محمد عوض نبی زاده
عبورازساختارقبیلوی بسوی ملت سازی درافغانستان
چالشها وصف بنديهاى اخير انتخاباتى در افغانستان، ثابت ساخت كه عنصر قبیله ، نه تنها يكی از متغير هاى اصلى ميكانيزم قدرت سياسى، بلكه فاكتوراساسى در شكلدهى تحولات و تغيرات در افغانستان است، و نميتوان سايه سنگين آنرا در ثبات و بی ثباتى دولتها، درادوارمختلف تاريخ کشور، ناديده گرفت. رقابت و كشمكش تاريخى میان قبایل غلجائی و درانی، پايه هاى اساسى دولت- ملت سازى را در افغانستان متزلزل ووفاق ملى را آسيب جدى زد ومردم افغانستان ، را از كاروان پيشرفت و تمدن جهانى عقب نگهداشته است.انحصار طلبی قومی و تمامیت خواهی های که با شهزادگان سدوزایی و محمدزایی شروع و با جنایات امیرعبدالرحمن و پس از آن به اوج خود رسید .
زیرااستبداد ترسناک امیرعبدالرحمن خان زمینه را برای سرکوب هویت های ملی وقومی مردم کشورفراهم نمود که عبدالرحمن خان اردوگاه مرگ را ایجاد وزمینه های تشکیل ملت سازی درافغانستان را نابود کردکه قربانیان اصلی وعمده ی این جنایات بیشتر از همه مردم هزاره ی افغانستان بودند! امیرعبدالرحمن خان بیشترین اختلافات و تنش های قومی و مذهبی را دامن زد، که به خاطر روش های مستبدانه ، خودکامگی و تمامیت خواهی او بزرگترین ضربه به وحدت ملی در کشور وارد ودر میان مردمان کشور فاصله های کلان فرهنگی و سیاسی را به وجود آورد.بعد از او نادرخان افسر ناراضی مورد حمایت انگلیس نیز به رفتارهای تمامیت خواهی و سیاست های ظالمانه قومی دست زد و با تازه کردن زخم های تاریخی مردم بازهم موجب افزایش فاصله های قومی شد. پس از نادر خان نیزرویش تمامیت خواهانه و حذف اقوام دیگر وغیر خودی با فراز و فرود ادامه داشته اند .
چنانچه که طيف وسيعى از جوانان غلجايى ، همراه باروشنفكران ساير اقوام در چوکات احزاب چپگراى خلق و پرچم، نهضت جوانان مسلمان، حزب قومگراى افغان ملت وساير جريانات سياسى دهۀ دموكراسى جمع شده بودند که ، عليه حاكميت محمد زايى ها، مبارزۀ سر سخت را آغاز نمودند ودردوران ریاست جمهوری تاجدار سردارمحمد داود حضور افسران غلجايى در وزارت هاى دفاع و داخله پر رنگ بود که با الاخره درنتیجه ی مبارزات احزاب چپ ,نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، داکتر نجیب الله باالترتیب باكودتاى هفت ثوربقدرت رسیدند ، که منجربه فروپاشی درانیها و به صحنه آمدن رهبران غلجایی درافغانستان گرديد چون دران زمان جناح خلق برهبری تره کی، نمایندگی از غلجایی ها و جناح پرچم برهبری ببرک کارمل، اغلب پشتونهای درانی را در تركيب خويش داشت از درانیها حمایت میکردند.
همچنین تا حدودی سايه اين تقابل را در تركيب تنظيم هاى مجاهدين مثل حزب اسلامى و جمعيت اسلامى نيز نميتوان ناديده گرفت زیراگلبدین حکمتیار، عبدالرب رسول سیاف، مولوی محمد نبی محمدى كه بدون استثناء همه به قبيله غلجايى تعلق دارند . طوریکه پس از روی کار آمدن استاد ربانی، که او مخالفینش را سرکوب وفاجعه ی افشار را به منظور پاکسازی مخالفین راه اندازی وپاکسازی قومی صورت گرفت.در نهایت، حکومت او، زمینه را برای گروه تندور (طالبان) فراهم کرد. که پاكستان ترکیبی را ازمیان تنظيم های غلجايى مجاهدين , گروه افراطی را بنام طالبان پيريزى نمود كه ، حركتی طالبان صرفا قومى برای اعاده حاكميت قبیله ی غلجاييها بوده است.
توحش گروه طالبان به همان شیوه ی استبدادی حکومت تروریستی قبیلوی درافغانستان عمل کرده اند،. طالبان به اساس باور های جزمی که از دین وشریعت داشتند، تمامیت خواهی های بسته قبیلوی را تحت نام امارت اسلامی در همه جا اعمال و در برخی از مناطق و بخصوص مناطق هزاره نشین کشور نسل کشی قومی را انجام دادند. آنان بیشتر بر اساس یک بینش بسته قبیلوی برای نابود سازی دیگر گروه ها و کتله های قومی و سیاسی می جنگیدند.آنچه طالبان از خود به یادگار گذاشتند تنها یک حکومت تمامیت خواه مذهبی نبود بلکه یک حکومت تمامیت گرای قبیلوی بود که ماشین جنگی آن تا آخرین فرصت برای نابود سازی دیگر اقوام کشور فعال بوده است.پس از سقوط حکومت طالبان و شکل گیری دولت جدید،نیز تمامیت خواهی های سیاسی به اشکال جدید تر ونرمتر ان ادامه پیدا کرد.
گرچه درطی مدت پنجاه سال اخیردرافغانستان تغییرات و تحولات سیاسی و اجتماعی، به وقوع پیوسته ولی خطوط اساسی آموزه ها برای ملت شدن کماکان همان است که نیم قرن قبل موجود بوده است. در شرایط کنونی طالبانیزم سیاسی در همیاری با مافیای اقتصادی و سیاسی درخدمت اعیان تباری و سرمایه داران رانتی، چنان وضعیتی را بمیان آورده اند که هرنوع خوشبینی برای آزادی و دموکراسی را زیر سوال می برد. تا زمانی که مساله هویت ملی، عدم تمرکز سیاسی واداری در ساختار نظام سیاسی از لحاظ حقوقی حل نگردد، نه میتوان از حکومت قانون وعدالت اجتماعی و مردم سالاری سخن گفت. بنابر این، برای ملت شدن این پیش شرط ها بسیار ضروری است. درغیر آن، طوفان بی عدالتی های ملی، کشنده تر و خطرناکتر از هر فاجعه ی، هست و بود باشندگان این مرز و بوم را به باد فنا خواهد سپرد.
از انجائیکه اندیشه ملی و ملت سازی در افغانستان همواره با مشکلات جدی مواجه بوده که روحیه ی، افزون طلبی قومی درقدرت و انحصار منابع در دست گروه های بر سر اقتدار, افغانستان رادچار بی ثباتی و کشمکش های داخلی کرده است . در گذشته حاکمان کشور تمامیت خواهی وخواسته های شخصی خودها را بر منافع ملی ترجیح می دادند، سرآغاز انقباض سیاسی سرزمینی و دست اندازی های خارجی ها را در امورات داخلی این سرزمین فراهم نموده است. غرور کاذب و اندیشه ناقص و قوم محورانه ی حاکمان متعصب و مستبد ، سبب شد که مشترکات فرهنگی، تاریخی، دینی و جغرافیایی تضعیف و در مقابل اختلافات قومی، مذهبی و گروهی شدت پیداکند. افغانستان کشور کثیرالقومی است که اقوام و گروه های مختلف قومی و مذهبی با داشتن، فرهنگ های خاص خودشان در این سرزمین زندگی می کنند واین گروه های قومی و مذهبی به خاطر داشتن مشترکات فرهنگی، تاریخی، اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی میتواندملتی واحدی را تشکیل دهند .
تاریخ ملت های متمدن دنیا گواه است تا وقتیکه اقشار و طبقات زیرستم ، بساط حاکمان عقبگرا، مستبد و فاسد را برنچینند، هرگز ملت جدید، متمدن و پیشرفته به میان نخواهد آمد.ارزش های ملی که شامل تاریخ مشترک، دین مشترک، زبان مشترک به طور نسبی، سرزمین مشترک، منافع مشترک، اهداف مشترک است که همه ی گروه های قومی ومذهبی را زیرنام همین ارزش ها در جغرافیایِ واحدی بنام افغانستان گرد آورده میتواند. باتوجه به تفاوت های فرهنگی و اجتماعی وحدت سرزمینی و فرهنگی یکی از نقاط قوتِ ساکنان این کشور است که آنان را درمقابله با موانع و تهدیدات خارجی قادر می سازدکه در برابر تهدید های کلان خارجی مبارزه کنند.
ملت به گروه بزرگی ازمردم اطلاق می شود که دارای زبان،فرهنگ،تاریخ،میراث مشترک،وبعضا نژاد وسرنوشت مشترک باشند ودریک قلمروجغرافیائی زندگی کنند. ازاین رو، مردم افغانستان چارهای جز تلاش برای خروج از غلاف قبیله و حرکت به سمت دولت و ملتسازی ندارند وبرای از بین بردن فقر مزمن عبور از تفکرو ساختار قبیلوی بسوی دولت – ملت سازی در افغانستان یکی از اولویتهای جدی پنداشته میشودتادرکشور چندین قومی افغانستان ، فرهنگ همزیستی- کثرت گرائی وحقوق شهروندی تقویت وهویت ملی برهویت های قومی برجستگی پیدا کند!
از انجائیکه در افغانستان کنونی ، دو نوع نهاد مدنی شکل گرفته که اولی بگونۀ سنتی جامعۀ مدنی، همان گروههای اجتماعی قبیلهی اند که، فیصلههای ان ، بربنیاد اصول تجددخواهی شکل نمیگیرد. نهاد دومی بگونۀ جامعۀ مدنی، شهروندباور اندکه جوهر فکری این نهادها را تجددخواهی شکل میدهد ودرحمایت این نهاد ها جامعۀ مدرن بشری غرب قرار دارد. رهبران سیاسی افغانستان، باید در میان این دو گروه اجتماعی، مشروعیت به دست آورند و زمینه را برای گفتوشنود سازنده میان جامعۀ مدنی (سنتی و مدرن) افغانسان فراهم گردانند.در حال حاضر این دو نهاد مشروعیت دهنده قدرت درافغانستان موجود اند؛ که یکی نهاد سنتی قدرت که از لویه جرگه مشروعیت خود را میگیرد و حقوحقوق قومیتهای دیگر را براساس وزن قومی آنها میسنجد.
درهرحال نهادهای مدرن دومی قدرت از قبیل ، مجلس، انتخابات و بهطورکلی نهادهای دموکراتیک، اندکه هنوز جایگزین نهاد سنتی نشده است. تجربه ی انتخابات اخیر نشان داد که ساختار قدرت،در افغانستان ساختار قبیلهای و قومی دارد.مشکلات فراوانی بر سر راه تبدیل قومیت به روند دموکراتیک و ملتسازی وجود دارد که تا این هنوز دیدگاهها برمبنای نهادهای مدرن قدرت وملت سازی در افغانستان اتفاق نیفتاده است .مردم افغانستان مجبورند ازحالت سنتی قبیلهای بیرون و هرچه زودتربهطرف دولت و ملتسازی به پیش حرکت نمایند. به نظر میرسد که افغانستان دو گزینه در اختیاردارد؛ یا از هم بپاشد و تجزیه شود چون در شرایط کنونی کسی نمیخواهد خود را با وضعیت موجود تطبیق دهد ومردم افغانستان مجبور است که باید به سمت دولت - ملت سازی برود و از ساختارقبیله بیرون آید.
گرچه این کارساده نیست موانع و دشوارهای زیادی را به همراه خواهدداشت. تفوق طلبى و برترى جويى قومى، سمتى، زبانى و نژادى، همواره باعث ايجاد شگاف عميق اجتماعى وعدم مشاركت ملى در جهت اعتلاى كشوربوده است. عنصر قوميت در نظام سياسى،ماهيت دولتها را درافغانستان، قوم محورنموده، زمينۀ واگرايى را درساختارنامتجانس اجتماعى كشور قوت بخشيده وتعارض اجتماعى برمبناى قوميت به روند ملت سازى، صدمه جبران ناپذيرى وارد نموده است. مسلماً اينها همه چالشها و موانع جدى و بنيادينى است که دولت كنونى با آنها، مواجه بوده که ميزان موفقيت و ناكامى اورا در پنج سال آينده مشخص خواهد نمود.
پانزدهم - ماه - نوامبر– سال 2014