ابراهیم ورسجی

 

بحران خاورمیانه ؛بحران اسلام یا بحران استبداد عربی

ابراهیم ورسجی

20-7-1393

این نویشته درسه بخش تهیه شده است:نخست،نگاهی به بحران اسلام و نقش آن درایجاد بحران خاورمیانه.دوم،بررسی نقش استبداد عرب درایجاد بحران خاورمیانه.سوم، راه بیرون رفت از بحران.دررابطه به اصل نخست،سخن ها وبحث نویسنده درمحورنظریات واندیشه ورزی اندیشمندان خودی وغیرخودی می چرخد که درباره ی اسلام ونقش آن درپس ماندگی کنونی مسلمان ها بویژه عرب ها ابرازنظرکرده اند.البته که،بحث من درزمینه انتقادی می باشد نه سرسری انگارانه.دررابطه به اصل دوم یا نقش استبداد چه عربی وچه غیرعربی درمسخ کردن اسلام وایجاد بحران کنونی هم،همه را ازغربال نقد وانتقاد عبورخواهم داد "تاسیه روی شود هرکه دراوغش باشد"! واقعیت این است که، درایجاد بحران کنونی خاورمیانه ،افزون برنقش های کم وزیاد اسلام واستبدادعربی- مسلمانی،استعمارهای نووکهنه هم بخاطر ایجاد اسرائیل،حمایت ازآن وتلاش برای سلطه برچاه های نفت ازطریق پشتیبانی ازاستبداد وحشی- عربی نقش مهم بازی کرده ومی کند.ازاین رو،درجریان بحث،متعرض استعمار وادامه ی حمایت آن ازتهاجم اسرائیل به حقوق فلسطینی ها وحمایت آن ازاستبدادعربی هم خواهم شد.پس،لازم است که بحث را ازبحران اسلام بیاغازم.

دررابطه به اینکه، اسلام گرفتاربحران می باشد؛ دوگونه دیدگاه ارائه شده ست:نخست،دیدگاه اندیشمندانی غربی وبرخی خودی های کمتریا بیشتراندیشمند.دوم،دیدگاه نواندیشان مسلمان ازنیمه ی دوم سده ی نزدهم تاکنون.درمیان ناخودی های که ازبحران اسلام سخن گفته اند،برنارد لویس،دانشمند امریکائی،کارشناس امورخاورمیانه واستاد دانشگاه پرنستن درباره ی خاورنزدیک، ازهمه بارزترمی باشد.لویس کتابی نوشته است به عنوان"بحران اسلام".این تنهاکتاب لویس درباره ی اسلام نیست،بلکه کتاب قطوری هم درباره ی خاورمیانه نویشته ونویشته های دیگری زیرعنوان های دیگربه نشررسانده ودرآن هاهم تماس به جهان اسلام بویژه خاورمیانه گرفته است.اگرچه برنارد لویس،درحوزه ی مسلمان های اندیشمند مقیم امریکا به حیث مدافع سرسخت اسرائیل ومخالف عرب هامشهوراست،اماشهرت اوبه حیث طرفداراسرائیل مانع ازاین نمی شود که کتاب ونظرش درباه ی بحران اسلام نادیده گرفته شود.

ازاین رو،به بازتاب مختصرنظرلویس درباه ی بحران اسلام می پردازم.لویس درکتاب خود (بحران اسلام)،ازاینکه" اسلام نتوانسته است خود رابا مدرنیته / نواندیشی یانوگرائی همخوان وباغرب دشمنی می کند؛ وهمچنان،درتحقیقات علمی وتوسعه ی درمقایسه باغرب پسمانده است،ازآن به حیث بحران اسلام یاد نموده است."بهرحال، نظرلویس درباره ی بحران اسلام؛ دومشکال دارد:نخست،همه ی مسلمان ها باغرب دشمنی ندارند وتنها بنیاد گرایان بویژه القاعده ،دولت اسلامی عراق وسوریه،طالبان وبوکوحرام رانماینده ی اسلام گرفته وبرشکایت های معقول مسلمان ها ازغرب به ویژه امریکاچشم بسته است.دوم،مسیحیت ویهودیت هم که لویس ازآن هاحمایت می کند که گویاخود را بامدرنیته همراه کرده اند؛ به آسانی تن به مدرنیته / نواندیشی نداده اند واکنون هم زیاد ملایانی مسیحی- یهودی یافت می شوند که سرسازگاری بامدرنیته ندارند.

بطورنمونه، سکولاریسم / این جهانی اندیشی ،کثرت گرائی ،نسبی وعقل گرائی ازعناصرمهم نرم افزارمدرنیته به شمارمی آیند.روشن است که درستیزبامسلمان ها؛مسیحی ها ویهودی هابت کرده اند که دشمن سرسخت کثرت گرائی یاستون مایه ی مدرنیته، می باشند.درباره ی نسبی گرائی هم نه تنها اسلام،بلکه همه دین های آسمانی نسبت به آن نظرخوبی ودلشاد کننده ی ندارند.مثلن،ازنظرماجد فخری،فیلسوف مسلمان:"دین های آسمانی برمطلق بودن حقیقت دینی ونه نسبی بودن آن تاکید دارند.ازاین رو،دین اعلام می دارد که سه حقیقت زیررا به بشرآموخته است:نخست،ماهیت معنوی انسان به حیث اشرف مخلوقات.دوم،عقیده براینکه هرجامعه ی دینی بردیگرجامعه ها برتراست.سوم، درک اینکه، زندگی این جهانی مقدمه ی زندگی آن جهان یا جهان بعد ازمرگ یا آخرت است." اگربه ادعای ادیان توحیدی تمکین شود،روشن می شود که مسیحی ها ویهودی چیزی کمترازمسلمان ها در رد نسبی گرائی ندارند.ازاین سبب،برمطلق گرائی چسپیده تودهن نسبی گرائی می کوبند.پس بارد نسبی گرائی ،جنبه ی مهم مدرنیته وتاکید برمطلق گرائی،مسیحیت ویهودیت هم گرفتاربحران هستند.درباره ی سکولاریسم،جنبه ی دیگرمدرنیته هم دیدیم که، جورج بوش وتونی بلیروایریل شارون،بنام مبارزه علیه تروریسم، علیه اسلام اعلام جنگ کردند.ازجانب دیگر،درفرانسه ی لائیک / جدا انگاردین ازدولت،نکولاسرکوزی،رئیس جمهورقبلی آن کشوربخاطربم گذاری یک تروریست درکلیسای دربغداد،پیش ازکلیسای کاتولیک موضع مذهبی گرفت؛درحالیکه،روزانه همان تروریستان صدهامسلمان رامی کشند وبه مساجد شان هم اعتنای نمی کنند! پس،حق دارم به برنارد لویس بگویم که "گرحکم شود که مست گیرند / درشهرهرآنکه هست گیرند"! به سخن دیگر،همه ی دین ها با مدرنیته مشکل دارند؛ومدرنیته هم مقدس نیست که نقد نشود! به سخن دیگر،دین هاومدرنیته بانقدباهمی به حد وسط رسیده باهم جورمی آیند که نواندیشی اسلامی ،سازش کلیسای کاتولیک رومی بامارکسیسم انسانی شده درباره ی عدالت وآزادی و عدالت خواهی الهیات رهای بخش امریکای لاتین، نماد آن می باشد.

پس ازبازتاب دیدگاه برنارد لویس درباره ی بحران اسلام ونقد کوتاه از آن ونمایش این نظرکه دین ها ومدرنیته بانقد یک دیگر به نقطه ی مشترک می رسند،لازم است که بنگریم که خود مسلمان ها درزمینه چه گفته اند؟ ازداستان سلمان رشدی،مسلمان انگلیسی هندی تبار وآیه های شیطانی اش همه آگاهی داریم.واقعیت این است که،  کتاب آیه های شیطانی اوبه اندازی این فتوای خمینی که"دولت اسلامی حتامی تواند توحید راتعطیل نماید"؛بدورازاسلام نبود.چون، خمینی قدرت دولتی داشت؛ ورشدی تنهاقلم؛ وقلم هم معلوم است که،گه گاهی قلمداررا اززندگی محروم یازندانی می کند.ازاین رو،اولی امام امت؛ ودومی، کافرساخته شد.من کتاب سلمان رشدی راخوانده ام وبه جزچند انحرافی که سزاوارفتوای قتلش توسط خمینی نیست؛چیزی دیگری درآن نیافتم.ازهمه مهم تراین که،پس ازفتوی خمینی وتظاهرات مسلمان های کته ریش- تهی مغز- خوارجی که چندین نفرمسلمان بی گناه رادرتظاهرات علیه رشدی کشتند،بیاد دارم که اواعلام کرد بود که آماده است به قم،نجف،ازهرودیوبند برود واستدلال کند ودرصورت لازم ازمسلمان هاپوزش خواهی نماید.ازاینکه، خمینی درجنگ بی معناعلیه عراق زیرنام "راه قدس ازکربلامی گذرد" ؛شکست خورده وآتش بس راپذیرفته بود،برای به کژراهه کشاندن ذهنیت عامه نیازداشت که مسئله ی آیه های شیطانی رشدی رابزرگ کرده ازتاثیرفاجعه ی جنگ ایران وعراق وتباه کاریی اقتصادی وزیان های بشریی آن بکاهد.

ازاین سبب،خواهش رشدی برای رفتن به مرکزهای فقهی- دینی رد ومجبورساخته شد که برای زنده ماندن بزیرخانه ی سازمان امنیت انگلیس برود که رفت وزیاد هم آنجاماند.اما کتابش"آیه های شیطانی"  جهانی وخودش تبدیل به قهرمان رومان نویسان دین گریز درسطح جهان تبدیل شد.پس ازمصیبت بارتمام شدن کتاب آیه های شیطانی،رشدی نام خود را به جوزیف آنتن تبدیل ودرکتاب "ادبیات غرب به نویسندگی جوزیف آنتن که خاطرات رشدی می باشد، خطاب به اسلام نوشت که:"مذهب عزیز،آیامن می توانم اصول تورابه چالش بکشم؟ مذهبی راکه رهبرانش به این شکل رفتارمی کنند؛باید نقد کرد وبه چالش کشید"! بعدن،پارا ازنقد کردن دین اسلام فراترگذاشته نامسلمان بودن خود را اعلام کرد! دراین باره که، سلمان رشدی عقده ی ازاسلام بیرون شد یا برضاورغبت؛ من دراین شکی ندارم که عقده ی چنان تصمیمی راگرفت.تصمیمی که دراخذ آن خمینی نقش بسیارمهم داشت.جالب این است که،پیش ازتمنای رشد برای نقد دین ،آیت الله طالقانی به مسلمان هاحق قایل شده بود که دین رانقد نمایند تاخرافه زدائی شود.حیف که طالقانی زنده نبود تاچهره ی غمباراستبداد دینی راکه ازخطرآن ایرانی ها را هشدارداده بود؛نظاره کند که چگونه خمینی واستبداد دینی اش سلمان رشدی راکافرساخت؟

هم زمان باتکفیروحکم قتل سلمان رشدی یاپیشترازآن،یک آقای دیگری درسودان به جرم مشابه کشته شد وچندروزقبل،آیت الله خامنه ی،رامین وصلی راهم به بهانه ی انحراف دینی اعدام کرد.چون درباره ی نویشته های سودانی وایرانی معدوم اطلاعی ندارم،ازبحث درباره ی علت های اعدام آن ها خود داری کرده به ماجرای کتاب"زوال جهان اسلام"نویشته ی حامد عبدالصمد،نویسنده ی مصریی مقیم آلمان می پردازم.کتاب عبدالصمد راکه بی نیازداریوش،نویسنده ی ایرانی مقیم آلمان به فارسی ترجمه کرده است؛ ازسایتش پیاده وخواندم.اگرچه عبدالصمد درمصرلت وکوب وتوهین شد،امازنده ماند که شاید زنده ماندش به برد باریی مصری ها وکمترزننده بودن کتابش منوط باشد.بهرحال،درکتاب صمد برمشکلات جاری درجهان اسلام انگشت گذاشته شده است وبه مطلبی که اورابه انحراف ازدین متهم نمایند برنخوردم.ازهمه خنده دارتراینکه،پیش ازعبدالصمد،قاضی ها ومفتی های مصری به سراغ نصرحامد ابوزید رفته اوراتکفیرواززنش خانم ابتهال یونس،استادزبان زبان فرانسوی دردانشگاه قاهره خواستند که ازاوطلاق بگیرد.ازآنجاکه ابوزید قشری های مذهبی راعصبی یافته بود ،به هلند رفت ودردانشگاه لیدن به حیث استاد پذیرفته شد وخانمش هم ازپذیرش حکم مفتی های مصری خود داری وبه شوهرخود درهلند پیوست.افسوس که نصرحامد ابوزید درماه ژولای2010درگذشت! روحش شاد ویادش گرامی باد!

باوجود این که،ابوزید درگذشت؛اماآثارگران بهائی را درقرآن پژوهی وشیوه ی غرب شناسی مسلمان ها بجای گذاشت که فرهنگیان مسلمان می توانند بابهره برداری ازآن ها بدرک درست ازقرآن وتمدن غربی برسند.ازنظرابوزید،اسلام دربحران نیست،بلکه برداشت کهنه یاکلاسیک مسلمان ها ازاسلام دربحران است.این نظرابوزید که برداشت مسلمان ها ازاسلام ونه خود اسلام دربحران است را،داکترعبدالحمید احمد ابوسلیمان درکتاب خود"بحران فکراسلامی"که ترجمه ی اردوی آن رابا خود دارم،نیزتایید کرده است.افزون برداکترابوسلیمان،داکترمحمدمجتهد شبستری،دانشمند واسلام شناس ایرانی باتاکید بربحران اسلام،چنین می گوید:"من اگرتعبیرمی کنم که درحال حاضراسلام به حیث یک دین دربحران است؛شما استبعاد نکنید،این اظهارات را امرمنافی با ایمان تلقی نکنید.دینی که نتواند خودش رادرست دردنیاعرضه کند،دربحران است.آن علمای دینی که نمی توانند دین را آنچنان دردنیامعرفی کنند که این زشتی هاکه امروزبه این دین چسپیده ازآن پاک شود،تفکرآن علما درچاربحران است،بیماری است.تفکرعلمای یک دین اگردچاربحران شود،ودین درنظرمردم منهای آنچه که علمای دین می گویند،چیزی درهواوفضانیست."واقعن،آن دین گرفتاربحران است؛وناتوانی علما دربیان درست وعصریی دین،ازبحران ژرف درآن دین حکایت می نماید.درکناراینکه،لویس وشبستری ازبحران دین اسلام سخن گفته اند،طارق علی،نویسنده ی انگلیسی پاکستانی تباردرکنارنه آمدن اسلام بامدرنیته،انگشت انتقاد رامتوجه غرب می سازد وآن اینکه،"اگرغرب اسلام را ازاسپانیابزور بیرون نمی کرد،امروزاسلام مانند خودغرب مدرنیزه شده بود."

بادرنظرداشت گفته ها ونقدهای بالا،لازم است که دانشمندان مسلمان به سه مسئله ی زیرتوجه نمایند:نخست، رهاکردن دین ازچنگال دولت های مستبد وعالمان درباری شان.به این خاطرکه، درجامعه های مسلمان،حکومت هامتمرکزوخود سرعمل کرده وازدین برای تقویت مشروعیت خود بهره برداری کرده ومی کنند. دوم،دست زدن به تفسیرانتقادی وامروزین ازقرآن.سوم،نقد درست تمدن،فلسفه وفرهنگ غربی واخذ دستاوردها وارزش های جهانشمول آن بویژه دموکراسی،حقوق بشر،آزادی بیان ،کثرت گرائی وحکومت قانون.دررابطه به اصل نخست که به سکولاریسم یاجداسازی دین ازدولت گره می خورد،حکومت های مستبد مسلمان وعالمان درباری شان به شمول بنیاد گرایان، سکولاریسم راکفرمعرفی کرده اند تاخوبتربتوانند ازطریق دینِ مسخ شده درقدرت عوام سواری نمایند؛وسکولارنماهای مستبد مسلمان هم سکولاریسم را ازدموکراسی جداکرده به بدنامی آن فزونی بخشیدند.دررابطه به اصل دوم یاتفسیرانتقادی ازقرآن،ازنیمه ی پسین سده ی نزدهم تاکنون،اصلاح طالبان ونوگرایان مسلمان زیرتاثیریافشاراستعمارکهنه بویژه رخنه ی فرهنگ غربی درجامعه های مسلمان،گرایش به تفسیرنوگرایانه ازقرآن وتوسعه ی علوم جدید وفن آوری درآموزش وپرورش،وترویج نظام دموکراتیک- پارلمانی،حکومت قانون وتقویت نقش زنان درزندگی اجتماعی مسلمان هاپیداکردند.چون این گرایش بنیادی ودوام دارنبود،درسیاست مزاحم استبداد نشد وزمینه سازی برای ظهوربنیاد گرائی کرد.درباره ی اصل سوم یا نقد تمدن غربی وبهره برداری ازارزش های ستایش برانگیزآن ازجمله دموکراسی وحقوق بشرهم دیدیم که کاری به پیش نرفت.روشن است که ،میسرنشدن پیشرفت درزمینه؛ بدومسئله ی زیرمنجرشد:نخست،استبداد وعالمان درباری اش چه درقالب حکومت های شاهی- شیخی مستبد وچه درقالب حکومت های نظامی باصطلاح سکولاربکارخود ادامه وزمینه سازی برای برآمدن بنیاد گرائی وازهمه زشت ترولایت مستبد فقیه درایران،تروریسم القاعده،طالبان،داعش وبوکوحرام ازافغانستان تانیجریه شده بحرانی کنونی راخلق کردند.ازاین رو،لازم است که بیشترازبحران اسلام به بحران زائی حکومت های مستبد مسلمان مکث وپرداخته شود.

حکومت های مستبد؛مهم ترین عامل بحران کنونی خاورمیانه می باشند

بی سواد قرن 21کسانی نیستند که نمی توانند بخوانند وبنویسند؛بلکه کسانی هستند که نمی توانند بیاموزند،آموخته های کهنه را دوربریزند ودوباره بیاموزند.

آلوین تفلر

 دراین باره که  حکومت های خود سربزرگترین عامل بحران کنونی خاورمیانه می باشند، بدو مسئله ی زیرمی پردازم تاخوبترتوضیح داده شود:نخست،بازیی ابزاریی مستبدان با دین به حیث عامل مشروعیت بخش نه عامل معنوی واخلاقی وعدالت خواهانه درجامعه وسیاست.دوم،پذیرائی آن ها ازسخت افزارمدرنیته ونفرت شان ازنرم افزارآن.بحث درست درباره ی اصل نخست؛ ایجاب می کند که سری بتاریخ زده شود؛وتاریخ هم دوگونه است:تاریخ اسلام وتاریخ مسلمان ها.منظورم ازتاریخ اسلام همان 23سال دوره ی رسالت می باشد که هرچه به پیامبرنازل وبه گونه ی قرآن جمع شده است؛درزندگی رسول ویارانش تطبیق وبه دیگران تبلیغ شده است.اماتاریخ مسلمان ها بعدازرسالت شروع می شود که درآن خوبی وبدی همراه باهم هستند.البته، با این فرق که ، دردوره ی دوخلیفه ی اول،خوبی بربدی غلبه وبعدازآن ها رفته رفته بدی برخوبی غالب می شود که تاکنون سلطه ی بدی برخوبی ادامه دارد؛امابنام اسلام ودفاع ازآن.مسئله ی که باعث شده است که شرق شناسان همه بدی های تاریخ مسلمان ها رابرخاسته ازاسلام گرفته این دین راحسابی سرزنش نمایند!

ازنظرسیاسی،نگاهی بتاریخ روشن می سازد که ابوبکر رض(632-634)خود راخلیفه ی رسول ص خواند ومعاویه(660-680) خود راخلیفه ی خداخوانده استبداد قبیلگی- شبهه مذهبی رابرمسلمان هاتحمیل کرد که نخستین قربانی آن،فرزندان پیامبرص درکربلابودند.ازرخ داد کربلا به این سوکه اول، شیعه هاپیامبررا شاه فکرده خواستارانتقال وادامه ی قدرت درخاندان علی وسلفی هاخواستارخلافت یاامارت مومنان برپایه ی همراهی باپیامبروتطبیق سنت اوشدند.مسئله ی که بعدن دردوره ی عباسی ها،شکل اختلافات فقهی رابه خود گرفته باعث نزاع ها وکشمکش ها درمیان مسلمان هاشد که تاکنون ادامه دارد.درواقع،پس ازآن ، تحولاتی منفی درجامعه ی مسلمان هاصورت گرفت که درنتیجه آن حاکمان بیشترقدرت طلب وغیرمسئول شده برای غارت دنیای مسلمان ها دین شان راهم درخدمت خود گرفتند. سیاست ننگینی که تاکنون ادامه دارد؛البته ،باشیوه ها ورفتارهای گونه گون.درحقیقت، حاکمان به نام خلیفه وامیرمومنان بعدازظهورفقه خوبترتوانستند دین رابه شیخان توجیه گرخود کامگی ای خود سپرده عوام فریبی کنند که فراورده ی آن دورخداد خوب وبد زیرمی باشد:نخست،دربغداد که هم فقه سربلند کرد وهم کلام یاعلم عقیده تا دربرابرپرسش های برخاسته ازتازه مسلمان ها وفرهنگ های پیشرفته ترشان مانند:ایرانی ها،مصری ها وهندی ها.دوم،جنبش فلسفی وعقلانی معتزله سربلند کرد که موضوع بنیادی بحث وفلسفه ی آن برابردانستن کشفیات عقل باکشفیات دین یاوحی بود.ضعف این جنبش این بود که، مخالفان خود رابرنمی تافت؛ازاین رو،گرفتارمخالفین سرسختی مانند حبنلی هاواشاعره شده زیرفشارخلیفه جان باخت یاپژمرده شد.

درواقع،مسئله ی مهم دررابطه به معتزله این بود که اصل پرسش گری راپیش کش کرد که کمرنگ تاکنون ادامه یافته است.به سخن دیگر،همان پرسش گری معتزله ودرادامه ی آن جنبش اخوان الصفاخیلان الوفا،باعث یک راه افتادن نهضتی دربغداد توسط فارسی زبان هاشد که ازقرن 3تاقرن 9هجری ادامه وصفحه ی درخشانی را درتاریخ فرهنگ مسلمانی بازکرد.بدبختانه،بسته شدن باب اجتهاد دردوره ی سلجوقی ها(1038-1194)وهجوم مغل ها ازشرق(1222-1258) وهجوم صلیبی ها ازغرب(1192) هم تومارخلافت رادر(1258) وهم تومارتفکررابسته کرد.روشن است.درجامعه ی که، دروازه ی تفکربسته واصل پرسش گری جای خود رابه اطاعت کورکورانه ازشاه وشیخ بسپارد،دستاورد آن چیزی جزاستبداد نمی تواند باشد.ازاین رو،درکشورهای مسلمان هم فلسفه مرد وهم علم های حقوق وسیاست نتوانستند سربلند نمایند.بطورنمونه،احکام سلطانیه ی ماوردی وسیاست شرعیه ی ابن تیمیه،کتاب های مهم سیاسی- حقوقی آن دوره می باشند.جالب این است که،درهردوکتاب یاد شده،خطرآشوب یافتنه واهمیت امنیت وصلح مسلحانه برجسته تر ازآزادی وحق اعتراض مردم علیه ظلم وستم حاکمان شده وازحق اعتراض علیه ظلم حاکمان نه تنهاخبری نیست،بلکه جزای آن مرگ وزندان درنظرگرفته شده بود.

بنابرآن،استبداد شاه وشیخ با ایدئولوژی مذهبی- سیاسی شان بنام فقه تثبیت وادامه یافت.درادامه ی چنان نظام منحط شاهی- شیخی بود که درسده ی شانزدهم عثمانی ها،صفوی ها ومغل های هند به اوج قدرت رسیدند وبا درجه های متفاوت خشونت ومهربانی بررعیت های خود حکومت می کردند.جالب این است که،درعین زمان، اروپا بارنسانس/ نوزائی ،قرون میانه راپشت سرگذاشته وارد جهان نوشد.اگرصلیبی ها ومغل ها دردوره ی رنسانس برمسلمان ها حمله آورنمی شدند،شاید مسلمان هاامروزوضع بهتری داشتند.بهرحال،مسلمان ها درجهان فقهی – قبیلگی خود ماندند واروپائی ها جهان نورارقم زده به گونه ی استعماری- تجارتی بجان غیراروپائی هابویژه مسلمان هاافتادند که نتیجه ی آن ازآغازنیمه ی دوم سده ی نزدهم تاپایان جنگ جهانی اول،سلطه ی فرانسه،انگلیس،اسپانیا،روسیه وهالند برمسلمان هاازآسیای مرکزی- جنوبی تاشرق دوروافریقامی باشد.

ازاین رو،درباره ی خاورمیانه باید گفت که بحران کنونی اش به حیث عامل درونی،ریشه دربرداشت قشری ازاسلام،استبداد شاه وشیخ واستعماراروپائی دارد.اگرچه، استعماراروپائی کشورهای مسلمان راخلع خود گردانی کرد؛اما این حقیقت راهم به آن ها آموخت که قدرت اروپا زاده ی مدرنیته وفن آوریی مدرن وتجارت دریائی وزمینی می باشد.دستاوردی که مسلمان هابویژه حکومت های نابکارشان خواستند ازآن بهر برداری نمایند.درشرایطی که ، مسلمان ها درمیان دوجنگ بدون خود گردانی ارزش مدرنیسم رادریافته بودند ومی کوشیدند ازآن بهره مند شوند؛اما قدرت های طعمه کاراروپائی برای تقسیم مجدد جهان بجان هم افتادند که درفردای آن ، یعنی پایان جنگ جهانی دوم، دوتحول رونماشد:نخست،قدرت هانوجای قدرت های کهنه را گرفتند.دوم،کشورهای مسلمان اغلبن به خود گردانی رسیدند.

درواقع،پس ازخود گردانی ورسیدن به کشور- ملت است که مدرنیسم به گونه ی جدی اماناقص وارد جهان اسلام شد.ازسوی دیگر،مدرنیزه کاری دوشیوه رابخود گیرفت:شیوه ی سرمایداری وشیوه ی سوسیالیستی.دراین راستا،بسیاری کشورهای تازه کار- ملی گرای مسلمان به سوی شیوه ی سوسیالیستی مدرنیسم وتوسعه روی می آورند وبرخی دیگرهم بانفی دموکراسی غربی،شیوه ی توسعه ی سرمایداری رادرپیش گرفتند که نتیجه ی هردو، یک توسعه بیمارگونه واغلب شهری می باشد.ازجانب دیگر،درجریان توسعه کاری،برخی رهبران اغلبن نظامی- چپ گرابه جان مذهب افتاده اند که گویاازاین طریق می توانند به توسعه برسند ودرعین زمان سنت گرایان حاکم هم ازدین علیه چپ گرایان بهره برداری کردند که نماد آن انقلاب ایران وجهاد افغاستان علیه کمونیسم می باشد.

ازخوب یابدرخ دادها،بافروپاشی کمونیسم روسی،راست گرائی لیبرال ودشمنی بااسلام توسط حکومت های مستبدمسلمان وامریکابراه انداخت شد که نتیجه ی آن رخداد یازدهم سیپتامبر2001 وبرآمدن اسلام افراطی- تروریست می باشد.ازهمه خنده دارتراینکه،درشرایط پسایازدهم سیپتامبر،حکومت های راست وچپ مسلمان هردومخالف سازمان های مذهبی شده اسلامیزم رادرجای کمونیسم نشانده دست همکاری به سوی راست افراطی امریکاتحت ریاست جورج بوش درازکردند.علت این همسوئی باامریکاتوسط ملی گرایان باصطلاح سکولارومحافظه کارمسلمان؛ این بود که، گمان کرده بودند که باسرکوب کردن مسلمان های افراطی می توانند برخرمرادخود درسیاست سوارشوند یاسواربمانند.تجربه ی تلخی که بحران کنونی خاورمیانه دستاورد آن می باشد.

درحالیکه، راست وچپ حاکم برمسلمان هامخالف اسلام گرائی افراطی برای جلب حمایت امریکاشده بودند؛جهانی سازی وانقلاب معلوماتی زاده ی فن آوریی تازه توان سانسورگریی حکومت های مستبدمسلمان راتضعیف ونسل نومسلمان رابه میدان سیاست آورد.درواقع،برآمدن نسل درمیدان سیاست بخاطرسهولت های فن آوریی آگاهی بخش – اطلاعاتی جدید؛دومسئله رادرجهان اسلام به ویژه کشورهای عربی به نمایش گذاشت:نخست،مردم نترس شده وآماده می شوند که حکومت های غیرمسئول رامسئول نمایند که نماد آن خیزش های عربی ازماه دیسامبر2010تاکنون می باشد.دوم،شعارها وخواست توده های عرب نه حکومت اسلامی،بلکه حکومت قانون،عدالت اجتماعی،بیرون کردن حکومت های مفسد- ستمگرازاریکه ی قدرت وپیداکردن کارواعاده ی عزت وکرامت انسانی شان بود.

درحقیقت،غائب بودن خواست حکومت اسلامی درشعارهای خیزش گران عرب؛  بیانگراین بود که، مردمان عرب هم ازحکومت های مستبد مشروعیت گیر ازدین وهم حکومت دینی خواهان بنیاد گراپیشی گرفته اند! ازنظرنویسنده،علت پیشی گرفتن توده هابرحکومت های نابکاروبنیاد گرایان این است که، حاکمان وحکومت های شان هم بجای مشروعیت گیری ازاراده ی مردم؛ازدین به گونه ی دروغین وفریب کارانه مشروعیت گرفتند وهم خلاف ارزش های دینی عمل کردند.ازجانب دیگر،بنیاد گرایان برنامه ی تازه ی نداشتند جزتکیه براجرای شریعت که این مسئله درایران وافغانستان قبلن امتحان صفری داده بود.اگرچه اخوان المسلمون/ برادران مسلمان درمقایسه بابسیاری سازمان های مذهبی تندرو- میانه رو،برنامه وپایگاه مردمی داشت؛اماکم توجهی آن به خواسته های معقول همکارانش درمیدان تحریرباعث شد که هردوجانب قربانی توطئه ی ارتش وپطرودالرعربستان وشیخ های نفتی عرب شده دموکراسی وبهارعرب مصری ها رابرای مدتی ازمیدان بیرون نمایند.

بهرحال،عقب راندن بهارعربی هرگزبه معنای شکست آن نیست.به این معناکه،تاساختارهای کهنه – فرتوت – مستبد- ناکارآمدعربی برحال باشند،بهارعربی درپیش است ومی تواند وضع را زود یا دیردیگرگون نماید.ازاین رو،مستبدان ونظامیان پاسدارساختارقبلی بسیارنگران خیزش های مجدد می باشند.ازهمه مهمتراینکه،دیگرتوده های عرب دنبال این نیستند که حکومت هایشان راجع به مسئله ی فلسطین وخطراسرائیل چه می گویند؛البته، بدودلیل:نخست،حکومت های عرب همه متحد اسرائیل یابدترازآن بزیان فلسطینی هاکارکرده ومی کنند.دوم،ارتش مصر،بزرگترین کشورعربی سالانه یک ونیم میلیارد دالرازامریکامی گیرد تا امنیت اسرائیل را اخلال نکند؛ وعربستان وشیخ های عرب هم آشکارا نشان داده اند که دربرابر اخوان المسلمین وحماس وایران فقهی ،متحد اسرائیل می باشند.

ازاین رو،دومسئله درجهان عرب نمایان شد:نخست،همکاری حکومت های استبدادی عرب بااسرائیل وبرعکس دربرابرخیزش های عربی.به این خاطرکه،اسرائیل فکرمی کند که اگرحکومت های مردمی درکشورهای عربی ایجاد شوند،مجبوراست که زیرفشارازمناطق اشغالی فلسطین عقب نشینی نماید.دوم،مادی گرائی وتوحش طبقه ی حاکمه ی عرب وشیعه گریی ایران درخاورمیانه باعث فربه شدن تروریسم وتندروی اسلامی مانند داعش شده است.اینجاست که، دومسئله ی دیگرباقدرت خود نمائی می کند:نخست،وضع کنونی خاورمیانه نشان می دهد که مسلمان ها تازه وناقص وارد عصرمدرن شده اند.به این معناکه،آن هابویژه طبقه های حاکمه وطبقه ی سرمایدار- منحط حکومتی شان فن آوری ومصرف گرائی غربی رافراگرفته اند؛اماهنوزباعلوم انسانی آن به گونه ی آشنانشده اند که بیاریی آن بتوانند به شیوه ی سنجیده،درست وانتقادی درباره ی جامعه،فرهنگ،دین وسیاست خودبیندیشند وبرای آینده تصمیم های درست وراهکشا اتخاذ نمایند.پرسمانی که می تواند خطرش ازسودش بیشترتمام شود.

بطورنمونه،می بینیم که زمانیکه جامعه های مسلمان بویژه حاکمان وحاشیه برداران شان فرارده های مادی مدرن کشورهای غربی را درزمانیکه اکثریت مردم درفقروبیکاری فرورفته اند؛ نوش جان می کنند وبروی گنجینه های علمی- انسانی- فرهنگی- ارزشی نهفته درآن بویژه دموکراسی،حقوق بشروآزادیی رسانه ها وحق انتخاب مردم ، چشم خود رابسته می نمایند؛آنگاه یک زندگی دوگانه ومتناقض رامی آغازند که سرانجام دیریازود به تباهی یابنیاد گرائی تروریست یاهردومی انجامد که انجامیده است؛ ووضع دردناک کنونی خاورمیانه نماد آن می باشد.اینکه، چراخاورمیانه به این وضع دردناک روبروشد؟ پاسخ روشن آن این است که دروضعیت استبدادی- عربی،تنهاچهارراه پیش روئی مردم قرارگرفته است:نخست،سکوت دربرابراستبداد.دوم،همراهی بی شخصیت گونه باآن.سوم،براندازی به کمک خارجی ها؛وچهارم هم،براندازیی درونزا.براندازی به کمک خارجی را درعراق ولیبی دیدیم که بی نتیجه ثابت شد؛وبراندازیی درونزارا درمصردیدیم که براندازندگان باهم اختلاف کرده برای توحش نظامی ها راه راهموارکردند؛ ونظامی هاهم مصررادرداخل ورشکست ودربیرون بی شخصیت ساخته اند.درحقیقت،اوضاع ناگوارمصرنشان می دهد که تنهاداشتن مخالف داخلی برای یک حکومت کافی نیست،بلکه گرایش وتمایل نیرومند بومی برای برقرارساختن یک حکومت دموکراتیکِ حقوق بنیاد ونخبه گان شایسته برای نمایندگی درست ازآن نیزنیازحاد می باشد.ازاین نگاه که،اگرمخالفان یاساختارکهنه ی متمایل به نگهداریی وضع کهنه قواعد بازیی دموکراتیک راپذیرانشوند،به گونه ی که درمصرنشدند،مداخله ی خارجی جایگزین بد برای بدترمی باشد.مثلن،درافغانستان،مبارزان راستین یا دروغین مبارزه علیه تروریسم درزیرسایه ی ناتو دموکراسی را راه اندازی کردند که دستاورد آن ها حکومت فاسد- نابکارومنفورکرزی می باشد.سه ماه قبل،دیدیم که همان حکومت فاسد،دردوردوم انتخابات ریاست جمهوریی ماه جون دست به تقلب گسترده زده هم انتخابات رامسخره کرد وهم بحران آفرید که دست اندازیی آشکارامریکا وناتو باعث یک حکومت نام نهاد – کاغذی- زیرنام وحدت ملی شد.حکومتی که رئیس جمهورورئیس اجرائیه اش سه هفته است که بخاطردیدگاها های متناقض کابینه ساخته نمی توانند.این است دموکراسی درنبود تمایل بومی یا سرکوب وبازی باتمایل دمکراتیک بومی که؛  درمورد اول، درافغانستان وعراق، تروریسم وداعش راتولید کرد؛ ودرمورد دوم ، نظامی ها دموکراسی درمصرسرکوب کردند وبرای مصری ها گفتند که 25سال دیگرمنتظرآن بمانند.

راه بیرون رفتِ بحران کنونی خاورمیانه

درپسین بخش نویشته، می خواهم بدوپرسمان اشاره کرده مقاله راپایان دهم:نخست،حکومت های مستبد مسلمان وبنیاد گرایان اسلامی دورخ یک سیکه، یا دومی واکنشی کارکرد های سیاه وننگین اولی می باشد.ازاین رو،راه حلی برای بیرون رفت ازبحران خاورمیانه ندارند.بنابراین،سازمان های مسلمان- میانه رو،نواندیشان اسلامی وجریان های سکولار- دموکراتیک کم خون درکشورهای مسلمان باید بکوشند اختلافات خود راکاهش داده وبه سوی ایجاد بدیل دموکراتیک برای حکومت های خود سر- بحرانزا پا پیش بگذارند.دراین صورت،می توانند بدیل مناسب برای استبداد عربی وبنیاد گرائی اسلامی ای زاده ی آن شوند.درضمن،کشورهای غربی بویژه امریکا باید درک نمایند که باحمایت ازاستبداد عربی چه استبداد عربستان وچه استبداد سکولارنمامانند نظامی های تباه کارمصری- الجزایری،بنیاد گرائی شیعه- فرقه گرا- جدائی طلبی کردهای عراقی و...نمی توانند بنیاد گرائی وتروریسم مذهبی ای مانند داعش رامهارنمایند.روشن است.استبداد عربی به این خاطرراه بیرون رفت ازبحران ندارد که هم خودش بحران راتولید کرده وهم به قدرت مداریی ناپاسخ گو معتاد شده ودشواری های جامعه ی متکثروگونه گون خواه عصرنورانمی فهمد.مثلن، درحالیکه، جهان به سوی کثرت گرائی روان است؛ آن ها چهارنعل به سوئی گذشته ی ناشاد خود روان هستند.بطورنمونه،ژنرال سیسی،فرمانده کودتای کشتارگرآزادی خواهان مصری پس ازانتخابات نظامی- امنیتی ماه جون،گفت که:"مصر باید25سال دیگربرای دموکراسی انتظاربکشد"! درزمینه، متاسفم ازاینکه امریکا،دموکراسی خواه بزرگ که الاغ دموکراسی خواهی اش درباتلاق افغانستان وعراق تابناگوش زیررفته است؛حتا سخنی نرمی هم ابرازنکرد  که سیسی چرا این گونه درفشانی کرده است؟

بهرحال،ازاینکه، امریکاعامل بیرونی بحران های خاورمیانه می باشد؛ ودیگر هیچ کشوری ازآن حتاعربستان وپاکستان نمی هراسد؛پس،بهتراست که مسلمان ها برخود اتکانمایند وخود مبارزه نمایند تا به دموکراسی وحقوق بشروحکومت قانون برسند.دراین راستا،توجه میانه روهای اسلامی،نواندیشان دینی وسکولار- دموکرات های مسلمان رابه سوی گفته های نغزهابرماس،دانشمند آلمانی جلب می نمایم که چگونه ازنقد باید بهره برداری نمایند؟ هابرماس می گوید:"جورج بوش ازسیپتامبر2001به بعد،به تهدید آشکاربرای سازمان ملل متحد وقوانین بین المللی درآمده است...کانت همه راشهروندان جهان می دانست وبه این شهروندان حق قانونی محافظت ازخود درمقابل حکومت های جنایت کارراواگذارکرده بود.فقط یک چیزبرای امریکا بکارمی آید،چیزی که یک سنت سیاسی ستودنی هم محسوب می شود؛اینکه ازحقوق بشربه عنوان ابزاری برای تضمین سلطه ی خود استفاده کند.نقد کردن ازخود کاربسیارشایسته ی است.بگذارید آن را دردفاع ازدست آوردهای مدرنیته غربی روش انتقاد ازخود بنامیم که نشانه ی بازبودن ذهن ومیل به یاد گیری است وبالآخره همه معادلات احمقانه ی قوانین دموکراتیک وجامعه لیبرا سرمایداری راخنثی می کند.ماباید ازیکسوتکلیف مان را به طورمشخص بابنیاد گرائی مسیحی ویهودی روشن کنیم وازسوی دیگرخود مان را درمقابل این واقعیت قراردهیم که بنیاد گرائی فرزند خلف نوع مدرنیسم ویرانگراست که فروپاشیدن تاریخ مستعمراتی ما وشکست مستعمره زدائی درآن نقش تعیین داشته اند.مابرخلاف خود محوریی بنیاد گرایان،می توانیم درهرموردی نشان دهیم که انتقاد برحق ازغرب،استانداردهای خود را ازمنطق 200ساله غربی"انتقاد ازخود"وام گرفته است."

دراین راستا،به عرض بنیاد گرایان،میانه روهای مسلمان،نواندیشان مسلمان وسکولارهای دموکرات - مسلمان رسانده شود که،هدفم ازبازتاب دیدگاه هابرماس،فیلسوف آلمانی درباره ی نقداین است که بیاموزند که چگونه خود رانقد نمایند.چرا؟به این خاطرکه،بدون نقد ازخود نمی توان دیگران نقد وازدستاوردهای خوب آن ها بهره برداری کرد.روشن است که، یک علت عمده ی بحران کنونی خاورمیانه، نقد ناپذیریی حکومت های مستبد وبنیاد گرایان زاده ی کارکردهای زشت آن ها می باشد.آشکاراست که، درصورت پذیرش نقد، میانه روها،نواندیشان دینی وسکولار- دموکرات ها می توانند منافع ملی را بالا آوده ومنافع صنفی- گروهی را بزیربکشند.به این معناکه،منافع ملی همه رامی تواند کنارهم بنشاند وبهترین راه تامین منافع ملی هم استقرارحکومت دموکراتیک ملی می باشد.حکومت یاحکومت های که بخوبی می توانند جایگزین بحران زاده ی حکومت های استبدادی شوند.بهرحال،نباید غفلت کردکه این کارآسانی نیست؛به این خاطرکه،استبداد مسالمت جویانه کنارنمی رود وحامیان بیرونی اش هم منافع درنگهداریی آن دارند.پس،همسوی درونی همه نیروها است که می تواند استبداد رابه جاخالی کردن برای حکومت قانون وحامیان بیرونی اش رابه واقع بینی وادارکند.ازاین رو،برای رسیدن به آزادی وتامین منافع ملی،باید کارهای زیرراکرد:نخست،برپایه ی منافع وارزش های ملی- جهانی، باید پل شد میان ریدیکال ها ومیانه روها درجامعه ی چندقطبی.واین پل شدن ایجاب می کند که گه گاهی برحق های تلف شده ی خود چشم بست وپافشاری براعاده ی حقوق تلف شده ی دیگران کرد.درعین حال،باید تلاش برای فهم بهترمنطق رقیب یادشمن  کرد؛وتغییررادرحین پافشاری براصول پذیراشد ومقابله به مثل نباید کرد.به سخن دیگر،ازتجربه ی نلسن ماندیلا باید بهره برداری کرد.همچنان،درک باید کرد که افراط گرائی چه نژاد پرستانه وچه بنیاد گرایانه به منافع ملی راه بازکرده نمی تواند.دوم،به صراحت باید درک کرد وپذیرفت که، آزادی را برای همگان خواست،حتابرای فاشیست ها؛امافاشیست هاجزبرای خود برای دیگران آزادی رانمی خواهند.به این خاطرکه،حضوردیگراندیشان رانمی توانند قبول کنند.شایان تذکراست که،بنیاد گرایان هم ازنظرفکری وکارکردی همانندی های بافاشیست ها دارند.

پانویس ها:

1-Bernard Lewis

The Crisis of Islam

Holy war and un Holy terror,the modern library,New York,2003modern library Edition

Copy right©2003by BerNard Lewis

2-Ahistory of Islamic philosophy third edition Columbia University press New York,copy right©1970-1983-2004,Columbia University press,printed in the USA,by:MajidFakhry.

3- ادبیات غرب"ژوزف آنتون"یاخاطرات سلمان رشدی

4- زوال جهان اسلام،نوشته:حامدعبدالصمد،ترجمه ی،بی نیازداریوش.این کتاب درسایت بی نیازداریوش،

Biniaz.net

یافت می شود

5- بایدبه فکرنجات اسلام باشیم،محمد مجتهد شبستری

Melimazhabi.com/?andisheh=باید-به فکر-نجات-اسلام-باشیم

6- خرد فیلسوف دربرابرجنگ،ص"اول گفت وگو"مقاله شماره شش ادوارد مندیا،برگردان:سپیده ی جدیری،گفت وگوباهابرماس،فیلسوف دربرابرجنگ

7- برای آگاهی ازاندیشه ی روانشاد نصرحامدابوزید،به سایت زیرازمهدی خلجی مراجعه نمائید

Mehdikhalaji.com

 


بالا
 
بازگشت