جنگ (
امام) حسین و یزید،نبردی میان دو برادر ناراضی!
نویسنده: اسد بودا- استاد
جامعه شناسی پوهنتون ابن سینا
اقتباس و ارسال از : الف.
جوانشیر*
اگر از منظرِ تاریخی به حادثة کربلا بنگریم، جنگِ یزید و حسین، نه یک جنگِ مقدس و رهایی بخش، بلکه جنگ برادرانِ ناراضی بر تقسیم قدرت است!
جنگِ حسین و یزید، نه جنگِ علیه کفار و جهادِ مقدس، بلکه جنگِ داخلی میانِ دو «برادرِ ناراضی» است که ریشه یِ تاریخی آن به منازعاتِ دورانِ خود محمد بر میگردد. این جنگ را از نظر دینی به هیچوجه نمیتوان در مقولة جهاد طبقه بندی کرد. جهاد برای کسبِ قدرتِ سیاسی، آن هم در منازعه با مسلمانِ دیگر در باورِ اسلامی قابل توجیه نیست. جنگِ حسین و یزید در واقع، درگیریِ خونینِ اعضایِ قبیله بر سر تملکِ انحصاریِ امکاناتِ سیاسی و اقتصادی است، که پیش از کربلا در شدیدترین وجه در مکه میان حضرت محمد و ابوسفیان رخ داد. در جنگِ محمد با مکیان، ابوسفیان رهبریِ جنگ را به عهده داشت و شکستِ سختی را بر او که ادعایِ پیامبری داشت، وارد کرد و او را از هر جهت تحقیر کرد.
هجرت حضرت محمد از مکه به مدینه، یکی از سیاسی ترین مهاجرت ها در تاریخِ اسلام است. پیامِ محمد، برای تاجرانِ شهری مکه نه جاذبه داشت و نه امری تازه بود. به روایتِ برخی از تاریخنگاران، وحدانیت، پیش از محمد توسط «حنفاءُ العرب» پایه گذاری شده بود. محمد ، این ایدهء پایه گذاری شده را فقط عمومی کرد. این هجرتِ سیاسی سبب گردید که انصارِ مدینه به محمد به پیوندند. محمد از طریقِ کنترلِ مسیر تجاریِ شام، پایه های اقتصادی اشرافِ مکه از جمله ابوسفیان را متزلزل و ضربه یِ اقتصادی بسیار سختی را بر آنها وارد کرد. مسدودشدنِ مسیر تجاریِ شام که در واقع مهمترین منبعِ اقتصادی ابوسفیان بود، زوالِ قدرتِ سیاسی او را در پی داشت، تا جایی که او ناگزیر شد اسلام بیاورد.کفه ی ترازو به نفعِ محمد سنگین شد و تاریخ به نفعِ بنی هاشم رقم خورد. محمد توانست انتقامِ تاریخی اش را از ابوسفیان بگیرد. اکنون، این ابوسفیان بود که توسطِ محمد تحقیر میشد.
ابوسفیان، اما پیرِ با تجربه و سیاستمدارِ شهری و کار کشته بود. پذیرشِ اسلام از سوی او، بیش از آنکه جنبه یِ دینی و اعتقادی داشته باشد، جنبه سیاسی داشت. او با اسلام آوردن نه تنها زندگی خود و خانواده و مال و اموالش را از نابودیِ محتوم و مقدر، نجات داد، بلکه تناقضاتِ ساختاریِ بس مهمی را پایه گذاری و راهی را در تاریخ باز کرد که در نتیجه ی آن امویها به بزرگترین بازیگرانِ سیاسیِ تاریخِ اسلام، بدل گردد. امویها، گروهِ نسبتاً تاجر، شهری و نسبت به باورهایِ دینی و اسلامی بی اعتنا بودند. اسلام برای او چیزی بیش از یک فرصتِ سیاسی نبود. با اسلام آوردنِ ابوسفیان، معاویه پسر او و پدرِ یزید، به عنوانِ یکی از کاتبانِ وحی برگزیده شد و در نتیجه امویها علاه بر جایگاهِ سیاسی، از جایگاهِ دینی و معنوی نیز برخوردار شدند.
حضرت محمد و ابوسفیان رفتند. شکافِ سیاسیِ را که ابوسفیان پایه گذاری کرده بود نه تنها برجای ماند، بلکه هر روز عمیقتر گردید. در دورانِ ابوبکر و عمر، علی بن ابیطالب جایگاهِ سیاسی و حتی معنویِ چندان مهم نداشت. او، بیست و پنج سالِ آزگار فقط در حاشیه ی قدرت و سیاست زندگی کرد. در طولِ این دوران، منازعاتِ ابوسفیان و محمد و صلح و جنگِ آنها، از طریقِ معاویه و علی به صورتِ پنهان دنبال میشد و با درگذشتِ عثمان، خلیفة سوم، این منازعاتِ سیاسی، آشکار و علنی گردید. مهمترین تصمیم سیاسیِ علی پس از رسیدن به خلافت ، عزلِ معاویه از حکومتِ شام بود. با آنکه معاویه، مشروط بر آنکه والیِ شام باشد، میخواست به علی بیعت کند، امام علی به هاشمی بودنِ خود و اینکه دامادِ محمد است ، فخر فروشی میکرد و تصمیم قطعی داشت که معاویه را به کلی از قدرتِ سیاسی بر کنار سازد!
ویژگیِ اصلیِ دورانِ خلافت عثمان، جنگِ قدرت بر سرِ موروثی سازیِ خلافت است. نزاع محمد و ابوسفیان آشکارا به یک دعوای سیاسی میانِ جانشینانِ آنها بدل گردید. میراثی سازی خلافت در زمان عثمان، چیزی نبود، جز همانِ جنگِ قدیمی میانِ بنی هاشم و بنی امیه بر سر قدرت. از نظر تاریخی، عثمان را به معنایِ واقعی کلمه میتوان، پایه گذار حکومتِ اموی دانست. او در عینِ حالی که خود از طایفه ی بنی امیه و در هجرت از مکه به مدینه از همراهانِ محمد بود، معاویه را به عنوانِ حاکم شام، یعنی همان شهری انتخاب کرد که قطعِ روابطِ تجاری با آن، زوال قدرتِ ابوسفیان را در پی داشت. معاویه در دورانِ حاکمیتش در شام، پایه های سیاسی و اقتصادی قدرتش را استحکام بخشید و علاوه بر انبار و خزائنِ اقتصادی، گروهِ نظامی حرفه ای و قدرتمندی را تربیت کرد که در شرایط اضطرار، میتوانستند تاریخ را به نفعِ معاویه رقم زنند. در قیاس با علی، که در طولِ خلافتش ، فقط درگیرِ جنگِ داخلی بود، معاویه سیاستمدارِ بسیار بردبار بود، با روم شرقی جنگید و شام را فتح کرد!
دورانِ خلافتِ علی، دورانِ آشوب، خلاء قدرتِ سیاسی و بی ثباتی و جنگِ داخلی است. به لحاظ تاریخی، امام علی را میتوان پایه گذارِ جنگِ داخلی دانست. تلاشِ امامعلیِ برای درونیسازیِ کفار از نظر سیاسی معنادار است و صورت بندی دوست و دشمن در این دوران، از بنیان تغییر میکند. جنگِ صفین علاوه بر آنکه فعال شدن شکافِ قبیله ی و نژادی در اسلامِ نوپای آن روزگار است، تلاش علی برای ارائه یک تعریفِ درونی از کفار نیز هست و به یک معنا بغاوت در برابرِ خلیفه را از نظر تاریخی میتوان تا این دوران دنبال کرد!
تلاشِ علی برای درونی سازیِ کفار، از آنجا که با منافعِ سیاسیِ و اقتصادیِ قبایلِ عرب همخوانی نداشت، ناکام ماند. جنگ با خوارج و از همه مهمتر جنگِ جمل به دلیلِ قرارگرفتنِ علی در برابر عایشه، همسرِ محبوبِ پیامبر، علاوه بر تضعیفِ جایگاهِ سیاسی، موقعیتِ معنویِ او را مسئله دار و با پرسش مواجه کرد. او در جنگِ داخلی با خوارج تقریبا حدود 4095 نفر از مسلمانان را از دمِ تیغ گذراند. این قهرمانگری در درونِ اسلام و کشتنِ کسانی چون طلحه و زبیر که در واقع از یارانِ محمد بودند، جایگاهِ سیاسی علی و به تبعِ آن، موقعیتِ سیاسیِ قبیله ء هاشمی را بیش از پیش متزلزل ساخت. معاویه از این موقعیتِ سیاسی درست و هشیارانه استفاده کرد و عملاً جنگ و دعوا بر سر خلافت را با علی آغاز کرد!
پس از قتل علی توسط ابن ملجم که يكي از بقیة السیفِ علی در جنگ با خوارج بود، وضعیت سیاسی به نفعِ امویها رقم خورد. بذرِ اسلامِ مصلحتی و سیاسیِ ابوسفیان در اینجا به بار نشست و سرانجام با شکست دادنِ حسن بن علی، معاویه به مقام خلافت دست یافت و مرکز خلافت را از کوفه به شام، شهری که با شمشیر او فتح شده بود و از نظر اقتصادی بازار ابوسفیان بود، منتقل کرد. با اینحال، برخلافِ علی که خواهان حذفِ معاویه از قدرت بود و با واگذاریِ خلافت به فرزندش حسن ، خلافتِ میراثی را پایه گذاری کرد و حکومت را حقِ انحصاریِ بنی هاشم اعلام کرد، معاویه با هشیاری و خونسردی، حسن، فززند بزرگِ علی را به عنوان ولی عهد خود برگزید!
منابع تاریخی از حسن، به عنوانِ ولی عهد صبور و بردبار و صلح دوست یاد کرده اند. او در طولِ ولایت عهدی خود آرام زندگی کرد. مخالفِ جنگ و خشونت بود و به ولایت عهدی قانع. در احادیث از خوشمشربی و خوش گذرانی های او فروان یاد شده است. شیخ کلینی، یکی از علمای بزرگِ شیعی، از ازدواج موقتِ امام حسن با دوهزار زن، با افتخار یاد میکند. برخی متون حديثي و فقهي ديگر نيز اين ادعا را تصديق کرده اند. این روابط گسترده با زنان سر انجام همسر او را عقده ای کرد و سبب گردید که با نوشاندنِ جامِ زهر به زندگی امامحسن پایان دهد. بدین ترتیب، حسن به رویای خود که همانا خلافت بود، نرسید. پس از مرگ معاویه ،یزید کنترل قدرت را در اختیار گرفت و راهِ پدر را ادامه داد!
انتقال مرکز خلافت از کوفه به شام در زمانِ معاویه، باعث رونق اقتصادی در شام و رکود اقتصادی در کوفه گردید. مردم کوفه از در آمد اقتصادیِ آن زمان، که عمدتا اقتصادِغارت بود، سهم اندکی به دست میآوردند. حسین تلاش کرد با استفاده از این نا رضایتیهایِ اقتصادی و ترجمه ء این نارضایتی به زبانِ ایدئولوژیک، یک قیامِ سراسری را علیه یزید راه اندازی کند و انتقامِ تاریخیِ بنی هاشم را از امویان بگیرد؛ اما پیش از یزید، معاویه یک گروه از مشاوران و نظامیان حرفه ای را تنظیم کرده بود که در برابر حوادثِ سیاسی هشیار و قدرتمند عمل میکرد. این گروه حرفه ای، تلاش های سیاسی حسین را خنثا کرد. یزید ،بی آنکه حتی خود در مصافِ حسین قرار گیرد، در یک جنگِ نابرابر، حسین و همرا هانش را در کربلا از پای در آورد، اهل بیتش را به شام برد و در آنجا با احترام نگه داری کرد و سرانجام به مدینه برگرداند!
اگر دور از افسانه سراییها اهل تشیع، با معیار تاریخی، در بابِ گذشته ، داوری کنیم، جنگِ حسین و یزید، نه یک جنگِ دینی و مذهبی، بلکه بازتاب کینه های قبیله ای است که تبارِ آن دستِ کم به منازعاتِ پیامبر و ابوسفیان بر میگردد. از زمان پیامبر تا جنگِ کربلا، هرکردام از بنی هاشم و بنی امیه، برای میراثی سازی قدرتِ سیاسی، سرسختانه کوشیدند. اسطورهء رهایی بخشی در باب حسین و تقدیسِ این منازعاتِ میان قبیله، حتی بر اساسِ باورهای اسلامی هم قابل توجیه نیست. امویها خطِ سیاسیِ سکولار و دنیاگرایی در تاریخ اسلام اند. براساسِ منابعِ تاریخی، معاویه فرد سکولار بود، به اعتقاد دیگران احترام میگذاشت و در همان زمان میگفت که هرکسی اعتقاد و باور خود را دارد. علی، اما، به عنوان یک برادر ناراضی، زندگی کرد و برای براندازیِ رقیبانِ اموی اش تا آخرین نفس تلاش کرد!
. اگر از منظرِ تاریخی به حادثة کربلا بنگریم، جنگِ یزید و حسین، نه یک جنگِ مقدس و رهایی بخش، بلکه جنگ برادارانِ ناراضی بر تقسیم قدرت است. امامحسین ادعای صرفا خونی و نژادی داشت و صرفاً به دلیل انتساب به فاطمه، نه شایستگی های سیاسی و مدیریتی، خلافت را حق خود و فرزندانش میدانست. مقدس سازیِ محرم، درکِ نزاع میان براداران ناراضی را،غیر قابل فهم میکند. لعن و نفرین امویها نه تنها گرهی از کار فروبسته نمیگشاید، بلکه چشمِ ما را نسبت به وقایعِ تاریخی کور میکند. ما باید با دیدِ انتقادی به این موضوع بنگریم و قبول کنیم. معاویه بیشتر از علی به تکثر اعتقادی و مروت و بردباری باور داشت. از نظر تاریخی، دورانِ خلافتِ علی، دورانِ جنگِ د اخلی و درونی سازی کفار است و دوران خلافت معاویه، دورانِ فتوحاتِ خارجی و رونق تجارت و آبا دسازی شهرهاست. هرچند تمدنِ اسلام از اساس یک تمدنِ غارتی است، اما به هرحال، اگر تمدنِ اسلامی را به عنوانِ یکی از مهمترین تمدنهای بشری به رسمیت بشناسیم، امویها پایه گذار اصلی تمدنِ اسلامی هستند و برای توسعه و شکوفایی آن تلاشهای درخشانی انجام دادند!
پانویس:
* برگرفته از « جمهوری سکوت» ، کلمه اعزازی( حضرت) برای
محمد، در دو مورد، از جوانشیر است؛ رعایت علائم تنقیط( نشانه گذاری) از جوانشیر
است.