نصيرمهرين
در حاشیۀ موضوع گدایی
درچهرۀ عزیز، اما اندوهبارمیهن رنجدیدۀ ما، به ویژه در شهربسیارغمدیدۀ کابل، داغ گدایی نیز برجسته تر جلب نظر می نماید. حضور چشمگیر و روبه افزایش گدایی گران، در همه نقاط شهر بارها سبب بازتاب های آن در رسانه ها شده است. ازگدایی گران حرفه یی، از گدایی گران خارجی ( که پاکستانی ها مورد نظر اند) ، از موجودیت شبکه های که به استخدام زنان وکودکان برای گدایی گری اشتغال دارند، از جمع کردن گدایان وحتا قانون منع گدایی سخن رفته است.
کمتر کسی را هم توان سراغ داشت که نداند این فاجعۀ اجتماعی، در پهلوی حضور معتادان، وبسا ناگواری ها وناهنجاری های دیگر، از بیکاری، از فقر، از بی کفایتی، از بی توجهی به مسائل بسیار مهم وحیاتی جامعه ناشی شده است. بر بنیاد چنین عوامل اساسی، فقرزا وگدایی گستر است که اگر اندک پولی در دست گدایی می گذاریم، فقر او را از میان نمی بردارد. چنان که تا حال به فقر آنان پایان نداده است. اگرکسانی به لت وکوب دست یازیده اند، اگرآنها را جمع کنندو برخورد به اصطلاح قانونی، در بهترین وضعیت سخن از رفتارهای بروکراتیک خواهد داشت، نه علاجگر درد فقر.
من هر باری که با گدایی ویا با موضوع گدایی گری مواجه شده ام، خاطره یی از سال1997 دلم را می آزارد. این خاطره را با شما در میان می گذارم:
دوستانم از موترپیاده شدند که به دفتر تکت فروشی بروند. گفتم من در موتر منتظرمی باشم. سرو صدای موترها و ریگشاها، ازدحام و گذر انبوهی از مردم، حواسم را مشغول می داشت که صدای تک تک را در شیشیۀ موترشنیدم. دیدم چادری پوشی اندک دست پیش آورد وکمک می طلبد. شیشۀ موتر را پایان آوردم ومقداری پول در کف دستش گذاشتم. با آهستگی سخنانی را بر زبان آورد که آنها را درک نتوانستم. پسانتر احساسم این بود که شاید با گلوی گرفته ابراز تشکر می نمود. لحظۀ کوتاهی گذشت ،پس ازفاصلۀ چند قدمی برگشت وبازهم درجای قبلی ایستاد و با صدای لرزان گفت: من در افغانستان معلمه بودم. به این روزگار رسیده ایم. حالا نان می خرم وبه خانه می برم . . .