الحاج عبدالواحد سيدی
باز شناسی افغانستان
ادامه بحث پنجم
ازبخش یکصدو دوم
سلطنت های پیرامونی خراسان
دوره صفویان فارس
نوشته ها و رویداد های تاریخی ایکه به دستور خوانین مغول املا گردیده خیلی با اهمیت میباشد که حالات فلاکت بار سرزمین های گسترده خراسان را از اثر حملات بیدادگر مغول روایت میکند.این آثار عبارت اند :
از جمله اثر سه جلدی عطا ملک جوینی (صاحب دیوان)(626-661هش/1226-1283م) است که وی از کار گزاران مغول بوده است. کتاب تاریخ وی بنام جهانکشای جوینی که مشتمل بر تاریخ زندگی چنگیز خان و جانشینانش و تاریخ خوارزمشاهیان و اسماعیلیان الموت است که در شناسایی دوره پر اضطراب سرزمینهای مشرق زمین بالاخص خراسان ازاهمیت ویژه ای بر خوردار میباشد.
بعد از جوینی رشید الدین فضل الله همدانی(636-689هش/1246-1311م)است. او پزشک ، لغت دان و اسلام شناس معروف بود . در (689هش/1311م) به یاری گروهی از همکارانش به نوشتن اثر عظیمی به زبان فارسی به نوشتن تاریخ اقدام کرد که نام این اثر را «جامع التواریخ» گذاشت. از نامه های که رشید الدین فضل الله در زمان وزارتش در دربار غازان خان به پسرانش که هر یک در استانهای خراسان والی بودند و اشراف و روحانیان نوشته است به نسبت اینکه اطلاعات گرانبهایی در باره سیستم مالیاتی ، وضع دهقانان و بازرگانان و ساختمان کانالهای آبیاری و غیره بدست می دهد حایز اهمیت میباشد.
رشید الدین که از رهگذر عقیده سیاسی پیرو مکتب فیودالیزم (ارباب رعیتی شرقی )بود ، در عین حال از رجال بزرگی بود که با قشر روحانیون مسلمان روابط نزدیک داشت ؛ او از هواخواهان قدرت مرکزی نیرو مند در حکومت ایلخانان مغول بود.او با گرایشهای پراگنده فئودالی سخت مخالف بود و میخواست تا این گروه ها یک دست بوده و توسط یک خان بزرگ اداره گردند.
هم جوینی و هم فضل الله رسماً در تالیفات شان مغولان را ستوده اند ، ولی در باره جنبه های تاریک و منفی فرمانروایان مغولی خاموش نمانده اند و نمونه هایی از ویرانی شهر ها و استانها و کشتار های دسته جمعی ، تاراجگریهای همگانی ، سوزاندن کشتزار ها و باغها واجرای سیاستهای مالیاتی غارتگرانه و زور گویی های مغولان را به روشنی ذکر کرده اند .
در این دوره از تاریخ نگاری در خراسان تاریخ نگاری به فارسی بجای شیوه عربی ؛تاریخ نگارانی همچون حمد الله مستوفی ، حافظ ابرو میر خوند و خواندمیر ، حسن بیک روملو و دیگران در باز تاب دادن زندگی مردم مؤثر بوده اند .قسمیکه دیده میشود در طوالی این سده ها در آثار شاعران و نویسندگان و متفکرین بزرگ خراسان ، زندگی صوفیگری نیز در آثار جامی ، سعدی ، حافظ و دیگران بگونه محسوس بچشم میخورد. این شاعران بزرگ در اشعار شان عرفان را با فلسفه های از قبیل وحدت الوجود و وحدت الشهود در اشعار شان انعکاس داده بر علاوه این آثاربا تبلیغات انسان منشانه توام بوده است که نشانه های آنرا در آثارمولانا جلال الدین محمد بلخی که در مورد اعتراض علیه ستم انسان بالای انسان در هم آمیخته است میتوان مشاهده نمود. معمولاً در اشعار صوفیان این دوره از سده هاپوششی بر آزاد اندیشی مذهبی یا فلسفی بکار رفته است که نمونه های بارز این آثار را میتواند در آثار دوره مغولان هند در عصر جلال الدین اکبر و اورنگ زیب مشاهده نمود(امام مجدد الف ثانی ) دارا شکوه و دیگران.
در رابطه با بیان مختصر صوفیگری در این دوره همانند پیش تصوف با فلسفه عرفانی کشدارش هم «مومنان» و هم «ملحدان» هم سنیان و هم شیعیان را با داشتن ایدیولوژی های گوناگون بسوی خود کشانیده اند.
در میان خطوط اساسی تفکر صوفیانه بطور کلی دو جهت مشخص گردیده بود : یکی جهت «اعتدال» (قایل شدن به توحید) و دیگرآن ، جهت «افراط » قایل شدن به(وحدت الوجود» که روی همرفته در زندگی مردم تأثیر بسزا داشته و گرایش قشر های گوناگون را که گاهگان باعث ایجاد اعتراضات گسترده بین مردم میگردید نظیر فلسفه وحدت الوجودی ابن عربی و وحدت الشهودی جامی و مجدد الف ثانی که قابل بحث بوده و ما شمه های آنرا در مجلدات گذشته در این اثر بوضاحت تام باز تاب داده ایم که این پوشش های تصوفی در طول سده ها خود نمایی میکرده و زمینه های بحث و پژوهشهای ژرفی را نیز همراه داشته است که بعضاً این صوفیان توانسته اند فقیه های خواب آلوده و در بند پندار های نا صواب که در متون اسلامی در طول ایام جا باز کرده است را متوجه اوضاع و احوال و انکشافات دینی در روشن بینی قضایا نموده اند که(شیخ احمد مابلی سرهندی مجددالف ثانی ، شیخ نجم الدین کبرا، ابونجیب سهروردی و شیخ عبدالقادر گیلانی و مولانا جلال الدین محمد بلخی )را منباب مثال ذکر نمود .
گاهی هم صوفیان افراطی پا از این فرا تر میگذاشتند و با ترفند و تردستی در بین طبقات مردم و گرایش مردمان ساده روستایی به آنها، هدایای بیشماری از قبیل ضیاع و عقار و جاه و زور بدست می آوردند که زندگی تصنعی صوفیانه آنها را در دایره جاه طلبانه تغییر مسیر داده و آنها بفکر سروری و فرمانروایی تشویق می گردیدند که نمونه بارز آنرا میتوان در رشد و انکشاف قدرت در خانواده شیخ صفی الدین اردبیلی که توانستند پوستین فقیری شان را از زمان شیخ جنید و شیخ حیدر ، در زمان شاه اسماعیل صفوی (شاه اسماعیل یکم) به سریر پادشاهی تبدیل گردانند که در جلد ششم به تأکید و تفصیل به آن روشنی افگنده شده است (پیدایش تشیع جلد ششم ، باز شناسی افغانستان و همچنان پیدایش تشیع میر حسین خنجی) . کیش مردمان خراسان و فارس قبل از پادر میان کشیدن قدرت خانواده صفوی ها در شروع وقبل از شروع شمار سنیان بر شیعیان بجز قم و کاشان ، برتری داشته است ولی از نیمه سده نهم تا آغاز سده شانزدهم بسیاری از جنبش های مذهبی زیر پوسته ایدیولوژی شیعه که با حرکت های تند فرمانروایی سیاسی صفویان همراه بود ه و گره خورده است انجام گرفت . بعضاً چنین میشد که این شیعیان در مناطقی که نفوذ سیاسی و مذهبی شان کمرنگ معلوم میشد گرایشهای مذهبی شیعی شان را پنهان میداشتند که اینان بگونه پنهانی و سری از آئین شیعه پیروی میکردند، اما با بکار بردن اصل «تقیه »آئین خود را سنی مینمایاندند.[[1]]
از ذکر دوباره رسیدن به قدرت ، خانواده شیخ صفی الدین اردبیلی بخاطر تکاردوباره آن صرف نظر میکنیم و صرفاً شمه ی از قدرت گیری این خانواده را اجمالاً به بحث میگیریم تا کسانیکه به مجلدات گذشته این اثر دسترسی ندارند مستفید گردند:
در آغاز سده شانزدهم در قسمت های غربی ایران یا فارس یکپارچگی سیاسی وجود نداشت .در این زمان بزرگترین حکومتها از آن تیموریان در هرات و دولتهای آق قوینلو در فارس بود.مقارن سال (876هش/1500م) آذر بایجان ارمنستان ، عراق عجم میان عثمانی ها و آق قوینلو ها تقسیم شده بود. در سایر نقاط فارس خانواده های زیر سیطره آق قوینلو ها و سلطانهای عثمانی که بعضی ها سنی و برخی ها شیعه بودند به شیوه فئودالی حکمروایی میکردند که این حکومتها شکل ملوک رعیتی بود. در سرزمین های فارس حکومت های محلی همیشه یا تابع دولت عثمانی بودند یا تحت الحمایه آنان بود ولی در خراسان حکومتهای نسبتاً مستقل و گسترده ای از اولاده تیمور وجود داشت که هر چند یکبار مورد هجوم و تعرض ازبکان شیبانی قرار میگرفتند. بالآخره از بک ها به سرکردگی محمد خان شیبانی تمام قلمرو تیموریان را در آسیای میانه به تصرف در آوردند و دست درازی و هجوم خود را بجانب هرات پایتخت خراسان غربی شروع کردند.ولی پیشرفت روند شیوه ملک رعیتی (فئودالی)، این دولت ها را به ناتوانی میکشانید واحساس میشد تا قدرت متمرکز تری در برابر نیروهای هجوم گر شیبانیان بوجود بیاید تا جلو پیشروی ازبکان را گرفته بگیرد.
قلمرو آق قوینلو ها در اثر ستیز های داخلی و جدایی خواهی فرماندهان محلی فئودال آن از هم پاشید که اصلاحات بد فرجام مالیانی ، سنگینی مالیاتهای تحمیلی و ستم تیولداران باعث شدید شدن تضاد های طبقاتی وافزایش هرچه بیشتر ناخوش نودی کشاورزان گردید.با وجود ناکامی های گذشته صوفیان قزلباش از تیره شیخ صفی که منجر به کشته شدن شیخ حیدر و سپس قتل پسرش سلطان علی گردید ، این خانواده به رهبری اسماعیل و طرفداران قزلباشش علیه رستم پاشا قیام نمودند .رستم پاشا که در وضع بدسیاسی بسر میبرد ، در سال (877هش/1499م) در مقابل حملات اسماعیل دوازده ساله و اعوان او شکست خورده وتوسط وی به قتل رسید. در پایان این سال 7000 سپاهی قزلباش زیر پرچم اسماعیل گرد آمدند و او را شاه خواندند که گزارشات بعدی پیشرفت شاه اسماعیل در جلد ششم همین اثر به تفصیل آمده است (به جلد ششم باز شناسی افغانستان مراجعه شود)
حکومت نوینی صفویان در (880-1115هش/1502-1737م) بنام دولت صفوی یا قزلباش موسوم گردید . خاورشناسان نخستین اروپایی، دولت صفوی را حکومت وابسته به ملیت ایرانی می شناختند . ولی این نظریه درست نیست ، زیرا:در دولت صفوی سده شانردهم ، هیچ یک از ایرانیان شرکت نداشتند. اما اینکه شاهان صفوی لقب شهنشاه را بخود بر گزیدند به انگیزه ملت ایرانی شان مربوط نمیشد.
ریشه اساسی دولت صفوی که با زور کوچ نشین های ترک (اناتولی ) پدید آمده بود آمیخته ای از عشایر و ملت های ناجور و نا هم اهنگ بود.در این حکومت تا پیش از پایان سده شانزده نقش رهبری را اشراف نظامی - کوچ نشین های قزلباشان ترک و آذری ایفا میکردند. ارتش را در این حکومت چریک های وابسته به کوچ نشین های قزلباش و شمار ناچیزی از چریکهای تیولداران محلی (فئودالان) ساکن محلی تشکیل میداد و نقش عناصر ایرانی در حکومت صفوی نقش درجه دوم بود. درباریان و ارتشیان و اراکین دولت صفوی به زبان آذربایجانی سخن میگفتند و بعضاً شعر می سرودند.اما در دبیر خانه حکومت بنا بر سنت قدیمه با زبان فارسی چیز می نوشتند .(این رسم در زمان ترکان بویه و دیلمی و سلجوقی نیز در سرزمین فارس که حالا به ایرانی بودن خود مینازند ، بعد از شکست یزدگرد و سقوط و کشته شدن او دیگر ماهیت ایرانی خود را از دست دادند و صرف میتوان اهل خراسان بزرگ را طلیعه دار این افتخار تاریخی دانست که حالا در اکثر متون نویسندگان و خبره گان آگاه ایران نیز تمام این افتخارات را مربوط بخود شان میدانند در حالیکه تاریخ فارس(ایران) و منابع مستند تاریخ عکس این ادعا را بیان میدارد. و اندیشمندان و شاعرانی نیز که در عرض تاریخ در سرزمینهای فارس وجود داشته اند مردمان عادی ای بودند که با آنهمه فهم و دانش در دستگاه های حکومت های که ریشه آذری و ترکی داشته اند راهی و قدرتی نداشتند(مولف)) .
آئین شیعه امامی به عنوان کیش دولتی در ایران (تازه) رواج یافت و سیمای اصلی را که قبلاً اعتقاد و باور های مردم بود از دست داد و خصوصیت های تاریخی مردم به تکیه کار فئودالیزم(تیولداران) تبدیل گردید. آنها تمام ارزش هایی را که ایران به آن باورمند بود از بین بردند و صرفاً آنچیز که حتی تا امروز نیز باقیمانده است تعصب شیعه گری زیر پوشش ایدیو لوژیک جنگ با دولت های سنی (ترکهای عثمانی و خانواده های تیموری در خراسان و ازبکان ماورای آمو
) نگهداشته اند .[[2]]
[1] تاریخ ایران از زمان باشتان تا امروز ، پیشین ، صص ،240 تا 244
[2] تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز ، پیشین ،صص 248 تا 250.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصد و دوم
ادامه بحث پنجم
شاه طهماسب یکم در( ۲۶ذی الحجه ۹۱۹هق ۳ اسفند ۸۹۲هش)در شهاباد، اصفهان متولد و (۲۴ اردیبهشت ۹۵۵) در قزوین در گذشت. فرزند ارشد شاه اسماعیل یکم و دومین پادشاه از سلسله صفویه میباشد.
او پس از مرگ پدر باوجودیکه ده سالش بیش نبود،با آشوب داخلی و حمله ازبکان و عثمانیان مواجه شد که با حسن تدبیر و شجاعت از پس این مشکلات به خوبی بر آمد و دورهای طولانی از صلح و ثبات را برای فارس به ارمغان آورد. وی فردی معتقد به مذهب شیعه دوازده امامی بود. پس از مرگ شاه اسماعیل یکم صفوی شاه طهماسب یکم در سال (۹۲۹ هق (۱۵۲۳ م) در سن ۱۰ سالگی به سلطنت رسید. روشن است که به علت کم بودن سن شاه جدید فرصتی برای کسب قدرت برای امرای قدرت طلب قزلباش فراهم شد. ده سال اول سلطنت شاه طهماسب در واقع عرصه رقابت امرای قزلباش برای کسب قدرت بود. شاه جوان به علت شجاعت و تدبیر، کمکم توانست خود را به عنوان شاهی مقتدر برای ایران مطرح کند و زمام قدرت را در دست گیرد. شاه طهماسب در دوره بلند حکومت خود توانست با وجود کمبود منابع به خوبی تهدیدات مکرر ازبکان و سپس عثمانیان را دفع کند و سپس دورهای از صلح و ثبات را برای کشور به ارمغان آورد. دورهای که تا مرگ وی در سال ۹۸۴ هق و به سلطنت رسیدن فرزند تندخوی وی شاه اسماعیل دوم ادامه داشت.
ناهمگونی مذهبی صفویان با جهان بیرون از یکطرف وبنیاد غیر ایرانی ایکه این خانواده داشتند از سوی دیگر باعث حوادث خونین و نفرت بر انگیز درروز اول و در اولین حمله شاه اسماعیل اول در مسجد تبریز شد . این حرکت های تند انقلابی ایکه ظاهراً از جانب اسماعیل چهارده ساله احمال میشد خیلی دراماتیک و دور از عقلانیت سیاسی بود که من آنرا در جلد ششم همین اثر در بحث صفویها و پدیده قزلباش شرحه داده ام. ولی رویهمرفته این حرکت های تند و انقلابی شاه اسماعیل و یارانش« در عین حال که پر حادثه بود ، اما در تحکیم سیاسی ایران وبر قراری حاکمیت (تشیع صفوی)متمرکز عامل نهایی و بر تر گردید.»[[1]]
شاهان صفویه در نیمه های سده هشتم هجری دولتی را در سرزمین های ایران ساختند که در آن زبان و نژاد که پایه و اساس ملیت ایرانی است اهمیت چندانی نداشت و بیشتر بر مذهب تشیع تکیه میکرد . این در حالیست که سلطان سلیم شاه عثمانی میتوانست و بفارسی شعر میگفت در حالی که شاه جوان صفوی (شاه اسماعیل) ترکی صحبت میکرد و فارسی را در بادی امر بلد نبود. در ابتدای سلطنت صفویان ایرانی بودن و یا ترک بودن و به طور کلی زبان و نژاد باعث جدال نبود ، بلکه معیار حقانیت معتقدات اسلامی (شیعه) ملاک اعتبار بود .[[2] ]. حکومت مذهبی صفویان بنا بر ماهیت خود به ناچار به بن بست رویا رویی با امپراطوری عثمانی رانده شدکه در اندیشه ی حکومت جهانی اسلامی بود.بارسمیت یافتن مذهب شیعه در ایران ، تمایز آشکاری بین دولت صفوی و امپراطوری عثمانی بوجود آمد و به دولت صفوی هویت ارضی و سیاسی داد که نتیجه آن تحریک دولت های سنی در مجاوت دولت ایران (صفوی) شد .
از جنبه دیگر رسمیت یافتن تشیع مورد برسی قرار گرفته است :در مقابل تهاجمات عثمانی ها در غرب و ازبکان در مشرق که مانعی در حصول به وحدت سیاسی در ایران بشمار میرفت ، نیاز به نیروی مقابله با آن بود.بنا بر این شاه اسماعیل در ارتش ترک صفوی ، نیاز به نیروی جدیدی داشت تا بتواند از قوت اشتراک نژادی سپاه ایران و عثمانی بکاهد . این نیرو همان تشیع بود که (جبراًبر ایرانیان تحمیل و آنها را برای مقاومت رویا رویی با دو قوای سابق الذکر استحاله و محیاسازد) با شدت عمل در برابر دشمنان توان ومقاومت در برابر دشمنان داد. در حقیقت شیعه برای مقابله با ترکان و ازبکان (که گردانندگان شیعه خود از همین نژاد بودند) عامل اصلی مقاومت شدند .[[3]]
تفاوت های مذهب شیعه و سنی در تاریخ ایران و عثمانی ، آثار عظیمی بر جای گذاشت . در اسلام شریعت و دولت با هم متولد شد و آمیخته گردید .از این رو اختلافات دو فرقه عمده اسلامی تنها در معتقدات مذهبی نبود ، بلکه عمده اختلاف در منظور سیاسی، یعنی وراثت مسند خلافت نبوی بود (که شیعه آنرا مال آهل بیت و معصومین میدانند) که هر یک خود را بر حق و وارث حقیقی آن می خواندند. این صنف بندی در جهان اسلام ، بصورت عامل پایداری در برهم زدن وحدت و یکپارچه گی در جهان بینی اسلامی ایجاد کرد . به قسمیکه نیرو های اسلامی در حالیکه با قوای قاهری نظیر مسیحیان اروپایی در جنگ های صلیبی می جنگیدند تشیع جبهه ی تازه ای در برابر مقاومت این نیرو ها باز کرد و دلیل عمده پشت پا زدن شاه اسماعیل به اصل وحدت اسلامی خونی بود که از جانب مادر یعنی کاترینا و جدش امپراطور بیزانتین در عروقش جریان داشت . این عامل وراثتی، اسلام را در پایداری با صلیبیون اگر چه کمک نکرد ولی از پیشروی عثمانیها بجانب اروپای مرکزی کاسته شد. از جانب دیگر عثمانیها با تکیه بر مشترکات دینی که اساس زندگی در جوامع اسلامی بود با اتحاد با ازبکان پرداختند. از سوی دیگر، زمینه ی بسیار مساعدی عقیدتی در اوایل سده دهم هجری مهمترین محرک ازبکان در نزدیکی بیشتر با عثمانیان گردید.
وجوه مشترک گوناگون عقیدتی و نژادی و زمانی ، از عوامل عمده این پیوند دو دولت مقتدر در شرق و غرب فارس گردیدو بدینگونه حلقه محاصره سیاسی و مذهبی شیعه در ایران قبلاً سنی تنگ تر شد و در فرسایش توان نظامی و اقتصادی ایران صفوی بسیار موثر بود.
باوجودیکه عثمانیها و ازبکان و خانواده صفوی و نظامیان قزلباش آن هر سه از نژاد ترک بودند ولی آن دوی اولی بر حسب عادت و زبان و مذهب (تسنن) باهم اتحاد داشتند و بدین جهت به سرعت مراوده پیدا کردند. و بر عکس این جریان ، شاهان صفوی ترک ، با تعمیم اجباری مذهب تشیع در ایران تسنن دشمنی دایمی خود را با هم تباران ترک عثمانی و ازبکان پیدا نمودند .
«به قسمیکه زمانیکه شاه اسماعیل در قلعه مرو بنا بر یک تکتیک نظامی سلطان محمد شیبانی را اغفال و بقتل رسانید مدتهای زیادی در کاسه سر شیبانی که آن را با طلا پوش نموده بود شراب می نوشید و کیف میکرد.(میر حسین خنجی ، شاه اسماعیل و پدیده قزلباش)
گر چند منابع ایرانی تصریح میکنند که در هنگام جنگ و حمله ازبکان به ترکها کمک نظامی میرساندند . اما کسانیکه به جغرافیای این مناطق آشنا باشند بصورت قطع این موضوع را رد میکنند چرا که ازبکان در شرق ایران و عثمانیها در غرب قرار داشتند که راه کمک رسانی به همدگر نداشتندیا لا اقل بعید بنظر میرسید.ولی شاه اسماعیل بخاطر درهم کوبیدن این دو قدرت نیاز داشت تا از حربه مذهب تشیع کار بگیرد و نیرو های خود را هرچه عاجلتر با ایدیالوژی شیعی مجهز گرداند که این نیرو های نوین در استحکام پایه های نظام شیعی صفوی نقش مهم داشت .این در حالی بود که جنبش نوزایی در اروپاو یورش جدید بورژوازی غرب و کاپیتالیزم و رشد سرمایه داری ، مناسبات جهانی آن روزگار را ، در موقعیت جدیدی قرارداد و به ناچار تمام نیرو های سیاسی را به ایفای نقش نوین واداشت . در واقع صفویان به پیچیدگیهای حاکم بر روابط بین الملل مواجه شدند، گر چند به کوشش هایی دست یازیدندکه یک نمونه بر جسته آن ، اقدامات شاه عباس اول بود.اما در مقابل دگر گونیهای ژرف جهانی کار آیی نداشتند.
پیدایش شاه اسماعیل تمام مقدمه سازیهای سلطان بایزید عثمانی را که خواه در خراسان و خواه در آذربایجان با صرف هزینه های هنگفت برای تحصیل نفوذ مادی و معنوی بعمل آورده بود بر باد داد . اضمحلال قدرت ازبکان در شرق بدست شاه اسماعیل که قبلاً به آن اشاره داشتیم ، هوشداری به امپراطوری عثمانی متحد آخری آنها بود ولی هیچ گاهی این هوشدار به منصه اجرا قرار نگرفت و بر خلاف اسماعیل در جنگ چالدران در برابر هجوم عثمانیها شکست سختی را متحمل شد که منجر به از دست دادن پایتخت حکمرانی اش هر چند در یک مقطع زمانی و فروپاشی نظام خانوادگی شاه اسماعیل و به اسارت گرفته شدن خانم شاه اسماعیل نتیجه دیگری در بر نداشت و این دولت (ترکان عثمانی) توانست تا قرن بیستم بحالت واحد و یکپارچه باقی بماند و حتی بعد از تغییرات سیاسی در روند حکومتداری، ترکها بعد از مصطفی کمال نیز نیرومندی و امتیاز خودش را در بین کشور های مسلمان تا امروز حفظ کرد. ولی منکر آن شده نمیتوانیم که از این پس قدرت روز افزون صفویه و اعمال سیاست کشور کشایی و توسعه طلبی شاهان صفوی ، در مقابل سیاست جاه طلبی امپراطور عثمانی سد سدیدی ایجاد نماید که این رقابت آشتی ناپذیر در میان دو کشور شکل گرفت که تا قرون جدیدتداوم یافت و در نهایت سبب ضعف این دو قدرت شرقی گردید .
در کوشش عثمانیان برای بر انگیختن دربار های ماوراءالنهر بر ضد صفویان بر یک سلسله منشأتی بر میخوریم که حاکی از استخلاص عراق و خراسان از محنت استیلای بدعت گزاران قزلباش میباشد که توسط «خواجه ملای اصفهانی»از ماوراءالنهر برای سلطان سلیم پادشاه عثمانی فرستاده شده است .
حسن بیک روملو شعری از خنجی نقل کرده است که آنرا در تهنیت جلوس سلیمان عثمانی (در سال 926 هق)سروده است .[[4]] این شعر نشان میدهد که ارتباط فضل الله بن روزبهان با دربار عثمانی تا آخرین روز های زندگی وی همچنان بر قرار بوده است .
شکست امیر نجم ثانی ، فرمانده تاجیک سپاه ایران ، در ماوراءالنهر در سال (891هش/1513م)و ارسال خبر فتح از سوی ازبکان برای دربار عثمانی ، در هجوم عثمانیان به ایران در سال (893هش/1515م) مؤثر بود . سلطان سلیم ، چند ماه قبل از جنگ چالدران در نامه ای به عبید الله خان اوزبک با جملات استمالت آمیز، او را بجنگ شاه اسماعیل صفوی زندیق تشویق نمود تا انتقام پدرش محمد خان شیبانی را بگیرد .[[5]] هامر پورگشتال مکاتبات سلاطین ازبک و عثمانی را در این دوران ، که شگاف های عمیق مذهبی را نشان میدهد، در اختیار ما قرارمیدهد :خان ازبک در برابرقدرت قزلباشان، اتحاد جمیع ملل سنی را ضروری میشمارد و سلطان سلیم هم به جهت جامعه مذهب تسنن، او را به یورش به مملکت شاه شیعه ها تکلیف نمود.[[6]]
پس از به سلطنت رسیدن طهماسب، "کپک سلطان استاجلو" امیر قبیله "استاجلو" که در تبریز(پایتخت) حاضر بود به وکالت (صدارت) شاه منصوب شد. در همین زمان "دیوسلطان روملو" که در« بلخ» حکومت میکرد وصیت نامهای را از "شاه اسماعیل" در دست داشت که طبق آن شاه اسماعیل، وی را به عنوان نایب السلطنه منصوب کرده بود. وی لقب اتابک را پس از مدتها دوباره زنده کرد و خود را آتابیک شاه طهماسب نامید. دیو سلطان روملو از بلخ به سمت تبریز حرکت کرد اما زمانی که به تبریز رسید کپک سلطان خود را وکیل نامیده بود و پایتخت تحت قدرت استاجلوها بود. به این سبب و به بهانه دفع تهاجم ازبکان از تبریز به خراسان بازگشت و امرای قزلباش خراسان و عراق عجم را به همراهی خود برای دفع ازبکان فراخواند. امراى نامدار بسیاری به یاری او شتافتند، از جمله جوهه سلطان تکلو حاکم اصفهان، قراجه سلطان تکلو و علی سلطان حاکم شیراز. وی با بذل و بخشش و احسان امرا را به وکالت خود راضی نمود. در این زمان خبر رسید که ازبکان خراسان را ترک کردهاند. کپک سلطان از فرصت استفاده کرده و با لشکریان زیادی که از اطراف بر گرد او جمع شده بودند به سمت تبریز حرکت کرد.
دیو سلطان برای تضعیف استاجلوها کپک سلطان را برای جنگ به سرحدات گرجستان فرستاد و خود و چوها سلطان در غیاب آنها تیولات (الکا) را میان دیگر قبایل تقسیم کردند. این امر موجب بازگشت کپک سلطان و نخستین جنگ داخلی قزلباشان شد. در نخستین جنگ استاجلوها شکست خورده و به گیلان گریختند مدتی بعد باز هم به یاری حاکم رشت برای جنگ بازگشتند ولی اینبار نیز به سختی شکست خوردند. در بار سوم سال بعد مجدداً کپک سلطان تدارک سپاه نموده بازگشت. اینبار استاجلوها به شدت مقاومت کردند و اگر کپک سلطان در میدان جنگ کشته نمیشد قدرت مجدداً به وی بازمی گشت.
در زمان شاه طهماسب امرای استاجلو شوریدند. دوستعلی استاجلو در خوی و مظفر سلطان در گیلان شورش کردند.
دیو سلطان ۷۰۰۰ سرباز و ۲۵ توپ جنگی را به فرماندهی نظام الدین روملو مامور سرکوبی دوستعلی استاجلو کرد. نظام الدین موفق شد دوستعلی را شکست دهد. شورش مظفر سلطان نیز با ازدواج او با مادر شاه طهماسب، موقتاً فرو خوابید.
مدتی بعد دیو سلطان نیز به تحریک جوهه سلطان به حکم شاه طهماسب جوان که حدود ۱۵ سال داشت کشته شد. جوهه سطان به شاه اینطور الغا کرده بود که دیو سلطان موجب تفرقه در میان قزلباشان است. پس از این واقعه جوهه سلطان به منصب نایب سلطنگی رسید.
قسمیکه بار ها در این اثر تکراراً اشاره نمودیم که با فوت شاهرخ وبی کفایتی وارثین تاج و تخت تیموری خراسان بالاخص هرات در طول سالیان متمادی یا مورد تتهاجم ازبکان شیبانی قرار می گرفت یا از طرف شاهان صفوی که چشم داشت قوی در منطقه خراسان داشته و هرات را از آن خود میدانستند و حملات شاهان بابری هند مورد هجوم و قلعه بندی بود .
مخصوصاً در زمان شاه طهماسب ،در مدتی که میان امراى قزلباش جنگ قدرت جریان داشت تا به قدرت رسیدن جوها سلطان، ازبکان به سرکردگی عبید خان، چهار بار برای تصرف خراسان و به ویژه به هرات حمله کردند. بار اول با حمله متقابل شاملوها شکست خورده بازگشتند. بار دوم با وجود تصرف برخی از قلعههای خراسان با ایستادگی شاملوها، تصرف هرات برای ازبکان میسر نشده و بازگشتند. بار سوم شاه طهماسب شخصاً و با وجود جوانی (حدود ۱۶ سال سن) تدارک سپاه دیده به سمت خراسان حرکت کرد. میان دو سپاه در خسروجرد نبردی سخت رخ داد. این نبرد در عاشورای سال ۹۳۵ رخداد. در ابتدای نبرد جناح راست سپاه ایران (شامل تکلوها و شاملوها) به فرماندهی جوهه سلطان در هم شکست. اندکی بعد جناح چپ نیز از هم پاشیده و متفرق شد اما قلب سپاه به فرماندهی شاه طهماسب جوان شامل سه هزار نفر از جوانان شاملو و ذوالقدر همچنان بر جای مانده و مقاومت میکرد. ازبکان به تعقیب پراکنده شدگان سپاه ایران در دشت پراکنده شدند و در میان گرد و خاک و هیاهو شاه طهماسب خود را روبروی قلب سپاه ازبکان به فرماندهی عبید خان دید. وی با شجاعت به سربازان دستور حمله داد و خود نیز با آنان به قلب سپاه ازبکان هجوم برد. در این حمله غافلگیرانه و برق آسا قلب سپاه ازبکان از هم پاشد و عبیدخان و فرماندهان ازبک راه فرار پیش گرفتند. به این صورت با شجاعت و تهور شخص شاه طهماسب یک شکست مسلم به یک پیروزی تبدیل شد.
در حمله چهارم ازبکان به خراسان محاصرهٔ قلعه هرات مدت زیادی به درازا کشید و درخواستهای سلطان حسینخان شاملو برای کمک از طرف جوهه سلطان بی جواب ماند. کار بر محصوران بسیار سخت شد. سلطان حسینخان شاملو مجبور به تسلیم شهر شده، خود، سپاهیان داخل قلعه و شیعیان، قلعه را ترک کرده و آنرا به ازبکان تسلیم نمودند. سلطان حسینخان شاملو از هرات به سیستان رفته و سپس در نزدیکی اصفهان به اردو شاه طهماسب وارد شد. شاه از وی به گرمی پذیرایی کرد.جوهه سلطان که از قدرت گرفتن وی میترسید اندیشه قتل وی را در سر میپروراند. سلطان حسینخان شاملو از قصد وی آگاه شد و شاملوها به خیمه وی در اردو شاهی حمله کرده وی را کشتند. تکلوها برای تلافی به اردوی شاهی حجوم آورده قصد ربودن شاه را داشتند اما این کار خشم شاه را برانگیخت و دستور قتلعام آنها را صادر کرد. سپاه شاهی بر آنان حمله کرده و بسیاری را کشت. سران تکلوها به بغداد گریختند. حاکم بغداد که تکلو بود سر آنها را برای اثبات اطاعت برای شاه فرستاد. پس از این کشتار دیگر تکلوها نتوانستند نقش مهمی در حکومت صفوی به عهده بگیرند. پس از کشته شدن جوهه سلطان، سلطان حسینخان شاملو به صدارت رسید. الامه سلطان تکلو امیرالامرای آذربایجان از ترس اقدام سلطان حسینخان شاملو به عثمانی گریخت و مدتی بعد محرک سلطان سلیمان در حمله به ایران شد.
ازبکان به سرکردگی عبید خان دو بار دیگر به خراسان حمله کردند اما هر دو بار به دلیل مقابله سپاه ایران مجبور به بازگشت شدند تا اینکه عبید خان شاه خونریز ازبک به مرگ طبیعی مرد و خراسانیان چند صباحی از نحب و غارت ازبکان ایمن شدند.
پس از عبید خان مرز خراسان تا ۱۱ سال تحت تصرف شاه صفوی در آرامش به سر برد تا اینکه بار دیگر یکی از امرای ازبک به هرات حمله کرد و ناکام ماند از آن پس دیگر تا زمان مرگ شاه اسماعیل دوم ازبکان خیال فتح خراسان را از سر به در کردند.
در هنگامی که شاه طهماسب پس از دفع پنجمین فتنه عبید خان ازبک در هرات به سر میبرد و قصد فتح ماورا النهر را داشت خبر ورود سپاهیان عثمانی به آذربایجان به وی رسید. عامل تحریک سلطان عثمانی الامه سلطان تکلو بود. وی که آرزوی وکالت شاه را در سر داشت در پی مغضوب شدن تکلوها از رسیدن به آرزویش به کلی ناامید شد. الامه امیرالامرای آذربایجان بود و در هنگام غیبت شاه طهماسب سلطان سلیمان خان را تشویق کرد که تا از غیبت شاه استفاده کرده و آذربایجان و بخشهای مرکزی ایران را به سادگی تصرف کند. سلطان سلیمان خان، ابراهیم پاشای وزیر را با 80 هزار نیرو به سرعت روانه آذربایجان کرد. ابراهیم پاشا با همکاری الامه تقریباً تمام آذربایجان را تصرف نمود. در این هنگام خبر حمله به شاه طهماسب رسید. وی به سرعت از هرات به سمت قزوین حرکت کرد. سرعت حرکت وی به قدری زیاد بود که بیشتر سپاه وی دیگر قادر به ادامه راه نبودند. وی به ناچار بسیاری از آنها را برای استراحت آزاد گذاشت به طوریکه تنها ۷۰۰۰ سپاهی در قزوین (پایتخت) با وی ماندند، در حالی که در وفاداری برخی امرای باقیمانده نیز تردید وجود داشت. در پی خبر بازگشت شاه طهماسب، سلطان سلیمان خان نیز به سرعت با سپاهیان کمکی در تبریز به ابراهیم پاشا پیوست. پس از رسیدن این خبر به قزوین گروهی از امرای خیانتکار قزلباش از اردو گریخته و در تبریز به الامه پیوستند. سپاه بی شمار عثمانی برای وارد کردن ضربه نهایی و اشغال مرکز ایران از تبریز به سمت دشت سلطانیه حرکت کرد اما در دشت سلطانیه سرما و برف شدید آنها را غافلگیر نموده و بسیاری از آنها را کشت به طوری که سلطان سلیمان دستور عقب نشینی به سوی موصل را صادر کرد. شاعری در مورد این رخداد در دشت سلطانیه چنین سرودهاست که:
رفتم چو به سلطانیه آن طرفه چمن |
|
دیدم دو هزار مرده بی گور و کفن |
گفتم که بکشت این همه عثمانی را |
باد سحر از میانه برخاست که من |
سلطان سلیمان خان سپس پیکی به بغداد فرستاد و حاکم تکلوی بغداد، محمد خان شرف الدین اغلی فرستاد و وی را به اطاعت فرا خواند. محمد خان راضی به تسلیم شهر نبود اما بیشتر امرای تکلوی بغداد نظر دیگری داشتند. وی بهناچار به همراه نزدیکان و برخی قزلباشان شاهسون (شاهدوست) شهر را ترک کرده به شیراز رفت. به این صورت بغداد بار دیگر به دست عثمانیان افتاد. پس از خروج سلطان سلیمان خان از سلطانیه شاه طهماسب برای بازپسگیری مجدد تبریز به آن شهر لشکر کشید. الامه و دیگر امرای خیانتکار از تبریز به سمت قلعه وان گریختند و قلعه تسلیم سپاه ایران شد. شاه به دنبال آنها حرکت کرد و قلعه وان را محاصره نمود. در هنگام محاصره مجدداً خبر حرکت قشون عثمانی از بغداد به سمت ایران به شاه طهماسب رسید. شاه بهناچار دست از محاصره کشید و به سمت تبریز بازگشت. میان پیش قراولان سپاه ایران و قراولان عثمانی در نزدیکی درجزین نبردی رخ داد که به شکست عثمانیان انجامید. در پی این شکست، سلطان سلیمان خان با بدنه اصلی قشون به خاک عثمانی عقب نشست و شاه طهماسب مجدداً قلعه وان را محاصره نمود. سلطان سلیمان والی دیار بکر را مامور یاری رساندن به قلعه وان نمود. شاه طهماسب به سرعت برای رویارویی با آنها حرکت کرد و با سپاهیان کمی که توانسته بودند با سرعت و همپای وی حرکت کنند با آنها روبرو شد و نیروهای کمکی را در هم شکست. شکست خوردگان به قلعه ارجیس گریخته و در آنجا متحصن شدند. سلطان سلیمان در تلاشی دیگر سنان پاشا را با نیروی کمکی به سمت ارجیس گسیل کرد. نیروهای سنان پاشا در راه به قزلباشان به فرماندهی بداق خان قاجار برخورده و باز هم از ایرانیان شکست خوردند و سنان پاشا نیز کشته شد. تلاش دیگر سلطان سلیمان برای ارسال نیرو به فرماندهی ابراهیم پاشا نیز با شکست مواجه شد و فرماندهان قلعه را واگذاشته همراه ابراهیم پاشا به خاک عثمانی گریختند. به این صورت دو حمله پیاپی عثمانیان به خیال تصرف ایران با تصرف قلعه ارجیس توسط قوای قزلباش به پایان رسیده و به شکست انجامید.[[7]]
هجوم سومین حمله سلطان سلیمان عثمانی برای فتح ایران چند سال بعد در سال ۹۵۵ و به تحریک القاص میرزا برادر شاه طهماسب بود. القاص میرزا در ابتدا به حکمرانی شروان منسوب شد. پس از مدتی وی در شروان علم استقلال بر افراشت و به نام خود سکه زد. شاه سپاهی را به سرکوبی وی گسیل کرد. در چند جنگی که میان او و امرای قزلباش در گرفت وی شکست خورد اما قلعههای مهم شروان همچنان در دست القاص میرزا بود به این ترتیب شاه شخصاً به سمت شروان لشکر کشید. با نزدیک شدن سپاه شاه بسیاری از سپاهیان القاص میرزا به اردوی شاهی پیوستند و بسیاری پراکنده شدند. القاص میرزا خود را بی یاور یافت و به استانبول گریخت. پس از وی حکومت شروان به اسماعیل میرزا یا همان شاه اسماعیل دوم داده شد.
القاص میرزا در استانبول به سلطان سلیمان پناهنده شد و وی را تحریک به لشکر کشی به ایران نمود. در سال ۹۵۵ هجری قمری سلطان سلیمان خان به اتفاق القاس با لشکر بی قیاس که از ولایات انقره و افلاق و بوسنی و سربستان و موره و قرا بغدان و اناتولی و مرغش و حلب و شام ومصر و حجاز و یمن و دیار بکر و عراق عرب جمع آورده بودند با اسلحه از قبیل توپ و تفنگ و عرابه ها و عساکر همه جوشن پوش برای حمله به ایران تدارک دیده و از استانبول به سمت ایران حرکت نمودند.
عرابه روان کرده گرد سپــــاه چو هاله زده خیــمه بر گرد ماه
حصاری ولی رفته از جا بجا چو برج فلک دالکش و دلکشا
کوچ بر کوچ متوجه تبریز گشت. شاه طهماسب از تبریز که دران زمان پایتخت ایران بود به سمت بیرون شهر به عزم ستیز در شنب غازان نزول کردو تقریباً حدود یکماه در آن مقام توقف نمود. تا سپاهیان از نواحی مختلف به وی ملحق شوند. امرا گروه گروه با سپاهیان خود به اردو میرسیدند و اسماعیل میرزا نیز با سپاه شروان به شاه ملحق شد.
شاه برای جلوگیری از پیشروی سپاه عثمانی سیاست نابودی منابع را پیش گرفت و گروههایی از سپاهیان را به نواحی مرزی آذربایجان فرستاد تا همه مناطقی که در اطراف مسیر عبور سپاه عثمانی است ، از آذوقه، غلات و آب خالی کنند و همه آنچه از آذوقه و علوفه در آن است همه را آتش زنند و نابود کنند .آنها هر چاه، چشمه و قناتی را که در راه یافتند کور کردند چنانچه از غله و گیاه نشانی نماند و چنانچه آن مقدار آب که جهت آشامیدن ایشان کفاف تواند نمود میسر نبود . این سیاست بارها در زمان شاه طهماسب و شاه عباس با موفقیت به اجرا در آمد و همواره سپاه مهاجم عثمانی در اثر کمبود منابع مجبور به بازگشت شد. شاه طهماسب همواره از نظر منابع نظامی (نفرات و ادوات) که در اختیار داشت نسبت به عثمانیان در موضع ضعیفتر بود و همواره با استفاده از این سیاست دفاعی عثمانیان را از ایران میراند.
سلطان سلیمان با رسیدن به سرحد گروهی را به فرماندهی الامه تکلو (قزلباش خیانتکاری که در آشوبهای ابتدای حکومت شاه طهماسب به عثمانی رفته بود و در گذشته شرح آن گذشت) به وان فرستاد و گروهی را نیز به فرماندهی القاص میرزا به مرند. در مرند القاص میرزا با گروه کوچکی از قزلباشان روبرو شدند و آنها را شکست داد اما به شهر داخل نشدند زیرا گمان کردند گروه بزرگتری ممکن است در کمین آنها باشند. آنها بازگشته به سلطان سلیمان ملحق شدند. سلطان سلیمان بدون مانع به تبریز رسید و شهر را تصرف کرد. شمار نیرویی که شاه طهماسب توانسته بود گرد آوری کند بسیار کمتر از سپاه عثمانی بود بنا بر این شاه از رویارویی مستقیم با سلطان سلیمان پرهیز میکرد. اقامت سلطان سلیمان در شهر تنها چند روز به طول انجامید زیرا کمبود آذوقه آنها را به شدت تحت فشار قرار داده بود و تهیه آذوقه از اطراف نیز غیر ممکن بود. بسیاری از اسبهای عثمانیان در تبریز از گرسنگی مردند و چارهای جز بازگشت برای آنها نماند. در هنگام بازگشت بسیاری از سپاهیان آنها نیز طعمه تیغ آبدار تبریزیان شدند. سپاه عثمانی در راه بازگشت نیز پیاپی گرفتار شبیخون و حملات پراکنده قزلباشان میشد. سلطان سلیمان به سمت قلعه وان عقب نشست و ساکنین قلعه با دیدن سپاه بی شمار عثمانی که هر ساعت به شمار آنها افزوده میشد، قلعه را تسلیم کردند. سلطان سلیمان برای در امان ماندن از حملات پیاپی سپاه ایران در مسیر بازگشت گروهی از سپاه عثمانی را به فرماندهی القاص میرزا روانه مرکز ایران کرد و خود راه بازگشت را پیش گرفت. القاص میرزا از نبود نیرو در مرکز کشور استفاده کرده و خود را به همدان و سپس به قم رساندقم و کاشان تسلیم وی شدند وری نیز توسط نیروهای وی غارت شد. وی سپس به سمت اصفهان حرکت کرد و این شهر را محاصره نمود. شاه طهماسب، بهرام میرزا و ابراهیم خان ذوالقدر حاکم شیراز را مامور دفع وی کرد و خود به قزوین بازگشت. القاص میرزا با اطلاع از آمدن نیروهای بهرام میرزا و ابراهیم خان، محاصره اصفهان را رها کرده و به سمت یزدخواست رفت. وی مردم این شهر را قتلعام کرد و سپس راه بهبهان، شوشتر و دزفول را پیش گرفت و از دزفول با گروه کمی که با وی مانده بودند به بغداد گریخت.
بزرگان عثمانی که وی را مایه دردسر میدانستند سلطان سلیمان را تشویق به نابودی وی کردند. سلطان سلیمان سپاهی را برای دستگیری وی فرستاد اما القاص میرزا موفق به فرار شد و به مریوان گریخت و در آنجا توسط نیروهای شاه ایران دستگیر شد. شاه طهماسب وی و فرزندانش را به قلعه قهقهه فرستاد و القاص میرزا تا زمان مرگ در آنجا ماند.[[8]] به این ترتیب سومین حمله عثمانیان برای اشغال ایران به صورت نسبی ناکام ماند[[9]]
تا پنج سال پس از اتمام فتنه القاص میرزا غیر از درگیریهای محلی بین امرای نواحی مرزی، در مرز بین ایران و عثمانی صلح برقرار بود. این بار هجوم عثمانیان به تحریک اسکندر پاشا بود. اسکندر پاشا در ابتدا حاکم وان بود. در مدتی حکومت وان وی هر از چند گاهی نواحی مرزی ایران را مورد تاخت و تاز قرار میداد و امرای مرزی ایران به علت اینکه دولت ایران در حال انجام مقدمات صلح بود و آمادگی یک نبرد کامل را نداشتند در پی پاسخ به وی بر نمیآمدند.اسکندر پاشا به دلیل این اقدامات مورد تشویق سلطان عثمانی قرار گرفته و به مقام بیگلربیگی ارزروم منصوب شد. عدم پاسخگویی امرای مرزی به وی باعث جسارت زیاد اسکندر پاشا شده بود و وی سلطان سلیمان را تشویق به حمله به ایران کرد. سلطان سلیمان در نامهای که به شاه طهماسب فرستاد وی را تهدید به جنگ کرد و خود در خاک عثمانی شروع به تدارک سپاه نمود.
در پی این اقدام شاه طهماسب به امرای نواحی مرزی دستور داد مرز ایران و عثمانی در مسیر احتمالی عبور سپاهیان عثمانی از آذوقه خالی شود. در پی این فرمان تفلیس، وان، ماسیس و عادلجور و اطراف آن کاملاً از آذوقه خالی شد. شاه طهماسب سپاه ایران را آماده حرکت کرد و گروهی را به فرماندهی اسماعیل میرزا را که جوان پهلوان و شاهزاده شجاعی بود با فوجی از دلاوران به دفع اسکندر پاشا به ارض روم روان شدند ، شاهزاده جوان که همان شاه اسماعیل دوم میباشد به عنوان پیشرو به جنگ با اسکندر پاشا فرستاده شد و امرای نامدار شاهرودی سلطان زیاد اوغلی و بدر خان استاجلوو دیگران با هزارقورچی طهران و ششصد قورچی نخجوان در ملازمت این شاهزاده مامور گشتند. [[10]]اسکندر پاشا پس از مواجهه با وی شکست را پذیرا شده و به قلعه عقب نشست.
سلطان سلیمان به علت کمبود آذوقه در راه مجبور به اردو زدن در حلب شد. پس از گذشتن فصل سرما به سمت نخجوان حرکت کرد. سپاه عثمانی در مسیر حرکت به طور مداوم مورد شبیخون نیروهای ایران قرار میگرفت تا به نخجوان رسید. سلطان سلیمان پس از اقامت کوتاهی در نخجوان به علت نبود آذوقه مجدداً به سمت خاک عثمانی حرکت کرد و این دقیقاً زمانی بود که سپاه ایران به فرماندهی شاه طهماسب برای نبرد به اردوی وی نزدیک میشد. در هنگام یکی از درگیریهایی که میان قراولان عثمانی و ایران درگرفت سنان بیک که یکی از درباریان نزدیک به سلطان سلیمان بود به اسارت در آمد. عثمانیان که در اثر کمبود آذوقه در تنگنا قرار گرفته بودند آزادی سنان بیک را بهانهای برای صلح قرار داده و به خاک خود عقب نشستند. مذاکرات صلح بین دو طرف به نتیجه رسید و قرار داد صلحی بین ایران و عثمانی منعقد شد که تا مرگ شاه اسماعیل دوم برقرار ماند.[[11]]
در این دوران سلطان حسین بایقرا در این خطه جغرافیایی از نام خراسان شرقی حکومت نسبتاً با اعتدالی داشت ولی در اواخر سلطنتش مورد تهدید خاندان شیبانی و ازبکانی که تحت تبعیت آنها بودند قرار گرفت. وقسمیکه در بحث های قبلی گفته آمدیم ظهیر الدین بابر شاه در سال (881هش/1503م)کابل را تصرف کرد که این خطه خراسان یعنی کابل و مربوطات آن در مدت دوصد سال تحت تصرف دولت گورکانیان (تیموریان) هند بود.[[12]]
بابر که بعد از شکست سلطان ابراهیم لودی دهلی را تصرف نمود در سال906هش/1528م) فرمانروای هندوستان گردید .این در حالیست که در همین سنه ازبکان سمرقند را که یکی از شهر های مهم خراسان شمالی بود تصرف کردندو به این ترتیب تمام املاک موروثی گورکانیان از دستش خارج شد .
وی بابر در سال( 909هش/1503م) در صددتصرف برآمد تا هندوستان را با کابل ضمیمه قلمرو خود کند. روی همین برنامه در سال (906هش/1528م) قندهار ودر سال 0930هش/1523م) لاهور را نیز جزء قلمرو خود گردانید که مقارن با زمانی بود که ماژیلان دریا نورد پرتگالی با سه کشتی موفق شدند کره زمین را دور بزنند که با عث اثبات کرویت زمین گردید که انقلاب بزرگی را در شناسایی جغرافیای جهانی و کره زمین گردید.[[13]]
(930-984هش/1523-1678م) در سال 919هجری به دنیا آمد.
در يك سالگى به دستور پدرش به هرات انتقال يافت. به دليل اهميتى كه خراسان
داشت حكومت اين سرزمين تا رود آمو (جيحون)
اصطلاحاً به او تعلق گرفت و ديوسلطان روملو (حاكم بلخ) به للگى او انتخاب
شد. طهماسب هنگام مرگ پدر ده سال و شش ماه داشت كه به سلطنت رسيد.
وى از سال ۹۳۰
ه.ق تا ۹۸۴
ه. ق مدت
۵۴
سال سلطنت كرد كه بيشترين ايام سلطنت در دوران صفوى محسوب مى شود. او شجاعت
و صلابت پدر را نداشت ولى از نظر كشوردارى و تنظيمات زمان حكمرانى دوران او
را بايد يكى از مهمترين ادوار صفويه شمرد. شاه اسماعيل در عمر كوتاه خود كه
بيشتر در جنگ هاى داخلى و خارجى گذشت، موفق نشد دولت نوبنياد صفوى را
براساس تشكيلات ادارى و نظامات مذهبى استوار كند ولى اين كار در دوران
سلطنت طولانى طهماسب جامه عمل پوشيد. نيمه اول سلطنت او بيشتر در رفع نفاق
و چنددستگى سران قزلباش و اداره جنگ در سرحدات شرقى و غربى مملكت گذشت.
در سال 921هش/1542م)عبیدالله خان ازبک خراسان را تصرف کرد . و یکسال بعد سپاهیان شاه طهماسب را که مامور مقابله باوی بود شکست داد. شاه طهماسب در سال( 932هش/1554م) در محل زور آباد نزدیک ولایت جام که با هرات متصل میباشد عبیدالله خان ازبک را به سختی شکست داد و هرات پایتخت خراسان را از نزد وی بازگرفت .
دشمنان سرسخت دولت صفوى يعنى ازبكان و عثمانيان از همان آغاز زمامدارى طهماسب حملات خود را به قلمرو صفویان آغاز كردند. عبيدالله خان ازبك و امراى ديگر او به طور مداوم چندین کرت خراسان را مورد تاخت و تاز و كشتار قرار مى دادند. سرانجام در جنگ بزرگ «جام» در سال ۹۳۵ ه.ق با شكستى كه طهماسب به عبيدالله وارد كرد، براى مدتى خراسان از حملات ازبكان در امان ماند. در جبهات غربی، شاه طهماسب با دشمن بزرگى همچون سلطان سليمان خان قانونى امپراطور عثمانی مواجه بود. سلطان عثمانى وارث سرزمين هاى وسيعى بود كه پدرش در اروپا و آسياى غربى و شمال آفريقا به دست آورده بود.
البته خود او هم مرتباً بر دامنه اين تصرفات مى افزود. ضعف و پراكندگى سلاطين اروپا به او فرصت داد تا سپاهيان عثمانى را به پشت دروازه هاى وين برساند و بروز اختلاف در بين سران قزلباش در ايران نيز امكان حمله به سرحدات غربى صفويه را براى او فراهم آورد. [14]
از جنگ های شاه طهماسب با سلطان سلیمان خان که در مباحث گذشته به تفصیل صحبت شده است میگذریم . در سال (940هش/1562م) سام میرزا برادر شاه طهماسب سر به شورش برداشت و به سمت قندهارلشکر کشید و عبید الله خان ازبک موقع را غنیمت دانسته و هرات را مجدداً تصرف کرد . در سال (942هش/1564م)شاه طهماسب از آذربایجان عازم خراسان شد ، عبید الله که از غیابت شاه طهماسب استفاده کرده بود ،بمجرد نزدیک شدن او به خراسان پس از غارت هرات به ماواء النهر عقب کشید .
در سال( 953هش/1573م) همایون پسر بابر که توسط شیر شاه سوری از تخت و تاج محروم شده بود به ایران پناه جست وهمایونشاه پس از چند سال توقف در ایران در سال ( 963هش/1583م)به کمک شاه ایران سلطنت از دست رفته را به کمک برادران خود در هند باز یافت .بعد از همایون پسرش جلال الدین اگبر که در هندوستان وی را به نام مغول اعظم تا هنوز می ستایند به پادشاهی رسید و مدت دوصد سال این سلاله در هند سلطنت های شکوهمندی را پی ریختند که اثار جلال و اقتدار آنها تا هنوز هم در هند و سرزمین پاکستان مشهود است.اکبر نظام آشفته هند را سامان بخشید و به تدریج قلمرو خود را توسعه بخشید ، از جمله کشمیر ، و سند واحمد نگروقندهار را ضمیمه متصرفات خود نمود[[15]]
در سال (953هش/1575م) القاص میرزا یکی از رقبای شاه طهماسب از طرف وی دستگیر و سر انجام در زندان در گذشت .
قابل ذکر میدانم که شاه اسماعیل دوم فرزند شاه طهماسب تا پایان سلطنت پدر(984هش/1576م) در قلعه قهقه زندانی بود که بعد از فوت پدر در همان سال از زندان بیرون شد و به تخت سلطنت نشست . و در مدت کوتا زمامداری خود یعنی از (984-985هش/1576-1577م)با مردم در نهایت ظلم و ستم رفتار کرد .[[16]]
شاه طهماسب اول در ماه می(1576م) مطابق به تابستان سال (954هش) در گذشت.پس از در گذشت او میان اشراف قزلباش آشفتگی فراوانی حکمفرما گردید، شاه دوازده پسر داشت و هریکی از پسرانش نزد یکی از سران عشایر قزلباش که عنوان سر پرستی و لله گری آنها را داشتتند بسر می بردند.هر یک از امیران عشایر قزلباش که پسران شاه زیر تربیت شان بود ، پسران شاه را دست پرورده خود می انگاشتند.امیر عشیره استاجلو دست پرورده خود ؛ حیدر میرزارا بحیث شاه شناساند این در حالی بود که سایر عشایر قزلباش آنهایی که یکی از فرزندان شاه در نزد شان بود شورش کردند و پس از زد و خورد های خونین او را کشتند.امیر عشیره افشار که این بار قدرت را بدست آورده بود ، دست پرورده خود اسماعیل را که بعداً بنام اسماعیل دوم شناخته شد که این پسر به فرمان پدرش شاه طهماسب 19 سال در زندان قلعه قهقه بسر می برد به شاهی رسید.
[1] کاظم زاده ، پی آمد تشیع گرایی صفویان و افزودن سیادت بر آن ، ایرانشهر ،ص 78-80
[2] ادوارد برون،ویژگیهای بارز سلسله صفویه ، «تاریخ ادبیات ایران از صفوی تا عصر حاضر، ترجمه بهرام مقدادی ، تحقیق و تحشیه، ضیاء الدین سجادی و دکتر عبدالحسین نوایی، ص 25 تهران :مروارید ، 1369
[3] گروسه (Grosset) ، تاریخ آسیا ، جلد سوم ، ص ،163، نقل از تشکیل دولت شاهنشاهی صفوی ،138.
[4] روملو حسن بیک ، احسن التواریخ ، جلد 12،پیشین ، صص،221و222.
[5] نوایی عبدالحسین، شاه اسماعیل صفوی ، پیشین ، ص 115 تا 122
[6] هامر پور گشتال ،تاریخ امپراطوری عثمانی ، پیشین ، جلد دوم ، ص839
[7] هامر پور گشتال ،تاریخ امپراطوری عثمانی، ترجمه میرزا زکی علی آبادی به اهتمام جمشید کیان فر ، انتشارات اساطیر،چاپ اول 1378، تهران: میدان فردوسی، جلد دوم ،صص،1072-1075.
[8] روملو حسن بیک، احسن التواریخ ،به کوشش دکتر عبدالحسین نوائی،انتشارات بابک ، تهران:میدان 24 اسفند،چاپخامه حیدری 1357، وقایع سال 955ص،424تا 425.
[9] همان،صص1075تا1087.
[10] احسن التواریخ ، حسن بیک روملو ، پیشین ، ص465.
[11] ناریخ امپراطوری عثمانی ،همان اثر، از متارکه المان تا مصالحه با دولت ایران ،صص118 تا1219.
[12] تاریخ تطبیقی ایران
[13] همان اثر ، ص 399
[15] بیات داکتر عزیز الله ، تاریخ تطبیقی ایران با کشور های جهان ، موسسه انتشارات امیر کبیر ، نهران: 1382،ص 400 به بعد.
[16] روملو حسن ،تصحیح داکتر نوایی عبدالحسین ، انتشارات بابک ، تهران : میدان 24 اسفند،چاپخانه حبدری ،اسفند ماه سال 1357، صص،641-648وقایع سال 985و86؛ تاریخ تطبیقی ایران ، پیشین ، 412
++++++++++++++++++++++++++++++
بخش یکصدو دوم
ادامه بحث چهارم
اوضاع سلطنت های پیرامونی خراسان مقارن
( سده نهم هـجری/شانزدهم میلادی)
102-4-4.هرات مرکز تذهیب و هنر
خاصتاً تدبیر و کار دانی امیر علی شیر نوایی وزیر دانشمند در هرا ت موجب شد که گذشته از مراتب فضل و هنر به شاعران و ادیبان و عارفان ، نقاشان و موسیقیدانان و خوانندگان و نوازندگان و تذهیبکاران و خطاطان ارادتی تمام ورزید و خود از زمره مردم با هنر ، شوخ و با ذوق و شهر شناس بود وبا مولانا جامی خاتم الشعرای عصر کهن شعر فارسی دلبستگی ودوستی فراوان داشت . و خود به ترکی شعر میگفت تا جایی که او را پایه گذار ادبیات ترکی میدانند.و دیوان های شعر وی به فارسی و ترکی موجود است .
در چنین حال و هوایی پادشاه هنر مند گورکانی که خود شاعر نیز بود هرات را بمرکز اهل فضل و علم و هنر تبدیل گردانید .که مدرسه هرات از بزرگترین مراکز فنون دوره اسلامی محسوب میشد که طلاب از کوشه و کنار جهان بدانجا جهت آموختن علم و هنر می آمدند و از همین سبب است که این دوره از رهگذر دانش وفضلش به مکتب هرات در تاریخ مشهور است .در این مکتب نقاشانی چون بهزاد و میر منصور و سلطان مظفر علی و خواجه میرک و خوشنویسانی چون جعفر تبریزی و میر علی هروی و سلطان علی مشهدی تربیت شده اند .و همچنین مؤلفان ارزنده ای چون میر خواند صاحب روضة الصفاءو نوه اش خوند میر غیاث الدین مؤلف تاریخ حبیب السیر و عبدالرزاق سمرقندی مولف مطلع السعدین در کتابخانه امیر علی شیر نوایی آثار ارزنده ی خویش را بوجود آوردند.
در تذکره دولت شاه سمرقندی از یوسف اندکانی در خوانندگی یاد شده (تذکره دولتشاه ، چاپ رمضانی ، پیشین ، ص،264) و در کتاب بدایع الوقایع محمود واصفی نام بسیاری از اهل ذوق وهنر آمده است .(بدایع الوقایع ج اول صفحه 22تا 24). در همین دوره مولانا کمال الدین عبدالواسع از خاک عثمانی به قصد تحصیل وخوشه چینی از خرمن معرفت دانشمندان خراسان به هرات آمده و پیش مولانا احمد التافتازانی درس خوانده و مولانا احمد تافتازانی در نامه ای او را به سلطان بایزید پادشاه عثمانی معرفی و توصیه نموده است .
102-4-4.انقراض دولت گورکانی خراسان
سلطان حسین میرزا در سالهای آخر عمر، به سبب پیری و بیماری دیگر نمی توانست بر اسب بنشیند . از این رو بر تخت روان می نشست ، همین امر که نشانه پایان عمر و سلطنت وی بود، باعث شد تا پسران متعدد وی در اندیشه سلطنت و سودای استقلال افتندو در آرزوی تخت و تاج سر از فرمان پدر بپیچند. اما هیچ یک از آنان بجایی نرسیدند وتا سلطان حسین زنده بود ، آرزوی استقلال و سلطنت بر دل آنان ماند .
سلطان گوکانی در یازدهم ذی الحجه سال 911هق در گذشت .و بمرگ او فرزندانش کوس استقلال زدندو بجای اینکه نیرو های پراگنده خراسان را با هم جمع و متحد گردانند، بر روی یکدیگر تیغ کشیدندو نتیجه این شد که شیبک خان ازبک در سال 913هق بر خراسان تاخت آورد و مرکز آن هرات را فتح کند.او فرزندان استقلال طلب و بی کفایت ونادان سلطان حسین رایکایک بچنگ آورده و بکشت و بدیع الزمان گورکانی مجبور شد به شاه اسماعیل صفوی پناه برد و بدین سان دولت تیموری در خراسان منقرض گردید .
102-4-5.شاه اسماعیل صفوی و آغاز کاربا شدت عمل
شاه صفوی ، در آغاز کار خویش (قسمیکه در بخش صفویان در جلد پنجم این اثر تالیف نگارنده مفصلاً آورده شده است )نو جوانی چهارده ساله ای بیش نبود ، تشیع را مذهب رسمی ایران قرارداد با انکه تمامی مردم ایران در آن روزگار در زمره ی اهل تسنن بودند با خشونت و شدت عمل بسیار تمام آنها را از دین بر گردانید و به عنف مذهب شیعه را بالای ایشان قبولاند و در این راه از ریختاندن خونهای فراوان که توسط خودش و افراد قزلباشش ریختانده شد پروا نکرد و نه از خاندانهایی که در این راه بر باد شدند اندیشه ای نمود واو توانست در فارس و مربوطات آن یک حکومت قوی و مستحکم مرکزی شیعی را که ریشه ترکی دارد، استقرار بخشد.
روملو در کتاب احسن التواریخ می آورد :
در سال 907 هق چند حاکم داعیه استقلال داشتند بدین تفصیل : «خاقان اسکندر شأن (شاه اسماعیل یکم) در آذر بایجان وسلطان مراد (آق قوینلو ) در عراق و مراد بیک بایندر در یزد ورئیس محمد کره در ابرقو و حسن کیای چلاوی در سمنان و خوار و فیروز کوه و باریک بیک پرناک بن علی بیک دردیار بکر ، قاضی محمد به اتفاق مولانا مسعود در بیدگلی درکاشان،سلطان حسین میرزا در خراسان امیر ذولنون در قندهار و بدیع الزمان میرزا در بلخ و ابوالفتح بیک بایندر در کرمان.ولی درسال 930هق که شاه اسماعیل در گذشت ، دیگر هیچیک از این حکام خودکامه و سرداران گردن کش سلطنت جوی بر جای نبودندو تنها دودمان صفوی بود که بر سراسر این سرزمین پهناور حکومت میکرد و دولت ، دولت پسران شیخ صفی بود.
هر چند این دو اقدام سیاسی برای حفظ موجودیت کشور ایران صفوی شایسته بلکه ضروری بود ، اما از انجاییکه با خشونت و خونریزی بی حدو فراوان همراه بود ، مخصوصاً که شاه اسماعیل در همان روز نخست در شهر تبریز و در جامع آن شهر این مدنیت وقدرت سیاسی خود را تحت پوشش مذهب تشیع در حمام های خون بنیان گذارید و مردم را گوسفندوار در تحمیل رسالت خود برای تعمیم مذهب شیعه رسالت خدا و معصومین میدانست، ولی فراموش نگردد که شاه اسماعیل از همان آغاز پر خون ، کشور را با مشکلات عظیمی رو برو گردانید که اهم آنها در گیری با دولت عثمانی و از دست دادن پایتخت خود تبریز و به اسارت کشیدن زنان حرمش توسط سلطان سلیم ،شاه عثمانی بود.زیرا شاه اسماعیل و پیش از او پدرش که فرقه ای یا بهتر بگوییم مذهبی بنام حیدری ساخته بود و بقدری در تحمیل تشیع مبالغه کردند و مریدان آنها بقدری در آسیای صغیر شهر ها را سوزاندندو مخالفین را از نظامی و غیر نظامی کشتند که خشم سلاطین آل عثمان را بر انگیختندو کار بجایی کشید که سلطان سلیم اول که خود نیز در تعصب و سخت گیری و خونخواری دست کمی از شاه اسماعیل نداشت به تلافی خونهای که شیعی مذهبان در اناتولی ریخته بودند نخست چندین هزار نفر از شیعی مذهبان را بدم تیغ سپردو چند هزار زن را پستان برید و سپس با لشکر گران به فارس روی آورد و در جنگ چالدران که ما در بحث قبلی اشاراتی به آن داشتیم ، شاه اسماعیل را به سختی در رجب 930 هق در هم شکست و متعاقب این فتح قلعه کماخ و ناحیه دیار بکر را گرفت به گونه ای که این مناطق هرگز به ایران باز نگشت . کاربه همین جا خاتمه نیافت و دشمنی مابین این دو کشور همسایه یکی سنی راست کیش و دیگری تشیع پر از غلو به درازا کشید . به قسمیکه در زمان شاه طهماسب بیست سال بین دو کشور جنگ و جدال بود.و چه بسیار مردم که کشته شدند. چه بسیار کشتزار ها و قناتها و روستا ها که نابود گردیدندو در این بیست سال تبریز چند بار بدست ترکان عثمانی افتاد . درست است که ترکان نتوانستنددر تبریز و دیگر نقاط ایران بمانند و سلطان سلیمان خان «قانونی» نیرو مند ترین پادشاه عثمانی که دیوار های شهر وین را به توپ بسته بود، نتوانست در فارس جای پایی بیابد . ولی دولت ایران صفوی در ازای استقلال خود نیز کشته ها داد و زیانها دیدو در همین جنگها عراق عرب و بغداد را جاودانه از دست داد.
سر انجام سلطان سلیمانخان و شاه طهماسب با هم صلح کردندو در سال969هق قرارداد صلح بین مملکتین به امضاء رسید .امابیست و سه سال بعد باز ترکان عثمانی با استفاده از ناتوانی شاه محمد خدا بنده وزور آزمائی سران قبایل هفتگانه قزلباش ، با یکدیگر ، بر مناطق ماوراءآرس ، آذربایجان و کردستان و همدان ولرستان دست انداختند و بیست سال این وضع نا گوار ادامه یافت .تا شاه عباس اول ترکان را بر جای خود نشانیدو سر زمین های از دست رفته را باز پس گرفت . ولی این جنگها پایان نیافت و حتی سلسله صفوی منقرض شد اما جنگها تمام نشد . حتی در زمان نادر شاه افشار و کریمخان زندو از آن پس در روز گار دولت ایل قاجار این جنگهاکم و بیش وجود داشت و در طی سه صد سال دو دولت هم کیش و همسایه ایران صفوی و عثمانی بجان هم افتادندو بر سر و روی یکدگر کوفتند تا اینکه این هر دو مستحیل و ناتوان شدندو در این میان آنکه سود برد دنیای آزمند و حیله گر و سودپرست مغرب زمین بود و آنکه زیان دید و ناتوان و سر گشته شد، ایران و عثمانی (ترکیه) بود.
اما در بیرون از مرز های ایران در بین سالهای 900 تا 985 هق که مصادف است با قرن شانزدهم مسحی از ادوار مهم تاریخ شرق بحساب میرود .
در هند دولت عظیم گورکانی توسط بابر پایه گذاری و ایجاد شد و در عثمانی دولت آل عثمان به اوج قدرت خود رسید .این زمان همگام با عصر دانش پذیری و خرد اندیشی اروپابود که بمان رنسانس یاد میشود.
102-4-6.دولت های گور کانی هند در بین سالهای 900هق
در سال 932 ظهیر الدین محمد بابر که در برابر حملات ازبکان ، حکومت خود را در فرغانه از دست داد ه و از همکاری شاه اسماعیل وقزلباشانش که در این مقطع زمانی هرات وبلخ را از دست ازبکان صاحب شده بودند و از همکاری با شاه اسمیل و قزلباشانش نیز در دفع ازبکان و تصاحب ملک موروث طرفی نبسته بود ، در آرزوی سلطنت و سودای سروری نخست بکابل و سپس بر ناحیت پنجآب هند حمله برد و نیرو های سلطان ابراهیم لودی را در محلی بنام پانی پت در رجب (933هق/اوریل1526م)دهلی را متصرف شد . درست این نقطه آغازین و شروع دولت گورکانیان هند است که سه صدو پنجاه سال طول کشید . چون در مباحث قبلی به تفصیل موضوع دولت گورکانی هند شرح شده است از تکرار آن اجتناب و صرفاً بخاطریکه در رویداد های قرن نهم هجری شامل بود به آن آشاراتی داشتیم.
202-4-7.آرزوی سفر هند
شکوه فرهنگی ، سیاسی ، هنری در هند زمان بابری درخشش تمام یافت به قسمیکه سرزمین هندوستان را بیک کانون بزرگ علمی و قطب فرهنگی در آورد ولی در مقابل در آن روز گار سیاست خشک و تعصب آمیز صفویان بازار دانش و هنر و زبان وادبیات و شهرهای (فارس=ایران) را دگر گون و گساد کرده بود و علم را فقط در تفسیر ونقل حدیث ائمه معصومین میدانستندو بقیه را همه تلبیس ابلیس خبیث می شناختند . در بار شاهان تیموری هند و خاندانهای حکام وثروتمندان هند گور کانی که در عین حال شعر شناس و ادب پرور پرکنه های هند ، پناگاه شاعران و نویسندگان و هنر مندانی بود که از ایران به امید آنکه قدر ببینندو صدر نشینندبه هندوستان کوچ کردندکه این پادشاهان و امرای گورکانی هند نیز سخاوتمندانه اهل استعداد و فضل و هنر را می نواختند . بطوری که هر ایرانی با استعدادی آرزوی سفر هند را داشت.بیهوده نیست که یکی از همین شعرای مهاجر می گوید :
همچو عزم سفر هند که در هر دل هست شوق دیار تو در هیچ دلی نیست که نیست
این کوچندگان ایرانی تبار هم اکنون نیز در سرزمین هند آثار بیشماری از خود بیاد گارگذاشته اند مثل بنای تاج محل که معماری آنرا استاد عیسی شیرازی کرده وخطوط آنرا استاد امانت شیرازی نوشته . وصف تخت طاووس شاه جهان که اکنون نمانده ولی توصیف جزئیات آن در کتابها آمده است وسازنده آن کسی بنام سعیدای گیلانی بوده است .
خانواده گورکانیهای هند با صفوی ها روابط پر نشیب وفراز و تلخ و شیرین داشته اند. زیرا پادشاه صفوی خواهر وی را از دست ازبکان نجات داده و همایون پسر بابر را وقتی که از شیرخان سوری شکست خورد و به ایران گریخت و به شاه طهماسب پناهنده شد به یاری همین پادشاه دوباره بملک موروث باز گشت .ولی از همین هنگام به روابط دو کشور بابری وصفوی سردی و کدورتی عارض شد . زیرا همایون و همراهانش ، بر خلاف شرط و قرار با دولت صفوی ؛ قندهار را با نیرنگ وفریب از دست ایرانیان بیرون آورد . و ایرانیان هم چندین بار این شهر را متصرف شدندو از آن پس این شهر چندین بار دست به دست شد .تا اینکه در سال 1059 هق شاه عباس ثانی به قهر و غلبه گرفت که صائب اصفهانی در مورد آن چنین سروده است :
صبح ظفر ز مطلع دولت شد آشکار طی شد بساط ظلمت ازین نیلگون حصار
در بحث گورکانیان هند موضوع قلعه بندی حصار قندهار را و اینکه چندین مراتبه شاه جهان و فرزندانش کوشیدند این شهر را واپس بگیرند که در هر بار پیروزی حاصل شان نیامد ، به تفصل شرح شده است .
اما آتش کین مردم اصلی این شهر سر انجام در این شهر خرمن دولت صفویان را بسوخت.
102-4-8. دولت عثمانی یا مقام روحانیت و خلافت مسلمین
در عثمانی در قرن (دهم هـ/شانزدهم م)سلاطین نیرو مندی چون سلطان سلیم یاوز و سلطان سلیمان خان(قانونی)برخاستند که قدرت آل عثمان را به اوج رسانیدند.سلطان سلیم در سال(922هـ/1516م)برقانصوری غوری غلبه کرد و جانشین وی را بر انداخت و دولت ممالیک را منقرض ساخت وبه خلافت خلفای بنی عباس در مصرپایان بخشیدو رایت و شمشیر وجامه پیغامبر را از ایشان گرفت و به دودمان خود اختصاص دادو بدین صورت مقام روحانیت و خلافت مسلمین را بر سلطنت آل عثمان افزودو از همین عصر و زمان است که سلاطین آل عثمان را «خادم الحرمین الشریفین » خواندندو آنان خود را خلیفه مسلمین پنداشتند. [[1]]
سلطان سلیمان در زمان سلطنت خود قوانین مفیدی را وضع کرد که او را واضع قوانین در ترکیه میدانند و لقب (قانونی) را به وی اختصاص دادند و به مناسبت وسعت فتوحات و دامنه ی قدرتش «محتشم» نامیده اند، دامنه ترکان عثمانی از سواحل الجزایر و تونس تا اوقیانوس هندو از یمن تا قلب اروپا کشیده شد.کار بجایی کشید که از طرفی ناوگان ترک تا بندر تولون در فرانسه نفوذ کرد و خیر الدین بارباروس ملاح ترک ، ناوگان «ونیز» و متحدینش را در آبهای مدیترانه شکست و قوای عثمانی شهر ویانا پایتخت اطریش(اوستریا) رادر محاصره گرفتندو به توپ بستند.این اوج قدرت ترکها بود . ترکان عثمانی به فتح ویانا هرگز توفیق نیافتندو از این حد فراتر نرفتند. سلطان سلیم این شاه مقتدر عثمانی در (976هـ/1566م) در گذشت و با مرگ او طومار قدرت امپراطوری عثمانی از نشانی قدرت و جهان کشایی پیچیده شد .[[2]]
[1] سرهنگ لاموش،تاریخ ترکیه ،برگردان بفارسی استاد سعید نفیسی ، از نشریات کمیسیون معارف،چاپ اول ، تهران :1316،چاپخانه مجلس ، ص 96.
[2] نوایی دکتر عبدالحسین ، مقدمه «احسن التواریخ، تآلیف حسن بیک روملو»، انتشارات بابک ، تهران: میدان ایزنهاور سال 1357، چاپخانه حیدری ،صص3 تا 27.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++
بخش یکصد و دوم
بحث سوم
شهر هرات پایتخت سیاسی و تمدنی خراسان بزرگ
102-3-1.هرات یا هریوا
این نام را مشتق از نام دریای خروشنده هری رود میدانند که از بین شهر هرات میگذرد و شهر و نواحی آنرا در طول ازمنه های تاریخی مشروب نموده واز برکت جریان همین رود خانه است که هرات در طول ازمنه های دراز و باستانی شاهد تمدنهای گسترده ای بوده است ولی یقین من این است که دریای هریرود از نام هری یا هریوا (هرات) مشتق شده است، چرا که همین رودخانه زمانیکه از غور میگذرد بنام دریای چغچران نامیده می شوداز این سبب نام هری یا هرات بر نام این رودخانه مقدم پنداشته میشود :
تاریخ شهر هرات مانند سایر شهر های ایران(ایران سرزمینیکه به نژاد آرین ها تعلق ووابستگی دارد که از اناتولی تا مکران ، سمرقند و بخارا و خیوه و خزر و کناره های سند را در بر میگرفت . بعد از حمله و فتوحات عرب قسمت های غربی آن بنام عراق عجم و قسمت های شرقی آن که هرات توس و کرمان اصفهان، مرو ، بلخ ، بامیان، کابل و فرغانه و سمرقند و بخارا نیز به این نام مربوط میشود بنام خراسان نامیده شده است و خراسان محل بر آمدن آفتاب را نیز گویند.اما مناطقی که در تاریخ مربوط به عراق عجم میشد بنام فارس نامیده میشود که همین ایران موجود با جغرافیای سیاسی فعلی آن میباشد که در سال 1912م رضا شاه کبیر پدر رضا شاه پهلوی نام مجموعه ایران راکه مختص به سرزمین های آریایی خراسان بزرگ بود بالای کشورش که تا شروع قرن بیستم بنام فارس یاد میشد ، بالای این کشور (فارس) گذاشت که تا هنوز هم این کشور در نزد اروپائیان بنام پرژیا(parsia) یا فارس یاد میگردد واگر قرار می بود که ایران نام اصلی این منطقه باشد باید خلیچ فارس را نیز بنام خلیج ایران مسمی میداشتند. از آن روز به بعد هرچه از مفاخر تاریخی ایران بزرگ و خراسان کبیر میشد ا قبیل نوابغ فرهنگی و آثار باز مانده از تاریخ باستان همه رابه ایران یافارس موجوده مربوط و نسبت داده اند که این نام گذاری ، مانند نام گذاری منطقه اقوام پشتون (افغانان) که توسط انگلیس ها در زمان شاه شجاع الملک که پدرش تیمور شاه و جدش احمد شاه درانی هر دو خود را سلطان و خدیو خراسان بزرگ میدانستند به غدر بالای سرزمینهای خراسان مرکزی به جغرافیایی سیاسی فعلی افغانستان جعل شده و گذاشته شد و هنوز هم این جعلیات به قوت خود در هر دو سر زمین ایران و افغانستان ادامه دارد(مؤلف)).
سرزمین هرات مانند سایر جا های ایران توام با افسانه و اساطیر در متون تاریخی تذکر یافته است :« . اولین بار هرات را طهمورث بن هوشنگ، بن فرسب، بن کیومرث بنانهاد وی که عمر درازی یافت در آخر عمر به فریب شیطان دعوای خدایی کرد مردم از او متنفر و متفرق شدند.قریب پنج هزارتن ازصحرانشینان قند هار به کابل و به ولایت غور در آمدند و به موضع اُوبه) سکونت ورزید ند درآنجا به واسطۀ زنی در بین شان جنگ وکشتاری صورت گرفت که یکطرف غالب شدند و طرف مغلوب به موضعی که (گواشان علویان) خوانند آمدند و قوم غالب همیشه از آنان خراج کمرشن می گرفتند. حاکم قوم مغلوب زنی بود به نام شمیره بنت جمان افریدون از فرزندان کیومرث به قوم خود گفت که باید حصاری بسازیم و تا چهار سال که کار آن به پایان میرسد خراج به آن قوم برسانیم، به والی قوم غالب که هیاطله نام داشت مکتوب نوشت و او ملک فرحون راکه از ابنای هوشنگ بود بفرستاد تاخراج چهارساله را از شمیره بستاند. شمیره حصار شمیران را که بر شمال هرات است متصل خندق بنا افگند و دیواری بس بلند و خاک ریزی شکوهمند گرد او بساخت و دیوار شایگان مقدار سه فرسنگ بناکرد و بر هر فرسنگی دری از آهن بساخت "وبعدازچهارسال نوّاب وعاملان هیاطله به طلب خراج آمدند. چون آن دیوارشایگان وحصارمحکم بدیدند. بازگشتندوهیاطله راازآنچه مشاهده کرده بودند اعلام کردند.هیاطله دیگر کسی نزدایشان نفرستادوخراج وباج نخواست." قوم شمیره سالها تا عصر منوچهر درآن حصار بماندند. بعداً بخاطر زیاد شدن نفوس شان حصار قهندوز را که درشمال قلعه اختیارالدین موقعیت دارد بنا کردند ونیز دراین حصارسالهای زیادی زندگی نمودندو روایت است که درآن زمان اساس شهر هرات را بنا نهادند .
چانیکه "ویل دورانت" مؤرخ و فیلسوف شهیر آمریکایی در اثر معروف خود مشرق زمین گهواره تمدن این موضوع را تأیید نموده است که :« هرویها دستهای از تیرههای آریایی بودند که بنا بر عواملیکه هنوز روشن نیست ٬زادبوم خود درآسیای مرکزی را رهاکرده و از ناحیۀ رودخانۀ آمو دریاي (جیحون) شاخه ی از آنها به صوب وادی سند و گنگ و عده ای بجانب غرب بحیره خزر و بخشی هم به جانب شرق از بیرنگ گذشته داخل امریکای شمالی شده و دسته آخری به داخل فلات این طرف آمو روی آوردند و درسرزمین های بارورمیان دو رودخانه جیحون و پیرامون هریرود جای گرفتند. نام سرزمین شانرا به نام این رودخانه، هریوا (هَرهایوه) نامیدند،که کم و بیش از نگاه واژهگانی با واژۀ هرات امروزین همانند است. واژه هرَی از اصل پارس باستان(هَرَه ایوه )آمده که به معنی «پُرشتاب» است.یعنی این رود خانه باشتاب زیاد از مسیر های تند سلسله کوههای بابا بطرف فلات هرات سرازی میشده است.
درسدههای واپسین قرن هفتم و آغازین قرن ششم پیش از میلاد٬ سرزمین هریوا بدست مادها افتاد و سپس یکی از ساتراپهای (ولایات) هخامنشیان بشمار میرفت. مرکز فرمانروایی هخامنشیان درقصری در شهر آرتاکوانا بود. درسنگنبشتههای هخامنشی، هَرهایوه (Haraiva) درفهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمدهاست.
به قول مؤرخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ قبل از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. وقتی اسکندر به اين شهر آمد، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهی بود. ساتراپ (والی) هریوه درآن زمان "ساتیبرزن" نام داشت. سپاهیان اسکندر شهر را ویران و بسیاری از باشنده گان آنرا بقتل رساند. اسکندر پس از تصرف شهر، در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهربود. اسکندرسپس شهر را دوباره آبادکرد و نامش را «اسکندریه آرهایا (Alexandria Areia)نهاد و باشنده گان بازماندۀ آرتاکوآنا را بدین شهر که هرات امروزین باشد تحویل کرد.
هرات در دورۀ ساسانیان از مراکز مهم نظامی و منطقۀ مرزی در مقابله با هیاطله بودهاست. در دورۀ اعراب، یعنی د رقرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی ازچهارقسمت (چهارربع) ایالت خراسان بود و بزرگترين شهر باستانی سلطنتهای خراسان شد.
بیهقی در تاریخ خود میگوید: «در سنه ثمان و اربع مائه فرمود ما را تا هرات رفتیم که واسطه خراسان است». در نزهةالقلوب حمدالله مستوفی آمدهاست: «هرات هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تابستان شمال... در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا و سیصدوپنجاهونه مدرسه و خانقاه و آتشخانه چهارصدوچهلوچهارهزار خانۀ مردمنشین بودهاست... مردم آنجا (هرات) سلحشور، جنگی و عیارپیشه بوده اند.
هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول درسال( 599هش./ 1221م) از بنیاد ویران شد و بیش از نیمی از اهالی بومی آن قتل عام و یا آواره شدند.
هرات بین سالهای( ۶۴۳ تا ۷۸۴ هق.) در زمانیکه اتابکان در فارس حکومت داشتند ،پایتخت سلسلۀآل کرت بود که یکی از تیره های خراسانی بشمار میرود. امیرتیمور درسال۷۸۴هق هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت. در جریان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد پایتخت تیموریان را در سال (779هش/۱۴۰۱ م) از سمرقند به هرات منتقل کردند.(به بخش تیموریان در جلد ششم همین اثر در بحث سلطنت شاهرخ نگاه کنید)
هرات در دورۀ تیموریان به اوج رونق رسید و سدۀ پانزدهم ميلادی دوران طلایی هرات بود. زيرا هرات دراين دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود به عنوان "فلورانس آسیا" شهرت پيدا کرده بود. در آن زمان مساجد و کاخهای زیبا و مجللی ساخته شد که تا این زمان زینت بخش اين شهر است. از جمله، مجموعۀ مصلای هرات و مدرسه و مسجدی که دوازده مناره در اطراف خود داشت بيشتر قابل ملاحظه است. از این مجموعه که به دستور ملکه گوهرشاد بنا شده بود، حالا تنها پنج مناره باقی مانده است.
یکی از شاهزادگان تیموری به نام بایسنقرمیرزا که خطاطی هنرمند بود، سرپرستی امور هنری را در شهر هرات به عهده گرفت. در آن زمان، شهر هرات مرکز تجمع هنرمندان شده بود و معروف است که فقط در یک مرکز تعلیمی منجمله نقاشی شصت نفر استاد به تعلیم هنر جویان و انجام سفارشات محموله اشتغال داشتند.
کمالالدین بهزاد از معروفترین استاد کاران مکتب هرات است. امیرعلی شیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا که خود نیز نویسنده و شاعر بود به تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی در هرات پرداخت.
در ۱۵۰۶م شیبانیان آسیای مرکزی بر شمال خراسان مرو و هرات مسلط شدند. که در نتیجه کشته شدن محمد شیبانی بدست شاه اسماعیل صفوی در نزدیکی های مرو ،اندکی بعد هرات در تحت کنترل صفویان فارس قرار گرفت. در دوران صفوی هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد و همواره مورد طمع ازبکان شیبانی بود که بعداً این شهر به یکی از ولایات صفویان تبدیل گردید.گفتنی است شاه عباس در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.
درهرات بزرگانی چون ، خواجه عبدالله انصاری، احمدبن رجا یا خواجه ابوالولید،مولانا جامی، سلطان مودودچشتی، ملاحسین واعظ کاشفی،سلطان حسین بایقراء، گوهرشادبیگم، امیرعلی شیرنوایی، خواجه علی موفق، هلالی جغتایی، استادکمال الدین بهزاد، استادشمس الدین حکاک، استادزین الدین معمار، استادمیرک نقاش، خواندمیر و هزاران ستارۀ پردرخشش کهکشان علم وهنرآرمیده اندکه براعتبار وشکوفایی تاریخی هرات افزوده اند.
102-3-2. قضیه سیاسی دولت های مجاور در قبال هرات
نام دیگر منطقه خراسان که بعداً به افغانستان تعویض شد"افغانستان" نامی است که انگلیسیها ابتدا برای مناطق پشتون نشین و بعدها برای بخش خاوری خراسان ساختند. از نظر تاریخ دیپلماسی، پس از معاهده ترکمنچای که روسیه به عنوان دولت فاتح در جنگ با عباس میرزا مناطقی از قفقاز در شمال رود ارس را که امروزه به عنوان جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و داغستان شناخته میشوند، را از ایران جدا کرد. این موضوع صرفنظر از لطمه های اقتصادی و سیاسی، موجب تحقیر و خفت شاه(عباس میرزا) شد، عباس میرزا بعد از آن برای اعاده حیثیت و التیام غرور شکسته اش، به تحریک روسها یک سلسله از عملیات نظامی علیه عثمانی را آغاز کرد ولی کافی نبود.
نگرانی انگلستان و کمپانی هند شرقی در خصوص گسترش نفوذ روسها در دربار ایران و احتمال چشم داشت به مستملکات آنان در هند روز افزون بود. این امر در جریانات داخلی و از جمله تلاش برای بهره برداری از قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در ایران و اغتشاشات مشرق ایران ودرافغانستان بی ارتباط نبود.
در آغاز قرن نوزدهم به عقیده زمامداران دولت انگلیس، اشغال افغانستان از طرف دولت ایران به عنوان خاکریز مقدم و حائلی بین هندوستان و کشورهای اروپائی از نظر امنیت امپراطوری هندوستان اقدام مفیدی هم بود و فتحعلیشاه با تشویق و پشتیبانی فرستادگان فرمانفرمای کل هندوستان دوبار به سمت افغانستان لشکر کشید.و این دست اندازی فارسی ها از هر رهگذری که بود صحنه های تکاندهنده ای در تاریخ این دو همسایه در دل تاریخ و در اذهان برجای گذاشت.
گرفتاری دولت ایران در جنگ با روسها، مانع از توجه لازم به مسایل هرات وافغانستان گردیده بود. امیر هرات با بهرهگیری از این موقعیت، از پرداخت خراجسالانه به خزانهی دولت صفوی خودداری کرد. فتحعلی شاه، دو بار توانست به وسیله سپاه خراسان، فتنه را بخواباند. هر دو بار، امیر هرات پذیرفت که خطبه به نام پادشاه صفوی بخواند و سکه به نام وی ضرب کرده و خراج سالانه را بپردازد.
102-3-3.معاهده ترکمن چای
«معاهده ای که ، بعد از یک سلسله جنگ های سخت در قفقاذو آذربایجان بین سپاهیان ایران و روس در پنجم شعبان( 1243هق/فبروری 1829م) در دره ترکمن چای ، بین دولتین ایران و روس امضاء شد؛ این عهد نامه مشتمل بردو قسمت است (1) عهد نامه سیاسی، که جای گزین عهد نامه "گلستان" گردید، وبموجب آن دولت ایران نخجوان و ایروان رابه روسیه وا گذاشت ، و نیز قبول کردکه دو کرور تومان رایج یا (بیست ملیون ) مناط نقره خساره به روسیه بپردازد . مطابق فصل هفتم عهد نامه ، امپراطور روس متعهد شد که حق سلطنت ایران را جهت عباس میرزا نائب السلطنه و اخلاف او تصدیق نماید .( ماده 29 عهد نامه تجارتی که در آن بالاخص ترتیب محاکمه اتباع روس معین شده است ، به این نحو که در صورتیکه تبعه روس بشخصه منسوب به مجرمیت شده باشد ، محاکمات مملکتی بدون حضور ماموری از طرف سفارت یا قنسول روس نباید به مسأله جنایت رسیدگی کرده و حکم بدهد .در اختلافات بین اتباع روس و ایران نیز رسیدگی و صدور حکم باید در حضور نمایندگان قونسلگری روسیه بعمل آید . این عهد نامه مبداء کاپیتلایزیشن در ایران است و بعداً سایر ممالک اروپایی بر طبق اصول کاملة الوداد حقوق مشابه بدست آوردند.کاپیتلایزسیون در عهد رضا شاه کبیر در 1921م لغو شد .»[[1]]
303-3-4.تأثیرات معاهده ترکمان چای بالای ایران :
بعد از ترک مخاصمه "گلستان" در سال (1191هش/1813م) و به خصوص پس از انعقاد معاهده ترکمانچای در سال( 1206هش/1828م) که نفوذ دولت روسیه در ایران فوق العاده تقویت یافت، به نظر زمامداران انگلستان، تصرف و اشغال ولایات غربی و جنوب غربی افغانستان از طرف دولت ایران برای مستعمره بریتانیای کبیر در هند خطرناک بود. زیرا دولتی که در شرق ایران نفوذ پیدا کند، به سهولت خواهد توانست سلسله جبال هندوکش را دور زده و به جنوب قندهار و یا جنوب کشمیر دسترسی یابد. بنابراین کشور ایران بنظر زمامداران دولت روسیه و انگلستان به منزله کلید هندوستان بود.
به همین مناسبت است که دولت بریتانیای کبیر و فرمانفرمای کل هندوستان پس از امضای معاهدات گلستان و ترکمنچای میان دولتین ایران و روس و گسترش نفوذ روسیه در ایران و دربار ایران، چنین تشخیص دادند به هر قیمتی که باشد افغانستان را از حیطه نفوذ ایران که می توانست آلت دستی برای روسها باشد، دور نگه دارند.
بطور واضحی بعد از معاهده( گلستان و ترکمنچای) یعنی در سالهای( 1191-1235هش-1813-1857م) زمامداران ایران که از طرف سن پترزبورگ حمایت و پشتیبانی میشدند توجه خود را به سمت هرات معطوف ساختند. عمال دولت روس مناسب و صلاح می دانستند که زمامداران دولت ایران در ازای ایالاتی که در شمالغرب از دست داده بودند متصرفاتی در مشرق ایران بدست بیاورند و حیثیت از دست رفته خود را جبران کنند. با این ترتیب دولت روسیه فاتح، سیاست ترغیب ایران به پیشروی در سمت افغانستان را تشویق میکرد. آن زمان هنوز رقابتها و ما لاتوافقات معروف به "بازی بزرگ" بین روسیه و انگلیس تحقق نیافته بود.
عباس میرزا با سپاهی عازم آن خطه شد. حاکم سرخس و نسا و اشک آباد (عشق آباد) را گوشمالی داد و به کامران میرزا حاکم هرات دستور داد به دولت ایران مالیات بپردازد. در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید، ولیعهد به پسر خود محمدمیرزا ماموریت داد به هرات رفته و آن شهر را محاصره نماید.
لشگریان محمدمیرزا در برابر شهر هرات بودند که خبر رسید عباس میرزا بر اثر یرقان در تاریخ (15 اکتبر 1833) در سن 48 سالگی در خراسان درگذشته است.
عباس میرزا با بزرگترین برادر خود بیش از 8 ماه اختلاف سن نداشت ولی چون مادرش دختر فتحعلی خان قاجار دولو بود بنابر وصیت آقامحمدخان به ولیعهدی برگزیده شده بود.
پس از مرگ ولیعهد (عباس میرزا) محاصره شهر هرات نا تمام ماند و محمدمیرزا به تهران احضار شد و به سمت ولیعهد و جانشین فتحعلیشاه تعیین گشت.
فتحعلیشاه یکسال پس از مرگ فرزند خود در(1211هش -23 اکتبر 1834) در 68 سالگی درگذشت و در دوران سلطنت 37 ساله وی مهمترین و حاصلخیزترین ایالات ایران ازدست رفت. ولی در عوض وی از خود شصت پسر و 48 دختر و 158 زن بجای گذاشت!
قضیه هرات با مرگ فتحعلی شاه خاتمه نیافت. سیمونویچ - نماینده دولت روس در تهران- که نفوذ فوق العادهای در شخص محمدشاه داشت به نوبه خود در (1215هش- 1837م) محمد شاه را به محاصره هرات تشویق می کرد.
محمد میرزا پس از تحکیم پایههای حکومت خود، تصمیم به ادامه کارهای ناتمام را گرفت. لندن از این تصمیم محمد شاه که مناسبات حسنه با روسیه برقرار کرده بود نگران شد مخصوصا که بیم داشت محمد شاه از کمک روسیه برای ریشه کن ساختن نفوذ انگلستان در افغانستان برخوردار شود.
انگلستان در سال(1215هش- 1837م) «الکساندر برنز» را به بهانه توسعه داد و ستد بازرگانی به کابل فرستاد که در باطن ماموریت او تحریک سران ایلات مناطق غربی بر ضد ایران و طوایف شمالی بر ضد روسیه بود.
محمد شاه پس از آنکه با تزار وقت روسیه یک پیمان دوستی امضاء کرد، تصمیم گرفت شخصا برای گوشمالی حکمران هرات و نواحی مجاور که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند عازم خراسان شود.
دوست محمد خان حکمران کابل هرات را یک شهر متعلق به ایران می دانست. او در قبال تصمیم محمد شاه واکنش نشان نداده و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن حاکم هرات دست به اقدام
ران می دانست. او در قبال تصمیم محمد شاه واکنش نشان نداده و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن حاکم هرات دست به اقدام مشابه در مورد والیان ولایات دیگر نظیر قندهار نزند.
دولت لندن که از دوست محمدخان مایوس شده بود، خود مستقیما وارد عمل شد و به تهران اخطار کرد که از لشکر کشی به هرات منصرف شود که دولت ایران اعتناء نکرد و دولت روسیه این اخطار لندن را مداخله در امور ایران تلقی کرد و حمایت خود را از لشکرکشی محمدشاه به هرات اعلام داشت و از عوامل خود در منطقه خواست که با مساعی محمد شاه در این زمینه همکاری کنند.
لندن که اخطار خود را بی نتیجه دید، به دو اقدام همزمان دست زد؛ یکی اعزام کشتی جنگی به آبهای ایران بود که این نیروها بوشهر و خارک را متصرف شدند و دیگری وادار کردن آقاخان محلاتی به طغیان.
آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسمعیلیه شورش مسلحانه خود را از کرمان آغاز کرد . تهران به دولت فرانسه متوسل شد که از انگلستان بخواهد از آبهای ایران خارج شود که در این تلاش موفق نشد. سرانجام محمد شاه تصمیم گرفت بدون دادن کوچکترین امتیازی به حاکم هرات، نیروهای اضافی را باز گرداند.
انگلستان می دانست محمد شاه در فرصت دیگر به هرات لشکر کشی خواهد کرد، به تقویت وضعیت خود در افغانستان پرداخت و در اجرای این سیاست در سال(1217هش- 1839 م) دوست محمدخان را که تا آن زمان در قبال هرات حاضر به اقدام بر ضد ایران نشده بود برکنار و شجاع الملک دست نشانده خود را پادشاه کابل کرد، ولی در کابل در پشت پرده کارها در دست «برنز» بود که نماینده تام الاختیار انگلستان در افغانستان شده بود.
انگلستان سپس در صدد برآمد برای سرکوب کردن هرگونه مخالفتی، به افغانستان نیرو بفرستد. موضوع در جلسه شورای وزیران انگلستان به ریاست «پالمرستون» مطرح شد و تنها "دوک ولینگتون" فاتح واترلو با این تصمیم مخالفت کرد وگفت: "ورود به افغانستان آسان است، "فکر خروج نیروها از آنجا را هم بکنید". این گفته ای است که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده است (وکمتر کشوری هم نتوانسته است از دره های عمیق و کوههای بلند و دشتهای سوزن این کشور پای سالم برون کشد(مولف))
انگلستان در اجرای این تصمیم، پنج هزار نیرو از هند به قندهار منتقل کرد. افغانها در کابل با این اقدام انگلستان مخالفت کردند و در ادامه این مخالفت در سال(1219هش- 1841 م) شورش کردند وشاه شجاع الملک و «برنز» هردو را کشتند.
انگلستان با این که درگیر جنگ با چین، معروف به جنگ تریاک بود، پس از آگاه شدن از رویداد کابل شانزده هزار و پانصد سرباز به فرماندهی ژنرال «الفینستون» از هند به افغانستان اعزام داشت. از دست این نیرو کاری بر نیامد و پس از چند شکست، الفینستون به خواست افغانها که دوباره دوست محمد خان را پادشاه خود کرده بودند تصمیم به خروج از افغانستان گرفت و با نیروهای خود و اتباع غیرنظامی انگلستان راه بازگشت به هند را در پیش گرفت. این نیرو در اثنای عقب نشینی، در منطقه جلال آباد و تنگه خیبر به محاصره افغانها افتاد و قتل عام شد.
دوست محمد خان که به حکومت باز گشته بود تا سال 1855م به جنگ با انگلیسیها ادامه داد که این درگیریها با امضای پیمان پیشاور در تاریخ(1233هش- 30 مارس 1855 م)پایان یافت. دوست محمد خان پس از سازش با انگلستان روش سابق خود در قبال هرات را تغییر داد و این امر منجر به لشکر کشی مجدد ایران در زمان ناصر الدین شاه به هرات و مناطق اطراف آن ولایت شد.
هنگامی که انگلستان در سال(1234هش- 1856م) درگیر جنگ کریمه در اروپا بود، ناصرالدین شاه قاجار، با اغتنام فرصت و به تشویق روسها که در جنگ کریمه با انگلیسیها درگیر شده بودند با قشونی بفرماندهی حسام السلطنه به هرات لشکرکشی کرد و هرات را در اول نوامبر(1234هش- 1856 م )(موقتاً)به تصرف خود در آورد.
دولت انگلستان در اول نوامبر به دولت ایران اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ درپی بی اعتنایی تهران به اخطارهای انگلستان که نیروهای نظامی خود را از هرات و غرب افغانستان خارج سازد صادر شده بود. مقامات تهران به سفارت انگلستان در تهران گوشزد کرده بود، که نباید ازآنها انتظار داشت که به اصطلاح اصلی ترین منطقه ایران را ترک گویند.
در آن مقطع زمانی دولت انگلستان نیروی کافی و توانائی لشکرکشی به هرات از راه زمین و جنگ با ایران در آن منطقه را نداشت،واحتمال این بود که نیروی زمینی او در باتلاق جنگ با ایران و امرای محلی فرو رود. ولی در خلیج فارس و نیروی دریائی تفوق بلا منازع داشتند.
بلافاصله در دوم نوامبر هشت کشتی جنگی انگلیس با تعدادی کشتیهای بخاری و بادی از سواحل هند به حرکت در آمده و پس از گذشتن از تنگه هرمزدر چهارم دسامبر همان سال، به گلوله باران بوشهر پرداختند. بوشهر روزها گلوله باران می شد.
فرمانده ناوگان اعزامی انگلستان به بوشهر، با توجه به مقاومت مردم محل و اطلاع از سنگربندی آنان در تنگستان وپاره ای مناطق کوهستانی، از لندن تقاضای اعزام نیروی زمینی کرد که ژنرال "جیمز اوت رام" در راس واحدهای سوار و پیاده نظام به بوشهر اعزام شد و فرماندهی جنگ را بعهده گرفت.
درنهم دسامبر سال(1234هش- 1856م) نیروهای تفنگدار انگلیسی پای به بندر بوشهر گذاردند. در نبود قوای کافی دولتی، عمدتا مردم معمولی در نبرد خیابانی 45 روزه، از شهر و حومه بوشهر دفاع می کردند
پنج روز پس از آن قوای انگلیسی از سمت "خشت" و "دالکی" و گردنههای "پیرزن" و "کتل ملو" شروع به پیش روی به سوی برازجان وشیرازکردند. قوای ایران برازجان را تخلیه و بسمت کازرون وشیرازعقب نشینی کرده بود. چون گذر از معابر کوهستانی مشکل و پر خطر بود قوای انگلیس انبار اسلحه و مهمات برازجان را منفجر کرد و سپس به بوشهر بازگشت.
در نبردی که در نهم ژانویه(1235هش- 1857م) میلادی در خوشاب بین ایران و انگلیس رخ داد، انگلیسیها قوای ایران را شکست دادند. واحدهای ژنرال "اوت رام" در خوشاب و بازگشت ازگردنههای فارس از مردم محلی با این که دولت مرکزی نیروی کمکی نفرستاده بود لطمات فراوان دیدند. ژنرال "اوت رام "فرمانده عملیات جنگی نیروهای انگلستان، تصمیم گرفت که به جای فارس، نیروهای خود را به مناطق دیگر ایران یعنی خارک و اهواز ومحمره(خرمشهر) بفرستد و از کوههای ایران فاصله بگیرد. نیروهای او به فرماندهی سرتیپ "هیولاک" خرمشهر و اهواز را که کوه و کمر و گردنه نداشتند تصرف کردند.
درهمان زمان هندیها در هندوستان برضد انگلیسیها دست به شورش مسلحانه زده بودند. بهانه وعلت این شورش این بود که هندوها آگاهی یافته بودند که انگلیسیها برای روغن زدن و پاک کردن تفنگهاشان و سنبه زدن لولههای اسلحه از پیه و چربی گاو که برایشان مقدس بود استفاده می کنند. این امربهانه و جرقه ای برای انفجار یک شورش دامنه دار شد. در آن زمان دولت انگلستان برای سرکوب کردن شورش، به نیروهای اعزامی به ایران نیاز داشت ولی بی اطلاعی تهران از آن شورش و یا دست کم گرفتن آن بود که با سازش موافقت کرد. با این سازش، ایرانیان و هندیها هر دو زیان فراوان دیدند. اگر ایران برای مدتی دیگر مقاومت کرده بود و یا موافقت با توافق را به تاخیر میانداخت،احتمالا سرنوشت دیگری برای هرات و شاید هندوستان رقم می خورد.
در تاریخ (1235هش-14 مارس 1857م) فرخ خان امین الدوله (غفاری) بنمایندگی از ایران و با وساطت نا پلئون سوم معاهدهای با نماینده انگلستان در پاریس امضاء کردکه مطابق آن معاهده استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد و دولت ایران از هرگونه ادعای حاکمیت و سلطنت بر افغانستان (هرات وقندهار)صرف نظر نمود. و در ضمن آن ماده ای گنجانیده شده بود که ایران بندرعباس و چاه بهار را در ازاء مبلغ ناچیزی اجاره، به والیِ مسقَط در کشور عُمان واگذار کند. این بند، موضوعی بود که به هیچ وجه ارتباطی به اختلافات ایران و انگلیس نداشت.
جنگ انگلستان با ایران بر سر هرات تا چهارم آوریل سال(1235هش- 1857م)(به مدت 17 ماه) ادامه داشت. و طبق قرارداد پاریس به پایان رسید. این قرارداد دست ایران را برای لشکرکشی به منطقه هرات "اگر از این ناحیت احساس خطر کند" بازگذارده بود.
قضیه هرات و انتقاد از عملکرد و سیاست انگلستان از منظری متفاوت، توسط کارل مارکس هم مورد توجه قرار گرفته است.
102-3-5.کارل مارکس وقضیه حملات ایرانیها و چشم داشتن به هرات:
کارل مارکس به هنگام وقایع هرات وعهدنامه پاریس تقریبا چهل ساله بود و در لندن از راه روزنامه نگاری امرار معاش می کرد. او در پروس متولد شده بود و در 30 سال آخر عمر در لندن بود و در همانجا درگذشت. او در خانواده ای حقوقدان متولد شده بود و اجدادش از خاخامهای یهودی بودند ولی پدرش بعدا که یک وکیل دعاوی بود با مصلحت اندیشی به مذهب پروتستان گرویده بود. او در تفکرات فلسفی و سیاسی خود ابتدا از هگل، و سپس از فویرباخ و ماتریالیسم و بیگانگی از مذهب او متاثر بود. ولی توانسته بود بر انگلس و لنین و بسیاری دیگر از متفکرین قرن بیستم تاثیرعمیق بگذارد.
کارل مارکس نه سال قبل از وقایع هرات به همراه دوست نزدیکش "فریدریش انگلس" مانیفست کمونیسم" را تدوین کرد. او در زمان وقایع هرات هنوز کتاب سرمایه و یا "کاپیتال" را که انجیل کمونیستها محسوب شده بود را ننوشته بود. این کتاب را او نه سال پس از (استقلال) هرات از ایران نوشت.
لابد خواهید گفت کارل مارکس چه ربطی به ناصرالدین شاه و هرات دارد؟!
در جواب عرض می کنم که چون یک ماه بعد از تصویب قرارداد صلح پاریس که در(1235هش- 4 مارس 1857م) به توافق رسیده بود کارل مارکس به عنوان یک مفسر و ژورنالیست نق بزن و منتقد "پالمرستون" و "گلادستون" در شماره 24 ژوئن 1857 روزنامه دیلی تریبیون چاپ لندن به نقد عملکرد دولت وقت بریتانیا پرداخته که آوردن آن برای شما علاقمندان صنف تاریخ دیپلماسی هم جالب باشد.
علاوه بر مطالب مربوط به انتقاد از جنگ هرات، چند نکته به نظرم در این مقاله شایان توجه است.
اول اینکه همواره در این مقاله از عنوان"شهر هرات و ایالات افغانستان" یاد شده و نشان می دهد که هرات جدا از ایالات پشتون نشین افغانستان بوده است(.این بخاطری است که هرات پایتخت و مرکز خراسان کبیر قبل از تجزیه امپراطوری تیموریان میباشد که به مناطق پشتون نشین در این مقطه(زمان تیموریان ربطی نمی یابدولی موضعی که ما از آن نام می بریم زمانی است که امیر دوست محمد خان در کابل حاکم افغانستان بوده است که جدا از بدنه افغانستان نمیباشد. (مولف))
دوم اینکه دولت انگلستان از همان دوران هم محمره و اهواز را (بحق) از شهرهای ایران می دانسته و در این واقعیت تردیدی نداشته و برای اعمال فشار به ناصرالدین شاه جهت تخلیه هرات، آنجا را اشغال کرده است. اینکه عده ای تحقق آن را به دوران رضا شاه و قضیه شیخ خزعل نسبت بدهند صحیح نیست. البته مارکس اشاراتی به پاره ای دعاوی عثمانی برای استفاده از لنگرگاه های محمره به لحاظ عمق آب و ضرورتهای کشتیرانی آن دارد که در اصل قضیه تاثیری ندارد.
نکته سوم اینکه مارکس ضمن انتقاد از میانجیگری فرانسویها به وساطت ناپلئون نزد روسها برای سلطه بر در یای خزر و نفوذ روسها درحاشیه شمال ایران دارد که در متون تاریخی دیگر کمتر به آن پرداخته شده است، (و جا دارد تا در پژوهش های تاریخ افغانستان فرصتهائی را که هنوز بر ملا نشده و در تاریکی قراردارد، این زوایای تاریک را در جایش روشن سازم(مؤلف) ).
روزنامه دیلی تریبیون در شماره 5048 مورخ 24 ژوئن 1857،"قرار داد صلح (با ایران) رابه تاریخ 4 مارس 1857 در پاریس به امضاء رسید و به تاریخ 2 می 1857 در بغداد تصویب شد. این قرارداد شامل چهارده بند است که هشت بند آن همانند شرایط عمومی در قراردادهای صلح است.
بند 5 مشروط است به خروج نیروهای کشور ایران از شهر هرات و دیگر مناطق افغانستان که می بایستی ظرف سه ماه پس از رد و بدل نمودن تصویب نامه به اجرا گذاشته شود.
طبق بند چهارده مصوبه، دولت بریتانیا متعهد شده است که پس از تحقق یافتن موارد قید شده، نیروهایش را فوراً از بنادر و جزایر متعلق به ایران خارج سازد. جالب توجه این است که در مورد خروج نیروهای ایران از هرات، حتی پیش از تسخیر بوشهر باید یادآور شویم که چنین موردی طی مذاکرات طولانی در استانبول از جانب سفیر ایران، فرخ خان (امین الدوله غفاری) به "لرد استراتفورد دو ردکلیف Lord Stratford de Redcliff "صراحتا پیشنهاد شده بود.
تنها امتیاز جدیدی که انگلستان در کوران این مذاکرات کسب کرد مربوط بود به استقرار واحدهایش در طول بدترین فصل سال و در طاعون زده ترین بخش از امپراتوری ایران. دربارۀ مصیبتی که آفتاب، مرداب و دریا در طول تابستان بر سر خود اهالی بومی بوشهر و محمره نازل می کند، نویسندگان قدیم و جدید به تفصیل نوشته اند. ولی نیازی به چنین مراجعی نیست، زیرا همین چند هفته پیش، "سر هنری راولینسون" از مجرب ترین حقوقدانان و از طرفداران پالمرستون، رسما اعلام کرد که واحدهای انگلیسی- هندی در شرایط آب و هوایی دهشتناک، مطمئنا از پای درخواهند آمد. روزنامۀ تایمزلندن نیز به محض اعلان پیروزی در محمره، نوشت که علی رغم قرارداد صلح، برای حفظ جان سربازان ضروریست که واحدهای نظامی تا شیراز پیشروی کنند.
خودکشی یک آدمیرال و یک ژنرال بریتانیایی که در رأس واحدهای نظامی گماشته شده بودند، به علت نگرانی و اضطراب عمیقی بود که از سرنوشت قریب الوقوع واحدهایشان احساس می کردند، و این که مطابق با دستورات دولت نمی بایستی فراتر از محمره پیشروی می کردند. به این ترتیب به یقین می توانیم منتظر مصیبت دیگری باشیم که به آنچه در (شبه جزیره)کریمه روی داد، شباهت زیادی دارد، البته با شدّت کمتر. ولی این بار نه به سبب ضروریات نظامی یا اشتباهات مسخره آمیز دستگاه اداری، بلکه به علت معاهده ای که با شمشیر فاتح نوشته شده بود. در بندهای مصوب معاهدۀ مذکور جمله ای هست که اگر خوشایند پالمرستون باشد، می تواند به گشایش بحث و جدل تازه ای بیانجامد.
طبق بند چهاردهم بریتانیا موظف به خارج ساختن نیروهایش از بنادر و جزایریست که به کشور ایران تعلق دارد. بنابراین پرسش اینجاست که آیا محمره به ایران تعلق دارد یا نه. ترکها از دعاوی خود روی این منطقه که روی دلتای رود فرات واقع شده است صرفنظر نکردند. زیرا با توجه به این که بندر بصره در برخی از فصول عمق بسیار کمی دارد و برای شناورهای سنگین مناسب نیست، محمره از دیرباز تنها بندر آنها در سواحل این رود بوده است. بنابراین اگر پالمرستون چنین راه حلی را انتخاب کند، می تواند به این بهانۀ ادعا کند که این بندر به ایران تعلق ندارد، آنرا به تصرف خود در آورد و راه حل نهایی را به گشایش آن در مسئلۀ مرزی بین ایران و ترکیه موکول کند.
بر اساس بند 6، ایران موظف است که از هر گونه ادعای ارضی روی شهر هرات و ایالات افغانستان صرفنظر کند و از دخالت در امور داخلی افغانستان نیز خودداری نماید. استقلال هرات و افغانستان را به رسمیت بشناسد و هرگز سعی نکند آن را به مخاطره بیاندازد. و در صورت بروز اختلاف با هرات و افغانستان، برای رفع بحران «به میانجی گری دولت بریتانیا مراجعه کند، و دست به اسلحه نبرند مگر این که میانجی گری دولت بریتانیا بی نتیجه بماند».
دولت بریتانیا نیز به سهم خود متعهد می شود که همواره از نفوذ خود در دولتهای افغانستان استفاده کند و از هر گونه سوء تفاهم و ابهام از جانب آنها پیشگیری نماید و « تمام امکانات خود را به بهترین وجهی بکار ببندد تا اختلافات به شکل عادلانه ای برای ایران فیصله پیدا کند. چنین بندی از معاهده، صرفنظر از فرمولهای اداری و رسمی، هیچ مفهوم دیگری بجز باز شناسی استقلال هرات نداشت، یعنی همان امتیازی که در کنفرانس استامبول فرخ خان (غفاری) پیشنهاد کرده بود و بدان رضایت داده بود. حقیقت این است که بر طبق این بند، دولت بریتانیا داوری رسمی خود را بین افغانستان و ایران تثبیت می کند. و این نیز همان نقشی است که از ابتدای قرن به عهده گرفته بود. حال آنکه آیا قادر به انجام چنین تعهدی باشد، مسئله ای است که نه به حقوق قانونی که به زور بستگی خواهد داشت. علاوه بر این اگر شاه در دربارش با فردی مثل "هوگو گروسیوس" (معروف به پدر حقوق بین الملل) ملاقات می کرد، او می توانست به دقت بگوید که هر آنگاه کشوری مستقل، حق دخالت به امور بین المللی خود را به کشور بیگانه ای واگذار کند، چنین رابطه ای از نظر قاضی باطل و بی اعتبار و قابل پی گیری نیست.
این نکته ای است که در مورد چنین قراردادی مشاهده می شود، زیرا انگلستان به نحو شاعرانه ای افغانستان را تعریف می کند که گویی چند قبیلۀ مختلف می توانند دولت و کشور مستقلی را تشکیل دهند. (اما اگر تاریخ افغانستان را مارکس در همان مقطع زمانی می شناخت و با جغرافیای آن بلد می بود فهمیده میتوانست که افغانستان از چند قبیله مختلف تشکیل نشده و در آن اقوام مختلفی که در طول ازمنه ها از بلخ و بدخشان و تخارستان و هرات و غور وبامیان و پشاور ، دارای موجودیت سیاسی در نقشه خراسان دوره تیموری و قبل از آن داشتند که صرفاً از اثر توطئه دولت انگلیس و شاه شجاع الملک این نام جدید از رخداد های مداخله گرانه خارجیانی مانند انگلیس معروف و متداول شده است (مؤلف)) ؛ دولت افغانستان به مفهوم دیپلماتیک کلمه همانقدر واقعیت دارد که دولت پان اسلاو.
بند 7 مقرر می سازد که هر آنگاه مرز ایران توسط حکومتهای افغانی مورد تجاوز قرار گرفت، دولت ایران حق خواهد داشت با عملیات نظامی تجاوز را سرکوب کند، ولی پس از مجازات متجاوزین باید به مرز عادی خود باز گردد. چنین شرطی در واقع تکرار تحت الفظی همان بند از قرار داد(1231هش- 1852 م)است که به تصرف بوشهر انجامید.
بر اساس بند 9، دولت ایران با استقرار و به رسمیت شناختن سرکنسول، کنسول، نایب کنسول موافقت دارد و نمایندگان بریتانیا را به عنوان نمایندگان دولت کامله الوداد می داند. ولی بر اساس بند 12 دولت بریتانیا "از این پس از حق حمایت از اتباع ایرانی که در خدمت دولت بریتانیا یا سرکنسول، کنسول، نایب کنسول و نمایندگان کنسولی نیستند صرفنظر می کند".
پیش از آغاز جنگ، فرخ خان با استقرار کنسول بریتانیا در ایران موافقت کرده بود. قرارداد حاضر تنها موردی را که اضافه کرده است، صرفنظر کردن انگلیس از حمایت اتباع ایرانی بود، حقی که در واقع یکی از دلایل جنگ بود. اتریش، فرانسه و دولتهای دیگر هریک حق ایجاد کنسولگریهایشان را در ایران بدست آورده بودند ولی بدون هیچ گونه راهزنی دریایی.
سرانجام، معاهده دربار تهران را مجبور ساخت که به بازگشت مورای Murray تن در دهد و به علاوه عذر خواهی از این جنتلمن نیز قید شده بود، زیرا در نامه ای از جانب شاه به صدر اعظم از او به عنوان مردی ابله، ناآگاه، غیر معقول، کوتاه بین و نویسندۀ پرونده ای وقیح و ناشایست یادکرده است. عذر خواهی از مورای نیز توسط فرخ خان انجام گرفته بود، ولی این عذر خواهی از جانب دولت بریتانیا رد شد و اصرار داشت که صدر اعظم برکنار شود و از ورود مورای به تهران «با طبل و شیپور و قره نی و موزیک باشکوهی، استقبال به عمل آید»
با پذیرش مورای به عنوان سرکنسول، وی عنایت شخصی"بروت"را به خود جلب کرده بود . در اولین سفر به بوشهر، با اعتبارنامه شاه رسما در بازار به فروش تنباکو اقدام کرد. او شوالیۀ سرگردان ایران شده بود که تقوا وفضیلت روشنی نداشت. به همین دلایل مورای نتوانست معرف شخصیت و مثال بارز بزرگ منشی بریتانیا در نزد شرقیان باشد.
بازگرداندن اجباری او به دربار ایران باید به عنوان موفقیتی مشکل زا ارزیابی شود. در مجموع این معاهده، صرفنظر از هدایائی که فرخ خان پیشکش کرده بود، هیچ موردی نداشت که ارزش نوشتن روی کاغذ را داشته باشد و هزینه متحمل شده و خون ریخته شده را توجیه کند.
سودی که از لشکرکشی به ایران نصیب بریتانیای کبیر شد تنها به جلب تنفر تمام آسیای میانه خلاصه نمی شود : روی گردانی هند، پائین آمدن روزافزون (روحیه) واحدهای هندی، تحمیل هزینۀ سنگین به خزانۀ هند، احتمال تحمیل مصیبت دیگری نظیر کریمه وجود دارد که می تواند با پذیرش رسمی میانجیگری بناپارت بین انگلستان و دولتهای آسیایی،که سرانجام به کسب سلطه و نفوذ در دو حوزه پر اهمیت توسط روسیه، یکی روی دریای خزر ودیگری روی سواحل شمالی ایران انجامید مقایسه شود".[[2]]
(ولی مقالات بالا برای توضیح دست اندازی های فارسی ها که اکنون به کشور ایران موسوم اند کافی نیست و ضرور است تا از زمان بابر و همایون وحتی قبل از آن از زمان شاهان خراسانی کرت که توسط فارسی ها به سقوط مواجه شدند قضیه را روشن ساخت. (مؤلف))
[1] دایره المعارف فارسی ، پیشین ، ص628.
[2] پنج مقاله مارکس و انگلس دربارهی ایران» (ترجمهی دکتر داور شیخاوندی، نشر آتیه، 1379)
+++++++++++
بخش یکصدو دوم
بحث دوم
ادامه شاهان صفوی
مطالعه تاریخ در صورتی فایده مند خواهد بود که همه ی تاریخ سازان گذشته مان را به همانسان که بوده اند باز شناسی کنیم ، و بر اساس این باز شناسی به عملکرد ها یشان پی ببریم ، به همین خاطر است که من در این سلسله نوشته از جلد اول تا بحال می کوشم که جنبه های روانشناسی شخصیتی کسانیکه در ساختن تاریخ ما سهمی داشته اندباز شناسی و باز خوانی کنیم ، حتی اگر این باز خوانی و باز شناسی به مذاق بسیاری ناگوار بیایدیا این حقایق را اهانت به شخص خود تلقی کنند، و بر آشوبندکه چرا این حقایق باز خوانی میشود ، اینها میخواهند به زبان بی زبانی بگویند که کسی نباید به گذشته های ما کاری داشته باشد، و آنها را کند وکاو کند و در معرض دید قرار دهد .(مولف)
102-2-1. پیدایش خانواده صفوی
مقدمه :
صفویان از نوادگان « شیخ صفی الدین اردبیلی» هستند.یكی از فرزندان شیخ به نام « اوزون حسن» با « كاترینا» دختر امپراتور روم ازدواج میكند.[[1]] واساس پیوند خانوادگی خاندان صفویه با روم شرقی (طرابوزان) پی ریزی می شود.كاترینا به این شرط با اوزون حسن ازدواج می كند كه بر دین مسیحیت خود باقی بماند و فرزندان خود را مسیحی تربیت كند ولی اوزون حسن که خود فرمانده قهرمان و خود را همپایه محمد فاتح سلطان عثمانی میدانست ظاهراً زیر بار این خواهش امپراطور طرابوزان و دخترش کاترینا نرفت .اوزون حسن و ملکه کاترینا صاحب دختری می شوند به نام« مارتا» كه همین مارتای مسیحی مادر شاه اسماعیل می باشد. (جهت معلومات بیشتر به صفحه211جلد پنجم قسمت دوم شاه اسماعیل و پدیده قزلباش تالیف نگارنده نگاه کنید)
هنوز تاریخ های مدون در مورد اینکه چگونه صفویان تصمیم گرفتند به مذھب تشیع امامی روی آورند در متون کلاسیک تحقیق جامعي ارائه نشده و موضوع علل و پیدایش صفویه ، در هالۀ از روایات و افسانه ها باقی مانده است .که این افسانه ها را من در جلد پنجم باز شناسی افغانستان باز خوانی کرده ام که در زمینه شناخت حقایق روانشناختی این قهرمانان افسانه وی که اکثر متون تاریخ کلاسیک ایران مشحون از آن است درابهام باقی نماند.
شاه اسماعیل، بنیانگزار دولت صفوی، از نوادگان شیخ صفی الدین اردبیلی و امپراطور روم شرقی است. بر عکس ادعای ایرانی ها او از یک خانواده مختلط نیمی ترک و نیمی اروپایی (بوزانتونی)است وزمانیکه در چهارده سالگی پادشاهی خود را به مردم ایران اعلام کرد درست فارسی نمیدانست ؛اکنون میخواهم واقعیت یا افسانه پیدایش خانوده صفوی را در متون جدید یا نسل نو تاریخ نگاران ارائه نمایم و برای اینکه موضوع از مأخذ معتبر برخوردار باشد جسته نکاتی را از تاریخ نامه های قبلی ربط می دهیم.
پدیدۀ قزلباش ، زایندۀ تشیع صفوی از بحث بر انگیز ترین موضوعات تاریخ ایران است ایران شناسانی چون "ادوارد برون" ، "هیتنتس" و کسانی چون "لرد استانلی" و "چارلس گری" این پدیده را برای حفظ وحدت ملی و استقلال میهنی ایران منحیث یک ضرورت تاریخی تلقی کرده اند که اشتباه و خرابی کار از همین جا شروع شده است . محققان اکادمی علوم شوروی سابق چون "پتروشوفسکی" و "پیکولوسکیا" و دیگران عقیده دارند که دولت قزلباش یک امر طبیعی و استمراری حاکمیت قوم ترک در ایران بوده است که هیچنوع شراکت و ربطی بخانواده های ایرانی ندارد.
نویسندگان سنی مذهب معاصر ظهور قزلباش، بویژه "شیخ فضل الله"، "روز بهان" ، "خنجی" و "شرف الدین بدلیسی" از پدیدۀ قزلباش بعنوان بلای ایران ستیز و دین برا نداز یاد کرده اند .این در حالیست که شماری از مؤرخان ایران قرن حاضر ظهور صفویه را یکی از الطاف خدایی برای انتشار و تقویت تشیع دانسته اند .
دکتر"علی شریعتی" نیز منحیث یک دانشمند متعهد به شیعه، در باره صفویه و تشیع صفوی نظر خاصی دارد که در حد یک اندیشمند شیعه مذهب قابل ستایش است و وی :« آرزو مند ی حاکمیت جهانی شیعه رادر خور توجه میداند که بی شباهت به قاعدۀ تشکل دولت جهانی اسرائیل نیست که پرچم داوود را میخواهند تا از آدرس قوم یهود و در خط تفکری صهیون، در تمام نقاط عالم در اهتزازداشته باشند ، زیرا تشیع نیز این آرزو مندی را در سر می پروراند تا این مذهب را در جهان اسلام جهانی سازد ولو بهر قیمتی تمام شود.
برای آشنائی با عوامل و انگیزه های پیدایش دولت قزلباش کتابهای زیادی نوشته شده است که عبارت اند از : تاریخ حبیب السیرر غیاث الدین خواند میر ؛ فتوحات شاهی تالیف ابراهیم امینی ؛ تاریخ شاه اسماعیل و شاه تهماسب تالیف میر محمود خواند میر ؛لب التواریخ ، تالیف حسن بیک روملو ؛تاریخ جهان آرای، تالیف قاضی احمد غفاری ؛ تکمله الاخبار ، تألیف عبدی بیک نوید ؛ جواهر الاخبار ، تألیف بوداق قزوینی ؛
علاوه بر اینها یک تعداد از اروپائیان که در زمان صفوی ها به ایران آمده بودند یاد داشتهای بعنوان سفر نامه ها از خود گذاشته اند که رخداد ها یا کارنامه های شیعه صفوی را بیان میکنند.
102-2-2.شاه اسماعیل مؤسس سلسله صفویان
تبار اسماعیل به شیخ صفیالدین اردبیلی(۷۱۳ – ۶۳۱هجری خورشیدی) میرسد. اسماعیل فرزند شیخ حیدر است و مادرش مارتا ، دختر سلطان اوزون حسن آق قویونلووکاترینا دختر تئودورا شاه طرابوزان بود [[2] ] جد برزگ شاه اسماعیل شیخ صفی الدین در سال 631 هش. در یک خانوواده مرفع ترک آذری درروستای کلخوران از توابع اردبیل به دنیا آمد و در جوانی وارد دسته صوفیان شد . چون زندگی و کیفیات حیات شاه اسماعیل در جلد ششم به تفصل آمده است از توضیح دوباره آن می گریم و باقی حوادثی را که بعد از شاه اسماعیل وقوع یافته است شرح میدهیم.
قبل از اینکه این بحث را به آخر برسانم لازم میدانم یک اشتباه تاریخی را که در مورد هرات پایتخت خراسان بزرگ که ایرانیان بالعموم و اروپائیان بالاخص، معمولاً این شهر را به اشتباه مربوط به سرزمین ایران میدانند روشنی اندازم و خبط های که در تاریخ نویسی روی علایق و احساسات سیاسی عمداً ایجاد گردیده پرده برداری کنم .
به دنبال کشته شدن شیبک خان (شیبانی)ازبک ،ظهیر الدین بابر تیموری که در کابل مستقر بود به سغد لشکر کشید و سمرقند را متصرف شد. سپاهیان شیعه که به قزلباش معروف شده بود وعلاوه بر ترکان آناتولی از اقوام مختلف از جمله آذری ها ، کردها ، تالشها ، عربها و ... در آن مشارکت داشتند . در سال (۸۹۲ م) شاه اسماعیل به مشهد که عبیدالله پایتخت خود قرار داده بود حمله کرد و طوس را از چنگ ازبکهای خراسانی (که در واقع همان باز ماندگان خاندان تیموری بودند) رها ساخت .سپس به هرات حمله کرد و شهر را ازتصرف سلطان حسین بیرون ساخت و سلطان حسین مجبور به ترک هرات گردید . پس از این قضایا سراسر خوارزم و سغد و فرغانه و بخشی از سرزمین پارت و گرگان که همیشه جزو لاینفک سرزمین خراسام محسوب میشد ، در دست عبیدالله خان باقی ماند .
اما در همین هنگام شاه اسماعیل با یورش عثمانیها مواجه شد. سلطان سلیم خلیفه عثمانی که خود را خلیفه تمامی مسلمانان جهان میخواند به قصد اشغال کامل فارس و برانداختن حکومت شیعی شاه اسماعیل به این کشور لشکرکشی کرد. سلطان سلیم با لشکری که تعدا آن را تا 200 هزار و بیشتر نیز نوشته اند از ادرنه عازم فارس شد و بعد از چهار ماه راهپیمایی در دشت چالندران در داخل خاک ایران اردو زد. او میخواست شخصاً حکومت صفوی را نابود کند. شاه اسماعیل به قصد دفع حمله ترکان عثمانی به غرب لشکر کشید و در نبرد چالندران (۸۹۳ ه.ش) از سلطان عثمانی شکست سخت خورد و باوجودیکه شاه اسماعیل در این نبرد شکست سخت خورد اما هم تشیع و هم ایرانی ها تا امروز باخت او راقبول ندارند و این نبرد را از جنگهای های بزرگ تاریخ ایران و از افتخارات فارسیان میدانند که با این کذب خواسته اند تاریخ را عاری از حقیقت سازند .
ترکان عثمانی در جنگ چالندریا چالاندران ،قسمت بزرگی از آذربایجان را به اشغال خود در آوردند،. اشغال بخشهایی از آذربایجان توسط عثمانی تا زمان شاه عباس کبیر ادامه داشت.
ترکان در جنگهای که با صفویان در طول تاریخ انجام داده اند فارس را منحیث حدف درجه دوم مورد حمله قرار میدادند چرا که هدف اصلی ترکها پیش روی بسوی اروپا بود و البته فارس را تاحدی که چشم طمع به دولت عثمانیها نداشته باشند گاه زهر چشمی به آنها نشان میداد که تا قبل از جنگ جهانی اول و حتی تا حالا هم این کشیدگی سیاسی بین دو دولت ترک و ایران موجوده ادامه دارد.
ایرانی های سده بیست ویکم که حالا از حدود چهل سال به اینطرف رژیم
مذهبی شیعه به مقدرات سیاسی ونظامی و مذهبی ایران حاکم اند ،این سلسله را
اولین سلسله کاملاً مستقل ایرانی و ملي بعد از حمله
اعراب به ایران (در سال
۳۲
هق) میدانند، و این طور تداعی میکنند که شاه اسماعیل پس از هشتصد سال
توانست با
افتخار نام ایران را بر روی نقشهها
برگرداند در حالیکه قضیه قسمیکه در فوق اشاره شد بر عکس آن است یعنی
شاه اسماعیل نیمی ترک و نیمی از نژاد ارو پایی ترابوزان
یا «بیزانتین»است که سپاهیانش همه از ترکان اناتولی (و از مریدان ترک
قزلباش یا سرخ جامگان )پدرش شیخ حیدر میباشدکه در ترکیه بدور او جمع
شده بودند.
دوم اینکه مذهب تشیع در
ایران توسط شاه اسماعیل به عنف ،مذهب رسمی اعلام شد در حالیکه قبل بر این
مذهب رسمی مردم ایران تسنن بود. او از این موضوع در اعتلا و پيروزي هاي
چشمگير آينده سلسه خود استفاده شایان نمود.
شاه اسماعیل که در جبه غرب از سلطان سلیم شکست خورد در جبهات شرق (خراسان) که بعد از شاهرخ تیموری دوره ملوک الطوایفی را میگذرانید و حدود پانصد سال خراسان بدبختانه حاکمیت ملی خود را منحیث یک کشور یا سرزمین مستقل که داری حکومت واحد وقلمرو مستقل باشد ،مخصوصاً بعد از کشته شدن محمد خان شیبانی از دست داد ودست شاه اسماعیل را برای گشودن سرزمین های بلخ ، فرغانه و ثمرقند باز گذشت که این فرصت بی نظیر راشاه صفوی برای بسط و توسعه قلمروش مساعد و مغتنم شمرده و پس از سقوط ایلخانان مغول این خانواده که به مدت حدود دو قرن در قلمرو خراسان که بالاخص هرات ، قندهار و بلخ ، ماورای آموتا دیاربکر ، وضعیت ملوک الطوایفی حاکم بود. «روملو» در بین سالهای( ۸۸۰-907هق/۱۵۰۱ م) (حسن روملو در احسن التواریخ)مجموعهای از حکام محلی را نام میبرد، که مهمترین آنها سلطان حسین بایقرا آخرین شاه تیموری در خراسان، بدیع الزمان میرزا در بلخ، سلطان مراد در عراق عجم، حسین کیای چلاوی در سمنان، مرادبیک بایندر در یزد و شاه اسماعیل در آذربایجان.
در فتح مرو، پادشاه صفوي، همایون پسرمیرزا ظهيرالدين بابر، فرمانرواي تيموري هند را که به چنگ ازبک اسير افتاده بود، با حرمت و عزت شايسته از بند رها وبه نزد بابر فرستاد و بدينگونه بين خاندان صفوي و تيموريان هند رابطه دوستي برقرار گردید که بعد از وي نيز دستکم براي مدتي همچنان باقي ماند. با آنکه حاصل بلافاصله اين دوستي که اتحادي مشترک عليه خانان ازبک بود به پيروزي منجر نشد و حتي اميرالامراي سپاه قزلباش، امير ياراحمد اصفهاني معروف به منجم ثاني، در طي جنگ کشته شد (918 هجري قمري/1512 ميلادي)، اما شاه صفوي چندي بعد اين شکست را جبران کرد و بهزودي بار ديگر مهاجمان ازبک را به ترک خراسان و عقب نشيني به ماوراءالنهر واداشت.
شاه اسماعيل براي صوفيان قزلباش كه اكثراً جزء غلات شيعه بودند، خداي زنده و مظهر كمال و قدرت بود كه هميشه پيروز ميگردد، ولي شكست چالندران به افسانۀ شكست ناپذيري و عقيدۀ خرافي الوهيت وي پايان داد.
قلمرو شاه اسماعیل بنا بر اذعان "حسن روملو" مؤلف «احسن التواریخ» كشور ايران صفوی شامل آذربايجان، عراق عجم، خراسان، فارس، کرمان، خوزستان، بلوچستان و . . . بود و بلاد دياربکر و بلخ و مرو نيز به قلمرو حکمراني او درآمد.
102-2-3.مرگ شاه اسماعیل:
سلطان سلیم یکم که در فتح تبریز موفق شده بود که همسر محبوب شاه اسماعیل را به اسارت در آورد پس از خروج از ایران وی را گروگان گرفت و برای آزادی وی از شاه امتیازات کلانی خواست. اما اسماعیل برای بدست آوردن همسر محبوب خود حاضر نشد یک وجب از خاک ایران را به سلطان سلیم تسلیم کند. و برخلاف اذعان ایرانیهای طرفدارش که او را در این جنگ پیروز میدانستند نتوانست تا آخر عمرش همسر خود را از حبس سلطان عثمانی استخلاص بخشد ودروغ دیگر اینکه مرگ او را به سبب دوری همسرش میدانند آنچنان که گفته اند: وی از دوری این شاهبانو در سن سی و هشت سالگی درگذشت.
شاه اسماعيل
پس از حدود 23 سال پادشاهي، در سن 38 سالگي در روز دوشنبه 19 رجب سال 930
درگذشت و جسد او را در آرامگاه نياكانش در خانقاه «شيخ صفي» به خاك سپردند.
وي هنگام مرگ نه فرزند از خود به يادگار گذاشت؛ چهار پسر به نامهاي:
طهماسب ميرزا، القاسب ميرزا، سام ميرزا و بهرام ميرزا. و پنج دختر بنامهاي:
خانش خانم، پريخان خانم، مهين بانو سلطانم، فرنگيس خانم و شاه زينب خانم.[[3]
]
پس از وی فرزندش شاه طهماسب یکم به پادشاهی ایران رسید.
بحث سوم
شهر هرات پایتخت سیاسی و تمدنی خراسان بزرگ
102-3-1.هرات یا هریوا
این نام را مشتق از نام دریای خروشنده هری رود میدانند که بین شهر هرات میگذرد و شهر و نواحی آنرا در طول ازمنه های تاریخی مشروب کرده است .از برکت جریان همین رود خانه است که هرات در طول ازمنه های دراز و باستانی شاهد تمدنهای گسترده بوده است ولی یقین من این است که دریای هریرود از نام هری یا هریوا (هرات) مشتق شده است، چرا که همین رودخانه زمانیکه از غور میگذرد بنام دریای چغچران نامیده می شوداز این سبب نام هری یا هرات بر نام این رودخانه مقدم پنداشته میشود :
تاریخ شهر هرات مانند سایر شهر های ایران(ایران سرزمینیکه به نژاد آرین ها تعلق ووابستگی دارد که از اناتولی تا مکران ، سمرقند و بخارا و خیوه و خزر و کناره های سند را در بر میگرفت . بعد از حمله و فتوحات عرب قسمت های غربی آن بنام عراق عجم و قسمت های شرقی آن که هرات توس و کرمان اصفهان، مرو ، بلخ ، بامیان، کابل و فرغانه و سمرقند و بخارا نیز به این نام مربوط میشود بنام خراسان نامیده شده است و خراسان محل بر آمدن آفتاب را نیز گویند.اما مناطقی که در تاریخ مربوط به عراق عجم میشد بنام فارس نامیده میشد که در سال 1912م رضا شاه کبیر پدر رضا شاه پهلوی نام مجموعه ایران راکه مختص به سرزمین های آریایا خراسان بزرگ بود بالای کشورش که تا شروع قرن بیستم بنام فارس یاد میشد ، بالای کشور فارس گذاشت که تا هنوز در نزد اروپائیان بنام پرژیا(parsia) یا فارس مسمّی گردانید واگر قرار می بود که ایران نام اصلی این منطقه باشد باید خلیچ فارس را نیز بنام خلیج ایران مسمی میداشتند. از آن روز به بعد هرچه از مفاخر تاریخی ایران بزرگ و خراسان کبیر میشد همه رابه ایران یافارس موجوده مربوط دانستند که این نام گذاری ، مانند نام گذاری منطقه اقوام پشتون (افغان) که توسط انگلیس ها در زمان شاه شجاع الملک که پدرش تیمور شاه و جدش احمد شاه درانی هر دو خود را سلطان و خدیو خراسان بزرگ میدانستند به غدر بالای سرزمینهای خراسان مرکزی به جغرافیایی سیاسی فعلی افغانستان جعل شده و گذاشته شد و هنوز هم این جعلیات به قوت خود در هر دو سر زمین ایران و افغانستان ادامه دارد(مؤلف)).
سرزمین هرات مانند سایر جا های ایران توام با افسانه و اساطیر در متون تاریخ تذکر یافته است :« . اولین بار هرات را طهمورث بن هوشنگ، بن فرسب، بن کیومرث بنانهاد وی که عمر درازی یافت در آخر عمر به فریب شیطان دعوای خدایی کرد مردم از او متنفر و متفرق شدند.قریب پنج هزارتن ازصحرانشینان قند هار به کابل و به ولایت غور در آمدند و به موضع (اُوبه) سکونت ورزید ند درآنجا به واسطۀ زنی در بین شان جنگ وکشتاری صورت گرفت که یکطرف غالب شدند و طرف مغلوب به موضعی که (گواشان علویان) خوانند آمدند و قوم غالب همیشه از آنان خراج کمرشن می گرفتند. حاکم قوم مغلوب زنی بود به نام شمیره بنت جمان افریدون از فرزندان کیومرث به قوم خود گفت که باید حصاری بسازیم و تا چهار سال که کار آن به پایان میرسد خراج به آن قوم برسانیم، به والی قوم غالب که هیاطله نام داشت مکتوب نوشت و او ملک فرحون راکه از ابنای هوشنگ بود بفرستاد تاخراج چهارساله را از شمیره بستاند. شمیره حصار شمیران را که بر شمال هرات است متصل خندق بنا افگند و دیواری بس بلند و خاک ریزی شکوهمند گرد او بساخت و دیوار شایگان مقدار سه فرسنگ بناکرد و بر هر فرسنگی دری از آهن بساخت "وبعدازچهارسال نوّاب وعاملان هیاطله به طلب خراج آمدند. چون آن دیوارشایگان وحصارمحکم بدیدند. بازگشتندوهیاطله راازآنچه مشاهده کرده بودند اعلام کردند.هیاطله دیگر کسی نزدایشان نفرستادوخراج وباج نخواست." قوم شمیره سالها تا عصر منوچهر دآان حصار بماندند. بعداً بخاطر زیاد شدن نفوس شان حصار قهندوز را که درشمال قلعه اختیارالدین موقعیت دارد بنا کردند ونیز دراین حصارسالها زیادی زندگی نمودندو روایت است که درآن زمان اساس شهر هرات را بنا نهادند .
چانیکه "ویل دورانت" مؤرخ و فیلسوف شهیر آمریکایی در اثر معروف خود مشرق زمین گهواره تمدن این موضوع را تأیید نموده است که :« هرویها دستهای از تیرههای آریایی بودند که بنا بر عواملیکه هنوز روشن نیست ٬زادبوم خود درآسیای مرکزی را رهاکرده و از ناحیۀ رودخانۀ آمو دریاي (جیحون) شاخه ی از آنها به صوب وادی سند و گنگ و عده ای بجانب غرب بحیره خزر و بخشی هم به جانب شرق از بیرنگ گذشته داخل امریکای شمالی شده و دسته آخری به داخل فلات این طرف آمو روی آوردند و درسرزمین های بارورمیان دو رودخانه جیحون و پیرامون هریرود جای گرفتند. نام سرزمین شانرا به نام این رودخانه، هریوا (هَرهایوه) نامیدند،که کم و بیش از نگاه واژهگانی با واژۀ هرات امروزین همانند است. واژه هرَی از اصل پارس باستان(هَرَه ایوه )آمده که به معنی «پُرشتاب» است.یعنی این رود خانه باشتاب زیاد از مسیر های تند سلسله کوههای بابا بطرف فلات هرات سرازی میشده است.
درسدههای واپسین قرن هفتم و آغازین قرن ششم پیش از میلاد٬ سرزمین هریوا بدست مادها افتاد و سپس یکی از ساتراپهای (ولایات) هخامنشیان بشمار میرفت. مرکز فرمانروایی هخامنشیان درقصری در شهر آرتاکوانا بود. درسنگنبشتههای هخامنشی، هَرهایوه (Haraiva) درفهرست ساتراپیهای هخامنشیان آمدهاست.
به قول مؤرخ یونانی هرودت، اسکندر مقدونی در ۳۳۰ قبل از میلاد، آرتاکوانا مرکز ساتراپی هریوه را گشود. وقتی اسکندر به اين شهر آمد، آرتاکوانا شهر آباد و مرفهی بود. ساتراپ (والی) هریوه درآن زمان "ساتیبرزن" نام داشت. سپاهیان اسکندر شهر را ویران و بسیاری از باشنده گان آنرا بقتل رساند. اسکندر پس از تصرف شهر، در آنجا دژی برای نظامیان خود ساخت که بقایای آن هنوز باقی است. هدف از ساختن این دژ، حفظ نظامیان از شورش احتمالی مردم شهربود. اسکندرسپس شهر را دوباره آبادکرد و نامش را «اسکندریه آرهایا (Alexandria Areia)نهاد و باشنده گان بازماندۀ آرتاکوآنا را بدین شهر که هرات امروزین باشد تحویل کرد.
هرات در دورۀ ساسانیان از مراکز مهم نظامی و منطقۀ مرزی در مقابله با هیاطله بودهاست. در دورۀ اعراب، یعنی د رقرون وسطی، هرات همراه با نیشابور، مرو و بلخ یکی ازچهارقسمت (چهارربع) ایالت خراسان بود و بزرگترين شهر باستانی سلطنتهای خراسان شد.
بیهقی در تاریخ خود میگوید: «در سنه ثمان و اربع مائه فرمود ما را تا هرات رفتیم که واسطه خراسان است». در نزهةالقلوب حمدالله مستوفی آمدهاست: «هرات هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تابستان شمال... در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا و سیصدوپنجاهونه مدرسه و خانقاه و آتشخانه چهارصدوچهلوچهارهزار خانۀ مردمنشین بودهاست... مردم آنجا (هرات) سلحشور، جنگی و عیارپیشه بوده اند.
هرات مثل اکثریت مناطق دیگر خراسان با هجوم مغول درسال (1221م) از بنیاد ویران شد و بیش از نیمی از اهالی بومی آن قتل عام و یا آواره شدند.
هرات بین سالهای( ۶۴۳ تا ۷۸۴ هق.) در زمانیکه اتابکان در فارس حکومت داشتند ،پایتخت سلسلۀآل کرت بود که یکی از تیره های خراسانی بشمار میرود. امیرتیمور درسال۷۸۴هق هرات را گشود و آل کرت را نابود ساخت. در جریان این حمله هرات بار دیگر ویران و هزاران نفر کشته شدند. شاهرخ فرزند تیمور و همسرش گوهرشاد پایتخت تیموریان را در سال (779هش/۱۴۰۱ م) از سمرقند به هرات منتقل کردند.(به بخش تیموریان در جلد ششم همین اثر در بحث سلطنت شاهرخ را نگاه کنید)
هرات در دورۀ تیموریان به اوج رونق رسید و سدۀ پانزدهم ميلادی دوران طلایی هرات بود. زيرا هرات دراين دوران از لحاظ پرورش نقاشان، معماران و موسیقیدانان خود به عنوان "فلورانس آسیا" شهرت پيدا کرده بود. در آن زمان مساجد و کاخهای زیبا و مجللی ساخته شد که تا این زمان زینت بخش اين شهر است. از جمله، مجموعۀ مصلای هرات و مدرسه و مسجدی که دوازده مناره در اطراف خود داشت بيشتر قابل ملاحظه است. از این مجموعه که به دستور ملکه گوهرشاد بنا شده بود، حالا تنها پنج مناره باقی مانده است.
یکی از شاهزادگان تیموری به نام بایسنقرمیرزا که خطاطی هنرمند بود، سرپرستی امور هنری را در شهر هرات به عهده گرفت. در آن زمان، شهر هرات مرکز تجمع هنرمندان شده بود و معروف است که فقط در یک مرکز تعلیمی منجمله نقاشی شصت نفر استاد به تعلیم هنر جویان و انجام سفارشات محموله اشتغال داشتند.
کمالالدین بهزاد از معروفترین استاد کاران مکتب هرات است. امیرعلی شیر نوایی وزیر سلطان حسین بایقرا که خود نیز نویسنده و شاعر بود به تشویق هنرمندان و ادیبان و ساختن بناهایی در هرات پرداخت.
در ۱۵۰۶م شیبانیان آسیای مرکزی بر شمال خراسان مرو و هرات مسلط شدند. که در نتیجه کشته شدن محمد شیبانی بدست شاه اسماعیل صفوی در نزدیکی های مرو ،اندکی بعد هرات در تحت کنترل صفویان فارس قرار گرفت. در دوران صفوی هرات مهمترین شهر و مرکز خراسان محسوب میشد و همواره مورد طمع ازبکان شیبانی بود که بعداً این شهر به یکی از ولایات صفویان تبدیل گردید.گفتنی است شاه عباس در این شهر به دنیا آمد و تا پیش از به سلطنت رسیدن در این شهر زندگی میکرد.
درهرات بزرگانی چون ، خواجه عبدالله انصاری، احمدبن رجا یا خواجه ابوالولید،مولانا جامی، سلطان مودودچشتی، ملاحسین واعظ کاشفی،سلطان حسین بایقراء، گوهرشادبیگم، امیرعلی شیرنوایی، خواجه علی موفق، هلالی جغتایی، استادکمال الدین بهزاد، استادشمس الدین حکاک، استادزین الدین معمار، استادمیرک نقاش، خواندمیر و هزاران ستارۀ پردرخشش کهکشان علم وهنرآرمیده اندکه براعتبارات وشکوفایی تاریخی هرات افزوده اند.
102-3-2. قضیه سیاسی دولت های مجاور در قبال هرات
نام دیگر منطقه خراسان بعداً به افغانستان تعویض شد"افغانستان" نامی است که انگلیسیها ابتدا برای مناطق پشتون نشین و بعدها برای بخش خاوری خراسان ساختند. از نظر تاریخ دیپلماسی، پس از معاهده ترکمنچای که روسیه به عنوان دولت فاتح در جنگ با عباس میرزا مناطقی از قفقاز در شمال رود ارس را که امروزه به عنوان جمهوری آذربایجان، جمهوری ارمنستان، جمهوری گرجستان و داغستان شناخته میشوند، را از ایران جدا کرد. این موضوع صرفنظر از لطمات اقتصادی و سیاسی، موجب تحقیر و خفت شاه(عباس میرزا) شد، عباس میرزا بعد از آن برای اعاده حیثیت و التیام غرور شکسته، به تحریک روسها یک سلسله از عملیات نظامی علیه عثمانی را آغاز کرد ولی کافی نبود.
نگرانی انگلستان و کمپانی هند شرقی در خصوص گسترش نفوذ روسها در دربار ایران و احتمال چشم داشت به مستملکات آنان در هند روز افزون بود. این امر در جریانات داخلی و از جمله تلاش برای بهره برداری از قتل گریبایدوف وزیر مختار روسیه در ایران و اغتشاشات مشرق ایران ودرافغانستان بی ارتباط نبود.
در آغاز قرن نوزدهم به عقیده زمامداران دولت انگلیس، اشغال افغانستان از طرف دولت ایران به عنوان خاکریز مقدم و حائلی بین هندوستان و کشورهای اروپائی از نظر امنیت امپراطوری هندوستان اقدام مفیدی هم بود و فتحعلیشاه با تشویق و پشتیبانی فرستادگان فرمانفرمای کل هندوستان دوبار به سمت افغانستان لشکر کشید.و این دست اندازی فارسی ها از هر رهگذری که بود صحنه های تکاندهنده ای در تاریخ این دو همسایه در دل تاریخ و در اذهان برجای گذاشت.
گرفتاری دولت ایران در جنگ با روسها، مانع از توجه لازم به مسایل هرات وافغانستان گردیده بود. امیر هرات با بهرهگیری از این موقعیت، از پرداخت خراجسالانه به خزانهی دولت صفوی خودداری کرد. فتحعلی شاه، دو بار توانست به وسیله سپاه خراسان، فتنه را بخواباند. هر دو بار، امیر هرات پذیرفت که خطبه به نام پادشاه صفوی بخواند و سکه به نام وی ضرب کرده و خراج سالانه را بپردازد.
102-3-3.معاهده ترکن چای
«معاهده ای که ، بعد از یک سلسله جنگ های سخت در قفقاذو آذربایجان بین سپاهیان ایران و روس در پنجم شعبان( 1243هق/فبروری 1829م) در دره ترکمن چای ، بین دولتین ایران و روس امضاء شد؛ این عهد نامه مشتمل بردو قسمت است (1) عهد نامه سیاسی، که جای گزین عهد نامه "گلستان" گردید، وبموجب آن دولت ایران نخجوان و ایروان رابه روسیه وا گذاشت ، و نیز قبول کردکه دو کرور تومان رایج یا (بیست ملیون ) مناط نقره خساره به روسیه بپردازد . مطابق فصل هفتم عهد نامه ، امپراطور روس متعهد شد که حق سلطنت ایران را جهت عباس میرزا نائب السلطنه و اخلاف او تصدیق نماید .( ماده 29 عهد نامه تجارتی که در آن بالاخص ترتیب محاکمه اتباع روس معین شده است ، به این نحو که در صورتیکه تبعه روس بشخصه منسوب به مجرمیت شده باشد ، محاکمات مملکتی بدون حضور ماموری از طرف سفارت یا قنسول روس نباید به مسأله جنایت رسیدگی کرده و حکم بدهد .در اختلافات بین اتباع روس و ایران نیز رسیدگی و صدور حکم باید در حضور نمایندگان قونسلگری روسیه بعمل آید . این عهد نامه مبداء کاپیتلایزیشن در ایران است و بعداً سایر ممالک اروپایی بر طبق اصول کاملة الوداد حقوق مشابه بدست آوردند.کاپیتلایزسیون در عهد رضا شاه کبیر در 1921م لغو شد .»[[4]]
303-3-4.تأثیرات معاهده ترکمان چای بالای ایران :
بعد از ترک مخاصمه "گلستان" در سال (1191هش/1813م) و به خصوص پس از انعقاد معاهده ترکمانچای در سال( 1206هش/1828م) که نفوذ دولت روسیه در ایران فوق العاده تقویت یافت، به نظر زمامداران انگلستان، تصرف و اشغال ولایات غربی و جنوب غربی افغانستان از طرف دولت ایران برای مستعمره بریتانیای کبیر در هند خطرناک بود. زیرا دولتی که در شرق ایران نفوذ پیدا کند، به سهولت خواهد توانست سلسله جبال هندوکش را دور زده و به جنوب قندهار و یا جنوب کشمیر دسترسی یابد. بنابراین کشور ایران بنظر زمامداران دولت روسیه و انگلستان به منزله کلید هندوستان بود.
به همین مناسبت است که دولت بریتانیای کبیر و فرمانفرمای کل هندوستان پس از امضای معاهدات گلستان و ترکمنچای میان دولتین ایران و روس و گسترش نفوذ روسیه در ایران و دربار ایران، چنین تشخیص دادند به هر قیمتی که باشد افغانستان را از حیطه نفوذ ایران که می توانست آلت دستی برای روسها باشد، دور نگه دارند.
بطور واضحی بعد از معاهده( گلستان و ترکمنچای) یعنی در سالهای( 1191-1235هش-1813-1857م) زمامداران ایران که از طرف سن پترزبورگ حمایت و پشتیبانی میشدند توجه خود را به سمت هرات معطوف ساختند. عمال دولت روس مناسب و صلاح می دانستند که زمامداران دولت ایران در ازای ایالاتی که در شمالغرب از دست داده بودند متصرفاتی در مشرق ایران بدست بیاورند و حیثیت از دست رفته خود را جبران کنند. با این ترتیب دولت روسیه فاتح، سیاست ترغیب ایران به پیشروی در سمت افغانستان را تشویق میکرد. آن زمان هنوز رقابتها و ما لاتوافقات معروف به "بازی بزرگ" بین روسیه و انگلیس تحقق نیافته بود.
عباس میرزا با سپاهی عازم آن خطه شد. حاکم سرخس و نسا و اشک آباد (عشق آباد) را گوشمالی داد و به کامران میرزا حاکم هرات دستور داد به دولت ایران مالیات بپردازد. در برابر پاسخ نامساعدی که از طرف کامران میرزا رسید، ولیعهد به پسر خود محمدمیرزا ماموریت داد به هرات رفته و آن شهر را محاصره نماید.
لشگریان محمدمیرزا در برابر شهر هرات بودند که خبر رسید عباس میرزا بر اثر یرقان در تاریخ (15 اکتبر 1833) در سن 48 سالگی در خراسان درگذشته است.
عباس میرزا با بزرگترین برادر خود بیش از 8 ماه اختلاف سن نداشت ولی چون مادرش دختر فتحعلی خان قاجار دولو بود بنابر وصیت آقامحمدخان به ولیعهدی برگزیده شده بود.
پس از مرگ ولیعهد (عباس میرزا) محاصره شهر هرات نا تمام ماند و محمدمیرزا به تهران احضار شد و به سمت ولیعهد و جانشین فتحعلیشاه تعیین گشت.
فتحعلیشاه یکسال پس از مرگ فرزند خود در(1211هش -23 اکتبر 1834) در 68 سالگی درگذشت و در دوران سلطنت 37 ساله وی مهمترین و حاصلخیزترین ایالات ایران ازدست رفت. ولی در عوض وی از خود شصت پسر و 48 دختر و 158 زن بجای گذاشت!
قضیه هرات با مرگ فتحعلی شاه خاتمه نیافت. سیمونویچ - نماینده دولت روس در تهران- که نفوذ فوق العادهای در شخص محمدشاه داشت به نوبه خود در (1215هش- 1837م) محمد شاه را به محاصره هرات تشویق می کرد.
محمد میرزا پس از تحکیم پایههای حکومت خود، تصمیم به ادامه کارهای ناتمام را گرفت. لندن از این تصمیم محمد شاه که مناسبات حسنه با روسیه برقرار کرده بود نگران شد مخصوصا که بیم داشت محمد شاه از کمک روسیه برای ریشه کن ساختن نفوذ انگلستان در افغانستان برخوردار شود.
انگلستان در سال(1215هش- 1837م) «الکساندر برنز» را به بهانه توسعه داد و ستد بازرگانی به کابل فرستاد که در باطن ماموریت او تحریک سران ایلات مناطق غربی بر ضد ایران و طوایف شمالی بر ضد روسیه بود.
محمد شاه پس از آنکه با تزار وقت روسیه یک پیمان دوستی امضاء کرد، تصمیم گرفت شخصا برای گوشمالی حکمران هرات و نواحی مجاور که در پرداخت مالیات تعلل کرده بودند عازم خراسان شود.
دوست محمد خان حکمران کابل هرات را یک شهر متعلق به ایران می دانست. او در قبال تصمیم محمد شاه واکنش نشان نداده و تنها خواست که شاه پس از گوشمالی دادن حاکم هرات دست به اقدام مشابه در مورد والیان ولایات دیگر نظیر قندهار نزند.
دولت لندن که از دوست محمدخان مایوس شده بود، خود مستقیما وارد عمل شد و به تهران اخطار کرد که از لشکر کشی به هرات منصرف شود که دولت ایران اعتناء نکرد و دولت روسیه این اخطار لندن را مداخله در امور ایران تلقی کرد و حمایت خود را از لشکرکشی محمدشاه به هرات اعلام داشت و از عوامل خود در منطقه خواست که با مساعی محمد شاه در این زمینه همکاری کنند.
لندن که اخطار خود را بی نتیجه دید، به دو اقدام همزمان دست زد؛ یکی اعزام کشتی جنگی به آبهای ایران بود که این نیروها بوشهر و خارک را متصرف شدند و دیگری وادار کردن آقاخان محلاتی به طغیان.
آقاخان محلاتی رهبر فرقه اسمعیلیه شورش مسلحانه خود را از کرمان آغاز کرد . تهران به دولت فرانسه متوسل شد که از انگلستان بخواهد از آبهای ایران خارج شود که در این تلاش موفق نشد. سرانجام محمد شاه تصمیم گرفت بدون دادن کوچکترین امتیازی به حاکم هرات، نیروهای اضافی را باز گرداند.
انگلستان می دانست محمد شاه در فرصت دیگر به هرات لشکر کشی خواهد کرد، به تقویت وضعیت خود در افغانستان پرداخت و در اجرای این سیاست در سال(1217هش- 1839 م) دوست محمدخان را که تا آن زمان در قبال هرات حاضر به اقدام بر ضد ایران نشده بود برکنار و شجاع الملک دست نشانده خود را پادشاه کابل کرد، ولی در کابل در پشت پرده کارها در دست «برنز» بود که نماینده تام الاختیار انگلستان در افغانستان شده بود.
انگلستان سپس در صدد برآمد برای سرکوب کردن هرگونه مخالفتی، به افغانستان نیرو بفرستد. موضوع در جلسه شورای وزیران انگلستان به ریاست «پالمرستون» مطرح شد و تنها "دوک ولینگتون" فاتح واترلو با این تصمیم مخالفت کرد وگفت: "ورود به افغانستان آسان است، "فکر خروج نیروها از آنجا را هم بکنید". این گفته ای است که هنوز هم اعتبار خود را حفظ کرده است (وکمتر کشوری هم نتوانسته است از دره های عمیق و کوههای بلند و دشتهای سوزن این کشور پای سالم برون کشد(مولف))
انگلستان در اجرای این تصمیم، پنج هزار نیرو از هند به قندهار منتقل کرد. افغانها در کابل با این اقدام انگلستان مخالفت کردند و در ادامه این مخالفت در سال(1219هش- 1841 م) شورش کردند وشاه شجاع الملک و «برنز» هردو را کشتند.
انگلستان با این که درگیر جنگ با چین، معروف به جنگ تریاک بود، پس از آگاه شدن از رویداد کابل شانزده هزار و پانصد سرباز به فرماندهی ژنرال «الفینستون» از هند به افغانستان اعزام داشت. از دست این نیرو کاری بر نیامد و پس از چند شکست، الفینستون به خواست افغانها که دوباره دوست محمد خان را پادشاه خود کرده بودند تصمیم به خروج از افغانستان گرفت و با نیروهای خود و اتباع غیرنظامی انگلستان راه بازگشت به هند را در پیش گرفت. این نیرو در اثنای عقب نشینی، در منطقه جلال آباد و تنگه خیبر به محاصره افغانها افتاد و قتل عام شد.
دوست محمد خان که به حکومت باز گشته بود تا سال 1855م به جنگ با انگلیسیها ادامه داد که این درگیریها با امضای پیمان پیشاور در تاریخ(1233هش- 30 مارس 1855 م)پایان یافت. دوست محمد خان پس از سازش با انگلستان روش سابق خود در قبال هرات را تغییر داد و این امر منجر به لشکر کشی مجدد ایران در زمان ناصر الدین شاه به هرات و مناطق اطراف آن ولایت شد.
هنگامی که انگلستان در سال(1234هش- 1856م) درگیر جنگ کریمه در اروپا بود، ناصرالدین شاه قاجار، با اغتنام فرصت و به تشویق روسها که در جنگ کریمه با انگلیسیها درگیر شده بودند با قشونی بفرماندهی حسام السلطنه به هرات لشکرکشی کرد و هرات را در اول نوامبر(1234هش- 1856 م )(موقتاً)به تصرف خود در آورد.
دولت انگلستان در اول نوامبر به دولت ایران اعلان جنگ داد. این اعلان جنگ درپی بی اعتنایی تهران به اخطارهای انگلستان که نیروهای نظامی خود را از هرات و غرب افغانستان خارج سازد صادر شده بود. مقامات تهران به سفارت انگلستان در تهران گوشزد کرده بود، که نباید ازآنها انتظار داشت که به اصطلاح اصلی ترین منطقه ایران را ترک گویند.
در آن مقطع زمانی دولت انگلستان نیروی کافی و توانائی لشکرکشی به هرات از راه زمین و جنگ با ایران در آن منطقه را نداشت،واحتمال این بود که نیروی زمینی او در باتلاق جنگ با ایران و امرای محلی فرو رود. ولی در خلیج فارس و نیروی دریائی تفوق بلا منازع داشتند.
بلافاصله در دوم نوامبر هشت کشتی جنگی انگلیس با تعدادی کشتیهای بخاری و بادی از سواحل هند به حرکت در آمده و پس از گذشتن از تنگه هرمزدر چهارم دسامبر همان سال، به گلوله باران بوشهر پرداختند. بوشهر روزها گلوله باران می شد.
فرمانده ناوگان اعزامی انگلستان به بوشهر، با توجه به مقاومت مردم محل و اطلاع از سنگربندی آنان در تنگستان وپاره ای مناطق کوهستانی، از لندن تقاضای اعزام نیروی زمینی کرد که ژنرال "جیمز اوت رام" در راس واحدهای سوار و پیاده نظام به بوشهر اعزام شد و فرماندهی جنگ را بعهده گرفت.
درنهم دسامبر سال(1334هش- 1856م) نیروهای تفنگدار انگلیسی پای به بندر بوشهر گذاردند. در نبود قوای کافی دولتی، عمدتا مردم معمولی در نبرد خیابانی 45 روزه، از شهر و حومه بوشهر دفاع می کردند
پنج روز پس از آن قوای انگلیسی از سمت "خشت" و "دالکی" و گردنههای "پیرزن" و "کتل ملو" شروع به پیش روی به سوی برازجان وشیرازکردند. قوای ایران برازجان را تخلیه و بسمت کازرون وشیرازعقب نشینی کرده بود. چون گذر از معابر کوهستانی مشکل و پر خطر بود قوای انگلیس انبار اسلحه و مهمات برازجان را منفجر کرد و سپس به بوشهر بازگشت.
در نبردی که در نهم ژانویه(1235هش- 1857م) میلادی در خوشاب بین ایران و انگلیس رخ داد، انگلیسیها قوای ایران را شکست دادند. واحدهای ژنرال "اوت رام" در خوشاب و بازگشت ازگردنههای فارس از مردم محلی با این که دولت مرکزی نیروی کمکی نفرستاده بود لطمات فراوان دیدند. ژنرال "اوت رام "فرمانده عملیات جنگی نیروهای انگلستان، تصمیم گرفت که به جای فارس، نیروهای خود را به مناطق دیگر ایران یعنی خارک و اهواز ومحمره(خرمشهر) بفرستد و از کوههای ایران فاصله بگیرد. نیروهای او به فرماندهی سرتیپ "هیولاک" خرمشهر و اهواز را که کوه و کمر و گردنه نداشتند تصرف کردند.
درهمان زمان هندیها در هندوستان برضد انگلیسیها دست به شورش مسلحانه زده بودند. بهانه وعلت این شورش این بود که هندوها آگاهی یافته بودند که انگلیسیها برای روغن زدن و پاک کردن تفنگهاشان و سنبه زدن لولههای اسلحه از پیه و چربی گاو که برایشان مقدس بود استفاده می کنند. این امربهانه و جرقه ای برای انفجار یک شورش دامنه دار شد. در آن زمان دولت انگلستان برای سرکوب کردن شورش، به نیروهای اعزامی به ایران نیاز داشت ولی بی اطلاعی تهران از آن شورش و یا دست کم گرفتن آن بود که با سازش موافقت کرد. با این سازش، ایرانیان و هندیها هر دو زیان فراوان دیدند. اگر ایران برای مدتی دیگر مقاومت کرده بود و یا موافقت با توافق را به تاخیر میانداخت،احتمالا سرنوشت دیگری برای هرات و شاید هندوستان رقم می خورد.
در تاریخ (1235هش-14 مارس 1857م) فرخ خان امین الدوله (غفاری) بنمایندگی از ایران و با وساطت نا پلئون سوم معاهدهای با نماینده انگلستان در پاریس امضاء کردکه مطابق آن معاهده استقلال افغانستان به رسمیت شناخته شد و دولت ایران از هرگونه ادعای حاکمیت و سلطنت بر افغانستان (هرات وقندهار)صرف نظر نمود. و در ضمن آن ماده ای گنجانیده شده بود که ایران بندرعباس و چاه بهار را در ازاء مبلغ ناچیزی اجاره، به والیِ مسقَط در کشور عُمان واگذار کند. این بند، موضوعی بود که به هیچ وجه ارتباطی به اختلافات ایران و انگلیس نداشت.
جنگ انگلستان با ایران بر سر هرات تا چهارم آوریل سال(1235هش- 1857م)(به مدت 17 ماه) ادامه داشت. و طبق قرارداد پاریس به پایان رسید. این قرارداد دست ایران را برای لشکرکشی به منطقه هرات "اگر از این ناحیت احساس خطر کند" بازگذارده بود.
قضیه هرات و انتقاد از عملکرد و سیاست انگلستان از منظری متفاوت، توسط کارل مارکس هم مورد توجه قرار گرفته است.
102-3-5.کارل مارکس وقضیه حملات ایرانیها و چشم داشتن به هرات:
کارل مارکس به هنگام وقایع هرات وعهدنامه پاریس تقریبا چهل ساله بود و در لندن از راه روزنامه نگاری امرار معاش می کرد. او در پروس متولد شده بود و در 30 سال آخر عمر در لندن بود و در همانجا درگذشت. او در خانواده ای حقوقدان متولد شده بود و اجدادش از خاخامهای یهودی بودند ولی پدرش بعدا که یک وکیل دعاوی بود با مصلحت اندیشی به مذهب پروتستان گرویده بود. او در تفکرات فلسفی و سیاسی خود ابتدا از هگل، و سپس از فویرباخ و ماتریالیسم و بیگانگی از مذهب او متاثر بود. ولی توانسته بود بر انگلس و لنین و بسیاری دیگر از متفکرین قرن بیستم تاثیرعمیق بگذارد.
کارل مارکس نه سال قبل از وقایع هرات به همراه دوست نزدیکش "فریدریش انگلس" مانیفست کمونیسم" را تدوین کرد. او در زمان وقایع هرات هنوز کتاب سرمایه و یا "کاپیتال" را که انجیل کمونیستها شده بود را ننوشته بود. این کتاب را او نه سال پس از (استقلال) هرات از ایران نوشت.
لابد خواهید گفت کارل مارکس چه ربطی به ناصرالدین شاه و هرات دارد؟!
در جواب عرض می کنم که چون یک ماه بعد از تصویب قرارداد صلح پاریس که در(1235هش- 4 مارس 1857م) رسیده بود کارل مارکس به عنوان یک مفسر و ژورنالیست نق بزن و منتقد "پالمرستون" و "گلادستون" در شماره 24 ژوئن 1857 روزنامه دیلی تریبیون چاپ لندن به نقد عملکرد دولت وقت بریتانیا پرداخته که آوردن آن برای شما علاقمندان صنف تاریخ دیپلماسی هم جالب باشد.
علاوه بر مطالب مربوط به انتقاد از جنگ هرات، چند نکته به نظرم در این مقاله شایان توجه است.
اول اینکه همواره در این مقاله از عنوان"شهر هرات و ایالات افغانستان" یاد شده و نشان می دهد که هرات جدا از ایالات پشتون نشین افغانستان بوده است(.این بخاطری است که هرات پایتخت و مرکز خراسان کبیر قبل از تجزیه امپراطوری تیموریان میباشد که به مناطق پشتون نشین در این مقطه(زمان تیموریان ربطی نمی یابدولی موضعی که ما از آن نام می بریم زمانی است که امیر دوست محمد خان در کابل حاکم افغانستان بوده است که جدا از بدنه افغانستان نمیباشد. (مولف))
دوم اینکه دولت انگلستان از همان دوران هم محمره و اهواز را (بحق) از شهرهای ایران می دانسته و در این واقعیت تردیدی نداشته و برای اعمال فشار به ناصرالدین شاه جهت تخلیه هرات، آنجا را اشغال کرده است. اینکه عده ای تحقق آن را به دوران رضا شاه و قضیه شیخ خزعل نسبت بدهند صحیح نیست. البته مارکس اشاراتی به پاره ای دعاوی عثمانی برای استفاده از لنگرگاه های محمره به لحاظ عمق آب و ضرورتهای کشتیرانی آن دارد که در اصل قضیه تاثیری ندارد.
نکته سوم اینکه مارکس ضمن انتقاد از میانجیگری فرانسویها به وساطت ناپلئون نزد روسها برای سلطه بر در یای خزر و نفوذ روسها درحاشیه شمال ایران دارد که در متون تاریخی دیگر کمتر به آن پرداخته شده است، (و جا دارد تا در پژوهش های تاریخ افغانستان فرصتهائی را که هنوز بر ملا نشده و در تاریکی قراردارد، این زوایای تاریک را در جایش روشن سازم(مؤلف) ).
روزنامه دیلی تریبیون در شماره 5048 مورخ 24 ژوئن 1857،"قرار داد صلح (با ایران) رابه تاریخ 4 مارس 1857 در پاریس به امضاء رسید و به تاریخ 2 می 1857 در بغداد تصویب شد. این قرارداد شامل چهارده بند است که هشت بند آن همانند شرایط عمومی در قراردادهای صلح است.
بند 5 مشروط است به خروج نیروهای کشور ایران از شهر هرات و دیگر مناطق افغانستان که می بایستی ظرف سه ماه پس از رد و بدل نمودن تصویب نامه به اجرا گذاشته شود.
طبق بند چهارده مصوبه، دولت بریتانیا متعهد شده است که پس از تحقق یافتن موارد قید شده، نیروهایش را فوراً از بنادر و جزایر متعلق به ایران خارج سازد. جالب توجه این است که در مورد خروج نیروهای ایران از هرات، حتی پیش از تسخیر بوشهر باید یادآور شویم که چنین موردی طی مذاکرات طولانی در قسطنطنیه از جانب سفیر ایران، فرخ خان (امین الدوله غفاری) به "لرد استراتفورد دو ردکلیف Lord Stratford de Redcliff "صراحتا پیشنهاد شده بود.
تنها امتیاز جدیدی که انگلستان در کوران این مذاکرات کسب کرد مربوط بود به استقرار واحدهایش در طول بدترین فصل سال و در طاعون زده ترین بخش از امپراتوری ایران. دربارۀ مصیبتی که آفتاب، مرداب و دریا در طول تابستان بر سر خود اهالی بومی بوشهر و محمره نازل می کند، نویسندگان قدیم و جدید به تفصیل نوشته اند. ولی نیازی به چنین مراجعی نیست، زیرا همین چند هفته پیش، "سر هنری راولینسون" از مجرب ترین حقوقدانان و از طرفداران پالمرستون، رسما اعلام کرد که واحدهای انگلیسی- هندی در شرایط آب و هوایی دهشتناک، مطمئنا از پای درخواهند آمد. روزنامۀ تایمزلندن نیز به محض اعلان پیروزی در محمره، نوشت که علی رغم قرارداد صلح، برای حفظ جان سربازان ضروریست که واحدهای نظامی تا شیراز پیشروی کنند.
خودکشی یک آدمیرال و یک ژنرال بریتانیایی که در رأس واحدهای نظامی گماشته شده بودند، به علت نگرانی و اضطراب عمیقی بود که از سرنوشت قریب الوقوع واحدهایشان احساس می کردند، و این که مطابق با دستورات دولت نمی بایستی فراتر از محمره پیشروی می کردند. به این ترتیب به یقین می توانیم منتظر مصیبت دیگری باشیم که به آنچه در (شبه جزیره)کریمه روی داد، شباهت زیادی دارد، البته با شدّت کمتر. ولی این بار نه به سبب ضروریات نظامی یا اشتباهات مسخره آمیز دستگاه اداری، بلکه به علت معاهده ای که با شمشیر فاتح نوشته شده بود. در بندهای مصوب معاهدۀ مذکور جمله ای هست که اگر خوشایند پالمرستون باشد، می تواند به گشایش بحث و جدل تازه ای بیانجامد.
طبق بند چهاردهم بریتانیا موظف به خارج ساختن نیروهایش از بنادر و جزایریست که به کشور ایران تعلق دارد. بنابراین پرسش اینجاست که آیا محمره به ایران تعلق دارد یا نه. ترکها از دعاوی خود روی این منطقه که روی دلتای رود فرات واقع شده است صرفنظر نکردند. زیرا با توجه به این که بندر بصره در برخی از فصول عمق بسیار کمی دارد و برای شناورهای سنگین مناسب نیست، محمره از دیرباز تنها بندر آنها در سواحل این رود بوده است. بنابراین اگر پالمرستون چنین راه حلی را انتخاب کند، می تواند به این بهانۀ ادعا کند که این بندر به ایران تعلق ندارد، آنرا به تصرف خود در آورد و راه حل نهایی را به گشایش آن در مسئلۀ مرزی بین ایران و ترکیه موکول کند.
بر اساس بند 6، ایران موظف است که از هر گونه ادعای ارضی روی شهر هرات و ایالات افغانستان صرفنظر کند و از دخالت در امور داخلی افغانستان نیز خودداری نماید. استقلال هرات و افغانستان را به رسمیت بشناسد و هرگز سعی نکند آن را به مخاطره بیاندازد. و در صورت بروز اختلاف با هرات و افغانستان، برای رفع بحران «به میانجی گری دولت بریتانیا مراجعه کند، و دست به اسلحه نبرند مگر این که میانجی گری دولت بریتانیا بی نتیجه بماند».
دولت بریتانیا نیز به سهم خود متعهد می شود که همواره از نفوذ خود در دولتهای افغانستان استفاده کند و از هر گونه سوء تفاهم و ابهام از جانب آنها پیشگیری نماید و « تمام امکانات خود را به بهترین وجهی بکار ببندد تا اختلافات به شکل عادلانه ای برای ایران فیصله پیدا کند. چنین بندی از معاهده، صرفنظر از فرمولهای اداری و رسمی، هیچ مفهوم دیگری بجز باز شناسی استقلال هرات نداشت، یعنی همان امتیازی که در کنفرانس قسطنطنیه فرخ خان (غفاری) پیشنهاد کرده بود و بدان رضایت داده بود. حقیقت این است که بر طبق این بند، دولت بریتانیا داوری رسمی خود را بین افغانستان و ایران تثبیت می کند. و این نیز همان نقشی است که از ابتدای قرن به عهده گرفته بود. حال آنکه آیا قادر به انجام چنین تعهدی باشد، مسئله ای است که نه به حقوق قانونی که به زور بستگی خواهد داشت. علاوه بر این اگر شاه در دربارش با فردی مثل "هوگو گروسیوس" (معروف به پدر حقوق بین الملل) ملاقات می کرد، او می توانست به دقت بگوید که هر آنگاه کشوری مستقل، حق دخالت به امور بین المللی خود را به کشور بیگانه ای واگذار کند، چنین رابطه ای از نظر قاضی باطل و بی اعتبار و قابل پی گیری نیست.
این نکته ای است که در مورد چنین قراردادی مشاهده می شود، زیرا انگلستان به نحو شاعرانه ای افغانستان را تعریف می کند که گویی چند قبیلۀ مختلف می توانند دولت و کشور مستقلی را تشکیل دهند. (اما اگر تاریخ افغانستان را مارکس در همان مقطع زمانی می شناخت و با جغرافیای آن بلد می بود فهمیده میتوانست که افغانستان از چند قبیله مختلف تشکیل نشده و در آن اقوام مختلفی که در طول ازمنه ها از بلخ و بدخشان و تخارستان و هرات و غور وبامیان و پشاور ، دارای موجودیت سیاسی در نقشه خراسان دوره تیموری و قبل از آن داشتند که صرفاً از اثر توطئه دولت انگلیس و شاه شجاع الملک این نام جدید از رخداد های مداخله گرانه خارجیانی مانند انگلیس معروف و متداول شده است (مؤلف)) ؛ دولت افغانستان به مفهوم دیپلماتیک کلمه همانقدر واقعیت دارد که دولت پان اسلاو.
بند 7 مقرر می سازد که هر آنگاه مرز ایران توسط حکومتهای افغانی مورد تجاوز قرار گرفت، دولت ایران حق خواهد داشت با عملیات نظامی تجاوز را سرکوب کند، ولی پس از مجازات متجاوزین باید به مرز عادی خود باز گردد. چنین شرطی در واقع تکرار تحت الفظی همان بند از قرار داد(1231هش- 1852 م)است که به تصرف بوشهر انجامید.
بر اساس بند 9، دولت ایران با استقرار و به رسمیت شناختن سرکنسول، کنسول، نایب کنسول موافقت دارد و نمایندگان بریتانیا را به عنوان نمایندگان دولت کامله الوداد می داند. ولی بر اساس بند 12 دولت بریتانیا "از این پس از حق حمایت از اتباع ایرانی که در خدمت دولت بریتانیا یا سرکنسول، کنسول، نایب کنسول و نمایندگان کنسولی نیستند صرفنظر می کند".
پیش از آغاز جنگ، فرخ خان با استقرار کنسول بریتانیا در ایران موافقت کرده بود. قرارداد حاضر تنها موردی را که اضافه کرده است، صرفنظر کردن انگلیس از حمایت اتباع ایرانی بود، حقی که در واقع یکی از دلایل جنگ بود. اتریش، فرانسه و دولتهای دیگر هریک حق ایجاد کنسولگریهایشان را در ایران بدست آورده بودند ولی بدون هیچ گونه راهزنی دریایی.
سرانجام، معاهده دربار تهران را مجبور ساخت که به بازگشت مورای Murray تن در دهد و به علاوه عذر خواهی از این جنتلمن نیز قید شده بود، زیرا در نامه ای از جانب شاه به صدر اعظم از او به عنوان مردی ابله، ناآگاه، غیر معقول، کوتاه بین و نویسندۀ پرونده ای وقیح و ناشایست یادکرده است. عذر خواهی از مورای نیز توسط فرخ خان انجام گرفته بود، ولی این عذر خواهی از جانب دولت بریتانیا رد شد و اصرار داشت که صدر اعظم برکنار شود و از ورود مورای به تهران «با طبل و شیپور و قره نی و موزیک باشکوهی، استقبال به عمل آید»
با پذیرش مورای به عنوان سرکنسول، وی عنایت شخصی"بروت"را به خود جلب کرده بود . در اولین سفر به بوشهر، با اعتبارنامه شاه رسما در بازار به فروش تنباکو اقدام کرد. او شوالیۀ سرگردان ایران شده بود که تقوا وفضیلت روشنی نداشت. به همین دلایل مورای نتوانست معرف شخصیت و مثال بارز بزرگ منشی بریتانیا در نزد شرقیان باشد.
بازگرداندن اجباری او به دربار ایران باید به عنوان موفقیتی مشکل زا ارزیابی شود. در مجموع این معاهده، صرفنظر از هدایائی که فرخ خان پیشکش کرده بود، هیچ موردی نداشت که ارزش نوشتن روی کاغذ را داشته باشد و هزینه متحمل شده و خون ریخته شده را توجیه کند.
سودی که از لشکرکشی به ایران نصیب بریتانیای کبیر شد تنها به جلب تنفر تمام آسیای میانه خلاصه نمی شود : روی گردانی هند، پائین آمدن روزافزون (روحیه) واحدهای هندی، تحمیل هزینۀ سنگین به خزانۀ هند، احتمال تحمیل مصیبت دیگری نظیر کریمه وجود دارد که می تواند با پذیرش رسمی میانجیگری بناپارت بین انگلستان و دولتهای آسیایی،که سرانجام به کسب سلطه و نفوذ در دو حوزه پر اهمیت توسط روسیه، یکی روی دریای خزر ودیگری روی سواحل شمالی ایران انجامید مقایسه شود".[[5]]
(ولی مقالات بالا برای توضیح دست اندازی های فارسی ها که اکنون به کشور ایران موسوم اند کافی نیست و ضرور است تا از زمان بابر و همایون وحتی قبل از آن از زمان شاهان خراسانی کرت که توسط فارسی ها به سقوط مواجه شدند قضیه را روشن ساخت. (مؤلف))
[1] تاریخ امپراطوری عثمانی ،پیشین ، قوینلو و آق قوینلو ها (اوزون حسن) جلد اول ، ص596 به بعد.
[2] امیر حسین خنجی ،شاه اسماعیل صفوی ،ص4 به بعد ؛جعفریان ی.سف جمالی،تاریخ نحولات عصر صفوی ؛1385،450
[3] جعفریان، رسول، صفویه از ظهور تا زوال، تهران:مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، چاپ اول:۱۳۷۸؛ حسيني، غياث الدين بن همام الدين؛ حبيب السير، زير نظر دكتر محمد دبير سياقي،1362چاپ سوم
خواندمير، امير محمود؛ ايران در روزگار شاه اسماعيل و شاه طهماسب صفوي، بی جا، 1370 ش، چاپ اول، ص 438؛ روملو، حسن بيگ؛ احسن التواريخ، تصحيح دكتر عبدالحسين نوايي، بی جا، انتشارات بابك، 1357ش، ص 68.( با اصلاحات و تلخیص در متن).
[4] دایره المعارف فارسی ، ژیشین ، ص628.
[5] پنج مقاله مارکس و انگلس دربارهی ایران» (ترجمهی دکتر داور شیخاوندی، نشر آتیه، 1379) آمده است؛ رک:
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش یکصد و دوم
قسمت دوم - صفویان در خراسان
بحث اول
بدون تردید برای تامین منافع مردم دربرنامه های حکومت راهی جز گفتگو و کنکاش با مردم یا نمایندگان آنها وجود ندارد ، ولی به تایید حرف تاریخ ، سلاطین مستبد ، هرگز قدرت تحمل و بحث و مشاوره و شنیدن آراء مخالفان را نداشته اند، واگر بحکم اتفاق تن به مشورت میدادند، خودرا ملزم از تبعیت از نظر خیر اندیشان نمیدانستند .(تاریخ بیهقی)
تمهید:ما در بخش های قبلی این اثر همواره از پادشاهانی نام برده ایم که یک روی تاریخ از خونریزی و جنگهای مدهش و تباه کن آنان همیشه سرخ بوده و انسانها و تمدنهای زیادی توسط این پادشاهان در زیر پاشنه ستوران آنان از بین رفته است .
اینبار می کوشیم بدانیم این پادشاهان کی هاهستند و تحت چه نوع خط فکری ای تولد و پرورش یافته و به قدرت رسیده اند. پادشاهان صفوی که همواره از چندین جناح در خراسان ، ماواءالنهر و آسیای صغیر و آذربایجان تاخته اند ،در مجموع نمودنه های خوبی را در شناختن پادشاهان مشرق نشان میدهند:
102-1-1.قدرت شاهان صفوی
تاریخ نشان داده است که شاهان صفوی از حقوق کاملاً نا محدود و مستقل در اعمال قانون برخوردار بوده اند . این در حالیست که در بقیه جا هایی جهان قدرت دولت یا با توافق رسمی و شناخته شده یعنی توسط قانون اساسی محدود می شود ، یا موانعی در راه مهار خود کامگی آنها وجود داشته است ... اما شاهان صفوی از این قاعده کلاً استثنایی عمل کرده اند و بهر کاری مجاز بوده اند و هیچ رادع و مانعی را در سلطنت خود نمیشناخته اند و عقد قرار داد ها ، اعلان جنگ و صلح ، آوردن تغییرات در قوانین کشوری ، وضع مالیات های جدید و حتی اختیار مال و جان هر فرد وزنان و فرزندان او ، همه در دست شاه بوده است و هیچ قاعده و قانونی زیر دستان را چه فرا دست و چه فرو دست در مقام هوس و هوای یک فرمانروای احتمالاً منحط حفظ و حراست نمیکند.[[1]] قسمی که کمفر در یاداشتهایش می نویسد :فرزندان و یا ولی عهد این پادشاهان که فرمانروایی شان در دور بعدی اجتناب نا پذیر و حتمی است تعلیم و آموزش جدی نمی بیند و با معاشرت با مردان لایق تربیت نمیشوند ، بلکه زندگی ولی عهد سراسر دراطاقهای حرمسرا میگذرد و خارج از حدود حرمسرا حتی بوی اجازه نمیدهند که رنگ آفتاب را ببیند . مصاحبین ولیعهد خواجه های زنگی ای هستند که از اطراف و اکناف مناطق جنوب عالم خریداری شده اند ... همچنان معلم ولیعهد غلامان اخته شده ، به پیشنهاد زنان انتخاب می شود.این معلم که به هیچ وجه توانایی ندارد که شاه آینده را به رموز شایسته ی مقام سلطنت آشنا سازد ، یکه و تنها صرفاً او را درس دین می آموزد و به انواع و اقسام رسوم خرافی تعلیم میدهد .
به ولیعهد هرگز درس حقوق عمومی ، اصول مملکت داری ، ورزش و مسایل مربوط به تربیت نشان داده نمیشود... احدی در میان برگزیدگان و معتمدان شاه وجود ندارد که به تبعیت از ندای وجدان و آرزوی وطن پرستی مشکلات کاری مملکت را بر شاه بی تجربه بنمایاند و یا او را نصیحت و پند آموزند. مدیران شورای مملکتی به وی اطمینان کامل میدهند که اوضاع واحوال در تمام مملکت رو براه و امنیت کامل بر قرار و رعایای در امن و امان زندگی دارند در حالیکه قضیه بر عکس آن است. در ایران (و در اکثر جا های دیگر در سلطنت های شرقی در اطراف و اکناف خراسان )کشتن و کور کردن ولیعهد عملی عادی بود ( و ما اکثراً در تاریخ دو سه صد سال اخیر کشور خود مان افغانستان و حتی پیشتر از آن شاهد و ناظر چنین حوادث در بین اعضای خانواده های تیموری ،بابری ، لودی ، سدو زایی و محمد زایی بوده ایم ).
کمفر می نویسد :« وقتی ولیعهد را از مادرش خواستند، تا به تخت سلطنت بنشانند ، او در حالی که اشک می ریخت ، سر خود را در آغوش مادر کشید و گفت :به هیچ تمهیدی او را رها نخواهد کرد . هنگامیکه اصرار و ابرام ناظر حرم از حد گذشت ، مادر خنجر را از کمر پسر بیرون کشید و تهدید کرد که اگر باز به بردن پسراو اصرار ورزد ، وی با دست خود وی را خواهد کشت ... شهزاده را در حالیکه چهره اش از اشک خیس بود به دربار بردند و عامل دربار به محض دیدن شهزاده بخاک افتاد و به نشان احترام سه بار زمین ادب بوسید . و آنگاه زانو زده و نامه ی دیوان عالی را بیرون کشید و اشک ریزان گزارش داد که «پدرش مرده و وی به جانشینی اش انتخاب شده است و حال بهتر آن است که هرچه زود تر فرمان به برگذاری تاجگزاری بدهد»[[2]]
در یکی از نامه های پادشاه هند به شاه صفی ، در باره سلاطین چنین آمده است:«در خدمت پادشاهان عظیم الشان ضرور است که جمعی از دانایان بوده باشند وآنقدر شخصیت و قدرت و عزت داشته باشند که با شجاعت و دلیری هر مسأله را که مصلحت دولت در آن باشد عرض نمایند؛ پادشاه باید ...داد مظلوم از ظالم بستاند... تا ضرور نشود هیچ یک از بنده های خدا را عقوبت ننماید .[[3] ]
102-1-2. وظایف پادشاهان
از نوشته های سانسون بر می آید که نه تنها در ایران بلکه در تمام قلمرو های شاهی مشرق زمین (خراسان و ماوراءالنهر و هند)مردم هرگز نمیتوانند شکایت خود را به عرض شاه برسانند ویا خودشان را به شاه نزدیک سازند. معمولاً در مواردی که شاه برای گردش با اسب می رود و از خیابانها عبور میکند ، مردم میتوانند عریضه ها و خواستهای خود را به شاه تقدیم دارند، ولی عبور شاه از معابر عمومی نیز ساده و بی پیرایه صورت نمی گرفت ، بلکه ابتدا تفنگدارانی که تعداد شان از صد ها نفر تجاوز میکند که این تفنگداران نوار قرمز ابریشمی بر تفنگ های شان بسته اند ، در دو خط مستقیم مسیر حرکت پادشاه حرکت میکنند . پس آنها با عده ای سرهنگ و افسرسوار ، با تجهیزات براه می افتند و از پس آنها رئیس کل دربار حرکت میکند و پس از آن رئیس کل بیوتات سلطنتی و میر آخور باشی و خوان سالار بزرگ هریک با عده ای صاحب منصب میگذرند. پس از آن تعدادی اسب بسیار عالی با زین ویراق قیمتی و سپس افسران قزلباش با تبرزین های جنگی ، پس از آن مهماندار باشی و پس از آن امراء و رئیس کل تشریفات حرکت میکنند ... طبیعی است که با چنین تشریفات ، دسترسی مردم به شاه برای مردم بی نوا تقریباً محال است .» [[4]]
«کارری» دیدنی های خود را در مراسم تاجگذاری شاه حسین صفوی چنین به تحریر در آورده است : «وقتی که ساعت سعد از طرف منجمان تعیین شد ، به بازرگانان و پیشه وران بازار دستور دادند که هر کدام چراغی روشن کنند و تا نصف شب در بازار بمانندوگرنه به پرداخت دوازده تومان جریمه محکوم خواهند گردید . کارری میگوید :حس کنجکاوی مرا وادار ساخت تا شب را نخوابم ، بیرون بروم و در شهر گردش کنم. چند کوچه و بازار که گشتم، برای من روشن شد که چراغانی کوچه و بازار به تهدید صورت گرفته و چراغها و شمعهایی که بازار را روشن کرده نه تنها جلوه ای به بازار نه بخشیده ، بلکه وضع نا مطلوبی نیز در آن ایجاد کرده است . از آتش بازی و شادمانی هم خبری نبود . و این امر نشان میداد که مردم شاه صفوی را دوست ندارند. فقط از او میترسند. چنانکه روز در گذشت و شاه سلیمان جمع کثیری عروسی و شادمانی برپا داشتند وقتی از کوچه و بازار میگذشتم، تصور کردم که حتماً در میدان بزرگ و با عظمت شهر ، با چراغانی و آتش بازی و هلهله و شادمانی مردم رو برو خواهم شد ، اما با تأسف که در آنجا نیز، چیز فوق العاده ای نبود تا حس کنجکاوی مرا ارضا کند... نزدیک های نصف شب با اعلام منجمین ،ساعت سعد تاجگذاری فرا رسید ؛ همزمان با آن ، نزول باران ، وضع بیرون را برهم زد .اما با صدای طبل و شیپور به اطلاع مردم اصفهان رسانیدند که حسین به شاهی رسید .»[[5]]
تذکرة الملوک که مؤلف آن معلوم نیست ، در مندرجات خود این سازمانها و موسسات را که مربوط به شاهان صفوی میباشد چنین بر شمرده است : « خزانه دار یا کلیدار گنجخانه شاهی – جبا دارباشی که مشتمل از چلنگران و کار گران ، پیکانگران ،باروت سازان ، و آتش باران و همچنان مسگر خانه که در آن انواع ظروف مسی با ظرافت خاصی ساخته می شد ؛ قور خانه یا مرکز اسلحه سازی ؛ قیچاچی خانه یا خیاط خانه در دستگاه بیوتات اختصاص به تهیه ملبوس شاه واهل حرم ؛ قیچاچی خانه برای تهیه لباس از قبیل بالاپوش ، قبا و تاج، نیم تاج ، سرپوشها یا کلاه های مخصوص زمان صفویها ، فراشباشی ، مشعلخانه ، توشمال باشی یا خوانسالار شاه ناظر و باز رس مطبخ شاه وکلیه امور آشپز خانه ،هویج خانه ، چورک خانه (نانوایی)، حلواجی (شیرینی پز خانه)، سقا خانه ، ایاغ خانه و چینی کاسه خانه (جای نگهداری ظروف طلا و نقره)؛ شره خانه یا شرابدار خانه ؛ شترخان یا طویله شتران شاه، رکاب یا رکیب خانه شاه ، عطر دار و مشعلدار متصدی حرارت و روشنایی قصر ،نقاره خانه وطبلخانه سلطنتی ؛چال جی باشی کلانتر نوازندگان و موسیقی دانان شامل رقاصه خانه که تعداد زیادی دختران ماهرو در آن نگهداری میشد . کلیه مرکز فساد و فجور تحت اداره مشعلدار باشی اداره میشد . که در اصفهان یازده هزار روسپی (فاحشه) معلوم الحال ثبت شده و هزار و پانصد زن آلوده به فسق بنام (تکپران) موجود بود که میکوشیدند خود را معصوم جلوه دهند و برای پنهان داشتن کامرانی های مخفی خود پولهای کلانی را به متصدیان دولت رشوه پرداخت میکردند که اینها از خانواده های اعیانی بودند . کاموران ابواب جمعی حتی تا گوشه هایی دور افتاده گورستانها و ویرانه ها را جمع آوری مینمودند و شاه عباس از این منبع که آنرا نا مشروع میدانست مخارج مشعل داری و روشنایی و آتش بازی را تامین میکرد.[[6]]
مینورسکی ضمن بحث پیرامون سازمانهای اداری حکومت صفوی ، از ایشک آغاسی و زیر دستان او سخن میگوید و می نویسد ایشک آغاسی باشی حرم ، فقط مسئول نظارت در آستانه ی حرم بود و هیچگونه دخالتی در مسئولیتهای مهم تر ی که توسط همانند های دیوانی وی انجام می گردید، نداشت. اینان نسبت به دیگر صاحب منصبان دیوانی از لحاظ مقام نازلتر و فرود بود.در ساختمان حکومت صفویان لشکر نویس دیوان، مسؤول اعضاء و خدمه حرم نیز بود.یساول که ریشه مغولی دارد ، به معنی قانون و فرمان است و به مامورینی اطلاق میشود که اوامر و فرمانها را در حضور سلطان ، اجرا میکردند. از عالم آرای عباسی (صفحه 124)بر می آیدکه یساولان صحبت را به مأموریت های خطیر نیز می فرستادند.مأموریتهایی که نتیجه برخورداری از اعتماد کامل سلطان بود.شاردن آنان را با عنوان خدمتگار مصاحب یا «خادم خاص » میخوانند و میگوید آنان در تشریفات و مراسم با چوبدست ها یا عصا های زر اندود حاضر میشدند. یساولان معمولاً از میان پسران نجیب زاده ترین امراء بر گزیده میشدند. در شرف نامه شرف خان(جلد اول ص450)شمه ی از شیوه پرورش جوانان نجیب زاده ای که در حرم شاه به مصاحبت شاهزادگان پذیرفته میشدند، مسطور است... انان بدست لله های مجرب و متقی وپرهیز گار سپرده میشدند، و ضمن کلیه فنون نظامی ، از جمله چوگانبازی نیز بدیشان آموخته می شد. یساولان مجلس چندان ممتاز و مورد نظر نبودند و یساولان صحبت و مجلس، هر دو تحت نظر اشیک آقاسی باشی قرار داشتند. ضمن اینکه یساولان صحبت در حضور شاه می استادند، یساولان مجلس در کار رسانیدن فرامین و احکام سلطان به مجلس نشینان بودند.[[7]]
همچنان در دوره صفویه حکیم باشی ناظم امور پزشکی شاه واطرافیان او بود و از خزانه حقوق کلانی دریافت میکرد .بزرگترین خطری که حکیم باشی را تهدید میکرد ، عزل از سِمَت و ضبط اموال و افتادن او به زندان بود ، و این هنگامی رخ میداد که بیمار تاجداری وی فوت شود.اما باوجود آن شاردن و کمفر معتقد اند که در زمان صفویه نسبت به دوران مغول با حکیم باشیان رفتار بهتر میشده است.در زمان مغول حکیم باشیان جان در گرو کارخود داشتند.
عطار خانه : با شغل حکیم باشی ، گونه ای بستگی داشت .کمفر میگوید : « دارو های مورد نیاز شاه و درباریان در عطار خانه شاهی تحت نظارت ، بدستور عطار تهیه و ترکیب میشد . و همچنان به پرهیز خانه که در آن انواع جوشانده ها و شربتها تر کیب داده میشد اشاره میکند.شاردن به بستگی نزدیک منجمان و حکیم باشیان اشاره میکند و میگوید قبل از بکار بستن نسخه ی حکیم ، جلب موافقت منجم ضروری بود. صاحب نظران ، خرافات وابسته به امور نجومی (چون رمل و اضطرلاب) رایکی از علل تنزل و انحطاط سلطنت های فارس میداند.(سازمان حکومت صفوی ،صفحه 109 به بعد).
در دوره قدرت نادرشاه افشار وبازماندگان او سازمان عریض و طویل عصر صفوی تقلیل کلی یافت و اعمال و حواشی دربار شاه سلطان حسین در اثر حمله ی افغانها پراگنده شدند و پس از استقرار حکومت نادری به مشاغل دیرین باز نگشتند، و از همین سبب است که سازمانهای صفوی در عهد نادر تفصیل چندانی نداشتند. در اینجا اگر اندرز هاییکه نادر افشار به محمد شاه سلطان هند داده تذکری داشته باشیم خالی از مفاد نخواهد بود :
102-1- 3. اندرز های
سیاسی نادرشاه افشار به محمد شاه سلطان هند
نادر قبل از مراجعت از هند
، بر آن شد که به محمد شاه نصایحی بکند و به بهانه ی دوستی او را به
اقدامی وا دارد که متصرفات خود او محفوظ بماند.می گویند که وی چنین مطالبی
را بر زبان راند : «شما باید زمین هایی را که برای استفاد ی حکام تعیین
شده است از آنها بگیرید و از خزانه خود تان مواجب آنها را نقداًبپردازید .
نگذارید هیچ یک از آنها قوای جداگانه برای خود نگاه دارند در این صورت
احتیاج بداشتن ارتش ثابت عظیم نخواهند داشت. ولی در هر حال قشونی مرکب از
شصت هزار سوار برگزیده داشته باشید و هر ساله مبلغ شصت روپیه برای هر
یک از آنان خرچ کنید. هر ده نفر یک ده باشی و هر ده باشی یم یوزباشی و
هر ده یوزباشی یک مین باشی باید داشته باشد.
از وضع مملکت و از زندگی افسران و خانواده ی آنها اطلاع حاصل کنید و از استعداد و لیاقت هر یک از آنها با خبر باشید . اجازه ندهید که هیچیک از سربازان عاطل بماند. وقتی ضرورت ایجاب میکند عده کافی از قوای خود را تحت فرماندهی لایق وبا وفا و با تجربه اعزام دارید ، ولی وقتی مأموریت خود را آنجام داد ، دوباره او را بخواهید بدین وسیله از عواقب جنگ با یک دولت نیروو مند کمتر وحشت خواهید داشت.
در مورد انتخاب بزرگان دربار دقت کنید و کسانی را که نیرنگ باز و جاه طلب و خود خواه هستند به حضور خود تان راه ندهید . اگر قرار بود من آنها را انتخاب کنم ، در غیاب من احترامی به شما نخواهند گذاشت . ولی اطمینان داشته باشید که اگر یکی از آنها سر به شورش بردارد ، او را تنبه خواهم کرد .در صورت لزوم من میتوانم از قندهار در ظرف چهل روز خودم را به دهلی برسانم . هیچ وقت فکر نکنید که من از شما خیلی دورم .»
این نصیحت تا حدی طبق اصول حکومت خود نادر بود. مرز هایی که وی زیر نظر داشت ، به اندازه ای از هم دور بودندکه وی مجبور بود قوای عظیمی آماده داشته باشدو دفاع مرز ها را به فارسیان بسپارد که حق داشت به آنها بد گمان باشد .«به سر بلند خان و نظام الملک و سایر امیران محمد شاه توصیه میکرد که نسبت به پادشاه خود باوفا باشند.»[[8]]
102-1-4.یک کشور مطلوب با یک مدینه فاضله
نظر به تعریف صاحب رستم التواریخ که ظاهراً خود را پیرو مکتب افلاطون میداند در مقدمه کتاب خود یک کشور مطلوب یا یک مدینه فاضله را چنین توصیف میکند: «... در قلمرو ما از غنی و فقیر، از مرد وزن باید کسب و پیشه داشته باشند و از غله جات و حبوب وثمرات و هرچه حاصل از زراعت آمد در چهار فصل پنج یک آنها را باید به خزانه پادشاه رسانند و هر چه از معدنها و دریا ها یا چیز هاییکه بی مالکیت حاصل آید حق پادشاه است و هر که بمیرد و بی وارث باشدوارثش پادشاه است و هر منفعتی که از کسب و پیشه و صنعت حاصل آید پنج یکش را باید به خزانه پادشاه رساند. و معاملات شهرستان پنج یکش باید به خزانه پادشاه رسانده شود . و هرچه وارد گمرک پادشاهی شود، چهل یک آنرا باید به خزانه پادشاه رسانند و در قلمرو ما در هر شهر یا قریه ی عظیمی باید بیمار خانه یا طبیب حاذق و عمله جات و اخراجات از سرکار دولت باشد . وباید در هر شهری ، عدد سکنه از مرد و زن و بزرگ و کوچک از غریب و بومی دردفتر پادشاه نوشته شود. و پادشاه ،باید ضامن جان و مال و عرض و ناموس کسانی که در فرمانش باشند ، باشد... در قلمرو پادشاه ، باید شهزاده ها را چنان بسازند که رهروان آزار وضرر و رنج نیابند. خصوصاً در شهرستانها ، کوچه ها و خیابانها باید زمینش هموار باشد و به جهت آب باران تدبیر ها کنند که رهروان آزار نیابند.
در همه ی منازل قلمرو ودر همه کوچه ها وبازار ها باید پاسبانان پاسبانی اموال مردم نمایند وپادشاه باید از صبح تا نیمه روز به دیوانخانه بنشیند یا هفت وزیر با تدبیر به مهم سازی خلایق مشغول باشد، و از نیمه ی روزتا شام پادشاه باید از روی عشق و محبت و دشمنی و کینه ورزی وبوالهوسی و دلخواهی هیچ کاری نکند مگر به مشورت عقلاو از روی مصلحت.
پادشاه باید دروغ نگوید و وفا به عهد و میثاق نماید و بر روی کسی نخندد و خائن را به ملازمت نگاه ندارد و خطابش عطاب آمیز باشد و جزای حسن خدمت و سوء خدمت را بدهد و بر همه فرمان برداران و پیروان پدر باشد و بر عدل واحسان وقسط و انصاف با خلوص نیت و پاکدلی به خلایق سلوک نماید و در امور بلند همت باشد و طامع نباشد و ضبط حبه و دینار حقوق دیوانی ننماید.
مثلاً اگر دانه ی گندم یا جو یا هر یک از حبوب ، چه اگر دانه ی خردل و خشخاش باشد افتاده باشد برزمین خم شود وبر دارد و ضبط نماید و بجایش صرف نماید و از این طریق عارش نیاید ، زیرا پادشاهان از همه ی فقرا فقیر تر و از همه ی محتاجان محتاج تر می باشد.
باید به حکم پادشاه کوچه ها و خیابانها و بازار ها از مردار و چیز های کثیف وعفونت پذیرپاک و پاکیزه نمود تا باعث عفونت هوا و وبا و بیماری نگردد.و باید مردمان عیار و مکار وزیرک محقق را شاه به اطراف و جوانب ممالک خودو غیر خود روانه نمایدکه از وقایع و کون و فساد همه ی عالم خصوصاً از همه ی قلمرو و دستگاهش اخبار به اورسانندکه از همه جا آگاه و با خبر باشند.پادشاه باید بردبار و پر حوصله باشد و همیشه به نفس اماره ی خود سوار باشد ، نه انکه نفس اماره را بخود سوار نماید . و همیشه شهوت و غضب را مغلوب بدارد و نگذارد که بر وی غالب شوندو یا در هر شهر و ده و سرحدی به جهت طی دعوا و رفع ادعا حَکَمهای عادل با معرفت قرار دهد .پادشاه باید طالب رنج و مشقت خود و راحت ورفاه دیگران باشد. و پادشاه باید دایم در پی اصلاح امور مملکت و اهلش باشد .
پادشاه باید در امور زراعت و فلاحت بسیار ساعی و حریص باشد و در احداث و تعمیرو تنقیه قنوات(کاریز ها) اهتمام بجا آورد .پادشاه باید از روی خواهش نفس اماره و دلخواهی و غیظ و غضب کاری نکندکه منجر به ندامت و فساد خواهد شد ، بلکه امور سلطنت باید از روش مشاورت باشد و صلاح اندیشی اولوالاباب باشد .پادشاه باید خیانتکار را در دستگاه خود راه ندهد اگرچه فرزند یگانه و برادر با جان برابرش باشد . پادشاه باید بی طمع باشد .پادشاه باید با حزم و مال اندیش و دور بین در امور و غوررس و صرفه جو و مانند پدر تربیت سپاه ورعیت نماید .در دفع دزدی و راهزنی و شلتاق سعی و اهتمام نماید و در هر منزلی پاسبانان وسلخوچیان قرار دهد. شاه و گدا و توانگر و بینوا و عالم و جاهل و مجتهد و مقلد در ادا نمودن حقوق دیوانی باید برابر باشند.اول چیزی که بر پادشاه واجب است ، تحصیل وزیر با تدبیر روشن ضمیر از همه جا اگاه با امانت و دیانت با فهم و ادراک با حکمت است که اگر آن نباشد همه ی امور مملکت مختل و معیوب خواهد بود.[[9]]
به نظر مؤلف رستم التواریخ : هر پادشاهی را بر سبیل وجوب هفت وزیر با تدبیر روشن ضمیر یا نایب دلپذیری باید که با هم ضدیت داشته باشند . و در هر بلدی از جانب پاد شاه حاکمی باید که صاحب نظم و نسق و حراست و حفظ و صیانت و احتساب و حسن سیاست باشد .و در هر بلدی از جانب پادشاه هفت عامل معتبر با امانت و دیانت و هر یک با نایبی بایدو در هر شهری یک کارخانه آقاسی پر دخل کم خرچ بلند رتبه ی قناعت پیشه ی پر حلم و حوصله باید که موافق حساب مالیات و حقوق دیوانی را دینار دینار ، حبه حبه ، خردل خردل ، قطمیر قطمیر جمع نماید و به خزانه عامره پادشاهی رساند و مالیات دیوانی را بیشتر از ثلث و خمس اخذ و مطالبه ننماید و صادرات را بیشتر از خمس مالیات بگیرد ، مگر در حالت اضطرار. باید حاکم صاحب سیاست و نظم و نسق ، دخل و تصرف در امور مالیات دیوانی ننماید و کارخانه آقاسی، دخل و تصرف در امور حکومت وریاست ننماید و هر دو حد خود نگهدارند.»
در اخیر مؤلف رستم التواریخ که خود را خیر خواه شاه و گدا و غمخوار بیگانه و خویش می داند ، از روی کمال خیر خواهی به سلاطین و امرا و کلیه مردان مال اندیش اندرز میدهد و میگوید در امور مهم مشورت کنید و رای خبرگان را بکار بندید :
اگر چه تو باشی گزین مجتهد مکن تکیه هرگز تو بر رأی خود
همیشه تو تکیه به کنکـاج کن سپس تیر پــــران بــه آمـــاج کن
نمود دهور است از مشورت صلاح امــور است از مشورت »
[[10]]
102-1-5.استفتای
دانشمندان دین در مورد عدل و ظلم پادشاهان
هلاکو که در سال 656 هق بغداد را فتح و خلیفه عباسی را قتل کرد فرمان داد
که از علما استفتا شود که کدام یک افضل تر اند :سلطان کافر عادل یا
سلطان ستمکار مسلمان؟«چون هنگام فتوا رسید علما از پاسخ خودداری
کردند.سر انجام رضی الدین علی بن طاؤوس که مردی محترم و مقدم بر ایشان بود
، قلم بر گرفت ورای خود را مبنی بر برتری سلطان کافر عادل بر سلطان مسلمان
ستمکار نوشت .سپس دیگران رأی خود را در این باره نوشتند.» (تاریخ فخری تألیف
ابن طقطقی ، ترجمه محمد وحید گلپایگانی، از ص 18 به بعد )
دگر آنکه پادشاه از دانش بی نصیب نباشد، تا از لغزش مصئون بماند
چهارم ترس از خدا :پادشاه هرگاه خدا ترس باشد، بندگان خدا از وی ایمن بمانند.
پادشاه بخشنده گناهان و عفوگر باشد و لغزش رعیت را معفو قرار دهد.
پنجم شاه باید از کینه توزی و عناد با مردم خودداری کندو کرم و جوانمردی پیشه سازد.
هفتم شاه باید هیبت و قدرت خود را بمردم نشان دهد تا آزمندان بر ضعیفان ستم روا ندارند.
هشتم سیاست و وفا داری به عهد، سرمایه سلطنت و وسیله جلو گیری از خونریزی است .
نهم پادشاه باید به مشکلات امور کشور واقف باشد، نیکوکار را بخاطر نیکوکاریش پاداش ، و تجاوزکار را بخاطر تجاوزش کیفر دهدو هوای نفس را ترک کند.بزرگمهر حکیم گفته است : « پادشاه باید در شکیبایی و کتمان سر، مانند زمین و برای اهل فساد ، مانند آتش، و در نرمی با کسی که باوی نرمی کند، مانند آب باشد. نیز شایسته است که پادشاه شنواتر از اسب و بیناتر از عقاب و آگاه تر از سنگخوار وپرهیزجوتر از کلاغ ودلیر تر از شیر و نیرو مند تر از یوز باشد. و نیز بر پادشاه است که مستبد به رأی نباشد، و در پیش آمد های سخت ، با خردمندان و خواص مردم و با هر کس که در او هوش و عقل و رأی پسندیده و تمیز درست و شناسایی به امور مشاهده کرد ، مشورت نماید ...»پیامبر (ص) فرموده است :«خطای با مشورت بهتر از صواب بااستبداد و خودکامگی است .
فخری در جای دیگر از کتاب خود می نویسد :« که سلاطین باید برای هر یک از طبقات ، سیاست خاصی در پیش گیرند.با فضلا و دانشمندان طریق لطف آمیز پیش گیرد و مردم متوسط را با دوستی آمیخته با ترس ، و مردم عوام را با ترس و بیم از کیفر ،از انحراف باز دارد . بدان که پادشاه برای رعیت همچون طبیب برای بیمار است ... سزاوار نیست کسی را که در تأدیبش تهدید کفایت میکند، او را به زندان افگند، همچنان که سزاوار نیست کسی را که در ادب نمودنش زندان کفایت میکند، بزند. وکسی را که با چوب باید زد با شمشیر بقتل رساند.» (تاریخ فخری تألیف ابن طقطقی، پیشین ،ص50).
الفخری سلاطین رااز انجام کیفر های شدید نظیر قتل و مثله بر حذر می دارد و تأکید میکند که مجازات باید متناسب با جرم باشد .
فخری در جای دیگر می نویسد که سلاطین و بزرگان باید خود، جوهر و شخصیت داشته باشند و «عظامی» نباشند. یعنی به استخوان پوسیده اجداد و نیاکان خود افتخار نکنند.
و در مورد سیاست چنین گفته اند : سیاست پنج گونه است . هر آنکس را که سیاستش در خانه درست ، بود، در دیه نیز درست است و هرکس را که سیاستش در دیه درست بود ، در شهر نیز صحیح است ، و هر کس را سیاستش در شهر خوب بود، در اداره لشکر نیز خوب است ، و هر کس که سیاستش در اداره لشکر پسندیده بود ، در کشور داری نیز پسندیده است .»
ولی فخری با این گفته ها همدستان نیست و می نویسد : «چه بسا پادشاهی که سیاست ملک داریش خوب است ولی سیاستش در اداره منزلش خوب نیست .» (تاریخ فخری، پیشین ، ص66) به نظر فخری کشور با شمشیر و قلم اداره میشود، و هیچیک از دیگری بی نیاز نیست .فخری می نویسد : « با هوش ترین پادشاهان کسی است که جد را جانشین هزل کندو میل را مقهور خرد سازد ؛ پادشاه با خرد کسی است که بر نفس خویش دیده بان بگمارد تا مردم به عیب او پیش از خود او آگاه نباشند؛ گفته اند با هوش ترین پادشاهان کسی است که پیش آمد بزرگ و مهم را قبل از وقوعش تدارک نماید .» (تاریخ فخری، پیشین ، ص 77)
فخری پادشاه ستمکار و قدرتمند را بر پادشاه ضعیف و آلت فعل ترجیح میدهد و
میگوید : پادشاه نیرومند ستمکار از حرص و آز رعیت جلو گیری میکند، و جانب
ایشان را با نیروی خود در مقابل دیگران نگاه میدارد ، رعیت را از شر دشمن
حفظ میکند ، اما پادشاه ضعیف رعیت را بحال خود وامیگذارد. در نتیجه هر کس می
رسد بر ایشان تسلط می یابد . و آنان در زیر هر پایی کوفته و پامال می
شوندو در حقیقت بمنزله کسانی هستند که از شر یک نفر در امان ، ولی با شر
گروهی گرفتار اند .» ( تاریخ فخری ، پیشین ، ص89)[[11]]
نویسنده بحر الفوائدمیگوید : که سلاطین باید سنت های نیکو از خود بیادگار
گذارند، با دانشمندان دوستی کنندو با رعایا بی حجاب گفتگو کنند، تا از درد
دل انان آگهی یابند.و از ساختن شهر ها ، راهها،رباط ها ومسجد هاو جای
برای قضای حاجت مردم غفلت نورزند. ولی پادشاهان پند ها می شنوند ولی
بکار نمی بندند، حق میدانند ولی بکار نمی بندند ، زیرا مُهر بر دلهای
ایشان نهاده اند و چنان مست جاه و مال و شهرت و لهو ولعب هستند که تا
صیت ملک الموت نبینند ، به هوش نیایند.(بحر الفوائد ، قلمی به تائید
مولوی سید حسین بلگرامی مدیر نشریات عامه در حیدر آباد دکن ، تألیف مولوی
سید علی حیدر طبا طبائی استاد دانشگاه عربی و فارسی دانشگاه حیدر آباد :
1312هق، ص 118)
وسعدی در یک قصیده بلند خود سلاطین بیدادگر را از قیام و عصیان خلق بیم میدهد و میگوید :
بسی صورت بگردیــده است عالم وزیــن صورت بگردد عاقبت هم
بنقل از پـــــادشاهــــــان یـــاد دارم که شاهان عجم کیخسرو وجـــم
ز سوز سینه ی فریـــاد خواهـــــان چنان پرهیز کردندی کـــه از سم
که مردان چو بگر آینــــــــد بسیار بتنگ آید روان ، درخلق ضیغم
حرامش باد ملک و پادشاهــــی که پیشش مدح گویند از قفا ذم
باوجود استقرار حکومت های فردی در شرق ، زمامداران وشهریاران ، ناگزیر بودندکما بیش به افکار عمومی توجه کنندو گاه در برابر اعتراض و مقاومت مردم ، عقب نشینی نمایند ، چنانکه یکبار ، پس از حمله مغول به خراسان به علت بی کفایتی و عیاشی و ولخرجی کیخاتو خان و وزیر بی تدبیرش صدر جهان ، خزانه از پول تهی گردید و کار افلاس به جایی رسید که برای خرید یک گوسفند جهت مطبخ ایلخان ، پولی در خزانه نبود ، در چنین شرایطی یک نفر یهودی بنام عزالدین برای حل مشکل بی پولی ، پیشنهاد کرد که بجای زر و سیم رایج ، پول کاغذی «چاو» را در مملکت ایلخانی رایج کنندو به بحران موجود، با این تدبیر پایان بخشند.
طرح عز الدین مورد تأیید صدر جهان و کیخاتوقرار گرفت ، با وجود مخالفت افکار عمومی ، با صرف مبلغ گزاف ، دستگاهی بنام «چاوخانه» ایجاد کردندو پس از تهیه و آماده شدن اوراق بها دار ، مردم را به زور به قبول آن واداشتندو مقرر گردید هر کس از قبول ان خودداری کند ، کشته شود .ولی تلاش مقامات دولتی در راه اشاعه چاو مفید نیفتاد ، در تبریز تمام بازار ها بسته شد . و آذوقه نایاب گردید، مردم تبریز صدر جهان را «صدر کاغذی» خواندند در شیراز و تما م شهر های دیگر صدای اعتراض مردم بلند شد و مردم حاضر نشدندکالا های خود را در مقابل چاوی که خالی از وجه بوداز کف بدهند . صدر جهان چون وضع را سخت آشفته دید، کیخاتو را متقاعد کرد که فرمانی دایر بر نسخ چاو صادر کند .(تاریخ مفصل ایران از استیلای مغول تا اعلان مشروطیت ، نوشته عباس اقبال، پیشین ، ص 248 تا 251).
102-1-6.وظیفه حاکم یا پادشاه
ابن خلدون فیلسوف تاریخ نویس و سیاستمدار شهیر ضمن بحث پیرامون مختصات اجتماعی بشری ، می نویسد : « آدمیان از برکت عقل و دانش ، برای جلو گیری از تجاوز و ستمگری باید یک نفر را بنام حاکم یا پادشاه به فرمانروایی قبول کنند؛ بنا بر این حاکم یک فرد از خود آنان خواهند بود، که بر آنان غلبه و تسلط و زور مندی داشته باشد، تا هیچ کس به دیگری نتواندتجاوز کند، و معنی پادشاه همین است .»(مقدمه عبدالرحمن ابن خلدون ، برگردان به فارسی ،پروین گنابادی، تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ،1375،جلد اول ، ص،375به بعد).سپس در ادامه اذعان میدارد که پادشاهی عهده داری امور خلق و خلافت از جانب خدا در میان بندگان اوست تاحکام خدا را در میان آنان اجرا کند و احکام خدا در میان بندگانش جز نیکی و مراعات مصالح مردم چیز دیگری نیست چنانکه شرایع گواه بر آن است (و خیر نامیده میشود) ولی احکامیکه تابع شرباشد ،تنها از منبع نادانی و اهریمنی سر چشمه می گیرد و بر خلاف قدرت و سر نوشت خدا ،سبحانه، است چه خدا هم فاعل نیکی و هم فاعل بدی است و هر دو را او مقدر میکند از اینرو که در جهان فاعلی مطلقی جز او نیست (ولی زمانیکه قومی قاعده خودش را با تأییدعوامل و هنجار های منفی توسط یک شخص سخیف دارای عصبیت نا معقول که در بر گیرنده سخافت و فساد میباشد انتخاب و پشتیبانی شود آن ملت و افراد آن با داشتن رهبر غیر اخلاقی و سیاسی محکوم به سرنوشت واژگون و نا مبارک می شوند و تا زمانیکه در چنین جامعه ای ملت افکار و عادات خود را به اصلاح نیاورد محکوم به مرگ زوال و فنا خواهد بود).
پس برای هر کس عصبیتی حاصل آید که قدرت وی را تضمین کندو هم به خصال نیک و پسندیده ای که مناسب تنفیذ احکام خدا در میان خلق او باشد خوی گیرد چنین کسی در میان بندگان خدادر عهده داری امور خلق آماده خواهد بودو در وی شایستگی این مقام وجود خواهد داشت .پس به این نتیجه می رسیم که هر کس داری چنین عصبیتی و خصال نیکو باشد ، همین خصایص گواه بر شایستگی او برای رهبری قوم در تشکیل سلطنت خواهد بود . اگر کسانی را که در این ورطه به کامیابی نایل آمده اند و از این طریق بر نواحی بسیار و ملل گوناگون غلبه یافته اند را مورد دقت قرار دهیم ، خواهیم دید که ایشان در راه انجام دادن کار های نیک و کسب خصال پسندیده دلبستگی زیادی نشان داده اند که عبارت اند از : بخشش وبخشودن لغزش ها ،چشم پوشی از ناتوانان،مهمان نوازی و یاری رساندن به درماندگان وستمدیدگان،دستگیری از بینوایان،و شکیبایی بر شداید، و وفای به عهد و بخشیدن اموال در راه عرض و ناموس و تعظیم شریعت و بزرگداشت علمایی که حافظ و نگهبان شریعت اند ، و اعتقاد بمردم دیندار و پرهیزگار و برکت خواستن از ایشان ، شرم کردن از بزرگان وپیران و بزرگداشت و گرامی داشتن آنان، و فرمانبری از حق و دعوت کننده آن ، و دادرسی وانصاف دادن نسبت به درماندگان و ناتوانان و توجه بر احوال ایشان ، طاعت از حق ، و فروتنی در برابر بینوایان و گوش فرادادن به شکایت دادخواهان و دینداری و پیروی از شرایع و عبادات و مواظبت از دینداری و موجبات آن ، و دوری گزیدن از بی وفایی،و مکر و غدر وفریب و پیمان شکنی وبد عهدی و نظایر آنها از خصایل پادشاه شمرده می شود.
بنااً واضح گردید که اینگونه خصلت ها در کشور داری در مردان سیاست یافت می شود و بدانها متصف میباشند و از ایرو شایستگی می یایند که برای زیر دستان خویش بطور عموم سیاستمدار باشند، و فهمیده میشود که اینگونه کسان بیهوده و بدون دلیل به ریاست نمی رسندو هرگز دیده نشده است که کسی از راه باطل وبر حسب تصادف به کشور داری ای بصورت احسن نایل آمده باشد (بلکه بسا اشخاصی در تاریخ این ملت ها پا نهاده اند که پلشتی آنان تمام ممالک را بخاک و خون کشانده و چنانچه آنان خود را غضب خداوند معرفی نموده اند نظیر تیموچین و غیره).واما کشور داری و پادشاهی (بر وجه نیکو)برای بکار بردن قدرت عصبیت ایشان شایسته ترین پایگاه و کمالات و نیکی هاست که در وجود یک رهبر بر گزیده جمع میباشد.
بر عکس اگر این دم و دستگاه نا آزموده بدست اشخاص نابخرد و پست وفرو مایه اگرچه دارای عصبیت قوی هم باشد بیفتد نتیجه این میشود که ملت و کشور راه سراشیبی را از اثر ارتکاب اعمال ناشایست پادشاه که سیاست کشور را به سوی نقصان ره سپر ساخته در نتیجه ی پیمودن ایچنین راههای نا ستوده وامیدارد که کلیه فضایل و خصال سیاست و کشور داری از دست برود تا آنکه پادشاهی از دست آنان بیرون میرودو به کسانی دیگر سپرده میشود. و این به منزله سرزنش و نکوهش آن قوم است که چرا به نادانی موجبات پادشاهی و کمال نیکی را که خداوند به آنان ارزانی داشته و در اختیار آنان گذارده است از دست داده و به پستی ورزالت گراییده اند .(نظیر اینگونه پادشاهی را میتوان در تاریخ به سلطان محمد خوارزمشاه در برابر چنگیز مثال داد، چنانچه که چنگیز بوی میگوید تو سلطان مغربی و من پادشاه مشرق من بتو کاری ندارم و تو بمن کاری نداشته باش با توامیت و تبانی و دوستی و اعتماد بیک دگر در بخش اعظمی ازخاک زمین سلطنت خواهیم داشت ولی خوارزمشاه که شخص سخیف و جاه طلب و نادان بود اراده مثبت چنگیز را در مورد خودش نپذیرفت و نتیجه آن شد که از اورخان تا عراق و در غرب نیمی از ربع مسکون بخاک و خون کشیده شده و نابود گردد.(مولف))
در میان اقوام و ملت های گذشته نمونه های بسیاری از آنچه یاد کردیم دیده شده است . وباید دانست خصایلی که قاعد و پیشوا ورهبر را در ی یک کشور مایه کمال برای کشور داری میسازد مراعات نمودن ویا تعقیب نمودن این خصایل خواهد بود که همه نشانه های روشنی از کشور داری خوب میباشد :بزرگداشت علما ، خداوندان حسب و اصناف،بازرگانان ،مردمان غریب و بی کس وگماشتن افراد مردم بمناصب و درجاتیست که سزاوار آن میباشند... پادشاهانی که بدین شیوه مردم رامشمول عواطف خویش میکنند ، به سیاست کلی مردم داری و تمام جزئیات آن اهتمام می ورزند.[[12]]زیرا بزرگداشت همگنان و اقران در میان مردم و خویشاوندان از لحاظ سیاست خصوصی ضرورت دارد و گرامی داشتن مهمانان و بیگانگانی که از خارج وارد می شوندو از خداوندان فضیلت یا واجد خصوصیات دیگر اند مایه کمال فضیلت ایشان در سیاست عمومی و کلی می شود زیرا توصل جستن به علمای دین در اقامه مراسم شرعیت لازم است واگر گرامی شمردن بازرگانان سبب تشویق ایشان میگرددو در نتیجه سود سرمایه آنان تعمیم می یابد. و مراعات جانب غریبان وبیگانگان از مکارم اخلاق بشمار می آید و رساندن مردم به مراتبی که شایستگی آن را دارند از انصاف و عدالت است .»
102-1-7.سیاست و مملکت داری از نگاه ابن خلدون
ابن خلدون ضمن مطالعه در مورد امامت و خلافت ، می نویسد که سلاطین و امراغالباً بمردم ستم میکردند. نتیجه بیداد گری آنان عصیان عمومی وهرج و مرج و کشتار بود .برای جلو گیری از این وضع ، زمامداران درخراسان ، فارس و عراق عجم و سایر ملل دیگر به آن شدندکه« در اداره کردن امور کشور به قوانین سیاسی خاصی که فرمانبری از آنها بر همگان فرض باشد ، متوصل شوند؛ و عموم مردم منقاد و پیرو چنین احکام شوند. چنان که این وضع در خراسان و فارس ودیگر کشور ها معمول و مجری بود ، وهر گاه دولتی دارای چنین سیاستی نباشد ، امور کشور به سر و سامان نخواهد رسید؛ کذا اگر چنین قوانینی از جانب خردمندان و بزرگان ورجال بصیر و آگاه دولت وضع و اجراء گردد، چنین دولت دارای سیاست عقلی خواهد بود؛ کشور داری و حکومت طبیعی ، و واداشتن مردم به امور زندگی بر مبنای و مقتضی غرض و شهوت موجب فساد خلق و دولت میگردد، و می بایست تا مملکت داری سیاستی بر مبنای نظر عقلی باشد تا جلب منفعت و مصالح کشوری و دفع مضارحاصل آید .
102-1-8.وظیفه مردم در برابر پادشاه ستمگر
ابن خلدون می پرسد:اگر پادشاهی از حدود وظایف خود تجاوز کرد و راه ستمگری در پیش گرفت ، وظیفه مردم چیست؟
در صدر اسلام افراد و جناحهای مترقی از جمله «خوارج» معتقد بودند که خلیفه یا سلطانی که به مصالح اجتماعی بی اعتنا باشد ، ممکن است معزول شود وشخص دیگری به جانشینی او بر گزیده شود . در اروپای قرن شانزدهم از برکت رشد اقتصادی و اجتماعی بار دیگر این فکر زنده شد به این توضیح که از قرن شانزدهم به بعد در اروپا بنیاد فئودالزم رو به زوال می رفت و اصول سلطنت مطلقه استوار شده بود. بورژوازی جوان اروپا میل داشت از قدرت نا محدود سلطنت بکاهد ،صاحبنظران آن دوران می گفتند:«قدرت سلطنت ودیعه ایست که دارند ی آن مؤظف است به نحو خوب و شایسته از آن استفاده کند.قدرتی که به شاه واگذار میگردد، ودیعه ایست که در نتیجه قراردادمیان شاه و ملت به او واگذار شده است و به اساس همان قراردادملت میتواند قدرتی را که به یک فرد ظالم واگذار شده است ، از او باز ستاند .»[[13]]
97-1-9. رجحان حکومت گروهی نسبت به حکومت فردی در نزد ابن خلدون
ابن خلدون در جای دیگر حکومت یک دسته یا یک گروه را بر حکومت فردی یا حکومت مطلقه ترجیح میدهدو معتقد است که :« هنگام بزرگی و سیادت در میان دسته ای از یک قبیله مشترک است و همه یکسان در راه آن می کوشند ، همتهای آنان در غلبه بر بیگانه و دفاع از مرز وبوم خویش به منزله یگانه راهنمای ایشان در سر بلندی خواهد بود . و هدف آنان در رسیدن به ارجمندی مشترک ، مرگ را بر ایشان گوارا خواهد ساخت و جانسپاری را بر تباهی آن ترجیح خواهند داد. لیکن هرگاه یکی از آنان فرمانروای مطلق گردد، عصبیت دیگران را سرکوب میکند و زمام همه ی امور را بدست می گیرد و همه ی ثروتها و اموال را بخود اختصاص میدهد. از این رو دیگران هم در کار جنگهازبونی و ناتوانی نشان می دهد که در نتیجه ی «حکومت فردی» ناز و نعمت و تجمل خواهی در دستگاه دولت فزونی می یاید و حقوق و مستمری ها و حوایج و مخارج کار کنان دولت روز به روز بیشتر می شود. در این موقع رئیس دولت یا سلطان ناچار میشود بر میزان مستمریها بیفزاید تا رخنه ای را که در زندگی ایشان پیدا شده ببندد و این کار ملازمه بر افزودن بر میزان خراجها و عوارض دارد.(چنانکه ما در جریان سیزده سال حکمرانی دولت نو پای جمهوری اسلامی افغانستان که در همه طول و عرض آن حامد کرزی سردمدار مطلق العنان آن بود که ظاهراً از اثر یک دوره موقت و یک دوره انتقالی و دو دوره انتخابی در حالیکه شخص رئیس جمهور مرغوب نهاد های غربی مستقر در افغانستان وبیرون از افغانستان نیزبود ، آنقدرحجم و میزان مصارف اراکین دولت تو بالا رفت که بطور مثال ،صرفاً مصارف وسایل نقلیه و محافظین شخصی هر وزارتخانه (شامل وزیر و مشاور و رؤسای هر بخش)تقریباً بالغ بر کل مصارف معاشات کار مندان آن وزارتخانه میشود، که دولت وی نا گزیر شد با تبانی غنی احمد زی وزیر مالیه(دارایی ) وقت سیستم های پرداختهای مالیاتی و تعرفه های گمرکی و مالیه ثابت در امور کشاورزی و مالیه انکشافی در حجم واردات و صادرات کالا ها را ازدیاد بخشد که در نتیجه از یکطرف باعث بلند رفتن قیم کالا های مصرفی در کشور شد و از جانب دیگر باعث تورم بی قاعده ای پولی گردید که نظیر آنرا افغانستان حتی در سالهای جنگ نیز سراغ نداشته است و از همه خطر ناکتر اینکه این توارم پولی در برابر دالر که یک پول خارجی است اعمال ودر هر برنامه ای پای هزاران ملیون دالر را از وجوه باد آورده کمک های خارجی و عواید داخلی بازگردانید که فاجعه کابل بانک یک مثال زنده ای از رخداد های رقت بارفساد اقتصادی که کشور و اعضای ارشد دولت را به فساد های کلان پولی عادت داد میباشد(مؤلف)). و این کار ملازمه با افزودن بر میزان خراجها و عوارض دارد.و بطور کلی مردم از دادن مالیاتهای جدید ناراضی می شوندو هیأت حاکمه نیز در نتیجه ناز پروردگی و تجمل خواهی به انواع بدیها و فرومایگیها و عادات زشت خو می گیرند وروح دلاوری ، سرسختی و بیباکی و رزمجوئی را از کف میدهندو اندک اندک به سراشیبی سقوط وفرسودگی نزدیک می شوند .»[[14] ]
102-1-10.کوچیدن تمدنها از دولت های قدیم به دولت های جدید
ابن خلدون مثالهایی زنده از زمامداران دولت را در مقدمه خود از جمله نظیر این معنی که برای عرب پیش آمده است که به پیروزی و فتح نایل آمدندو ایران وروم رابچنگ آوردند و دختران و پسران این قوم را استخدام کردند و این در حالی بود که اعراب هنوز از شهر نشینی بهره ای نداشتند.چنانکه گویند برای عربها گرده ی نان سفید نازک آوردند و آنها گمان میکردند که این نامه هایی است. وزمانیکه در گنجخانه های خسرو بکافور دست یافتندو آنها را در خمیر بجای نمک بکار بستند. که در تاریخ ملل نمونه های اینگونه حکایات بسیار است .اما بعد از آنکه اهالی کشور ها و دولت های قدیم را در قید بندگی و فرمانروایی آوردندو آنها را در نیاز مندیهای امور گماشتندو استادان چیره دست و کار آزموده را بر گزیدند، آنها بکار بردن وسایل ناز و نعمت و چگونگی ساختن آنها را برای عربها بر عهده گرفتند . دست دادن فراخی تنوع معیشت و تنوع خواهی آنها را به سرحد نهایی از تنعم وراحت رسانید که خوراکیها ، پوشیدنی ها و ساختمانها و کاخها و سلاحها و گستردنی ها و ظروف و دیگر اساس و ابزار خانه به مرحله شهر نشینی و ناز و نعمت و تجمل خواهی تطور یافتند.[[15]]
و احوال اینها در موقع مباهات و همچشمی ها با یکدگر و مهمانی ها و شب نشینیها و مجالس عروسی بر همین شیوه بود.
مسعودی و طبری و دیگر مؤرخان در باره زنا شویی مامون با پوران ، دختر حسن بن سهل ، حکایات جالبی آورده اند . هنگامیکه مامون با کشتی ها به خانه حسن بن سهل در فم الصلح شتافت ، حسن بن سهل چه ثروتی به همراهان مامون بخشیدو آنچه در عقد او خرچ کرد بحدی است که مایه ی شگفتی می شود .حسن بن سهل روز عقد مامون بر علاوه ی طعامی که بهمراهان مامون گسترانید به پراگندن ارمغانهایی در میان حاضران اقدام ورزید ، بدانسان که بر طبقه نخستین آنان گلوله های از مشک می پراگندو در آن گلوله هایی از قباله ی مستغلات و املاک پیچیده و بسته بود و بدست هر که می افتاد املاک و ضیاع و عقار مزبور از آن وی بود و به طبقه دوم بدره های دینار می پراگندکه در هر بدره ای ده هزار دینار بود و هم بر طبقه سوم بدره های به همان مبلغ از درهم پراگنده میساخت . و مامون نیز بالمقابل چندین برابر او در کابین عروس خود خرچ کرد . و از آن جمله مامون در شب زفاف پوران هزار قطعه یاقوت بابت کابین بوی بخشیدو شمع هایی از عنبر بر افروخت که در هریک صد من معادل یک رطل عنبر مصرف شد و در آن شب فرشهایی از بهر پوران بگسترد که حصیر آنها زربفت و مروارید نشان و یاقوت نشان بود که ابو نواس شاعر دربار مامون با وصف باده این فرشها را نیز دیده است : « گویی حبابهایی خردو بزرگ آن باده ، سنگریزه های مرواریدی است که بر زمینی از زر ریخته باشند.»... چه بسا مصارفی که در مخیله نمیگذرد صرف گردید . همچنان دامادی مامون بن ذوالنون در طلیطله پایتخت خلافت مغرب نیز از این قبیل است که ابن بسام در کتاب ذخیره و ابن حیان نقل کرده است .این مصارف اعیانی درحالی بوقع پیوسته بود که این دولت های عربی در نخستین مرحله ی بادیه نشینی بسر می بردند.
و وضع کتامه نسبت به اغلبیان در افریقیه و همچنان خاندان طغج در مصر و وضع لمتونه نسبت به ملوک طوایف اندلس و موحدان و وضع زناته نسبت به موحدان ، همچنین بر همان نسبتی بود که امویان و عباسیان داشتند.زیرا تمدن داشت از یک دولت (روم و فارس) شهر نشین به یک دولت جانشین آن انتقال می یافت.، چنانکه تمدن فارس به دولت های عرب اموی و عباسی منتقل شد و تمدن امویان اندلس به ملوک مغرب از قبیل موحدان و زناته ی این روزگار انتقال یافت و تمدن عباسیان به دیلمیان وسپس به ترتیب به ترکان سلجوقی و ترکان ممالیک در مصر و تاتار در عراق عرب و عراق عجم منتقل گردید. و کیفیت تمدن یک دولت به نسبت عظمت و پهناوری آن میباشد، زیرا امور تمدن از توابع آسایش و خوش گذرانی است وآسایش و خوش گذرانی از توابع ثروت و نعمت است وثروت و نعمت از توابع کشور داری و میزان استیلا و تسلط اهل دولت بر بر آنست و همه ی اینها به نسبت پهنایی یا خوردی کشور است .پس اینگونه مطالب را باید در نظر گرفت و نیک آنها را دریافت و در آنها اندیشید.»[[16]]
102-1-11.فراز و فرود شخصیتی شاهان فارس (صفوی)
روش حکومتداری پادشاهان ایران ،یکی از مستبدترین حکومت های جهان است. این پادشاهان در افعال و اعمال خود جز اراده و مشیت شخصی خود هیچگونه اصولی و قواعدی را نمی شناسد، وصرفاً در امور مذهبی احتیارات او اندکی محدود میباشد .جیات و ممات و تمام دارایی اهل مملکت بدون استثنا کاملاً در ید قدرت اوست ، پادشاه در حرمسرای همایونی به دنیا می آیدودر میان همان چهار دیواری بزرگ میشودو مانند گیاهی که از نور حرارت آفتاب محروم باشد هیچ گونه تعلیم و تربیتیکه در خور پادشاهان باشدنمی یابدو از دنیا و مافیها بالمره بی خبر می ماند .همین که به سن وسالی رسید او را به خواجه ای می سپارندکه به اسم «له له باشی» مربی و معلم او میگردد و خواندن و نوشتن را به او می آموزند،مسایل دینی را به او یاد میدهند ... و تا بحد افراط کینه و بغض او را بر ضد ترک های سنی مذهب بر می انگیزاندو به او چنین می فهماند که دشمنی با این قوم در حقیقت طاعت پروردگار است . جای تأسف است که ابداًعلم تاریخ و علم سیاست را به این شهزادگان نمی آموزندو گوش آنان را با کلمات تقوی و پرهیزگاری آشنا نمی سازند و بلکه بمنظور اینکه فرصتی برای تفکر و تعمق در امور وقضایا پیدا نکند، از همان سن جوانی او را در میان زنان می اندازندو دروازه های عیش ونوش و هوی و هوس را به روی او می کشایندو به این هم اکتفا نکرده او را به خوردن تریاک و نوشیدن کوکنار معتاد میسازند وحتی کوکنار را با عنبرو ادویه دیگر مخلوط می کنندکه نشه ی آن زیاد تر شودوبر قوه ی شهوانی او بیفزایداستعمال این مخدرات کم کم باعث سستی و رخوت کامل میگردد. زندگی شهزاده صفوی بدین منوال میگذرد. تا روزیکه شاه بمیرد و نوبت سلطنت به آنها برسد ، آنوقت آنها را از حرمسرا بیرون می آورندو بر تخت سلطنت می نشانندو تمام در بار در مقابل او رو به خاک می افتندو طاعت و انقیاد خود را عرضه میدارند.شاه جوان در ابتدامانند آدمی که هنوز درست از خواب بیدار نشده است، مدتی مات و متحیرو گیج است . ولی رفته رفته بخود می آیدو چشم می گشایدو بنای سلطنت را میگذارد اطرافیان او هم ابداً در صدد نیستندکه او را به راه صلاح هدایت نمایند،بلکه تمام هم شانرا مصروف میدارندکه شاه جوان را خوش آیدو خود شان را در نظر او عزیز نمایند و حتی المقدور سعی میدارند که پادشاه از وقایع و حوادث و اوضاع واقعی مملکت بی خبر بماند و به کار های سلطنت نپردازدو حتی وزیر بزرگ که او را اعتماد الدوله میخوانند، هر وقت مطلبی داشته باشد ، منتظر می شود تا شاه قلیان بدست ، سر کیف و حال باشد، آنگاه قربان گویان مطلب خود را اغلب به منافع شخصی او یا دوستان و کسان و وابستگان اوست ، به اسم مصالح عامه ی کشور بعرض میرساند و به زور چاپلوسی کار خود را از پیش می برد.»[[17]]
102-1-12. اخلاق ایرانیان
سر پرسی سایکس مؤرخ معروف که مدت زیادی در ایران گذرانده وحدودیازده هزار میل در عرض وطول این کشور سیاحت کرده است در مورد اخلاق ایرانیان می نویسد:«... ایرانیها در هنگام قحطی خصلت عجیب و غریبی دارند به این ترتیب که طبقه اغنیا هیچ بحال فقرا و بینوایان تفقد و ترحم نمیکنندو اهالی شیراز در این قسمت از سایر هموطنان خود بد تر اند و تصور میرود که بهترین مجازات محکترین همان سیاستی باشدکه افغانها در موقع فتح شیراز پیش گرفتندو اجمال قضیه آنکه وقتی شهر در آتش مجاعه و قحطی میسوخت شیراز را گرفتندو اطلاع یافتند که محتکرین آذوقه چندین ماه شهر را پنهان و انبار کرده اندو این در صورتی بود که جمعی از اهالی شیرازبرای نان جان میدادند ولهذا افغانهای فاتح چند نفر از سران محتکرین را بندی کردندو در همان انبار هایشان در مقابل توده های غله به قلاب آویختند تا همانجا جان سپردند و غله محتکر شده بدست نیاز مندان رسید.»
چنانچه راقم این سطور محمد علی جمال زاده این واقعه را در «صندوقچه اسرار»(جلد اول صفحه 15) نقل نموده اذعان میدارد :«پروردگارا! کار ما ایرانیان بکجا کشیده است که مردکی اجنبی (سر پرسی سایکس) از آن سر دنیا آمده افغانهای محمود و اشرف (هوتکی) را برای ما سر مشق قرار میدهدو بما رهنمایی میکندکه سیر کردن گرسنه هایمان را باید از آنها یاد بگیریم » .(جمال زاده محمد علی ، صندوقجه اسرار ، ص 15).[[18]]
سر پرسی سایکس در مورد ایرانیان نظرات ضد و نقیض دارد در جایی در کتاب «هشت سال در ایران» مینویسد :«من به هزار دلیل معتقدم که ایرانیها از هر جهت بکلیه سکنه مغرب آسیا امتیاز و تفوق دارندو او گفته ی رالینسون را در باب ایران و ایرانیان تتبعات عمیقی نموده است یک فرد ایرانی بر هر آسیائی دیگر خواه افغانی ، هندی و خواه ترک و خواه روسی امتیاز دارد و سطح فکرش بالاتر از آنهاست».
و در جای دیگر از همین کتاب در (صفحه 345) مینویسد : « هباهی اخلاقی و بی صفتی ایرانیان بدبختانه ضرب المثل است ... از تمام صفاتی که سیرت ایرانی را تشکیل میدهدو بعد از خود خواهی بی حد و حساب در میان آنها رواج بسیار حاصل کرده است حرص پایدار در کسب مال و جمع ثروت از راه غیر حلال است .»
"کلمان هوار" مورخ فرانسوی مؤلف کتاب «ایران باستانی و تمدن ایران» در موردعدم التفات ایرانیان به علم و هنر می نویسد : « ایران مملکتی بود نظامی که چه علوم و چه صنایع و فنون محال بوددر آنجا نشو ونما نمایدو پزشک یونانی که در منطقه مدیترانه تربیت میشد تنها نماینده علوم در ایران بودهمچنان که هنر مندان بیگانه از قبیل یونانیان و اهالی لیدی و مصریها تنها نمایندگان صنعت و هنر در آن مرز و بوم بودندو همچنان مستوفیهایی که در ایران کار میکردند کلدانی و آرامی های سامی نژاد بودند.»
"هانری ماسه" فرانسوی از قول ابن خلدون نوشته است :«اغلب علمای حدیث و تمام علمای بزرگ فقه و اصول و تمام کسانیکه در حکمت الهی بمقام اشتهار رسیده اند و بیشتر مفسرین معروف همه ایرانی بوده اند... بطوری که میتوان گفت که تعلیم علوم اختصاص به ایران پیدا کرده بود .» ولی در این مقوله در مورد تعریف ایران یک اشتباه تاریخی وجود دارد و آن این است که ایران که در مجموع شامل سرزمین های خراسان ، فارس و عراق عجم میشود از سند تا اناتولی وسعت داشت که در آن همه گونه فنون علم پرورش یافته بود و نویسندگان و مورخین ، محدثین و مفسیرین بنام از آن روز گار نام شان در صفحات تاریخ درج و آثار شان تا هنوز هم جزو عمده کتابهای درسی در دانشگاهها تدریس میگردد . البته در اینجا مطمع نظر ما ایران زمان صفوی هاست که این خانواده با موجودیت خود همه چیز را در ایران خراسان این گهواره تمدن اسلامی بر دگرگون ساختند که البته در مباجث بعدی راویات و بحث های مفصلتری در مورد ایران عهد صفوی، خواهیم داشت.
پرو فیسور "ادوارد برون" مستشرق معروف که آثار زیادی از او در زبان فارسی بیادگار مانده است در مورد ایرانیان چنین نظر دارد :«این تواریخ یعنی تاریخ ملت ایران ،ایران محسوب نمیشود (کنایه از تاریخ صفویان است)بلکه اغلب سر گذشت سلاطین و شاهزادگان و امرای خارجی است که پی در پی بر اهل ایران جابرانه سلطنت کرده و در میدان غارتگری از یکدگر قوی سبقت ربوده اندو سالنامه خستگی آور خونریزیها و چپاولهائی است که به زحمت میتوان یک موضوع عمومی گرانبهایی از آن استخراج کرد .» همو می نویسد : « ایرانیان اغلب حدسیات ماهرانه دارند اما تحقیقات شان در ادبیات بیشتر بی مطالعه و نظریات شان نا پخته و نا مستحکم است.»
"سایکس" مورخ سابق الذکر در مورد ایرانیان میگوید : «ایرانیان دزد اند و محال است که کسی بتواندمنکر این معنی بشود.انسان در ایران خود را اغلب در غار های علی بابا و دزدانی که وصف آن در هزار و یک شب آمده است می بیندو از همه بد تر انکه مردم کمتر ین اعتنائی هم به راست گویی ندارند. و باز میگوید :«با مطالعه در تاریخ ایران علل و اسباب پاره ای از جنبه های اخلاقی ایران و علی الخصوص این بی اعتنائی کامل آنها به راست گوئی و حقیقت گوئی روشن میگردد و علت واقعی همان چیزی است که "گوبینو" آنرا به کتمان تغبیر نموده است. ایرانیان به نفع و سود فوری و به «دم را غنیمت دان» معترف هستند (این چیزی است که مانند مریضی واگیر گریبان کلیه کشور های شرق را گرفته است(مولف))که باعث و سر چشمه بد بینی ها، بی اعتقادی هاو بی ایمانی ها که از خصایص اخلاقی آنها است از همینجا سر چشمه می گیرد .»همو از قول "گوبینو" می نویسد : «اگر ایرانیان توانسته اند در مقابل آنهمه حمله و هجوم و استیلا استقامت بورزند و زنده بمانند تنها از راه همین خم کردن گردن و سر فرود آوردن بوده است در صورتیکه اگر میخواستندسربازان وسلحشوران شجاعی باشندو بجنگندومبارزه کنندبلا شک بکلی از میان رفته قلع و قمع و ریشه کن شده بودند و بهمین ملاحظه در مقابل وحشی گری و سبعیت و زور و نادانی و خشونت هوشمندی و مهارت را سپر خود ساختند و بهمین وسیله توانستنداسرار خود را در سینه پنهان و محفوظ بدارندو حقایق و معانی گرانبها را از خطر بر کنار داشته مصئون بدارندو خلاصه آنکه از برکت همین سلاح «کتمان »(که ایرانیهابه آن تقیه میگویند)که بعد ها در برابر تعصب های مذهبی بکار بردندو توانستند زنده بمانند.» (ایرانیان هنگامیکه در تبریز در برابر مشتی عناصر اوباش ترک که لباسها و کلاههای سرخ به تن و سر داشتند به سر دمداری اسماعیل اول پسر سیخ حیدرمؤسس و از هوا خواهان شیخ اردبیلی که به طرز خاص و ماهرانه توسط گروه هوا خواه و متعصب او،تربیت یافته بود قرار گرفتند در برابر همان خونریزی و سفاکی که در تاریخ کلیه ملیت های شرق بی پیشینه بود با ارزش ترین چیز این قوم را از آنها گرفتند که عبارت از باور ها واعتقادات مذهبی اصیل (مذهب تسنن)در سراسر ایران و آذربایجان بود، در زیر ستوران و شمشیر پر از خون و کینه این شاه ترکی «نژاد» از بین برده شد و جامعه مذهبی تسنن که در سراسر ایران عمومیت داشته و بر تری اقوام ایرانی را در برابر راست عقیدتی شان داشت به زور شمشیر و تزویر شاه اسماعیل اول، به عنف خوار و مضمهل گردید و از آن روز تا امروز ایمان واقعی خود را کتمان کردندو منکر ان شدندو به حکم بزرگان دین حاکم بر اینکه باید از تمام طرق مکر و حیله و تزویر در صدد فریب دادن طرف بر آمد و لهذا به گفته "گوبینو" هر قرار و اعترافی که خصم تقاضا نماید مجاز میگرددو همچنین هر عمل بی معنی و لغوی وحتی میتوان منکر کتابهای مذهبی خود گردید و مخلص کلام اینکه تمام وسایل برای مشتبه ساختن امر و فریب دادن طرف مجاز میگرددو چون فریب دادن خصم موجب ترضیه ی نفس است حکم صواب را هم حاصل مینماید چون بدین وسیله باعث نجات دادن جان و مال خود و کسان خود گردیده است و بی جهت ایمان استوار خود رازیر پای نا مبارک کفار دین نینداخته است بلکه بر عکی بهمین فریب دادن طرف و غافل ساختن او بوسیله ضلالت و گمراهی او را فراهم ساخته و او را براه باطل هدایت کرده است.»[19]
[1] مرتضی راوندی تاریخ اجتماعی ایران ، جلد چهارم قسمت اول ، موسسه انتشارات امیر کبیر ، تهران: 1359،ص 207؛ کمفر ، در دربار پادشاهان ایران ، ترجمه کیکاووس جهانداری ،ص14
[2] کمفر، همان ، ص،44 به بعد
[3] اسناد تاریخی عهد صفویه ، ص 334
[4] همان ، ص،107
[5] سفر نامه کارری ، صص 9 تا 110
[6] تاریخ اجتماعی ایران ، مرتضی راوندی پیشین ،صص، 207 تا 212؛سازمان اداری حکومت صفوی ، با تعلیقات مینورسکی ، ص 122 به بعد
[7] مرتضی راوندی ،تاریخ اجتماعی ایران،پیشین ، ص212؛ رک: سازمان اداری حکوممت صفوی ، با تعلیقات مینورسکی ،پیشین صفحه 122 به بعد.
[8] راوندی ، تاریخ اجتماعی ایران ،پیشین ، ص213 ؛ رک: میمندی نژاد زندگی نادر شاه ،صفحه 227 به بعد.
[9] رستم الحکما محمد هاشم آصف ، از روی نسخه موجود در کتابخانه آثار فرهنگی پروس المان به خط مؤلف،تصحیح ،تحشیه ،توضیحات و تنظیم فهرست ها از محمد مشیری ، رستم التواریخ ،چاپ دوم 1352، تهران : چاپخانه سپهر ، ص 327.
[10] رستم التواریخ ، پیشین ،صص،327،173،459.
[11] راوندی ، تاریخ اجتماعی ایران ، پیشین ، صص146تا 148
[12] ابن خلدون عبدالرحمن ، مقدمه ، جلد اول ،، برگردان به فارسی ،پروین گنابادی، تهران:شرکت انتشارات علمی و فرهنگی ،1375،جلد اول ، صص،272تا 276.
[13] راوندی ، پیشین ، ص178؛ رک:هر .لاسکی، سیر آزادی ، ترجمه مهندس مقدم مراغه ای ، جیبی ، تهران:، ص 64.
[14] ابن خلدون ، مقدمه ، ج،اول،ص328 به بعد با اختصار
[15] ابن خلدون ، مقدمه ، پیشین ، ص328
[16] ابن خلدون ، مقدمه ، پیشین ، ص331-332
[17] جمال زاده سید محمد علی ، خلقیات ما ایرانیان ،از انتشارات مجله ی مسایل ایران ، شماره «4»، کتبفروشی فروغی ، قزوین:فروردین 1345،
[18] جمال زاده محمد علی ،اخلاق ما ایرانیها ، پیشین ،قسمت سوم ،ص 106
[19] جمال زاده محمد علی ، اخلاق ما ایرانیان ، پیشین صص، 107تا 122 با تخلیص.
قبلی