مهرالدین مشید

 

افغانستان سرزمین درد های جانکاه و بی پایان و غرقه در خون و آتش

مردم افغانستان در چنگال سوسمار ها  و ا فعی ها  - نو- آرمان - مشعل

 

افغانستان سرزمین رنج های بی پایان و بستر درد های جانگداز و بیدرمان که حتا حافظۀ تاریخ را شگفت زده گردانیده است. شاید تاریخ کمتر چنین فاجعۀ طولانی را در خاطرۀ خود داشته باشد. هرچند حافظۀ تاریخ مملو از فاجعه ها و مصیبت ها است که در هر برهۀ زمان هزاران انسان مظلوم در جنگ بیرحمانۀ داد برضد بیداد به خاک و خون کشیده شده اند. تراژیدی دردناک انسان با نبرد قابیل این نماد اسطوره یی بیداد بر ضد قابیل این مصداق ایده آل  انسان مظلوم  و نماد استقامت و شجاعت در تاریخ به بیرحمانه ترین صورت آغاز گردیده است و تا کنون فاجعه بارتر از گذشته ادامه دارد. هابیل در واقع با وجود قدرت و توانایی هایی که داشت، نخواست با قابیل به میدان جنگ برود و اما برای او تسلیم نشد و او را به داد و نیکوکاری فراخواند؛ اما قابیل به فراخوان دادخوای هابیل وقعی نگذاشت و به جنگ بیرحمانه یی در برابر هابیل پرداخت که منجر به قربانی هابیل شد . هابیل با استقامت پایدار در برابر قابیل در سنگر دفاع از حق انسان مظلوم قرار گرفت و تا پایان جان از به جور تسلیم نشد تا آنکه قابیل بروی یورش برد و خون اش را به زمین ریخت و او لین قتل بیرحمانه را به گونۀ وحشیانه یی مرتکب گردید . قابیل با این حرکت ناشیانۀ خود نه تنها رسم بیدادگری و حق کشی را در زمین به ارث گذاشت؛ بلکه سیمای صاف، ساده و بی رنگ زمین را با خون انسان مظلوم رنگین نمود و از آن به بعد رسم حق کشی و بیداد گری در زمین به سنت ظالمانه یی مبدل شده است. قابیل با این حرکت ستمگرانۀ خود خواست، دامنۀ استبداد در زمین خدا را بگسترد و فرصت های داد و حتا دادخواهی را از انسان مظلوم بگیرد. قابیل با این عمل مستبدانه اش نه تنها گلیم استبداد و جور را بر روی زمین خدا هموار نمود؛ بلکه به یاری تمامی ستمگران تاریخ رفت و همه مفسدان و غارتگران را به آغوش گرفت و فربۀ شان نمود. از آن به بعد تمامی مستبدان، مفسدان و غارتگران با قابیل هم آغوش و هم پیمان اند و در باطوق او نشخوار می نمایند.  نه تنها دیروز؛  بلکه امروز هم مفسدان و غارتگران سرزمین ما سر به بستر قابیل نهاده اند و در زیر پاهای او خوابیده اند و از نوش جان کردن مرداری های او نه تنها شرم نمی کنند و خجل نمی شوند؛ به عکس به آن افتخار کرده و به مردار خواری ها و گنده خواری های خود  فخر و مباهات هم می نمایند.* این وارثان قابیل با شکم های بوییده و گندیده زیر پر و بال قابیل بزرگ زمان احساس آرامش کرده و از چنگال قانون و عدالت خویش را درامان یافته اند؛ زیرا زیر دستان نامقدس قابیل در موجی از سکوت مرگبار بی شرمانه و بیدردانه نفس می کشند؛ اما این وارثان و فرزندان قابیل فراموش کرده اند که هرچنداز لطف خلف الصدق قابیل تاریخ برخوردار اند، ولی دیر یا زود به سزای اعمال شان خواهند رسید و دست قابیل تاریخ این ناخدای کشتی توقانی فساد در کشور از سر شان کوتاه خواهد شد.

زیرا هابیل تاریخ و سردمدار داد هرگز شمشیر اش را در نیام نگذاشته است و پس از قتل هابیل سخت تکان خورده است و با هرگونه خوش باوری ها بدرود گفته است . از همین رو است که از آن به بعد خود را بصورت تمام عیار در رویارویی با قابیل و وارثان آن می بیند. هابیل در مرحلۀ اول تن به استقامت داد و از جنگ با قابیل خود داری کرد و خواست رسم مبارزۀ عدم تشدد را برای نسل های آینده بنیاد گذاری نماید و حتا برای نهادینه کردن این رسم ماندگار حاضر به دست برداری  از کشتار و خون خواهی هم بود و اما دید که  قابیل با این رویکرد مهاجم تر و ستمگر تر شد و ناگزیر گردید تا از استقامت در راۀ عدم خشونت بپرهیزد و به استقامت خود در راۀ نابودی کامل قابیل بیفزاید. قابیل از آن به بعد ساده انگاری ها را کنار گذاشت و برای شکستاندن دندان خون آشام قابیل کمر همت بست و رسم  بی پایان نبرد داد بر ضد بیداد را رادمردانه رقم زد و این رسم ماندگار بت شکنانه در دهلیز زمان جاری است و مانند سنگ شناور از هر نسلی به نسلی عبور می کند. اما صد ها دریغ و درد که این جنگ نابرابر هر از گاهی سینۀ زمین را بیشتر خون آلود می سازد و تیغ از دمار باشنده گانش بیرون می کند و هنوز هم که هنوز است است. این گونه قساوت ها و بیرحمی ها و حق کشی ها به شدت ادامه دارد و هر لحظ جان مظلومی ر ا می گیرد و چنتۀ ستم را فربه می سازد و بر شتاب و بیرحمی ستمگران می  افزاید.   از همین رو است که امروز در اکثر گوشه های جهان هر میدان کربلا و هر روز عاشورا است و به شمار این میدان ها و روز های خونین افزوده می شود.

افغانستان یکی از کشور هایی است که مردم آن سخت درگیر این جنگ ویرانگر شده و به کربلای زمان مبدل شده است  و هر روز به استقبال عاشورای جدید می روند. آنهم عاشورایی که دست کم از کربلایش خبری نیست و و جب و جب آن به کربلا مبدل شده است. این کربلا تنها حسین زمان را به قربانی نمی گیرد و پیام آوری ندارد و زینب زمان لب به سکوت نهاده است .  این به معنای آن نیست که زینب در کربلای کشور خا حضور ندارد؛ صد ها و هزاران زینب حضور فعال دارند و از کربلای تاریخ تصویر روشنی در ذهن خود دارند و از فلسفۀ وجودی عاشورا آگاهی بیشتری دارند و اما در این کربلا و دراین عاشورا حق و باطل را مغشوش می یابند و حق را در هالۀ ابهام به تماشا نشسته و برای آن ناگزیرانه سوگوار شده اند. مردم افغانستان خود را در این جنگ بی پناه و بدون تکیه گاۀ مطمین یافته اند. بر مصداق این شعر بیدل :

در میان قعر دریا تخته بندم کرده یی        باز می گویی که دامن تر مکن هوشیار باش.

 در آنسوی جبهه شاخ زنان بیرحم و انتحاری گران بیباک و مزدور را می بینند که به اشارۀ استخبارات پاکستان و ایران هر روز هست و بود این کشور را به کام نابودی می برند و با حمله های بیرحمانۀ انتحاری و انفجاری جان دهها انسان مظلوم افغانستان را می گیرند. این خود فروختگان که قساوت ها واسلام ستیزی های شان را زیر عمامۀ مقدس و ریش های مبارک پنهان کرده اند . از آنها استفادۀ ابزاری کرده و مردم بیچارۀ ما را به فریب جدید کشانده اند. در حالیکه دست در دست نظامیان پاکستانی داده و با اجرای فتوا های استخباراتی آنها تیغ از دمار مردم ما بیرون می کنند. هر روز با انتحار و انفجار تازه دامان این سرزمین زخمی را با خون رنگین تر می نمایند و گل های از بوستان بلاکشده اش را می بلعند و برای خوشی نظامیان پاکستانی هیهات سر می دهند. در حقیقت با هر خون تازه در این سرزمین آب  در آسیاب پاکستانی ها را بیشتر سرازیر می سازند. با برافگندن قامت های کشیده یی برقامت آرایی دشمنان این ملت می افزایند و از قامت آرایی مردم خود می کاهند . این گروۀ مزدور با حادثه آفرینی های دلخراش و دردناک هر میدان را کربلا و هر میدان را به عاشورا  مبدل کرده اند؛ اما چنان کربلا و عاشورایی که حتا کربلاییان تاریخ را شگفت زده گردانیده  و عاشوراییان زمان را  از فرط حیرت وادار ساخته است تا انگشت حیرت بر لب بگذارند؛ زیرا این گروه با فاجعه آفرینی، رنج ، بیرحمی و قساوت در وجب وجب این سرزمین  و به خاک و خون کشاندن عزیزان و جگرگوشه های مادرانی نه تنها مادران؛ بلکه مادر  وطن را بیشتر داغدار  کرده و به ماتم دردناک بنشانده اند.

وضعیت در این سوی جبهه کمتر از آنسوی چبهه نیست. در این سو اژدهای فساد و  غارت مانند افعی ها دهن های شان را باز کرده اند و هر آن در بدنۀ جامعۀ افغانستان زهر افشانی دارند. این افعی ها به مراتب خطرناکتر از حملات انتحاری و انفجاری دندان های شان را بر گوشت و پوست مردم مظلوم افغانستان فرو برده اند. به این هم بسنده نکرده و هر آن می خواهند دندان های شان هرچه بیشتر تا استخوان این ملت مظلوم فروتر ببرند. این ها خطرناکتر از آن سوسمار ها اند. سوسمار ها با انتحار و انفجار تیغ از دمار مردم بیرون می کنند  و به  نابودی و ویرانی مادی و معنوی این کشور دست می یازند و اما افعی های در دستگاهی نه تتها با غارت و تاراج در موجی از فساد گسترده نه تنها برای غارت های بیشتر و فساد گسترده تر فربه می شوند؛ بلکه  با تار های عنکوبتی فساد دست و نظام را نیز می بندند که خود نیز بالاخره در آن اسیر می گردند.  در دستگاهی ها خطرناکتر از مخالفان مسلح دولت با دو شمشیر غارت  فساد به جان مردم افتاده اند. نه تنها این؛ بلکه در  ظلم و ستمگری ها اشک های مردم را بیشتر از طالبان می ریزند. با تفاوت این که طالبان و آنسویی های جبهه اشک های مردم مظلوم افغانستان را در حمله های وحشتناک انفجاری و انتحاری در موجی از خون و آتش به فورن می آورند و اما این سویی های دولتی و مخالفان سیاسی آن  بدتر از طالبان در موج گسترده یی از غارت و فساد اشک های مردم را جوشانتر از طالبان به فوران آورده اند . اکنون به این نتیجه رسیده اند که : دردا و دریغا که در این بازی خونین       بازیچه ی ایام دل آدمیان است

در این میان تنها مردم افغانستان اند که در میان پهلوانان گیر مانده اند و در زیر پا و لگد های آنان نه تنها ناگزیرانه دست و پا می زنند؛ بلکه در بازی این گرگ ها چنان گیر مانده اند که در مصاف آنان گاهی شماری از آنان سر های شان شکسته می شود و دست و پا های شان به هوا بلند می شود و عده یی هم در سوگ به خاک و خون کشیده شدن عزیزان شان در سوگ می نشینند و اشک و خون را به استقبال می گیرند. در واقع بازندۀ اصلی در این تراژیدی دردناک مردم افغانستان هستند؛ آنهم گرگ هایی که گرگ تر از سایر گرگان اند و هر از گاهی اگر رهایی گوسفندی را اراده کنند . سرنوشت آ ن مصداق این شعر است:

شنیدم گوسفندی را  بزرگی            رهانید ازدهان و چنگ گرگی

شبانگه کارد در حلقش بمالید           روان گوسفند از وی  بنالید

آشکار است که در این فاجعه تنها مردم اند که هرچیز شان را از دست می دهند  و این از دست دادن ها به بهای جان و مال شان تمام می شودو اما هرقدر که مردم داشته های شان را از دست می دهند به همان اندازه دو طرف جبهه فربه تر می شود. آنسوی جبهه فربهی خود را در اعمال انتحاری و انفجاری در موجی ازخون و آتش و این سوی جبهه هم در فضای سنگین حمله های انتحاری و انفجاری، از غارت و فساد فربه تر می گردد. و با حرکت درآرودن چرخ فساد بر شانه و سینۀ مردم افغانستان، قلب و استخوان های شان را می شکنند. مردم ما در چهار راۀ بی باوری ها قرار گرفته اند و دل های شان از بدکاری های دو طرف سیاه شده است و دردمندانه  فریاد برمی آورندو این بیت آقای ابتهاج را زمزمه می کنند:  دلی به دست تو دادیم و این ندانستیم          که دشنه هاست در آن آستین خون آلود

مردم مظلوم افغانستان اکنون به حالتی رسیده اند که بر مصداق این بیت : همچون انار خون دل از خویش می خوریم   غم پروریم، حوصلۀ شرح قصه نیست. چنان از دو طرف به جان آمده اند که ناگزیرانه یا خواندن این شعر جناب صوفی عشقری: "درد عشقی کشیده‌ام که مپرس    زهر هجری چشیده‌ام که مپرس." را زمزمه می کنند و با یاددهانی از عشق ها و آرزو های ناکام و شکوه از زهر پاشی های هجران اندکی دل تسلی می دارند؛ اما این دوای درد های آبستن شدۀ آنان نیست؛ بلکه به مثابۀ عصیانی درونکوب و به تدریج می رود تا به خشمی قبل از توفان میدل شود و به انفجار درآید . بدون تردید هرچه باشد؛ شاید بازهم مردم بازنده شوند؛ اما در انفجار آن قابیلیان آنسویی و  این سویی نابود خواهند شد . گرچه مردم افغانستان از فاجعۀ دست و پاگیر رهایی نخواهند یافت و اما اگر به بهای نابودی  سوسمار های آنسویی وافعی های این سویی هم اگر پایان یابد. بازهم ناقوس های پیروزی ابهام آلود را برای بی سرنوشتی هایی خواهندکوبید که دست کم در مصاف تازۀ آن سوسمار ها و  افعی ها به آتش کشیده شده باشند و حداقل به مصاف جدید بروند که در کربلای آن سوسمار ها و افعی ها حضور نداشته باشند.

 


بالا
 
بازگشت