهامات  تند و تاریکی  در زمینه  آن موجود  میباشد که قابل رو بینی نبوده و به  هیچوجهه قابل قبول اهل خرد  و بینش  نمیباشد، از همین سبب  موادی را  که  در زمینه  عقیدتی  پیر روشان  جمع  آوری کرده بودم و همه تاویلات نا سالم و دور از منطق بود  از آن صرف نظر  گردید .ولی تا  جائیکه  ملاحظه  میگردد زنده ساختن  این  تاریخ  کار سهل و آسانی  نیز نمیباشد که در این راه  دشواریهای زیادی موجود  میباشد .

پی گرد  های بی امان و  ظالمانه  پیروان فرقه  مذهبی  روشانی  توسط  فئودالهای  مغولی  و حلقات  استثمارگر افغانی  در آثار  کتبی دوره روشانیان  انتشار یافته است .بخصوص در آثار بایزید انصاری رهبر این  گروه ، داستانهای  غم انگیزی  مشاهده  میشود .از این روست  که  آخوند درویزه  ننگرهاری ، حامی اسلام  در سرزمین  هند  ومدافع  نظام موجود  هندوستان ، هم عصر بایزید ، پیشنهاد به  آتش  کشیدن  آثار او عمل بیهوده ای  هشت (که بار بار در تاریخ  خراسانیان  تکرار  گردیده)  .[[6]]

از دیر زمان  گمان  میرفت  که تمام  نوشته  های «خیر البیان»  توسط  دشمنان بایزید انصاری  از بین  رفته و آثاری هم  از  آن باقی نمانده باشد . بایزید انصاری در کتاب «خیر البیان » تعالیم خود را بیان  میکند . (  Morgenstern)  در کتاب فرهنگ  ایمونولوژی  زبان پشتو(  An Etymological Vocabulary of Pashto )واضح ساخت  که اثر خیر البیان  در دسترس او قراردارد  و سال  تحریر آن به(1650م/1028هش/1059هق) ارتباط  پیدا میکند . قطعاتی از کتاب «خیر البیان»  در سال  (1939م/1317هش/1357هق) تحت  عنوان (  The  new Antiquary) از طرف مورگن  شترن  در بمبئی انتشار یافت ، اما متن آن  کامل  نبود . اسلانوف با  استفاده  از معلومات  مذکور ، در مورد  مبارزات طبقاتی (بین طبقات  غریب ، ملاکین و خانها و روحانیون) در ادبیات  سده های شانزدهم   تا هفدهم ،توضیحات خوبی داده  است :«در شرایط کنونی  مبارزه طبقاتی  در ادبیات افغانی  بشدت خود ادامه دارد .بعضی از نمایندگان طبقات  استثمار گر کوشیده اند   بهر گونه  شیوه  های  ممکنه ، اهمیت  و شکوهمندی و بزرگی آشعار  بایزید  انصاری  را از بین ببرند  و نقش برجسته  آثار او را  در رشد بعدی  ادبیات افغانی کاهش  دهند . رباعیات بایزید  با روان  گروه های اجتماعی  جامعه افغانی سازگار نبود ، زیرا  این رباعیات  از شروع  تا ختم ،  از روحیه سلحشوری سرشار بود .[[7]]

عبدالحی  حبیبی  یکی  از  مورخین برجسته  افغان که مولف تاریخ  تحلیلی  افغانستان  او را «مورخ  طبقه  حاکمه  افغانی خوانده» و بجا هم  گفته  است  چرا که  عبدالحی  حبیبی در روشنی اندازی پته  خزانه   یک اثر مجعول  از محمد  هوتک را خواست  تا به  آن  لباس تاریخی بپوشاند  که از طرف محققین  الی زمانیکه  مرجعیت  تاریخی  آن ثابت  نشده باشد  منحیث یک  اثر تاریخی قبول  نگردید(به فصل 108، بحث ششم ، عنوان ششم « پته  خزانه» در همین اثر نگاه  کنید) وی  در یک  اثر خویش (سبک  ها  در زبان پشتو)مدعی  است :« این رباعیات برای پروپاگاند (برای  تطبیق مرام  و مسلک) تعیین  گردیده، بنا بر آن فاقد ارزش ادبی بوده و ساختار نظمی آن  کوچک  است .»[[8]]

 

109-1-6.آخوند درویزه و خصومت او  علیه  بایزید روشان

«آخوند  درویزه  که در ردیف  دشمنان طبقاتی  روشانی ها قرار داشت ، تبلیغات مغرضانه ای  را علیه  روشانی  ها پخش  کرد ه بود که با در نظر داشت  نظریات  وی ، میتوانم  پیرامون  تعالیم  مذهبی پیر روشان  قضاوت  عادلانه  کرد . علاوتاً ملاک  اینگونه قضاوتها ، پارچه  های منظوم بایزید روشان  و پیروانش  نیز قرار می  گیرد ، که از نسلی به  نسلی  ارمغان باقی مانده  است .

نمایندگان  طبقات استعممار گر  جامعه مینگارند  که  تاریخ روشانی  ها  مانند  تاریخ  سایر نهضت  های قرون اوستائی  مردمان ، حاوی اتهامات  کینه  جویانه  بر پیروان  مذهب  میباشد که حقایق را تحریف  میکند  و در برابر  هر گونه  دروغی  درنگ  نمیکند.»[[9]] ولی آقای محتاط  در  کتاب شان  که  تاریخ  تحلیلی نام  گذاری کرده اند  هرگر افشا نکردند که  این  نمایندگان  طبقات  استعمار گر جامعه کی ها اند؟و هم توضیخ  نفرمودند  که  مبداء عقیدتی پیر روشان که  آخوند  درویزه را در برابر خود شورانده و عصبانی نموده   چه میباشد ؟ در حالیکه  هم  پیر روشان و هم  آخوند درویزه  هردو  از مسلک  تصوف پیروی داشتند.

ولی  آنچه را که آقای محتاط  روشنی می بخشند این است  که بر خلاف آخوند درویزه پیر روشان  میخواسته  است  تا حقایقی را که  تحریف شده در برابر آن  درنگ  نکند که درنگ  کردن  ان باعث کاستن  شعله  های فروزان اراده توده  های زحمت  کش  و ستمدیده در برابر  مبارزه  با آخوند درویزه و عاملین  حکومت  هند بابری  خواهد بود.«در میان  دشمنان طبقاتی بایزید  روشان ، نقش  آخوند درویزه  خیلی ها برازندگی  دارد.  آخوند درویزه  مولف  (مخزن الاسلام) با شیوه  های جنون آمیز  بر علیه  تعالیم بایزید  روشان قیام  کرد  و تعالیم بایزید را (علم دروغ) خواند  تنفر و  خصومت  آخوند  درویزه  علیه بایزید  روشان ، کمتر از  خصومت  و نفرت  روحانیون واشراف  جرمن در قرن پانزدهم  علیه  تعالیم  «مونسر»  و دهقانان المان نبود. من فکر  میکنم  که اولاً  آقای محتاط باید  تعالیم  دروغ پیر روشان را اگر در دسترس داشتند واضحاً تشریح  میکردند و بعداً در مورد آخوند  درویزه  مثال تعالیم «مونسر» را در سده  پانزدهم المان میداند و آنچه  که  مسلم  است  آخوند درویزه  یکی  از مهره  های پر قدرت  در دولت  هند بابری بوده  است  و از  آنجا که  تحریکات پیر روشان را اگر منصفانه قضاوت  کنیم یک  حرکت بیشتر سیاسی و جنبه  مبارزه طبقاتی را دارا  میباشد تا اینکه  آنرا به  تعالیم پیر روشن ارتباط بدهیم چرا که  اخوند  درویزه  در اردوی بابریهای  هند  در برابر قیام  بایزید قرار گرفته بود  نه  در مسند  شریعت . پس من  این  نظریه شان را مرفوع  میدانم.

باز آقای محتاط در پراگراف  ثانی بر سر مسأله  اصلی می  آید و شبهاتی را که  نا فهمیده   تاریخ نگاران  عرب بالخصوص شوروی در مورد پیر روشان که سعی داشته اند تا هر گونه  خاطراتی را  از لیدن  تا سمیت  در بر می  گیرد ،تضاد  های طبقاتی  و مبارزات  طبقاتی  تاریخی  روشانیان را که (سه نسل پی هم قربانی دادند)نادیده  جلوه دهند . که  مورخین افغانی  مانند  غبار  این  خصلت  مبارزات  طبقاتی را  برجسته ساخته  و نظریات مورخین  غرب را  در این  رابطه  ناقص و یکجانبه  و خصمانه  توضیح  میکند (که در بالا مفصلاً  نحوه  این  مبارزات  را  از پیر روشان شروع و تا  قرن  هفدهم  تا  شیخ  چالاک  در (1666م/1044هش) از قول  غبار  شرح و توضیح دادم (مولف))[[10]]


 

[1]   غبار  میر غلام محّمد، افغانستان  در  مسیر  تاریخ ،قم  چاپخانه  نهضت ،1375،ج:دوم،ص521.

[2]   غبار ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ، پیشین ، صص522و 523.

[3]   سیستانی محمد اعظم، (نشریه پیام وطن) مبارزات قبایل پشتون برضد سلطۀ بابُریان هند

[4]  سیستانی ،پیشین؛ رک: محمدآصف خان، تاريخ رياست سوات ،ص ٤٢-٤٤ چاپ پشاور (متن پشتو)، د روشان ياد، ص ٢٠٩

[5]   تاریخ  تحلیلی افغانستان، تالیف  و ترجمه عبداالحمید محتاط ، پیشین ،ص 323؛ رک ریسنر ، رشد فئودالزم ئ تشکیل دولت افغانها ، ص276.

[6] تاریخ  تحلیلی افغانستان ، پیشین ،ص325 ؛ Lyden: Roshaniah sect  and its founder Bayzeid Ansari   ؛  «تحقیقات  آسیا » ، جلد : دوم  ، فصل یازدهم ، لندن ، 1818 م، 399.

[7]   تاریخ  تحلیلی افغانستان، همان ماخذ، صص 324،325 ؛ رک. ریسز. اثر. ص 273

[8]   سالنامه کابل ، سالهای 1940،1941م ،ص 182

[9]  تاریخ  تحلیلی افغانسنان ، پیشین، ص325

[10] W,C,Smith.Lower classes uprising in the Mogul E empire, Islamic Culture 1946,1 

 

 

++++++++++++++

بخش یکصد و هشتم

بحث سوم

جنگهای نادر با افغانان

 

نادر امام قلی که نادر شاه  خواهد شد در تاریخ ناشناخته می ماند  در حالیکه ماجرا جوئی ها ، شخصیت و شمشیر نظامی اش ، آخرین  آن  در  تاریخ  آسیا، باید  نظر  ها را بخود  جلب کرده باشد و در پاسخ به  آنهائی که باو  میگویندکه در خانواده سرشناسی زاده  نشده ای که با دختر مغول بزرگ که به خواستگاری  اش  میروی ازدواج کنی؟ او بجواب میگوید : «بلی ، ولی من پسر شمشیر خود  هستم»[1]

 

108-3-1. پیشروی به سوی هرات

هنگامی که  نادر  در مشهد آماده  جنگ  میشد نیروی افغان  های ابدالی به دو ستون بزرگ در آمده و نزدیک آخرین مرز شرقی ایران جای گرفته بودند، ستون(فرقه) یکم به شماره 15،000سوار وپیاده به فرماندهی  الله یار خان  ابدالی در دژ کافر قلعه(اسلام  قلعه کنونی) یکصدو بیست  کیلو متری مرز  غربی   هرات موقعیت  جنگی خود را  احراز  کرده بود. ستون  دوم به فرماندهی سردار ذوالفقار خان و سردار عبدالغنی علیکوزائی (الکوزائی) به  شماره  12،000 تن در فراه به فاصله 220  کیلو متری  جنوب  هرات 120  کیلو متری  مرز غربی  ایران  جای داشتند.[[2]]

نادر افشار می دید  که حکومت  های  مستقل قندهار و  هرات  و خراسان ،هر یک  مجزا  از  دیگری زندگی  میکنند و دولت  هوتکی ایرانی در ایران  یکه و تنهاست ،لهذا او  از  این  اختلاف داخلی  قبایل  افغانی  غلجائی های قندهار و ابدالیهای  هرات  استفاده  کرده  ، و به  ولایت  خراسان سپاه  کشید و به سرعت  ملک  محمود را  مغلوب و مقتول  نموده ، مشهد و نیشابورو تمام  علاقه  های  خراسان را  اشغال نمود.[[3]]

نادر از سال(1724-1727م/1102-1105هش)  مشهد را  اشغال نمود که  تفصیل آن  در بحث گذشته  به  تفصیل  آورده شد.و  در  نیشابور هم 3،000مدافع افغانی در جنگ با نادر شاه  تباه  شد .[[4]]

ازکافر قلعه یا (اسلام قلعه) اردگاه( ستون یا فرقه یکم)تا فراه (اردگاه ستون دوم) یک  میدان 280کیلومتری میان  این دو ستون بود و نیروی ایران از شمال بسوی هر دو ستون  پیشروی  میکرد. بدین  گونه  نیرو  های ایران  وافغانان روی خط عمودی در برابر هم جای داشتند که در بالا  ایرانیان، در مرکز ستون یکم و در جنوب و پائین خط ستون دوم افغانان قرار داشت .

در بهار سال (1141 هق/1106هش/1727م) نیروی نادر قلی افشار سپه سالار  ارتش  ایران ،با 25،000 سوار و پیاده  از تربت جام به  نیروی ذولفقار رسیدو سپس  پیشروی را به سوی  کافر قلعه (اسلام قلعه)آغاز کرد . و در قدم اول قلعه سنگان را با قوت  توپخانه از محافظین افغانی  گرفته   اهل قلعه را زن و مرد   از  تیغ  کشید .الله یار خان رئیس  حکومت  هرات  که دشمن را در داخل  خانه  خود یافت  قشونی  به قلعه  نظامی سنگان  فرستاد  اما دیگر دیر شده بود و نادر بعد  از فتح قلعه  به  جنگ پیش آمد.این جنگ پنجشبانه روز طول کشید و نادر مجبور بود  که از پشت  توپخانه  و سنگر دفاع  کند[[5]].سواران ایران تحت فرماندهی نادر، از پیش باداشتن ارتباطات (جاسوسی) زیر پوشش اطلاعاتی که  زمینه  پیروزی اورا در میدانهای نبرد  تأمین میکرد ، با نیروهایش ،خودرا به  «هومن» رسانید.

نادر برای بدست  آوردن  اطلاعات از دشمن جاسوس  هائی  از پیش فرستادو خود یک  هفته در  آنجا بخاطر تکمیل اطلاعات از وضع نبرد ماند ،ولی نیروی سوار را به فرماندهی حاجی خان بیک افشار  برای اکتشاف روانه  کرد . حاجی خان بیک پس  از دو روز راه پیمائی در کنار رود خانه  تجن [[6]] با پیشتازان و دیده بانان   دشمن برخورد  کرد و پس  از اندک زدو خورد آنها را به سوی دژ کافر قلعه (اسلام قلعه) عقب راند و گزارش  این برخورد را برای فرماندهی سپه فرستاد. به حاجی خان بیک  دستور داده شدکه بدون درنگ به سوی دژ  واردگاه  افغانان پیشروی  کنند وخود نادر نیز با اردوی پیاده  از دنبال سواره  نظام  پیش راند.غبار در این  مورد  علاوه  میکند  که  این  جنگ پنجشبانه روز طول  کشید  و نادر مجبور بود  از پشت  توپخانه و سنگر  دفاع  کند. [[7]]

 

«بالاخره نادر  بدون اخذ  نتیجه  طعی  به  مشهد بر گشت  و سال دیگر ( 1728-1106هش/1140هق) با تجهیزات کاملتری  به تعرض  آغاز کرد ، الله یارخان به کوسان به  جلو گیری  دشمن پیش آمد و نادر به  کافر قلعه  کشید ، در جنگی که بین طرفین واقع شد ، سواره افغانی بالای توپخانه دشمن  حمله  کرده  و تلفات زیادی  برداشت ، معهذا دشمن را سراسیمه  کرد  و شخص نادر هم  از پای  زخم  خورد .روز دوم    جنگ توپخانه  نادر صفوف سپاه افغانی را  از هم پاشید  و الله یار خان  قسماً سپاه شکست  خورده را جمع  کرده  به  هرات  عقب  نشست  وقسماً برای بردن اهل و عیال خود  از قلعه  غوریان به  هرات رفتند .نادر بدون درنگ به  هرات  کشید  والله یار با تجهیز مجدد در رباط پریان ده فرسنگی شهر جلو قشون نادر راگرفت ، جنگ  آنقدر شدید شد  که  توپ و تفنگ  از  کار باز ماند  ونبرد  دست و  گریبان (تن به تن) آغاز گردید ، سپاه نادر ظاهراً  عقب  نشست  و دو روز دیگر شدت  باد  های موسمی   هرات  با گرد و خاک مجال  جنگ  نداد ، روز سوم  نادر افشار آهنگ  مصالحه  نمود  و الله یار پذیرفت ، نادر به قریه «مویزک» پس تر نشست  و مذاکره صلح  آغاز شد ، در چنین  وقتی ذوالفقار خان  حاکم فراه  با عده مسلح  به کمک  هرات رسید ، نادرافشار که  چنین دید  به قریه «شکیان» آمد  وبار دیگر جنگ  آغاز شد ، نادر  در پناه  توپخانه منظم و قوی قرار داشت  و عسکرش دلیرانه  تا شام  مقاومت  نمود ، شب نادر، شاه طهماسب را  در معسکر  شکیان  گذاشت  و خود جلو ریز  به جانب   هرات شتافت ، ولی افغانها نگذاشتند و در بین شکیان و کوشک  جلو او را  گرفتند ، یک روز دیگر اینجا  جنگ دوام  نمود  و نتیجه قاطع بدست نیامد ، فردا باز مذاکره صلح  آغاز شد و عبدالغنی خان الوکوزائی محور این  مذاکرات قرار  گرفت ، بالاخره  نادر افشار قبول کرد  که اسرای افغانی  را  مسترد  و خود به  ولایت  خراسان مراجعت نماید ، شمشیری هم به  الله یار اهدا نمود  و به این صورت دومین کشمکش  های نظامی هرات  و نادر  بعد از سه  ماه  خاتمه یافت .»[[8]

ولی صاحب کتاب نادر پسر شمشیر بیشتر داخل جزئیات  این جنگ  گردیده  که از اشارات بالا فرق دارد.

108-3-2.در مورد  گشایش هرات از قول  کتاب نادر پسر شمشیر:  

در این میان الله یارخان و  عبدالغنی خان علیکوزائی (الکوزائی) و چند  تن  از سر دست های افغانی  در «هری چشمه» بیرون دروازه  هرات  به اردگاه نادر آمده  از سپه سالار  ایران در خواست کردندکه پیمان صلح بسته شود. نادر شرط آنها را به شرط  تسلیم توپخانه پذیرفت. چون این  هیئت  باز  گشتند فرستاده ای   از نزد ذولفقار خان  پیغام آورد که از تسلیم خوداری کند . به زودی کمک خواهد رسید. الله یار خان دوباره  از  کرده ی خود پشیمان شد  و از تسلیم توپخانه سر باز زد.

نیروی ذولفقار خان نیمه شب  از بیراهه شهر پیش آمد و از پشت آبادی «شکیبان» گذشت وبه نیروی الله یار خان پیوست.

بامدادان  نیروی افغان با اسلحه سردبه اردوی  ایران حمله  کرد . نادر برای اینکه آخرین مقاومت دشمن (افغانان)رابه آسانی درهم بشکند به نیروی سوار که  در راه فراه بود، دستور پیشروی به سوی شهر را دادو سپس به کمک دسته  های کوچک سوار و آتش  توپخانه همگی سپاهیان دشمن رابمیدان  جنگ  کشانید.ستون دشمن از پیش و سوار از پهلوی راست به افغانی  ها حمله ور شد و چهار یورش پی در پی دشمن را که به منتهای رشادت به عمل آمده بود خنثی  کرد . سپس با یک حمله  همگانی افغانی  ها را به سوی دروازه  هرات پس  نشاند.بیرون دروازه بازهم سواران  افغان چند بار به  دسته  های پیاده ی  ایران یورش آوردند ولی بدون اینکه در این کار سودی ببرندبه شهرپناهنده شدند.

همان روز توپخانه نادر شهر  هرات را به سختی زیر آتش گرفت و آسیب بسیاری به خانه  ها وساختمانهای شهر  رسانید.مردم شهر که بسیار سراسیمه شده بودند به  الله یار خان فشار آوردند تا شهر را تسلیم کند وبیهوده  مردم بیگناه را به  کشتن  ندهد. الله یار خان  نیز نماینده  ای سوی نادر فرستاده و نامه ای به  این  عنوان  نوشت :

«قبایل افغانی غلزائی و ابدالی  هر دو  از رعایای  کشور شاهنشاهی ایران بوده و هستند. غلزائی  های نابکار آغاز خیانت نموده  نخست به شهر قندهار و سپس به اصفهان چیره شدند ولی تیره ابدالی به هوا خواهی کشور شاهنشاهی با غلزائی  ها  همواره  در جنگ و ستیز  بوده و میباشد. اینک  از سپه سالار توانای ایران  درخواست  مینمائیم گناهان گذشته  ما را بخشوده و خیره سران  غلزائی را  که خیانت و ناسپاسی نموده اندبه پاداش رفتار ناهنجار شان برسانند. تیره ابدالی همیشه حلقه بندگی آن سردار شجاع را  در گوش نموده و برای جانفشانی  در راه پیشرفت نیروی پیروز ایران آماده خواهند شد.» (تاریخ  نظامی ایران ، تالیف جلیل قوزانلو )[[9]]

 

108-3-3.انگیزه عبرتناک  نامه خفت بار الله یار خان به  نادرپس ازکشیدن به هرات

 

این نامه ی الله یارخان،  سازش و فروتنی شخصی را در برابر دشمن سرسختش که  نیمی  از مردم  هرات و سایر ولایات دور و پیش که برای نجات  هرات  آمده بودند و جان  های  عزیزخود را در قدم  دفاع از خاک شان فدا کردند یک نامه  خفت بار و با نهایت پستی یک فرمانده ارشد را در حالی نشان  میدهد   که چشمان  مادران ، پدران پیر وسالخورده در انتظار  دیدن  رایت فتح و پیروزی هرات بودند ولی بر عکس  دیده  می شود که این سردار شجاع  چگونه بزدلانه  در پای شجاعت  نادر  افشار زانو  میزند و مراتب  خفت  و خواری  خود  و مردمی که تا پای مرگ او را تنها  رها نکرده و جانبازانه رزمیده بودند به پای او (نادر) می ریزد  که سایر تاریخ  نویسانیکه ارتباط  تنگاتنگ بر بنیاد قبیله  داشته اند  این  نامه را  از  چشم تیزبین تاریخ وطن پنهان نمودند . در حالیکه این وقایع  شهادت و شجاعت  ملت  هرات وپایمردی سپاهیانیکه در راه  آزادی جان باختند ، در تاریخ  این سرزمین هر گز فراموش  نخواهد شد . و این هم فراموش  نمیگردد که این ارزش  ها  توسط یک سردار جاه طلب  ابدالی (خدایارخان) در پای خوکان صفوی ، بخاطری ریختانده  میشود  که دارالحکومگی «هرات»  تحت الحمایه نادر افشار به او  تعلق داشته باشد .

 

این  نامه سازش قبیله  ابدالی را و ناتوانی  الله یارخان و خواری و خفت  خوانین ابدالی را به بد  ترین  و فرومایه  ترین  وجه  آن بیان  میدارد و هم  بیانگر این نکته است که در برابر رقابت  هائی قبیله وی که بین قبایل غلجائی . درانی وجود دارد حهی در برابر سرزمینیکه  حیثیت  مادر را  دارد خیانت  می ورزند و یکی در پای دیگری تیشه  میزنند که قبلاً در این مورد  در ملاحث قبلی اشاراتی روشن داشتیم ولی چیزی که  نهایت بهر دو قبیله  ایکه رهبری هرات و حکومت قندهار و اطراف آن  در دست شان  است بی ارزش میباشد سرزمین آبائی شان و برباد رفتن آن بدست  دشمن  مشترک شان صفویها میباشد که الله یار خان در نامه خود به نادر افشار ازدشمنی و ستیزه  جوئی غلجائیان که  ایران بدست شان میباشد و از دنائت و تسلیمی مزدورانه خودش وقبیله اش در برابر نادر حرف می زند که نهایت مایوس کننده پوچ میباشد. که شاید  در  تاریخ  کمترین سالاری با چنین خواری در پیش پای دشمن خودش را  فرومایه  نساخته باشد. باز وقتی  این اوراق  تاریخ بدست  قبیله  گراها  نوشته  میشود شتررا از نیفه سوزن میگذرانند  از حیث لاف ونشاندادن شکوه و جلال و غیرت قبیله وی،از هر کاهی کوهی و از زبونی ای بخود سروری می  آفرینند و چنین  اسناد که در راه  مردی و شرف لکه  ننگی محسوب میشود ، آنرا ،در لباس قبیله، در بین اوراق «پته خزانه»، پنهان میدارند (جنبش  های خوشحال ختک و روشانیان و ...). غافل از اینکه روایات  تاریخی  مبتنی بر اسناد ، روشن  و مشخص بوده و توسط یک برسی آگاهانه به  چشم  جستجو گر تاریخ   آشکار می شود و «منحصراً برای  کسانی قابل شناخت و درک  است  که شیوه  تفکر و شناخت  شان  پیشاپیش بحد کفایت پرورش یافته  باشد .آنچه  که  محتوی تاریخ را گرانبارو تاریخ  نویس را  در مقام بلند  تمجید و تحسین قرار میدهد  تحقیق وپژوهشهای روشنگرانه از منابع و مأخذ  تحقیقی تاریخ  که  خوشبختانه  در آستانه سده بیست و یکم با یکپارچگی فرهنگی دنیا همه پنهانهای تاریخ روی همرفته بر ملا گردیده که بر اسناد  ملموس از  گذشته  ها  ما را دسترسی  می بخشد و این  غنای  شگفت  آور فرهنگی ، تازگی خاصی بتاریخ  کشور ما می بخشد . این  جریان سبب شده  است  تا پژوهندگان تاریخ، بتواند خودش را  در برابر خروار  هایی  از مخازن  کتب بیابد  که  در  گذشته  ها  از  دسترس عامه  بدور بود .حال  میتوانیم زوایایی را که  در تاریخ  معاصر افغانستان  تا هنوز پنهان  مانده  است کشف و برملا سازیم که بیشتر برای تجدید بنای تاریخ افغانستان کمک کرده و اثری که  از  چنین  تحقیقات بدست  می  آید صرفاً حقایقی است که لابد به  مزاق عده ای که تا امروز در کتمان  آن  کوشیده اند ، جور نمی آید زیرا مانع  از ادامه  تعصب و تنگ نظریهائی خواهد شد  که سالها ادامه داشته  است . زیرا وقتی  تاریخ  خودش را  از  تعصب و تعلق  بدور نگه دارد همدردی و همبستگی کلیه  اقشار یک جامعه ای را که در یک  مقطه  زمانی وجغرافیائی بنام  «کشورو یا سرزمین» زندگی میکنند تشکل و مستحکم  میدارد.»[[10]]

با در نظر داشت  این  موضوع  که  حقانیت  تاریخ کتمان  نمیگردد بی جای نخواهد بود تا قطعه شعر شیوای  هموطنم  عبدالقدیر  رسولی «عضو اتحادیه ژورنالستان افغانستان» را در این مجمع بگنجانم:

 

                 راز  دل  زمـانـــه  کجا؟ کی نهفتنیست      بـر چرخ  آنچه  میگذرد باز گفتنیست

                 تاریخ همچو پنجه نقـــاش چیره دست        تصویر صادقانه ای از ما  کشیدنیست

                 گر بد بودیم بد  کشد گر که نیک نیک       از چهره  ها  نقاب  تظاهر زدودنیست

بی تــرس بــی هراس  زجـــاو مقام ما              هـر آنچه بوده ایم  همان وانمودنیست


 

[1]   تاریخ  ایران  از زمان باستان  تا امروز ،صص335-36.

[2]   لاروی نور الله ، نادر پسر شمشیر ،نشر کتب پارسه،  تهران: چاپ دوم  1378،ص 65.

[3]   غبار میر  غلام محمد ، افغانستان در  مسیر  تاریخ ، پیشین ، ص 564.

[4]  غبار، پیشین ، ص564.

[5]  غبار، مأخذ پیشین ،ص564 ؛ نادر پسر  شمشیر ، ماخذ پیشین ، ص 63.

[6]  (رودیست که در افغانستان از کوههای بابا سرچشمه میگیرد که بنام  هریرود یاد میگردد که  از مغرب هرات  تا سرخس پیش می آید. از سرخس ببعد به رود تجن موسوم میگردد و بطرف شمال اندکی متمایل بغرب از مرزایران گذشته ودر حال حاضر زمین  های کشاورزی آن  منطقه را مشروب میسازد .)«فرهنگ فارسی به فارسی آنلاین»

[7]  غبار ،ص 565

[8]   غبار ،ص565.

[9]   لاروی نور الله، نادر پسر شمشیر ، پیشین ، صص69-70و

[10]   محتاط عبدالحمید ،تاریخ تحلیلی افغانستان،چاپ در خارج از  کشور سال 2004، مقدمه،صص6تا 9.

 

 

++++++++++++++++++++++

 

جلد نهم

بخش یکصد وهشتم

بحث دوم

پیشینه  تاریخی افغانهای ابدالی وسعی نادر برای

تسخیر خراسان(مشهد)از ملک  محمود سیستانی

 

108-2-1 ابدالیهای مولتان به  هرات  می آیند

عبدالله خان سردسته قبیله ابدالی که پس  از  کشته شدن  کیخسرو خان به شهر مولتان  هند رفته بود ، چون  چیرگی غلجائیهارا در قندهار و خراسان شرقی دید، هوای سر  کشی و فرماندهی بسرش افتاده همراه  پسرش اسدالله خان ،6000خانوارافغان  های ابدالی را از مولتان با خود  همدست  نموده  به  هرات روی  آورد . عباس قلی خان  شاملو فرماندار  هرات  همینکه از آمدن  آنها آگاه شد ،  عبدالله خان وپسرش را دستگیر نموده به زندان انداخت.متعاقباً  عباسقلی خان  توسط سپاهیانش که از وی دل خوشی نداشتند در شورش آنها کشته شد. عبدالله  خان  وپسرش از این هرج و مرج استفاده نموده بکمک عشایرابدالی هرات از زندان  گریختندو در کوهستان های پیرامون دوشاخ در 60  کیلومتری جنوب  هریرود ، برای حمله  به  هرات به  گرد  آوری سپاهی پرداختند.رفته رفته  کار  عبدالله  خان بالا  گرفت وزمینهای  نزدیک به  هرات را در دست گرفته  و آماده  به فتح  هرات شد.

شاه سلطان  حسین صفوی که  هرات را بدون فرمانده  دید، «جعفر خان  استاجلو»یکی از افسران خود را  از راه  مشهد به سر کوبی  عبدالله  خان و باز  گرفتن  هرات فرستاد. ولی  اسد  الله  خان پسر  عبدالله  خان  نیروی جعفر خان را در هم شکسته و خود او را  نیز  کشت . عبدالله  خان پس  از  این پیروزی و بدست  آوردن  مهمات  جنگی  جعفر خان ، به شهر  های محاور هرات ، غور و بادغیس را  را در شمال غرب و فراه را در جنوب بدست  آورد و خود  فرماندار هرات شد .شاه صفوی شخص دیگری  بنام فتحعلی خان ترکمان را به  جنگ ابدالیها فرستاد، ولی  از  اثر شجاعت  نیرو های  قبیله ابدالی در خم و پیچ دره  های صعب العبور نیرو  های فتعلی خان را محاصره و  نابود  نمودند. فتح  علی خان  ترکمان نیز، در حین  فرار توسط قوای عبدالله  خان کشته شد.

بدین  ترتیب هرات  ، غور ، بادغیس و فراه بدست ابدالیها و قندهار ، قلات  تا  غزنی بدست  غلجائیی ها افتاد.[[1]]

 

108-2-2.چیره گی  غلجائیها بر ابدالیهای هرات

هر چند  چیرگیهای  غلجائی  ها را برابدالیها  در بحث خیزش  غلجائیان قندهار که به رهبری حاجی میرویس خان صورت  گرفته بود شرح دادیم که  شاه محمود  هوتکی پس از فوت پدرش در (1719م/1097هش) با قوای ابدالیان، در محل دل  آرام، در  گیر شدند  که در بحث قبلی تلویحاً از قول  صاحب «افغانستان در مسیرتاریخ» بیان داشتیم.و اینک این رویداد اسف ناک  تاریخ   سرزمین خراسان بخون  آغشته را  که  هر که در  هر زمانی خواست  به  آن  حمله  نماید و حصه آنرا برای خود بکشاید. مروری داریم به  چیرگی  این دو قبیله پشتون در رقابت  های قبیله وی که شور بختانه وحدت منطقوی خراسان بزرگ رادر زیر سمب ستوران قبیله  گرائی وارزش  های شخصی شان نابود نمودند.

شور بختانه از اثر اتفاقات بد و تأسف باری که  در تاریخ  خراسان بزرگ بعد از این  که غزنویان و   غوریان  وسلجوقیان و تیموریان که امپراطوریهای پهناور وتمدن نوینی  را بعد از ساعقه چنگیز  در خطه ی خراسان بزرگ بنام تیموریان ایجاد  کردند که این ارزش ها در زمان شیبانیان چغتائی در کام حکومت صفوی ایران در عهد  شاه اسماعیل صفوی (ایران) وبعداً، در دام  همسایه  های دیگری از قبیل ازبکان منطقه شمال آمودریا و (هندبابری) گرفتار و در هر  منطقه ای  هرج و مرج و  ملوک  الطوایفی بازار  گرمی داشت . در این  گیرودار هر شهر ، و ولایتی مجبور بود  هم  در برابر حملات  همسایگان قدرتمند که از آن  نام بردم و هم در برابر دزدان و اوباشان دغل استادگی نموده  ده و قریه  خود را محافظت نمایند. از آنجائیکه اولین  خیزش  میهنی  در برابر  ایران صفوی  توسط حاجی میرویس  خان آغاز گردید و  گرگین عامل مفسد شاه صفوی را بقتل رسانیدند. کلیه  اقشار جامعه  پریشان و تکه  تکه و پارچه شده  خراسانی اعم  از ازبک ، تاجک ،  هزاره ،تایمنی ، فیروز کوهی و... بخاطر نجات سرزمین خود  با داعیه  میرویس خان یکجا شده . از آن پشتیبانی کردند که غبار از آن  چنین یاد آوری کرده  است: «خصوصیت  بارز  این  جرگه  تاریخی  آن بود  که بر عکس  اشتراک رؤسای قبایل ابدالی و غلجائی اینبار به  ابتکار میرویس خان سایراقوام و اقشار جامعه ، از قبیل تاجیک  ها ،  هزاره ها ، ازبکها ، بلوچها و . . .به شمول  ملا  های متنفذ ، یک  قوة  واحد ملی  تشکیل گردید.»[[2]] ولی  از شومی بخت  حاجی میر ویس  خان  فوت  نمود و برادر  و پسرانش و اقوام  غلجائی بعوض  اینکه  این  داعیه را یا نهضت  آزادیخواهی  ملی مردم خراسان ، استحکام  و  گسترش بخشند، بدون در  نظر داشت  هدف  جرگه بزرگ به قبیله  محوری سابق خود رجوع وبه استخوان شکنی بین خود دست یازیدند .

  میر  عبدالعزیز کاکای  میر محمود و پدر میر  اشرف توسط میر محمود پسر حاجی میرویس  خان  بقتل رسید   و بعداً  میر محمود ،بعوض  اینکه  نظم و نسق داخلی خراسان را ساز و سامان  داده و از این فرست باد آورده در وحدت خراسان استفاده نمایند به  ایران  حمله  کرد و  دولت صفوی فارس را ساقط و تا تبریز و شیراز و کرانه  های دریای خزر پیش رفت، در حایکه که ضرور بود  به  وضع  اسف بار سرزمین خود شان  که  هر روز توسط غاصبین و زورمندان ،مردم و عرض و ناموس شان در معرض تعارض  قرار داشت ، التفاتی ورحمی نکردند و زمانیکه  حکومت هرات همزمان با همتای قندهاری خود شان (ابدالیها) که از  اثر ظلم  عمال دولت صفوی جبراً  از  گرشک  تا به  هرات مهاجرت و کوچ اجباری یافته  و عده ای  هم به  ملتان  هندوستان  آواره  گردیده بود .این قبیله  در هرات به همیاری مردم ،عاملین صفوی را   راندند بعوض  اینکه  حکومت  هوتکی  غلجائیی قندهار، یاران  ابدالی خود را یاری رسانندوبا ایجاد اتحاد سد  مستحکمی در برابر صفویان  متعرض ایجاد نمایند، در محل دل آرام با  اسدالله خان ابدالی که برای پاک  کردن  مناطق خاشرود و فراه با قوای  خود مشغول طرد دشمن بود  در یک  حمله توسط محمود  غلجائی فرزند میرویس  خان به قتل میرسد که در بحث  های  گذشته از سیالی خانوادگی ابدالیان  هرات و یکه  تازیها و اسخوان شکنی  های  هوتکیان د یدیم که  این برادران  واودرزاده  های قبیله گرای غلجائی  بعوض  اینکه  متوجه  دشمن  مشترک باشند ، همدگر شان را می  کشند . و این رسم  دیرین  استخوان شکنی قبیلوی را باخود همیشه  زنده  نگاه داشته اند.

 در نتیجه در آخر  این بازی نفرت انگیز، با  کشته شدن شاه  اشرف که خود قاتل شاه محمودپادشاه افغانی ایران بود  در ایالت بلوچستان به امر میر حسین  هوتکی بقتل  میرسد و زمینه سقوط دولت خود شان را که از اثر خونبهای مردم  خراسان ایجاد شده بود، هم در ایران و هم در خراسان=(افغانستان)فراهم  میسازد و تمام زحمات  اقوام  مختلف افغانستان که در داعیه  آزاد سازی قندهار و هرات واز پیشروی و استقرار فارس جانهای  عزیز شان را فدا کرده بودند   ، نقش بر آب گردید.

تبصره بیشتر:

در سال 1132 هق -1097هش/1719م.محمود غلجائی  از پیشرفتهای ابدالی  ها بعد از آنکه ایرانی ها را در فراه شکست دادند  به  هراس افتاده و عسکر به  تسخیر فراه  کشید واسد الله  خان  ابدالی جلو اورا در دل آرام  فراه  گرفت  و آتش جنگ سختی در  گرفت ؛ شاه  محمود  و اسد الله  خان هر دو  جوان دلیر  بعوض اینکه اتحاد قدرت  های میهنی را به  همیاری هم  تقویه  نمایند زیر تأثیر انگیزه  های رقابت قبیله وی  آنقدر باهمدگر  جنگیدند  و بر رخ  یکدیگر  شمشیر  کشیدند تا اسد الله خان پسر عبدالله خان ابدالی در جنگ  کشته شد و شاه  محمود  در این  جنگ فاتح گردید ، بعد از این  جنگ شاه  محمود دگر  متعرض  حکومت ابدالی  هرات  نگردید ولی  این  جنگ باعث  افروخته شدن آتش نیمه  خاموش  خصومت های قبیله وی  بین ابدالی و  غزجائی  کافی بود  و  در  آینده  نزدیکی  به ضرر منافع عمومی  (خراسانیان ) تمام گردید. [ [3]]

بخاطری که محمود  در برنامه  های  تهاجمی اش  به ایران ، کامیاب  شود  گزارش  کشته شدن  اسدالله  خان ابدالی را به شاه صفوی فرستاد  وظاهراً به این ترفند،خود را  از چاکران  شاه صفوی خواند.درباریان نادان، شاه  نادان  تر  از  خود را نسبت به  محمود ، خوشبین نموده برای او لقب  «حسین قلی خان» یعنی (غلام شاه سلطان حسین) گرفته با شمشیری  مرصع به قندهار فرستادندو به فرمان شاه سلطان  حسین فرماندار  رسمی قندهار و فرمانروای  خراسان شرقی و  جنوبی شناخته شد.[[4] ] اما  چه ضرورت به  تأئید فرماندهی  از  جانب شاه صفوی بود ؟ در حالیکه  قندهار قبلاً آزادی  خود را  در زمان  حاجی میرویس خان با ریخته شدن خون دها  هزار سرباز  ایرانی و قتل گرگین خان  توسط میرویس خان بدست  آورده بود .

 

198-2-3.سقوط حکومت هرات

نادر افشار بعد  از  آنکه بنام  شاه طهماسب  صفوی  در شمال  ایران  موفق به  تشکیل  یک سپاه قوی گردید چون شاه  اشرف را  در ایران  گرفتار  با دولت  های ترکیه  و روسیه  دید ، متوجه  هرات شد ، در این  وقت طوس ومشهد و نیشاپورو ولایت سیستان در تحت امر ملک  محمود سیستانی  قرار داشت که خود را  از دودمان صفاری  میدانست فرماندار  گلشن –و فردوس (تون وطبس)بود.این شخص   همین که شاه سلطان حسین (صفوی) از  تخت بر افتاد و  در قندهار و  هرات  مردم قیام  کرده و آزادی خود را  از دولت صفوی به دست  آوردند  و حتی شاه  محمود  هوتک  در داخل  ایران پیشرفت ، او  نیز  که  در  ولایت سیستان  قدرت  نخستین  محلی بود ، از فرمان استانداری مشهد سر پیچید.اسماعیل خان  شپهسالاراستاندار خراسان نیروی کوچکی به فرماندهی  فتحعلی خان فرماندار مشهد برای سرکوبی  محمود سیستانی فرستاد ولی فتح  علی خان ، در هنگام  محاصره ی فردوس  کشته شدو سپاهیانش پراگنده  گردیدند. رفته رفته  کار محمود بالا  گرفت و نیرویی بیش  از پیش فراهم  آورده آماده  حمله به  مشهد  گردید. پس از  کشته شدن فرماندار مشهد  اسماعیل خان شپهسالار افسر دیگری بنام  علی قلی خان شاملو فرماندار پیشین  مرو را به فرمانداری شهر مشهد  گذاشت ولی  این شخص اوباشان را  گرد  خود  جمع نموده و اسماعیل خان را دستگیر و به زندان افگند..پس از  چندی همان اوباشان بر  علی قلی خان شوریده او را  کشتند و اسماعیل خان دوباره بر جای خود  نشست ولی شهر بهمان آشفتگی و پریشانی ماند. اسماعیل خان  که  وضع را بدین  منوال  دید  از محمود سیستانی خواست تا مردم  مشهد را سر کوب نماید  و چنین  کرد. محمود سیستانی ، که  چنین   چیز را  از خدا میخواست با سپاهیانش به  مشهد یورش  آوردو شهر را به  آسانی گرفت . پس  از  گرفتن شهر  نخست اسماعیل خان را از میان برداشت و سپس برای  گرفتن  شهر  های دیگر خراسان  غربی بسوی نیشاپورپیشروی نمود.ملک محمود که بر استانهای سیستان وخراسان تا نیشاپورفرمانروائی مینمود بر ضد  تسلط  صفوی ایران  بر خاست  و درسال( 1722م/1100هش) استقلال خود را  در  سیستان و خراسان  اعلام  نمود.[ [5]]

 

108-2-4. نادر و محمود در مصاف هم برای بدست داشتن مشهد

نادر برا گشودن هرات و برداشتن محمود سیستانی از مشهد که در سر راه  هرات قرار دارد به مصاف سختی را براه انداخت و این اولین قدم  های او  در راه  توسعه و توانائی های فطری او برای قلعه  کشائی و  گشودن  شهر  ها  و  مرز  ها  محسوب  میشود. در ذیل چگونگی  جنگهای  نادر راه  با محمود سیستانی در راه  کشودن شهر مشهد به  تفصیل می آوریم :

در این  حین  نادر افشار  می دید  که  حکومت  های مستقل قندهار و هرات  و خراسان  غربی  هر یک  مجزا  از دیگری  زندگی میکنند  و دولت  هوتکی در ایران یکه و تنهاست ،لهذا او   این  اختلاف داخلی  حکومات قبیله وی افغانی را زیر برسی و خواست خود قرارداده و  از این طریق ، به  ولایت  خراسان (طوس ، مشهد و نیشاپور) سپاه  کشید .

 

پس  از اینکه  محمود سیستانی بر بخش  های فوق  الذکر دست یافت گروهی از سر دسته  های افشار و کُرد به  مشهد رفته برای اینکه  گزندی به نادر برسانند با محمود سیستانی پیوستند.ازاین جمله قلیچ خان افشار، امامقلی امیرلوی افشاربودند. ملک محمود برای فزودن  نیروی خود و به اغوای افشاریان نماینده ای  نزد  نادر فرستاده  وی را به  مشهد  خواست . نادر شیر دل بدون اینکه بیمی در وی راه یابد  با سپاهیانش  آهنگ  مشهد  نمود و به  اردوی ملک  محمود پیوست . سران ایل افشار که خود را بر تر از محمود  میدانستند ملک محمود را  از او  ترسانده و همواره در صدد بودندکه ملک محمود را با او بیشتر بدبین نموده نا گهان  کارش را بسازد  و از شرش  آسوده  شوند.. ولی چون محمود نادر را افسر رزمجوو با پشتکار دید به  گفتار دشمنانش ارجی ننهاد.نادر از بدخواهی و دشمنی قلیچ خان وامام قلی بخوبی آگاه بود و میدانست که چه اندیشه بدی در باره او دارندولی هر طور که بود نمی گذاشت  تا دشمنانش بتوانند به او  آسیب برسانند ولی بد خواهان کار خود را  کرد و نادر از محمود رنجشی یافته، اندیشه باز گشت به  کلات  نمود ولی با  آنهم راز خود را  مکتوم نگهداشت تاروزیکه در شکار گاه «یامخانه»نزدیک  مشهدبا سواران همراهش نیرنگی به کار برده بر سر قلیچ خان  و مام قلی تاخته آن ها را  کشت و از همانجا به ابیورد باز  گشت.

ملک محمود  که با  از دست دادن  دو تن از افسرانش  آنهم  توسط نادر خشمکین بود  در صدد بر آمد  تا با ترفندی  نادر را  از بین بردارد او در سال (1137 هق /1084هش/1706م) به  گروهای قوچان پیغام فرستاد  تا نادر را دستگیر وبه مشهد بفرستد.ولی گروه  یاد شده  که  از افراد کرد بود زیر بار ملک محمود نرفتند که باعث  خشم محمود  گردیده با 6000سپاه ،برای سر کوبی  کرد  ها از راه  دشت «دادکان» به «قوچان »  رو  آورد...در نتیجه  محمود سیستانی  شهر قوچان را بچنگ  می  آورد....نادر که  از اردو  کشی ملک  محمود خبر شد با نیروی کوچکش به کمک  کرد های قوچان  که  آواره شده بودند شتافت .نخست در بیرون شهر بر توپخانه محمودکه از مشهدبه قوچان  می رفت تاخته گروهی از توپچیان را بی دریغ  از دم  تیغ گذرانیدو توپخانه محمود سیستانی را بچنگ  آورد.نادر قبل از  اینکه فرصت را  از دست  داده باشد با یک  حمله  ناگهانی و سریع با چابک سوران خود به سوی دژ قوچان  تاخت  آورد.دلاوران افشار با یک حمله  ی بسیار سخت قلب لشکر محمود را در هم شگافته و گروهی از بهترین سپاهیان  محمود سیستانی را بخاک انداختند و شامگاهان به پای دژ رسیدند.

ملک محمود پس  از  این  حمله بیباکانه نادر که شام همان روز کُرد ها  نیز همراه  نادر شده بودند دست و پای خودرا گم کرده  بود دست از جنگ  کشیده به سنگر  هائی که پیرامون دژ ساخته بود پناه برد. توان مقاومت  محمود در برابر نادر  از بین رفته بود با  نیرو  هایش به دشت «زادکان»  که در نیمه راه  مشهد و قوچان  است عقب نشست.نادر هم  از  کُرد  ها  جدا شده با سپاهیانش بسوی «ابی ورد» رفت .او بعداً دژ «ینگی قلعه» را که  از هوا خواه  های  محمود سیستانی بود به  جنگ  کشودو دژ ینگی قلعه را ویران  نمود. او در راه  چندین  پادگانهای دشمن را  نابودساخته و مدتی در  آن  مناطق سرگرم زد و خورد با مخالفین  خود و  کشودن  مناطق  جدید بود ...

هنگامیکه  نادر مشغول نبرد با سرکشان مرزی بود شاه طهماسب دوم ، رضاقلی خان  سردار رابرای سرکوبی ملک محمود سیستانی  به  خراسان فرستاد. رضا قلی خان  چون  آوازه دلاوری  های نادر را شنیده بود سواری را به ابیورد فرستاد و به نادر پیغام داد که  تا رسیدن او به سوی قوچان پیش  آمده در قوچان به  نیروی او بپیوندد. ولی نادر چون به  کُرد  ها  اطمینان نداشت به تنهائی با سواران  افشار به سوی مشهد روی آورده در بیرون شهر آغاز به تاخت و تاز نمود . ملک محمودبرای نبرد با نادر از شهر بیرون شتافته پس  از یک  جنگ دهشتناک از نادر شکست یافت و یک  دسته از بهترین سوارانش  را از دست داده از روی ناچاری به درون شهر پناه برد....

بعد از شکست  ها  و حوادث جانگدازی که هم به  ملک محمود پیش شد و هم  چندین  مرتبه  نادر را  از صحنه  جنگ فرا کشید  در  نتیجه  نادر  موفق شدبه کمک و جان بازی دلاوران افشار که در این  نبرد  آخری فدا کاری شگفت آوری   از خود  نشان دادند بسیاری  از سپاهیان ملک محمود را  از دم  شمشیر  گذرانیده و گروهی را نیز  اسیر نمودند.ملک محمود  از  چنگ نادر گریخته  به شهر پناه برد . و نادر بسوی کلات  رهسپار شد . وملک محمود  چون دید که  چیرگی بر  این  مرد هنگامه  جو  کار  آسانی نیست نمایندگانی به  ترکستان و قوچان فرستادتا ترکمن  های «ناوابیورد» و کُرد  های قوچان را به دشمنی و ستیزه جوئی با نادر برانگیزاند . به  آنها همه  گونه  وعده و وعید داد.

نادر چون از سر  کشی  ترکمن  ها و  کُرد  ها آگاه شد یکصدو پنجاه  کیلومتر راه را در یک شبانه روز به سواری  اسپ پیموده خود را به «نسا» رسانید. ترکمن ها  چون  مرگ را در برابر چشم دیدند از نادر به  جان زینهار خواستندو نادر آنها را به  خود رام  نمود ه از راه  «میاب» ، «کوپان »، «مرو» و« سرخس»در سرمای زمستان به سوی  مشهد سرازیر شد.

چون به  نزدیکی مشهد رسید    دو دسته  از سواران شمشیر زن  خود را در کناره  های جاده  به کمین  گذاشته ، خود با یک  دسته  از چابک سواران به سوی شهر پیش رفت . اندیشه  نادر این بود که ملک محمود را بدنبال خود کشانیده پس از اینکه او را به  کمینگاه  سواران رساند ، ناگهان بر او تاخته کارش را بسازد، ولی محمود از نیرنگ  جنگی نادر آگاه شده پیش نیامدو پس از یک  جنگ سخت که  گروهی از  هر دو سپاه کشته شدند هیچ کاری  از پیش  نرفت .

چون سرمای هوا بی اندازه بود ، ملک  محمود  دست  از  جنگ برداشته به  شهر باز گشت  و نادر برای اینکه با نداشتن خواروبار،سپاهش دچار زحمت   نشوند از محاصره شهر چشم پوشیده به سوی سرخس رهسپار شد و همینکه شنید طهماسب به سوی  خراسان پیش می آید  ملا  علی اکبر  خراسانی را به  نزدی شاه فرستاده  اجازه  خواست که با همه سپاهش به  اردوی شاهی بپیوندد.

 

108-  2-5.سرکوبی چغتائی های سرخس وتاتار های مرو

نادر پس از اینکه به  تجن رسید از آنجا به سرخس و دژ  «مودودقلی سلطان» سر دسته  چغتائی  هارسید.او بدون  جنگ دژ را  تسلیم  نادر  کرد .پس از آن  دژ  های  دیگر  در سراسر سرخس بدون مقاومت تسلیم  نادر شد .از جمله   مجعلی خان  مقاومت  کرد  و قلعه خود را  تسلیم  نکرد  که نادر او را دستگیر وبا سه هزار خانوار چغتائی به کلات  وابیورد کوچ داده، خود بسوی  «ابی ورد»  رهسپار گردید.[[6]]

 

108-2-6.پیوستن نادربه نیروی شاه طهماسب

(1139-1138هق/1104-1105هش/1726-1627م)

ا ز اثرپادرمیانی نادر  به تعداد 10000 سپاه  از کرد ها را نادر به  اردوی خود پذیرفت و بخاطری که میانه اش با  کرد  ها  صمیمی  شود  دختر سام بیک قوچانی را برای خود نامزد  نمود .و به این  ترتیب یک گام  دیگر خود را به فرماندهی سپاه ایران  نزدیکتر ساخت.

نادر با پیوستن  به  اردوی شاهی ایران مورد تفقد شاه طهماسب قرار گرفته  و به  حیث سرفرمانده  نیروهای توپچی ایران  مقرر شد ولی فتح علیخان سپهسالار که  در سر فکر های خامی را می پروراند  از این  کار چندان خوشنود  نشد . او را مانند رقیب خود تلقی  میکرد کینه سختی  از نادر در دل  گرفت .

در 24محرم (سال 1139هق/1104هش/1726م)ارتش شاه طهماسب  از قوچان به سوی مشهدبه راه افتادو پس  از ده روز راه پیمائی از راه  کوه سنگین(کوه سنگی)و نزدیکی دروازه ارگ به سوی «خواجه ربیع» میرفت.

ملک محمود  نیز با توپخانه خود ستونهای پیاده  نیرو ی شاه را زیر اتش  گرفت و شاه طهماسب نادر راپیش فرستاد. نادر پس  از  چند یورش  پی در پی  نیروی محمود را به سوی شهرراند وارتش شاهی پس  از رسیدن به خواجه ربیع اردوگاه  خود را بر پا ساخت.

نادر  هر روز با دلاوران  افشار به شهر یورش برده پس  از  کشتن  گروهی  از سپاهیان ملک  محمود و رساندن آسیب به دشمن به اردو بر  میگشت و مقصودش این بود که قوای ملک  محمود و رساندن  آسیب به  دشمن به  اردوگاه بر میگشت و مقصودش  این بود  که قوای ملک محمود رارفته رفته به تحلیل برده ، روحیه سپاهیان اورا  خراب  کند.بدین گونه  چند روزی گذشت  و جنگ قطعی آغاز نشد.

در این  هنگام فتعلی خان سپه سالار  از شاه طهماسب خواست به  گرگان رفته پس  از فراهم  آوردن  نیروی دیگری  باز گردد و او به  این بهانه  میخواست  از زیر بار  جنگ  شانه خالی  کرده پی کار  خود برود . شاه  ازین خواهش نابهنگام او سخت در شگفت  ماند.فتح  علی خان  چندان پا فشاری نمود که شاه  خشمگین شد و نادر را پیش خواندو به او  دستور دادکه هرچه زود تر کار سپه سالار را بسازد . ولی نادر به شاه  گوشزد  کرد که پس  از  کشتن او  ایل قاجار به شورش برخاسته و ممکن است هنگام  جنگ  تولید زحمتی نمایدو گفت بهتر است او را دستگیر و در کلات زندانی  نمایندو شاه  این پیشنهاد را پذیرفت ولی  چنان از سپه سالار رنجیده بودکه در پنهانی به  چند  تن  از  نزدیکان  خود دستور کشتن فتعلی خان را داد.

روز 14 ماه صفر به دستور نادر فتحعلی خان را دستگیر و در چادرش  در بند  نمودند. همین روز گماشتگان شاه به کمک  مهدی نام قاجار  در چادر ریخته و او را  کشتندو سرش را برای شاه بردند.

پس  از  کشته شدن سپهسالار ، برای  اینکه  آشوبی بر نخیزد، بدون درنگ  همه  بستگان و افسران قاجار را از جمله یوسف بیک ، رحیم  خان  گرایلی ، شرف  الدین بیگ ، نیاز قلی بیگ  وقاسم  آقا قاجار بودند ، دستگیر و زندانی نمودند. سپس شاه طهماسب  سپه سالاری  ارتش را به نادر داد و وی را به  لقب «طهماسب قلی خان» سرافراز نمود

108-2-7.گشایش  مشهد

همینکه محمود سیستنای  از  کشته شدن فتحعلی خان  آگاه شد توپخانه خود را  از شهر بیرون آورده به سوی اردگاه شاهی روان شد. نادر که  چنین چیزی را  از خدا میخواست شتابان به  جنگ او شتافت و پس  از یک  نبرد سخت نیروی محمود شکست یافته گروهی از خویشاوندان ملک محمود و  ابراهیم خان فرمانده  توپخانه او کشته شدندو محمود دوباره باز گشت روز بیست و سه  ماه ، نادر فرمان حمله دادو پس  از یک شبانه روز نبرد  کاری  از پیش  نرفت. با رسیدن  توپخانه ای که  از قوچان  منتظرش بودند و رسید حمله دوباره به شهر  از بامدادان  تا شامگاههان ادامه  یافت. و این  وضع دو ماه دوام یافت. در این  جریان پیر محمد نامی  که فرماندهی یک دسته  از سپاه  محمود  سیستانی را  عهده دار بود  چون دید که  ملک  نمی تواند  کار از پیش ببرد  پنهانی  علی خان نام سرباز را نزد  نادر فرستاده پیغام داد که اگر  از دروازه  میر علی آمویه  به شهر حمله نماید  چون پاسداری آن  دروازه بااو میباشد دروازه را باز خواهد  کرد . شب شانزده  هم ماه نادر با 1200 نفر تفنگدار  از همان راه  موعود  دلاوران افشار را از دروازه ای که پیر محمد قبلاً برای ورود نادر و سپاهیانش کشاده داشته بود، داخل شهر شدند که  جنگ سختی در گرفت . سربازان  ملک محمود  که  از چگونگی  کشوده شدن  دروازه شهر بیخبر بودند.پیش آمده با رشادت می  جنگیدندو باران  گلوله سربازان  نادر بر سر آنان می ریخت. بزودی شکست  میان  مدافعین شهر افتاد و پادگان نادر به شهر حمله ور شدندو این  جنگ بشدت  خود  تا روز بعد ادامه  داشت . در روز هفدهم  شهر از دشمن  پاک شدو ملک  محمود  که به  ارگ پناه برده بودپس  از یک ایستادگی بسیار دلیرانه  تسلیم و دستگیر و زندانی شد.

مردم شهر ارتش  نادر را با فریاد  های شور انگیز شاد باش گفتند. نادر به پیروی سوگندی که یاد  کرده بود  گنبد  حضرت «امام رضا» را با زر آرایش  داده و امر فرمود تا منار دیگری مانند  منار پیشین  در صحن  مسجد بسازند.

نادر خانواده  خود را  از  ابیورد به  مشهد  آورد  و برای نظم  امنیت شهر دسته  از سپاهیان سوار و پیاده را  در ابیورت و کلات به پادگان  گذاشت.

نادر بعد از  کشته شدن ملک محمود سیستانی  و انجام  کار  های  نظم  و نسق نظامی پس  از  ورود ن به  مشهد شاه طهماسب  نیز از مازندران و رحیم خان  گرایلی  از گرگان هریک با سپاهیان خود به  مشهد رسیدند.

در نوروز سال(1141-1140هق/1106-1107هش/1175-1176م) ارتش نادر آماده  حمله به  هرات  گردید.

ادامه دارد

 

 


[1]   غبارمیر غلام  محمد ، افغانستان در مسیر تاریخ ،پیشین،ص563 ؛ لارودی نور الله ،نادر پسر شمشیر،نشر شرکت مطالعات پارسه،ویراستار کبراروفی،تهران: میدان انقلاب، 1388،صص،23-24 ؛ تاریخ  ایران  از آغاز تا امروز ، پیشین ، ص334

[2]   غبار میر علام  محمد ، «افغانستان در  مسیر تاریخ»، پیشین ، ص531.

[3]   عبار میر غلام محمد ، افغانستان در  مسیر  تاریخ  ، پیشین، ص 561.

[4]   نادر پسر شمشیر ، پیشین ، ص25       

[5]   عبار ، افغانستان  در  مسیر تاریه ، پیشین ، 564 ؛  نادر پسر شمشیر ، پیشین ، صص34تا 35

[6]   نادر پسر شمشیر، پیشین، صص،43تا51.

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

جلد نهم

بخش یکصدو نهم

بحث اول

نادر قلی خراسانی در آسمان  ایران با خون وشمشیر میدرخشد

 

 

108.  نادر قلی یا  نادرشاه افشار خراسانی

(مختصری در باره  این  مرد)

«این مرد امام  قلی نام دارد که پسان  هابنام  نادر شاه افشار در تاریخ  شناخته شد. این  شخص  از  اثر فکر  درست ، نظرروشن  و شجاعت بی  نظیرش و ماجراجوئی  های که  شخصیتش را در زیر درخشش شمشیر نظامی اش ، در تاریخ  آسیا  یکبار دیگر نظر  ها  را  بخود  جلب کرده  و با پیروزیهایش  افسانه  هاو داستان  های وصف ناپذیری او راکه توام با شوخی  و بیشتر اوقات با بی رحمی ، حاضر جوابی در حملات  لفظی با درشت  گوئی شخصیت  وی را  میسازد. او به پاسخ  کسانی که برای  نادر اصالت  خانوادگی قایل  نیستند یعنی که به استهزا به او  میگویند: « از خانواده سرشناسی زاده  نشده  ای که با دختر مغول بزرگ که به  خواستگاری  اش  میروی ازدواج  کنی ؟»؛ ولی  او  تلویحاً  میگوید :« بلی ،ولی من پسر شمشیر خود  هستم»

او  از قبیله  ترک افشار بود ، در خلال یک  درگیری گرفتار اوزبکها شدو به مدت  هشت سال «برده » آنها بود و میخواست در زندگی  آنرا تلافی کند . پس  از  توفیق به فرار  در خدمت  یک خان  در  می آید، او را  کشته  و دخترش را  می رباید ، سپس در 1728، قتل دیگر کاملاً شبیه  نخستین را، مرتکب  می شود که اگر پیامد  های سنگینی نداشته بود  ،تاریخِ  آنرا یادداشت نمیکرد. مردی را  که  این  بار  می  کُشَد  رئیس  یک قبیله  ترک  قاجاراست  که قبیله  مقتدر بود . این قبیله  میخواست  تلافی  کند  ولی به  چیزی  جز شکست  نیانجامید . نادر ، برای بهتر کنترول  کردن  آن ، پسر قربانی خود ، «آغا محمد» را به  گروگان  گرفت و او را اخته  کرد {در کتابهای تاریخ  نوشته شده  است  که آغا محمد خان در سن یازده سالگی بدلیل اینکه  چهره  جذابی داشت توسط خواجگان حرمسرای عادلشاه  - حاکم  مشهد در حال معاشقه با یکی از همسران وی  دیده شدو به دستور عادلشاه که از بستگان محمود افغان بود به روایتی پسر عموی او اخته  گردید.  وروایات  دیگر  نیز  هست که در جایش به  آن  پرداخته می شود.}. . .

نادر برای رهائی کشور از چنگ افغانها ، از طهماسب شاه  خیالی صفوی، رخصت  طلبید . او  نیازی بوی ندارد و تنها بمنظور رسمیت بخشیدن  است . در میان  هیجانانت  مردمی  وبا تحسین زیاد او  به  تنهایی  ایران را فتح  میکند. و به  اصفهان  وارد شده شاه طهماسب(1730-1731م/1108-1109هش) را آزاد  کرده و به  تخت  می  نشاند . پنج سال بعد  جانشین او  عباس  سوم را (1732-1736م/1110-1114هش)از تخت بر میدارد و با موافقت  مجمع  اشراف که از  چهار گوشه  کشور  آمده بودند  خود را شاه  میخواند. همزمان ایران را متصرف  میشود و قدرت خود را  تحکیم بخشیده  ومهاجمان را می تاراند: از یکسو در (1736 م/1114هش)آنها را مجبور به امضاء معاهده صلحی میکندکه مرز  ها را (1639 م /1017هش)باز  میگرداند  ؛ از سوئی دیگر در 1738م/1116هش)روسها را  از  ارمنستان و آذربایجان بیرون  میکند. بر علاوه   ، به یورشهای رعد  آسادر اقلیم سغد و خوارزم  می پردازد و خانات بخارا و خیوه را دست  نشانده  میکند، در (1739م/1117هش) در هند تا دهلی به  پیش  میرود  و از  آنجا  غنائم بیشماری با خود  می  آورد  که همیشه  از «تخت  طاؤس» «تهران  خزانه»سخن بمیان  می  آید . گفته شده  است  که او  دیوانه بوده  است . از اینکه سربازانش، پس  از  این  همه او را  کشته اند  دال به این  است  که او  حقیقتاً  دیوانه بوده و دیوانگی اش برای  آنهائی که  از  وی پیروی میکرده تحمل نا پذیر بود .» [[1]]

 

108-1-1. پیدایش نادر شاه  و بیرون راندن افغانان

پایداری ایرانیان  در  مقابل  اشغالگران  ترک  وافغان در زمان  شاه  اشرف روز به روز افزایش  می یافت ، در این  هنگام  مرکز  جنبش  در  مازندران بود . بسال (1726م/1106هش) یکی از سرداران پر توان و با  استعداد  ایرانی بنام  نادر خان افشار به  نیروی شاه  طهماسب پیوست . نادر از  میان  عشیره  ترک افشار برخاسته بود ، قسمتی از این  عشیره  در زمان شاه  اسماعیل اول  به  خراسان  کوچ داده شد . به سال ( 1688م/1066هش) نادر در  این منطقه به  دنیا  آمد .او با مادرش هنگام  نوجوانی به وسیله  ازبکان خوارزم به بردگی  گرفته شد ، او از  اسارت  گریخت و به  خراسان بر گشت و در خدمت  دسته  های  چریکی قیودالهای محلی در آمد ، دیری نپائید خودش  تعداد  چریک  گرد  آورد ، دژ کلات را که  در شمال  خراسان قرارداشت به  تصرف در آورد ،  این  دژ را مستحکم  کرده به عنوان پایگاه از آن بهره برد .

دیری نپائید که نادر به خدمت شاه طهماسب دوم در آمد ، شاه طهماسب او را به  والی گری خراسان منسوب کرد ، نادر اراده  خود را به شاه بی  اراده  تحمیل و اورامتقاعد کرد تا فتحعلی خان قاجار را که رقیب اصلی نادر بود ، به قتل برساند.

 در فاصله سالهای (1726/1104هش.و1729/1107هش.)، نادر ملک  محمود سیستانی را شکست داد و مشهد را که به  تصرفش در آمده بود، از او پس  گرفت. افغانان ابدالی که  هرات را  در  تصرف داشتنداز نادر شکست  خوردند و  هرات را تخلیه کردند. اینگونه  نادر سرتاسر  خراسان شرقی را به تصرف خود در آورد . در این  هنگام  نادر  از سوی شاه طهماسب دوم به طهماسقلی خان ملقب گردید، و اداره کلیه استانهائی را  که بنام شاه طهماسب دوم  تصرف کرده بود بدست گرفت . ضمناً شاه آلت دست ساده ای  در اختیار نادر بود .

کامیابی  نادر  شاه  اشرف افغان را که به  ایران  در اصفهان  حکومت  میراند  مشوش  گردانید . او با 30  هزار سپاهی بسوی خراسان رهسپار شد و در اکتوبر (1729/1108هش.)نزدیک دامغان شکست  خورد  و لشکریانش تار و مار  گردیدند.نادر ضمن  تعقیب  افغانان  غلجائی شکست خورده و فراری به سوی اصفهان تاخت و در(روز سه شنبه 29نوامبر1729/هجدهم عقرب 1108هش.) یکبار دیگر  در  نزدیکی مورچه  خورد اصفهان  آنها را ، به سختی شکست داد. اشرف با ارتش اصفهان را تخلیه  کرد و پیش  از بیرون رفتنش کشتار دیگری در شهر راه انداخت ، شهر را به باد  تاراج داد و شاه  مخلوع شاه سلطان  حسین را اعدام  کرد . نادر به  اصفهان  وارد شد و دیری نپائید که شاه طهماسب دوم را به  تخت  نشاند.

نادر ضمن  تعقیب  افغانان فراری به فارس ، در آغاز سال (1735بروز چهار شنبه 13 دلو1113هش) در نبردی نزدیک  استخر آنها را تار و مار  کرد و شیراز را  گرفت . اشرف به بلوچستان  گریخت و در  آنجا بدست یکی از  خانهای بلوچ  کشته شد ، در این  هنگام ایران  از وجود افغان پاک  گردید.[[2]]

 

 

108-1-2.تأسیس حکومت ابدالی هرات به  موازات خیزش  های قندهار به رهبری  میرویس خان الی فتح  هرات بدست نادر شاه افشار

در سال(1098هش./1719) بعد از  آنکه  ایرانی  ها  در فراه  از قوای  حکومت ابدالی  هرات شکست  خورده بودند شاه محمود غلجائی عسکر به  تسخیر فراه  کشید  و اسد الله  ابدالی  جلو او را در دلارام  فراه  گرفت و آتش  جنگ سختی  در  گرفت ، شاه  محمود و  اسد  الله  هر دو  جوان  دلیر  و هموطن و  هر دو  از  تبار پشتون و قندهاری ، در عوض اتحاد بمقابل  دشمن مشترک شان (صفویها) به رخ یکدیگر  آنقدر شمشیر زدند  تا اسد الله  در میدان (جنگ  کشته شد  و شاه  محمود فاتح  گردید ، گرچه شاه  محمود بعد از این  فتح دیگر متعرض  حکومت ابدالی  هرات  نگردید ، ولی همین اقدام او برای روشن  کردن  آتش نیمه خاموش  خصومت  های قبیله  وی  بین ابدالی و غلجائی  کافی بود [[3]] و باعث  این  گردید  که  این قیام  های نیم بند قندهار و هرات قبل  از  اینکه در  نقطه امن وثباتی قائم گردد بخاکستر مبدل  گردید وخراسان شرقی همین قسم دست بدست قدرتهای منطقوی گردید. ما حصل دوره  غلجائی  های قندهارو ابدالیهای هرات  هرگز نمیتواند یک دست  آورد  تاریخی دراز مدت و تعین کننده برای خراسان شرقی باشد بلکه   به  حکومت  های میر نوروزی مشابه بود  که روزکی چند شاه  محمود و ،  اشرف و شاه  حسین غلجائی  و خانواده های ابدالی و  الوکوزائی درهرات در قدرت بودند.

بعد از اینکه  اسد الله  خان  در جنگ دل آرام  از طرف  محمود غلجائی کشته شد  استقرار  حکومت ابدالی هرات  برهم خورد  و عبدالله خان پدر پیر اسدالله خان  مقتول  که پس از مرگ پسر جوانش  دلشکسته  گردیده  بود از اثر تحریک  عبدالغنی خان الکوزائی عضو  جرکه  مهم  هرات  مستعفی گردید  و زمان خان ابدالی پدر (احمد شاه  ابدالی) به ریاست  حکومت هرات  منتخب و بعد از گرفتن اقتدار به اساس  رقابت قبیله  وی مردی چون  عبدالله خان را  محبوس نموده و بعداً او را در زندان  مسموم نموده بقتل رسانید ، با از بین رفتن  عبدالله  خان  خصومت  های شخصی که شاخصه عنعنات قبیلوی عشایر افغان مخصوصاً (الوکوزائیه و ابدالی ها) میباشد حکومت تازه احداث  ابدالی های  هرات  از دستی بدستی در گردش افتاد ،چرا که  اراکین  این  حکومت  هنوز چوپان پیشه و  راعی مواشی بودند که از زندگی شهری و تمدن  های موجود و حساسیت  های  منطقوی بهره ای نداشته و از حکومت داری چیزی در دست  نداشتند و حتی از حکومت  غلجائی قندهار نیز ابتدائی تر بودند، زیرا  فئودال و اشراف مالدار  از مرکزیت  مستحکم بیشتر فرار میکردند.

حکومت صفوی فارس  از  کشته شدن  اسدالله خان  و محبوسی  عبدالله  خان و دشمنی قندهار با  هرات  خبر داشت ، معهذا برای کشودن  هرات  که  در یک  حالت  نفاق و خانه جنگی بسر می برد، مجدداً قشونی به قیادت  صفی قلی  ترکستان اوغلی سوق نمود ، زمانخان رئیس  جدید  حکومت  هرات از (1097هش برابر به 1131هق/1719م) تا (1100هش./1722م) خان  ها  و اشراف  هرات را دلجوئی کرد  و جرگه را  محترم شمرده و عبدالغنی خان  الکوکزائی را بیشتر بر کشید  و انگاه  جعفر خان  استاجلو  حاکم سابق  ایرانی  هرات را که محبوس بود در خیابان باغ  نو شهر هرات  در  جواب سوقیات  صفوی اعدام  کرد، وخود با سپاهی در جوار کافر قلعه  (اسلام قلعه کنونی) جلو قشون  دشمن را بگرفت . در این  جنگ زمانخان عملاً ثابت  کرد  که از  عبدالله  خان  و  اسدالله  خان  دست  کمی ندارد .او  وقشونش سپاه  ایرانی را  به سختی در هم شکستند  و به شهر  هرات  مراجعت  نمودند.او مدت سه سال در هرات به  آرامی بسر برد  چرا که  حکومت صفوی  که زیر ضربات خورد کننده غلجائیان قندهار  قرار داشت  هرگز مجال این را  نیافت  که هزیمت قبلی خود را  در هرات تکافو نماید.

تهدید  حکومت صفوی که باعث یک اتحاد  نسبی خانهای هرات بغرض دفاع  دسته  جمعی بوجود  آمده بود  دگر وجود نداشت .بعد از فوت زمان خان ابدالی رئیس حکومت  هرات علی رغم خواسته  عبدالغنی خان الوکوزی  سابق الذکر وسایر  طرفداران   خاندان زمانخان  ، محمد خان پسر عبدالله  خان  رئیس سابق  حکومت  هرات که در علاقه شورابک  مقام داشت ، او را به ریاست  حکومت انتخاب  کردند  و او در  هرات  آمد  و حکومت را در دست   گرفت (1722م/1100هش.) محمد خان  چون دولت صفوی را  از بین رفته و دولت  غلجائی را گرفتار امور ایران  دید ، در صدد توسیع  حدود  هرات بر آمد، نخست به  خراسان  ایران لشکر  کشید و شهر مشهد را محاصره نمود ، چون  جنگهای حصار چهار ماه  طول  کشید  و محمد خان  از طرف اداره  هرات  و رقبای داخلی خود  مشوش بود  بدون اخذ  نتیجه قاطع بهرات بر گشت  و در ضمن قلعه  نظامی  «سنگان» را  در  غرب  غوریان  مسخّر  نمود  تا وقتی  که  محمد  خان  به هرات  می رسید ، اغراض  خانهای قبایل (ابدالی ها و الکوزائی ها) پیش رفته  و جرگه ؛ معزولی  محمد  خان را  از ریاست  حکومت  هرات  اعلام  کرد .

جرگه  عوض  محمّد خان ذوالفقار خان  پسر زمانخان  رئیس متوفی  حکومت  هرات  را به ریاست  حکومت  منتخب کرد (1724م/1102هش)تا (1725م/1103هش) و او  از شورابک به  هرات  آمد .سال  دیگر پسر دیگر  عبدالله  خان با عده ای  از طرفداران  مسلح ابدالی  ها  خونخواهی  پدر  مسموم خود را  از ذولفقار خان  در پیش  کشید . این دعوی مسلماً ابدالیها را به دو  دسته طرفدار خانواده  عبدالله  خان و طرفدار خانواده زمانخان  تقسیم  کرد  و خطر خونریزی داخلی  و انقراض  حکومت ابدالی  هرات را  نزدیک  ساخت ، لذا جرگه در صدد جلو  گیری  بر آمد ه مدعی (رحمان خان) و مدعی علیه (ذوالفقارخان) هر دو را طرد  کرد  و ذوالفقار خان را به  سکونت  در باخرز  و رحمان خان  را به اقامت  به فراه  محکوم  و اعزام  نمود.

قبل از  اینکه  عبدالله  خان  ابدالی  بدعوت  ابدالی  های قندهار  از  مولتان  به قندهار  بیاید ، هنوز قسمتی از  قبیله او با یکی از پسرانش بنام  «الله یارخان» در ملتان  می زیست . جرگه  هرات بعد از  طرد ذوالفقار خان  و رحمان خان  از  الله یار خان جه در ملتان اقامت داشت، دعوت نمودندتا  از  مولتان  بهرات  آمده و زمام  امور حکومت را بدست بگیرد از (1725م/1103هش)الله یار  مثل پدر خود  عبدالله  خان  و مثل رقیبان خاندان خود  (زمانخان  و پسرش ذوالفقار خان ) مرد کار آگاه بود ، ولی بواسطه  تعصبات قبیله وی  و اغراض فیودالی و خاندانی او  نیز  مثل  آنان  محکوم به  ناکامی  گردید. در نتیجه  قبایل  ابدالی و الوکوزائی سالها با هم  گل آویز بودند و  یکی در پای دیگر خار میکاشتند تا برای خود امتیازات  بیشتری بدست آورند که  نتیجه ای بجز  براه انداختن  جنگ  های داخلی در  هرات  نبود و در رأس این  تحرکات  عبدالعنی خان الوکوزائی قرار داشت .

در نتیجه  این  خانه جنگی  ها تا زمانی ادامه  داشت تا  اینکه  حملات و هجوم نادر افشار  در هرات  آغاز  گردید.[[4]]       


 

[1]  بر  گرفته  از: ژان پل رو ، تاریخ  ایران  از آغاز تا امروز ، ترجمه باقر  تقوی ، صص 334 تا 337

[2]   ا. آ  گرانتوسکی ،م.آ.داندامایو و گروه  پژوهشگران روسی ، ترجمه کیخسرو کشاورزی، پیشین ،صص 226-22

[3]   غبار میر علام  محمد ، افغانستان در  مسیر تاریخ ، پیشین ،ص561

[4]   غبار،افغانستان در  مسیرتاریخ،پیشین ، صص،561تا564.

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

جلد نهم

بخش یکصدوهشتم

بحث هفتم

108-7-1.یک رویداد مشتبه تاریخی  در دایرة المعارف آریانا

آریانا دایرة المعارف در جلد سوم صفحه 318/2318 در مورد  میرویس خان  نوشته  است: «... میرویس فرمانروای  مستقل ولایت قندهار  بوده بنام رئیس  ملی منطقه  خود را  اداره  میکرد .میرویس  قوای دشمن را  از ولایت قندهار طرد  و فرصت  تأسیس یک  حکومت محلی آزاد را در ولایت  هرات بدست سران طایفه ابدالی داد(م) وزمینه فعالیت سیاسی  بر خلاف دشمن  رابرای سرداران  محلی سیستان  تهیه نمود    ولی میرویس بعد از هشت سال حکومت که  هنوز به  توحید اداری  مملکت  موفق  نشده بود فوت و برادرش  میر عبدالله  جانشین او  گردید. «میر محمود  نقشه پدر پیر نامدار خویش رادرمحل تطبیق گذاشت  ».

حاجی میرویس خان که  داعیه  خود را در سال 1709 مبنی بر  استقلال سیاسی منطقه قندهار را بر ضد  دولت صفوی و عامل  آن  گرگین شروع  کرد الی زمان  مرگش که مصادف به سال 1715 میباشد  هرگز این فرصت را  نیافت  تا  جنبش ملی اش را  مستقیماً به ولایات  همجوار   سیستان و هرات  انتقال و صادر نماید چرا که بر  عکس  عاملین دولت صفوی در سال  1711م/1089هش.30 هزار لشکر گرجی را بقصد  کشودن مجدد شهر قندهار از  گرشک سوق داد که این قوا ،در ساحل رود  هیلمند قوای  میرویس را  بجانب قندهار منهزم ساخت . شهر قندهار در محاصره  خسرو عامل  صفوی ایران در آمد. در این  حین بد بختانه زمانخان که رئیس  قبیله  ابدالیهای هرات  بود  ابتدا طرف  شاه صفوی را التزام و سپس با رئیس تمام قبیله ابدالیها عبدالله  خان یکجای شد.جنگ به نفع  میرویس خان پایان پذیرفت و در سال 1712م استقلال قندهار بر پایه  تحکیم رسید .

در سال 1713 یک قشون دیگر صفوی ها به سرداری  محمد زمان خان به استقامت قندهار سوق شد که در عرض راه  نرسیده به قندهار از طرف مردم  منهدم  گردید (غبار 535و 536).

میرویس برخلاف تذکر آریانا دایرة المعارف که ثبت کرده است: « فرصت  تأسیس یک  حکومت محلی آزاد را در ولایت  هرات بدست سران طایفه ابدالی داد.» میرویس خان ابداً این فرصت   را نیافت  تا خیزش میهنی خود را به سایر ولایات سرزمین خراسان که در آن  وقت یا توسط صفویان و یا  ازبکان  و بابریان هند اداره  میشد انتقال و صادر نماید  ولی  از رهگذر سیاسی  نامه  هایی به  اورنگزیب  امپراطور مغلی هند  که  قسمت  های شرقی خراسان را به  جغرافیای موجوده افغانستان بدست  داشت فرستاده (زیرا هنورکشور  تحت سیطره اقوام افغانی با نام «افغانستان» در صحنه سیاسی جهان تولد  نشده بود(مولف))و خواهان حمایت  دولت نو ظهور قندهار بنام (دولت  غلجائی قندهار گردید . و  همچنان  در زمانیکه از جهان رفت بر خلاف  نوشته  دایرة المعارف  آریانا در سن چهل ویک سالگی  که بهترین  دوره  عمر یک  انسان  میباشد  دار فانی را  وداع  گفت  نه اینکه  به سن پیری رسیده  باشد.(رستم  التواریخ 221،222 ؛  غبار 536؛ تاریخ  تطبیقی  ایران ،439؛ تاریخ  ایران با ستان از آغاز تا امروز 283) قابل  یاد آوری است  که  میرویس خان  که  حساسیت  های قومی  را نیک  درک  نموده بود هرگز  خودش را پادشاه و اختیاردار  این  نهضت  نخواند و بر عکس مردم او را بصفت کلان  و قاعد خود شناخته بودند.  میرویس خان  میکوشید  تا  خطه  خراسان شرقی را که بدست عمال  حکومت  های بیگانه بود  از زیر سلطه  آنها خلاص کرده و یک  حکومت  نیرو مند ملی تأسیس  نماید اما بر عکس توقع او جانشینان  او  همان کاری را پیش  گرفتند که  حاجی میرویس  خان  از  آن  سخت  متنفر بود و  آن تبدیل خیزش میهنی آزادیبخش به یک ارتش  استیلاگرو غارتگیراستعمارگر.

 

108-7-2.یک نظراجمالی به وضع خاندان صفوی  پس  از شاه  عباس:

به یک نگاه  کمی سطحی میتوان، به دور نمای سیاسی پس از مرگ  شاه  عباس(1629م)پی برد  که شهریاران صفوی نسبت به شهریاران پیش  از خود کم ارزش تر بوده اند. از زمان شاه صفی(1629-1642)بجز برپائی چند  بنای یادبودمثل پل- سّد خواجو و کاخ  چهل ستون اصفهان چیزی بیاد گار نمانده و قابل شمارش و  ارزش تاریخی نمیباشد. سلیمان شاه که  تا(1664-1694) سلطنت  کرد به ویژه از او ،بجز  مستی وکار  های خلاف اخلاق بیادگار نمانده  است ولی کاخ  هشت بهشت  یادگار پر قیمتی است که از او بجای مانده  و همچنان مدرسه با  عظمت  مادر شاه (1706-1714)تحت سلطنت شاه سلطان  حسین (1696-1722) ساخته شد فناتیسم مذهبی وی به  ویژه آزادی تمام  وکمالی که به  ملاّیان برای جبران ، چنان که بد زبانان می  گویند، ناهنجاریهای زندگی  خودش داده بود را نمیتوان به فراموشی سپرد، سرکوبی سنّیان است که باعث انگیزش  خیزش افغانان گردید و سر آنجام  دیدیم که  به  چه  آسانی  این سلطنت  دیر پای تاریخ بپای  اشرف افغان واژگون  گردیدکه باعث راندن قزلباشهای گردید که در همه  عرصه  های تاریخ صفوی مردان رزم و نگهبان تاج و تختی بودند که  از شاه  اسماعیل اول به  میراث گذاشته شده بود.

اقوام افغان که  در ترکیب شان در زمان حمله  به  ایران اقوام  ،تاجیک،اوزبیک و هزاره خراسانی و سایر اقوام  نیز بنا بر قول غبار  اشتراک  داشته بودند در حالی به  ایران  حمله بردند که  ویژگیهای نظامی وشجاعت عنعنوی خود را  حفظ کرده بودند و  در حمله  هایی که به سرزمین  های  هند و سند بردندشجاعت خود را  در لشکر کشی به  هندوستان بار  ها به اثبات رسانیدند .چنانچه تیمور در جهان کشائی  های خود از قلات  غلجائی  صرف نظر کرده و سبک  از آن  منطقه صرف نظر کرد( منم تیمور جهانکشا)،بابر در طوالی  حیات نظامی خود  میخواست قلات و قندهار را با زمین داور بکشاید و  همچنان اورنگ زیب که  هر  مرتبه  به  ناکامی   روبرو شد و در این راه  تعداد زیادی  از  عساکر خود را  از دست داد. این بار نیز  ظلم  خانواده  حاکم صفوی را به  هیچوجه پذیرفتنی ندانسته و هرگز به عامل دولت صفوی ایران  در قندهار (گرگین)انقیاد ننموده و مظالم   او را  با شکیبائی نپذیرفته و  میرویس  خان با درایت و کیاست ذاتی خود بی لیاقتی او را به ثبوت رسانده و در 1707 اورا  کشته  و اعلان استقلال مینماید.آنطوری  که لازم بود  حکومت امپراطوری واکنش  نشان  نمیدهد. چنین بنظر میرسید که زمان  آن فر رسیده  است که سنّیان بر شیعیان تلافی کنند.میر ویس با مرگ زود رس  می  میرد وپسرش  محمود خان ،افغان  ها را به  همان ترکیبی که یاد  کردیم برای  غارت براه می اندازد  . ارتش صفویه در 1722 شکست خورده و اصفهان  مورد  غارت  قرار می  گیردو محمود  خود را شاه  مینامد (1722-1725). بالاخره  ایران تحت  کنترول سیاسی غلجائیان، قرار می گیرد که در نتیجه  وحدت خود را  از دست  داده  تحت  اداره سنّیان قرار می  گیرد . تاریخ نویسان ایرانی میگویند  تقریباً یک ملیون  نفر در این  یورشها کشته شدندو پشتیبانان از جمله  عده  کثیری  از قزلباشان  کشته شدند و  شاه محمود  چنانیکه قبلاً نیز  گفته  آمدیم  حتی به  خاندان شاهی و اراکین دولتی که اکنون تحت فرمان او بودند رحم  نکرده بجز شاه  همه را  از زیر تیغ  میکشیدو خود با یکی  از شهزاده خانم  های حرم پادشاه عروسی میکند و سایر زنان حرمسرای شاه سلطان  حسین را بجز یک زن که به  پادشاه مخلوع صفوی میگذارد  جمله گی را به  اراکین و سرداران  افغانی خود ممزوج  میسازد (رستم  التواریخ ).و ما بقی سرداران  و سران  عالی رتبه دولت صفوی را با شمشیر در یک  ضیافت  قطعه قطعه  میکند؛ نتیجه این میشود  که عثمانی ها  در 1723تفلیس و کرمانشاه، در 1724ایروان و همدان و در 1725تبریز را  اشغال کردند؛ کذا روسها  نیز  در 1723ایالات جنوبی دریای مازندران ، باکو ،گیلان،مازندران و گرگان را اشغال نمودند . شاه  محمود و شاه اشرف که  هر دو  در  جنگاوری و دلاوی شاز بودند  وقتی  در میدان سیاست داخل شدند گوی موفقیت  از  دست شان افتاد و بر علاوه  اینکه سلطنت خود شان را که  در اصفهان شروع  کرده بودند  حفظ نتوانستند تمامی نقاط مهم و استراتیژیک  ایران ، بنادر و شهر های عمده بدست  روس ها  و عثمانی ها افتاد که یکی  از عاملین  اساسی  این شکست شاه طهماسب  پسر شاه سلطان حسین  که خود را  ولیعهدسلطنت فروافتاده  صفویان  میدانست  نیز در شکست  ایران  نقس بارز و اساسی داشت .

ولی دیری  نگذشت  که  مردی با شمشیرش  از خاوردر آسمان ایران دایره  خیره  کننده ای کشید  که سرنوشت  شاهان  هوتکی افغان را به نابودی کشید  که  در بخش جدید  این  مرد را  که  نادر قلی نام داشت، بعداً نادر شاه شد به شناسائی می  گیریم.[[1]]

108-7-3.میر اشرف یا شاه اشرف هوتکی (1137/1142)

در بحث قبلی گزارش جنون شاه محمود و کشته شدنش بدست  اشرف را  از قول  منابع  تاریخی  توضیح دادیم که  چطور امیر اشرف  پسر کاکای  شاه محمود و رئیس  ستاد ارتش قوای نظامی او با استفاده  از  مریضی  او و با خیانت یکی  از سرداران ،بر بالین شاه بیمار رفته و او را با بالشت  خفه نمود ، کاری را که قبلاً شاه  محمود با شاه  میر عبدالعزیز پدر میر اشرف آنجام داده بود ،یعنی پدر شاه اشرف را بقتل رسانده بود.

شاه اشرف در سال 1137 بعد  از  کشتن شاه محمود به  تخت شاهی در اصفهان  عروج   نمود. شاه  اشرف که زمام امور شاهی را در اصفهان بدست  گرفت  مجبور بود با دشمنان خارجی وداخلی مانند شاه محمود پسر کاکایش مقابله نموده و سلطنت  را حفظ نماید .طهماسب میرزا پسر و  ولیعهد شاه  حسین صفوی که خود را  از سلطنت  در برابر شاه محمود  خلع نموده بود برای حصول به  مقاصد شخصی با  استقلال و  تمامیت  ارضی  وطن خود ایران قمار  میزد ، او با دولت روس داخل مذاکره شده بود که اگر پطر کبیر به طرد افغانها از فارس مساعدت نماید طهماسب  حاضر است  ولایات  شروان، داغستان، گرگان، مازندران و استرآباد را به دولت روسیه  واگذارد.  از طرف دیگر دولت  ترکیه عثمانی پس  از  مذاکره با  دولت روس بغرض تسخیر قسمتی  از  خاک  ایران قراردادی  عقد و با شرط  تملک  عثمانی بر ولایات  تبریز ، همدان و  کرمانشاه مالکیت روس را بر اراضی موعود در حالی طهماسب تصدیق نمود که قانوناً  حق   سیطره سیاسی بر ایران را  از  طریق استعفای پدرش  از تاج و  تخت ایران  نداشت. در این حال طهماسب  خود  نیز در مازندران  جهت بدست  آوردن   تاج و تخت  به  تشکیل  قشون آغاز نموده بود . شاه  اشرف با تدبیر و دلیری بی مانندی برای حفظ قلمرو خود  بحرکت  آمد و چنانیکه قبلاً  نیز قشون  شاه  اشرف جلو قشون روس را در دربند ایران گرفته بودند شاه  اشرف ترکهای  عثمانی را  نیز در حالیکه همدان، ایروان  و تبریز را اشغال کرده بودند در جنگ سختی  منهزم و  مغلوب گردانید لذا دولت  ترکیه  عثمانی مجبور شد استقلال دولت افغانی فارس را اعتراف نماید . در  چنین  وقتی شنیده شد که  مردی  از اهل  خراسان بنام  نادر قلی  عسکری  تهیه  و بحیث سپه سالار تهماسب برای اشغال ولایت طوس  حرکت  نموده  است .اگر  نادر قلی  میتوانست  ملک  محمود  خان سیستانی را که  از طرف دولت افغانی حمایت  میشد از بین بردارد  عقب  جبهه شاه  اشرف  معروض به  خطر  گردیده و خطوط مواصلاتی بین   حکومت قندهار و اصفهان  قطع  میگردید ، لابد شاه  اشرف  برای جلو  گیری  از  چنین  حادثه به  ترتیب  عسکر مشغول شد، شاه  اشرف  در سال 1140هـ  تازه  از  قرارداد با دولت  ترکیه فارغ شده بود که سوقیات  نادر قلی  از  شرق بطرف غرب  آغاز شد و در سال 1141 هـ  جنگ سختی بین طرفین در موضع (مهمان دوست) دامغان شروع  گردید  ولی قشون  افغانی  در نتیجه به  هزیمت به  تهران رفته و  از  آنجا به  اصفهان  عقب  نشستند. شاه  اشرف در موضع  (مورچه خورت)به مدافعه پیش آمد  ولی چون نتیجه  مطلوب  بدست  نیامد به اصفهان مراجعه و  از  آنجا بغرض تجهیز  عسکر به  شیراز کشید. شاه  اشرف  هنوز به  تجهیز  عسکر موفق نشده   و قوای  افغانی  در ایران  متفرق بود که  طهماسب با اردوی خویش به  قصد  شیراز حرکت  کرده  جنگ  سوم در موضع  زرقان(بین شیراز و استخر) در گرفت  که  شاه  اشرف  در  این  جنگ شکست سخت  دیده  و برای تهیه  اردوی خاص  افغانی به  خط خراسان  شرقی  (در بین  عشایر  افغانی)حرکت  کرد  که  از بخت بد  به بد اقبالی که همیشه دامن  گیر  عشایر پشتون است یعنی نفاق سران  عشایر مواجه شد ، زیرا  حسین  خان  هوتک نائب الحکومه  ولایت قندهار بنام خون خواهی شاه  محمود  سواران خود را  در مقابل  شاه  اشرف  اعزام و او را  در یکی از نواحی قندهار  غفلتاً از میان برداشت و به  این  ترتیب  در سال  1142هـ  دولت افغانی را  در  کشور فارس  منقرض گردانید .[[2]]که در یک بحث مفصلتر رویداد  های خونین شکست شاه اشرف را با آوارگی و از هم  گسیختن  نظام  سلطنت فارس و  کشته شدن او بدست شاه  حسین شرح خواهیم داد.

 

108-7-4. از شاهی تا تباهی

حرمتی را  که  میر محمود  بصفت  پادشاه  افغانی تبار پشتون در  ایران  آغاز  کرد که از ابتدا با شور و شوق  همان جنبشی که حاجی میروایس خان  در بین  عشایر پشتون و سایر اقوام  افغانستان  در قندهار براه انداخته و آغاز کرده  بود باعث این  گردید  تا ظاهراً اقوام و عشایر خراسان شرقی از جمله قندهار و هلمند با هم  متحد باشند  که  در نتیجه   گرگین را از پا در آورد ه و قوایش را  منهدم گردانید وهاکذا برای  اینکه  احساسات و  شور قبایل را بر علیه  خویش زنده  نسازد  بعد از بدست  گرفتن  اریکه قدرت  در فتح  قندهار  خوانین و کلان  های قبایل  غلجائی و سدوزائی یعنی ابدالیان  را با خود  متحد ساخته و در یک  مجلس بزرگ سران اقوام  حاجی  میرویس  خان را به صفت  رئیس و  کلان  قوم  به  حکومت بر  گزیدند . با وجودیکه  حاجی میرویس  خان  از  عهده  این  کار بدرسی می بر آمد  هرگز  هوایی آنرا پیدا نکرد  که  خود را پادشاه بنامد  و یا  این قدرت را موروثی  سازد .  از بد اقبالی  با فوت  زود  هنگام  میرویس  خان  داعیه  خیزش  های  آزادی  طلبانه  که منجر به  آزادی  ولایت قندهار  از زیر یوغ استعماری دولت صفوی شده بود فرو  کش  کرد .  میر  عبدالعزیز برادر  میرویس را  که  مردم بجای او  گزیده بودند  توافقات  پنهانی ای با شا سلطان  حسین صفوی بست که  از  این زد و بند  ها   میر محمو د آگاه و  کاکایش را  از سر راه برداشت . که بد بختانه  استخوان شکنی  در بین  این  خانواده باز  جای پای تازه  ای باز  کرد  که در نتیجه  بعد از مدتی میر  اشرف سپه سالار  شاه  محمود بعوض اینکه به  تیمار شاه محمود پردازد  و پشت  قوای دولت او را قوی نگهدارد با استفاده  از رسم  استخوان شکنی که در بین  افغانها  در هر قبیله  ای رسم  معمول میباشد به قصد انتقام  خون پدرش، از  مریضی  او  استفاده  کرده و  وی را در بستر مریضی بقتل رسانید و زمانیکه بنا به  گفته  دایرت المعارف  آریانا و سایر منابع  تاریخی او به  وطن  مالوف  خود قندهار بخاطر  تجهیزات  عسکری در برابر نادرقلی که از او  گاه  در  شیراز و زمانی  هم  در تهران  و  حوالی  اصفهان عزیمت  دیده  و آمده بود  تا از پسر کاکایش و سران  عشایر افغان کمک گیرد بغتتاً  از  دست پسر کاکایش  میر  حسین  هوتکی والی  حکومت قندهار ،بجرم  کشتن  شاه  حسین بقتل رسید و به  این  ترتیب  طومار دولت  افغانی که  مانند  میر  نوروزی روزکی  چند در اصفهان در قصر چهل ستون، تاج بر سر گذاست و در سایر نواحی ایران  قدرت  دولتی مسلطی داشتند و با قدرتمندی تام حکومت  میکردند ،از اثر خیانت  و یک  توطئه خانوادگی  بر چیده شد .

 

108-7-5.تحلیل پس منظر دولت افغانی اصفهان

دولت  شا  حسین  هوتکی  در  ابتدای  وحله خوب  درخشید  و  از  توانایی  ای که  از  کیفیت جنگ آوران  زمان  حاجی میرویس  خان بر خوردار بود  قوای  مقتدر و  توپچی  پر قدرت  صفویان را با    دستگاه  توپ زنبورک  که در پشت شتر حمل  میشد و  مسافت  پنجصد   متر را به  مشکل  مورد  انداخت قرار میداد با مجاهدان سر بکف و تلفات بیش  از  حد ، شهر اصفهان را  ماه  ها  در  محاصره  کشیدند  که  در نتیجه  آن  اصفهان  از پادر آمد و شاه سلطان  حسین  تاج شاهی  چندین صد ساله  صفوی را بر سر  میر محمود  گذاشت  و او را شاه  ایران  و پسر خود  خواند . ولی  زیاده  روی  های بیش  از  حد شاه  محمود و  سرداران سپاهش که مانند سایر سپاهیان فاتح همه  چیز را  زیر  وزبر  کردند . خانواده شاهی و  اراکین  دولت  وی را  در یک  محفل مجلل شاهانه  دعوت  نموده  همه را با شمسیر تکه  تکه  کردند.  شکست قطعی  عساکر  صفوی  در جبهات دور و نزدیک باعث تشدید قدرت  شاه  حسین  گردید ولی بعد  چندی  این شاه  جوان به بیماری روانی  خطرناکی  گرفتار  آمد  که  در همان بستر بیماری  توسط سپه سالار خودش میر  اشرف  بقتل رسید .

با  از بین رفتن  شاه  محمود  اشرف  لیاقت  جهان بانی و اداره  کشور پهناور  ایران را  نداشت  با معاهدات  ننگینی  که  بر ضد  حاکمیت  ایران و به امید  تقویه  نیروی  خودش  با  عثمانی بست قسمت  پهناوری  از  خاک  ایران  را به  عثمانیها  بخشید .  این  مسأله بالای شاه طهماسب  ولیعهد  ایران  که بر ضد  اشرف می  جنگید  گران  آمد و او در  چندین  جبهه  به  همکاری نادر قلی  که  تازه  در  آسمان قدرت  ایران  میرفت  که بدرخشد   منهزم  گردید و به امید  کمک  از همتباران  خود به  قندهار  کشید و در  آن  جا با  میر  حسین روبرو شد و  توسط او بجرم قتل شاه  محمود به قتل رسید  و داعیه  تسلط بر  ایران برای  همیشه خاموش شد.

جای سخن  در  اینجاست  که  پسر  و برادر زاده   جاجی  میرویس  خان  با یک  اشتباه  تاریخی شان به  ایران  لشکر  کشیدند  که اگر  این فعل و انفعالات بخاطروحدت و یکپارچگی سرزمین  های  خراسان صورت  می  گرفت  سرزمین  ما  از آمودریا  تارود خانه سند از زیر سلطه  اقوام  بیگانه رهایی  می یافت. (مولف)

 

108-7-6. حالات  عشایر  افغانی در ماورای قندهار در  سده  هجدهم

در سده  نهم  هـ  حکومت  های محلی و به قول درست  تر  سیستم  های ملوک الطوایفی در هرات  بلخ  غور و  غزنی و سایر مناطق  خراسان  موجود بود  این  ملوک در حاشیه  ها یی  از قبیل بلخ و  هرات و قندهار و  کابل  و تخارستان  تحت سیطره و یا حمایت دولت  های مقتدر وقت از قبیل بابریان، صفویان و ازبکان شیبانی بودند.

امرای ارغونیه قندهار ، امراء توخی  و هوتکی قلات غلجائی ، امراء ابدالیه  غرجستان  از جمله  آنها  میباشد؛ امراء ارغونیه قندهار از زمان  حکمرانی امیر  ارغون پسر امیر ذوالنون اتالیق، شهزاده بدیع  الزمان بن سلطان  حسین بایقرا در سال 884 هجری اساس  حکومت محلی قندهار را گذاشته و  تا سال 913 هـ دوام نمود ند. امراء این دوره  امیر  ارغون، میرزا مقیم ، شجاع خان، میرزا  حسین، میرزا  عیسی، میرزا باقی، میرزا جانی و محمود، نه تنها در ولایت قندهار بلکه بعضاً در ولایت سند نیز  حکومت  کرده که اخیراً در ولایت قندهار بدست بابر شاه در سال 913 هـ ، و کذا در ولایت سند بدست  جلال  الدین اکبر پادشاه هند  در سال 984 منقرض گردیدند.

امرای توخی  نیز درهمان قرن  نهم  در منطقه  قلات  غلجائی حکومت محلی خود را  محکم نموده  و تا قرن یازدهم  هجری  امراء  این سلسله  مانند بلخی خان ، ابدال خان  ( از عشیره توخ) ،ملکیار،  حسین خان (از  عشیره  هوتک) به  حکومت  خویش  دوام  دادند که اینها دائماً در برابر بسط حکومت  های بابری  هند از جانب  غزنه  و زابلستان  و برابر دولت صفویه فارس  از جانب قندهار مقاومت و حفظ  وجود  مینمودند و  حاجی میرویس خان پسر شاه عالم خان  از منسوبین  همین  سلسله بود که قندهار را  از زیر سلطه  صفویان فارس  نجات داد.

امراء علاقه  ارغستان در قرن  نهم  هجری  حکومات  محلی خود را  استحکام بخشیده  وافراد اخیر  این سلسله با عمال دولت صفوی  در قندهار روابط  خود را  حفظ مینودند. معهذا  این سلسه  در قرن یازدهم  هـ توسط گرگین  حکمران صفوی قندهار  منقرض گردیدند. این سلسله  عبارت بودند  از سدو خان ، خضر خان ، خداداد، سلطان شیر خان ، سرمست خان ،حیات سلطان یکی  از منسوبین همین سلسله  بود  که  در قرن یازدهم  هـ  در ولایت  هرات  پرچم آزادی را افراشته عامل و فرمانده  دولت صفوی در  هرات را در بین یک طوفان هیجان  ملی  معدوم  گردانید و  استقلال ولایت  هرات  مرکز  خراسان را اعلان  نمود ه و تا سال 1144 هجری به  حکومت خویش دوام داده و هم به  غرض استخلاص ولایت  طوس مرکز  خراسان  غربی  از دست صفویان  تا شهر مشهد سوقیات نمود.[[3]]

 

108-7-7. خروج  نادر شاه  افشار  و آخرین روز  های  شاه اشرف هوتکی

«چون  سرتاسر ایران از فتح  اصفهان  مطلع شده بود  مرد مان ریختن  گرفت  و نادر با سپاه و تجمل بزرگی  بطرف شیراز  حرکت  کرد . این وقت شاه  اشرف با سپاه دوازده  هزار نفری  و معسکر شیراز  در معرض سیلاب  اردوی نادر مقابل گردید .ولی شاه اشرف که در برابر قوای هجومگر و مصمم  نادر که اراده  داشتند  سرزمین شان را  از دست  افغانها رهائی بخشند در محل «زرغان» به زودی از پای در آمدند . شاه  اشرف  در شیراز داخل شد و توسط سیدال ناصری و ملا زعفران خان  باب  مذاکره را با اردوی نادر  بخاطر رهایی  حرم( شاه) باز کرد زیرا حرمش  در قزوین  زیر محاصره  دشمن قرار داشت . سیدال و ملا زغفران خان باب مذاکره را با اردوی نادر  کشودند و نادر رهائی  خاندان  اسیر صفوی را  با تسلیم  دشمن شرط  گذاشت . شاه  اشرف  از جمله  اسرای صفوی دو زن خاندان  مذکور را  توسط سیدال خان و زعفران خان  برای نادر فرستاد  و مذاکره را طول داد ، تا حرم او  از قزوین  نجات یافته به شیراز رسید . نادر که  از محاصره  کردن شیراز  و اشغال جنگ  های طولانی  دیگر اندیشمند بود  نمی خواست    کار را بر شاه  اشرف  سخت  تر بگیرد  و منتظر بود شاه اشرف بدون جنگ  تسلیم شود.

اما شاه  اشرف  که  نمیخواست زنده  تسلیم دشمن گردد و یا زنان خود را در دست  آنان  بگذارد، همینکه  حرم او رسید  چون پانزده  نفر زن  مربوط به شاه  محمود  و شاه  اشرف  وخاندان او بود ه و بردن همه  ایشان تا قندهار، به سواری  اسپ وطی منازل در شب و روز نا ممکن بود ، و از طرف  دیگر  گذاشتن زنان در دست  دشمن  مخالف  عنعنه  افغانی  بود ، لهذا خواست  آن که را نمی تواند ببرد  بکشد، اما دست خودش یاری نمیداد  که زنان و خواهران  و دختران و مادران  خاندان خود را – در  عوض دشمن- بکشد ، پس خواجه سرائی بگماشت  تا سیزده  نفر  از  آنان را  از  تیغ بکشد  و خود تنها دو  نفر  از زنان جوان خود را برداشت و با 200 نفر  از جنگجویان  باقیمانده افغان  شبانه از شیراز خارج  و رو به  جانب  شرق  حرکت  کرد ، شاه  اشرف  چون دشمن را  در کمین شیراز می دید ، احتیاطاً دو نفر از زنان  خاندان صفوی را  که در نزدش  اسیر بودند ، هم به شکل گروگان  با خود برداشت و ببرد. از دیگر طرف سپاه نادر  به عجله داخل شیراز شد  و آن افغانانی  که فرصت فرار نیافته بودند  چون ملا زعفران  مشهور و میا محمد  صدیق (فقیه وشاعر پشتوزبان)و چند نفر دیگر  اسیر شدند ، همچنین خواجه سرای مامور قتل  زنان خاندان  شاه  اشرف  که هنوز دو نفر زن شاه  اشرف  و یک  نفر مادر شاه محمود را کشته  وبه دیگران  نپرداخته بود  با ده  نفر زنان باقی مانده  بدست  دشمن اسیر  گردید.

نادر افشار بعد از  اشغال شیراز  اسرای مرد را به  اصفهان فرستاد  تا در محضر مردم  پایتخت  کشته شدند ، اما ملا زعفران  هنگامیکه  از پل رودخانه  عبور میکرد خودش را به دریا  غرق  نمود تا ذلت  اسارت دشمن  نکشد ،  این مرد فاضل  و شاعر در زبان پشتو بود.

شاه  اشرف که  خودش را از هر طرف با دشمن خارجی و داخلی محصور می دید ،اول به «لار» رفت و چون مردم  از ترس  نادر  در مقابل او  مقاومت  نشان دادند  راه «بم» و سیستان  در پیش  گرفت  و به «گرمسیر» رسید . شاه  حسین  هوتکی پسر کاکای او  از قندهار  به  جستجوی او بر آمد و در  گرمسیر و زمینداور  جستجوی بسیار نمود مگر شاه  اشرف  از دست رفته  و به قصد بلوچستان کشیده بود، شاه  حسین  سواران را مأمور  وبه  هر طرف  سوق نمود  تا شاه  اشرف را دستگیر کنند ، یک  دسته  از این سواران  در« زرد  کوه» از نواحی سفلی شورابک  به  کاروان  خسته ی چند نفری  شاه اشرف رسیدند وبه محاصره پرداختند ، شاه  اشرف و دسته اش  شمشیر کشیدند  وبه دفاع پرداختند ، ابراهیم قومندان سواران با گلوله  تفنگ شاه  اشرف را  از پا در انداخت  و آنگاه دو  نفر  از زنان او را  با دو نفر زنان صفوی  برداشت و به قندهار بر گشت . سرداران  نظامی افغانی چون سیدال خان  ناصری  وبابوجان بابی  حاکم لار و بندر  و غیره که  از  تیغ  دشمن رسته بودند  نیز از ایران به قندهار آمدند  و با شاه  حسین  در صدد  دفاع  آخری در مقابل حملات  نادر افشار شدند . بالاخره دو زن اسیر صفوی  باعث نجات  چهارده  نفر  مرد  وزن  هوتکی  گردید ، زیرا نادر حاضر شد که  اسرای مذکور افغانی را به قندهار بفرستد و در  عوض آن زنان صفوی را  به  ایران ببرد . بعد از مراجعت شاه  اشرف از ایران  از جمله اردوی  افغانی  پس  از بیست  جنگ  داخلی و خارجی  فقط  یک  دسته  هزار نفری  باقی مانده بودند  که اینها  در علاقه  جام  بر ضد نادر افشار  دوماه  تمام مقاومت  کردند ، اما بالاخره  تسلیم شده و در نزد  نادر به قزوین رفتند  و به  این صورت  اشغال ایران  از طرف قوای  غلجائی  قندهار در سال 1729م خاتمه یافت.[[4]]

 

108-7-8.حکومت  غلجائی قندهار   (1725-1738)  

میر  حسین پسر دوم  حاجی میرویس  خان  و در سنه 1725 هـ بصفت  حاکم قند هار به اریکه قدرت  تکیه  کرد در 23 ربیغ الاول سال 1114هق در قلات  غلجائی تولد گردید. او از سن دوازده سالگی به فرا  گیری  قرآن،  تفسیر و  علوم بلاغیو سایر  علوم  متداوله  آن زمان پرداخت .در زمانی که برادر بزرگتر او شاه محمود ، اصفهان را در1135فتح کرد  میر  حسین  را بحیث والی قندهار بر کرسی  آن ولایت  نصب کرد .او عالم  ، ادیب و علم پرور بود که  دروران  حکومت او   قندهار باعث  ترقی در ادبیات  پشتو و راحت  و آرامی  عشایر پشتون  گردید.

شاه  حسین  پس  از  کشتن شاه  اشرف پسر کاکایش که در آن زمان  خدیو  ایران بود باعث گردید تا با  کشته شدن او در سال 1142هـ  دولت افغانی را  در  کشور فارس منقرض نماید  و خود را به عنوان شاه  حسین و سلطنت خود را  در قندهار  اعلان و تا زمان جنگهای نادر شاه  (افشار) خراسانی تا 1152 هـ حکمرانی اش دوام  نمود اما این  فرمانروائی او  منحصر به  ولایت  قندهار بوده به سایر ولایات  خراسان  احتوا نمیشد  .بهر حال دولت هوتکی قندهار بعد از انقراض دولت  تیموریه  خراسان اولین دولتی به سردمداری  عشایر پشتون درقندهار میباشد که توسط شاه محمود  هوتکی بعد  از  عصر  غزنویان و  غوریان  وسلجوقیان  خراسان در اصفهان بر دولت  صفوی  ایران  استیلا یافته  است .این  دولت  که خلاف  هدف انقلابی ایکه  حاجی میرویس  خان داشت  استیلای خود را  در خاک  ایران  الی زمان شاه  اشرف  حفظ نمود اما در داخل خطه  خراسان  قادر نگردید  حتی  یک  شهر کوچک را بکشاید و یا با خود  متحد  گرداند .[[5]]

معهذا دایرة المعارف  آریانا اذعان میدارد  که  :«هوتکی  ها بزرگترین سر مشق  استقلال خواهی  و تشکیل  یک امپراطوری نوین  افغانی برای  دولت  های  افغانی مابعد خود  محسوب  است.»  ولی واقعیات  تاریخی   حقیقت  دیگری را  می نمایاند  اینکه با مرگ  نا به هنگام حاجی میرویس  خان  خیزش  های  آزادیخواهی ملی به یک  واقعیت  تلخ تسلط گرائی بر رقبه دولت  ایران صفوی منجرگردید و اقوامیکه  خود زیر ستم  گرگین  حاکم خونخوار دست  نشانده  صفوی قرار داشتند و پایه  های مبارزه  شان  استواری و آزادی مناطق خود شان بود اکنون خود بیک حرکت  استعمار گرانه بیباک در خاک  ایران  تبدیل شده  که  جنبش  آزادیخواهی مردمی که بخاطر احیا و وحدت سرزمین  های  خراسان  در  ابتدا  توسط  حاجی میرویس خان پایه  گذاری شده بود   که اقوام  ساکن در  خراسان شرقی  در  آن خیزش  ها بنا بر روایات  مورخین  افغانی اشتراک  کرده بودند را  از اعتبار ساقط گردانید . فلهذا  همچو یک  حکومتی که بر پایه  استخوان شکنی  اعضای خانواده  خود  همه  ارزش  های سیاسی و اخلاقی خود را زیر سوال برده  است  چطور میتواند  سرمشق برای  ایجاد امپراطوریهای گسترده  در سراسر  خراسان و حتی سرزمین های  هند باشد . لهاذا این طرز  تفکر  نویسندگان آریانا دایره المعارف را که  حتماً تحت  تأثیر دولت قبیله پرور وقت  بوده رد  میگردد تا نسل  های  جدید سرزمین  ما به  این  اراجیف وحدت و یکپارچگی خود را خدشه دار  نسازند.

بر عکس فرزندان و  خانواده اش  حاجی میرویس  خان  مرد  خردمند ، با هوش و وطن پرستی بود که بلا شبه قابلیت پادشاهی را  داشت  ولی او  در عمر کوتاه  خود  هرگز داعیه پادشاهی را پیش  نبرد و  نخواست  این  حرکت  استقلال طلبانه  ملی را موروثی سازد . شاه محمود جوان شجاعی بود و شاه  اشرف  نیز مرد  با تدبیر بود  ولی باوجود  آن  در اکثر جنگها در خاک  ایران  منهزم شد تا اینکه  نهال  عمرش بدست پسر کاکایش شاه  حسین  والی قندهار پست  گردید و شاه  حسین خودش مرد  عیاش، شاعر و مبتدی بود که نتوانست بحق  جای  اسلاف خویش را اشغال و حفاظت  نماید .[[6]]ولی خواهیم  دید که  در روز  های آخر حکمرانی اش آنقدر شجاعانه  از قندهار و شرف مردم آن دفاع نمود  که  در تاریخ  کشور ها این  چنین شجاعت هرگز بنظر نرسیده  است.(مولف)

بعد از فروپاشی دولت افغانی غلجائی بدست شاه اشرف در فارس  هسته این دولت  که در مولد خود (قندهار) به شکل یک امارت محلی دست  نخورده باقی ماند  ولی  این  استانداری هوتکی  ها  نیز دولت  مستعجل بود و عمر درازی نداشت  و به زودی در  تصادم  سنگینی با شاهنشاهی  نادر شاه  خراسانی در سال 1738 بر افتاد . نادر پیشتر از اینکه خود در قندهار حمله  کند  یکبار قشونی را  از  کرمان به قیادت «امام وردی» به  بست و  گرشک  سوق نمود ، امام وردی موفق شد که قلعه بست را  از محافظین افغانی بگیرد  و گرشک را بتازد . اما شاه  حسین  هوتکی نگذاشت  و بابوجان بابی را به قیادت  قوائی برای  استرداد بست  و گرشک بگماشت ، بابوجان  قوای  ایرانی را در هم شکست  و اسرای افغانی را  از دست  دشمن  نجات داد و امام وردی هم بطرف فراه  گریخت . نادر شاه خود در سال 1737  با اردوی قوی و توپخانه پر قدرتی  از راه  «دلخک  و دل آرام» به  گرشک  آمد  و رضا قلی پسر خود را  با قشونی  برای فتح ولایت بلخ  سوق نمود . شاه  حسین قبلاً  غله بسیار  در شهر مستحکم قندهار  ذخیره  کرده  و غلات عرض راه نادر را  از بست  تا خاکریز  بسوخته بود  تا به  دست  دشمن  نیفتد و این خود سبب  تباهی  و تنفر دهقانان  از او  گردید.

شاه  حسین پسر خود  محمد خان را  به  حفظ قلعه  جنگی  قلات ، و بهادر خان را  برای مدافعه از زمین داور  اعرام نمود  و خود شهر قندهار را  بشکل استحکام  نظامی  در آورده  منتظر هجوم  دشمن  نشست. نادر شاه قلعه  نظامی گرشک  را بقوت  توپخانه  در هم شکسته  و فتح  کرد  و کلب  علی افشار را  برای تسخیر زمینداور ، و امام وردی را  برای فتح  بست  با عسکر و توپخانه  سوق نمود  و خود  به عبور  هلمند  به موضع شاه مقصود  وارد شد  و برای جمع آوری  غله دستجات  نظامی  و بارگیر در دهراووت و تیرین  فرستاد  وآنگاه در کناره رود  ارغنداب آمد  وفروکش  کرد . شاه  حسین  که  چنین دید شباخون  سنگینی بر سر اردوی  نادر فرود  آورد  و قوایش را تار و مار نمود  و خود بر گشت . نادر شاه شخصاً  برای جلو  گیری  از فرار مغلوبین  قشون خود داخل فعالیت شد ه و آنها را با  استعمال  قوت بر گشتاند . نادر به سرعت سپاهش را  از رود ارغنداب  عبور داد  و بدون وقفه شهر قندهار را  زیر گلوله باران  توپخانه و تفنگ  قرار داد . شاه  حسین  توپخانه افغانی  را از ارتفاعات  کوه  چهل زینه  مامور به  جواب آتشباری دشمن  نمود  وسیدال خان را برای جمع آوری  قشون و حمله به  دشمن  در قلات فرستاد . سیدال با سرعت با قوای خود  بر سر  قشون اعزامی دشمن  در قلات فرو ریخت  و فتح  علی قوماندان  از چهار طرف در هم پیچید ، در چنین  وقتی  نادر شاه  از  عقب رسید  و فتح  علی را نجات داد و سیدال خان  در قلعه  قلات در آمد  و محصور شد ، نادرشاه او را بواسطه  نظامیان  خود  در حالت  محاصره  نگه داشت و خود به قندهار بر گشت  و در محاصره عمومی شهر پرداخت .

جنگهای حصار دوماه طول  کشید  و شهریان شبانه در سپاه  نادر می زدند  و می کشتند  و بر میگشتند . نادر که  چنین دید  با قسمت  کلی سپاه خود  در موضع «مزار شیر سرخ» قرارگاه اتخاذ  کرد  و به عجله در آنجا به  تعمیر  قلعه بزرگ  نظامی  پرداخت . در تعمیر دیوار  ها  و قرارگاههای این قلعه  بزرگ  اسرای افغانی  و دهاقین بی سلاح  دهات بکار انداخته شدند  و همین قلعه بود  که به  «نادر آباد »   موسوم  گردید و دیوار  های  خراب شده  آن  هنوز موجود  است . نادر توانست  توسط  همین قلعه خودش را از شباخون های ناگهانی  قندهاریان نجات دهد ، متوجه  تشدید  محاصره  شهر گردید  و در دورادور شهر  در فاصله  های معینی (تقریباً یک  کیلومتری) برجهای جنگی ساخت  که در  هر یک قطعه ئی از نظامیان  تفنگدار مرکز  گرفت ، و در بین  هر دو برج  جنگی کاسه برجهایی در فاصله  های صد  متری  اعمار نمود  که در  هر یک  ده  نفر  تفنگدار مقیم  شد ،  به  این  ترتیب  حلقه  محاصره  تکمیل  و راه دخول و خروج  شهر بکلی مسدود  گردید.  از این بعد  ورود  غله  به شهر و شباخون شهر به دشمن  متوقف شد  و شهریان  موقف  خطرناک  خود را درک  کردند، از همه اولتر خان  توخی  اشرف سلطان  دل از دست  داد و شب  هنگامی  از شهر فرار کرد  و به  اردوی نادر پناهنده شد ،  این  حرکت  اشرف سلطان  که خان بزرگی بود  دل شهریان را بشکست  و معنویات  دشمن را تقویه نمود . اشرف سلطان بعد از شکست  قندهار  در عوض  چنین خدمتی  از طرف  نادر به  حکومت  و ریاست قلات رسید .

قلعه  های  نظامی  قلات و شهر صفا  دو ماه تمام  در برابر دشمن  مقاومت و دفاع  کردند ، ولی  این قلعه  ها  کوچک  بودند و به زودی از غله  تهی  گردیدند  و مدافعین  دلیر آنچه زنده بودند  بعد از  غلبه  دشمن  تسلیم شدند . سیدال ناصری  و محمد  خان  پسر شاه  حسین  اسیر  و بحضور نادر شاه  برده شدند، نادرشاه سیدالخان را که از قهرمانی  هایش در ایران  آگاه بود ، نکشت اما کور  کرد . مردم  کاکری و تره کی  هم در پشین قیام  کردند  و برقشون دشمن  هجوم آوردند ، اما قوای نادر  آنان را  با توپ و تفنگ  در هم شکست ، و از همه دیر تر  قلعه زمیندادر  از پا در آمد، مدافعین  این قلعه  چندین  ماه  در برابر دشمن  استادگی نموده و عده بسیاری از  آنان را  با گلوله  از پا در آوردند  و بالاخره  دشمن را منهزم و فراری  ساختند، هنگامیکه قوماندان  دشمن کلب  علی  نا امید  گردیده بود  قوت الظهر نادر شاه  به قوماندانی دیوانقلی  و یاری بیگ  افسر توپخانه  به  کمک او رسید ، افسران  جدید بعد  از  تشدید محاصره ، قلعه را بواسطه  نقب  در تزلزل انداختند  و بهادر خان  مدافع قلعه  را به   تسلیم  مجبور نمودند  و به این صورت قلعه  های  نظامی اطراف قندهار  یکی پی دیگر سقوط  کرد  و قندهار تنها  ماند . معهذا قندهاریان  ده  ماه  دلیرانه  در برابر  دشمن قوی  مقاومت و مدافعه نمودند ، تا بالاخره  کوه  چهل زینه  که پشت و پناه  شهر قندهار بود  در دست  دشمن افتاد  و توپخانه  دشمن  از  ارتفاع  آن  کوه که مشرف بر شهر بود تمام  بازار ها و خانه ها  و ارگ شاهی را  در زیر  آتش گل ناشدنی  توپخانه قرارداد  و دیگر زندگی و جنبیدن  در داخل شهر  محال  گردید  و برج  خارجی شهر بدست  دشمن افتاد ، متعاقباً دروازه شهر  در زیر خمپاره و  گلوله  از دست رفت  و قشون نادر مثل سیل  در داخل شهر ریختن  گرفت ،  این بار قوه  دشمن بر زن و مرد شهر  ابقا ء ننمود  و تیغ  در همه  نهاد  و شهر با رونق و  مستحکم قندهار  با چنین خونریزی در سال 1738 فتح شد ، معهذا شاه  حسین  هنوز  تسلیم  نشده  و خودش را  در مرتفع  ترین  نقطه شهر  (ارگ شاهی موسوم به  نارنج ) حصاری ساخته بود . نادر امر  کرد  تا توپخانه  متوجه قیتول(ارگ) گردید و باران  گلوله شاه  حسین را  به فرود  آمدن  و تسلیم به  نادر وا داشت .

نادر شاه امر  کرد  که شاه  حسین را  با خاندان او  در مازندران  بردند  ودر همانجا او را در  همین سال مسموم  نمودند . از آن بعد  نادر که از قوای غلجائی  در اندیشه بود  عده بزرگی از  آنان را  بطرف  غرب (ولایات هرات، فراه  و سیستان ) براند  و بعوض ایشان  ابدالی  ها را  که از طرف دولت صفوی  رانده شده بودند  بخواست و  اراضی  غلجائی  ها را  در قندهار و بست  وزمین داور  به ایشان داد و به  اینصورت  آتش خصومت   بین قبایل ابدالی  وغلجائی به سختی مشتعل گردید ،  اما نادر به  غلجائی  های قلات  متعرض  نشد  و اشرف سلطان  غلجائی پناهنده خود را  به  حکومت  آنان  مقرر  کرد  و به  این  وسیله طرفداری قسمتی  از غلجائی  ها را  حاصل نمود  و یک  دسته قشون چهار هزار نفری  از  آنها  تشکیل  و جزء اردوی خود قرار داد . بدین  کار نادر شاه  در افغانستان=خراسان  تخریب و انهدام شهر مشهور  قندهار  است  که بعد  از فتح  در طی  هفته  ها  آنرا بخاک یکسان  و یگانه  مرکز  صنعت  وپیشه وری و فرهنگ  این ولایت را  از بین برد ، در حالیکه شاه  محمود و شاه  اشرف  در جنگ  های ایران  هیچ یک  از شهر  ها  وقصبه  ئی را  معدوم ننموده بودند. نادر شاه بعد از  تسخیر  قندهار  متوجه  مرکز و  مشرق  خراسان گردید .[[7]]     

 

 

[1] ،مترجم باقر تقوی ، ژان پل رو ،صص،  334 -336.

[2]  اریانا دایرة المعارف ، پیشین ، ص318/2318  تا 319/2319 ؛افغانستان  در  مسیر تاریخ ،پیشین، 536-537

[3]   دایرة المعارف  آریانا ، جلد سوم ،پیشین، ص319/2319-320/2320.

[4]  غبار میر غلام محمد ، افغانستان در مسیر تاریخ ، پیشین ، صص552-554 ؛  آهنگ  محمد اصف ،رستم التواریخ ، تحشیه و تعلیق  از محمد  مشیری ، چاپ دوم  1352، تهران: چاپخانه سپهر، ص 164.

[5]  دایرة  المعارف  آریانا ، پیشین ،جلد سوم، ص319/2319

[6]   همان  ماخذ  به دوام  گذشته

[7]   غبار میر غلام محمد  غبار، افغانستان  در  مسیر تاریخ ، پیشین ، صص554تا 557.

 

 

 

++++++++++++++++++++++++

 

جلد نهم

بخش یکصدو هشتم

بحث ششم

6-1

108-6-6-1.کتاب شناسی توصیفی هوتکیان

در حالیکه سالها بعد  نویسندگانی مانند محمد ابراهیم ستوده  واحمد ضیاء مدرسی در 23 جوزای1357 زمانیکه  حزب دیموکراتیک  خلق از اثر یک  کودتای خونین اقتدار دولتی افغانستان را بدست  گرفتند و خود  جوی  های خون را  از  آدرس به  اصطلاح  حکومت  کار  گری  در تمام افغانستان جاری ساختند ،مجموعه ای را بنام «بخش  توصیفی  آثار دوره  هوتکیان » و رسالاتی را که  در این باب از قبیل شناسائی کتاب ملا خیر الله  هوتک، ملا شیر محمد  هوتک، مولوی صالح  محمد هوتک نوشته  شده ذکر و یاداهانی شده بود که کتاب   در 174 صفحه با مقدمه ای از پوهندوی دکتر  عبدالرشید  جلیلی رئیس  دانشگاه  کابل در 25 جوزای همان سال تر تیب  گردیده بود.

در این  مقدمه  دکتر جلیلی از نشانی  دولت جمهوری دیموکراتیک خلق افغانستان از مقام علمی  محمد  هوتک ادیب رزمنده و نویسنده  ملی قرن  دوازدهم هجری تجلیل بعمل  آورده و از  نشانی دانشگاه  کابل او را  گرامی داشته بود  که در مورد محمد  هوتک در جایش خواهیم پرداخت. او  این  اثر را بنام  کتابشناسی توصیفی تقدیم  اهل تحقیق و تتبع  میکند.

بعداً  از مقام  معنوی حاجی میرویس خان  ستایش بعمل آمده و  توضیح  گردیده  است  که  میرویس پرچم آزادیخواهی را در این سرزمین  بر افرشته داشت و این  آزادی   از طریق  شکست  در سلطه  ایران  نصیب وی  گردید .

در این  کتاب  از رساله  ها،مجلات و  جرائید و روزنامه ها ؛ نمایش کتاب ملا خیر الله  هوتک توسط زلمی هیواد مل ؛ کتاب شناسی مولوی صالح محمد  توسط عبدالکریم  پتنگ؛وکتاب شناسی  شیر محمد  توسط  حبیب الله رفیع و قسمت  های  دیگر  نوشته هایی به زبانهای انگلیسی  ، جرمنی ، روسی  وفرانسوی و  نشرات  دیگر . قابل  ذکر میدانم  که  این  نشانی  ها   از طریق  عبدالحّی  حبیبی تاریخ نگار چیره دست وطن ترتیب  گردیده  است .

چیزیکه  در این  کتاب شناسی ذکر رفته  است یک سلسله بلند  بینی  ها ی منطقوی  و برتری های قوی قبیله وی است   که  در طول گذشته  های دور نشان داده  است  که افغانستان  مهد  تمدن  های بزرگ ، گذرگاه هابا امتزاج ثقافت  های مختلف ، و محل پرورش فکر و تهذیب انسانی  نشان داده شده وحوادثی را که  در  این برهه های زمانی رخ   داده است که  گاهی با تاخت و  تاز یغما گران  چپاولگر و زمانی  هم  اقتدار و بزرگی دولت  های ملی و مردمی را نشان داده  است .

در مورد دولت دراز مدت و مقتدر صفویان در ایران  وصفحات  غربی افغانستان و حکمروائی  مغولان هند را  تا  قلب افغانستان تأیید کرده  و علم  آزادگی رادمردان سلحشور قندهاررا علیه دولت صفوی  ستوده و  میرویس هوتکی را گهواره  جنبان این  نهضت  ملی دانسته  است .و تدبیر و زعامت او را که سلطه استعمار را  در هم شکسته و بعوض  آن  شالوده یک دولت  ملی مقتدر را پس از  دیر زمانی در قندهار و همچنان فتح  اصفهان بدست  محمود پسر میرویس . و همچنان  از راد  مردانی  نظیر  اشرف  ستایش و تمجید  میکند که قوای مهاجم  ترکان  را در هم  می شکندو در تقویه و پهنائی  دولت هوتکیان کوشش  ها  میکند.

اما جان سخن  در این  است  که  همین دو  نفر (شاه محمود  و شاه  اشرف) که  خود  از   استعمار و سلطه  متنفر بودند  باب  جدیدی  از سلطه  گری  را  در  کشور ایران صفوی باز  میکنند  در حالیکه  اکثر مناطق  افغانستان یا  به روایت  آنروزی  خراسان  بدست  حکومت  های  بیگانه و خوانین  با نهایت قصاوت قلبی  ، اداره  میشد  و به  عوض  اینکه  آنها  توانسته باشند اوضاع سرزمین  های  خود شان را  درست نمایند  جوی  های خون و بی  حرمتی های بزرگی را در برابر  فارسیان   انجام دادند  که   از دید  یک  تاریخ  نگار  فرقی بین  زیر سلطه  نگهداشتن قندهار  توسط شاهان  صفوی و اشغال و چپاول  شاه محمود  در اصفهان و  تاج برسر   گذاردن و قتل  عام  خاندان شاهی صفوی و  مردم  عادی فرقی ندارد .

جای تعجب ندارد که در این  کتاب « توصیفی» از مظالم بیگانگان سخن رانده و زمانی از مشعل فروزان آزادی و آزادگی  صحبت  ها  کرده است . ولی هرگز  از تعرض  شاه محمود و شاه  اشرف بخاک  ایران  و قتل عامهایی که صورت  داده و معاملات  ننگینی که با  عثمانی ها بخاطر تحکیم قدرت سلطه  گرایانه اش بسته و در نتیجه آن  غرب و جنوب ایران را  تا  تهران در معاهده ای که با ترکان بست دربست  تسلیم ترکان نمود در این  کتاب از آن  حرفی  بمیان  نیامده ، چرا که  نویسندگان و حامیان  کتاب «توصیفی هوتکیان» خود از  عناصری بودند  که از طریق  یک  کودتای ننگین سلطه و قدرت خود را  در افغانستان هموار ساختند.

در این کتاب  از «محمد  هوتک»  منشی در دربار شاه  حسین پسر میرویس نیز با اثری ارتباط داده شده به او بنام  «پته  خزانه» نیز  یاد شده است .  محمد  هوتک  خود  مدعی  است که  هرگزموقع  نیافت  تا احوال شاعران  پشتو زبان را ترتیب دهد. خود در  مقدمه ای که  در این  کتاب  به او  نسبت داده شده  می  نویسد: «وقت  های زیاد گذشت،میخواستم که تذکره شاعران پشتو را بنگارم واحوال  آنها را جمع آوری کنم  ولی زمانه بمن فراغی نداد، و این  آرزو در دل من  خشکید، زیرا که ظلم و جفا، فضای قندهار رافرو  گرفته بودو  هیچ  کس آرامی نداشت و نه فراغی میسر بود...»[[1]]

تأثیر حالات اجتماعی و سیاسی بر مردمان قندهار آن زمان  تا حدی بوده که  حتی نویسنده ای  چون او  نمیتوانست  کاری را که  در پیش  گرفته  شروع و یا به  آخر برساند. محمد  هوتک اضافه  میکندکه :«گاهی یغمای مغول جاری ، و وقتی طوفان ستم گرگینی بود...» و این  گفته بیانگر حالاتیست که  چگونه بیگانگان بر«ملت افغان»تاخت و تازی داشتندو به  نحوه و طراحی  های خود  میکوشیده اندتا این  مردم  آزاده را  یوغ  اسارت بنهند و با ستم  ها و  مظالم خویش متقاعد سازند که نه  جنبند و  نه  گویند واسیر باشند. [[2]] چیزی که قابل ذکر است  این  نقطه  می باشد  که  حوادث دوران  حتی در بد ترین برحه ها  از قبیل حملات  چنگیز ، تیمور گورکان ، ازبکان شیبانی ، صفویان  فارس  و غیره و  غیره ،هیچ کدام از دید  نکته بین و تیز هوش  تاریخ  نویسان  در هیچ  عصر و زمانی  پوشیده نماند ه است . چنانچه  در همین اثر و در بحث  های جاری  سخن  تاریخ را  از اقوال مختلف و مورخین  مختلف در مورد  ظلم  هایی که  در مورد  مردم قندهار  توسط گرگین  عامل صفویه ایران شده را نقل کردیم ، چنانچه اگر محمد  هوتک  ذره ای هم  شهامت  میداشت  این کار را انجام  میداد و من فکر میکنم  که  کتاب توصیفی محمد  ابراهیم ستوده و احمد ضیأ مدرسی لافی بیش نیست  که  در دوره  فرمانروائی حزب دیموکراتیک  خلق که خود طومار پیچیده ای  از ظلم و تعدی رادر مورد  مردم  افغانستان دارند نوشته اند که تا هنوز  نیز  این سرزمین و مردم آن روی آرامی و امنیت را ندیده اند.

از کلام محمد  هوتک  چنین  استباط می  گردد  که او برای اولین  مرتبه  خواسته  است  تا در مورد ادبیات  پشتو در«پته خزانه» این زبان و پیشینه  تاریخی آن را زنده سازد  در حالیکه  گویش پشتو  همچون گویش فارسی  از یک ریشه  زبان  هند وایرانی  آب خورده وباهم خواهر وبرادراند که در طول اعصار یکجا و در یک  محیط بالیده اند و سالها قبل  در زمان  لودیها ، سوری  ها و  همچنان  در زمان  غوریها  این زبان  پیشینه  های درخشان داشته  است که  نمیشود اینطور تخمین  کرد  که   صرفاً محمد  هوتک بوده است  که  این زبان را زنده و نوشتاری و نو سازی کرده  و صرف و نحو  آن را ساخته  است که این یک  اشتباه  تاریخی در مورد  شناخت این گویش میباشد.

کتابهایی که  در این کتابشناسی  توصیفی از آن ذکر شده  است عبارت اند  از :

1.     رستم  التواریخ : محمد  هاشم  آصف به  تحشیه و تصحیح محمد  مشیری ، تهران:تابان ، 1348 دارای 550 صفحه. (مولف در مورد  هوتکیان  از این کتاب زیاد استفاده  کرده  است.)

2.     دوره  مختصر تاریخ  عمومی : ارجمندساوجی، ابوالحسن (تاریخ قرون وسطی )، تهران: ریاست دارالتالیف، 1306 دارای482 صفحه.

3.     جهان  کشای نادری :محمد  مهدی استرآبادی  به اهتمام  عبدالله انوار . تهران:انجمن آثار ملی ، 1341،حاوی 860 صفحه.

4.     مستطاب درة نادر؛خزینه  جواهر :محمد  مهدی استرآبادی ،1303، 252حاوی صفحه

5.     تاریخ  وقایع و  سوانح افغانستان تالیف علی قلی میرزا اعتماد  السلطنه: تهران 1283.دارای 214 صفحه. (تاریخ  زمان  میرویش  تا امیر دوست  محمد  خان)

6.     افغانستان ریاست  مستقل مطبوعات: آریانا دایرة المعارف

7.     دایرة المعارف آریانا نشرانجمن دایرة المعارف آریانا1337(جلد سوم  متن پشتو)

8.     سالنامه 1355-54 وزارت اطلاعات و کلتور (متن دری و پشتو)

9.     میرویش بابا ، کابل  انتشارات بیهقی ، 1354.مصور (پشتو دری)

10.                   تتمتة البیان ، سید جمال الدین افغان . ترجمه محمد امین  خوگیانی ، 1318حاوی 208 ص.  مصور .

11.                   سیاست و اقتصاد  عصر صفوی . محمد ابراهیم باستانی پاریزی،  تهران: صفی  علی شاه ، ،1348،533ص.

12.                   تاریخ سیاسی و دپلوماسی ایران(از گناباد تا ترکمن چای،1134-1243) چاپ سوم ، تهران، 1342

13.                    بینووا  عبدالرووف، دافغانستان نومیالی، دریم  توک، 1359از طرف اداره انکشاف و توانمندی پشتو، 1356

14.                   میرویس نکه د ژوند حالات ،  بینوا عبدالرووف ،

15.                   هوتکی ها ، بینوا عبدالرووف ، کابل: انجمن  تاریخ 1335، 177ص

16.                   پازارگاد، کرونولوژی تاریخی ایران ، تهران: اشراقی. سال 1345.328 ص.

17.                   ملا خیر الله  هوتک،پشتانه شعرا ، پشتو تولنه ، کابل:1342.

18.                    ملا شیر محمد  پشتانه شعرا، کابل ،1342.

19.                   پیگلوسکایا،تاریخ  ایران  از دوران باستان  تا پایان سده  هجدهم، تالف ن. و. پیگوسکایاو دیگران . ترجمه  کریم  کشاورز . تهران  1349

20.                    توملی احمد، روابط سیاسی ایران  و افغانستان؛ تاریخ روابط  سیاسی  ایران با دنیا ؛ افغانستان.  تهران:1327

21.                   رضا زاده شفق ، نادر شاه از نگاه  خاور شناسان، تهران: انجمن آثارملی 1339

22.                   حبیب الله  رفیع، د هوتکوناری. کابل پشتون ژغ1349.

23.                   سر پرسی سایکس ،  تاریخ  ایران، تهران  وزارت فرهنگ،1330

24.                   عبدالحسین سعیدیان،دایرة المعارف یا مجموعه  اطلاعات عمومی ، چاپ سوم  تهران ،1345

25.                   طباطبائی،محمد،نصب افاغنه، تهران  1324.

26.                   عبدالکریم  محمد ، تاریخ احمد: ب.م. عبدالرحمن 1766میلادی

27.                   غبار میر غلام محمد ،احمد شاه بابای افغان، کابل 1322.

28.                   غبار میر غلام محمد ،افغانستان بیک  نظر . کابل  : پشتو تولنه1324

29.                   غلام محمد ، میرویس نکه  موسس هوتکیان

30.                   قاضی  عطالله ، د پشتو  تاریخ .پشاور ، ا داره  اشاعه سرحد، 1947

31.                   قورانلو  جمیل،تاریخ  جنگ  ایران- افاغنه، تهران : شورای نظام،1310

32.                   سرجان مالکم ،تاریخ  ایران، تهران :1786

33.                   میر خواند ، تاریخ روضتة الصفا.تهران:خیام 13381349 در ده  جلد .

34.                   هاشمی سعد الدین ، تاریخ  افغانستان، پوهنخی ادبیات  پوهنتون کابل1354

چون شمار  این  کتابها زیاد  و  از موضع  تحقیقی ما  خارج بود  از بقیه صرف نظر گردید.

 

 

 

                 108-6-6-2.پته  خزانه یا گنجینه پنهان

کشف کتابی که تاریخ ادب پشتو رابه اوائل دوره  اسلامی می رساند (عبدالحّی حبیبی)

عبدالحّی  حبیبی در یک  کانفرانس مطبوعاتی  که  سالهای قبل  در سالون کانفرانس  ریاست  مستقل مطبوعات ایراد کرد در مورد  کشف کتاب «پته خزانه» یا (گنجینه پنهان)  که تازه  در اثر کنجکاویهای کانفرانس دهنده بدست  آمده .  ضناً او نوید  میدهد که ادبیات  پشتوبه ثلث اول قرن دوم  هجری میرسد . رابع به سه دوره  تاریخی ملی ما یعنی دوره  غوری ،  هوتکی و لودی روشنی  های جدی  می افگند.

مدتها  گذشت  که در  تاریخ ادب زبان ملی مطالعه و کنجکاویها  داشتم، و در  کشف آثار باستانی این زبان(پشتو) جستجو  ها  نمودم ، استقراء  ها  کردم، ولی نتیجه  مطالعات  پانزده ساله تاریخ ادب پشتواز مدت سه  چهار صد سال بالاتر نرفت ، و ما حصل  استقرا، و جستجوی اولی خود را دفعه اول بنام  تاریخچه شعر پشتو بزبان فارسی در سال 1314در جریده طلوع افغان قندهار نگاشتم.

بعد از آنکه  کتاب مذکور  نشر شد ، سلسله  کنجکاوی های ادبی را قطع  نکرده و بامید اینکه آثار باستانی و قدیمیتری را در این زبان بدست  آورم ، بهر سو دویدم ، و بهر  گوشه  تجسس و کنجکاویها  کردم، زیرا  عقیدت راسخی داشتم که این زبان قویم ، تاریخ  درخشانی دارد ، و ادب آن  نوزاد و طفل نیست، این زبان قرنها پیش  از اسلام در کوهسار وطن  حیات  داشت ، و ملت دلاور پشتون که اوراق  قدیمی ترین کتب تاریخی ویدی ، به  مدح  وستایش وی مشخون  است ،  از مدت زیادتر از چهار  هزار سال در این سرزمین زندگانی  کرده  ودر بین  کوهسار نامی دارد ، و «پشتونخواه» (این کانفرانس قبل  از  تقسیم هندوستان به  پاکستان و هند  میباشد) امروزه بلا شبهه  همان «پکت ایکی» هرودوت است ، و پشتون امروزه همان« پکهت» ویدی است  که بلا شبهه بخت و بخدف وباخدی باستانی  وباختر تاریخی (بلخ) از نام این  ملت  غیور ریشه  گرفته و مدنیت باستانی وطن ، مرهون نام و سعی وعمل همین  کتله بوده  است . در صورتیکه  ویدی باستانی وجود  ملتی را بنام پکهت نشان دهد ، و هرودوت  مسکن و سرزمین  آنها را «پکنی ایکا»بخواند، و بعد  از  اسلام هم قدیمترین مورخین  وطن نام  این  ملت  غیورو شیر دل  رابه دلاوری بستاید و تاریخ نویسان آل محمود ، و آل شنسب افغان را سهم بزرگی در تاریخ  وطن بدهند، پس بلا ریب و شبه  گفته  میتوانیم که این زبان  از قدیمی ترین ازمنه با این  ملت  آزاد و آزادیخواه زنده بوده و ادب و شعری داشته  است .

... چون همیشه  جوینده یابنده  است ، وسعی در صحنه  گیتی کمتر بی نتیجه  مانده ، بنا بر آن  در سال 1318 در حالیکه  در یکی  از قرای  ارغنداب و قندهار ، در یکی  از  هجره  های مسجد آ ن قریه اوراق پارینه را می پالیدم ، و کاغذ های کهنه را  ورق می زدم . به  چهار ورق بسیار(کهنه) بخط پشتو برخوردم ، و در نتیجه  مطالع و زحمت  چندین شب واضح شد  که اوراق  مذکور جزو کتاب مفقودی است که از طرف سلیمان ماکو بعد از (612هـ)در ارغستان قندهار یعنی اراکوزی تاریخی بنام تذکرة الاولیای پشتون  نگارش  یافته ، و اثر مهمی است در ادب و تاریخ رجال پشتون.

اوراق فرسوده  مذکور را مانند حرز جان پنداشتم و ...همان بود  که چهار ورق  کتاب مذکور  تاریکی  های پرده  مبرم و متوالی را  از چهره تابناک ادب پشتو برداشت، و اشعار قدیمی را مانند سرود الهامی حضرت «بیت  نیکه » و دیگران را بما سپرد، و  جزومهم تاریخ ادبیات پشتو را بما داد.که حصه بزرگ پشتانه شعرا جلد اول را  تشکیل میدهد.

... همان بود  که به امید کامیابی بزرگتر و کشف ادبی خوبتر و نیکوتری افتادم و در سال 1320 خورشیدی موقع  ایکه در قندهار بودم ، سراغ  کتابی را یافتم که در تاریخ  ادب مهمترین آثار پشتو بشمار میرفت ... اینک  کتاب مذکور  از اثر کنجکاوی  های  به  تشویق و حمایت  پشتو پرورانه والاحضرت  وزیر معارف بدست  آمد و امروز مژده کشف کتاب مذکور را بشما  میدهم، و میخواهم  که  در اطراف مزایا و محاسن ادبی و غنایم  تاریخی که در این  خزینه باستانی  نهفته ، با ذوق مندان ادب محلی صحبت  کنم و جواهر گرانبهای  آنرا نثار حضور دوستداران  ملیت  نمایم  .

این  کتاب «پته خزانه » یا گنج مخفی» نام  دارد  که مرحوم  محمد ابن داوود خان ابن قادر خان هوتک در سال 1141هـ به امر و خواهش  پادشاه ادیب پرور  شاه  حسین هوتک ابن  مرحوم  حاجی  میرویس  خان  قاید ملی در شهر کهنه قندهار  نوشت : طوری که خود  مولف در خاتمه و مقدمه  کتاب  گوید : «جدش قادر خان  از مرغه به سیوری کلات و از آنجا به  کوکران  کوچیده و در سال 1058 هـ در آنجا در  گذشت » پدرش داوود خان  که  شخص  عالم و با ذوق و ادیب بود در کوکران بسال 1029زائیده و با مرحوم  حاجی میرویس  خان از دربار صفوی با لشکر خونخوار به استیصال آزادی خواهان قندهار بعد از قتل گرگین خان گماشته شد . داوود خان  از طرف حاجی میرویس  خان به فراه  و سیستان به  حیث سپه سالار رفت تا در  آنجا قبایل افغانی را گرد  آورده و بر قوای  ایران  تاخت، و بعد  ازاین مجاهدات ملی بسال 1136هـ در کوکران از جهان رفت .

محمد  نویسنده  بعد  از  مرگ پدر به امر پادشاه  در شهر قندهار ساکن شده و وظیفه  تحریر مجالس  ادبی آن پادشاه  جوان و ادیب را داشت .او  همواره  در قصر نارنج که مقر پادشاه بود در مجالس  علمی و ادبی  شاه شمولیت داشت . محمد روز  جمعه 6 جمادی الثانی سال 1141هـ کتاب  مهم ومفید خود را  اغاز و یک سال بعد  در 24 شوال 1142هـ از نگارش  آن فراغ یافت و آن را بر سه  خزانه  بنا نهاد :«  خزانه اول  در بیان شاعران قدیم  پشتوکه از اوایل  استقرار اسلام تا سنه  هزارم  هجری که پیش از  عصر مولف گذشته  است . خزانه دوم شرح  حال و اشعار شعرای معاصر است که با مولف هم  عصر و رفیق و همراه بوده اند . خزانه سوم در شرح  حال و اشعار شاعرات پشتواست.و خاتمه  کتاب شامل حال مولف و دودمان  اوست  .

نسخه موجوده کتابدر 112 صفحهمتوسط به خط خانااما ناپخته محمد  عباس کاسی در شهر کوئته به سال 1303هـبرای حاجی محمد امبر هوتکی از (روی) نسخه ای  نقل شده  است  که به سال1265 بخط نور محمد  خروتی  برای سردار ادیب و شاعرادب پرور  مرحوم سردار مهر دل خان  مشرقی استنساخ شده  بود.

مالک  نسخه  حاضر حاجی محمد امبر هوتک تاجر با ذوق و ادیبی بودکه به زبان  ملی (پشتو)علاقه  خوبی داشت  وشصت سال پیش  از این کتبخانه خوبی  از کتب پشتو در قندهار فراهم آوردهبود و به زبان پشتو  نیک  می نوشت ... و همچنان  نسخه  حاضر را آن تاجر با ذوق پشتون ذریعه کاتبی استنساخ  کرده است.

 

108-6-6-3.هویت  و چگونگی کتاب گنجینه پنهان یا پته  خزانه

1.بسی از شاعران زبان ملی (پشتو) را بما معرفی  میکند. که پس  از سال صدم  هجری تا عصر مولف در اوقات و سنین مختلف زیسته و  اشعار گرانبهایی را  در این زبان بیادگار  گذاشته است...

2.خود  کتاب نمونه بهترین وشیرین  ترین  نثر زبان است .

3.بسی الفاظ و کلمات قدیمه  زبان پشتور را حفظ داشته است. ما در این  کتاب به  کلمات  ریشه ای بسیار قدیمی پشتو مقابل می شویم  . مثلاً  اصطلاحاتیکه در مورد   اوقات نماز  های پنجگانه به  پشتو موجود بود.

4.این کتاب ثابت  میسازد که زبان اجداد غوریها  پشتو و این زبان پیشتر از  غوریها  هم زبان  ادب بود.

5.سلاطین لودیه  مُلتان و قسمت شمال  غربی هند مانند شیخ  حمید  ونصروداود  و غیره  که  مورخین  متأخر آنها را افغان شمرده اند و بعضی  از مدققین تاریخ از افغانیت  آنها انکار کرده و  عرب  انگاشته اند. این  کتاب ثابت  میسازد که سلاطین مذکور که بعد از 350  هـ تا عصر سلطان محمود  حکمرانی داشته  افغان و پشتو زبان بوده اندو  اشعار دو  نفر شان  با وثق روایت ثبت است.

7. بسی از نکات روایات  تاریخی  دوره  هوتکی را که برما مکشوف نبود واضح  میسازد.اوضاع و رجال آن دوره را معرفی میکند.

8.این اثر را به روایات قوی  تذکر داده است.

9.بعضی از کتب تاریخ را  مثلاً تاریخ سوری محمد ابن  علی البستی را شرح  میدهد.

10. چندین  نفر  از شهریاران  پشتون را بما نشان میدهد که شاعر و ادیب بودند که اجداد ما(پشتونها )  ملتی  تنها  متکی به شمشیر نبودند  (بلکه)علم  و ادب هم  داشتند.

11. در قسمت  شاعرات بما  میفهماند که  نساء افغانی(پشتون) همواره دارای  علم بودندو در ادب پشتو بهره  مهمی دارند، وهم بدیع  ترین  اشعار پشتو را بماگذاشته اند، که از نقطه  نظر  علم  وادب  و فکر بلند، خیلی دلچسپ بود.

 

108-6-6-4. نمونه  های از  هر سه  خزینه

 

خزینه اول قسمت  متقدمین:

««نخستین شاعری که از حیث قدامت  در  گنجینه اول دیده  میشود:

1.     جهان پهلوان امیر کرول: امیر کرول پسر امیر فولاد  غوری است که مولف کتاب شرح  حال او را  از کتاب «لرغونی پشتانه» شیخ  کته  گرفته  که او  از تاریخ سوری نقل کرده  و گوید  امیر کرول در مدینه غور بسال139هـ امیر شد ، و قلاع  غور و بالشتان و خیسار و تران  و بر کشم را فتح  کرد و به  تنهایی با صد  نفر جنگاور می  جنگیدو از همین بابت او را امیر کرول می گفتند که در پشتو  بمعنی سخت و محکم  میباشد.و در زمین داور قصری داشت  که عیناً مانند قصر مندیش بودو در تاریخ سوری می  آورد  که  این دودمان قرنها در غور و بالشتان و بست  حکمرانی داشت و از اولاد سهاک اند. شیخ  کته  تاریخ  وفات امیر کرول را 154هـ  نوشته  منهاج سراج  جوزجانی او را  از اولاده ضحاک دانسته  است.همین  کتاب می نویسد  که امیر فولاد  در داعیه  عباسیان بطرفداری ابوالعباس سفاح نیز با بومسلم شرکت داشته (ولی از شرکت وی در طبری و  تاریخ  العبر ابن  خلدون ذکری نرفته و باید  ذکر نمود  که  بو مسلم  که خود دستیار  ابراهیم امام بود و این داعیه را  ابراهیم امام پیش  میبرد  نه سفاح  وقتی  ابراهیم امام فوت  میکند بو مسلم  ابوالعباس سفاح را  جانشین  وی  میکند و اورا به  خلات  میرساند که در این  جریانات اسمی از امیر کرول نرفته  است.فلهذا  این سخن  منتفی میباشد(مولف))

نمونه  شعر امیر کرول:

زیم زمریپر دی نری زما اتل نشته پر هند و سند و پر تخار و پر کابل  نشته   بل په زابل نشته               لما اتل نشته

ترجمه : من شیرم ، و پهلوانتری از من در هند  وسندو تخار و کابل و زابل  نیست.

از ترانه  های حماسی  امیر کرول  که  منباب نمونه یک بند  آنرا نقل کردم  این را  می رساند که امیر کرول شاید  در زمان مغولها  میزیسته  چرا که  در سده اول  هجری نامهای اکثر مناطق که حالا داخل  جغرافیای افغانستان فعلی  است که با نامهایی همان زمان وفق ندارد و حتی اکثر شهر هاییکه  در آن زمان  موجود بوده اند در این زمان  موجود نبوده و شناخته نیست چنانچه  نام قندهار در آن زمان  شناخته  نبوده و بنام رخج یاد  میشده  است برای اینکه  این  موضوع به روشنی قرار گیرد  لطفاً به  جلد هشتم  همین اثر در بخش بست  قندهار  در سده  های اول تا سوم  هـ تالیف نگارنده  ویا به جغرافیای شهر های خراسان در سده سوم  هجری تالیف گی  لسترانج مراجعه شود)[[3]]

نقد  و برسی  مسائلی که  شادروان  حبیبی  در مورد محمد  هوتک و  تالیفش نگاشته و من آنرا در بالا بی کم و کاست  آوردم . در آن این موضوع روشن  میگردد  که  این  کانفرانس  در «گنجینه پنهان»زمانی به راه انداخته شده بود  که   افغانستان  در زمان اختناق سیاسی نادر شاه و صدر اعظمی برادرش محمد  هاشم  خان  و وزرایی نظیر محمد گل خان مهمند با موجودیت صد ها سردار  های محمد  زائی که در راس قدرت دولتی قرارداشتند با اختناق کلّی اداره میشد .در آن زمان جو  ملی گرائی یعنی «پشتونوالی» مانند امروز به اوج  خود به اندازه ای ادامه داشت که جناب عبدالحّی  حبیبی دانشمند نستوه کشور  نیز حاضر نبود  بخاطر بقای خودش ، خود را  از دایره ملی  گرائی بیرون ساخته واقعیتهای تاریخی را بر ملا سازد  این  در حالی بود  که  همین سردار محمد  نعیم  خان وزیر معارف وقت که  حبیبی  از آن  تمجید نموده  است  در تمام افغانستان و بالاخص در مناطقی که ازبک  ها و  ترکمن  ها زندگی  میکردند که حتی مردم به صحبت فارسی بلد  نبودند در مکاتب ابتدائی معدودی که  در سراسر کشور وجود داشت بخاطر تعمیم زبان پشتو  تمام  مضامین مکاتب را بجز از قرائت فارسی و قرآن کریم همه مضامین   به  پشتو تدریس میشد که این پدیده  در بیسواد سازی  فرزندان کشور در این مناطق  نقش بسزایی داشت.نویسنده  خود در سال 1327هـ  زمانیکه  در حضرت امام صاحب قندز  که یک  منطقه اوزبک  نشین در شمال  کشور است در صنف اول به  مکتب شامل شدم دو سه  مضمونی که  خوانده  میشد به  پشتو بود. در ادارات  حکومتی و شرکت  ها کورس  های پشتو بقسم جبری دایر بود  که نا کامی در آن باعث تقلیل معاش و امتیازات  کاری مامورین  میشد.در کشور یک فضای کاملاً مطلق العنانی واختناق سرداری و پشتو سروری حکمفرما بود ، چنانچه زمانی که محمد نادر شاه  در لیسه  نجات به خونخواهی (غلامم نبی خان چرخی) توسط  عبدالخالق یکی از  وابستگان  غلام  نبی خان  چرخی که  در ارگ سلطنتی  از  جانب نادر شاه(کشته  شده بود نه  تنها  عبداخالق متهم به قتل نادر خان را به بد ترین  اصلوب کشتند  بلکه تمام اقوام ، و خانواده و حتی صنفی  های مکتبش را نیز قتل عام  کردند. می شود  در چنین  جوی چنین  کشف  عجیب  بعد از گذشت  تقریباً یازده صد سال رخ داده  باشد. حالا میخواهم  موضوع صحت و درستی یا نادرستی «پته خزانه»یا «گنج نهفته »را  از نظر دیگران  مورد  پژوهش  قرار دهم:

 

108-6-6-5.گنــج بـاد آورده "پته خزانه" در زیر ذره بین تحقیق و بررسی  

(از قلم  محمد  کاظم یزدانی که در سایت  تماس نزدیک شنبه 17 جنوری 2015انتشار یافته است)  

««پته خزانه (گنجینه پنهان) تذکره ای است در شرح حال شعرای پشتون و نمونه هایی از اشعار شان . مرحوم عبدالحّی حبیبی، مورخ معروف که خود را کاشف و یابنده آن کتاب می داند نوشته است: «نسخه ای از آن دُرشاهوار در بهار سال 1322 هش. به دستم افتاد. بعد از آن که از اهمیت آن واقف گشتم، آن را به حضور شوقمندان ادب ملی و در حلقه های ادبی و علمی عرضه داشتم و مورد دلچسپی فوق العاده تمام دانشمندان و ارباب ذوق و علم واقع گردید. مخصوصاً والا حضرت سردار محمد نعیم خان وزیر معارف که از جوانان علم دوست و ادب پرور اند، در انکشاف این کتاب و تصحیح و طبع آن تشویق معارف خواهانه فرمودند.

. لازم بود چگونگی پیدایش آن را به تفصیل و با تمام جزئیات می نوشت و هر نوع شک و شبه را برطرف می کرد. اما او با سرعتی غیر متعارف از این موضوع عبور کرده و جواب بسیاری از سؤالات را گنگ و مبهم باقی گذاشته است.

اصالت «پته خزانه» بعد از طبع و انتشار به شدت از سوی دانشمندان و صاحب نظران بی طرف مورد شک و تردید واقع شد. آقای نجیب مایل هروی نوشته است: «هر چند چاپ افست و عکسی از آن کتاب به عمل آورده ولی از روی عکس به اصل نسخه نمی توان پی برد و هم نمی توان از لحاظ نسخه شناسی و خط شناسی آزمون کرد و به محک مرکب شناسی زد. از این جاست که پشتو شناسی به نام «دورگنستیرنه» (Morgensteirm ) در مورد پته خزانه حبیبی و یارانش از نظرگاه زبان شناسی و تاریخ شناسی ایراد هایی را وارد دانسته و گفته است :«که صحت نظریات حبیبی و اصالت این اثر آنگاه مقبول می افتد که نسخه خطی از لحاظ فیلالوژی بررسی شود

«اما حبیبی به جای آن که اصل نسخه را به نمایشگاه جهانی آثار دست نویس بفرستد و از پشتو دانان معروف که در باره زبان پشتو و دستور آن زبان، تدقیق و تحقیق کرده اند دعوت کند تا از نظرگاه نسخه شناسی علمی، اصلی بودن و یا جعلی بودن آن را محقق کنند، استنکاف ورزیده است(2).»

پروفیسور سلطانشاه همام استاد دانشگاه کابل در ضمن یک مقاله تحقیقی تحت عنوان: «دردهای خراسانیان» که در مجله حبل الله، به چاپ رسیده است، بحث مشروحی در باره پته خزانه دارد. از جمله نوشته است: «نسخه خطی پته خزانه که من آن را دیده ام، کاغذ آن قدیمی اما خط آن کاملاً جدید بود. ورق ها با عجله و به شکل کنگره ای از هم جدا شده بودند. صفحات نشانی از لکه و سیاهی که نمایندگی از استعمال آن کند، نداشت. «در سال 1354 که کنفرانسی در دانشگاه کابل برگزار شده بود و از جمله پروفیسور مارکنشترن نروژی که تحقیقات طولانی در باره زبان های افغانستان نموده و دانشمندی شناخته شده است، در آن کنفرانس شرکت کرده بود و من (همام) هم حضور داشتم، پروفیسور مذکور کاملاً متیقن بود که آن کتاب جعلی است. روزی جدال زبانی بین او و عبدالحّی حبیبی در مورد این کتاب در گرفت. حبیبی از او می خواست تا اصالت پته خزانه را گواهی کند، استاد مارکنشترن گفت: ابداً من آن را امضا نخواهم کرد، اگر نسخه اصلی پیدا شد، اولین کسی که آن را امضا کند من خواهم بود. در آن روز برای من (همام) بهتر ثابت شد که استاد حبیبی از جعلش سخت ناراحت است(3)».

این بود نظر دو تن از نویسندگان و پژوهشگران صاحب نام افغانی در مورد پته خزانه. اما من می خواهم متن و محتوای آن را مورد بررسی و مطالعه قرار داده، از این طریق اصلی یا جعلی بودن آن را معلوم دارم. ولی قبل از شروع، لازم می دانم شخصیت حبیبی را اختصاراً برای خوانندگان معرفی  کنم.

مرحوم عبدالحّی حبیبی متوفی 1363ش فرزند ملا عبدالحق کاکری قندهاری، از مورخین بنام افغانستان است. از او کتب و مقالات گوناگون به زبان های پشتو و فارسی به چاپ رسیده است چون تاریخ افغانستان بعد از اسلام، هنر عهد تیموریان، تاریخ خط و نوشته های کهن افغانستان، زبان دو هزار سال پیش افغانستان، هفت کتیبه قدیم، یک تحقیق نوین در باره کابل شاهان، جنبش مشروط خواهی، حواشی و تعلیقات بر طبقات ناصری و برخی از نوشته های او به زبان های انگلیسی و عربی نیز ترجمه شده است. پدر حبیبی آخوند بود. خود او نیز دروس عربی را خوانده با ادبیات عرب، مخصوصاً اشعار عصر جاهلی عرب آشنایی داشت. در زبان پشتو از ذوق و قریحه شعری خوبی برخوردار بود، در ساختن لغات و واژه های جدید در زبان پشتو خدمات غیر قابل انکار انجام داده است.  او از نگاه فکری و طرز اندیشه، یک نژادپرست و پشتون گرای مطلق بود. در تحقیقات تاریخی نیز تا حد امکان تاریخ را براساس مفکوره نژادگرایانه خویش تحلیل و توجیه کرده و نظریات مشکوک و بعضاً بی اساس زیادی ارائه داده و حتی رجال و شخصیت های موهومی تراشیده است. تصحیح نظرات نادرست وی به سال ها کار و تحقیق مداوم نیاز دارد.

 

108-6-6-6.خصوصیات و زمان پیدایش پُته خزانه

این کتاب زمانی در فضای مطبوعات کشور ظهور کرد که پشتونخواهی و ملی گرایی در میان تحصیل کردگان و روشنفکران و کارمندان دولت و سردمداران رژیم به اوج خود رسیده بود. در واقع آن ها حکومت و ثروت ملی را در انحصار داشتند و در پی تحکیم قدرت و بسط و نفوذ پشتونیزم، تلاش بی دریغی را آغاز کرده بودند.  وحشت و نفرت به سراسر کشور سایه انداخته بود. اقوام غیر پشتون را تضعیف نموده یا عملاً از صحنه سیاست بیرون رانده بودند. بی اعتنایی در حق دیگران، به ویژه در باره هزاره ها تا بدانجا رسید که اسم شان با نفرت و تحقیر ذکر می شد و هزاره بودن خود جرم بود. در مهمترین اثر تألیفی آن روزگار یعنی «آریانا دایره المعارف» که درآن از اقوام وشخصیت های شرق و غرب به تفصیل سخن گفته شده، تمام اقوام و قبایل پشتون و شاخه ها و شعبه های آن با شرح و بسط معرفی شده اند، اما از هزاره ها که یکی از پر جمعیت ترین و زحمتکش ترین و سازنده ترین قوم افغانستان اند هیچ نامی نیامده است! گویا قومی به این نام و خصوصیات در افغانستان وجود نداشته است!

رژیم از سال 1316هجری خورشیدی، زبان پشتو را زبان رسمی کشور اعلام کرد و تعلیم آن را برای محصلین مکاتب و کارمندان دولتی اجباری ساخت. اما به زودی متوجه شد که آن زبان از حیث تعداد واژگان، برای زندگی شهری به شدت فقیر و بینوا است، لذا به تقلید از ایران دوره پهلوی، به واژه سازی پرداخت و لغات جدید زیادی ساخته شد، بدان حد که شکل آن زبان را دگرگون ساخت. سازندگان و کاشفان واژه های جدید، مورد تشویق و ترغیب بی اندازه قرار گرفته و از امکانات مادی و معنوی برخوردار می شدند. بودجه هنگفتی به این کار اختصاص یافته بودو (موسسه پر هزینه ای بنام پشتو تولنه ایجاد  گردید). در این میان، مرحوم عبدالحّی حبیبی یکی از سازندگان واژه های جدید، بلکه محور کار  همفکران دگرخویش بود.

زبان پشتو یکی از قدیمی ترین زبان های قبایل آریایی است، با آهنگ ثقیل و پر صلابت واژه های زیادی از فارسی، هندی، عربی و ترکی را به عاریت گرفته و در خود حل کرده است. تعداد زیادی از واژه های آن مشترک بین فارسی و پشتو است و به زبان فارسی بسیار نزدیک. من معتقدم که به کمک آن زبان، می توان ریشه بسیاری از لغات و واژه های فارسی را پیدا و شناسایی کرد. باری، پته خزانه با مقدمه و پانویس ها و تعلیقاتی از سوی کاشف و یابنده آن جناب حبیبی و در سایه کمک و حمایت بی دریغ رژیم، در سال 1324ش در کابل به چاپ رسید و بعداً مکرراً تجدید چاپ شد و به عنوان یک منبع جدید تاریخی مورد استناد بسیاری از مورخین قرار گرفت.

حبیبی برای آن، مؤلفی به نام محمد بن داوود هوتکی تراشیده که گویا آن را به تشویق و ترغیب شاه حسین هوتکی غلزایی که از شاهان علم پرور و دیانت گستر بوده، در سال 1141هـ.ق به رشته تحریر درآورده و در 14 شوال 1142هـ،ق از تألیف آن فراغت حاصل کرده است. در این کتاب شرح حال 50 شاعر و شاعره پشتو زبان، از قدیمی ترین دوران یعنی از سال 100 تا 1100 هجری و نمونه هایی از اشعار شان گردآوری شده است. از آن جمله 44 نفر شان مرد و بقیه زن بوده اند. و جود این تعداد زنان شاعر درمیان یک جامعه بدوی و غالباً چادرنشین (کوچی)، در ابتدا کمی عجیب و حتی تحسین برانگیز به نظر می رسد(4) اما وقتی زمان پیدایش کتاب یعنی سال های 1315 تا 1322ش را در نظر بگیریم، می بینیم زمانی است که در شرق و غرب سخن از اعاده حقوق زنان و شرکت آنان در مجامع علمی، فرهنگی، سیاسی و است. آنگاه وجود چند زن شاعر در چنین کتابی کاملاً طبیعی می نماید، گویا کاشف بزرگوار، نمی خواسته جای زنان در جامعه متمدن پشتون خالی باشد! قدیمی ترین شاعر پته خزانه، جهان پهلوانی است به نام «امیر کرور(5)» پسر امیر پولاد غوری(6) که در شجاعت و دلاوری گوی سبقت را از رستم ربوده و در شعر و شاعری یگانه زمان خویش بوده است. او در اوایل قرن دوم هجری می زیسته و در سال 139 هـ. ق در مندیش غور امیر بوده است.

شعرای پته خزانه را می توان به چهار دسته تقسیم کرد:

1. دسته اول مانند امیر کرور غوری، شیخ خرسبون، شیخ اسعد سوری، باباهوتک، سکارندوی، شیخ تیمن، شیخ بریخگ و عده یی دیگر اصلاً وجود خارجی نداشته اند، بلکه ساخته و پرداخته ذهن جاعل می باشد. حتی بعضی از آنها، شخصیت های افسانه یی اند.

2. دو سه نفر دیگر مانند ابومحمد هاشم سروانی بستی بر فرض که وجود خارجی داشته باشند، به طور قطع پشتون نبوده و شعری به زبان پشتو نگفته اند. اشعار منسوب به آن ها ساخته طبع جاعل است.

3. دسته سوم مانند شاه حسین هوتک، ملا زعفران، زینب بنت میرویس خان وغیره وجود خارجی داشته و پشتو زبان نیز بوده اند، اما به زبان پشتو شعر نگفته اند.

4. گروه چهارم مانند خوشحال خان ختک وجود خارجی داشته و شاعر بوده و به زبان پشتو نیز شعر گفته اند، اما عجالتاً در مورد اشعار اینان سخنی ندارم، به شرطی که اشعار منسوب به آن ها غیر از پته خزانه در جای دیگری نیز آمده باشد.

جناب حبیبی مدعی است که واژه های فوق در قرون گذشته در زبان پشتو رایج بوده و مورد استعمال قرار می گرفته اند. بعدها بدون هیچ دلیلی و بدون آن که واژه دیگری جای آنها را بگیرد، از میان رفته اند!

من اینک از ارباب خرد و دانش می پرسم که آیا چنین چیزی از نظر زبان شناسی و سیر تکاملی زبان و نیز از نظر تاریخ و جامعه شناسی و قانون طبیعت امکان پذیر است؟. حبیبی بدون این که خود خواسته باشد، به این معنا اعتراف کرده است که تاریخ پشتون سیر قهقهرایی داشته است؛ یعنی درگذشته بسیار مترقی بوده و هرچه زمان به پیش رفته، این ها عقبگرد کرده اند، به قسمی که حتی توان حفظ و حراست از واژه های موردنیاز شان را نداشته اند. حبیبی با این کار خویش توهینی بزرگ به اقوام شریف و شجاع و آزاده پشتون روا داشته است.

مؤلف پُته خزانه با خلق واژه های جدید، درحقیقت می خواسته با یک تیر دو نشان بزند: نخست، واژه هایی را که خودساخته، به عنوان قدیمی ترین واژه ها در زبان پشتو رایج سازد و دوم، قدمت و اصالت اشعار خودساخته خویش را با گنجاندن آن واژه ها به اثبات برساند.  شاید این کار برای افراد ساده لوح، قناعت بخش و نیز گمراه کننده باشد، اما برای صاحب نظران و اهل تحقیق هیچ ارزشی ندارد.  علاوه بر آنچه که ذکر شد، وضعیت ظاهری واژه های مورد ادعای حبیبی، بیانگر تازگی و جعلی بودن آنها است. وی به تقلید از ایران دوره پهلوی، آن واژه ها را ساخته و به عنوان واژه قدیمی و فراموش شده قالب زده است، مثلاً ؛ واژه پاسوال به تقلید از پاسبان فارسی ساخته شده است. څلوریک دقیقاً ترجمه رباعی است. دوه یحگ ترجمه مثنوی است. خاتیحگ با الهام ازکمله خاور ساخته

 

شده است.
ریإیدله از زمین لرزه اقتباس شده است. عجیب تر آن که بعضی واژه هایی که حبیبی باعجله و دستپاچگی ساخته است، با قواعد زبان پشتو نیز سازگاری ندارد. مثلاً پسوند «تون» به مکان کوچک و محدود اطلاق می شد و آن هم دریک مورد دیده شده اند. مثلاً به لانه مورچه «میری تون» یعنی مورچه دان(14) گفته می شد. او با الهام از همین یک مورد، از پسوند «تون» واژه های بسیاری ساخته است.

مانند:
پوهنتون = دانشگاه

درملتون= داروخانه یا درمانگاه

بل می تون = وطن

بیلتون = دنیا

بت تون = بتکده و معبد


گفته شدکه زبان پشتو قرابت زیادی با زبان فارسی دارد و ریشه بسیاری از واژه های آن، با فارسی مشترک است. مثلاً پسوند «تون» که در پشتو افاده مکان و ظرفیت را می کند، در فارسی به صورت پسوند مکانی «دان» تلفظ می شود، مانندگلدان، جامه دان، یخدان، قندان، و غیره. ولی ظرفیت «دان» محدود و کوچک است. در فارسی اگر منظور مکان وسیع وبزرگ باشد، از پسوند مکانی «کده» استفاده می کنند مانند: بتکده، آتشکده، دانشکده، ماتمکده و غیره و اگر باز بزرگتر از آن باشد، از پسوند مکانی «گاه» کار می گیرند مانند دانشگاه، پایگاه، شکارگاه و غیره. باری، تمام واژه هایی که درپُته خزانه با پسوند «ن» ساخته شده اند چون واگمن، سترواگمن، سوبمن، ویرمن وغیره، ساخت آن ها تحت تأثیر زبان هندی بوده است. ضمناً واژه «بوللی» که جناب آقای حبیبی آن را پشتو تصور کرده به معنی قصیده، ریشه در لهجه هزارگی دارد. هزاره ها به ترجیع بندها که با آهنگ خاص خوانده می شود، بوللی وبعضاً بولبی گویند.


7
. اشتباهی درتاریخ تولد پُته خزانه


همان طوری که عرض شد تألیف پُته خزانه را به شخصی به نام محمد بن هوتک نسبت داده است که گویا 220 سال قبل در قندهار می زیسته و از قول او می نویسد: «چون به تألیف این کتاب [پُته خزانه] شروع کردم، روزجمعه بود، 16 جمادی الثانی سنه 1141 هجری قمری(15).»

این جانب کتابی دراختیاردارم به نام «تقویم تطبیقی هزاروپنجصد ساله هجری قمری و میلادی» تألیف فردیناندو وستنفلد و ادوارد ماهلر ترجمه دکتر حکیم الدین قرشی استاد دانشگاه جامعه ملّیه
دهلی.  دراین کتاب، تمام روزهای سال و ایام هفته از همان سال اول هجری تا سال 1500 هـ،ق با دقت با سال های میلادی تطبیق داده شده است و من تمام تقویم های چاپ ایران از سال های 62 تاکنون (1377) راجمع آوری کرده و با آن کتاب تطبیق داده ام که با دقت زایدالوصفی مطابقت می کند. به کمک همان کتاب، تاکنون صحت و سقم چندین گزارش تاریخی را روشن کرده ام. اینک می خواهم با استفاده از همان کتاب، ادعای حبیبی را به محک آزمون بزنم. با کمال شگفتی، بعد از رجوع به آن کتاب معلوم شد که 16 جمادی الثانی سال 1141 هجری قمری، نه روز جمعه بلکه روز دوشنبه بوده است! چنین اشتباه بزرگی هرگز نمی تواند از طرف مؤلف واقعی صورت بگیرد. واقعیت آن است که پُته خزانه نوشته عبدالحّی حبیبی است و او که می خواسته تاریخ تولد این فرزند را تا 220 سال جلوتر ببرد، قهراً نمی دانسته و هم نمی توانسته محاسبه کند که 16 جمادی الثانی سال 1141 هـ روز دوشنبه بوده است، لذا چرت انداز آن را روزجمعه نوشته و هرگز فکر نمی کرده است که روزی پرده از روی کار او کنار زده خواهد شد. اگر برای جعلی بودن پُته خزانه دیگر هیچ دلیلی وجود نداشته باشد، همین یک دلیل کافی است که آن را برای صاحبان خرد از آفتاب هم روشن تر سازد.
باری، آقای حبیبی ودستیاران او متأسفانه با جعل پُته خزانه نه تنها تاریخ کشور را مخدوش ساختند، بلکه بذر تعصب و نفرت درمیان اقوام و ملیت های با هم برادر پاشیدند و ضربه مهلکی به وحدت و همبستگی ملی افغانستان واردکردند، تا آن حد که اثرات و پیامدهای شوم آن تا کنون دراذهان باقی مانده است و سال ها کار و تلاش مداوم می خواهد تا غلط فهمی هایی که از جعل کاری او بر اذهان جا گرفته است، زدوده شود.

 
پی نوشتها
1- حبیبی عبدالحّی، پُته خزانه، چاپ دوم، کابل، 1339 ش، قسمت مقدمه، صفحه ب،

2- نجیب مایل هروی، تاریخ وزبان درافغانستان، تهران 1362، ص 91

3- مجله
حبل الله، تهران،شماره 84، ص 42
4- وحال آن که درمیان بیش از یک هزار شاعر فارسی گوی تا قرن یازدهم هجری تعداد بسیار اندک شان زن بوده اند.
5- نام ها به دقت انتخاب شده اند. کؤ و ؤ در زبان پشتو به معنی سخت ومحکم است تا با نام امیرپولاد همخوانی وهماهنگی داشته باشد.
6- تا جایی که من می دانم درهیچ یک از کتب تاریخی برای امیرپولاد غوری پسری به نام امیر کؤوؤ ذکر نشده است.

7- اسامی اماکن می تواند در اثر لهجه وگویش های مختلف، اندکی تغییر شکل یابند، چنانچه پشتون های جنوب شرقی، «پشاور» را «پخاور» می گویند.

8- پُته خزانه، ص 33

9- پُته خزانه، ص 37

10- درست مانند کلمه «غول» که درزبان فارسی به معنی موجود خیالی وترسناک است و درمغولی به معنی وسط ومیانه هرشئ

11- نام قومی است از مردم بهسود

12- پُته خزانه، ص 64 ، سطر 3 وپاروقی 5

13- پُته خزانه، ص34، سطر 6 ونیز پاروقی 4 همان صفحه وصفحه 56

14- پُته خزانه، ص 29

15- پُته خزانه، چاپ کابل، 1339 ش، ص 7
 
منبع : دُردری»»

قابل یاد آوری میدانم  که نویسنده  این  مقاله آقای کاظم یزدانی میباشد که من بخاطر روشن شدن  موضوع آنرا نقلاً بدون کم و کاست  آورده  ام

قابل یاد  آوری میدانم  که پژوهش سرای تاریخ افغانستان  نیز مقاله آقای کاظم یزدانی را  اقتباساً در سایت  وزین شان  جا داده و با دقت  تام  تمام آنرا مورد تأیید قرارداده اند که از این سایت  گرفته اند:

http://www.sarnavesht.com

 

 

 

108-6-6-7.پته خزانه اصل است یا جعل

««ترديدی نيست که اولين اثر پشتو مربوط است به قرن پانزدهم ميلادی (نهم هجری) و آن سنديست تاريخی در باب غلبه قبايل يوسفزايی بر امارت سوات، نوشته شيخ ملی.[1]

بعد از اثر مکتوب زبان مورد بحث بوسيله پيروان مسلک روشنيان و ديگر کسان روبهفزونی نهاد. بهطوری که "خيرالبيان" مؤلفه بايزيد انصاری در زمينه مبانی تعاليم روشنيان بوده که آرای "پيرروشن" را بيان میکرده است.[٢] در روزگار متأخر سرايندگان و نويسندگانی در قلمرو اين زبان پديدار شدند و آثاری منظوم و منثور بدين زبان سرودند و نوشتند، که بيشترينه آثار آنان بهدست رسيده و در افغانستان و پاکستان بهچاپ رسيده است.

آقای حبيبی و يارانش اعتقاد دارند که قديمترين اثر مکتوب زبان پشتو به قرن هفتم هجری میرسد. ادعای آنان بر اساس کتابی است بهنام "تذکرةالاولياء" تأليف سليمان ماکو (612هجری) کتابی که چند ورق آن را آقای حبيبی و اصحابش ديدهاند و ديگران فقط چاپ عکسی آن را رؤيت کردهاند.

فراهم آورده محمد هوتک، در سال  1142هجری، که تراجم احوال چهل و نه شاعر زن و مرد را در بر دارد از سال  139هجری تا دوران مؤلف. پته خرانه را به فارسی میتوان خزانه نهفته خواند، و اين گنج همچنان نهفته است و تنها بر حبيبی و يارانش اصل نسخه نمايان شده. هرچند چاپ افست و عکسی از آن بهعمل آوردهاند ولی از روی عکس به اصل نسخه نمیتوان پی برد. هم نمیتوان آن را از لحاظ نسخهشناسی و خطشناسی آزمون کرد و به محک مرکبشناسی زد.

از اينجاست که پشتوشناس بهنام "مور گنستيرنه"[٣] در مورد اشعار کهن تذکره مزبور و خزانه نهفته حبيبی و يارانش از نظرگاه زبانشناسی و تاريخشناسی ايرادهايی را وارد دانسته و گفته است که صحت نظريات حبيبی و اصالت اين آثار آنگاه مقبول میافتد که نسخه خطی از لحاظ "فيلالوژی" بررسی شود.

آقای حبيبی و يارانش بهجای آن که اصل نسخهها را به نمايشگاههای جهانی آثار دستنويس بفرستند و از پشتودانان معروفی که در باب زبان پشتو و دستور آن تدقيق و تحقيق کردهاند، دعوت کنند تا از نظرگاه نسخهشناسی علمی (فيلالوژی)، اصلی بودن و يا جعلی بودن خزانه نهفته و تذکر ه ايشان را محقق کنند، چنين مینويسد: "در سنه  1846م مستر نشانيل بلند مقالهای در مجله انجمن آسيايی لندن نوشت و تذکره ديگری را بهنام لباب الالباب عوفی معرفی نمود که فقط دو نسخه جديدالکتابه آن اکنون در دنيا معلوم است، اول مخطوطه کتابخانه همايونی برلين، دوم مخطوطه مستر بلند که بعداً در منچستر بود و بهوسيله مستشرق فقيد ادوارد براون و مرحوم قزوينی طبع گرديد و بدين وسيله معلومات ما در تاريخ ادبيات دری افزونتر شد، مورد شک قرار نمیدهيم، در حالی که جز دو نسخه محدث خطی لباب را در دست نداريم، و دواين اکثر شعرای قديم دری از بين رفته ولی ما به سند عوفی و دولتشاه وغيره، اکثر پارچههای ادبی شعرای قديم را که با موازين سبکشناسی و وقايع تاريخی مغايرتی ندارند قبول کردهايم و حتی اظهار شک هم نکردهايم از انصاف دور است که مستشرق محترم مسايل عميق زبانشناسی و تاريخی را در پته خزانه ذکر میکند ولی بهيکی ازين پروبلمها شرحی نمیدهد و حتی اشارهای نمینمايد و اين غير از مشوب ساختن افکار عامه چيز ديگری نخواهد بود.

 

در مآخذ قديم تاريخ ادبيات (فارسی) دری بعد از لبابالالباب و چند کتاب عربی که بيتی يا جملهيی را نقل کردهاند، تاريخ سيستان است که نام مؤلف و خود کتاب هم معلوم نيست و انشای آن هم بهحکم قوانين سبکشناسی از قرن پنجم هجری آغاز و تا ٧٢۵ قمری که پايان وقايع آنست تعلق دارد و بنابراين کتاب قديم يکدست و يک آهنگ و مربوط به يک سبک نگارش و يک مؤلف نيست. اين کتاب هيچ شناخته نشده بود و حتی مؤلف احياءالملوک شاه حسين که از بقايای شهزادگان صفاری سيستان بود تا  1027ق که کتاب خود را مینوشت از وجود چنين کتابی بهنام تاريخ سيستان اطلاعی نداشت... ولی هيچکس نگفت که اين اشعار را فلان شاعر يا نويسنده يا مورخ تاريخ سيستان به فلان غرض جعل کرده و يا از نظر زبانشناسی و تاريخی پروبلمهای عميق حل نشدنی را میتوان حدس زد که از نظر زبانشناسی و سبکشناسی و وقايع تاريخی درخور قبول نيست مانند اين قصيده معروف منسوب به عباس مروزی که گويا در مدح مأمون خليفه سروده بود:

ای رسانيده بدولت فرق خود تا فرقدين

گسـترانيده بجود و فضـل در عالم يدين

که آثار حدث و جعل بروجنات قصيده پديدار است.

در همين کتاب که اقدم واصح و معتبرترين تذکرههای دری شمرده شده شعری را به سلطان محمود در مرثیه کنيزکی گلستان نام نسبت دادهاند که ابداً به زبان عصر غزنويان نمیماند

تا تو ای ماه زيـر خـاک شــدی                                 خـاک را بر ســپهر فضــل آمـد

دل جزع کرد گفتم ای دل صبر                                 ايـن قضــا از خـدای عـدل آمـد

آدم از خاک بود و خاکی شــد                  هــر کـه زو زاد بـاز اصــل آمــد

اينکه سلطان معظم و بزرگی مانند محمود مرثيه کنيزک خود را با چنين زبان و الفاظ و ادا میسرايد، خود مسئله[قابل] تأمل است. در حالی که در همين کتاب معتبر شعر ديگری را هم به سلطان محمود نسبت دادهاند...

چون ما نسخ قديم قريبالعهدا عوفی (را)اکنون در دست نداريم، و هر دو نسخه منقول عنهما بیتاريخ است پس آنچه صاحب بزم آرا، علی بن محمد حسينی در سنه هزارم هجری تمام مطالب لبابالالباب را بدون ذکر نام مؤلف يا مآخذ در کتاب خود برداشته، پس آيا مسئلهای بوجود نمیآيد که خلاق اين کتاب کيست؟

در صورتی که از نظر سبک ايرادی بر برخی محتويات لباب وارد باشد، و اشعار و آثاری را که درين دو نسخه متأخر لندن و منچستر آمده در سنه  1000ق در بزم آرا هم میبينيم، پس آيا اينجا ايجاد شکوک و مسئلهها نيست؟"[۴]

از گفتار فوق نمیتوان فهميد که آيا آقای حبيبی وجود تذکرههايی چون تذکره دولتشاه سمرقندی و تذکره لبابالالباب عوفی را انکار میکند و تأليف آنها را به جاعلان نسبت میدهد، و يا اين که میخواهد لغزشهای تذکرههای مزبور را يادآور شود، و يا خطاهای تاريخی و عدم بينش انتقادی در تأليف آن کتب را. منکر شدن از وجود مؤلفاتی چون تذکره دولتشاه و تذکره عوفی کاريست هم منکر، و هم نامقدور. چرا که سوای آن که از تذکرةالشعرای دولتشاه نسخ فراوانی در کتابخانههای دنيا وجود دارد[۵]، و غير از طبع ادوارد براون اين کتاب سه بار در هندوستان و دوبار در ايران به چاپ رسيده[٦] - هر چند که جای طبع مهذب و انتقادی آن خالی مانده است - هم وجود تذکره مزبور به وجود چند نسخه مخطوط و چاپی منوط نيست، بلکه اين تذکره را "وان همر" در سال 1118ميلادی به انگليسی ترجمه و چاپ کرده، و سليمان فهمی نيز در اسلامبول اين کتاب را به ترکی برگردانيد و بهنام سفينةالشعراء به طبع رسانيده است.

اينگونه پيوندها و ارتباطات همگی میرساند که تذکرةالشعراء دولتشاه دستنويس جعلی نيست. و از تذکره لبابالالباب عوفی نيز اقتباساتی بعينه صورت گرفته مانند تذکره عرقات تقیالدين اوحدی و لبلباب قمرالدين علی (1194ه.ق). مؤلفان نامبرده از لبابالالباب اقتباساتی داشتهاند که خود اين دقيقه دال است بر صحت لباب.

نيز سوای دو نسخهيی که از لباب مرحوم قزوينی و براون در دست داشتهاند، نسخهيی هم از تذکره عوفی در دست رضاقليخان هدايت بوده که در تأليف مجمعالفصا از آن بهرهبرده، و از مندرجات آن نيز نقل کرده است.[٧] اما نه نگارنده و نه هيچ کتاب خوانده فارسی زبانی در اين ترديد نمیکند که در جميع تذکرههای فارسی اعم از تذکرههای شعرا و تذکرههای صوفيانه نکتههای سست و ناروايی بسيار راه يافته و لغزشهای تاريخی بسيار روشنی جای پيدا کرده است و تذکرههای منتحل(( اسم ) انتحال کننده بخود نسبت دهنده ( شعر دیگری را ) جمع : منتحلین.)) نيز زياد داريم، و تصحيح متون مزبور از سوی مصححان و محققان متون هيچگاه آنچنان نبوده، که لغزشهای فوق را ناديده انگارند. نگاهی به چهار مقاله نظامی عروضی و تعليقات دکتر محمدمعين و تذکره دولتشاه و انتقادات قزوينی بر لبابالالباب نماينده بارز اين سخن است. هر چند که تاکنون دامن همت بهدست نيامده و تذکرههای مزبور از نظرگاههای انتقادی وارسی نگرديده است. هم ذکر اسم و رسم و شهرت بيشترينه آثار عربی و غير آن وجود رشته و دنباله آثار ديرينه فارسی از آوان دوران اسلامی تا عصر حاضر و معاصر روشنگر اين است که نسخهای جعل نشده، و اگر شطاران سودجو نسخه "کاپوس نامه" جعل کردند و غرض آنان بهدست آوردن پولی بود و ديگر هيچ، و با آنکه از قابوسنامه دهها نسخه مخطوط و يک چاپ انتقادی نيز در دسترس بود، آن نسخه محدث هم بعد از اندک زمانی زير بررسیهای فيلالوژی آزمون شد، و آثار جعلی پيدا گرديد.

از اين گذشته بيشترينه آثار فارسی که خوشبختانه بیشمار مینمايد از نظرگاه سبکشناسی و تاريخی بررسی شده، در حدی که دو بخش بودن و مغاير بودن بهره نخست با قسمت دوم تاريخ سيستان نيز بر اثر همينگونه تتبعات معين و مشخص گرديده است. و نگارنده نمیداند که "صدها پروبلمهايی" که آقای حبيبی بر متون و اسناد کهن و ديرينه فارسی میبيند، کدام است و چيست؟

 

باری آنان که اصلی بودن خزانه پنهان را میخواهند نمايان سازند، به نعل زدن کاری به پيش نخواهند برد، و به قول بيهقی دبير اگر بخواهند که معضل خزانه نهفته، آشفتهتر از اين نگردد و بر پيکر و تن خوشاندام فرهنگ فارسی و پشتو در افغانستان ضربه نخورد و کارها يکرويه شود، اصل نسخه را در معرض تحقيق و تتبع نسخهشناسان داخلی و خارجی بگذارند، و دلايل پا برجای و سخه محققان را بپذيرند.[8]

 

پی نوشت ها:

1.آقای حبيبی مینويسد که کتاب مذکور در باب تاريخ يوسفزی نبوده بلکه اثری بوده شامل اصول اجتماعی و اصلاحات ارضی. پته خزانه، محمد هوتک، بهاهتمام عبدالحّی حبيبی، چاپ سوم، ص ٦

2.همين شخص بود که خود را مسيح اعلام کرد و پير روشن ناميد. اين مسلک بهدست خوانين پشتون از بين رفت. مقدمه فقهاللغه ايرانی، از ای. ام. ارانسکی، ترجمه کريم کشاورز، ص308

3.پته خزانه، پيشين، صص8-9

4.فهرست کتابهای چاپی، ج1

5.لبابالالباب، محمد عوفی، تصحيح براون و قزوينی، ج2 ، مقدمه هـ

6.فرخی سيستانی، دکتر غلامحسين يوسفی، صص170-275

7.محاکمةاللغتين، نيز ر. ک: تاريخ ادبی براون،493/3

 8.مايل هروی، نجيب، تاريخ و زبان در افغانستان، صص90-96 »»[[4]]

نظر به پژوهشهائی که در مورد اصلی  و یاجعلی بودن  نسخه  پته  خرانه به مراجع مختلف مراجعه و  هر کدام آنرا بدون کم و کاست  در این صفحه  درج  کردیم و واضح شد  که شناخت اصلیت  این به  وقت و زمان  و پی گیری این  اثر و ارجاع  آن به مراجع کتاب و دستخط شناسی (فیلولوژی) ارتباط می گیرد که تا هنوز همجو کاری  انجام نشده است .و تحقیق در مورد پته  خزانه بخاطر این  بود  که  از دوران  مدرسه تا دانشگاه   این الفبا را خواندیم (پته خزانه) ولی دقیقاً  کسی بما نگفت  که  این  گنجینه نهفته اصلی است یا نقلی و جعلی . و حالا  هم  که  مرحوم عبدالحّی  حبیبی  در جمع ما نیست  نمیدانیم  کسی پیدا خواهد شد  که اصالت این  گنج  نهفته را برملا سازد . یاشاید  اینهم یکی  از صدها سوالی  خواهد بود که  در تاریکی تاریخ بدون جواب میماند.(مولف)

 


 

[1]   ستوده  محمد  ابراهیم ،مدرسی احمد ضیأ، سلسله انتشارات  کتابخانه  پوهنتون کابل،شماره 150، کتابشناسی توصیفی در باره  هوتکیان،کابل: 23 جوزا1347، ص 10.

[2]   همان  مأخذ پیشین  ، ص، 10.

[3]   پته خرانه یا خزانه پنهان  ، رساله ای از کانفرانس مطبوعاتی  شادروان  عبدالحّی حبیبی در مورد  کتاب موسوم به پته  خزانه که  انهم  مکمل بدست من نرسید،صص1تا 11طبع ریاست   مستقل مطبووعات ، کابل افغانستان ،در ده دوم سده 13هـ

[4]   نحقیقی در مورد اصلیت یا مجعول بودن «پته خرانه» یا «خرینه  مخفی» توسط فاضل برومند آقای محمد  مهدی کابلی در دانشنامه  آریانا ، شنبه  4 اردیبهشت 1389(مرکز مطالعات و پژوهشهای بنیاد  دانشنامه آریانا)

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

 

بخش یکصد و هشتم

بحث سوم

قندهار بعد از میرویس

108-3-1. قندهار بعد  از  میرویس

«شخصیت  و  خدمات  میرویس  خان  سبب شد که جرگه تقریباً چهل نفری  خان  های قبایل ، برادر او  میر  عبدالعزیز را به ریاست  حکومت  قندهار  انتخاب  کردند ، زیرا محمود و  حسین  پسران  میرویس  هجده و چهارده ساله بودند ولی میر عبدالعزیز کفایت  میرویس (را) نداشت و  از اداره  حکومت  نو احداث  فئودالی  عاجز بود ،  این  است  که  در قدم اوّل خان  های بزرگ ابدالی (عبدالله خان پسر حیات سلطان و زمان خان پسر دولت خان) از حکومت او  جدا  وبا قسمت بزرگی  از  عشیره  خود از قندهار خارج  شده ، به صفحات  غربی  کشور (فراه و  هرات   واسفزار ) هجرت نمودند،  از  دیگر طرف  میر  عبدالعزیز  احساس مینمود  که فئودالهای بزرگ  حقوق  مساوی  با او  میخواهند ، لهذا برای  تحکیم  حکومت  شخصی  خود ، بدون  آنکه با  جرگه بزرگ  مشورت  نماید ، با دولت صفوی داخل مفاهمه شد «و میخواست با شاه سلطان حسین سازش کند، اما غلزائیان  این  حرکت را  خیانت پنداشتند ، او  در  این  مفاهمه   از دولت صفوی دوستانه  خواهش  نمود که  ایران  مالیات  از قندهار  نخواهد  و  عسکر به  قندهار  نفرستد  و حکومت  عبدالعزیز را به  موروثی  تبدیل نماید .

بمجردیکه  این  مفاهمه   میر  عبدالعزیز  افشاء گردید ، تمام  مردم و خانها  و خاندان  میرویس  بر ضد او قیام  کردند، در رأس  دسته  مخالف (میر عبدالعزیز) میر محمود  پسر میرویس قرار داشت  که با پشتیبانی مردم  بشمول ازبک  های قندهار ، کاکای خود را با شمشیر  از  میان برداشت (تاریخ سلطانی :ص،73) در حالیکه  از  حکومت  میر  عبدالعزیز هنوز یکسال  نگذشته بود  .اما از  این به بعد «استخوان شکنی» غیر قابل  التیام  در  خانواده  میرویس بوجود  آمده ، و  در  آینده  نزدیکی  باعث دو  دسته گی  در قبایل  غلجائی  گردید، تا  جائیکه دولت  غلجائی  در سر  آن شد . در  هر  حال  جرگه بزرگان  تشکیل شد  و  میر محمود  نزده ساله را به عنوان «شاه  محمود»  در  جای  میر  عبدالعزیز انتخاب  کردند ،  حتی  میر  اشرف پسر میر  عبدالعزیز  هم در  این  انتخاب و بیعت  شامل بود. [[1]]

و پسر میرویس یعنی میر محمود  جای او را  گرفت . او همراه  اشراف عشایر به درون توده  های  عشایر غلزائی  نفوذ و جنبشی را  که سرشت { آزادی ملی} داشت به  پیکار  {استیلا گرانه}  تبدیل کرد .

 

108-4-1. شاه  محمود (1094هش/1716م -1103هش/1725م)

هنگامیکه شاه  محمود  در قندهار پادشاه  میشد   در ولایت  هرات عبدالله  خان  ابدالی یکی دیگر  از سرداران  عشایر افغان بسال (1094/1716)   بپا خاست.به سال  (1097/1719) حکومت  ایرانی را سقوط داده  و استقلال حکومت  ملی را اعلان  کرده بود( تاریخ  ایران باستان پیشین ، ص284؛ غبار ، افغانستان در مسیر  تاریخ ، پیشین ، ص537). اسد الله پسر جوان و شجاع  عبدالله  خان  به رهبری برخاسته  و علاقه  های اطراف  هرات را  نیز از نفوذ دولت صفوی پاک کرد.ولی این  جوان  بی تجربه  عسکر به فراه  کشید  و شهر مستحکم  آنرا  که متعلق به دولت  غلجائی قندهار  بود  با شمشیر مسخّر نمود . این  حرکت  اسد  الله فرصت بدست  مخالفین داد  که  آتش خاموش شده  نفاق قبیلوی  را مجدداً در بین  غلجائی و ابدالی  مشتعل ساختند و این به ضرر  نهضت  های  نوین  در  این  منطقه بود  . این حرکت اسد  الله باعث گردید  تا شاه محمود در همین سال  به فراه  عسکر بکشد . جنگی که بین طرفین  در دل ارام  فراه  واقع شد ، شاه  محمود  غلبه  کرد و  اسد الله را در میدان  جنگ  کشت و به قندهار بر گشت .نتیجه  هم  تنزل  حکومت جدید  الظهور ابدالی هرات بود  .  در نتیجه  این  جنگ  عبدالله  خان  ابدالی استعفا کرد  و زمام امور  هرات  دست بدست  خان  های رقیب  گشت و در  عین  حال  این دو  حکومت ابدالی هرات  و غلزائی قندهار تا زمان  سقوط خود ها  از همدگر بیگانه  ماندند که هر دو  حکومت توسط خوانین منطقه به  طریقه  ملوک طوایف اداره  میشد . در طی  همین سفر جنگی شاه  محمود  به  هرات ، مردم سیستان ورود او را خواستار شدند  و تابعیت خود را  از  حکومت قندهار  اظهار کردند که قدمی .[[2]

 

108-4-2.اشغال ایران (1099/1721)

نا بسامانی  هائیکه  در دستگاه حکومت شاه صفوی حکمفرما بود به  میر محمود امکان داد تا بسال (1098/1720) لشکر کشی خود را به درون  ایران آغاز کند، اما  این  لشکر  کشی به  ناکامی  گرائید و قضیه  حمله به  ایران را  غبار  چین  توضیح داده  است :« قوای صفوی که  مستولی بر شهر بودند بدفاع برخاستند  و محاصره قلعه کرمان طول کشید  و سردار مشهور ایرانی  لطف علی خان  با سپاه کمکی  وارد شد. هنوز جنگ  دوام داشت  که شاه محمود  خبر  گرفت  سلطان بیجن لکزی فراهی  در شهر قندهار شورش  کرده  و ملک  جعفر سیستانی  محبوس سیاسی را  رها  و متفق خویش  ساخته است ، لهذا شاه محمود  کار کرمان را نا تمام  گذاشته  به قندهار مراجعت  کرد ، ولی پیش از  آنکه او  در قندهار برسد خود مردم برخاسته  و شورشیان را مغلوب  و بیجن و ملک  جعفر را  معدوم  کرده بودند. [[3]] .

دایرة المعارف  آریانا حرکت اولی محمود را برای تسخیر  اصفهان چنین  ذکر کرده  است: «اینک  محمود  دنباله  کار  پدر را  گرفته و بعد از تهیه یک  اردوی قوی در سال 1133هق به ولایت  کرمان  کشید و پس  از مصالحه با لطف علی  عامل فارسی  به قندهار مراجعت کرد.»[[4]] (قابل  ذکر است که  مأخذ فوق الذکر  از  شکست  و هزیمت  میر محمود  از کرمان  و مراجعت به قندهار چیزی نمیگوید  در حالیکه  در متون  تاریخی همان زمان   هزیمت میر محمود  واضح  و  آشکاره  بوده  است (مولف))

 در پایان سال (1099/1721) میر محمود به  لشکر  کشی  تازه  ای سیستان و کرمان ، به سوی اصفهان  پایتخت  دولت صفوی اقدام  کرد . وی در  این  جنگ که با هجوم افغانهای  غلجائی  که در ترکیب آن 28 هزار  عسکر  پشتون و ازبک و هزاره  و تاجیک با یک  توپخانه ضعیف زنبورک (توسط شتر حمل  و در میدان  جنگ  در صف مقدم  جبهه موضع  می گرفت  و از پشت  شتر  تا سه  الی چهار صد  متر  انداخت  میکرد ) از راه  کرمان  روبه  جانب  ایران  حرکت  کرده  و بعد از  اشغال بم  و کرمان  راه  اصفهان در پیش گرفت. شاه محمود از این  جهت به  آسانی کامیاب شد ، که  ملت  ایران  که از مظالم و مطلق العنانی  دولت صفوی  به جان رسیده بودند  هیچ یک  از دولت  حمایت  نکردند  و به دفاع بر  نخاستند   ولی با انکه دولت صفوی  از حمایت  مردم  خود  محروم بود  و رجال کاری کشور را  چون فتح علی خان  و لطف  علی خان  یا کور و یا  حبس  کرده بود ، معهذا  پایتخت  اصفهان  شصت  هزار  عسکر و یک  توپخانه بزرگ  و منظم داشت همینکه شاه محمود  از کرمان  تا ده  میلی اصفهان (گلناباد) بدون منازعی رسید ه و وضع  الجیشی اختیار نمود، شاه  حسین صفوی بیطرفی  ملت و ضعف خود را احساس کرد ، لهذا محمد قلی خان صدر اعظم خود او به شاه  محمود پیشنهاد صلح  با قبول تادیه 37 هزار مسکوک  طلا نمود و شاه محمود  نپذیرفت  و شرایط صلح را به قرار ذیل تعیین کرد:

1.     شاه ایران  ولایت  خراسان (به  جغرافیه  کنونی ایران) را که  جرء قدیمی  (افغانستان=خراسان) است  به خراسان = (افغانستان  وا گذارد .

2.     دختری از خاندان  شاهی  ایران  با جهیز 125 هزار طلا  به شاه محمود  تزویج  گردد.

ولی این پیشنهاد صلح  مورد تردید قرار گرفت و رد  گردیدکه در نتیجه 25 هزار سپاهی  با 24 توپ بزرگ  از شهر اصفهان  بغرض جنگ  خارج  گردید. این  جنگ بسیار شدید بود  و توپخانه  ایران  تلفات سختی به قشون  (افغانی) وارد  کرد  و عبدالله خان والی خوزستان  چنانکه  ادعا  کرده بود  رشادت  ولیاقت  از خود  نشان داد  و عده ای از سپاه شاه محمود را  اسیر  گرفت .اما امان  الله خان قوماندان سواره شاه محمود با قوه خود در این  جنگ دشمن را به ستوه  آورد  و جنگ  جویان افغانی  سیلابه به دست  بی باکانه بالای  توپخانه ایران  حمله  کرد ه و با قبول تلفات سنگین در زیر آتش توپ و تفنگ ، توپخانه دشمن را  گرفتند. از آن بعد  آتش توپ و زنبورک  و تفنگ متوجه سپاه  ایران شد  و تلفات اردوی ایران در حدود 25 هزار نفر  رسید . احمد خان قوماندان  توپخانه  ورستم  خان قوماندان  غلامان شاهی  جزء  این  کشته شدگان بودند . لهذا  مقاومت در برابر  قشون از جان  گذشته ئی که در فاصله  صد ها میل دور تر  از خاک  وطن  می جنگید  محال شد، بقیه سپاه  ایران  منهزماً به شهر اصفهان  عقب نشستند  و متعاقباً در طی  جنگ  های پرگنده ، افسران اردوی ایران آن قدر عصبی شدند که امردادند اسرای افغانی را  از  تیغ بکشند در ذیل این  اسرا سه  نفر از خاندان  محمود هم  کشته شدند  ، این  حرکت  غیر عادی نه  اینکه سبب  اعدام  تمام اسرای  ایران  در اردوی افغانی  گردید ، بلکه  خصومت شخصی بین  دو پادشاه را  بر جنگ  نظامی  و سیاسی افزود . بعد از اینکه دولت  ایران درداخل شهراصفهان محصور گردید ، امید کمک از  هیچ طرف نداشت  و تمام مراجعات شاه صفوی ، بواسطه پسر ولیعهدش  طهماسب میرزا  از طرف ملت  منزجر ایران بی جواب می ماند. [ [5]]

مولفین  تاریخ  ایران  از زمان باستان  تا امروز مینگارند: پس  از  مرگ عبدالله خان  والی استان خوزستان، شماره  کادر  های ارتش منظم و توپخانه دولت شاه به  میزان  چشمگیری  کاهش  یافت . افغانها که به  اصفهان  نزدیک  شدند ، در  8مارچ (1722/1100) ارتش شاه را در گناآبادحومه  اصفهان   به سختی شکست دادند،شهرک ارمنی  نشین  جلفای نورا تصرف  کردندو از ارمنیان ساکن آنجا مبلغی در حدود 120  هزار تومان تاوان  گرفتندو اصفهان را به  محاصره در آوردند.پادگان  اصفهان شهر نشینان ودهقانان روستا های حومه باوجودیکه دلیرانه در برابر افغانان پایداری کردند.اما پایتخت پس از 7 ماه تحمل محاصره اززور گرسنگی و  قحطی از پای در آمد. تلاش  های وارث  تاج و  تخت ،  طهماسب میرزا  بمنظور گرد  آوری نیرویی  از قزوین برای کمک به  پایتخت بی نتیجه  ماند. سر انجام شاه سلطان  حسین  میرزا پس از تلاش  های ناکامانه برای مذاکره با افغانها در 22 اکتبر (1722م/1100هش.برابر با1135هق)در اردگاه  میر محمود  حضور یافت ، شهر و تاج و تخت سلطنت را به او  تحویل داد. میر محمود با  ارتشش وارد  اصفهان شد و به  تخت  نشست  و خود را شاهنشاه  ایران (و پادشاه افغانستان)[[6] ]اعلام داشت.[[7]]

غبار در  «افغانستان در مسیر تاریخ » موضوع فتح اصفهان را  با تفصیل بیشتر آورده است که  ما در  ذیل  می آوریم:

«قشون افغانی  در اصفهان  سعی  در بستن راه  های خروج از شهر  و دخول آذوقه  در شهر نمودند ، پس به  تدریج  قحط اذوقه  در شهر  شدت  می نمود  و هر قدر مدت  محاصره  به درازا  کشیده  میشد  مردم شهر نا امید  تر میگردیدند، بالآخره  در سال 1722 بعد  از  هشت  ماه  محاصره ، شاه  حسین صفوی  برای  تسلیم  حاضر شد  و شخصاً با بزرگان  دربار  در قرارگاه شاه محمود رسید . شاه محمود در ورود این پادشاه  به  استقبال  واحترام برخاست  و با او  در یک  مسند  نشست ، شاه خورد سال افغانی (25ساله)  به پادشاهی  که سی سال سلطنت  کرده بود ، در حین  مکالمه پدر خطاب  کرد و با ادب  گفت : شأن و شوکت و جاه و جلال  دنیا این  چنین بی وفا  است ، خداوند بهر  کسی که  خواهد  دهد  و از  کسی که  خواهد ستاند ، من شما را تسلی  می دهم  که بدون  مصلحت شما کاری   نخواهم  کرد . شاه   حسین  در  جواب تاج شاهی ایران را بدست خود بر سر شاه  محمود  گذاشت  و تبریک  گفت . شاه  محمود روز  دیگر پایتخت  اصفهان  را با خزائن و اسلحه  و مسکوک  تسلیم  گرفت  و منزلی و معاشی برای  شاه و خاندان  شاهی ایران  معین  کرد . به  این صورت شاه  محمود  برای تأمین سلطه  خود  در ایران   افغانستان را ترک  گفت  و اصفهان را پایتخت قرارداد و میر حسین برادر شاه  محمود  که  همسفر او بود  از ایران به قندهار عودت  داده شد  تا حکومت را در  دست  گیرد . میر حسین  هم  در قندهار  در کمال  آرامی  به  حکومت پرداخت . زیرا خان ها و اشراف قبایل  همه در معیّت شاه محمود  در ایران  مصروف ماندند  و صحنه داخلی  از  وجود رقابت هر گونه فیودال مقتدر پاک  بود . شاه  حسین  در سایه  این  آرامش  توانست  در انکشاف ادب  پشتو توجه نماید و شاعران و نویسندگان  را  تشویق  کند.» [[8]]

تاج  گذاری شاه اشرف را که  بدستان  شاه سلطان  حسین  در خارج  از شهر  اصفهان  در قرارگاه  نظامی شاه محمود آنجان شد  تمام  تاریخ  نگاران  آن عصر مورد  تأیید قرار دادند.[[9]]

 

108-4-3.سلطنت شاه  محمود درایران

یکی از تاریخ  نگاران غیر ایرانی   این  عصر یعنی استیلای میر محمود  غلزائی را چنین  توصیف کرده  است :« سرکوبی سنّیان است که شورش افغانها را ( در  تحت قیادت گرگین روس ظاهراً نو مسلمان)برانگیخت و سر انجام به  همان  آسانی به پیروزی رسیدند؛ افغانها  مطلقاً سنّی مانده و (همچنان) ویژگیهای نظامی خود را  نگه داشته وآنرا  از  دست  نداده و از سده  های  پیشین برای نشان دادن  آن بار ها به  هندوستان لشکر کشیده بودند. آنان  نه  خاندان شیعه صفوی را و نه ظلم  از حدگرگین  والی صفوی قندهار را توجیه پذیر میدانستند و هیچ  دلیلی  برای تحمل  آن نمی دیدند . چنین  بود  که  میرویس نامی ،از قبیله  غلجائیی تصمیم  گرفت که  گرگین  حاکم  نو  مسلمان صفوی قندهار را در 1707کشته  و  اعلان  استقلال نماید.ولی حکومت امپراطوری صفوی واکنش  نشان  نمیدهد . بنظر میرسد زمان  آن فرا رسیده  است که سنّیان بر  علیه   شیعیان  تلافی کنند. با مردن زود  هنگام  میرویس  پسرش  میر محمود خود را در (1712-1725م) شاه  میداند. بالاخره  ایران تحت  کنترول سیاسی ایرانیان، حتیّ اگر آنان همچون  بیگانگان در نظر  گرفته شوند، قرار می  گیرد ، ولی وحدت خود را  از  دست  داده و تحت یوق (یوغ) سنیان در می  آید.»  [[10]] باوجودیکه امپراطوری  صفوی به پایان خود رسیده  است . افغانها  بسیار  چیز  ها را برهم زدندو خراب  کردند  خیلی ها  را  کشتند، تاریخ  نگاران  ایرانی  میگویند تقریباً یک  ملیون  نفر ، نخست شیعیان و پشتیبانان باوفای رژیم و از میان  آنان ارمنیان  بسیار بقتل رسیدند. (ولی این  عدد  خیلی سرسام  آور و  غیر واقعی میباشد  که  در  هیچ  مرجعی  مولف به  همچو احصا بر نخورده  و  آن را مبالغه  آمیز میداند)[[11]]

 

شاه محمود  در ایران  چه  کرد؟

 

باوجودیکه خان  ها و سرداران ایرانی با انقراض دولت صفوی و  استقرار شاه  محمود  غلجائی منافع خود را  در خطر می دیدند ، میکوشیدند  تا از اوضاع  جاری  استفاده  کرده  و در هر کنج و کنار کشور در  صدد  تشکیل  قوای مقاومت  بر آمده بودند ، وهم  بعد  ها دولت  عثمانی و دولت روس  از مراجعه و استمداد طهماسب میرزا پسر سلطان  حسین  استفاده  کرده  و در قسمت  های  غربی و شمال  ایران مسلط  گردیدند . شاه  محمود  غلجائی  فعالیت  خود را  از  مرکز و شرق  و جنوب ایران شروع  کرد ، او  در اواخر سلطنت  خود  مدبرانه رفتار نمود  و قدغن  نمود  که افراد سپاه  دست به  جان  و مال  مردم  به  حیث  سپاه فاتح  دراز نکنند و امنیت را محفوظ  نگاه  دارند ،همچنین او  آن مامورین   وافسران  ایرانی  را که  تا  آخر  نسبت به سلطنت  صفوی  وفا دار مانده بودند ، بنواخت  و اکثر شان را  در سر ادارات  دولت  باقی گذاشت ، بر  عکس  کسانی را که به دولت  خیانت ورزیده  بودند  مجازات  کرد ، و با  تجار داخلی  و خارجی  و اروپائی  از راه  مواسا پیش آمد ، او  در اداره سادگی را ترویج  نمود ه بی نظمی  و رشوت ستانی  و خود سری  مأمورین را   تا اندازه  ای  جلو  گیری نمود ، به  این  ترتیب در  چند ماه اول  شهرت  عدل و اداره  شاه  محمود  در سرتاسر ایران  مشهور  و اسباب امید  مردم  گردید.

مگر این روش دوام  نکرد و به زودی  اوضاع منقلب گردید  به این  معنی که  از یکطرف  دفعتاً اوضاع صحی شاه  محمود برهم خورد  و  طبع قوی او به  عصبیت شدید گرائید  و از دیگر طرف  جریان  حوادث طوری آمد  که به  تند خوئی اوافزود ه رفت ، طهماسب میرزا پسر شاه  حسین صفوی  عسکری فراهم  کرد و در شهر قزوین  اعلان سلطنت  نمود ، در حالیکه  خانواده  اش  در  اصفهان  تحت  نظر دولت  قرار داشت ، گرچه شاه  محمود  توسط اعزام  قشون  طهماسب را بجانب  آذربایحان  فراری ساخت ، ولی طهماسب از پای ننشست  و به دولت  های روس و عثمانی  مراجعه  کرد  و برای  از  بین بردن  شاه  محمود  و استیلا بر تاج و تخت  ایران،  گذشتن قسمت مهمی از  ولایات  شمالی  و غربی ایران را  در عوض امداد  نظامی  آنها ، به دولتین  مذکور وعده داد ، در حالیکه  معاصر شاه  محمود  در  کشور روسیه  مقتدر ترین  پادشاه سلسله  رومانوف «پتر کبیر»(1686-1725) بود که  در عهد  وی  روسیه بزرگ  تشکیل شده و در قطار دول   معظم جهان  قرار  گرفته بود .[[12]]

بر علاوه  آن  منابع   تاریخی عصر، شاه  محمود  غلزائی را  از زمانه  های بین ثبات بین  گذار دو سلسله دانسته  وآن را بد  توصیف کرده  است :   «بعد از به  تخت  نشستن  میر محمود  غلزائی قسمت  مهمی  از  سرزمین های مرکزی  ایران ،  از جمله شهر  های کاشان ، قم ، قزوین و  غیره بتصرف سپاهیان افغان   در آمدند، اما  وضع  آنها  در  این  نقاط بسیار نا پایدار بود، چون اعمال زور و انجام  تاراج های ویرانگرانه افغانها پایداری توده  مردم  ایران را بطور کلّی علیه  آنها بر انگیخت .  مثلاً  در قزوین سردار افغانی  بنام امان الله  خان در حدود بیست  هزار تومان از مردم  تاوان  خواست و ضمناً  آنها را مجبور  کرد تا زیبا ترین  دختران  شهر را به افراد ارتش افغان  تسلیم  کنند، ارتش او  تمام شهر را به باد تاراج  گرفت . نخست  دهقانان  قزوین  علیه افغانها بپا  خواستند، پس  از  آن بینوایان شهری ، پیشه  وران و حتی بازرگانان به شورش پیوستند.در جنوری 1723خیزندگان قسمتی  از افغانانرا قتل عام کردندو قسمت  دیگر را از شهر بیرون راندند. در کاشان و خونسار و جا  های  دیگر همتای  چنین قیامی رخ داد.شیخ  علی حزین  یکتن  از  پژوهندگانی که  در آن  عهد می زیست می نویسد که ضمن  این قیام «عوام الناس» یعنی دهقانان، پیشه وران و قشر  های متوسط شهری که دارای  احساسات میهن پرستی  خشمگینامه ای بودندنقش اصلی این  خیزش را به  عهده داشتند. بنا به  گفته شیخ  حزین بیشتر روستا ها  از وجودافغانان پاک شد و تا هفت سال  اینهابه  اطاعت افغانان در نیامدند. افغانان بسیاری  از شهر  های سر راهشان  از جمله یزد  را باوجود حمله  های پیوسته و طولانی نتوانستند  تصرف  کنند. مردم  جنوب ایران هم در بابر هجوم افغانان به سختی پایداری کردند.شیراز پس  از پایداری دلیرانه و طولانی مردم  سقوط  کرد .

در  اصفهان  هم  وضع  استیلاگران نا پایدار بود بمنظور پیش  گیری  از  خیزش مردم  در اصفهان میر محمود  که  به  (تکالیف روحی که تلویحاً  از قول   غلام  محمد  غبار به  آن  اشاره داشتیم دچار  عصبانیت شده بود)بد  گمانی دچار شده بود در جنوری 1723تمام خویشاوندان شاه سلطان  حسین صفوی و اشراف  ایرانی را به  مهمانی دعوت  کرد و بگونه  ناجوانمردانه 300 تن  از  آنها را کشت.پس از آن به اعدام و کشتار ساکنان شهر پرداخت و دستور ویرانی خانه  های شان را داد، ضمناً  از شهرک  ارمنی  نشین جلفای نو هم  مبلغ زیادی  جریمه  گرفت .

پایداری مردم  ایران در برابر استیلاگران افغان در سالهای 1723-1722 از یک  مرکز رهبری نمیشد و بگونه پراگنده  انجام  می  گرفت . راست  است  که  در  استانهای شمالی   ایران مردم  از  استیلا گران فرمانبرداری نمی کردندو خود را  تابع پسر شاه  مخلوع  یعنی طهماسب دوم  (که یک قسمتی  از سرزمینهای شمالی  و  غربی  ایران را به قمار در راه برانداختن سلطه  میر محمود  غلجی حاکم اصفهان ، به دول  روس و عثمانی گذاشت)(1722-1723) می شناساندند.اما  طهماسب نامبرده  تا مدتی نتوانست نیروی جنگی کافی برای نبرد با افغانان گرد آورد ، و برای مسلح  کردن  توده  های  مردم هم  کاری انجام  نداد.[[13]]

«در داخل ایران  هنوز شاه  طهماسب فرزند شاه حسین صفوی مشغول دسیسه  و در خارج  از ایران دولت  های  ترک  عثمانی و روس  چشم  حرص و آز به  کشور فارس  دوخته  بودند،طهماسب مشغول تهیه  قشون  شده  و به  مقابله  با شاه  محمود  غلجائی  بر آمد و مردم  قزوین بر ضد  اشرف  بن  میر عبدالله  پسر کاکای  شاه  محمود  غلجائی ، حاکم  خویش  عصیان  نمودند . این  حرکات شاه  محمود را  مجبور ساخت که با قوای  عسکری علاقه های قزوین ، قم، کاشان،عراق  عجم، یزد و  غیره را  تأمین و خاندان شاهی صفوی را از بین بردارد.شاه محمود  با مامورین  دولت صفوی که به  ضد آن خاندان  خیانت روا داشته بود با خشونت  پیش  آمد وبا مردم  و نفوس اروپائی مدارا و خوش رفتاری نمود  در طول این  مدت در حکومت طوس شاه  محمود  تشکیل یک  حکومت  محلی را زیر قیادت  ملک  محمود خان سیستانی  تقویه و حمایت  نمود . معهذا بیشترین امور فتح  کشور فارس بدوش شخص شاه  محمود بود و  این   کسرت  مشاغل شاه  جوان را  خسته ساخته و  اعصاب او را  از  کار انداخت.  [[14]]

قتال و نا  آرامی  هائی قزوین  و جنوب  ایران و خیزش  قیام  کنندگان که از طرف شب بالای افغانان آنجا فرو  میریختند و قتال سخت  میکردند ، با مجموعی از صفحه حوادث خونبار جنگی  بر بیماری عصبی شاه  محمود (غلزائی)  تأثیر منفی  میگذاشت ، حالت روانی او به اندازه  ای متشنج شده بود  که بر ایرانی  وافغانی هر دو  بد  گمان  گردید ، و این بد  گمانی او سبب خوف نزدیک  ترین  رجال  دربار او  گردید ، چنانکه  میر اشرف  و امان الله  مقتدر ترین  سرداران افغانی  با عده ای  از اتباع خود  به قندهار فرار کردند  و بقیه افسران و مامورین  افغانی  در دهشت  و انزجار فرو رفتند  و قلباً بر ضد  این  حرکات  دیوانه وار  شاه محمود  غلزائی گردیدند. اینست  که سرداران افغان از بیماری او  و خرابی امور دولت  اندیشیده  اشرف خان پسر کاکایش را که جوان قابل و لایقی بود به روی کار  کشیدند[[15]]

 

 

108-4-4.مداخله  روسها و ترکان

پطر اول به سال 1721 جنگ با سؤیدیها رابا کامیابی پایان دادو توانست سیاست فعالانه ای را در رابطه با  کشور  های ماورای قفقاز توجهش بودند، به اجرا در  آورد .منظور دولت پطر اول چنان بود  که اول کناره  های  غربی و  جنوبی  دریای  خزر را تصرف و مناطق ابریشم  خیز این  ناحیه را در اختیار خود  در  آورد . پطر اول  نا  گزیر به  خواستهای  قیام کنندگان  ارمنی و  گرجی که خواستار کمک  دولت روس بودند  ترتیب اثر دهد . اما  اشغال  متصرفات  ترکیه در شرق ماورای قفقاز و کناره  های  غربی دریای  خزر را باوجود اهمیت فراوانی که داشتندصلاح ندانست ، چون اگر  چنین  میکرد در اثر ایجاد  منطقه  جنگی در مرز  های  جنوبی  کشورش خساراتی زیادی به  بازرگانی ایران  و روسیه در راههای والگا  دریای خزر  وارد  می آمد . در ژوئن 1922پطر بیانیه ای صادر کرد و ضمن  آن  اعلام  داشت که روسیه  هیچگونه اقدامی  علیه دولت شاه سلطان  حسین  نخواهد  کرد اما برای مهار زدن به سر کشی  های «سرخای خان»  و «حاجی داوود» که در شماخی بازرگانان روسی را قتل عام  کرده اند ، و به  منظور دفاع  از  آزادی  گرجیان و ارامنه  مسیحی اقدام خواهد  کرد .

ارتش روس  در سپتامبر 1722 «دربند»  و در تابستان  سال1723«باکو» را  اشغال  کرد . با دریافت  تقاضای کمک گیلانیان بمنظور نبردبا افغانها، پطر اول یکانهای روسی را از راه دریا به «انزلی» و «رشت» اعزام داشت .

ترکها  که  از  وارد شدن  ارتش روس به مرز  های ماورای قفقاز ، در پی نا بسامانی اوضاع دولت صفوی ایران بسیار نگران  شدند، در بهار 1723علیه  ایران به  تعرض  پرداختند ؛ ارتش  ترک به  ارمنستان  خاوری و گرجستان خاوری هجوم برد و تفلیس را  اشغال کرد . تهدید  از سوی ترکها شاه طهماسب دوم را ناچار کرد تا سفیری را به «سن بطرسبورک» بفرستد، دپلومات  آزموده ای بنام اسماعیل بیک مامور مذاکره با پطر شد ، او  در سپتامیر 1723پیمانی را با پطر اول در پطرسبورک  منعقد  کرد   ، به  موجب این پیمان پطر اول متعهد شد  طهماسب دوم را در پیکارش  علیه افغانها  کمک  کند ، و به  آزادی دولت  روسیه  خطوط «در بند»  و«شیروان» و همچنین «در بند» و «با کو» ، حتی استانهای  گیلان ، مازندران و گرگان(استرآباد)را در اختیار  می  گرفت . بر پایه  این پیمان دولت روسیه  یگان  هائی از ارتشش را به  گیلان فرستاد، اما مازندران و  گرگان عملاً بوسیله ارتش روس اشغال نشدند.

پیمان سال 1323ایران  وروس و هجوم  ترکان به  کشور  های ماورای قفقازروابط میان  دولت  های روسیه  و ترکیه  عثمانی را سخت  تیره  کرد و  چیزی نمانده بود  که بین  آنها جنگ در گیرد ، اما پطر اول پس  از  جنگ های 20 ساله با سوئیدیها صلاح  ندانست     کشورش را بجنگ  تازه  ای  علیه  ترکها که از سوی انگلسیان و فرانسویان  پشتیبانی  میشدند ، در  گیر  کند ، بنا بر میانجی  گری  فرانسویان در 24  ژوئن 1724پیمانی میان دولتین  ترک  و روس دراستامبول بسته شد . بموجب  این  پیمان دولت روسیه  ملزم شد که استانهای کناره  دریای خزر را که طبق پیمان سال 1723 ایران و ترک را که اشغال کرده بود، تخلیه  کند. اما ترکان سرزمینهای غربی  ایران از قبیل  کرمانشاه و همدان را زیر  اشغال نگهداشتند.[[16]]

ترکان

ترکان  عملاً جنگ با  ایران را ادامه دادند، در سالهای( 1724-1725م)، تبریز و سر تا سر خاک  اذربایجان، اردبیل،  غرب ایران با کرمانشاه، لرستان،همدان و حتی قزوین را تصرف  کردند. توده های مردم  ایرانی و آذربایجانی فعالانه بدفاع در برابر استیلاگران پرداختند، به  ویژه نبرد  دفاعی قهرمانانه شهرنشینان  تبریزقابل توجه  است .شه طهماسب دوم بدون اینکه فعالیتی انجام دهد در مازندران زیر حمایت فتعلی خان قاجار که  والی  استرآباد و رئیس  عشیره قاجار به شمار می  آمد، به سر می برد.

در این  هنگام  خیزش  بختیاریان علیه افغانان  آغاز شد، رهبران  این قیام را شخصی صفی میرزا که خود را فرزند شاه سلطان  حسین  می شناساند، به  عهده داشت . این رویداد  میر محمود  غلجائی را بر انگیخت تا در فبروری ( 1725م) کشتار دسته  جمعی  دیگری را  در  اصفهان فرمان  دهد (که قبلاً در مورد  کشتار  اعضای خاندان سلطنتی  اشاراتی از قول رستم  التواریخ  نیز داشتیم  که سایر منابع نیز  این صحنه  دهشت  ناک را   خیلی خونبار  تعریف  نموده اند که از  اشتباهات  سفاکانه میر محمود  میباشد  که ناشی شده  از  حالت  روانی بحران زای وی  میباشد .(مولف))میر محمود فرمان  داد تا تمام مردان  خاندان سلطنتی صفوی را بغیر از شاه سلطان  حسین اعدام  کنند.اما در این  هنگام  در میان  اشراف افغانی دو  دستگی رویداد.میر محمود سر نگون و  کشته شد و در اپریل 1725 اشرف پسر عموی  میر محمود به  تخت  ایران  نشست .  اشرف بار  ها  از  محمود  در سیاست آزموده تر بودو بخوبی می فهمید که برای  استواری قدرت دودمان سلطنتی افغان  در ایران ، افغانان  نباید  مانند  استیلاگران بیگانه عمل کنندبلکه به  عنوان  ایرانی بر ایرانیان فرمان رانند. اشرف کوشش  کرد که به  اشراف و بلند پایگان  ایرانی امتیاز بدهد، اما افغانان از این سیاست  اشرف خوشش شان  نمی  آمدو میخواستند بعنوان قوم غالب در ایران فرمان رانند.

در این  میان  ترکان به  اشغال سرزمینهای اشغال شده  اکتفا نکردند، و ارتش  خود را بسوی  اصفهان  گسیل داشتند.  اشرف علیه  ترکان  وارد  نبرد گردید و به سال1726آنها را شکست داد. به سال 1727ترکان  حاضر به انعقادپیمان صلح در همدان شدند شرایط صلح چنین بود : اشرف ، سلطان احمد سوم فرمانروای ترک را به  عنوان  خلیفه همه  مسلمانان سنّی به رسمیت شناخت؛ سلطان  هم پادشاهی  اشرف را بر ایران  تأیید و او را  تحت الحمایه سلطان  عثمانی قلمداد کرد ؛  اشرف گذشته  از استانهائی که بموجب پیمان1724به  ترکها واگذار شده بود، خوزستان، زنجان، قزوین و تهران را به  ترکها  وا  گذاشت.[[17]]  

در زمانیکه پیمان دولتین  ترک  وروس  انعقاد  میشد   میر محمود  غلزائی یعنی سال 1724 سپاه به  غرب سوق  کرد  و قسمتی  از خاکهایی  عراق عجم را  از استیلای دولت  عثمانی  نجات داد ، اما شاه  محمود  در طی این  جریان ضعف نظامی خود را  احساس  کرد  و برای  تقویه اردو از میر اشرف  و امین الله  کتباً  خواهش  کرد که با قوای امدادی قندهار  به اصفهان بیایند و او را تنها  نگذارند ، وقتی که  آن دو سردار از قندهار بر  گشتند  و به شاه پیوستند  ، شاه قوی تر و مستبد تر شد ، مخصوصاً  بعد از سوقیاتی که  در یزد  نمود  و ناکام بر  گشت  هیجانات  عصبی او  به  نقطه  بحرانی رسید  و به  تمام مامورین  ایرانی  وافغانی سخت  گرفت ، ولی قیامی  علیه او  در اردو  به اثر   موجودیت  میر  اشرف  وبوجود نیامد  ، زیرا  اشرف بعد از  مراجعت از قندهار  به اصرار سپاه افغانی  سپه سالار اردو  گردیده  و در نزد قشون  محبوب بود ، برای اینکه او در خدمت قوم  خون پدر خودرا (میر عبدالعزیز) را  فراموش کرده و زیر پرچم شاه  محمود  خدمات صادقانه  انجام  داده بود .از این به  بعد  مریضی  روانی شاه  محمود افزون  گردید  تا جائی که  خودش را  در خانه  تاریکی محبوس و منزوی ساخت، و دو ماه بعد که از انزوا خارج شد  به کلی  از شناخت بر آمده بود  و آنقدر هیجان  داشت  که بمجرد شنیدن خبر  قصد فرار  کردن یکی  از اولاده شاه  حسین صفوی ، به استثنای خود شاه  حسین  و دو نفر اطفال صغیر او ، سایر اولاد  های او را بکشت  و همینکه شاه  حسین را حضوراً بدید ، بهوش آمد و  از کرده پشیمان شد . مگر سودی نداشت .[[18]]

همچنان شاه  محمود یک  عده  از  سران  ایرانی را بی جهت  کشته  بود. بیماری شاه  محمود  پیشرفت  کرده بالاخره به فلج او منجر و بستری  گردید. و در سال (1725م) که سال مرگ  پتر ، پادشاه  روسیه نیز بود ، شاه  محمود  بعمر  28 سالگی  از دنیا  در  گذشت  مگر افواهی شد که میر  اشرف سپه سالار شاه  محمود را در بستر مرگ  بخون پدر خود  کشته  است .[[19]]

محمد اصف آهنگ صاحب و مصنف رستم التواریخ  یکی  از واقعات قتل امیران  دربار صفوی را  چنین  شرح داده است که در زمان  کشودن اصفهان از جانب  شاه محمود  غلجائی عملی شد: « و به  تحریک  و اصرار ملا های افغان همانند «ملازعفران» و  غیره  بمکر وخدعه بقیه  امرا و  وزراو عمله  جات شهنشاهی را نوید  ها  داد ه و همه را  خلعت داده و چون  همه  از  خجالت  متواری و خانه  نشین شده بودند به  مداهنه و ملایمت فرمود : «هر صاحب منصبی بایدبیاید بر منصب خود» ...روزیکه سلطان  حسین صفوی را بر تالار چهل ستون شاه  عباس بر نشاندند  و امرا و  وزرا و باشیان ومقربین درگاه و عمله  جات پادشاهی ، همه به  حمام رفته و خلعت پوشیده و در طاق نماهای کریاس  ودالان چهل ستون با تبختر و طمطراق نشسته بودندو منتظر اذن دخول بودند که  نا گاه والاجاه  محمود خان  غلجه از روی فتوای ملا های خودبغلامان  حکم فرمودندکه بروید و  ایشانرا بکُشید.

نغوذ بالله  به یکبار  غلامان  خونخوار ، شمشیر ها  از  غلاف بیرون  کشیده و دویدندو بر شکمهای بزرگ امراء و وزرا ی مذکوره ی بناز و نعمت پرورده  فرود  آورد و خروار  خروار پیه  از شکم  های ایشان بیرون  آمده و در و دیوار از خون ایشان  منقش  گردیدو  این  عبارت  نیکو از خونشان، بر درو دیوار نگاشته  گردید تا اولالباب از آن  عبرت  گیرند، و از  خیانت بپرهیزند:

به ولی نعمت خود هرکه  خیانت ورزد                       همچنین میرسداز سوی قضا پاداشش

و همه  آنان  را پهلوی هم در  دیوانخانه  امیر زاده  جهانشاه  که زمین  گود و  عمیق بود بعد  از  خلع  یراق و سلاح بزمین خواباندندو خاک بر آنها ریختند و پنجاه زن  سلطان  جمشید  نشان را به  تعدی و عنف ، از  وی طلاق  گرفتند و به امرای افغان  بخشیدند و یک زن به او  واگزاردند واز هزار نفر بیشتر اولاد  واحفادسلطان  جمشید  نشانراهلاک  نمودند در دمور قاپی وزنهای آبستن ایشانرادر اطاقها و حجره ها نمودندو در  های  آنرا به  گل  مسدود  کردندو . . .»[[20]]

همچنان در مورد  روز  های اخیر زندگی  شاه  محمود  غلجائی صاحب رستم  التواریخ  چنین  آورده  است : «وچون والاجاه  «محمود خان غلجه» خدمت درویش  حسین  نامی می نمودکه آن درویش صاحب اجازه و ارشاد بودو این  حرکات  نا پسند را بر خلاف رضای مرشدمذکورخود و بر وفق اهل سنت  نموده بود  ، بیمار شد (یعنی که  شاه اشرف را  در حمامی معطل   ونان و آب  وی را  از طریق روزن باو  میرسانید ) بیمار شد ه و مواد فاسده  سوداوی متوجه دماغش شده و اختلاطی در عقلش بهمرسیده و بر فراش  بیماری  خوابیده و چون دیوانه شد که فضله خود را میل می فرمود.

چون امیر محمد سمیع کارخانه آقاسی از این  داستان  اطلاع یافت نظر به شیوه  نمک بحلالی  که  اشرف خان  وی را از  کشتن  نجات  داده بودو کمال احسان بوی نموده بودبا دو سه  نفر ملازمهای خودرفت بر بالای حمام فرح  آبادو آواز داد  که  ای  اشرف سلطان من چاکر نمک بحلال تو محمد سمیع  میباشم  بدان  که  محمود خان   بیمار و دیوانه شده و نزدیک به  هلاکت میباشد، آمده ام تورا از حبس   نجات بدهم  و بر مسند پادشاهی بنشانم. جواب داد که من با کون برهنه اندرین حمام مانده ام، تو چگونه مرا نجات  خواهی داد.

امیر محمد سمیع  مذکور ، شال  از کمر خود و از کمر ملازمهای خودگشوده وبر سر هم بست و از بالا به زیر فرود  نمود. اشرف سلطان  دست  به آن  گرفته   وی را بالا  کشیدندو آمدند  تا سر پل«ماربانان» و شخصی را  از یابو پیاده کردندو او را سوار نمودندو آمدند  تا به سرای «جهان شاهی »که  آنرا  چهار حوض مینامند. در گوشه  آن  خانه  که  متصل به در بازار است راهیست که از آن راه به اندرون خانه شهنشاهی آمد و شد  مینمایند،  از  آن راه  اشرف سلطان را از روی دست  و شانه بالا نمودندو خود از  عقبش روانه  گردیدندو او را رهنمائی کردندتا آن  هجره فوقانی که محمود خان بر بستر بیماری در آن خوابیده بود چند نفر گماشته ، پرسیدندکجا میروید؟گفتند، محمود خان  ما را طلب نموده.

آمدند تا به در  حجره رسیدندو  اشرف سلطان با ادب و  تعظیم  به  والاجاه  محمود خان سر فرود  آورد و سلام  نمود . محمود خان  جواب سلامش دادو از روی  خشم و عتاب فرمود: ای سگ  از برای چه  اینجا  آمدی ؟ عرض نمود آمده ام به  عیادت  تو، فرمود  میدانم از برای چه  آمده ای .

امیر محمد  کارخانه  آغاسی گنجعلی خانی بخدمت  اشرف سلطان عرض نمودکه کار را باید  مختصر نمودو ناز بالش را از زیر سر والاجاه  محمود خان  کشیدو به روی دهان  وی  نهاد و به  اشرف سلطان  عرض نمودکه بر روی  آن بنشین، وی بر روی  آن  بنشست و نفس والاجاه محمود خان از ثقیه  سفلی بیرون  جست  وبه  آن  مکانی که بایست  نزول نماید نزول نمود . «الماس»  نام غلام  محمود خان که در  آن  وقت سر کشیکچی باشی بودچون از این داستان آگاه شداندک های و هوی کردو چون دانست که  کار از کارگذشت  آرام یافت.»» [[21]]

 

108-4-5.ایران  و غلجائی ها

قسمیکه  در فوق  صراحتاً  از قول  تاریخ  نویسان  معتبر  آن دوره  کوشش  های  نهائی  اقوام  غلجائی و در راس  خیزش فعالیتهای حاجی میرویس  خان  را در از بین بردن  گرگین گرجستانی  والی و نماینده شاه  سلطان  حسین صفوی  در قندهارکه منجر به گایش صفحه  جدیدی  از  احساسات  وطن پرستی و  آزاد امنشی را   در قندهار ،بعد از یک دوره  اختناق سیاسی که در زیر سلطه بیگانگان  تجربه   میشد و  آنچه را که بدست  آوردند ما حصل آن توامیت قومی  اطمینان و خود  آگاهی در امور سیاسی قندهار و ساحات مربوط به آن میباشد که  عشایر  کوجی غلجائیی را تمکین شهر نشینی و توانائی  ایجاد دولت   حکومت مستقل را به  آنها بخشید  که  ماحصل نیروی تعقل و تفکر و راد مردی  مردی بزرگ  و  کریم چون حاجی میرویس  خان  هوتکی میباشد  . ولی این دولت  مستعجل بود و  حاجی  میرویس  خان  زعیم  قندهار  دنیا را وداع  گفت و  میر  عبدالعزیز برادر حاجی میر ویس  این  توانائی را  نداشت  که  داعیه  آزادیخواهی و راد  منشی ای را  که میرویس خان  پایه  گذاشته بود عملی سازد .  زیرا میرویس  خان  میکوشید  تا خراسان  آن روزگار را  که قسمت  های شمالی آن  بدست  خانهای ازبک   و قسمت  های  شرقی و  جنوب  غربی آن  بشمول  کابل و  غزنی و لغمان و جلال آباد زیر سلطه   دولت  های  هند بابری اداره میشد  و قندهار  نیز  تاز  زمان  میرویس  خان  دست بدست شاهان صفوی و  هند بابری  میگشت  و هر  کدام  از  خانها  که بجانبی تمایل  میداشتند  سرنوشت  و آزادی  منطقه  شان  در  گرو  تمایل  همان  خان قرار میگرفت .  میر ویس  میخواست خراسان  عهد  تیموری را  از  نو احیا نماید و اراده  تشکیل مجدد خراسان بزرگ را داشت اما قسمیکه  گفتیم مرگ او را مجال  نداد و نه او  و نه  خانواده او  به  این  ارمان  ملی پیروز نشدند زیرا بعد  از اینکه  میر عبدالعزیز بتوسط  میر محمود بقتل رسید  میر محمود  خواست  تا اوضاع  نا بسامان   زادگاهش قندهار را بحال خود رها  کرده و  جهت  تسلط بخاک امپراطوری  ایران صفوی  تعرض نماید  که  در  مرتبه اول  واپس  از  کرمان  هزیمت  نمود و  در دفعه دوم  موفق شد  تا  اصفهان را فتح  و تاج  چندین ساله  امپراطوری صفوی توسط شاه  حسین صفوی بر سر او  گذاشته شد که هم در تاریخ خراسان که یک قرن بعد به  اسم «افغانستان»  گردانیده شد و هم در تاریخ ایران نقطه  عطف قرار گرفت.

سؤال  اینجاست  که  جنبش  حاجی میرویس  خان   که بعداً به  هوتکی  مشهور  گردید  یک  جنبش عشایر افغانی  خراسانی بود  که بخاطر طرد  دشمن  و قطع سلطه  ایرانیان براه انداخته شد ولی بعداً  توسط فرزند  و برادر زاده او  این  جنبش  به یک  حرکت  تعرضی تبدیل  وسیطره  افغانها را بخاک  ایران  به یغما آورد و این  در  حالی بود  که سرزمین  خراسان و اطراف قندهار در تف  بیش خواهی خانهای منطقوی  مردم را به ستوه  آورده بود. این خیزش آزادی خواهی عشایر که بعداً بقول غبار به خیزل های ملی تبدیل شد که بخاطر رهائی مردم  از ظلم و گردنکشی ظالمها براه افتاده بود ، باز  همان راهی را پیمود  که  از  هزاران سال به  اینطرف ملت  ها  بخاطر  نشاندن سیطره  خود  با هم در جنگ  های خونین در  گیر  گردیده بودند  که  این  جریان  تا  هنوز یعنی در سده  21  ادامه دارد  و  کشور  ها  از  آسیبی که  از رهگذر  تعرضات  همسایه  می بینند و  مواجه به  آن  می شوند  مصؤن  نمانده اند.

شاه  محمود  غلجائی اصفهان را فتح   کرد  ولی   نتوانست  سیطره  خود را  در سایر شهر  های  ایران  محکم و استوار نگهدارد  مناطق  شمالی و شمال شرقی  بدست  دولت روس  افتاد و قسمت  های  غربی  حتی تا  تهران بدست  ترکان  عثمانی  افتاد و این پادشاه  جوان و بی  تجربه  نتوانست  بیشتر  از سالهای معدوودی به سلطنتش  در ایران ادامه دهد  که از اثر سوء مدیریت و بد  گمانی  از  حد زیاد بمرض مزمن  عصبیت  و جنون گرفتار شد  که  در اخیربهمین  مرض همه  چیز خود را  از  دست  داد و  اشرف که در سیاست  کهنه کار تر از پسر کا کایش محمود بود   توانست  جای پای  ثابتی برای اداره  کشور ایران بیابد . هر دو پادشاه (شاه محمود  و شاه اشرف با شیادی با هم پیش رفتند و  عاقبت  هم  در  آتشی که  خود شان بر افروخته بودند سوختند.   (مؤلف)

 


 

[1]   غبار میر غلام محمد ، افغانستان در مسیر تاریخ ، فصل یازدهم ،صص 536-537 ؛ تاریخ  ایران  از باستان  تا امروز ، پیشین ، ص، 283.

[2]   غبار میر غلام  محمد ، افغانستان در  مسیر تاریخ، پیشین ، ص536 ؛ تاریخ  ایران از باستان  تا امروز ، ص284

[3]   غبار میر غلام محمد ، افغانستان در مسیر تاریخ ، پیشین ، ص 538.

[4]   دایرة  النعارف  آریانا ، پیشین  ، حلد: سوم ، ص 2318.

[5]   غبار میر غلام  محمد  ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ، پیشین ، صص538-539.

[6]    دایرة  المعارف  آریانا ، پیشین ،جلد: سوم ص2318.

[7]   تاریخ  ایران  از عهد باستان  تا امروز ،  ص 284؛  بیات داکتر عزیز الله ،موسسه انتشارات امیر کبیر ، تهران: 1382، تاریخ  تطبیقی ایران با  کشور های جهان،ص 439 تا440

[8]   غبار ، افغانستان  در  مسیر تاریخ  ، پیشین ، ص539 و540.

[9]   تاریخ  ایران  از عهد  . . .، پیشین ،ص، 538-39 ؛ رستم  التواریخ ، ص160 ؛ عزیز الله بیات ، تاریخ  تطبیقی ایران با  کشور  های جهان، تهران: انتشارات امیر کبیر ،1382 ص 440.

[10]  پل رو  ژان، تاریخ  ایران  و  ایرانیان از  آغاز تا به امروز ، برگردان  باقرتقوی،تهران : 1393،ص335.

[11]   همان  اثر ، همان صفحه قبلی.

[12]   غبار میر غلام  محمد  ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ، پیشین  ، ص 539 541؛

[13]   ایران از دوران  باستان  تا امروز ، پیشین ، صص 284- 285.

[14]   دایرة المعارف آریانا ، پیشین ، ص 2318.

[15]   غبار، افغانستان  در مسیر تاریخ ، پیشین ، ص541.

[16]   تاریخ  ایران  از باستان  تا امروز ، پیشین ، ص286

[17]   تاریخ  ایران  از باستان  تا امروز ، پیشین ، صص، 286-287.

[18]   غبار ، پیشین ، ص 542

[19]   عبار ، پیشین ، ص 542

[20]  آصف محمد  هاشم ، رستم  التواریخ ، از روی نسخه ای که در کتابخانه پروس المان موجود  میباشد ، تصحیح تعشیه و نتظیم فهارست  از محمد  مشیری ،چاپ دوم  1352،  تهران : چاپخانه سپهر، صص161تا163.

[21]   رستم التواریخ  ، پیشین ، صص ، 164 تا 165.

 

 

++++++++++++++++++++

جلد نهم

بخش یکصدو هشتم

              

اعتذار:

 

از سال 1387 به  اینطرف خواستم  تا سیاهه های را  بنام  «باز شناسی (تاریخ) افغانستان»   که  تا  کنون  هیچ  مرجعی به  این  طول و تفصیل  اوضاع  و احوال منطقه وطن مرا که  در  هر دوره  ای  از  تاریخ ، مردمان  آزاده و زنده  ای بوده اند  که هر ازگاه  مورد  هجوم اقوام ظلم  گستر و  گستاخ قرار  گرفته اند که برای  گذشتن  از  آن جویهای  خون،خونبها های  قهرمانانه ای را  نثار  هر ذره  خاک این وطن که امروز  افغانستان نامیده شده  است تا بحال این  نام جدید را نیز سر بلند کرده اند .

نخستین قسمت  های  این یاداشت  های من به  عنوان «باز شناسی افغانستان» در تار نمای  وزین  خاوران و بعد  از مدتی در تار نمایی  آریائی بطور مسلسل موجود وبه تدبیر فاضل مدبر جناب  مهندس  «عزیز جرئت »در جنب  مقالات انترنیتی در آن  جا بطور بلا وقفه  به  نشر رسیده و در حافظه  آن بایگانی شده است . به  مجرد  تکمیل  هر جزو ای  از  این  کتاب ،بشکل  مکمل  آن  به  کتابخانه  های فارسی درج و  تعلیق  گردیده  و مورد استفاده  خاص و عام قرار گرفته  است .این سیاهه  های  تاریخی  از زمان  اولین  مهاجرت  هائی اقوام آریائی  از  میدانهای  آسیای وسطی بجنوب و شرق و  غرب شروع  گردیده بعداً مروری خردمندانه  و  مستند به  تاریخ  اسلام  از  آغاز ، تا ختم خلافت  عباسی و در خلال آن  دودمانها ی خراسانی  از قبیل صفاریان، سامانیان، غزنویان ، سلجوقیان غوریان ظهور سلطنت دراز ترین امپراطوری  اسلام  در خاک  ترکیه  بنام (عثمانی ها)و ظهور صاعقه (تموچین) چنگیز وپسران وی   الی فتوحات و  ویران  کاریهایی امیر تیمور گورکان و دوره  اعتلای تیموریان  هرات و استیلای صفویان در ایران  و تحکیم سلطنت صفوی ، شیبانیان، بابری  های  هند و سایر قدرت  هایی که  در طول یکهزار واند سال در خراسان در تاریخ  ظهور کرده اند در هفت  مجلد بطور مستند  و  مستدل به زیور  تحقیق و پژوهشهای  گسترده انجام داده و جلد  هشتم آنرا اختصاص به شناخت اقوام  ایرانی آریائی و  ریشه  های گویش های هند و اروپائی و  هند وایرانی این  نژاد را با خاصتگاه  های شان  در پیش  از تاریخ ، حدود آریانا ، موقعیت  شهر ها در ازمنه ها و سایر معلوماتی  را که  مستلزم  این پژوهش  است از قبیل جغرافیای تاریخی   ایالات  خراسان را به روایت  اسناد  تاریخی و اینکه  کدام شهر در کجا موقعیت داشته و بالای  آن چه  گذشته  است  با طرز زندگی ، مردم و مدنیت  های  جدیدی  که  از پایه گذاری بیگانه ها در  این  خطه  مستولی گردیده با شرح زندگی مردم ، نوعیت  حکومتها ، وضع  مالکیت زمین ، مناسبت  های رعیت دهقانی که یک  عمر دراز  کشاورزان  این  مناطق  در رنج احمال کار  های شاقه  و بیگاری بوده اند با راه  های تاریخی  و تجارتی  آن دوره ها که تجارت شرق را بغرب ممکن  و متوصل میساخت  با ساخت و ساز  سازه  های ایمنی و امنیتی راه  ها روشنی اندازم در جلد   هشتم  جای داده  ودر این مجموعه که روی دست دارم  در جلد  نهم این اثر ،میخواهم از سلطنت  های  افغانی این  خطه در ایران ،یعنی  از  هوتکیان شروع نمایم و بعداً سیر قلعه  کشائی  های  میر محمود و  میر اشرف  پسر و برادر زاده  حاجی  میرویس  خان را  تا فتح  اصفهان بدست  میر محمود هوتکی (غلجائی) و اضمحلال  حکومت  این خانواده  بدست  نادر شاه افشار، وقشون  کشی  های او به  هرات ، قندهار و  هندوستان و قتل نادر شاه  افشار وفراز آفتاب خراسان «احمد شاه  ابدالی» را با سلسله فرزندان  وی ،و وقایع  نا گواری که  در قرون  هجده و نزده  و بیست در عهد پادشاهان  محمد زائی در  کشور رخ داده تا  عصری که ما در  آن زندگی  میکنیم  تمام  پیچ و خم  های سیاسی ، اقتصادی  و زد و بند  های دسیسه  های  دست  های بیرونی و درونی را با اغتنام  فرصت و بدست  آوردن  منابع و مأخذ یک بیک آورده  و این  ملّت سرفراز و آزاده را بیشتر به افتخارات شان  آشنا سازم.

البته  در  جریان  این پژوهشها بعضاً به فقدان  منابع و مأخذ  رو برو شده ام  که  در  جریان   تحقیقاتم  در مجلدات بعدی این موضوعات تجدید  تحقیق گردیده و  کوشیده ام  از  منابع  ایکه  تازه بدستم می رسید  استفاده  وافی نموده و  این  تحقیقات  مسلسل  تاریخی به    گونه شأندار در حالی فراهم گردید بدون  اینکه  مرجعی مرا  در طول سالهای  متمادی پژوهشم اعم  از  خصوصی و دولتی  یاری رسانده  باشند  این راه  ملال آور و پرتکلیف را با مخارج سرسام  اور زندگی شخصی ام که البته  در سایه کوشش و یاوری فرزندانم انجام  دادم ،تا  معلوم شود  از آثار  ارزشمند  تاریخی  ایکه در ماورای رود خانه آمو  وبلخ  که کهن ترین عصر شهر  نشینی  انسانهای شرقی را در اطراف  کوههای «پارپامیز» هندو کش شمالی و جنوبی ، شبه قاره  هند ،  هرات و سیستان و مرو فرا رود (سمرقند، فرغانه و بخارا) تا استیپ  های آسیای  میانه ، رُّخج و قندهار، هیرمند و  هریرود ، مکران و  غرجستان ،فارس و عراق عجم و بغداد و اناتولی و کشور  های حاشیه  مدیترانه ، اورال وشرق  اروپا، مجارستان ، مصر تابه  چین و ارگنج و خاستگاه  تیموچین (چنگیز) همه را بروی  اسناد و شواهد تاریخی به بحث  گذاشتم تا معلوم  شود  در  این  کتاب آنچه  از  آثار بزرگان  تاریخ  در  ، افغانستان ،ایران، آسیای  میانه ،هندوستان  آذربایجان و خاک  عثمانی (ترکیه) را فراهم  ساخته و  تا جائی که  آگاهی داشته ام گرد آورده  و در  این  مجمع چندین  جلدی جمع و جور نمایم  که  این  کوشش  هنوز با سخت  کوشی  های دوامدارم ادامه دارد .نمیدانم  ناتوانی  جان فرسائی که چندیست  گرفتار آنم  مرا مجال  خواهد داد دنباله  کار را بگیرم و آن را تا  این روزگاری که  در  آنیم  برسانم یا نه؟ بهر حال  آرزو داریم  این  کتاب نمونه ای برای دیگران  و آشنائی  نسل جوان ما با  تاریخ پرخم و پیچ  کشور شان و منطقه شده بتواند . گویا اگر من  کامیاب  نشدم  آنها  این راه را بدون  توقف  ادامه  دهند و حق  این  موضوع بسیار  وسیع  وبسیار  حیاتی  و دلنشین را  ادا کنند.

بیم  آن دارم  که رنجوری و فرسودگی  دیگر ،  از این  گونه بهره جوئی ها که از  آثار ارزشمند  محققین صنف  تاریخ برای خوانندگان  گرامی  دارم مرا ،بازدارد و شاید  این سخنان باز پسین  پیامهای شور انگیز  من به پیشگاه  ایشان باشد . بحر حال تمنا دارم هر لغزش و خطایی که در  این صفحات ببینند  کریمانه  مرا از اگاهی بدان سپاسگزارفرمایند. (مولف)

 

åååååååååååååå

 

جلد  نهم

بخش یکصدو هشتم

بحث اول

شاه سلطان حسین صفوی

 

 

103-1-1.شاه سلطان  حسین آخرین شاه  از دودمان صفوی

عمومیات :

شاه سلطان حسین (حکومت:1105 -1135ه‍. ق/1694-1722م) آخرین پادشاه از دودمان صفوی بود که به مدت 30  سال حکومت کرد. او در14  ذیحجه سال 1105  هجری قمری (۶ اوت1694  میلادی) تاجگذاری کرد و حکومتش با قیام افغانها به رهبری میرویس  غلجایی و بعدش محمود هوتکی که منجر به سقوط اصفهان پایتخت صفوی و پایان دوره صفویها   در1135  هجری قمری 1722(میلادی) گردید. که پایان سلطنت شاه سلطان  حسین، فروپاشی عملی دودمان دیرپای صفویه را نیز رقم زد.

بعد از در گذشت شاه سلیمان، بزرگان  کشور(اعیان دولت وروحانیان شیعه) یکی از فرزندان او یعنی سلطان حسین  میرزا را به سلطنت برداشتند. اولین اقدام  غلطی که  از او سر زدآ انتساب گرگین  گرجی به سِمَت حکومت  قندهار بود.گرگین  خان به  اثر ظلم بی حد  نسبت به ساکنان قندهار در سال   1113هجری بدست  میرویس  خان  کلانتر قندهار بقتل رسید . در سال  1118هجری افغانهای ابدالی  از موقعیت  متزلزل   این شاه  نالایق صفوی  استفاده  کرده و سر به  شورش  برداشتند و هرات  پایتخت  خراسان  غربی را  از سلطه  صفویان  آزاد ساختند.  در  همین سال  محمود  پسر  میرویس  خان از راه سیستان  خود را به  کرمان رسانید، ولی  در همین  محل  از  لطف علی خان  حاکم  کرمان شکست  خورد و بجانب قندهار هزیمت  نمود.

در سال1124 هجری  محمود از راه سیستان به سمت  کرمان پیش راند و پس  از  تصرف آن  منطقه از راه یزد  عازم  اصفهان شد. در محل  گلسون  آباد واقع  در چهار فرسخی  اصفهان سپاهیان ایران را شکست داد و اصفهان ر ا در محاصره  گرفت . شاه سلطان  حسین  به ناچار  در سال 1135 هجری در فرخ  آباد بدست  خود  تاج  صفویه  را بر سر محمود  افغان گذاشت.[[1]]

 

108-1-2.شخصیت شاه  سلیمان

شاه سلطان حسین بزرگترین و در عین حال نالایقترین فرزند شاه سلیمان فردی راحتطلب، تن پرور و زن باره  بود. او  ظاهراً  مهربان بوده چهرهای زیبا و بدنی قوی داشت. و حتی در وقت جلوس  قادر به سوار شدن بر اسب نیز نبود زیرا تمام عمر را تا زمان مرگ پدرش سلیمان (۱۱۰۵ ش) در حرمسرا در عیاشی با زنان گذرانده بود، از امور مملکتی آگاهی نداشت. وی انسانی خرافاتی و زودباور بود و به شدت تحت تاثیر افکار دیگران قرار میگرفت. مشهور است شاه سلیمان به درباریان خویش گفته بود :اگر طالب آسایش هستند بعد از وی پسرش حسین میرزا را به سلطنت بردارند و اگر جویای تعالی و افتخار هستند میرزا مرتضی پسر دیگرش را برتخت بنشانند. امرای راحت طلب هم که یک پادشاه ضعیف بیشتر از یک فرمانروای سلحشور باب طبع آنها بود در انتخاب حسین میرزا که ارشد نیز بود تردید نکردند و او را با نام شاه سلطان حسین بر اورنگ فرمانروایی نشاندند. این انتخاب در واقع نشان دهنده علاقه آن قوم به منفعتجویی، لذت پرستی و تنآسایی بود. [[2]] او شخصی بی سِواد بود که در انزوای حرم بزرگ شده بود،   از  همین سبب آمادگی لازم رابرای اداره کشور نداشت. وی در عین حال دارای شخصیتی آرام بود دوران سلطنت وی صحنه رقابت علما با اعضای حرم و خواجگان حرمسرا بود. این عوامل وی را در نهایت به شخصی ضعیفالنفس، شهوتران و باده نوش تبدیل نمود. در دوره حکومت وی آخرین بازماندههای نظم حکومتی و ساختارهای اداری که با تلاشهای شاه اسماعیل اول ، شاه طهماسب و شاه عباس اول ایجاد شده بود از میان رفت. وی عملاً هیچ قدرتی در اداره امور نداشت و حتی علاقهای هم به دانستن اتفاقاتی که در اطرافش میافتاد نشان نمیداد. کشور در هرج و مرج و نابسامانی فرو رفت و هر نوع فسق و فجوری بدون هیچ ممانعتی حتی در پایتخت رخ میداد. شرح برخی هوسرانیها و نابسامانیهای دوره حکومت وی در کتاب رستم التواریخ که  در اوایل حکومت فتحعلی شاه قاجار نوشته شدهاست با تفصیل شرح و بیان  گردیده  است و برای شناختن  این شاه  صرفاً هوس ران  به  این  کتاب مراجعه شود.

تعداد زنان  حرم این شاه  هوس ران را محمدهاشم آصف در کتاب «رستمالتواریخ» یعنی آنانیکه  درشمار همسران دائم شاه حسین بحساب می  آمدند را حدود ۱۰۰۰ نفر ،از بلاد و اقوام مختلف کشور ذکر میکند که در حرمسرایی  بسیار مجلل زندگی میکردند.  

صاحب رستم  التواریخ  در مورد  مجامعت دایمی  این شاه  هوس کیش که هر روز با دوشیزگان زیبا که  از  اطراف و اکناف  کشور توسط  خواجه سرایان بدربار آورده  میشد و  همخوابگی باآنان داستان  های زاید  از  وصف را بیان  کرده  است که بخاطر  عفت و بزرگداشت قلم   ، آن را  نقل نمیکنیم صرف  همینقدر به  روایت  تواریخ  معتبر آن دوره  یادهانی  میگردد که او  آنقدر  در  مجامعت با دوشیزگان و زنان زیبا راه  افراط را پیش  گرفته بود  که  حتی زنان  زیبای  اراکین دربار را نیزدر نزد  خود  میخواند و با  آنان کامجوئی میکرد.صاحب رسم  التواریخ  ذکر  میکند  که  حد اقل روزانه با یکصد  دوشیزه  ویا زن  زیبا  همبستر  میشده  است .او شمار دوشیزگان باکره  را 3000نفر و تعداد زنان زیبا و ماهروی را  2000 نفر برعلاوه زنان  حرم شاه بر شمرده  است که با شاه سلطان  حسین  مغازله و  همبستری کرده  اند.[[3]]

108-1-3. سیاست مذهبی شاه سلطان حسین

توزیع هدایا در جشن نوروز توسط شاه سلطان حسین در اصفهان در سال(1134قمری) برای دینکاران  شیعی در دربار باعث شد تا علمای شیعه از او حمایت کنند. طوری که در ابتدای سلطنتش فقیه نامی عالم شیعی محمد باقر مجلسی از او جانبداری کاملی به عمل آورد. مؤرخین ذکر میکنند که شاه سلطان حسین در زمان تاجگذاری اجازه نداد که صوفیان طبق رسم معمول که در نزد شاهان صفوی رواج داشت او را با شمشیر احاطه کنند و در عوض محمد باقر مجلسی  را برای این کار فراخواند. محمدباقر مجلسی تاج شاهی را بر سر او گذاشت و خطابهای در ضرورت رفع فسوق و مناهی ایراد کرد که بعد  از  در  گذشت  محمد باقر مجلسی این شیوه با پا درمیانی مریم بیگم،که فهمیده  می شود زن با نفوذ در دربار و  نزد شاه و در عین  حال آزاد  منش و عیاش نیز بوده  است  سلطان حسین رابه آشامیدن خمر آن معتاد ساخت. از این زمان به بعد، شاه صفوی تقریبآ منزوی شد و همه کارها را وزیرانش انجام میدادند.[[4]] گسترش نقش علمای شیعه در بنیان سیاسی ایران پیش از شاه سلطان حسین، در زمان شاه سلیمان صفوی آغاز شده بود. ولی در دوره او بر شدت آن افزوده شد. محمد باقر مجلسی مردی دیندار بود و در برابر سایر ادیان و مذاهب مانند زرتشتیان، مسیحیان، یهودیان ،صوفیان و سنیها سختگیر و نابردبار بود. این رویه را نوه او میر محمد حسین مجلسی که از نزدیکان شاه بود نیز دنبال کرد و این امر در نهایت به درگیریهای فرقهای انجامید و سلسله صفویه را دچار ضعف شدیدی کرد.[[5]]

مشکلات در دوره شاه سلطان حسین از منظر تاریخی  تربیت بد شاهزادگان در دربار صفوی بوده است که نسل به  نسل در این  خانواده ادامه یافته  است . این اشتباه از زمان شاه عباس اول شروع گردید و روی همرفته  ادامه یافت. زیرا شاه  عباس  اول نسبت به فرزندانش بدبین بود و ولی عهد خود صفی میرزا را نیز کشت. چون نسبت به او مشکوک بود. شاه عباس همه افراد نزدیک به خود را حذف کرد تا فقط خودش بماند. اما تصور نمیکرد که باید برای بعد از خود او هم کسی بماند. بالاخره او نوه اش را جانشین خودش کرد که همان شاه صفی است. از آن به بعد برای تردیدی که نسبت به از بین رفتن شاهزادگان وجود داشت آنها را در داخل دربار و پنهان از انظار،نگاه میداشتند تا قزلباشان از آنها سوء استفاده نکنند. این وضعیت ادامه یافت تا این که افرادی مانند شاه سلیمان و پسرش شاه سلطان حسین به قدرت رسیدند که تربیت سیاسی کافی نداشتند .آنها دربچگی زندگی آرامی داشتند و هرگز برای سختی و کار آزمودگی رهبری تربیت  نشده بودند، هر  گز  نتوانستند  در  جلوه  های سیاست و دولت  داری کاری  از  آنها پیش برود.[[6]]

 

108-1-4.عاقبت شاه سلطان  حسین

شاه سلطان حسین تا سال1726  زندانی افغانها بود و عاقبت با رسیدن پیام عثمانیان مبنی بر حمایت از شاه ایران و بازگرداندن تاج و تخت به او، به دستور اشرف افغان در1139  گردن او در زندان زده شد. [[7]]

 


 

[1]  بیات  دکتر عزیز الله، تاریخ  تطبیقی  ایران با کشور  های  جهان، از ماد تا انقراض سلسله  پهلوی،موسسه انتشارات  امیر  کبیر ،تهران: 1382،صص440-41؛محمد  هاشم  آصف ، رستم  التواریخ ،  از روی  نسخه   مرکز فرهنگی  پروس  المان به  خط مؤلف،  تصحیح  ،تحشیه و توضیحات ،فریدون  مشیری ،چاپ سوم،چاپخانه سپهر ،تهران:1336،صص 82و83.

[2]   رستم  التواریخ ،مأخذ پیشین، ص83 .

[3]   رستم  التواریخ ،  پیشین  ص، 83.

[4]  ویکی  پیدیا به  نقل  از منابع  تاریخی آن دوره

[5]  مولفان: ا. آ. گرانتوسکی ،م.آ. داندامایو،گ.آ.گاشلنکو،پروفیسور ای. پ. پتروفشکی،پروفیسور م.س. ایوانوف ،ال. ک . بلوی ،ترجمه ، کیخسرو  کشاورزی ،تاریخ  ایران  از زمان باستان  تا امروز 280

[6]   غفاری فرد  عباس قلی،تاریخ  تحولات   سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی  ایران  در دوره صفویه ، تهران:  1381،ص،274.

 

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

بخش یکصد وهشتم

بحث دوم

قیام دو  عشیره پشتون در برابر دولت صفوی فارس (ایران)

 

 

 

پس از رسیدن محمود هوتکی به اصفهان ، شاه سلطان حسین با دست خود تاج شاهی کشور ایران را بر سر محمود نهاد. به گفته احمد پناهی سمنانی:« تاجی را که شاه اسماعیل اول، با دلیریها یش به مدد شمشیر کج قزلباش ها بر سر نهاده بود، شاه سلطان حسین، با زبونی و خفت تام، بر سرمحمود غلجائی یکی ازرعایای سابق افغانی اش که با دلیری اصفهان را فتح کرده بود با دستان خود به سر او گذاشت».

 

108-2-1.جنبش های آزادیخواهی در قلمرو دولت صفوی:

سنگینی بار مالیات و اخاذی مامورین شاه به  ویژه در مناطقی که  ساکنان  آن  غیر ایرانی بود و یا منطقه  تحت الحمایه  یا زیر سلطه  حکومت صفوی  مخصوصاً در زمان شاه سلطان  حسین  بود، بگونه روز افزونی شدت  می یافت ،  نفرت  وبیزاری از صفویان که مناطق  تحت تسلط   دولت صفوی  به  جنبش  های  آزادیخوانانه وقیام  های مسلحانه  روی  آورند. این  جنبش  ها  که رنگ  مذهبی داشتتند، ظاهراً با شعار دفاع  از سنیان در برابر تعدی شیعیان انگونه که در قندهار روی داد، زیر شعار آزادی سنیان از زیر یوغ  سیعیان (رافضیان) انجام  گرفت .[[1]]

 

108-2-2. خیزش افغانان حمله افغانان و پیکارمردم  ایران  علیه استیلای افغانان

مهمترین قیامهای مردم  زیر استیلای دولت صفوی ، قیام  عشایر نیمه  کوچ  نشین و نیرو مند  غلزائی  افغان بود که به سال (1087هش1709-م)در استان قندهار آغاز  گردید. این قیام به  وسیله  رؤسا و  کلانترشهر قندهارزیررهبری میر ویس سازمان داده شد و با شعار پیکار با سنیان  علیه  حکومت شیعه ، آغاز  گردید . [[2]]که در ذیل رویکرد  ها و علل و اسباب به پختگی رسیدن  این قیام را می آوریم.

 

108-2-2. خیزش افغانان ، میر ویس  خان و پیکار صفویان علیه  استیلای افغانان

تمهید:

 به  موضوع  میرویس خان   و خیزش  های  استقلال طلبانه افغانان که مبداء  این  خیزشها میباشد در ولایت  قندهار وسپس  هرات،  که اولی    مرکز فعل و انفعالات  تاریخی   این  دوره  است و دومی   که مرکز وپایتخت  خراسان قبل  ازافغانستان بوده و شاهد اولین  موج  های  آزادیخواهی  نیز  می باشد پرداخته میشود:

1.خوانین و سران  عشایر غلجائی و ابدالی در قندهارو حول و حوش آن:

تحکیم و ادامه دولت صفوی  (فارس) ایران در ولایت  قندهار ، مخصوصاً بر مبنای سیاست«القای نفاق» قرار داشت .چون بیشترین قوای مردم  در آن  ولایت  مشتمل بر قبایل غلجائی و ابدالی بود ، لهذا  توجه بیشتر دولت صفوی فارس متوجه  قندهار بود.این  در حالی بوقوع میپیوست  که  این قبایل پشتون در سر تصرف اراضی در اطراف قلات منازعات دامنه داری  میان  خود داشتند و این  خصومات شکل  میراثی و عنعنوی  کسب کرده بود .این قبایل  که با  فعل و انفعالات روش فئودالی تبارز داشتند همواره  در برابر هم  در   مبارزه  ورقابت  بودند.این رقابت رؤسا و خانها  منحصر به  این  نبود که  غلجائی و ابدالی را  به  گردن  همدگر اندازند، بلکه  در  میان قبیله خود شان نیز  این  آتش  مشتعل بود و هر خانی رقیب خود را بهر شکلی که  ممکن  میبود  از میان  بر میداشت .این  است  که  حکام صفوی برای گرم  نگاه  داشتن  این  آتش داخلی یکی را امتیاز  میداد و بگردن  دیگری  می انداخت و هر که را  مغایر  اغراض دولت  ایران  میدانست  سرکوب میکرد.این سیاست  در مورد بدست  آوردن قندهار  در زمان  حکمرانان بابری  هند  نیز احمال  میشد.سلطان  ملخی  توخی  رئیس قبیله  غلجائی  در مناطق قلات تا قرن  نزدهم فرمان  اعزازی اورنگزیب  پادشاه  هندوستان را افتخاراً نگاه داشته بود، ملک  حسین  و شیرخان  دو نفر  از خان  های قبایل ابدالی ارغستان و شهر صفا  هم یکی  از دولت صفوی  منظور و لقب «میرزا» با  اسپ براق  مکلل، و دیگری «شهزاده »و خلعت فاخر از دولت بابری هندوستان  حاصل کرده بودند و بطرفداری دولت  های  مذکور در بین قبیله خود فعالیّت و ما بین خود ضدیت و رقابت  مینودند.[[3]]

2.گرگین فرمانروای قندهار

شاه سلطان  حسین  صفوی که  بحث  آن  گذشت  در سال(1072هش/ 1694م) گرگین خان شورش طلب گرجستانی  را که مغلوب سپاه  صفوی  و به  اسلام  گرائیده بود  به  حکومت  قندهار اعزام نمود. این شخص یک  گارد  محافظ قوی گرجستانی  و 20  هزار  عسکر  ایرانی  در تحت فرمان خود داشت ، و وقتی که به قندهار رسید  با شدت  و  عصبانیت  حکومت  نمود ، او  که  میدانست دولت بابری  هند  ضعیف گردیده  و بر عکس سابق نمیتواند  خان های  غلجائی ویا ابدالی  را بضد ایران بخود جلب  و بشوراند ، لهذا لزومی برای مدارا  با خان  های محلی  نمی دید ،خصوصاً که دولت  خان  ابدالی (جد احمد شاه بابا) قبلاً رقیب دیگر خود  حیات سلطان  ابدالی را  از صحنه رانده  و به  مهاجرت  جبری  در ملّتان  واداشته  واکنون خود  خان  مقتدر قبیله ابدالی بود  که برای حفظ خود  مختاری داخلی  قبیله  در برابر مداخله  حاکم صفوی  مقاومت  مینمود، لهذا  گرگین  در انقراض قطعی  قبیله ابدالی بر آمد  و خواست بر  عکس  حکام  گذشته که بیشتر به  خانهای  ابدالی علی رغم خانهای  غلجائی تکیه  میکردند، گرگین به قبیله  غلجائی برای  از پا در آوردن قبیله  ابدالی اتکا داشت. او با اعزام قشون، قلعه دولت  خان  ابدالی را  در شهر صفا محاصره  و خودش را با پسر بزرگش  نظر محمد  خان دستگیر و اعدام نمود .اما دو پسر دیگرش رستم  خان  وزمان  خان  موفق به فرار شده و در ارغستان قبیله  ابدالی را  پناه گاه  خود قراردادند. گرگین خواست  این دو نفر را  از بین بردارد پس پیشنهاد  کرد  که ریاست قبیله وی رستم را  در عوض پدرش رسماً تصدیق میکند ، به شرطی  که او  زمان خان برادر خورد را به  گروگان بدهد ، رستم  پذیرفت و زمان خان را فرستاد .گرگین زمان خان را به  کرمان فرستاد که در  انجا نظر بند باشد ، زیرا گرگین رسماً حاکم  قندهار و کرمان و اسماً هنوز حاکم  گرجستان بود.

... سر انجام  گرگین رستم خان را  نیز اعدام نموده وتمام  ابدالی های مربوط به  «دولت خان» را از  علاقه  ارغستان  اخراج  و در اراضی  بین  گرشک  و فراه  تبعید نمود و اراضی متعلقه  دولت  خان  ابدالی را به  عشیره  غلجایی ها داد.  این  ابدالی  های بیجا  شده  در دشت  شورابک  و فراه  مشغول مالداری شدند وقسماًدر ولایت  هرات  تا حدود  اسفزار پراگنده شدند ... رویهمرفته  غلجایی  ها در قندهار به  تدریج مخالف سلطه دولت  صفوی در قندهار گردیدند . در  چنین  وقتی مردی  از قبیله  غلجائی  به رهبری مردم  وارد  صحنه سیاست  گردید و بعد  ها  معلوم شد او  مردیست  دارای  ذکاء و اراده قوی ..  این شخص  آزادیخواه و وطن پرست  همان  میرویس خان   مشهور  است.[[4]]

، جنبش میر اویس، در برابر ظلم این حاکم گرجیالاصل، در تاریخ روابط  ایران چنین قید شده است:«24 سال پیش از این، شخصی به نام میراویس بین افغانیان ظهور کرد که از نظر عقلی، به غایت بالغ و متکلم بود. وی با این صفات اشتهار یافت». ولی، آغاز این تحول به زمانی پیش از این، یعنی کمی عقبتر باز میگردد. هوشنگ مهدوی در کتاب روابط خارجی ایران نیز ارسال گرگینخان را به دلیل کسب خبر و اطلاع از ارتباط سران غلزائی قندهار با دربار دهلی قید میکند. گرگینخان پس از آنکه با نیروی ایرانی و گرجی به قندهار رسید، کلانتر شهر یا میر اویس را دستگیر کرد و به اصفهان فرستاد.[[5]] مهمترین انگیزه های شناخته شده برای شورش این دسته ای افغان به رهبری میر ویس، رها شدن از دست حکومت شیعی صفویه قید شده است. اغلب محققان بر این باورند که نمیتوان گفت که میراویس با شورش خود، انگیزه حکومت بر ایران را داشته است.

میر ویس در سال (1173 هق) از جانب دولت صفوی فارس ،بحیث کلانتر قندهارتقرر یافت که از رؤسای   عشیره  غلجایی  بود.ولی  از  جانب  گرگین  خان  گرجی  متهم به  توطئه و مداخله  در شورش قندهار شده بود ، و از این روی گرگین  او را تحت  الحفظ بدربار صفوی  به  اصفهان فرستاد .اما در  آنجا میرویس ،با اغفال کردن شاه سلطان  حسین صفوی، مورد  محبت او  واقع شد . میرویس  گرگین  خان را به مخالفت با  اسلام وداعیه سلطنت و  استقلال گرجستان  متهم  کرد، و خود اجازه سفر حج یافت. در طی این سفر  از  علمای سنی حکم و  فتوایی  گرفت  که، بموجب  آن ،رعایای سنی  در موقع  مقتضی حق دارند  بر سلطان رافضی [شیعه] بشورند و خود را  از قید  حکومت او برهانند.در باز  گشت  از سفر  حج شاه سلطان  حسین ، که  از  گرگین  خان بد  گمان شده  بود ، میرویس را رخصت  داد که به قندهار باز گردد. میرویس  در قندهار رؤسای  غلجائی را با خود  همدست  کرد  و گرگین  خان  گرجی را با خدعه در (1121 هجری قمری) کشت و به قندهار دست یافت ، و دعوی سلطنت  و  استقلال کرد . خسروخان  گرجی، برادرزاده گرگین هم، که  از  جانب شاه صفوی به دفع  میرویس  آمد، در (1123هق )کشته شد و از لشکر او  جمع قلیلی  نجات یافت و لشکر دیگری  که دو سال بعد ، به سرداری رستم خان ، از  اصفهان به  مقابله  افغانها  آمد کاری  از پیش نبرد و  میرویس به  تحکیم و  تقویت  خود  پرداخت ، و در صدد  جمع  لشکر جهت  حمله به  اصفهان و دفع سلطان رافضی صفوی بر آمد که نا گهان  وفات یافت ومیر محمود افغان  پسر وی و  میر عبدالله  خان  برادر وی  بود.[[6]]

اما چیزی را که صاحب رستم  التواریخ در کتاب خود  در مورد رستم خان ثبت  کرده  است  از سایر  تاریخهای  آن دوره  مغایرت  دارد:

 

محمد هاشم  آصف معروف به  رستم الحکما  در تاریخ  مشهور خود که  حکایات  جالبی که توام با افسانه میباشد از فساد امرای درباری  و روحانیون (شیعه) و تبه کاری وزرا و  حکام  و طبقه بدست  میدهد که دارای  اطلاعات    گرانبها در مورد مطالعات  تاریخی و اجتماعی آن دوره  میباشد که  این  کتاب را  در زمان فتح  علی شاه  قاجار  نوشته  است که اولاً  چهره  خشن گرگین را به  قلم  تصویر در آورده و ثانیاً در مورد  میرویس  نیز  اظهاراتی دارد  که  کمی  با دگر منابع  تفاوت دارد :

3.گرگین گرجستانی  حاکم قندهاراز دیگاه مؤلف رستم  التواریخ

... پس خسرو خان و  گرگین  خان اتباع و  عمله  جاتش شروع  نمودند به  ایذا و آزار نمودن اهل سنت بمرتبه  ای که  از حد  تحریر و تقریر بیرون  است ، یعنی زنان ، دختران و پسرانشان را به  جور و تعدی  میگادند و اموال شان را به زور و شلتاق (اجحاف و  تعدی) می بردند و به  جور و  جفا خون شان را می ریختند:

ابیات  زیر که  از مؤلف رستم  التواریخ  است به طور  موجز دایره  خباثت حاکمان و کارداران  صفوی را در  قندهار به  نظم  کشیده  است

                 نگاده زن و دخـــتر نــــامـــــــدار            قزلبـــــــاش  ننهاد  در قنــــــــدهار

                 زن و دخـــــــتر و امرد کابــــــلی            ز هـــــــر سو قزلباش گاد از یـــلی

بر آمد ز هر سوز افغان فغــــــان  ز جور قزلبــاش، خــواهـــان امان

بدرید  گرگین  چو  گرگ یـــــله    هــمــــــه اهل آن مرز را چون  گله

چو افغان ز بیداد  خر شیعیــــان    بــریــدنـــد امیـــــــد  ازمال و جان

ز افغان روان شد همی اشک وآه    ببردند یکسر به یزدان پــــــنــــــــاه

فرج دادشان داور خـــاک و آب      که  گشتنـــــد بعـــد  تعب کامیاب

بکشتند  آن  قوم  بیـــــداد و دین     قزلباش را بی حد  از روی  کـــــین

تلافی مافات شـــــد  آنــــــچنان      که  حاجت دگر نی به شرح وبیــان

نه  گرگین و نه تابعانش بمانــــــد  نه مال و نه  عرض و نه جانش بماند

(گادبمعنی گایش فعل شنیع  تجاوز  جنسی)

حاجی امیر خان ملقب به  «میراویس» که سر ایل و ریش سفید و بزرگ قوم افغان   غلجائی در قندهار بود که بار اول  مؤید  این قیام  گردید.

باید یاد  آور شد  که  این قیامهای خود  جوش  که به سلیقه خانهایی فئودالی در مناطق قندهار ، قلات و زمین داور  در جریان بود  با  حرکت میرویس خان  شکل  منظم  یک  جنبش منطقوی با  ایدآلهای ارمانی همان  عصر  که رهایی سنی  ها  از زیر قیود  دولت به  اصطلاح رافضی شیعیان قزلباش و بدست  آوردن  استقلالیت در هویت  خراسانی آن منظوربود.

قسمیکه قبلاً شرح شد  این جنبش   از قویترین و مهمترین قیامهای مردم زیر استیلای دولت صفوی ، قیام  عشایر نیمه  کوچ نشین وغلجائی افغان بود که بسال(1087هش/ 1709م) در ولایت  قندهار  آغاز گردیدکه بحث  آن  گذشت.این  قیام (که  در  اصل اغاز گر یک  عصر نوی  از گذار ساختار  های کوچ  نشینی و کوچی گری خانهای فئودالی و رسیدن آن به یک دولتی با هویت  ملی که رنگ مذهبی داشت در رویکرد  کار شان قرار داشت (مؤلف)) با شعار پیکار سنیان، علیه  حکومت شیعه  آغاز گردید.قیام  کنندگان  شهر قندهار را  گرفتند، بیگلر بیگی شاه (سلطان  حسین صفوی)، گرگین  خان را کشتند  و افراد  پادگان شاه را  قتل عام  کردند.  میرویس دوبار در سالهای (1089و1090هش/1712.1711م) ارتش شاه را که برای سرکوبی  غلجائیان اعزام شده بود،  شکست داد.پس  از  مرگ  میرویس (خان )به سال (1093هش/1715م)، برادر و جانشینش میر  عبدالله  میخواست با شاه(صفوی)سلطان  حسین سازش کند، اما  غلجائیان  این  حرکت را که به  اصل ارمان  آنها که رهایی  از زیر یوغ  استثمار دولت شیعه ،صدمه  میرساند خیانت  پنداشتند.میر  عبدالله  کشته شد و   پسر میرویس (خان) یعنی میر  محمود جای او را  گرفت .[[7]]

واما در موارد اختلاف   ثبت  وضبط رویداد  های  تاریخی این  دوره باید اذعان  داشت  که صاحب  رستم  التواریخ اعزام میرویس را به  حضرت  اصفهان از یک  منظر ضعیف صحبت  میکند  بقسمیکه :«اموال بسیار  از نفایس  هندوستان، روم و ترکستان و چین و ختا و ولایات خود برداشته و بدرگاه  جهان پناه سلطان جمشید  نشان  به دارالسلطنه  صفاهان آمد و همه ی آن اموال به وزرا و امرا و ارکان دولت و مقربان در بار جهان پناه به رشوت داد که شاید  این داستان را بعرض سلطان ... برساند .

اموالش را به رشوت  گرفتند و  حاجتش را روا ننمودند.    حاجی امیر خان (میرویس خان)بیچاره  در مانده متحیرو  حیران  و مات  مانده  ناچار تبدیل جامه  نموده  در فرخ  آباد با عمله بنائی و فعله سرکاری مشغول گلکاری  گردیدکه اتفاقاً شاه سلطان  حسین در حین باز دید بنائی فرخ  آباد  آمد «حاجی میرویس  خان  غلجه» ...  تعظیم نموده و وقایع قندهار و  هرات  و کابل و بد سلوکی  ...خسروخان و پسرش گرگین خان را با اهل آن سرزمین ، مفصلاً بذروه عرض آن فریاد رس آن ستمکشان رسانید .

سلطان ... وزیر  اعظم را  نمودو به وی عتاب نمود... ، بگو  که گناه و تقصیر اهل قندهار و هرات  چه بود که آمدی به  نزد  من و به  هزار  خدعه و مکر و  تذویر  و حیله و تلبیس واسطه «خسرو خان» و «گرگین خان گرجی» شدی و  آن  نابکار بد اطوار را به  ایالت و حکومت و ریاست  آن  بلاد فرستادی که به  ملعنت و ستمکاری  و رسوم زشت  و آئین بد خر شیعگی ، چنین دمار  از روزگار سنیان فرمان پذیر بیچاره برآورد و ما را به  هفت  کشور به عدم نظم و نسق و تمیز مشهور و بدنام  نمائی.ای سگ  گمراه . آیا به  اعتقاد  تو سنی که قائل شهادتین  میباشد و  اصل  اسلام  همین  است  او را کافر می شماری  و اگر به  اعتقاد باطل تو کافر باشد ، در ممالک  و حدود و قلمرو پادشاه داد  گستر ، اهل شرک  و  کفر  هم باید، در عهد و امان باشد ... ای نا بکار یقین  میدانم این رفتار  های ناخوشی  که تو و امثال تو  در پیش  گرفته  اید یقیناً  دولت ما را به باد فنا  خواهید داد.آیا  هوی مذهب  شده  اید و معاد را راست  و حق  نمیدانید و کار خدا را  مثل کار ما  دور  از  حساب میدانید.

ای بدبخت  تر از  حرامزاده ندانسته ای که پادشاه  می باید بعدل و انصاف و احسان و مروت  تمیز وحساب و احتساب، نگهدار  جان و مال و عرض و دین  هفتاد و دو ملّت و جهان  کدخدای ، مسلح  خیر اندیش همه ی  مذاهب و ملل باشد و پادشاه  نباید  دخل و  تصرف در ادیان و مذاهب نماید ، یا  تغییر ملل و مذاهب دهد. زیرا که باید  مذهب ،پادشاهان عدل و احسان و حساب و ملّت  ایشان ... در رفع  تعدی و بی  حسابی و دزدی و رهزنی و شلتاق ،کمال سعی و اهتمام  نمایند و همه اهل ممالک را اولاد خود بدانند ...

ای بد بخت ،   بزودی فرمان عتاب آمیز عنوانی  «خسروخان» و پسرش «گرگین خان» گرگ سیرت بد  نهاد ، بنویس و او را  از رفتار ناپسندیده بر حذر دانسته  و تاکید  گردد تا  ترک نماید  و الی میفرستم  که  شما را میاورند و به بد  ترین سیاستها  شما را هلاک  مینمایند، بلکه به زیر پای شیر نر و فیل منکوسی خواهم افگند.

وزیر  اعظم  عرض نمود که کار حکام تنبه  نا بکار  است و این  مرد  عارض سفیه  و بی  عقل  است ، و  هر  چه  در باب  «خسروخان و  «گرگین خان» بعرض پادشاه  رسانیده کذب و افترا  میباشد صدق ندارد.

شاه  تأکید  میکند  آنچه  از  این  مرد شنیدم  واقعیت  است و هرچه فرمود برما معلوم  و مفهوم شد که  هرچه  عرض نمود  همه راست  است بزودی بنویس فرمانی را که  ما فرمودیم.

وزیر  اعظم به دبیر منشی دستوری داد فرمان  عتاب  آمیز به  «خسروخان» و  «گرگین خان»  نوشت.

سلطان  جمشید  نشان  «حاجی امیرخان» را بسیار نوازش فرمود و او را به لقب «منظور الخاقان» خطاب نمود و فرمود  او را مدتی  مهمانی کنید با اعزاز  واکرام  او را دلجوئی نمائید و فرمود او را خلعتی  گرانبها به سراپا  پوشانیدند و بعد  از احسان   وانعام بسیار او را مقتضی المرام روانه  نمایند.

وزیر اعظم  گفت: امیر خان را بخانه خود برده و در خلوت  خاص  او را به  اقسام گوناگون آزار کردند و فرمان پادشاهی را در دهانش طپاندند و بر سرش زدند، تا  آنکه فرمان را خورد و حکم  کرد، تا  چند  نفر  از ملازمانش او را ... و او را دشنام بسیار داد و نا سزای بیشمار به شاه ایران بی ادبی نمود از روی نمک به  حرامی .

نیم شب او را به خواری و زاری بجانب قندهار روانه  نمود و ملازمهای بد ر فتار خود را باوی فرستاد که او را  آزار  ها کنند و در روز ورود به قندهار او را با دست بسته  تسلیم  «گرگین خان » نمایند.

(صدر اعظم) با خط خود ملفوفه  ای به  گرگین  خان  نوشت که داستان  گذشته را مفصلاً بوی اعلام  نمود  و نوشت به گرگین  خان که  هر چه  از جور و تعدی که  میتوانی با افاغنه بکن و خاطر جمع باش و  تشویش مکن.

پس  «گرگین خان» مانند  گرگ  خونخوار که بر گله  گوسفند اوفتد بر اهل  آن  حدود افتاد و ایشان را  از هم  میدرید و از جور و جفا و تعدی ظلم  و بیداد  وی فریاد  وافغان  و  آه و ناله  افاغنه بیچاره بر فلک  آبنوسی  میرسید و به درگاه خدا  ناله  و زاری  مینمودند.» [[8]]

اگر  این سفر میرویس  خان واقعاً گزارشات همان سفری باشد  که  میرویس خان به طیف خاطر خود توأم با عرایضی چندی از خوانین قندهارعازم  در بار صفوی  در  اصفهان  گردید و بعدش مورد  تفقد  شاه  قرار  گرفته  و شاه  او را رخصت سفر حج بیت  الله  الحرام داد و او  در  حجاز استفتای مفتی اعظم  و علمای  حجاز را برای بغی نمودن  علیه  پادشاه رافضی صفوی را بدست  آورد . در کتاب رستم  التواریخ  ذکری بمیان  نیامده  که  نشان  میدهد  صاحب  رستم  التواریخ  در بسا موارد راه افراط و اشتباه را در ذکر  وقایع   پیموده  است  چنانچه میر غلام  محمد  غبار ادیب و مؤرخ فرزانه  افغانستان در کتاب  مشهورش « افغانستان  در  میسر تاریخ » این  جریان را  چنین  نقل میکند:

108-2-3.یک  تذکر لازم جهت رفع یک  اشتباه  تاریخی:

ودلیل  این بیش خواهی میر محمود برای  استیلا گری در این بود: «در زمانیکه  میرو یس  از  جانب  شاه سلطان  حسین صفوی بصفت   کلانتر قندهار  تعیین شده بود ، مردم قندهار و  حومه  آن  از ظلم و جور عمال دولت صفوی (گرگین )بجان رسیده بودند، در صدد  چاره  جوئی بر آمدند، و میر ویس   نوشته ئی به  عنوان شاه(سلطان) حسین صفوی  ترتیب داد ، که در  آن  از  مظالم  گرگین  داد  خواهی شده بود .این  نوشته  به  دستخط میرویس  و روشناسان شهر  به دربار اصفهان فرستاده شد  به امید  اینکه  دست  سنگین  گرگین  کوتاه  و صحنه فعالیّت آزاد  مردم  به  میان  آید . ولی دربار فاسد صفوی  مجال رسیدگی  به  چنین  کار  ها  نداشت ، در  عوض  گرگین  از  این  اقدام  آگاه شد و  میر ویس را  از  کلانتری شهر  عزل و با  عده ئی  از امضاء کنندگان  عریضه شکایت ، تحت الحفظ  به دربار ایران فرستاده به  دشمنی دولت  ایران  معرفی شد ، و  گرگین به  استبداد و سخت  گیری  افزود .این  حرکت  گرکین  غلجائی  ها را بر ضد  حکومت  صفوی فارس(ایران)مشتعل تر ساخت  در حالیکه ابدالی  ها قبلاً  بواسطه انهدام  خاندان دولت  خان و تاراج و  تبعید قبیله او ، دشمن  آشتی ناپذیر  حکومت صفوی گردیده بودند .

میرویس که  در  اصفهان  تحت  نظارت قرار داشت به زودی فهمید و درک  کردکه ماهیّت اداره دولت در دربار صفوی  دچار فساد  گردیده ، پادشاه  مرد بی  کفایت  و مامورین  دربار  مغرض و نالایق  است ، رجال  و افسران  کاری  رانده شده و جای  آنان را مردمان بیکاره  و رشوت  خور و خرافاتی گرفته  است امور اداره پراگنده و شاه با خواندن اوراد و ادعیه و تعویذ  و دیدن فال و  جفر  و صحبت با خواجه سرایان  حرم  مشغول است  و مردم  ایران  در زیر بار سنگین و کمر شکن  مالیات و عوارض و مضالم  عمال دولت  و خان و ملاک بجان رسیده  است .  میرویس  متیقن  شد  که حصول آزادی  از  چنین  دستگاه فاسد  آسان  است  ولی وحدت  نظر مردم  خراسان  مخصوصاً  عشایر غلجایی وپشتیبانی  آنان شرط  اساسی  و نخستین  اقدام  است  در حالیکه  رهبری  مردم  دردست  اقتدار  خان  های  محلی و ملاّ  ها  است ،  این  خانها  قسماً سازشکار  با حکام صفوی  وقسماً  مشغول رقابت  و زد و خورد با یکدیگر اند ، و ملا  ها  نیز  مردم را  از  کشیدن شمشیر  بر روی برادران  اسلامی  تحذیرو  تخویف  مینمایند.پس  میرویس که با روش و منطق  خود دربار صفوی  وحتی شاه را نسبت بخویش  خوش بین  و اعتماد الدوله  صدر اعظم  ایران  را  نسبت به  طرز اداره  گرگین  بد بین ساخته  بود اجازه ادای فریضه  حج  گرفت  و به  مکه رفت .

او دراین سفر  با اشخاصی که وارد  در سیاست بودند  صحبت  هایی نمود  وبالاخره به  علمای مذهبی رجوع  کرد  و بنام  مردم  مسلمان  (خراسان) کتباً  استفتائی  از  ایشان بعمل  آورد  و فتوائی دلخواه  گرفت . [[9]]

108-2- 4. کسب استفتای میرویس از حجاز

او  در  این استفتا که هدفش  تحریک  مردم از نظر مذهب  بر ضد  استیلاگران  و هم  اسکات  و اقناع ملا  های زادگاهش  قندهار بود این دو ماده  را گنجانید :

1. اگر در ادعای فرایض مذهبی  یک ملّت  مسلمان  از طرف حکومت  اختلالی  وارد شود ، آیا  این  ملّت  شرعاً حق  آنرا دارد  که خود را با شمشیر  از  تسلط  چنین  حکومتی  آزاد سازد؟

2.  اگر خانهای قوم  از مردم برای یک  پادشاه ظالم  بیعت  گرفته باشد ، آیا مردم  حق دارند  که  چنین بیعتی را شرعاً  فسخ و باطل نمایند؟

علمای  دینی  حجاز در برابر  این  هر دو سؤال ، فتوا و جواب  مثبت  و قانع  نوشتند . (  با کوششهای زیاد  متن  استفتایه علمای  حجاز را که به  میرویس  خان  ترتیب داده بودند دستیاب نشد (مولف)) این  است  که  میرویس بر گشت  و به  اصفهان  آمد . روش و سیاست او ، با  اشتباهی که  دربار صفوی  و شاه  و  اعتماد  الدوله  نسبت به  گرگین پیدا  کرده بودند ، یکجا شد  و علی رغم تمایل  گرگین ، منشور کلانتری مجدد قندهار به  میر ویس  داده شد ، و هم شاه ریاست او را  در قبایل غلجائی قندهار رسماً  تصدیق نمود ، زیرا  در بار صفوی  از  ورود یکنفر سفیر  دولت روس  بنام  «اسرائیل»  مشورت  گردیده بود ،  این  مرد  ارمنی و هموطن  گرگین بود  و هم سالها  در فرانسه و ایتالیا و اتریش و المان  و روسیه ، تجارت و فعالیت سیاسی  و نظامی نموده  و اینک  از طرف پطر زار روسیه بعنوان  سفیر به  ایران  رسیده بود ، در اصفهان  گفته  میشد که  این شخص  خیال  تشکیل  سلطنت ارمنستان  دارد پس  خطر این  موجود است که  گرگین هم توسط او با روس  بپیوندد و بر ضد دولت  ایران به اتفاق  ارمنی  های تابع ایران ، داخل اقدام و عصیان شود در بار ایران  که  میرویس را طرفدار  خود و نقطه  مقابل  گرگین  تشخیص کرده بود ، برای حفظ موازنه  به  عجله او را به قندهار فرستاد.

108-2-5.میرویس رهبر آزادیخواه وقیام اقوام از زیریوغ  استعمار ایران صفوی

«میرویس در طول راه قندهار هر جا قبیله  و ملائی دید، فرود  آمد  و صحبت کرد  و از فساد دربارایران  و لزوم اقدام  برای تحصیل آزادی  سخن راند و فتوای  علمای حجاز را  بحیث سند  معتبر  دینی  به  ایشان  نشان داد ، میرویس اتحاد قبایل، ملاّ و خان  را توصیه  می کرد  و همه را منتظر  روز  اقدام  عمومی در قندهار  می ساخت . مردم فراه و سیستان  اعم از  تاجیک وهزاره و پشتون و بلوچ  همه  او را به صفت رهبر آزادی خواه  خود شناختند. وقتی که  میر ویس به قندهار رسید با گرگین ظاهر را رعایت نمود و باطناً  با رؤسای قبایل  اعم از ابدالی  و  غلجائی و  غیره  در داخل و  خارج شهر قندهار  مشغول مذاکره  و طرح یک قیام عمومی بود . این فعالیتهای مداوم  و علاقه  میرویس تا سال(1087هش/1709م) طول  کشید  و بالآخره  در  جرگه  مخفی  موضع «مانجه» (30  میلی شمال شرق  شهر قندهار ) قرار قطعی اتخاذ گردید، که  گرگین با قشون  ایران  یکجا معدوم  گردند و حکومت  آزاد  ملی  تشکیل گردد. در این  جرگه  وظایف رهبران  و قبایل  متعلقه شان  تعیین شد  تا برای حفظ  آزادی  و مقابله با هر گونه  پیش آمد  نظامی  دولت صفوی  آماده  گردند.

مساعی دوامدار وقابلیّت ابتکار  میرویس سبب شد  که این  جرگه  با خوشی ،  رهبری میرویس را  در سر قوای ملی پذیرفتند، خصوصیت بارز این  جرگه  تاریخی آن بود  که بر عکس سابق رؤسای قبایل ابدالی  و غلجائی و تاجک  و هزاره  و ازبک  و بلوچ  بشمول  ملاّ  های متنفذ ، بحیث یک قوای واحد  ملّی  متشکل  گردید.از جمله  مشاهیر  شاملین  جرگه  اینها بودند : میرویس خان ، یحیی خان ، برادر میرویس ، محمّد خان  معروف به  جاچی انکو  برادر زاده  میرویس ، یونس خان  کاکر ، نورخان بریج، گلخان بابری ، عزیز خان نورزائی ، سیدال خان  ناصری ،بابوجان بابی ، بهادر خان  ، یوسف خان  و ملا پیر محمد  المعروف به  میاجی  و غیره. مقررات این  جرگه در کمال آرامی  و اختفا عملی شد ، این اختفا طوری ماهرانه  به عمل آمد  که  تا ساعت موعود  یک نفر از ارباب  حکومت  هم  کمترین احساسی ننمود  در حالیکه قوای قیام  کننده در هر طرفی تجهیز  میشد . یکی از مقررات  جرگه  این  بود که چون سپاه ایرانی  و گرجی در داخل شهر مستحکم و جنگی  قندهار  بسیار است ، بایستی اسبابی فراهم نمود  تا تقلیل یابد،برای حصول این  مقصد  توسط یکی  از رؤسای بلوچ، از تأدیه مالیه  آن  مردم  به شکل قطعی  انکار ورزیده شد ، و از طرف دیگر  میرویس  تحریک نمود  تا گرگین  قطعات  نظامی  برای سرکوبی  بلوچ و اخذ مالیات  تیرین  سوق نمود. همچنین  کاکری  ها  متعاقباً در ارغستان از دادن مالیات انکار ورزیدند و گرگین شخصاً بغرض تنبه  آنان از شهر خارج شد  و مشغول زدن و بستن  و حبس و تاراج  گردید.در  چنین  وقتی او را شب در منزل «ده شیخ  ارغستان» در باغی پذیره  کردند ودر نیم شب میرویس  با مردان انتقام جوی  شمشیر در  آنها نهادند ،  این  کشتار  چنین بود  که  حتی یکنفر از دشمن  هم زنده  نجست .بلافاصله  میرویس  با سه  هزار نفر  اسپ و سلاح  دشمن  برداشتند  و رو بجانب شهر تاختند. محافظین  نظامی  دروازه اشتباهاً در گشودند  و به  تصوّر ورود  گرگین افتادند . تا فردا از تمام اردوی صفوی  و گرجی  یکنفر زنده نماند  و در روشنی روز  برای نخستین بار  انهدام قطعی دشمن  با تشکیل دولت  آزاد  ملی  در (1086هش/1709م) اعلام شد  و تمام  دری  زبانان تاجیک و هزاره  و ازبک  در یک صف واحد  در مقابل خارجی  قرار  گرفتند.»  [[10]]

رستم  التواریخ  نیز وقایع  آن روز را چنین شرحه داده  است:

سلطان صفوی  بدست  وزرا و امرا و وکلا و کار گذاران  خود گرفتار و اسیراست. پس او  از  ما  مردم «قندهار»  بیچاره تر  میباشد.

(قندهاری)  ها  آمدند و«محمود  خان ولد  «حاجی امیر خان »(میرویس خان) را که  جوانی بود  زیرک ، دانا و توانا  وسفاک، کریم  الطبع زرنگ  وحق طلب  وریاضت  کَش و چُست و چالاک و در عین  حال شاگرد «سید  حسین شاه» صاحب کرامات و مقامات بود ، به رخصت او بر خود شاخص و سالار نمودند  وبا وی  هم قسم و هم  عهد گردیدند و پنهانی با وی میثاق بستند.

روزی سراغ  «گرگین خان» را در حمام نمودند  وبا  هجوم عام  در  حمام داخل شدند و گرگین  خان و اتباعش را بخواری و زاری به  ضرب  شمشیرو  خنجرپاره  کردند و بعد  از کشتن،  ایشان را به  آتش  سوختند و خاکستر  ایشان به  بیت  الخلا  ها ریختند (در آن  حالت  ب بعید بنظر میرسد  که میرویس خان که خیلی حسابی و منطقی  خیزش در تحت  کنترولش بود به  چنین  اعمال بی فایده و  وقت شکن  دست زده باشد (مؤلف)) و بعد «خسرو خان » را نیز بمانند  «گرگین خان» نمودند. افاغنه استیلای  کلّی  بر قزلباشان و شیعه  ها یافتند. و کابل و قندهار و  هرات و  توابع  انها را تصرف و ظبط نمودند (این شهر  های که  محمد هاشم   آصف از آن  در این  مقطع زمانی یاد  میکند در ظرف دوسه سال  آینده ونیز توسط مساعی مشترک با  سایر عشایرصورت  گرفته (مؤلف))  و موافق  عدل و  حساب وتمیز نظم و  نسق تمشیت امور  آن بلاد را دادند و مسلط  گردیدند. »[ [11]]

قابل  یاد  آوری  میدانم  که خیزش افغانها بر خلاف  آنچه رستم  التواریخ توسط میر محمود پسر  حاجی میرویس  میداند  ، رهبری این  خیزش  توسط  تدبیر  حاجی «میرویس خان» که قبلاً  از قول تاریخ  غبار آورده شد   میباشد  و قول  غبار  از  قول هاشم  اصف صاحب رستم  التواریخ درست و صحیح  میباشد چرا که  تاریخ  تطبیقی  ایران و تاریخ  های دیگر نیز  این اقدام را  توسط « میرویس  خان»  میداند : « گرگین  خان  به  اثر ظلم بی حد نسبت به ساکنان قندهار در سال( 1113  هق) بدست  میرویس  کلانتر قندهار به  قتل رسید .» [[12]]

در یک  اثر مهم  و ارزنده  تاریخی دیگر  خیزشهای عشایر افغان   چنین شرح  گردیده که قول آن بر خلاف  هاشم  اصف بوده ،قول  غبار  و صاحب «تاریخ  تطبیقی ایران» را  تأئید  مینماید :

:«مهمترین قیام زیراستیلای دولت صفوی ، قیام  عشایر نیمه  کوچ  نشین و نیرومند  غلجائی افغان بود که بسال (1709م) در  استان قندهار  آغاز  گردید. این قیام  بوسیله روسای  عشایر و کلانتر شهر قندهار زیر رهبری «میرویس خان»سازمان داده شد و با شعار پیکار سنیان  علیه دولت  شیعه (صفوی)، آغاز گردید ، قیام  کنندگان قندهار را  گرفتند ، بیگلربیگی شاه «گرگین خان» را  کشتند وافراد پادگان شاه را قتل عام  کردند.میرویس دوبار  ارتش شاه (صفوی) را بین سالهای (1711و1712م)که برای سرکوبی  غلجائیان فرستاده شده بود در هم شکست.» [[13]]

 

 

[1]   ا.آ. گرانتوسکی – م. آ. داندامایو –گ.آ.کاشلنکو-پروفیسور  اب. پ. پتروفشسکی - ل. ک . بلوی –ترجمه کیخسرو کشاورزی ، تاریخ  ایران از زمان باستان تا امروز ،ص 283

[2]   همام اثر  پیشین، ص 283.

[3]   غبار میر غلام  محمد ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ،  پیشین  ،جلد اول،فصل یازدهم  ، ص 526. 

[4]   همان  اثر پیشین ، صص 526-527.

[5]  هوشنگ  مهدوی عبدالرضا،تاریخ  روابط  ایران ،صص133-135.

[6]   دایرة  المعارف  فارسی، به سرپرستی  غلام  حسین  مصاحب،تهران: سری  کتابهای  جیبی ،1380،ص 2956.

[7]   مؤلفان : ا.آ.گرانتوسکی- م.آ. واندامایو – گ.آ. کاشلنکو – پروفیسور ای. پ. پتروشفسکی – پروفیسور م. س. ایوانف – ل. ک. بلوی ، ترجمه  کیخسرو  کشاورزی،«تاریخ  ایران  از زمان باستان  تا امروز» ، صص 283.284.

[8]   آصف  محمد  هاشم (رستم  الحکما) رستم  التواریخ ،تحشیه و تعلیق و تنظیم فهرست ها از محمد  مشیری ،سال تألیف کتاب 1199هق،چاپ  سوم 1363،با همکاری موسسه انتشارات امیر  کبیر ، چاپخانه سپهر،  تهران: 2537،صص115تا119

[9]  غبار میر غلام  محمد ،افغانستان  در  مسیر  تاریخ، پیشین  صص،529-530.

[10]   غبار میر علام  محمد ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ، پیشین  ، صص531 و 532؛ رک : دپشتو تاریخ ، قاضی عطاالله ، ص 55، ج، اول.

[11]   رستم  التواریخ  ، پیشین ، ص،221و222.

[12]   تاریخ  تطبیقی  ایران با  کشور  های جهان ، پیشین ، ص،436.

[13]   تاریخ  ایران از زمان باستان تا امروز، پیشین  ، ص283.

 

+++++++++++++++++++++++++++++++

-2-6. تشکیل اولین دولت هوتکی قندهار(1086هش/1709م -1116هش/1738م)       

بعد  از  کشته شدن  گرگین طرح حکومتی در قندهار  ریخته شد که در واقع میتوان آنرا به دو لیل هسته  مرکزی دولت «خراسانی جدید» با کار نامه  های  رویکردی عشیره  های ساکن در قندهار  که بعداً بنام  هوتکیان  در  تاریخ  ظاهر شدند نامید.

1.     این دولت به دلیل  اینکه  حاجی میرویس  خان  از اثر مساعی دوامدارش ازمتقاعد ساختن  شاه سلطان  حسین صفوی  برای توطئه  گری گرگین برای بر انداختن تاج و  تخت  ایران تا   بدست  آوردن فتوای حجاز برای مقابل شدن با دولت رافضی  صفوی دانست.

2.     همچنان به  دلیل  اینکه  عناصر پشتیبان  این  جنبش ازاشتراک اقوام  مختلف خراسانی « اعم  از پشتونها، بلوچها ، تاجیک  ها  ازبک  ها  و  هزاره  ها در یک صف واحد در مقابل خارجی  قرار گرفتند » میشود  گفت  که  در این   مبارزات آزادی طلبانه که  از اثر هوش و ابتکار حاجی میرویس  خان  طرح گردید از  اثر خونفشانی  های  اقوام سرتاسری خراسان شرقی و  شمالی که اقوام آن  سهیم بودند به پیروزی انجامید [[1] ]میشود  این  حرکت را بصورت  سرتاسری مبارزه اقوام  خراسانی در محدوده جغرافیای فعلی افغانستان به رهبری حاجی میرویس خان   دانست .

108-2-7.دپلوماسی  میرویس خان  با دولت  بابری هندوصفویان ایران

میرویس  مثل سیاستمدار ماهری  بعد از  آنجام  کار  های ضروری ، فوراً نامه ئی به عنوان پادشاه  هندووستان  فرستاده  مراتب  مخالفت خود را با دولت صفوی  و اعتماد به دوستی  دولت  هند  اظهار نمود ، و تمام قوای خود را  جانب  عملیات  ایران  متوجه ساخت ، زیرا  میرویس  میدانست  که  این قیام او بی جواب  از جانب  ایران  نخواهد  ماند ، معهذا برای حفظ  ظاهر  نامه ئی به دولت صفوی  ارسال کرده و اظهار  داشت : موقع  ایکه  من به  کشت و کار زمین  های خودم  مصروف بودم ، مردم که  از ظلم گرگین  بجان رسیده بودند ، او را  کشتند و مرا  به ریاست انتخاب کردند ، اگر شاه به افواهات مغرضین  گوش ندهد و  از  این رویداد  ها  اغماض نماید ، من  میتوانم که امنیت را بر قرار نمایم  و این فتنه  ها را به  تدریج  خاموش  کنم. البته  این  نامه  میرویس  نمیتوانست  دولت صفوی را متقاعد  نماید ، ولی  اینقدر توانست  که سوقیات فوری  ایران را در قندهار به  تعویق اندازد ، زیرا دربار صفوی  که  از  نوشته  میرویس در تردید افتاده بود  مناسب دانست  که قبل  از  عملیات  نظامی  اطلاعات کافی  از قندهار  و جریان  اوضاع  به  دست  آورد، لهذا جانی خان نامی را بحیث نماینده در قندهار فرستاد. این شخص  میگفت  که اگر  اقامت  عسکر ایران  در شهر قندهار قبول شود شاه ایران  از خونخواهی  گرگین  منصرف خواهد شدوالی با قوت  اینکاررا انجام  خواهد داد.اما میرویس  این شخص را مدتی  به  مذاکره  مشغول داشت و همینکه دانست  حالا بر میگردد او را   حبس  نمود تا دربار صفوی زود تر  از فعالیت قندهار مطلع  نگردد و فرصت  تجهیزات بیشتر  بدست  آید،  این  است  که قلعه  های  اطراف قندهار  و  عرض راه  های ورود دشمن مستحکم شد و به  جمع  کردن  و ساختن  اسلحه  در داخل شهر شروع کرد.

108-2-8.میرویس و  تشکیل دولت  ملی قندهار

 

 

تشکیل  این دولت  در  مرحله اول با مشکلات بیشماری  مقابل بود از جمله  موجودیت  حکام و فرمانداران  مقتدر دولت صفوی در ولایات  غربی از قبیل هرات  مرکزخراسان ، سیستان ،فراه ، مرو  ونیشاپور و  مشهد و  غیره با تسلط بالقوه ی حکم  میراندند.همچنان  مناطق شرقی  خراسان بشمول  لغمان وکنر و لهوگر و  غزنی بشمول کابل در سیطره دولت  هند  بابری  بود.  مناطق بدخشان و  تخارستان و قطغن اکثراً توسط  حکام  محلی از بازمانده  های تیموری بشکل فئودالی کنترول  میشد  مناطق بلخ ،  فاریاب، فرارود (زمین های   بین سیحون و جیحون یاآمودریا)قسماً بدست  خاندانهای  ازبک  های شیبانی و صفویان  دست  بدست  میشد . میتوان این  دوره را  دوره فترت سرزمینهای خراسان بزرگ که  در مدت  بیشتر   از هشتصد سال سیطره آن باوجود کشور کشایی  های متعدد خوارزمشاهیان ، تیموریان و شیبانیان که در تمامی  این  نواحی سیطره  داشتند خود را  منسوب به  خراسان بزرگ  می دانستند . ولی  در  این  مقطع زمانی که  پاسی از خراسان  توسط صفویان و  حصه  دیگر آن  توسط بابریان و قسمت  های شمالی  توسط ازبکان و بازمانده  های  از اولاده  های تیموری ملوک  الطوایفی داشتند، کم کم  آفتاب  خرسان  می رفت  که  در  سیاهی غرب صفوی  گم شود. در  چنین  حال و  هوایی حرکت  میرویس  خان  خط جدیدی در  هویت  تاریخی  این  منطقه بزرگ  کشید  که  هیچ  کسی به  هیچ عنوانی نمیتواند  منکر  آن شود. زیرا  این دولت  خراسانی ظاهراً با عناصر افغانی  اش  کشتی  این  سرزمین تاریخی یعنی خراسان بزرگ را  از  تباهی  نجات داد.

موجودیت  ولایات  خود  مختار این سو  و آنسوی رودخانه  آمو نفوذ  خارجی  بین قندهار و ولایات  خود  مختار ماورای  آمو سد طویل و  عریضی  میکشید ، «پس  میرویس  در صدد تحکم جای قدم  نخستین  برآمد و تمام توجهات خود را مصروف قندهار نمود ، او سنگینی این وظیفه  ملّی را بخوبی احساس و شرایط اجتماعی محیط را درک  مینمود ، و خودش که  در میان زنجیره  های قدرتهای فئودال  های قبایل محصور  و در سایه اتحاد باهمی  آنها قدرت  استیلا گران  خارجی را  در هم  شکسته بود ، نمیخواست  و نمیتوانست  که دفعتاً دولت  متمرکز فئودالی تشکیل کند ، گرچه  جرگه  ها  قیادت  و اختیارات را به  میرویس سپرده  و ملا  ها  هم  بعد  از  خواندن فتوای  علمای مکّه و  مدینه  با میرویس  همنوا شده بودند ، معهذا  میرویس که  همه را  می شناخت  با دقت  و احتیاط  رفتار  میکرد  ، او  در  عوض  آن که  عنوان  پادشاهی اختیار  و  حسادت  و رقابت  خان ها را  نسبت بخود  تحریک  و اتفاق قبایل  را با قوت  جدید الولا ده  تشکیلات  ابتدائی  اخلال نماید ، خودش را بحیث  رئیس  قوم و  مساوی الحقوق با سایر رؤسای  محلی  معرفی  کرد،  اما مردم با احترام او را «حاجی میرویس خان»  نام  نهادند .میرویس خان توانست  تمام فئودالها را در  گرد  مفکوره طرد  دشمن خارجی و  حصول استقلال  ملّی تا آخر  متحد و  متفق نگهدارد ، پس قشون داوطلبی در تعداد پنج  هزار نفر  مسلح  تشکیل کرد  که قوت  ظهر  آنها  هزاران  نفر  ازسایر اقوام و قبایل شمرده  میشد آنگاه  ترتیب  دوایر مالی  و قضائی و اجرائی  سابق  شهر قندهار  را حفظ  نمود ، و از همه بیشترقوایی در  جلو  سپاه اعزامی گرگین که به سرکوبی بلوچ  های تیرین  رفته  و اینک  کامیابانه  بر میگشتند- سوق نمود . قشون دشمن  که بعد  از  اطلاع  بر قضیه  گرگین  خود را محصور دیدند  برای  حفظ  حیات  تا  آخرین رمق  کوشیدند و بالآخره بجانب گرشک فرار کردند ، ولی در  تعقیبی که بعمل  آمد همه  کشته شدند  و تنها شانزده  نفر  گرجی  توانستند فرار نمایند  و خبر انعدام  گرگین و قشون  ایران  رابه  اصفهان رسانند، اما تا وقتی که  ایران  حرکتی میکرد ، قندهار  مستحکم  و برای  هر پیش  آمدی آماده شده  و تمام قبایل  و خان  ها و مردم  شهری در پشت سر حکومت  ملّی قرار  گرفته بودند.

عدم باز  گشت  جانی  خان  هراس دربار صفوی را  افزود  و متعاقباً در سال (1088هش/1710م) ده  هزار  عسکر به قیادت  محمد  خان  والی  هرات (که  دوست و  همسفر میرویس در سفر حجاز بود) به قندهار فرستاده شد، نماینده  این شخص که با عزّت و دوستانه  در قندهار پذیرائی شد  نیز حامل  همان  پیغام  گذشته  شاه صفوی بود  که اگر میرویس بپذیرد ، خودش بحکومت  قندهار باقی خواهد ماند . ولی میرویس  جواب  نداد  و خاموشانه  نماینده  محمد  خان  آشنای  قدیمی  خود را در محبس فرستاد .سکوت  عمیق قندهار  محمد  خان  والی هرات را واداشت  که با سپاه خود  غرض  حمله در قندهار پیشتر آید . میرویس خان با  پنج  هزار سپاهی  جدید التشکیل خود  جلو او را  گرفت . گرچه  این قشون  تمرین و مشق  نظامی  و توپخانه  نداشت ، اما دارای معنویات قوی تر  بود و در میدان  جنگ  به شکل کتله وی  وبا  غریو  عمومی ، در حالیکه سیلاوه  های سنگین در دست  داشتند  بالای صفوف منظم  دشمن  ریختند.این  حمله  برق آسای سواره (اردوی قندهارکه از  عشایر و اقوام  مختلف جمع و جور شده بود) قلب دشمن را شگافت و سپاه  ایران به  هزیمت رفت ، در حالیکه سر فرمانده خود را  با هزار کشته  دیگر در میدان  جنگ  گذاشته بود.[[2]]

میرویس دوبار در سالهایی (1089هش/1711م) و(1090هش/1712م) ارتش شاه ایران را که برای سرکوبی  غلجائیان اعزام شده بود شکست داد.[[3]]

 جریانات این  دو  جنگ را غبار در  کتاب افغانستان  در  مسیر تاریخ  اینطور شرح داده  است :

« از  این  بعد  دولت  ایران  در صدد بر آمد که سپاه قوی برای یک  رویه  کردن  کار قندهار ترتیب نموده  و بفرستد. لهذا در سال ((1089هش/1711م) قشونی مرکب  از 30 هزار  ایرانی و گرجی  تشکیل  و در زیر قیادت  خسرو خان  گرجی (برادرزاده  گرگین ) بقندهار سوق  نمود .  این سپاه  در ساحل  هلمند  با قشون  مدافع  میرویس  مقابل شد  و توانست که  میرویس را منهزم نماید . میر ویس امر داد که شهر قندهار در وازه  ها را ببندد و گذاشت  که  خسرو  شهر را به  آسانی محاصره  کند. خسرو که  در وقت  عبور  از کرمان ، زمان خان پسر دولت خان ابدالی را (که در  آنجا گروگان و  نظر بند بود) بحیث رئیس ابدالیهای قندهار قبول و با خود  آورده بود ، واداشت که با  قسمتی  از ابدالیهای  مربوط خود ، در این  محاصره  و محاربه بر ضد  غلجائی  های قندهار  شرکت  کند، زیرا قبلاً ابدالیهای قندهار بعد از اعلان  استقلال  میرویس عبدالله خان پسر  حیات خان  ابدالی  را که  از  طرف پدر  زمان خان  به  هجرت  در ملّتان  مجبور شده بود ، به قندهار خواسته  و بریاست قبایل افغانی  برداشته بودند و  اینک  عبدالله خان  رئیس  تمام ابدالیها  در ولایت قندهار موجود بود  وبا میرویس خان  و قبایل  غلجائی  با مصالحت و موافقت بسر می برد ، پس زمان  خان  ناچار بود که با اتباع  خود طرف  خسرو  ایران را التزام  کند . اما زمان خان  مصالح ملی را بر منافع  شخصی ترجیح داد و به  عبدالله  خان  رقیب قبیلوی خود  پیوست .

خسرو خان  که  از ابدالی  ها بکلّی نا امید شد ، به قشون خود  تکیه  کرد  و شهر را در محاصره  کشید . مردم شهر دلیرانه به دفاع پرداختند و با انکه  محاصره به طول انجامید  مقاومت  کردند. میرویس  که خودش را  در  خارج شهر نگهداشته بود ، توسط مردمان  اطراف  دسته جات  متعددی  تشکیل  و در داخل دایره  وسیعی  تمام خطوط  ارتباطی  و آذوقه رسانی  ایرانیها را قطع  کرد . خسرو خان  که  چنین  دید  و امید باز  گشتن را  از  دست  داده ، مجبور شد  که به  حملات  شدیدی  به  غرض  تسخیر شهر بپردازد .  این  حملات  خسرو  در نهایت  دلاوری  بعمل آمد زیرا  این  جنگ  حیات و ممات  اردوی  ایران بود. اما مدافعین شهر که  میدانستند  از دست دادن قندهار ، امحای  استقلال  و مبارزات  چندین  ساله مردم  است ، به سختی دفاع  میکردند .در  چنین  وقتی  هجوم  میرویس با شانزده  هزار  نفر شروع شد . خسرو خان  به ضرب گُلّه (گلوله) ای از شهریان از پا  در  آمد و قشون  ایران به  عزم بازگشت  راه فرار می  جست ، ولی  چنین  چیزی محال بود .  میرویس  از یکطرف و اهالی شهر از طرف دیگر  دشمن را  می فشردند  و از بین  می بردند ، به  این ترتیب  اردوی سی هزار نفری  ایران  معروض  تباهی  گردید و قسمتی توانست  از  میدان  جنگ فرار کند ، اما مردمان  اطراف در  کمین  بودند  از جا در  آمدند  و جلو  آنان را  گرفتند ، در نتیجه این  جنگ فقط  چند صد  نفری  از اردوی  ایران  زنده  مانده  و موفق به فرار  از بیراهه  ها شد ، در مقابل  استقلال قندهار در  همین سال (1090هش/1712م) بکلّی  تحکیم  گردید .

در سال (1091هش/1713م) قشون  دیگری هم  از  کرمان  به سرداری  محمّد زمان  به استقامت قندهار سوق شد ، ولی  این سپاه  نرسیده به قندهار  در عرض راه  از  اثر حمله مردم  نابود  گردید ، زیرا  تا  این  وقت میرویس از فراه  تا  آخرین  حدود  قندهار  و قلات و مقُررا بشکل یک  واحد  ملی  در  آورده بود  و تمام  مردم  این  ولایات او را قهرمان  ملّی و رئیس خود  می شناختند . میرویس  خان  این  مرد  مبتکر  و مبارز و مؤسس برای انهدام  تسلط  خارجی و حصول  ازادی و  استقلال ملی  در  گوشه(خراسان شرقی به  جغرافیای  سیاسی ) افغانستان عملاً راه باز  کرده بود .(این  مرد  کریم باوجود  سلحشوری و جان فدائی  اش  هرگز  ادعای پادشاهی  نکرد و  در  تاریخ  های معاصر جهان  نشانی که  حاکی از  عنوان پادشاهی او باشد  هرگز بنظر  نمیرسد که صرفاً  مردم[[4]] او را بحیث یک قاعد ارجمند و یک سیاست مدار رزمجوو محرز میشناختند(مؤلف) میرویس  عمر کوتاهی داشت او  هنوز  طرح خود را (مبنی بر ره  گشایی خطه بزرگ  خراسان) تکمیل نکرده بود  که در سال(1093هش/1715م)  بعمر 41 سالگی  چشم  از  جهان پوشید و در محل کهکران در قندهار دفن  شد.  » [[5]]   

 


 

[1]   غبار میر غلام  محمد ، افغانسنان  در  مسیر تاریخ ، پیشین ، ص  531و532؛ قاضی  عطاالله  ، دپشتنه تاریخ ،ص 55.

[2]   غبار میر غلام  محمد ، افغانستان  در  مسیر تاریخ ، پیشین ، صص، 533- 534؛ تاریخ  تطبیق  ایران  ، پیشین ،ص436

[3]   تاریخ  ایران باستان  از آغاز تا امروز ، پیشین ، ص 283.

[4] غبار ، افغانستان  در  مسیر  تاریخ ، پیشین ، ص،535و36.

[5]  غبار ،  پیشین ، ص،536.

 

+++++++++++++++++++++++++++++++++

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت