الحاج عبدلواحد سیدی
ماهیت جنگهای امریکا در جهان
ما با اعتقاد به ماده نزدهم اعلامیه جهانی حقوق بشر به آزادی بی قید و شرط اندیشه و بیان باور داشته نه سانسور می کنیم ونه سانسور می پذیریم
وزارت خارجه امریکا با استفاده از دکتورین پلید و شیطانی «جورج کنان» در 1949 به این ترتیب استفاده کرده است «آنانیکه مواد خام ما را تهدید می کنند باید در جنین خفه شوند.» از همین سبب است که اکثری نفوس امریکا از امتیازات مادی ایکه نخبگان امریکا بهره می برند مستفید نیستند
نوام چامسکی
جنگ امریکا در ویتنام (1955-1975)
جنگ امریکا با ویتنام بین سالهای 1955-1975/1333-1353هش)بین نیروهای ویتنام شمالی و جبهات ملی آزادی بخش و یتنام جنوبی معروف به «ویتکینگ» از یک سوبا وبا ویتنام جنوبی و متحدانش به رهبری ایالات متحده امریکا به ریاست ژنرال ایزنهاور بخاطر جلو گیری از گسترش و کنترول کمونیزم که از سیاست های کاربردی نظامی آمریکا در (سطح جهان)برای جلو گیری از کمونیزم بود. واین بخاطری بود که «هوچیمن» استقلال کشور ویتنام را 1945 در (هانوی) اعلام کرد. در اینجا نقطه قابل ذکر در این است که در هفته گذشته ایالات متحده از طریق رسانه ها گفت که امریکا با بیرون ساختن نیروهای جنگی اش از افغانستان ، جنگ افغانستان رادراز ترین جنگ این کشوردر تاریخ امریکا خواند که حرف دقیق و درستی میباشد چرا که امریکا در ویتنام بمدت بیست سال در توقفگاه جنگ ماند در حالیکه جنگ اقفانستان دارای دو بدنه میباشد
· جنگ غیرمستقیم امریکا و متحدانش از زمان داخل شدن ارتش سرخ به افغانستان از تاریخ دوشنبه3جدی(دی)مطابق (24 دسامیر 1979م) میباشد. جنگ شوروی در افغانستان به9 سال اشغال و درگیری اتحاد جماهیر شوروی در آن کشور به جهت پشتیبانی از دولت کمونیست افغانستان در مقابل نیروهای مجاهدین افغان و داوطلبان خارجی عرب اطلاق میشود. گروههای مجاهدین که علیه دولت افغانستان و اشغال کشور فعالیت داشتند، مورد پشتیبانیهای مالی و نظامی از منابع مختلف از جملهایالات متحده آمریکا، عربستان سعودی، بریتانیا، پاکستان، ایران، مصر، اندونزی، کانادا، جمهوری خلق چین و دیگر کشورها قرار داشتند و در مقابل دولت افغانستان مورد پشتیبانی هند نیز قرار گرفته بود.جنگ افغانستان نقطه عطف مهمی در دوران جنگ سرد محسوب میگردد و همچنین سهم بزرگی بر پایان جنگ سرد داشت.بواسطه روند طولانی ، جنگ افغانستان به "جنگ ویتنام به کمک شوروی" تشبیه شده و در این جنگ مجاهدان افغان با کمک های مالی و تسلیحاتی امریکا جانبازیها و شجاعت بی سابقه ای از خود نشان دادند. قابل ذکر میدانیم که بعد از فروپاشی دولت کمونستی کابل امریکا همجنان در تضعیف بنیه های اقتصادی افغانستان از ترفند های سیاسی از طریق پاکستان استفاده نمود که این دوره بشمول دوره ایکه طالبان بر اریکه قدرت نشستند نزد آگاهان سیاسی دنباله همان جنگ سر محیوب می شود که الی 2000ادامه داشت
· حملات مستقیم امریکا از سال 2001تا 2014 که 13 سال طول کشید یک چرخش استراتیژی و هجوم نظامی امریکا بر افغانستان محسوب میشود که الی ختم سال 2014 ادامه پیدا کرد. و معمولاً که استراتیژست های امریکا این جنگ را از دراز ترین جنگ امریکا دانسته است نظر آنهااز آغازجنگ سرد الی خروج سپاهیان امریکائی از افغانستان میباشد که 35 سال را در بر گرفته است.
یک تقرب و مشابهت های عقلانی بین جنگ «امریکا ویتنام» وجنگ «امریکا و افغانستان» وجود دارد . در ویتنام امریکا با قوای متجاوزش داخل جنگ شد و به مدت بیست سال مردمان ویتنام را که شجاعانه از خاک خود دفاع میکردند مورد کشتار سلاحهای مخرب امریکائی قرارداد. بلاخره از ویتنام به منظوری که هجوم آورده بود نا موفق خارج گردید. در افغانستان هم ، همچنین به بهانه این که دولت طالبان را که به آزادیهای مدّنی سر فرود نمی آورد و همچنان بخاطر اینکه برجهای نیویارک توسط آنها کوبیده شده است داخل افغانستان شد و در آخرین روز هایی که طالبان تقریباً از حالت جنگ های چریکی ، جنگهایشان را به محاربات میدانی تبدیل کرده و در چندین ولسوالی(شهرستان) عملاً موجود بوده و چند تای آن را در اشغال موقت داشتند با یاران بین المللی اش (قوای ناتو) این کشور را ترک نمودند.
در هر دو کشور و یتنام وافغانستان امریکائیان حقوق ومیثاقهای جهانی عدم تجاوز بر حریم کشور ها را نادیده گرفته حملات هجومی اش را در ویتنام وافغانستان آغاز نمودند و وقتی این کشور(افغانستان) را در بلا تکلیفی بدون اینکه هراس افگنان را از بین برده باشند ویا لا اقل آنها را ضعیف گردانیده و یا از خط محاربه بیرون انداخته باشد بدون استشاره ملل متحد این کشور را ترک گفتند.
چامسکی اظهار داشته بود : «بدیلهایی بسیاری برای افغانستان وجود داشتند.ولی قرار دادن ملیونها انسان در خطر گرسنگی بود. اگر حملات یازده سپتمبر بر برج های نیویارک شرارت وحشتناکی بود، که در غرب مورد توجه قرار گرفت ، نه چون شرارت وحشناکی بود- شرارتهای وحشناک تری هم داشته ایم – چون بیگناهان را هدف قرار دادن. شما این بلا ها را بر سر ما نیاورید ، ما آنرا بر سر شما می آوریم . این تاریخ است . در موارد بیشماری این قضیه روشن میگردد. واقعه ای که نقلش کردم و خشم مردم را بر انگیخت و چون درست است تکرارش میکنیم ، بمب افگنی های سال (1998/1375هش) روی کارخانه دارو سازی «الشفاء»در سودان بود که حدود ده برابر یازده سپتامبر کشته داد. این کار خانه نیمی از نیاز دارویی جامعه را بر آورده میکرد و ویرانی اش به اساس خوشبینانه ترین بر آورد های موجود به معنی نبود داوری ضروری برای دها هزار آدم فقیرو بیچاره و هلاک شدنشان بود[[1]]. ایالات متحد ادعا کرد که فکر میکرده این کارخانه سلاح های شیمیائی هم تولید میکرده . شاید. اما ربطی ندارد. فرض کنید که القاعده چند کارخانه عظیم شیمیائی را در لندن منفجر کند چون گمان کرده که برنامه های تسلیحاتی دارندو مثلاً صد ها هزار نفر را به کشتن دهد. آیا این معقول است و زننده نیست؟
درست که یازده سپتامبر شرارت وحشتناکی بود، اما وحشتِ شرارت نبود که واکنش بر انگیخت بلکه ماهیت قربانی ها بود. در حالیکه ما حتی تعداد بسیار بیشتری را در سودان و یا خیلی جا های دیگر در صد سال گذشته (نظیر چنین حملاتی ) کشته ایم. آیا این یک واکنش ساده در برابر کشور های فقیر بوده است»[[2]]
دولت آمریکا به تدریج به علت شکستهاى متعدد و عدم شناسايى ويت کنگ ها از مردم عادى و عدم آشنايى با منطقه و تاکتيک رزمهاى نامنظم که ويت کنگ ها در آن بسيار موفق بودند مجبور شد تا نیروهای خود را از ویتنام فراخواند و کار دفاع از حکومت ویتنام جنوبی را به خود آن حکومت بسپارد.
در30 آوریل1975 نیروهای ویتکنگ و ویتنام شمالی سایگون را گرفتند و جنگ ویتنام به پایانرسید.
در سال1976 انتخاب مجلس ملی، راه را برای وحدت مجدد شمال و جنوب ویتنام فراهم نمود.
مداخله ایالات متحده در ویتنام و امریکای مرکزی (لاتین)
آیا شباهتهائی بین دو واقعیت تاریخی یعنی جنگ ویتنام و آمریکای مرکزی وجود دارد ؟ میتوان به آن پاسخ آری ویا نه داد؛ در یک حد به اندازه کافی دقیق تفاوتهای انتزاعی و در یک حد کافی ، شباهتها وجود دارند.
حدی که در آن جا شباهتها وجود دارندهمان حدی است که ما آنرا مداخله ، امریکا ، نتایج آن ، و به خصوص منابع آن در نهاد های داخلی امریکا تلقی میکنیم و در این حد از بحث و گفتگو گمان میرود که شباهتهای زیادی دیده می شودکه بقرار ذیل جمع بندی میکنیم:
1) مداخله ایالات متحده هم بزرگ و هم سرنوشت ساز بوده است .
2) نتایج این مداخله هراس انگیز بوده است .
3) رشته های این مداخله در یک طرز تفکر ژئو پولیتیک نهفته است که از دیر باز و ضمن دوران طولانی، بدون کمترین تغییری باقی مانده و در نهاد های ایالات متحده ریشه های عمیق یافته است.
طرز تفکر ژئو پولیتیکی مسأله دریافتن این موضوع که در این دنیا چه اتفاقی می افتد نسبتاً کم خواهد بود؛ درحالیکه اگر معنای آن فهمیده شود، خیلی چیز ها معلوم میگردد و حتی بشما معلوم خواهد شد که ختم سناریو این نوع جنگها به کجا ها ختم می شود ، پیش بینی ایکه مشابه به علم غیب میباشد به شما در خصوص ماهیت این جنگها را بشما آشکارا خواهد ساخت .
حال برسی میکنیم که این طرز تفکر ژئوپولیتیک برای ویتنام چه معنائی داشته ، وامروز که عین همین طرز جنگ در افغانستان نیز وجود دارد ، چه معنائی دارد .
بیان این موضوع در ویتنام که هنوز معلومات های دست اول صرفاً از طریق روزنامه پخش میگردید و وقتی روز نامه میخوانید و یا بقول فلان روزنامه از رادیو می شنوید ،این است که مداخله امریکا در ویتنام به صورت « کوششهایی اشتباه آمیز ی که از نگاه دسته بزرگی از مردم جهان نیات خیر داشت » آغاز شد (کاری که غیر مستقیم در سالهای 1978-1990م/1357-1369هش)امریکا از طریق پاکستان به مجاهدین افغان بخاطر طرد کمونیزم و اخراج شوروی ها بعمل آوردند هر چند که بعداً هم به « ویتنام» و هم به «امریکای مرکزی» و «افغانستان» «فاجعه آمیز» از آب در آمد (نظریه پردازی «انتونی لوئیز» ، در روزنامه (نیویارک تایمز) ویا اینکه درسایر روزنامه ها و میدیا میخوانیم که پا در میانی «حق طلبی زیاده از حد خیر خواهانه و بیطرفانه امریکا » (ظاهراً)سر چشمه گرفته بود . ولی بعداً معلوم میگردد که در پالیسی ها امریکائی ها چنین چیزی جز استراتیژی های ژؤ پولیتیک وجود نداشته است ؛ یکی از دانشمندان دانشگاه هارورد «جان کینگ فربنک» متخصص امور آسیائی گفته بود: دفاع ما از ویتنام جنوبی از پیش خوب پی ریزی نشد و خوب هم جلو نرفت و باز میخوانیم «دفاع از ویتنام جنوبی» در واقع « جهاد مقدس ناکام» بود، شرافتمندانه ولی «موهوم» بود. از اینهایی که نام گرفتم همه دانشمندانی اند که هم منتقد و هم مخالف جنگ اند.
در دنیای واقعی برنامه ریزیهای جهانی ایالات متحده همیشه سخت پیچیده و محتاطانه بوده است که همیشه هرکس از چنین نظام ابر قدرت عمده و برخوردار نظام متمرکز و تحت سلطه یک گروه اجتماعی مسلح به شعور طبقاتی انتظار میداشته باشد .که این قدرت در مدیریت اقتصادی کشور ریشه دارد .از اثر ریشه همین مدیریت اقتصادی ، برنامه ریزان امریکائی بخوبی به این واقعیت واقف بودند که ایالات متحده پس از جنگ ، بعنوان یک ابر قدرت مسلط بر همه دنیا ، از کوره بیرون خواهد آمد. آنها میدانستند که امریکا از نگاه هژمونی جهانی ، در پایگاهی قرار خواهد گرفت که در طول تاریخ بدیل های بسیار معدودی داشته است
در دوران جنگ جهانی دوم و بعد از آن نیز شورای روابط خارجی وزارت امور خارجه امریکا ، گروه های تحقیق ویژه ای را ایجاد کردند که بنام « گروه تحقیقات –صلح و جنگ نام داشت ». این گروه نقشه ها و تحلیل های ژئوپولیتیکی وسیع و دامنه داری به وجود آورد که شورای روابط خارجی به ویژه ، هم اکنون نیروی محرکه و اصلی سیاست سازان و برنامه ریزان طراز اول وزارت امور خارجه امریکا را تشکیل میدهد.
اندیشه وطرز تفکر ی که ایشان پدید آوردند، همان است که خود شان به آن نام برنامه ریزی برای «ناحیت اعظم» ( Area Grand)را داده اند .ناحیت اعظم سازمان پهناور و بزرگی از جهان است که باید بی وقفه تابع نیاز های اقتصادی ایالات متحده باشد. این ناحیه بزرگ آنطور که یکی از برنامه ریزان امریکائی توصیف کرده است ، «حوزه بزرگی است که از لحاظ سوق الجیشی برای کنترول همه دنیا ضروری است.» ناحیت اعظم الزاماً فراگیر تمامی نیم کره غربی ، خاور دور و تمامی حوزه مستعمرات سابق انگلیس میباشد. برای جمع و جور شدن پارچه های تکه تکه شده ، فرهنگستان دانشگاهی امریکا آنرا «ضدامپریالیزم » نامیده است که در حوزه بیرون از تفکر امریکائی این حرکت نیمه جهانی بنام نیو امپریالیزم نیز تلقی شده است .این ناحیت اعظم در واقعیت امر تمام حوزه های نفت خیز خاور میانه و اروپای غربی و جنوبی رادر بر می گرفت.
در مورد امریکای لاتین «هنری ایستمسون»وزیر جنگ وقت امریکا خیلی روشن بیاناتی توضیح دادکه چگونه باید نظامات محلی را که تحت سلطه غیر امریکایها هستند، تجزیه کرده و از میان برداریم ؛ او در مورد امریکای لاتین چنین گفت: «من فکر میکنم که این برای سرزمین کوچک ما در اینجا که تا حالا هم مزاحمتی برای هیچ کس بوجود نیاورده خواهش خیلی بزرگی نیست.»او علاوه میکند: اینجا جامعه باز است و هر کس میخواهد بداند چه میگذرد میتواند به خواهش دل خودعمل کند،
(درپشت سر تمام فعل و انفعالات جنگی امریکا که طرح اصلی تفکر امریکائی را تشکیل میدهد انتظام بخشیدن مدیریت بهتر ثروتهای جهانی میباشد که «کنان»رئیس ستاد برنامه ریزی وزارت خارجه امریکا در( 23 فبروری 1948/مطابق به دو شنبه 3 اسفند1326هش.)طرح اصلی تفکر امریکائی را تشریح میکندکه این تفکر دو پیام واضح وروشن دارد : یک وصیت نامه قوی به ملت و دولت ایالات متحده است . دو خطوط اساسی استراتیژی امریکا را در دراز مدت در آینده امریکا معّین میسازد:
«ما 50 در صد ثروتهای جهان را در اختیار داریم ولی 3/6 در صد از جمعیت آنرا...در چنین شرایطی مانمیتوانیم از این غافل بمانیم که هدف حسادت ها وضدیت ها یی قرار خواهیم گرفت.ماموریت واقعی ما در ادوار آتی تمهید چنان الگوئی از مناسبات است که بما امکان دهداین نابرابری را همچنان نگاه داریم ...ما نباید بدان جهت که امروزه میتوانیم هزینه ی این تجمل نوع دوستی و احسان کردن به دنیا را تحمل کنیم، خودمان را بفریبیم...ما بابد سخن گفتن در باره مبهمات و...هدف های غیر واقعی نظیر حقوق بشر ، ارتقاء سطح زندگی و دیموکراتیزه کردن را بس کنیم . آنروز چندان دور نیست که ما ناچار گردیم مفهوم سرراست قدرت رابه کار ببریم. در آن روز هرچه دست وپای ما کمتر بوسیله این شعار های آیدیالستی بسته شده بهتر خواهد بود.» [[3]]
به نظر من این یک سند فوق العاده محرمانه است؛ که ماهیت اصلی دولت امریکا را در برابر سود جویی این کشور و استوار نگهداشتن قدرت بی حد و حصر امریکا میباشد ولی در برابر ظواهر امر چنین وانمود میکنند که امریکا چیز هایی را که از طریق فرهنگستان امریکا از طریق، دانشگاه ها ، مدارس و نظامات مسلکی و عقیدتی عرضه میدارد، به منظورفریب دادن وآرام کردن و تسکین جمعیت داخلی امریکا آنرا مرتباً از طریق میدیا و حتی مقامات رسمی آن کشور مرتباً اظهار داشته و آنرا به حال و ترکیبی وانمود میسازند که نظر رسمی دولت امریکا باشد .گرچند مجمع ای از لیبرالها ، موسساتی که تشبیه کبوتران صلح را میکنند، با جناح های انسان گراها در امریکا در طیف این بحث شامل ولی هرچه را که امریکا انجام میدهد صرفاً بخاطر تحکیم قدرت و منابع استراتیژیهای اقتصادی و نظامی آن در برابر دنیا است که هیچ هدف دیگری در این مورد ارزشی نخواهد داشت و امریکا پروای آن را نمیکند مثلاً:« عقیده ، دین مذهب ، حقوق بشر، حقوق بانوان ، ارزش های جامعه مدنی . . . و میثاقها) ولی آنطور وانمود میکند که امریکا گویا گهواره ای از این ارمانهای حقوقی وانسانی میباشد .
نوام چامسکی در این سخنرانی اش ادامه میدهد که : « چندین سؤالی هست که انسان میتواند در باره ی فرمول «کنان» مطرح کند ولی من بیکی از آنها می پردازم:آیا او حق دارد که«حقوق بشر، ارتقاء سطح زندگی و دیموکراتیزه کردن » را به عنوان چیزی در ارتباط مستقیم با سیاستهای امریکا ، مردود بشمارد . در عمل یک برسی مختصر در سوابق تاریخی ، تصویر دیگری را پدید می آورد . یعنی آنکه امریکا غالباً با لئامتی (فرومایگی) و گاه با خشونت با اینگونه عناصر حقوق بشر ، دیموکراسی و ارتقاء سطح زندگی ، مخالفت ورزیده است .
این موضوع به ویژه در امریکای لاتین مصداق جدی پیدا میکندو برای آن نیز دلائیل کافی موجود است . در حقیقت متعهد بودن به سجایابا اقدامات خشونت آمیز برای حفظ برتری نا برابر امریکا بر دیگران و تضمین کنترول ما برپنجاه در صد از منابع ثروتی جهان و استثمار دنیا بوسیله ما امریکائیها ، رابطه معکوس دارد . و کوتاه سخن ، آنچه را که ما میتوانیم «نخستین آزادی» ،اگر بیاد داشته باشید ما چهار نوع آزادی داشته ایم ولی حالا در اینجا فقط یک آزادی برایمان باقی مانده است )، یعنی (میشودآنرا)آزادی سرقت بنامیم، واقعاً تنها چیزی است که به حساب می آید؛ بقیه صورتهای آزادی بیشتر جنبه نمایشی داشته اند.و برای حفظ آزادی سرقت و استثمار هم ناچاریم دائماً با دیموکراسی ، حقوق بشر و ارتقاء سطح زندگی مخالفت کنیم . و همین کار را نیز میکنیم یعنی مصراَبان وجوه مخالفت می ورزیم که این البته در دنیای واقعی ما صورت می گیرد .
در سند محرمانه فوق که بخاور دور اشاره داشت «کنان»در توضیحاتی که محض اطلاع و تبین سفیران امریکا در امریکای لاتین در جمع ایشان داده ، خاطر نشان کرده است که نگرانی عمده امریکا «...حفظ مواد خام ماست...» ما این مواد خام خود مان را در برابر چه کسانی حفظ کنیم؟
در درجه اول باید این مواد خام ما از نفوس بومی امریکا در قضیه ارتباط ارتقاء سطح حیات، دیموکراسی و حقوق بشر در حالیکه یک برتری نابرابر در سرتاسر امریکا در سطح زندگی مردم موجود میباشد که همه خواهان عدالت و برتر زیستن هستند که ما چطور خواهیم توانست این مواد خام خود را در برابر این نفوس بومی محفوظ نگاه داریم ؟
نوام چامسکی اینطور پاسخ میدهد:
پاسخ نهائی ممکن است نا خوش ایند باشدولی ... ما نباید در کار اختناق وسر کوب پولیسی بوسیله دولت های محلی ، بخود تردیدی راه دهیم این عمل شرم آوری نیست زیراکمونستها اصالتاًخائن هستند... اگر قراراست دولت های لیبرال سهل انگار وسست بوده وبه رخنه کمونست ها راه دهند، بهتر این است که رژیم های قوی بر سر کار باشند تا لیبرالها.
کمونستها یا کمونیزم
اصطلاحی که در الهیات سیاسی امریکا در باره کسانی بکار برده میشود که به این عقیده باور دارندکه: «دولتها ، مستولیت مستقیم رفاه مردم را به عهده دارند ...» این کلمه یکی از گزارشهای محرمانه ی ماموران وزارت امور خارجه بتاریخ(1949م/1327هش) استخراج شده است که در آن به وزارت خارجه نسبت به این دکتورین پلید وشیطانی –که چنانچه بگونه ای در جنین خفه نشود ،- مواد خام ما را تهدید میکند، هوشدار داده است .
از همین سبب است که جان اف کندی گفته است: «...دولت های نظامی مانند دولت السلوادور، مؤثر ترین وسیله برای جلو گیری از کمونستها در امریکای لاتین هستند (این دکتورین در سالهای اخیر جنگ سرد از طریق مجاهدان افغانستانی و حملات خرد کننده شان که با پول و سلاح امریکا وکشور های عربی (بالخصوص عربستان سعودی)، غرب مخصوصاً در زمان «یو. جی. میکارتر» و »ریگن» رؤسای جمهور امریکا به همکاری آی اس آی والقاعده ومداخلات مستقیم دولت پاکستان و کشور های غربی پا گرفت که در ظرف حدوداً کمتراز ده سال کمونیزم یعنی اتحاد شوروی در هم پاشید و حتی دیوار برلین را که بعد از جنگ جهانی دوم اروپا را به شرق و غرب تقسیم و مجزا ساخته بود فروپاشید که از همین دکتورین «کنان» برای امحای دولت شوروی وقت در افغانستان نیز استفاده شد و از همین سبب است که حملات جنگی امریکا در هر قسمتی از دنیا که آغاز شود از این دکتورین استفاده میگردد.) کندی زمانی این بیانات را اظهار کرد که دست اندر کار تأسیس و سازمان بخشیدن به جوخه های مرگ بود که از ان زمان تا کنون عامل قتل عام دها هزار انسان بوده است (اتفاقاً نظیر آن در سالهای دهه نود از طریق پاکستان این جوخه های مرگ بنام طالبان در افغانستان مستقر گردانیده شد که باعث خسارات جبران ناپذیر مادی و معنوی در کشور گردید) اینها در چار چوب برنامه اتحاد برای ترقی انجام گرفته که احتمالاًتنها اثر ماندنی و پایدار آن برنامه ها هم است .
(مراجع امریکائی حتی استادان و پژوهشگران دانشگاه های امریکا کوشیدند تا تعریف مخصوصی از کمونیزم که به ایدیالوژی امریکا مفید ثابت شده است را از طریق برنامه های ملی به خورد مردم داده اند که کلاً این برنامه ها در چار چوب برنامه «اتحاد برای ترقی »انجام گرفته است .) در یک گزارش تحقیقی مشخص به ریاست «ویلیام یاندل الیوت »که در عین حال استاد کرسی «دولت » در دانشگاه «هاروارد» هم بود ، تهیه شده است . یکی از موضوعات مورد تحقیق این گروه این بود که کمونیزم چیست و چگونه صرایت میکند؟ آنها به برکت دقت اکادمیک خود، به این نتیجه درست رسیدند که خطر درجه اول کمونیزم در تغییر شکل و استحاله اقتصاد کشور های تحت سلطه ی کمونیستها ست و این تغییر شکل «...بگونه ای انجام می گیرد که میزان تمایل و توانائی آنرا نسبت به تبعیت از اقتصاد صنعتی دنیای غرب به عنوان متمم آن ، کاهش میدهند ...».این نظر اصالتاً درست است و برای زبان زرگری سیاسی امریکائی ها تعریف عملی خوبی را از «کمونستها» پدید آورده است . و هم امروز نیز دولت ما به آن پایبند است .
پس اگر دولتی آنقدر شیطان صفت یا آنقدر ابله باشد که چنین مسیری را در اقتصادخود پیش گیرد، بی درنگ در زمره ی دشمنان ما قرار خواهد گرفت . یا آنطور که «جان اف کندی»گفته است ، چنین دولتی به جزئی از «...توطئه بی رحم که همچون سنگی یک پارچه و متراکم است ...» تبدیل می شودکه هدفی جز تصرف همه دنیا ندارد . ما نیز همان مؤخره را بر آن بیافزائیم که اگر تصرف جهان همان سیاست روسیه باشد که بنظر میرسد به آن متعهد است باید گفت همین حالا این کار انجام گرفته است .[[4]]
این بحث ادامه دارد
[1] نوام چامسکی ، خاور میانه ،و سیاست امریکا قدرت بسیار خطر ناک،پیشین ،ص83.
[2] خاور میانه و سیاست امریکا – قدرت بسیار خطر ناک، پیشین ، صص83-84
[3] نوام چامسکی ، امریکای بزرگ و حقوق بشر، (سخنرانی در دانشگاه هاروارد 19 مارچ 1985)، برگردان بهزاد باشی،تهران: موسسه انتشارات آگاه ،صص1-10.1364
[4] همان مأخذ به دوام قبل
++++++++++++++++++++++++++++++
ماهیت جنگ ایالات متحده امریکا در افغانستان بر پایه مشروعیت قوانین بین المللی
و روابط حقوقی
بعد از ختم جنگ جهانی دوم که حدوداً (55 )ملیون کشته و صد ها ملیون زخمی ،آواره جنگی و بی جای شده از خانمان و سرزمین های شان را مخصوصاً در کشور های اروپائی و شرق دور (جاپان و کوریا) جا گذاشت که باعث تغییرات ژرفی نیز در روابط بین الدول و ارتباط شان بمیان آورد که این روابط در یک عهد نامه ای که بنام «اعلامیه جهانی حقوق بشر»که عبارت از یک پیمان بین المللی میباشد در مجمع عمومی سازمان ملل متحد به تاریخ10 دسامبر1948 در پاریس به تصویب رسیده است. این اعلامیه نتیجهٔ مستقیم جنگ جهانی دوم بوده و برای اولین بار حقوقی را که تمام انسانها مستحق داشتن آن میباشند، به تصویب رسانده بیان میدارد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعیای را که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند را مشخص کردهاست. لایحه جهانی حقوق بشر از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و دو پروتکل انتخابی آن تشکیل شده است. در سال1966 مجمع عمومی دو لایحه جزئیتر مذکور را بهتصویب رساند. در سال1976 هنگامی که لایحه جهانی حقوق بشر توسط تعداد کافی از ملتها مورد تایید قرار گرفت، به حقوق بینالملل تبدیل شد.
مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزامآور بوده و از اعتبار حقوق بینالملل برخوردارست، زیرا به صورت گستردهای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار میرود. کشورهای تازه استقلال یافتهٔ زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجاندهاند.
برای اینکه مفاهیم حقوق بین الدول روشن گردد قبل از این که به اصل مقاله بپردازم ضرور است تا در مورد اعلامیه جهانی حقوق بشر روشنی اندازم و آن ابر کشور هاییکه این قواعد حقوقی جهانی را سهل می انگارند مطابق به آن ملزم قرار داده شوند زیرا من عقیده دارم که هنوز وجدان بشر آنقدر خواب نرفته است که سخن بیداری را شنیده نتواند:
متن اعلامیه جهانی حقوق بشر
از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانوادهٔ بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است،
از آنجا که بی اعتنایی و تحقیر حقوق انسان به انجام کارهای وحشیانه انجامیده به طوری که وجدان آدمی را در رنج افکنده است، و پدید آمدن جهانی که در آن تمامی ابناء بشر از آزادی بیان و عقیده برخوردار باشند و به رهایی از هراس و نیازمندی رسند، به مثابه عالیترین آرزوی همگی انسانها اعلام شده است،
از آنجا که بایسته است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد،
از آنجا که بایسته است تا روابط دوستانه بین ملتها گسترش یابد،
از آنجا که مردمان «ملل متحد» در «منشور»، ایمان خود به اساسی ترین حقوق انسانها، در حرمت و ارزش نهادن به شخص انسان را نشان داده و در حقوق برابر زن و مرد هم پیمان شدهاند و مصمم به ارتقای توسعه اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی در فضای آزادترند،
از آنجا که «ممالک عضو»، در همیاری با «ملل متحد»، خود را متعهد به دستیابی به سطح بالاتری از حرمت جهانی برای حقوق بشر و آزادیهای زیربنایی و دیده بانی آن کردهاند،
از آنجا که فهم مشترک از چنین حقوق و آزادیها از اهم امور برای درک کامل چنین تعهدی است،
بنابراین، هم اکنون، «مجمع عمومی»،این «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان یک استاندهٔ مشترک و دستاورد تمامی ملل و ممالک اعلان میکند تا هر انسان و هر عضو جامعه با به خاطرسپاری این «اعلامیه»، به جد در راه یادگیری و آموزش آن در جهت ارتقای حرمت برای چنین حقوق و آزادیهایی بکوشد و برای اقدامهای پیشبرنده در سطح ملی و بینالمللی تلاش کند تا [همواره] بازشناسی مؤثر و دیده بانی جهانی [این حقوق ] را چه در میان مردمان «ممالک عضو» و چه در میان مردمان قلمروهای زیر فرمان آنها [تحصیل ]و تأمین نماید.
آیا دولت امریکا دولت مشروعی است؟
در مورد ایالات متحده امریکا مشروعیت دولت مفهومی ندارد.[[1]]تاریخ امریکا نشان میدهد که امریکا نصف مکسیکو رابر پایه نسل کشی فتح کرد.و کذا این موضوع در مورد حمله امریکا به افغانستان بعد از یازدهم سپتامبر2001 قبل از اینکه مجوز بین المللی را کسب کرده باشد نیز صد ق میکند که یک کشور آزاد و دارای حقوق یکسان بین المللی از طرف کشور ثانی مورد تعرض نظامی گرار می گیرد که در ضمن بمبارانهای شبانه و بعداً روزانه امریکا قسمیکه در مقاله قبلی نیز گفته آمدیم جانهای بسیاری از خانواده ها را که داخل جنگ نبوده و در خانه هایشان غنوده بودند از اثر حملات کور هواپیماههای نظامی امریکا جانهای شان را از دست دادند؛این در حالی از جانب امریکا انجام شد که در روش تدوین بین الملل، دولت ها حقوق مشخصی دارندو به این کاری ندارند که فلان حمله مشروع بوده یا خیر ، مثلاً مثال میزنند که فلان دولت ، مثلاً دولت طالبان افغانستان را مثال میزنند که«برپایه خشونت ، سرکوب، اخراج وانواع جنایات شکل گرفته و خود سیستم دولتی (آنها) مشروعیت ذاتی ندارد. این مشکل نهادی است که رشد کرده و با خشونت های بسیار تحمیل شده است. (در اینجا) مسئله مشروعیت مطرح نیست . زیرا نظم بین الملل وجود دارد که بر اساس آن اساساً توافق شده که دولت ها حقوق مشخصی داشته باشند اما این (نه برای امریکا و نه برای کشور دیگری ) هیچ مشروعیتی بدست نمیدهد که به این بهانه ها کشور دیگری را مورد تعدی و تجاوز قرار دهد. »[[2]]
در نیمه دوم قرن بیستم بعد از فروکش کردن جنگ جهانی دوم روابط و حقوق ثابت و اساسی دولت ها و بشر در یک اعلامیه ایکه بنام «اعلامیه جهانی حقوق بشر» که در بالا از آن به تفصیل صحبت رفت، عبارت از یک پیمان بین المللی میباشد در مجمع عمومی سازمان ملل متحد که به تاریخ10 دسامبر1948 در پاریس به تصویب رسیده است. این اعلامیه نتیجهٔ مستقیم جنگ جهانی دوم بوده و برای اولین بار حقوقی را که تمام انسانها مستحق داشتن آن میباشند، به تصویب رسانده بیان میدارد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعیای را که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند را مشخص کردهاست. لایحه جهانی حقوق بشر از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و دو پروتکل انتخابی آن تشکیل شده است. در سال1966 مجمع عمومی دو لایحه جزئیتر مذکور را بهتصویب رساند. در سال1976 هنگامی که لایحه جهانی حقوق بشر توسط تعداد کافی از ملتها مورد تایید قرار گرفت، که به حقوق بینالملل تبدیل شد.
میثاق بین المللی قوق مدنی و سیاسی که از عهدنامههای سازمان ملل متحد بر پایهٔ اعلامیه جهانی حقوق بشر است. این میثاق در16 دسامبر1966 ایجاد شد و در23 مارس1976 برابر با3 فروردین1355 لازمالاجرا شد.
در نقشه فوق کشور هائیکه این میثاق را به امضاء رسانده اند به رنگ سبز نشان داده شده است.
مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزامآور بوده و از اعتبار حقوق بینالملل برخوردارست، زیرا به صورت گستردهای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار میرود یا به اصطلاح کشور های معروض به شکسته شدن حقوق و آزادیهای فردی و عمومی آنها را در پرتو نظام دولتی شان از شر قوتهای متجاوز حمایه مینماید. کشورهای تازه استقلال یافتهٔ زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجاندهاند.
برای اینکه مفاهیم حقوق بین الدول روشن گردد قبل از این که به اصل مقاله بپردازم ضرور است تا در مورد اعلامیه جهانی حقوق بشرکه یک سرخط فهرست وار از حقوق فردی و حالات شخصیه گرفته تا حقوق و موازین بین کشور ها را در این میثاق ایضاح نموده روشنی اندازم و آن ابر کشور هاییکه این قواعد حقوقی جهانی را سهل می انگارند مطابق به آن ملزم قرار داده شوند زیرا من عقیده دارم که هنوز وجدان بشر آنقدر خواب نرفته است که تصویب وفیصله مجمع ای به این بزرگی را نادیده انگارند و یا سخن بیداری را شنیده نتواند.
ارتش اشغالکر یا نیروی حمله ور امریکا:
پیشینه مداخلات نظامی امریکا در دهه 1980
ایالات متحده امریکا در دهه 1980 در افغانستان، زمانیکه کمونستهای نقشگر از ماسکو تمام کشور را در زیر چتر حزب دیموکراتیک خلق افغانستان و دولتی که توسط کمیته مرکزی این حزب(حزب خلق که منشعب ازدو شعبه خلق و پرچم بود) اداره میشد و فرق سیستم اداره کشوری آنزمان تا این دم در این است که در آن وقت مردم را از خانه هایشان شبهنگام جبراً می بردند و در یک بی محکمه گی آنها را در پلیگونهای نظامی بعد از بستن به رگبار مسلسل ،با بلدوزر زیر خاک میکردند ویا آنها را با سقوط از هوا پیما طعمه مرگ میساختند و همینکار را روز هنگام نیز ،در محیط کاری انجام میدادند . ولی حالا این رشته کشتار ها در خال حاضر فرق میکند مثلاً توسط چتر بازان امریکائی که در منطقه بنام نیروی ویژه پائین میگردند و بعداً همه را ازپا در می آورند و بعد از انجام ماموریت وقتی فردا خبر می شوند که اشتباهاً فلان ده را دیسانت کرده ومورد هجوم نظامی قرارداده و مردمانش را کشته اند و یا فلان قریه را از اثر بمباردمان اشتباهاً از بین برده اند و یا در محفل عروسی در فلان منطقه زنان و کودکان و خانواده ها را بخاک و خون نشانده اند، فردای آن در برابر رسانه ها این نیرو ها فقط پوزش میخواستند وتأسف خود را ابراز میکردند که این به هیچ وجه کافی نبود و نمیتوانست مرگ انسانها را در حادثه شوم و نفرت انگیز توجیه نماید. ولی در نفس جنایات بشری اگر فکر شود فرقی میان آن کشتار بدست کمونست ها و این کشتار در حملات ناگهانی نیرو های ایالات متحده نمی بینم هر دو جنایت است ،جنایت سازمان یافته! و در نفس خود هر دو هراسناک و نفرت انگیز میباشد .
«سخن از دهه 1980 میلادی واهداف امریکائیان بخاطر سازمان دادن جهاد های اسلامی از طریق شعبات امنیتی پاکستان (آی اس آی) است که به هیچوجه، ایالات متحده امریکا هرگز این جهاد گران افغانستان را بخاطری یاری ندادند که این کشور را آزاد و (و یا بطرفداری اسلام که گویا از جانب کمونست ها در خطر است این کار را کرده باشد بل) بخاطر اهداف (سیاسی و کاربردی )خودش به آنها (مجاهدان) آموزش داد. و این به شدت به افغانستان آسیب رساند. مدرک تاریخی ایکه جسته و گریخته از بایگانی ها و ( کتابهایی که در این زمینه ها نگاشته شده) و حالا در دست رس میدیا قرار گرفته ، ظاهراً نشان میدهدکه روس ها را یک یا دوسال از افغانستان بیرون می انداختند اما وقتی مقاومت از افغانی به مقاومت تروریستی به حمایت خارجی ها (کشور های عربی و پاکستان) تغییر پیدا کرد ، آنها (روسها) ماندگار شدند. هیچ یک از این اقدامات برای کمک به افغانها نبود ، به شدن به آنها (و نیروگاهها و ساختمانهای زیر بنائی دولتی اعم از کارخانه ها و کامپلکس های صنعتی، شهراه ها ، پل ها ، مکاتیب ، دفاتر، اشجار و جنگلات، زیر بناهای کشاورزی و سیستم های آبیاری و قتل های شبانه در سر کوچه و بازارو. . .) ضربه زدند ، درست مثل اشغال روسها . این ها را باید جبران کرد.»[[3]]
امریکا و متحدانش در افغانستان
امریکاو متحدانش نباید به افغانستان حمله می نمودند و حریم هوائی آن کشور را با بمباردمانهای شبانه وبا استعمال موشک های دور برد کروز از خلیج فارس نباید در تخریب زیر بناهای ستراتیژیک نظامی در افغانستان اقدام میکرد . و همچنان نباید قوای امریکائی ظاهراً پس از اشغال نظامی آن کشور تاسیسات کاربردی پیشگیرنده نظامی از قبیل دستگاههای پیشرفته مدافعه هوائی برای پوشش مصئون منطقوی که توسط روسها اعمار گردیده بود را تخریب میکرد . در سال 2001 به صدها دستگاه تانک های زرهی پیش رفته روسی را با دستگاههای راکت انداز و خمپاره انداز را توسط وسایل لایزری فلج و از کار انداخت که اکثراً به تول آهن پاره در بازار های ایالت سرحد پاکستان فروش گردید .
هم مردم و هم سایر کشور ها که از آتش قوی و نیرو های نظامی امریکا در تشویش بودند میگفتند: «نباید نیرو های امریکائی آنجا باشند. بهر حال درست آنست که نیروهای تحت نظارت مجمع عمومی سازمان ملل آنجا حضور میداشتند.»[[4]] چرا که کشایش جبه های جنگی اعم از هوائی و زمینی (بدون موافقت و مجوز سازمان ملل مخالف اعلامیه جهانی حقوق بشر میباشد که در سال1976 هنگامی که لایحه جهانی حقوق بشر توسط تعداد کافی از ملتها مورد تایید قرار گرفت و به حقوق بینالملل تبدیل شد که نه امریکا از آن مستثنی و نه افغانستان از آن محروم پنداشته شده میتواند. چراکه مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزامآور بوده و از اعتبار حقوق بینالملل به صورت گستردهای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار میرود. کشورهای تازه استقلال یافتهٔ زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده وحتی آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود نیزگنجاندهاند.
همچنان در متن اعلامیه جهانی حقوق بشر در پاراگراف اول آن این نکته مسلم شده است:
« از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانوادهٔ بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است،و بی اعتنایی و تحقیر حقوق انسان به انجام کارهای وحشیانه انجامیده به طوری که وجدان آدمی را در رنج افکنده است، و پدید آمدن جهانی که در آن تمامی ابناء بشر از آزادی بیان و عقیده برخوردار باشند و به رهایی از هراس و نیازمندی رسند، به مثابه عالیترین آرزوی همگی انسانها اعلام شده است،».
معهذا بایست قبل از اینکه ایالات متحده فعل و افعالات جنگی اش را در افغانستان می کشود ضرور بود تا مطابق مفاد این اعلامیه نیرو هائیکه داخل افغانستان میشد مشتمل از نیرو هایی میبود »که تحت نظارت مجمع عمومی سازمان ملل آنجا حضور میداشتند» نه اینکه ایالات متحده، برغم خودش یک نسل کشی جدیدی از اعضای دولت طالبان را براه می انداخت که حاصل آن هزاران و دها هزار کشته طالبان و مردمان ملکی ایکه در خانه هایشان بودند گردید. من، نگارنده در پرده تلویزیون که از طریق «CNN» و «BBC» در آن روز ها پخش میشد میدیدم که در شهر های بزرگ ودور دستهای افغانستان خانه ها وقلعه های مستحکم چطور در صدم حصه ثانیه از اثر انفجار بمب به هوا پرتاب میشد .این اوضاع باعث شد تا طالبان همه مراکز حکومتی و پادگانهای نظامی خود را ترک گفته و به سوی نقب های تدافعی توره بوره که در زمان مجاهدین به کمک تخنیکی کشور های غربی ساخته شده بود پناه ببرند که در همان غار ها هم از حملات موشکی موشک اندازان هدایت شده هوشمند امریکائی در امان نماندند.
« اگراز سازمان ملل قبلاً در این یورشها اجازه کسب میگردید از دایر نمودن شورای امنیت پرهیز میشد . مجمع عمومی قدرت بزرگی نیست اما دست کم کمتر از شورای امنیت- باآن رأی گیری و قوانین بشدت نا دیموکراتیکش برای عضو گیری که در ترکیبش قدرت های بزرگ جهانی بطور مسخره شریک و حق اجرا و یا ویتو را داراست . مجمع عمومی میخواهد به سمت کمک مالی برود در حالیکه امریکا نمی گذارد بودجه سازمان ملل تأمین شود. اتفاقاً مردم امریکا میخواهند که پشتیبانی ایالات متحده امریکا از فعالیت پاسدار صلح سازمان ملل بیشتر شود. اگر بتوانیم ایالات متحده را به دیموکراسی کار گری تبدیل کنیم، آن طور که دغدغه افکار عمومی است ، میشود این کار ها را کرد . قطعاً منابع بی شماری در این راه وجود دارد ولی اینکار آسان نخواهد بود و همان طور که «جلبیر» میگوید کار سختی است . نمی دانم برای افغانستان چه می شود کرد؟خود شان بی توجه به کمک دیگران کاری برای خود شان بکنند. اما هر کمک خارجی باید کمک سازنده باشد نه با هدف خدمت بخودیعنی در واقع کمک از جانب قدرتهای بزرگ نباشد.(یکی از پژوهشگران در این زمینه که «اشقر» نام دارد معتقد به این واقعیت است که ایالات متحده با حضورش در افغانستان دارد به باز گشت طالبان مدد می رساند – مثل عراق که حضورش در آنجا مدد رسان این شورش های کذابی است (که از آن باز القاعده دوباره تولدی دیگر یافت با حضور «زرقابی» و سازمان دو آتشه دیگر از ته مانده های ارتش سابقه عراق از زمان صدام حسین که قوه قابل ملاحظه واندیشه بود و اکنون بنام «دولت اسلامی داعیش» شرق میانه را زیر و رو و جنوب آسیا را مواجه به چالش بزرگی ساخته است.) جمعیت کثیری از افغانها با همان پیچیدگیهای قومی /فرقه ای که در کشوروجود دارد از نیرو های امریکائی متنفر و بی زار اند – در افغانستان پشتونها کمابیش همان موقعیت سنّی های عراق را دارند ، به این استثنا که در افغانستان اکثریت اند. افغانستان شاهد از سر گیری و افزایش واقعی طالبان در کشور شان میباشند و این در گزارشتهای زیادی تأیید شده است . تنها نتیجه ای که می شود گرفت این است که ایالات متحده باید همین حالا بساطش را از افغانستان جمع کند و برود.»[[5]]
با ختم سال 2014 که خونین ترین سال برای افغانستان و به اصطلاح متحدیدن بین المللی صلح و و همچنان آخرین سال توقف این نیرو ها و کار گاههای نظامی شان در افغانستان بود که با فرا رسیدن سال 2015 و ترک قدرت های خارجی صحنه نبرد افغانستان را یک حالت اعتماد بنفس و روحیه شجاعت سربازان افغان اعم از نظامی و پولیس بمیان آمده که توانسته اند در چندین عملیات های نظامی دشمن را متوقف بسازند. همچنان گزارشات و تغییراتیکه در دید پاکستانی ها نسبت به هراس افگنان بمیان آمده است زمینه یک توامیت در زمینه ایجاد یک برنامه ضد دهشت افگنی از طریق افغانستان وپاکستان دور از تصور نمیباشد . همچنان تا اندازه ای نیرو های دفاعی کشور آماده و مجهز به کاربرد های هوابردی نیز گردیده اند که بنا بر گزارشات منابع رسمی کشور در ظرف ماه های آینده این قابلیت چندین برابر تزئید می یابد.
در بحث های آینده موضوعات مربوط به دراز ترین جنگ امریکا درتاریخ آن کشور در افغانستان
اداکه خواهیم داد.
ادامه دارد
[1] چامسکی ، خاور میانه و سیاست امریکا ، قدرت بسیار خطر ناک ، پیشین ، ص 137.
[2] همان ماخذپیشین ، 137.
[3] موام تومسکی و شالوم، خاور میانه و سیاست امریکا-قدرت بسیار خطرناک،پیشین ، ص85
[4] همان مأخذ ، ص، 86
[5] همان مأخذ پیشین ، صص85-86.