مهرالدین مشید

 

دعوا بر سر جهاد و یا دعوا بر سر قدرت

بازی بیرحمانۀ قدرت زیرنام جهاد و استفادۀ ابزاری از جهادگران مومن

 

دراین روز ها که چانه زنی ها بر سر کسب قدرت و رسیدن به مقام های وزارتخانه ها بار دیگر گرم شده است. بار دیگر نام مقدس مجاهدین پیشین و داعیۀ جهادگران مومن افغانستان ورد زبان شماری افراد معلوم الحال گردیده است. در این میان آقایان استاد سیاف و اسماعیل خان از سایرین چندین گام پیش افگنده اند و با عقب زدن دیگران،  علم دفاع از جهاد و داعیۀ مجاهدین را به اهتزاز درآورده اند تا باشد که بار دیگر درفش عظیم جهاد را بر بلندای کاخ های مرمرین، مارکیت های زمردین، بر فراز دروازه های باغ های قشنگ و بر برج و باروی زمین های غصبی شان به اهتزاز درآورند و بار دیگر فرزندان بی خبر و مظلوم این سرزمین راقربانی حرص و آز خود بسازند و آنان را به گونۀ بیرحمانه یی در پای قدرت ذبح شرعی نمایند تا بدین بهانه بر سر ناروایی های شان در حق جهاد و مجاهدین پرده بکشند و با خاک افگندن بر چشمام مردم،  بقای خویش را در قدرت حفظ نمایند و مصؤونیت قانونی پیدا کرده و دوسیۀ دزدی ها و غارت های شان در اداره های عدلی و قضایی کشور سر نشود؛

بازی بیرحمانه بر سر قدرت زیر نام مقدس جهاد و استفادۀ ابزاری شماری رهبران خودخواندۀ جهادی، از رزم آوری ها و حماسه های رزمنده گان مومن افغانستان در این روز ها به اندازۀ آفتابی شده و مشت رهبر نمایان بازگردیده و چهره های شان عریان شده است که رسوایی آن خیلی بی پیشینه است. راستی هم که نشۀ قدرت خیلی بدتر از نشۀ هیرویین انسان را از پای می اندازد. نشۀ هیرویین انسان را زار وعلیل می سازد و عقل او را زایل کرده و بالاخره چنان او را از خود بیگانه می نماید که حتا تو بودن او را نیز می بلعد؛ اما در آخرین تحلیل شخص مصاب به هیرویین خود قربانی نشه یی می شود که سال های سال از بد روزگار به آن معتاد شده است که نشۀ قدرت حال وهوای دیگری دارد و درجۀ شور و جنون آن خطرناکتر از نشۀ هیرویین است. نشۀ قدرت چنان انسان را زبون و ذلیل می نماید که و در پیشگاۀ مردم شرمسار و خجل می سازد که ذلت اش به مراتب بیشتر از زبونی شخص معتاد به هیرویین است؛ زیرا هیرویینی بالاخره خود قربانی نشۀ خود می شود و اما شخص معتاد به قدرت، دیگران را به بهای ماندن در قدرت به قربانی می گیرد و حتا  از کشته شدن و ویران شدن هراسی ندارد و گویان جنون آدم کشی و ویرانگری در او زبانه می کشد. بنا بر این نشۀ قدرت بس خطرناکتر از نشۀ هیرویین است و پس سه  بار اعوذ بالله گفت و ازکنار این دیوانگان رد شد و تا خدای نخواسته در افسون آنان گیر مانده و به جنون شرمسارانه دچار گردید.

صدها دریغ و درد که جهاد مردم مظلوم افغانستان وحماسه ها و شاهکاری های جهادگران مومن و ایثارگران حق شناس و با ایمان کشور از چندین دهه بدین سو به گونۀ بیرحمانه یی به بدترین ابزار شماری رهبران خود خواندۀ معلوم الحال جهادی مبدل شده است. شماری آقایان از مدت ها بدین سو زیرنام دفاع مقدس از جهاد مردم افغانستان به گونۀ خیلی بی شرمانه مصروف سم پاشی بر داعیۀ  برحق جهاد مردم افغانستان هستند. با تاسف فراوان که زیر پوشش دفاع از جهاد جفا های شاخداری در حق مجاهدین و مردم افغانستان نموده اند که حتا ذکر جنایات آنان از حوصلۀ بیان و نوشتن قلم بدور است. کشتن های بیرحمانه، میخکوبی ها، سینه بریدن ها، شاشیدن از فراز کانتینرها بر روی بیگناهان، غارت دارایی های عامه و مردم و غصب زمین ها و ده ها جنایت دیگر از دو دهه بدین سو همه زیرنام دفاع از جهاد در کشور ما صورت گرفته است بر پیشانی این همه ناروایی ها داعیۀ حمایت از جهاد نوشته شده است. تمامی این جنایت ها زیر نام جهاد به وقوع پیوسته است، در حالی که تمامی اعمال یادشده جنایت آشکار برضد جهاد و آرمان های مجاهدین مظلوم کشور بوده است. مگر این ها فراموش کرده اند که چه جفا های نابخشودنی را در حق آنانی انجام داده اند که سال ها در کنار شان رزمیدند و جان های شیرین شان را ازدست دادند وامروز خانواده های شان به لقمۀ نانی محتاج هستند؛ اما این آقایان به بهای خون های آن راهیان برحق کاخ ها و باغ ها دارند و از فرط سیری مجال عارق زدن را از دست داده اند.

این داعیه داران کاذب اند که هر از گاهی با پایان یافتن تهاجم شوروی در افغانستان،  با بهم خوردن "کاسه یی  به کوزه  یی" بدمست می شوند و به سرعت نام مجاهدین را  بر سر زبان های شان می رانند و به مثابۀ داعیه  داران جهادگران مومن افغانستان از زمین و آسمان گل می کند و دفاع از مجاهدین و آرمان آنان به صدای گوش کرکن مبدل می شود. با تاسف که این داعیه داران جهاد تنها زمانی به مجاهدین رجوع می کنند و داد از جهاد و مجاهدت های مردم افغانستان می زنند که منافع شخص شان را برای رسیدن به قدرت و دست یابی به ثروت در خطر می بینند؛ اما زمانی که به مقام های بلند دولتی تکیه می کنند و از خوان نعمت حکومت برخوردار می باشند، نه از مجاهدین یاد می کنند و نه در فکر حق آنان هستند؛ زیرا در این هنگام چنان سرگرم غارت ها و چپاول ها و درگیر ثروت اندوزی ها اند که در اصل مجاهدین چه که حتا خدا را هم از یاد می برند و در چنین حالات طوری مصروف غارت ها و دفاع اقارب و نزدیکان خویش اند و شب و روز مصروف سفارش ها دراداره های دولتی که حتا فرصت به اصطلاح سر خاریدن را هم ندارند و چه رسد به آنکه لحظه یی رنج هزاران هزار بیوه و یتیم جهاد اندکترین وسوسه یی در درون آنان بیفگند. برای این ها بهترخواهد بود تا به سکوت مرگبار روی آورند و مصروف حساب و کتاب غارت های خود شوند و دست از سر کل مجاهدین و مردم افغانستان بردارند. آخرترس خداهم اندکی لازم است، چقدر دیده درایی و چشم ضیقی و بستن دست و پای مردم به فریب و دروغ، بالاخره تا چه وقت، مگر این ها فکر می کنند که عمر نوع پیامبر را دارند و نمی میرند و در معرض بدترین داوری مجاهدین و مردم قرار نخواهند گرفت. ممکن هم فکر کنند که کاخ ها و پول های به غارت برده شده بر روی جنایات شان حایل خواهد شد و از آسیب بعد از مرگ هم درامان شان نگاه خواهد داشت. در حالی که پس از مرگ حال این ها بدتر از هرکسی  است؛ زیرا ثروت های دزدیده شدۀ این ها نه تنها به قول قرآنکریم  پشت و پهلوی شان را به بدترین حال می سوزاند و به آتش جهنم آنان مبدل می گردد؛ بلکه ثروت های بازمانده از آنان به آتشی در دنیان میان  وارثان شان مبدل می شود که هر یک با نزدیک شدن به آن به نوبت می سوزند و بدتر از پدران شان نابود می شوند. این وعدۀ خدا در حصۀ پدران و وارثان شان تحقق پیدا می کند که دوزخ این جهانی سوزنده تر و کشنده تر از دوزخ آن جهانی است؛ اما شگفت آور این است که هرگز عطش قدرت این آتش های دوزخ این جهان و آن جهان اندکی هم فروکش نکرده و برعکس هر روز بیشتر از روز دیگر با بهانه ها و رنگ های دیگر زبانه می کشد و می خواهند زیر نام دفاع از مجاهدین، مردم را در آتش حرص و کینۀ خود بسوزانند. برای توجیۀ آن دست به ایتلاف می زنند و سخن از مژده های جدید ناپایدار به زبان می آورند.

در حالی که مردم آگاه اند ایتلاف و اتحاد میان میان رهبران پیشین جهاد پدیدۀ تازه یی نبوده و پیشینۀ این گونه اختلافات میان گروههای اسلامی به سال های پیش از تهاجم شوروی به افغانستان بر می گردد که اختلاف میان حزب اسلامی و جمعیت اسلامی و بعد با ظهور گروههای دیگر جهادی به رهبری آقایان مولوی نبی، صبغت الله مجددی، سیداحمد گیلانی، سیاف، مولوی خالص در پشاور و  هفت گروۀ سیاسی در ایران در دوران جهاد به همگان آفتابی است. جنگ های بیرحمانه و ظالمانۀ گروه های جهادی در کابل پس از سقوط نجیب میان وحدت اسلامی به رهبری آقای مزاری و اتحاد اسلامی به رهبری آقای سیاف و صف آرایی جمعیت اسلامی با حزب اسلامی و وحدت اسلامی که به شهادت شصت هزار شهروندان مظلوم کابل انجامید، دردناک ترین حادثه در تاریخ کشور است که وجدان انسانیت را تکان می دهد. بدون استثنا رهبران و فرماندهان تمامی گروه های درگیر در این جنگ مسؤول کشته شدن هزاران شهروند کابل زمین است. این گروه ها در زمان جهاد هم هر از گاهی تحت فشار پاکستان و ایران دست به ایتلاف های شکننده و مقطعی می زدند و به زودی این ایتلاف ها از هم می پاشیدند. داستان ایتلاف ها میان گروه های جهادی چه در زمان جهاد و چه پس از آن و قسم شکنی ها و خلاف عهدی ها میان رهبران و فرماندهان جهادی با تاسف که به یک فرهنگ مردود مبدل شده است که هر از گاهی در زمان چانه زنی ها بر سر قدرت به وقوع می پیوسته است و با گذشت شرایط خاص دوباره از هم پاشیده است. مردم نه تنها به این مژده های باجگیرانۀ آنان باور دارند؛ بلکه در عقب این فاجعه های جدید را نیز پیش بین هستند؛ زیرا نیات اصلی این ها به همگان آشکار شده و به قول معروف "آزموده را آزمودن خطا است" و شاید هم در عقب احتمال ایتلاف جدید، بهانه یی موجود باشد که جناب سیاف به شکست فاحش خود در انتخابات ریاست جمهوری گذشته پی برد که با وجود هوای بلند،  رای اندکی آورد و دریافت که به چه میزانی مردم از او دلگیر شده اند. دیگر زمان آن گذشته است که مردم به زودی قربانی مانور های تبلیغاتی شوند و در بند مکر خشکه مقدسان بیفتند. شاید تشکیل ایتلاف جدید سکوی باشد، برای پرش آنانی که خیلی مفتضحانه شکست خوروده اند و بالاخره این ایتلاف نفس تازه یی  برای آنان بدمد. در گذشته هم در اوج اختلافات میان رهبران جهادی در پشاور گروه های جهادی زیرنام اتحاد اسلامی به رهبری استاد سیاف جمع شدند و پس از آن که این ایتلاف به سرعت از هم پاشید. این حزب تا کنون تحت رهبری استاد سیاف باقی ماند و حالا که عمر  این حزب در میان اختلافات استاد سیاف و آقای انجنیر احمدزی در حال نابودی است و تشکیل دعوت هم نتوانست، بدیل خوبی برای آن شود. بنا بر این تشکیل تازه می تواند، بحیث سنگ بنای جدید پس از تجزیه برای استاد سیاف باقی بماند.

هرچه باشد، حالا مردم همه چیز را خوب می  دانند و به کژ اندیشی ها پی  برده اند، طرق رفتن به کج راهه ها را نیز آموخته اند و به این سخن خداوند باور کامل دارند که "مکر و خدعۀ  خداوند بزرگتر از هر مکری است.  این آقایان بدانند که مردم زبان شان را می دانند و دیگر فریب شان را نخواهند خورد و آرمان استفاده از خون مقدس رزم آوران مومن را با خود در گور خواهند برد؛ زیرا اکنون فرزندان مجاهدین آگاه شده اند و سیاه را از سفید تمیز کرده می توانند و دریافته اند که ملاک جهاد و جهادگری چه بوده و امروز شماری تیکه داران چگونه از آن ملاک های مقدس استفادۀ ابزاری می نمایند. فرزندان مجاهدین از عمق و پهنای غارت های این داعیه داران دروغین آگاهی دارند و به درجۀ مکر و فریب شان واقف هستند. این ها دانسته اند که چگونه آن پابرهنگان دیروزی از خون و شهامت پدران شان بدترین استفاده ها کردند و به بهای خون پدران مومن شان کاخ های سبز و ویلا های مرمرین اعمار کردند و خویش را در عقب هفت دربند طلایی پنهان کردند و در حال به پایان رساندن رویا های خویش اند که هنوز هم نزد شان بی تعبیر مانده است؛ اما فرزندان مجاهدین هر از گاهی سرگردان و آواره در عقب دروازه های این داعیه داران اند و برای انجام کار آن ها چه که حتا جرئت آن را ندارند تا فرزند مجاهدین را دست کم با نیمه لبخندی خوش بسازند؛ بلکه برعکس پهره  داران شان وظیفه داده اند که تنها در را برای معامله گران آنان بگشایند و بروی دیگران برای همیش بندند. این است داستان تلخ و واقعی زنده گی داعیه داران جهاد. مردم اگر باز هم خلاف قول پیامبر اسلام عمل کنند و بار دیگر قربانی مار های سوراخ های فتنۀ این ها شوند، بدا به حال شان باد. یاهو

   

 


بالا
 
بازگشت