ــــ
سیدموسی عثمان هستی
این دفاع وانتقاد نیست، جواب به یک ایمیل است
یاجاهلی یا نشه، یادیوانه ئی یاکه مرد بی خودو مستی
در ساحــل بحــر در آب نــوشتی و در ریــگ نشستی
پای قلمت سست و به فـــکر خــود مرد چــیــره دستی اسپ قلم به جــولان انــداخـتی و پای اش شکستی
شاعر بی وزن و بی ترازو
چیزیکه در دیگ است ما خواسته باشیم و یا نخواسته باشیم از دیگ می برآید و اگر می دانیم که در دیک چه است، قبل ازاینکه کشیده شود جوانمردانه ، با شهامت و مردانگی بگوئیم که در دیگ چیست و نباید از مردم افغانستان پنهان کرد. من که با اقوام افغانستان تعهد کرده ام چیزی را از مردم نجیب و ستمدیده و گروگان گرفته شدۀ افغانستان پنهان نمی کنم که پنهان کردن از مردم افغانستان کار حکومت های خاین افغانستان بوده و یا وارونه نویسی حقیقت ها کار مؤرخین ابن الوقت ، بزدل و مزدور دولت های سراقتدار، فاشیست و خود فروخته بوده و می باشد که زرۀ وجدان ندارند، زیر نام مؤخذ رذالت های خود را شکل واقعیت میدهند، اما مؤرخین باوجدان در پهلوی مؤخذ دادن بخاطر روشن شدن اذهان مردم خود تبصره های خود را درعهد دانش و معلومات، به خاطر روشن شدن واقعیت ها سطرهای گنگ درتاریخ آمده را تشریح می کنند. از این مقوله کارمی گیریم که چو گفتی دلیل اش بیاور و نمی گوئیم بنده بی دخل است.
طورمثال داکتر صاحب سیاه سنگ دوست محترم ما در قسمت کودتای ثور و کشته شدن سردار محمد داوود، خاطرات خائنین وصادقین اقوام افغانستان را که شاهد عینی و یا شنیده بودند درج یک کتاب بیطرفانه نموده. این نوع تحقیق تاریخی نسل های آینده را گیچ سیاسی می سازد که کی راست گفته و کی دروغ وهدف نویسنده از این نوع جمع آوری واقعیات تاریخی چه بوده.
کسانیکه به صفت مؤرخ در افغانستان موضوعات تاریخی را نوشته اند، بارها گفته ام که میتود تاریخ نویسی و فهمیدن یک زبان زندۀ یک مملکت و امکانات مالی درتحقیق وتاریخ نویسی ضرورت حتمی بوده که جز آقای پوهاند حسن کاکر که هم آشنایی به میتود تاریخ نویسی دارد و هم زبان انگلیسی را مانند زبان مادری خود میداند، حرف می زند، می نویسد و توان تحقیق راهم دارد، ولی بدبختی مردم افغانستان به جایی رسیده که مانند دیگر دانشمندان ما پوهاند صاحب هم بیطرف نمانده یکمقدار نوشته های این دانشمند بزرگ بارکج برپشت خر قلم کرده که باعث نگرانی خوانندگان نوشته ها و آثار این دانشمند شده است.
پس اقوام افغانستان، تاریخی را سراغ ندارند که خورشید چشم ما شده بتواند.
زنده یاد کهزاد بزرگ درتاریخ نویسی تحقیق بسیارکرد ویک زبان هم می دانست وچون آنقدرکه ضرورت بود کتابهای دست نویس علامۀ بزرگ نواقص کم و بیش خود را دارد و آن هم بخاطر نبودن امکانات و نیز معلومات غلط بود که توسط مغرضین به او داده شده بود.
زنده یادعلامه پوهاند حبیبی جز پشتو و دری به هیچ یک زبان خارجی آشنایی کامل نداشت وهم تحصیلات عالی در تاریخ نداشت ، ولی زحمات فراوانی در قسمت تاریخ نویسی کشید وهم به خاطر یک شعراش او را متهم به تعصب زبانی کردند که نوشته های او بعد ها مورد سوال قرار گرفت.
زنده یادغلام محمدغبار که آفرین به او باید گفت، افغانستان درمسیرتاریخ را در شرایطی نوشت که سیاستمداران در قچک حلاجی دکتاتوری هاشم خان وشاه محمودخان و داوود خان خورد و ریزه می شدند، مجاز تنفس نبود، چه رسد که زبان دراز می کردی، ولی درهمان اختناق و جو غبارآلود، غبار خوب درخشید و در پهلوی این مشکل به یک زبان زندۀ جهان آشنایی نداشت. از پسران دانشمند خود کمک می گرفت، ولی مشکل دراینجا بود که کتاب های که به زبان های خارجی نوشته شده بود به دسترس او قرار نداشت وهم به میتود تاریخ نویسی آشنایی نداشت، ولی زیبا نویس عصرخود و یک مبارز وطن پرست بود که تا آخرعمر از نیش عقرب نمای سیاسی های خاین افغانستان در امان نماند.
آن عظمتی را که دیروز درتاریخ نویسی زنده یاد غبار داشت، امروز آن جایگاه را ندارد و با نشر کتاب دوم او، باوجویکه اکثر مردم افغانستان به این عقیده هستند که در کتاب دوم غبار سبک به خصوص قلمی غبار دیده نمی شود، محترم حشمت غبار را در نوشتن این کتاب متهم می کنند و محترم حشمت غبارهم حاضرنشد که به خاطر رفع تشویش علاقمندان تاریخ نسخه های دست نویس زنده یاد غبار را که به اساس پیشرفت تکنالوژی نشر یادداشت های قلمی زنده یاد غبارناممکن نبوده وبهترین کمک به شخصیت مبارز نام آور مملکت شده می توانست، او تا امروز به نشر نرساند امید است که خانواده و بازماندگان این خانوادۀ مبارز روزنۀ مسدود شده را باز کنند.
زنده یادغبار مستقیماً حیثیت یک استاد را به من داشت و در قسمت خانوادۀ مادری و پدری من به نکویی یاد کرده، بازهم نظر به عادت به مرگی که من دارم از واقعیت ها چشم پوشی کرده نمی توانم امید است کسانیکه روابط من وغبار را اگر میدانند مرا محکوم به نمک حرامی نکنند، من ازکسانیکه دراین نوشته تاریخ را بهانه گرفته نام برده ام، احترام خاص و از نزدیک به آنها شناخت داشته ام، نوشتۀ صاحب این قلم انتقاد و نقد نبوده یک واقعیت است که اکثر اقوام افغانستان آگاهی کامل در قسمت شخصیت و قلم این دانشمندان دارند و بسیار کسانیکه با این اشخاص دیده اند هنوز زنده هستند.
محترم صدیق فرهنگ که زمانی از مبارزین افغانستان بود و بعد ها با ببرک نزدیکی داشت و در آخر به امریکا پناهنده شد، شوق تاریخ نویسی به سراش زد، ای کاش که قلم بر نمی داشت وتاریخ شفاهی را به نام تاریخ حقیقی نمی نوشت، نام و وزنی را که نزد مردم افغانستان داشت حباب آب نمی شد. او آنقدر وامانده در تاریخ نویسی شده که یادداشتهای فرهاد لبیب ظابط امر قادر وزیر دفاع را مؤخذ نوشته های خود قرار داد که در زمان حیات و دراین اواخر شاهدان عینی کودتای ثور نوشته ها و یادداشت های فرهاد لبیب و نوشته های گدایی آمیز زنده یاد صدیق فرهنگ را زیر سوال بردند و با اسناد ثابت کردند که این اثر فاقد هرنوع اسناد تاریخی بود و مؤخذ شده نمی تواند. باوجودیکه یک تعداد نویسندگان خود فروخته را خانوادۀ زنده یاد فرهنگ خریدند تا مقالات تاریخی نوشته کنند و در نوشته های خود تاریخ شفاهی فرهنگ را مؤخذ قرار دهند تا این هم ستون محکم برنوشته های تاریخ شفاهی زنده یاد فرهنگ شود.
دوستداران و خانواده های فرهنگ کوشش کردند که کتاب های تاریخ شفاهی زنده یاد فرهنگ را مهم جلوه دهند چندین مرتبه آنرا به چاپ رسانیدند و رایگان به دسترس علاقه مندان تاریخ گذاشتند که این نوع گستاخی ها هم به جای نرسید.
جناب زنده یاد سید قاسم رشتیا هم بخت خود را درتاریخ نویسی به امتحان گذاشت ولی زمانی که خاطرات خود را به نشر رساند دروغ های شاخدار مانند یادداشت های استاد خلیلی که توسط ماری خلیلی به نشر رسید درخاطرات رشتیا به خاطرخود خواهی پیری وارونه نویسی بیشتردیده می شود.
درحیات این زنده یاد ژورنالیست شناخته شدۀ وطن ما، مدیرمسوؤول پیام روز و جریدۀ سبا غلام نبی خاطر از یادداشت های رشتیا پرده برداری کرد و با اسناد معتبر دروغ های شاخدار زنده یاد رشتیا را با نوشتن یک رساله که در زمان حیات رشتیا در تورنتوی کانادا بنشر رسید و آن نوشته را من به آقای رشتیا از تورنتو فرستادم، زنده یاد رشتیا سکوت را بهتر دانست بر دراز کردن زبان قلم و ترجیع داد سکوت کند که بعد از نشر رسالۀ غلام نبی خان خاطرهمه نوشته های او نقش بر آب شد و اعتبار قلمی او زیر سوال رفت.
زنده یاد فیض محمد کاتب را مؤرخ گفته نمی توانیم و به حیث یک واقعه نویس می شناسیم. تمام نوشته های او تحت نظر درباریان نوشته شده و ظلمی بر این دانشمند بزرگ روا داشتند و به اساس تحریک وجاسوسی برهان الدین کشککی در زمان حبیب الله کلکانی به زندان رفت و توسط زندان بان امیر کلکانی که از همشهری های حبیب الله کلکانی بود، شکنجه شد و حتی میگویند یکتعداد نوشته های زنده یاد فیض محمد کاتب را اطرافیان امیرکلکانی از او گرفتند وحریق کردند.
نوشته های زنده یاد فیض کاتب با وجودیکه زیر فشار نوشته شده وهم سفیرایران او را جاسوس دولت خود خوانده، با وجود ضربه هائیکه به او زده شده بازهم یادداشت های زنده یاد فیض کاتب بهترین مؤخذ در صورت تبصرۀ مؤرخین و نویسندگان شده می تواند وهیچ نوع میتود تاریخ نویسی در نوشته های فیض کاتب مراعات نشده، در حد توانایی قلم خود واقعه نویسی کرده. روح اش شاد.
محترم سید حسین موسوی گردانندۀ سایت افغانستان آزاد یا آزاد افغانستان نوشته های تاریخی زیادی دارد و به نشر گذاشته، استاد موسوی تحصیلات عالی در تاریخ دارد، با زبان های انگلسی و المانی هم تاجایی آشنایی کامل دارد و در متود تاریخ نویسی ید طولا دارد، تا حالا کسی پیدا نشده که سر نوشته های سید حسین موسوی انگشت انتقاد گذارد و اگر چند سطر نقد آمیز کسی نوشته باشد، سیدحسین موسوی حقانیت نوشتۀ خود را به کرسی نشانده. آقای موسوی باوجود نوشته های تاریخی خود نظر به دانش تاریخی که دارد، کم توجه به نوشته های تاریخی کرده، امید است که در سایت خود یک سایت تاریخی را به خاطر نقد تاریخ روی دست بگیرد تا به طنز نویس چیره دست آن سایت خالق داد پغمان سوژه های طنزنویسی شده بتواند.
یک تعداد تایپست ها و جغله و پغله ها که به نام تاریخ نویسی قد بلندک کاذب کرده اند و این دلقکان تاریخ نویس یک دیگر خود را حاجی صاحب گفتند و می گویند، بخاطر دلخوشی کفر تاریخ نویسی خاین و وطن فروشی در نوشته های آنها مقدمه نوشته کرده اند و می نویسند، این کار خود لوده های قلم است و حق دارند به خاطر دلخوشی خود قلم کش کنند و نامش را تاریخ بگذارند. ما را کی بخاطر ضعف قلم ما در نویسندگی از شهر کشید که کودن های تاریخ نویسی را قفپایی قلمی بردارند. بگذار که قلم کش کنند و دل خوش بسازند، اینها را اگر جولان نداد، سرکوب هم نباید کرد که به شخصیت کاذب تبدیل می شوند و تاریخ وطن مسخ می گردد.
افتخار یک خانواده و بدنامی یک خانواده نظر به فرهنگی که اقوام افغانستان دارند، بازماندگان شان خواسته باشند یا نخواسته باشند زیر شلاق انتقاد خوشبینانه و یا بدبینانه قرار میدهند و بارها با این نوع انتقادات ما روبرو شده ایم.
اینکه دوست محترم بعد از خواندن مقالۀ زیبا و انتقادی محترم داکتر صاحب عطا الله خان در سایت زیبای دعوت بنشر رسیده و به من ایمیل کرده و با شوخی و کنایه آمیز آقای ضرار وزیر خارجۀ دولت کابل را به من و خانوادۀ پُر افتخار من نسبت داده و سخن از تاریخ برده، اینکه شما یا داکتر صاحب عطاالله خان، ضرار مقبل را با مشخصات خانوادگی او می شناسد یا نمی شناسد انکار نمی کنم که من و ضرار نسبت فامیلی داریم.
خدمت شما به عرض برسانم چند سال قبل من با یک دخترم که از جملۀ ژورنالیست های کانادا است و زادگاه نیاکان خود افغانستان را ندیده بود یکجا به کابل رفتیم، سی و چند سال از برآمدن من از افغانستان شده بود تنها در خاطراتم کهسار پنچشیر که در آنجا قبل از آمدن احمدشاه مسعود با همرکابی زنده یاد پهلوان احمد جان در برابر متجاوزین روس ما اولین آغازگران جنگ بودیم. جهاد در خانوادۀ مادری و پدری من و ضرار مقبل سابقۀ طولانی دارد که نه تنها از نیاکان ما مؤرخین افغانستان به قدردانی یاد کرده اند، بلکه مؤرخین دشمن و خارجی هاهم در قسمت شهامت خانوادۀ من سطرهای فراوانی در کتاب های خود نوشتند.
شاعری میگوید:
هـــــرکس که فـخــــر به اجـــداد میــکــند
چون سگ دل خود به استخوان شاد میکند
شاعردیگری میگوید:
پشت نام پدر چه میگردی
پدر خویش شو اگرمردی
اینکه من از سابقۀ خانوادگی خود و ضرار مقبل نکات چندی را به اساس سوالهای شما در قسمت روابط من و ضرار مقبل که از یک دیار و خون شریک هستیم به خاطریکه در فکرشما نگردد که من چیزی را پنهان می کنم، معلومات طولانی ارئه میدارم، اگرشما حوصله به خواندن داشتید به دقت بخوانید، هرگاه سوالات تان در قسمت تاریخ وطن و خانوادۀ من جواب گفته نشده بود و به قناعت شما نه پرداخته بودم، بازهم درخدمت شما قرار دارم.
قبلاً گفتم من با دخترخود بعد ازسی وچند سال به افغانستان رفتم، بیاد شعر فرخی سیستانی افتادم که بعد از مرگ محمود به غزنه رفت و این قصیده نوشت:
شهرغزنین نه همان است که من دیدم پار
واقعاً همه چیز دگرگون بود، ضرارمقبل این وقت والی پروان بود، برادراش که دو دوره نمایندۀ پروان در پارلمان است تازه از دنمارک دوباره به وطن جهت کاندید شدن در کرسی پارلمان آمده بود. من به دیدن عمۀ خود که مادر ضرار مقبل بود به خانۀ زنده یاد خواجه میرعثمان پدر ضرار مقبل رفتم، هردو برادر در خانه نبودند ، بخت یاری نکرد هردو برادر را ندیدم و تا روزیکه در کابل ماندم موفق به دیدن این دو بزرگوار نشدم، بعد از برگشت من از کابل یک برادر نمایندۀ ولایت پروان که فعلاً معاون پارلمان است و دیگراش ضرار مقبل وزیر خارجه.
گفتم به دیدن عمۀ خود، مادر ضرار مقبل رفتم.
مادر ضرار دختر ایشان عبدالقیوم پسر ایشان میرغلام قادرخان معروف است که در زندان نادر فوت کرد و امیر عبدالرحمن خان در خانۀ او به قدرت رسید. در کتاب تاریخ غبار مفصل از این جریان تاریخی یاد شده است.
سکه از پول خود ضرب زد و در سکه نوشت:
میکنم دیوانگی تا بــرســرم غــوغا شود
سکه با زر میـزنم تا صاحبش پـیــدا شود
همان بود که صاحب اش امیر عبدالرحمن خان پیدا شد.
ایشان میرغلام قادرخان برادر میرعثمان پروانی بود که بعد از چهار پشت به آن می رسم و خانوادۀ پدرضرار مقبل از خانواده های سرشناس پروان است.
من از طرف مادر به پنچ پشت به علیخان تتمدره ئی که اصلاً از شاهان غور است، مادرم نواسۀ علیخان است که در خانۀ علیخان تتمدره ئی جنگ اول افغان و انگلیس صورت گرفت. میرعثمان پروانی جد پدری من و جد مادری من علیخان تتمدره ئی دو خواهر میرمسجدی خان را گرفته بودند و هرسه درجنگ اول افغان وانگلیس دوش به دوش، هم با استعمار انگلیس جنگیدند، داستان دراز است. امیرعبدالرحمن خان در خانۀ جد ضرار مقبل که از طرف مادر به او نسبت دارد، به قدرت رسید.
میرعثمان پروانی آن وقت در اوپیان نبود. مستوفی محمد حسین خان مرزای میرعثمان پروانی بود خطی نوشته و بدست مستوفی محمد حسین خان پدر استاد خلیلی داد که به برادر کوچک اش ایشان میرغلام قادرخان برساند، درنامه نوشته شده بود که میرغلام قادر اقوام افغانستان بخاطریکه به به عبدالرحمن بعیت گرفتی از زیر چکک به زیر ناوه بردی، عبدالرحمن خان هم نوکرانگلیس است این نامه را به نقل از زبان ریش سفیدان پروان نوشتم، نقل نامه به دست امیرعبدالرحمن خان توسط نایب سالار، خسربرۀ مستوفی الممالک رسید.
امیرعبدالرحمن خان میرعثمان پروانی را در سیاه چاه های باغ بالا زندانی کرد و در تپۀ مرنجان اعدامش نمود. برادراش در زندان فوت کرد و پسر ارشداش ایشان سید امیرمشهور به حاجی آقا در زمان امیرشهید از زندان رها گردید و در پاداش خدمت مستوفی محمد حسین خان او را به دربار با عبدالرحیم خان مقرر نمودند. مستوفی محمدحسین خان توسط امیر امان الله خان اعدام شد. عبدالرحیم خان از زمان عبدالرحمن خان تا جنگ صافی زمان ظاهرشاه سر قدرت ماند. وزیر خارجۀ روس که از زمان استالین تا برژنیف وزیرخارجۀ روس بود، وزیرعبدالرحیم خان هم ازهمان قماش سازشگر بود که بعدها در قسمت عبدالرحیم خان نایب سالار بخاطر یادداشت های استاد خلیلی مینویسم و نایب سالارعبدالرحیم خان به گفتۀ مردم پروان و کاپیسا درکشتن مستوفی ممالک شوهرخواهراش دست داشت.
پدر ضرار کی بود؟
پدر ضرار یکی از خادمین صادق معارف افغانستان بود و اکثر دانشمندان پروان شاگرد خواجه میرعثمان می باشند و در سال1348 نمایندۀ مردم پروان در پارلمان بود و در روزهای اول جهاد مردم افغانستان به پاکستان رفت با حزب جمعیت پیوست. یک برادر ضرار که با ضرار مجاهد بود توسط روسها کشته شد. من هیچ وقت با ضرارمقبل تماس نداشته ام و از خون شریکی خود با ضرار مقبل انکار هم نمیکنم. اگر نوشته های داکتر صاحب عطاالله خان درست بوده و مغرضانه نباشد، من اعمال ناشایستۀ ضرارمقبل را تقبیح میکنم و میگویم از آهن چتلی مانده، خاین به افغانستان و مردم افغانستان، دشمن تاریخی من است. اگر از خانوادۀ من هم باشد. نوشتۀ داکتر صاحب عطاالله خان را که در سایت دعوت نشر شده به رنگ آبی در زیر بخوانید.
ضرار تو رفتی! مقام گنديده به فساد ات را چگونه پاک کند؟ / داکتر عطالله
سال گذشته تقريباً همين روز ها وزارت امور خارجه افغانستان شاهد تغير بود، وزير اسبق از سمت اش استعفا داد و قرار بود وزير جديد کرسی خالی وی را پر نمايد. هيچ کس نمی دانست، کی صاحب اين تاج طلايی خواهد شد.
وزير جديد با سابقه کاری بسيار بد ولی با شعار های خوبی وارد وزارت شد. ۱۲ سال پيش به حيث سکرتر سوم افغانستان درتهران تعين شده بود و بعدا سکرتر اول شد. در آن زمان او راا ضرار می گفتند. آقای ضرار احمد مقبل وزير جديد برای وزارت امور خارجه افغانستان نامزد گرديد. در چند روز از ولسی جرگه افغانستان رای اعتماد را به دست آورد. اين کار ولسی جرگه باعث سلب اعتماد خیلی ها را از ولسی جرگه افغانستان شد. در روز اول کاری اش به کارمندان از شفافيت، رعايت قوانين و اصول سخن راند. دو روز نگذشته بود، يکی از خورد ضابط های هشتکی) فارغ صنف ۸ مکتب( که در وزارت امور داخله ايفای وظيفه می نمود و با ضرار احمد مقبل روابط نزديک داشت، به حيث معاون رياست دفتر مقرر گرديد. به فردای آن روز دوشيزۀ بنام انيتا عسکريار تبديلاً از وزارت امور مهاجرين به سفارت افغانستان در کانادا به حيث ديپلومات مسلکی فرستاده شد. اين نخستين گام های تطبيق قانون بود که آقای مقبل برداشت.
نخستين گام های مقبل زنگ خطر برای کارمندان وزارت امور خارجه بود، اما کارمندان هنوز هم به شعارهای پيش از آمدن وی فريب میخورد و منتظر تطبيق قانون بودند.
پروسۀ اصلاحات در وزارت امور خارجه اصلاحات در وزارت رياست منابع بشری آغاز شد. در آن وزارت يکی از وطنداران مقبل به حيث رييس جابجا شد، اين عاليجناب که از کارمندان سفارت افغانستان در هنگری بود و در آنجا بخاطر کارهای غير قانونی با سفير افغان در آن کشور روابط خوبی نداشت توسط مقبل از آنجا تبديل و به حيث رييس منابع بشری گماشته شد. . اين نخستين سزای آقای مقبل بود که بخاطر کارهای خلاف قانون به يکی از کارمندان وزارت داد. به گفتۀ کارمندان وزارت "خداوند ما را از اين گونه سزا ها محروم نکنند" رياست اطلاعات عامه و دفتر سخنگوی وزارت امور خارجه : اين رياست زبان وزارت پنداشته می شود. آقای عثمانی در راستای تطبيق قانون و سپردن به اهل کار کسی را به صفت رييس اين رياست مقرر نمود
که از پوهنځی شرعيات پوهنتون کابل بخاطر ناکامی دوساله کشيده شده و از پوهنتون امريکايي افغانستان نيز Drop out شده است. فعلاً ادعا دارد، که از پوهنتون پونۀ هندوستان در حسابداری ليسانس گرفته است. اين هم نمونۀ سپردن کار به اهلش.
خلاصه در حدود يک ماه بيشتر از پنج رياست و چندين معاونيت کليدی را به چاريکار اختصاص نمود. تنها معيار به وی چاريکاری بودن بود و دانش مسلکی و کاری کدام ارزش نداشت.
درآمد پولی از وزارت در سيزده سال گذشته تنهاترين هدف بيشتر مقامات بلند رتبه حکومتی درآمد پولی برای خودش بود. مقبل عثمانی در زمان وزارت امور داخله و مبارزه با مواد مخدر درآمد خوبی داشت، گفته می شود که در زمان وی در وزارت امور داخله قومندانی های امنيه به داوطلبی گذاشته می شد. هر شخص که پول بيشتری ميداد قومندانی نصیب وی می شد. وزارت مبارزه با مواد مخدر خزانۀ گهرباری بود که مقبل بالايش نشسته بود. ولی وزارت امور خارجه به اين اندازه درآمد پولی ندارد. اگر کسی ميخواهد در اينجا درآمد غير قانونی داشته باشد، بايد از دانش زيادی کاری و مسلکی برخوردار باشد، که مقبل عثمانی چنين چيزی را اصلاً نمی شناخت. بنا برين به خس دزی ها روی آورد.
سکرتر وی که خواهرزادۀ اوست و معاون رياست دفتر وی)آقای هشتکی( همه روزه به سفارتخانه ها سر می زد تا باشد ويزۀ از آنها وصول نمايد و در بازار های سياه بفروشد.
پاسپورت های سياسی بالای هر کس و ناکس فروخته شد. اين خس دزدی ها نتوانست درآمدی خوبی برای مقبل عثمانی فراهم نمايد. محافظين وی دست به دزدی ايرکانديشنرهای وزارت زدند ولی عوايد بلند نمی رفت. نياز بود تا ستراتيژی قوی تری ايجاد گردد تا باشد در بلند بردن فيصدی عوايد مقبل کمک کند.
اين ستراتيژی نسبتاً دقيق بود بست های وزارت فروشی شد، هر ناخواندۀ که میخواست در وزارت امور خارجه کارمند باشد، در بدل پول می توانست، به وزارت راه يابد. که بدينگونه حدود ۱۰۰ نفر در وزارت امور خارجه جابجا گرديد. در مورد مقبل عثمانی گفته می شود که اگر برادرش بخواهد به وزارت راه يابد بدون تحويلی نقدی نمی تواند از این هفت خوان رستم بگذرد.
پس از چند ماه ستراتيژی قوی تر شد، و برخلاف تمام قوانين و مقررات تقرر کارمندان محلی از کابل به خارج از کشور صورت می گرفت، که اين کار تنها شبیه قاچاق انسان است. در سابق مردم به قاچاقبران انسان پول میدادند تا به کشور های اروپایی و امريکايی راه يابد ولی در زمان مقبل اين کار از طريق وزارت امور خارجه انجام می شد. هر ناخوانده به حيث کارمند محلی به اروپا و امريکا راه می يافت. در اين گونه کار ها مقبل تنها رول يک قاچاقبر انسان را بازی می کرد. در طول يک سال گذشته وزارت امور خارجه به مندوی سياه مبدل گرديد، هر گونه معاملات غير قانونی در اينجا صورت گرفت. در اين اواخر زمانيکه رييس جمهور غنی فرمان شماره ۸ مورخ ۱۳۹۳ / ۷/ ۸ منع تقرر و انفکاک کارمندان را صادر کرد، مقبل از او سر پیچی کرد، افراد را به گونۀ غير قانونی مقرر می نمود و مکاتيب تقرری شان را پيش از تاريخ صدور فرمان ثبت می شد که اين کار در نوع خود جعلکاری بزرگ است.
فساد مديريتی در وزارت امور خارجه اخذ کانکور برای جلب و جذب کارمندان جديد الشمول به وزارت امور خارجه از زمان سابق معمول است. در زمان آقای مقبل اين امتحان نيز نمايشی شد حدود ۲۰۰۰ نفر کانديد در امتحان سهيم شدند. که حدود پنجاه نفر بدون اين که وزارت به آنها نياز و يا هم در وزارت به آنها بست خالی وجود داشته باشد، کامياب شمرده شدند، در لست کامياب ها نيز دخالت صورت گرفت و کسانی در آن جابجا شدند که به ميل مقبل بود.
برای تقرری ها در سفار تخانه ها و جنرال قونسلی های افغانستان مصاحبه با وزير نياز است. مقبل از کارمندان مصاحبه می گرفت و جای برای آنها تعين می کرد، ولی برخلاف تمامی اصول و مقررات کسی ديگری به آن سفارت و جنرال قونسلگری فرستاده می شد.
برخورد مقبل با کارمندان در وزارت امور خارجه هر کارمند دارای سابقۀ کاری به هر سطح که است نسبت به مقبل با دانش تر و هوشيارتر است. مقبل در اين بيشتر از يک سال کوشيد، تا با کارمندان زياد روبرو نه شود او کارمندان را به اين دليل به ملاقات نمی پذيرفت که کارمندان به زدوی ميتوانستند، بی سوادی او را عملاً ببيند. از همينرو با آن برخورد درستی نداشت و می کوشيد تا از طروق گوناگون مانع روبرو شدن با آنان شود. ضرار واژۀ عربی است، بمعنی "اشد ضرر رسان" به درک واقعيت اين شخص ضرر رسان برآمد. ۹۵ درصد کارمندان از کار های غير قانونی وی آسيب ديده است.
حيثيت ديپلوماتيک افغانستان از زمانی که مقبل به عنوان وزير امور خارجه مقرر گرديد، حيثيت ديپلوماتيک افغانستان بيشتر از هر زمانی خدشه دار شد. مقبل حتی مقامات کشور ها را به نام نمی شناخت. هنوز نمی دانست که رييس جمهور پاکستان کیست. آيا ماليزيا کشور همساي های افغانستان است يانیست.
مقامات ديپلوماتيک کشورها نمی خواست با مقبل ملاقات کند آنها می دانستند که جانب مقابل اش از يک دوکاندار بی تجربه بيش نيست. در سفرهای خارجی تنها نمی رفت، بخاطريکه نمی دانست از چه سخن بگويد. در سفر چين با رييس جمهور غنی همراه بود.
گفته می شود که ابتدايی ترين معلومات در بار ه ی چين نداشت.
منتقدين وی شروع به مبارزه نمود، در فيسبوک ها روزنامه ها و رسانه های گوناگون در مورد وی بيساری کسان نوشتند، تا اين مرد ناخوانده تسليم شود. مگر با همه پر رويی تسليم نشد. با همه ناکامی ها و بدنامی ها پای خود را نکشيد. بالآخره صفحۀ تاريخ افغانستان رقم زد و حکومت جديد زير نام وحدت ملی به ميان آمد. مقبل را تسليم نمود شايد اين آخرين بار در زندگی اش باشد که بالای کرسی وزارت می نشيند.
حالا مقبل می رود چه رقص و پايکوبی کنيم چه سياه پوش و ناراحت باشيم، او می رود. جايش به کسی ديگری می ماند اما تاريخ اين مزاح تلخ را هر گز فراموش نخواهد کرد.