خوشه چين
پیش قراول کیست؟
بودیم وهستیم وخواهیم بود
جنبش چپ بودیم،مردم باحیاو با ادب بودیم،همه شاگردان یک مکتب بودیم،چون سبزگندم،سبزگندم ،گندمی که درماه ثورسرکشیده،گندم که دهقان پرورشش داده است.قد داشتیم،قد بلند رسا داشتیم.آن طرف کوه هارابه تما شا می گرفتیم،با آهنگ نسیم صبحگاهان،عشوه ونازکرشمۀ زنده گی زیبا ی طبعیت را لمس می کردیم وهم صحبتهایی بودیم،باوزش تند بادهای موسومی،گویا که آینده،آیندۀ خوشبختی،خوشبختی ملت افغان،عروس نازخودرا دربغل می کشد.تمثیل کنندۀ اتن ورقصهای محلی بودیم.چون مخمل سبزروی زمین راپوشانیده بودیم پرنده های ضعیف وناتوان را ازچنگ باشه ها ی چنگال دارونول چنگ،درمیان سبزگندم،پناگاه بودیم،امید غریب وغربه راهنگام ثمر،پگاه وبیگاه بودیم.
آنکه عاشق انسان است بی قــــــرارکیست
سرازمعرفت بیرون آرد،عالم بااعتبارکیست
خود درشمع سوزد،روشنایی برتاریکی ها دهد
بزرگ مرد، قلۀ آزادی
مرد آهنین،تکسوار،پیش قراول میــــــدان
آگاه خردمند،با وجدان،جسور،پایدارکیست
آنکه گوید،داروندار،استعداد وتوانم،درخدمت انسان،ازجمله انسان زحمت کش
انسان عصرنــــوین است
شمعی است در روغن خود سوزد مـــدام
بگوکه این انسان صادق بــــــا وقارکیست
گوید که اسخوانهایم،شمعهای
افروخته،خونم رغن شمع
آن انسان،آگاه،آگاه
ترازآگاهان
درزمین پهلوان نامدار،آشنا میان خلق
درهوا پروازبلند آموخته پایدارکیست
گوید دارومنبرهردو،ازیک نسل اند،بخاطر آزادی،ازبالای منبرمی گویم وبعد زیر دار میروم.
انسان سالار،خوش قیافه
آزادی آور،آزادی ازدست رفتــــــه
نسلی است ازنسل های پار،کـیست
عیاری که ندارد نشان ازعیار،نامرد بخوانش،مخوانش عیار
به َشأنش خدمت گذاری میزیبـــــــد
فرزند کوه پایه های هنـــدوکش است
بهروطن حماسه آفریده آن عیارکیست
اشک یتیم،ازنوک قلمش،روکاغذ میریزد،گریه وزاری ملت غمدیده را ازلای حنجره به سان بلند گوپخش مینماید.
آنکس که به خلق مــــــــــــــــی خواهــد
حرف،کلمه،جملـه وار،گویــــد ونویسـد
بودیم وهستیم وخواهیم بود
جنبش چپ بودیم،مردم باحیاو با ادب بودیم،همه شاگردان یک مکتب بودیم،چون سبزگندم،سبزگندم ،گندمی که درماه ثورسرکشیده،گندم که دهقان پرورشش داده است.قد داشتیم،قد بلند رسا داشتیم.آن طرف کوه هارابه تما شا می گرفتیم،با آهنگ نسیم صبحگاهان،عشوه ونازکرشمۀ زنده گی زیبا ی طبعیت را لمس می کردیم وهم صحبتهایی بودیم،باوزش تند بادهای موسومی،گویا که آینده،آیندۀ خوشبختی،خوشبختی ملت افغان،عروس نازخودرا دربغل می کشد.تمثیل کنندۀ اتن ورقصهای محلی بودیم.چون مخمل سبزروی زمین راپوشانیده بودیم پرنده های ضعیف وناتوان را ازچنگ باشه ها ی چنگال دارونول چنگ،درمیان سبزگندم،پناگاه بودیم،امید غریب وغربه راهنگام ثمر،پگاه وبیگاه بودیم.
باد تندی بر سر
ســــــــــبزم وزید
شد جوانی نوبت پیری رســــــــید
سر جدا کرد از تنم
ماسکاو به داس
کاه پوشیدم نه پوشیـــــــــدم پـــلاس
پایمـــــــــــــال
گاوگشتـم
نا گهـــان
تا شــــــــــدم القصه در باد خزان
گه مقیـــــــــــــد در بن انبان شدم
گاه در غربال ســـــرگردان شدم
بر ســـــــرم گردید سنگ آسیاب
تا بـــــر آمد گردم از جان خراب
مشــت ها خوردم به هنگام خمیر
تا نهادم پای بیـــــــــرون از فتیر
بعد از آن در آتش
سوزان شـــدم
نان شــدم شایستۀ شیطـان شدم