جلال بايانی

نویسنده جلال بایانی کاوشگر


[داکتر نجیب الله یگانه اسطوره حماسه ها بود و است ]


سرسپردن و یا سر به داران زیباترین وجه زندگی معدودی از افراد بشر است که جان خود را در طبق اخلاص به میهن یا مردم و آرمان می دهند این زیبایی قطعاً با هنر که اساس آن هم بر زیبایی استوار است، نسبت دارد. در ابتدا،پیش از آنکه به مفهوم سرسپردن و حفظ غرور در ادبیات کهن دری بپردازیم، معنای و شهادت را در فرهنگ جهان بین...ی می شکافیم تا برسیم به ادبیات کهن و این که پیشینیان چون وزیر محمد اکبر خان٬ میر مسجدی خان و عبدالله خان چه رویکردی به این مفهوم داشته اند.
به نظر می رسد که سر دادن یا سر به دار رفتن یک نوع مرگ اندیشی و مرگ آگاهی است و بدون مرگ اندیشی و مرگ آگاهی اساساً نمی شود که مرگی را شهادت خواند و مرگی را غیر شهادت. قربانی دادن بخاطر وطن در ادبیات کهن دری به معنی الگو،نمونه و اسوه به کار رفته است در واقع از دید ما که این سوی عالم قرار داریم، عالم بعد از اینجا عالم غیب حساب می شود،اما برای کسی که به حقیقت رسیده است،عالم برتر و عالم دیگر،عالم عزت است و عالم ما عالم غیب. چون ما نسبت به حقیقت غایبیم و شهید در حقیقت کسی است که به شهود می رسد.پس،انسانی را ما شهید می نامیم که بخاطر وطن و آرمانی مقدسی به شهود رسیده باشد. از سویی دیگر کسی که حرکت می کند به سوی تامین صلح ٬ آشتی ، در هر کجای این حرکت مرگ او را دریابد چون سائر و سالک با عزت رفته و جاوید نام است این گونه مرگ ، عزت ٬ حفظ مقدسات یک جامعه محسوب می شود. رهبری ٬ حماسه سازی چون فرزانه انسانی داکتر نجیب الله که در بسا روند کاری ٭ تفکر ٬ سازندگی ملکی و نظامی ٬ دفاع مستقلانه از میهن و طرح استراتژ يک مصالحه ملی انسانی که مرگ را بر می گزیند نه به خاطر مرگ، به خاطر زندگی در جهت حق؛به نظر می رسد عناصری وجود دارد که مرگ شهادت را از یک مرگ عادی ممتاز و متمایز می سازد. در جهان بینی ما و تقریباً در اکثر جهان بینی کسی که نیت و حرکتش خدمت ٬ صداقت و آشتی باشد و از خود پرستی خارج شده و جنبه های نفسانی در عملش وجود ندارد و می خواهد از غیب جهان به شهادت جهان سر دهد وبه القای آرمان مقدس خود و مردم خود برسد، سربداران وطن حساب می شود.همان طور که شعار اساسی توحید ،یک سلب و یک ایجاب است،یک نفی و یک اثبات است، سر دادن در راه وطن هم همین گونه است. داکتر نجیب الله با سر دادن چیزی را نفی و چیزی را اثبات می کند. نه اینکه مرگ فی النفسه هدف باشد. بلکه آن هدف چنان متعالی است او مرگ و زندگی را برای آن هدف متعالی می خواهد. هم چنان که هم مرگ من و هم زندگی من برای وطنم افغانستان سربلند ٬ آزاد و آرام و مردم آن است . در واقع سر سپردن در راه وطن مرگ زیبا و زیباترین مرگ است. به این معنا که در روزگاری که هیچ راه دیگری ممکن نیست تا شما حقیقت متعالی را متحقق کنید، یا در جهت آن بکوشید، مرگ سرخ را به عنوان آخرین حربه به کار می برید. در اینجا لازم است بگویم: بین خودکشی هر روزه که به شیوه های گوناگون علیه مقدسات چرند نوشت ٬ به نکوهش پرداخت و از نام او و حماسه ماندگار او برای خود نام قلابی و عزت ساختگی کمایی نمود گه به جان حماسه جلال آباد رفت ٬ گه جاسوس پاکستان شهنواز تنی را سفید رو ساخت همه مرگ تدریجی است و اما این زندگی پلشتی با حماسه و مرگ سرخ فرق اساسی وجود دارد. خودکشی در جایی روی می دهد که انسان به زبونی می رسددر تالار رادیو تلویزیون پیام ارتجاع را سرودن٬ پا به پای خصمان رفتن خوداست و با سربه دار رفتن فرق دارد او همیشه مرده و دومی جاودان است.و سر دادن در جایی روی می دهد که انسان به اعتلا می اندیشد.
آنکه در راه آرمان سر میدهد این درد را دارد که به او بدهیم تا چیزی از آرزویش گم نشود٬ وحدت ٬ اتحاد همه یارانش ٬ زنده نگهداشتن آرمانش٬ همسوی رفقایش عدم سازش با دشمنش و صلح در میهن اش میباشد. او تنها کسی است که فرزانه می شود با آرمان او خوب رفتار نمود . که اگر از تو ستاند،گاه می گوید:دو برابر ،گاهی وقت ها ده برابر ،گاهی هفتصدبرابر و گاهی وقت ها می گوید:«بغیرُ حساب» یعنی بی اندازه به شما هستم و از شما هستم در غیر از نام و منزلتم چون تیکه داران اسلام سوی استفاده نبرید. و اتفاقاً آن حسابش در این حوزه ما و همه که با او خود را میگویند و با او نیستنداست؛ بزرگترین پژواک را در عالم، سر به داران او و برادر نامراد اش دارند. چون همیشه هستند و همیشه تاثیر می گذارند ،گمان نکنید. نمی توانیم که ما گمان نکنیم. بطور طبیعی ممکن است که در گفتارهای بیرونی خودمان بگوییم، رفیق داکتر نجیب الله زنده اند،اما وقتی به ذهنیت خودمان بر می گردیم،به دنیای ذهنی خودمان و معاملات و تعارف های عادی خودمان در زندگی بر می گردیم،می گوییم:فلانی نیست.هر چه شد بادا باد ٬ اگر پارچه ساختم ٬ جزیره ساختم و اگر در مقابل هرزه نویسی های جنرال ژیگیلو خاموش نشستم او دیگر نیست :نگویید نه گویم،باورش هم نکنید،تصورش را هم حتی نکنید او زنده از رگ بدن به ما نزدیک است او زنده و جاوید است.
اینجاست،غیب عالم است و شهید کسی است که بر شهادت خط می کشد و به غیب می پردازد. آن جا را می فهمد و به همین دلیل تمام آنجا برایش عالم شهادت می شود،تمام پنهان ها را خداوند برای او آشکار می کند. یعنی هر سر به دار پیش از رفتن از اینجا به دلیل آن معرفت و محبتی که دارد که دوبال پرواز انسان است،خداوند تمام پرده را پس می زند و همه ی آن چه را که باید شناخت، به او نشان می دهد . عمده ی متون ادبی کهن ما را عارفان به رشته ی تحریر در آوردند و شعر و نثر ماندگار ما با عرفان درآمیخته است. حال ببینیم که رویکرد ادیبان و عرفا به سر سپردگان راه انسانیت چگونه بوده است؟ به پای دار رفتن صرفاً معامله کردن قطعی نیست.بلکه برگزیدن و برگزیده شدن است. در ادبیات عرفانی ما ،حماسه و عرفان در مقوله ی شهادت آشتی پیدا کرده اند. در اینجا ما از یک قسمت با حماسه مواجهیم و از طرف دیگر با عرفان. مقالات شمس تبریزی با این جملات آغاز می شود:من به او می گویم، به خدا چه می خواهی هدیه کنی؟ می گوید: جانم را .می گویم:خدا این جان را به تو داده. از خدا جان گرفته ای و زیره به کرمان می بری؟!این که هنری نیست. گفت: پس چه بدهم. گفتم:بزرگان چیزی را می خواهند که ندارند.گفت:خدا چه چیزی را ندارد؟ گفتم:عجز،خداوند عجز ندارد لذا وقتی عجز می بری،خوشش می آید. . بیدل دهلوی،شاعر عارف می گوید: گر به خون مشتاقان،تیغ او کشد گردن
تا قیامت از سر ها جای مو دمد گردن
اگر او شمشیر بکشد،یک سر که چیزی نیست، هر موی ما یک سر خواهد بود، برای اینکه فدا کنیم بلی وطن اماده زاده ساختن هزاران نجیب است امروز بیشترین راهروانش را جونان در داخل کشور تشکیل داده این جونان که در حیات سردار شهیدان اطفال بودند و امروز بی باک بدون غش خاری رزمیده . حافظ می گوید :
پیش شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
کان که شد کشته او نیک سرانجام افتاد
. سر به داران در حقیقت مصداق همان کسانی است در متون زبان دری این واقعه پرداخته اند. به واقعه ی شهادت کسانی چون منصور حلاج هم در متون کهن بسیار پرداخته شده است و شهادت او حالت اسطوره ای پیدا می کند و شهادت رهبر را به حق سر سپردن اسطوره گفت . به پای دار رفتن به این معنا که اگر کسی مرگ خود را برگزیند، در واقع آنچه که حق می خواند متحقق می شود. اگر در ساحت های مختلف ادب دری که پیوسته است با فرهنگ دری و آبشخور اصلی اش فرهنگ دینی است، مفهوم شهادت را پی بگیریم و جست و جو کنیم ، عمدتاً این موضوع را در گستره ی عرفان ما تحلیل شده تر میبینیم٬ مولانا گوید
سهل دان شیری که صف ها بشکند
شیر آن باشد که خود را بشکند
خود را شکستن و بر ویرانه های خود یک انسان نو بنا کردن کار بسیار دشواری است. کسی می تواند شهید باشد، که از مجرای چنین گذر گاهی گذر کرده باشد. مرگ سرخ در ادبیات عارفانه ی دری همیشه یک مصداق داشته است و آن منصور حلاجو داکتر نجیب الله بوده است. در ماجرای قتل حلاج پس از اینکه دستان او را بر سر دار بریدند ، او خون دست ها را بر چهره مالید ، گفتند: چرا چنین کردی؟ گفت: گلگونه ی مردان خون است، خواستم زرد روی نباشم، تا تصور نکنند ترسی در اینجا بر من غالب شده است. عطار این ماجرا را به این زیبایی سروده است:
گفت:چون گلگونه ی مرد است خون
روی خود گلگونه تر کردم کنون
تا نباشم زرد در چشم کسی
سرخ رویی بایدم اینجا بسی
هر که را من زرد آیم در نظر
ظن برد اینجا بترسیدم مگر
چون مرا از ترس یک سر موی نیست
جز چنین گل گونه اینجا روی نیست
جز این گلگونی چاره ای ندارم :
مرد خونی چون نهد سر سوی دار
شیر مردی چون زمان آید به کار
آن شیرمردی عالم در این لحظات به کار خواهد آمد: جگر شیر نداری سفر عشق مرو

 

 


بالا
 
بازگشت