قيام

 

بنام آنکه قلم آفرید و به آن قسم یاد کرد

روزهای 7 و 8 ثور در راهست

قیام الدین "قیام"   

 بخش چهارم 

 

خواننده محترم !

        گفته آمدیم که، سردار محمد داود خان، علیه نظام پادشاهی فرزند کاکایش (محمدظاهرشاه) کودتا نمود و حاکمیتی کودتای اش را مستقرساخت، چهار سال نه ماه و یازده روز در همکاری با جناح پرچم حزب (حدخا) حاکمیت کرد. در 7 ثور 1357 ش رژیم او توسط چند افسر و خورد ظابط اردو (از اعضای مربوط حزب دموکراتیک خلق افغانستان) سرنگون گردید و حکومت استبدادی تک حزبی بر مردم حاکم شد. عملکردهای تندروانه و غیرعلمی، حاکمیت نوظهور، عصیان مردم را برانگیخت و همزمان جناح خلق حزب، اعضای رهبری جناح پرچم (حدخا) را از پستهای حزبی و دولتی کنارزد، بدنبال آن تیم حفیظ الله "امین" گروپ نورمحمد "تره کی" را سرکوب نمود و "تره کی" را به قتل رساند. همچنان ببرک "کارمل" و رفقای "پرچمی" او یکجا با گروپ فراری نورمحمد "تره کی" با لشکری نظامی شوروی در افغانستان پیاده گردید، حفیظ الله "امین" و چند تن از یاران نزدیک او را کشتند. ببرک "کارمل" به اتکاه دولت شوراها، رهبری حزب و دولت را بدست گرفت. تشنج و جنگهای که در حاکمیت های قبلی حزب (حدخا) به وجود آمده بود، شدت بیشتر کسب کرد و افغانستان عملاً به صحنه ی رقابت قدرت های بین المللی و منطقه ی بدل گشت. در اثر تداوم جنگها و تصفیه ی عناصرغیرخودی (حلقات، نیروها، افراد منفرد که دوطرف متخاصم را نپزیرفته بودند، حتا بسیاری از عناصرغیرسیاسی و بدون سواد) توسط نیروهای درگیر متخاصم سرکوب و نا بود گردیدند، ده ها هزار انسان آواره، دهها هزار انسان معلول، بی شمار یتیم و بیوه، بخشی وسیع کشور ویران و پای بسا ازعناصر تندرو اسلامی به سرزمین کشور آبای ما کشانیده شد.

      با تغیر وضع سیاسی و دیدگاه فکری در "مسکو" زمینه های به قدرت رسیدن تدریجی داکتر نجیب الله، نخست در حزب و بعدتر در دولت فراهم گردید. جنگ همچنان با ابعاد گسترده ادامه یافت، توافقنات "ژنیو" به ابتکار سازمان ملل متحد، بین دو قدرت جهانی (اتحاد جماهیر شوروی و ایالات متحده امریکا) و دولت های پاکستان (به نیابت از گروه های هفتگانه جهادی در کشور پاکستان) و ایران (به نیابت از گروه های هشتگانه مقیم در ایران) به امضا رسید. از مجموع مفاد موافقتنامه مذکور صرف، یک - خروج قوت های شوروی و دو - قطع کمک ها و همکاری دولت شوروی به دولت افغانستان عملی گردید، متباقی مواد موافقتنامه، آگاهانه، هدفمندانه و عمدی تحقق نیافت.

        جنگ همچنان با بکارگیری و استعمال سلاح های پیشرفته که در اختیار دوطرف نیروهای جنگی (دولت داکترنجیب الله و احزاب و تنظیم های جهادی و غیرجهادی) قرار گرفته بود، بیرحمانه ادامه یافت. کشورها، دولت ها و گروه های که از شرایط جنگ سود جسته بودند به استفاده جوی خویش همچنان ادامه دادند. در چنین شرایط، سرمنشی سازمان ملل متحد "طرح حل سیاسی مساله افغانستان" را با ارایه، پیشنهاد پنج ماده (که بعدها بنام توافقتنامه پنج فقره ی "بینن سوان" شهرت یافت و دولت های افغانستان و پاکستان به آن توافق کردند) مطرح ساخت، اما ازجانبی، برخی دول، احزاب، تنظیم ها و حلقاتی در درون دولت شوروی و حزب (حدخا) و دولت داکترنجیب الله، سبوتاج و تخریب گردید.

     بازگشت ببرک "کارمل" در ماه سرطان 1370 ش از مسکو به افغانستان و سفرهئیت نماینده گان "تنظیمهای پانزده گانه" مقیم کشورهای پاکستان و ایران به تاریخ 20 تا 24 عقرب 1370 ش، تحت رهبری استاد برهان الدین "ربانی" به مسکو، عملاً در مسیر شکست طرح توافقنامه پنج فقره ی سرمنشی سازمان ملل - سازماندهی گردیده بود، جداً اثرگزار شد. همچنان دید و وادید، هئیت های جداگانه ی، شورای اجرائیه حزب (وطن) اولی با رهبری عبدالوکیل وزیرخارجه دولت داکترنجیب الله، غرض ملاقات با فرمانده احمدشاه "مسعود" در شهر چهاریکار و دومی با مسئولیت جنرال محمدرفیع معاون رئیس جمهور، جهت مذاکره با گلب الدین "حکمتیار" امیر حزب اسلامی در چهارآسیاب، شکست پلان و پروگرام سرمنشی ملل متحد را بیش از پیش سرعت بخشید.

      نشست "جبل السراج" که بخاطر ایجاد شورای مجاهدین افغانستان دایر گردیده بود (که چند روز، بعدتر از جانب احمدشاه "مسعود" عقیم ساخته شد) در جهت بیرون راندن قوت های حزب اسلامی گلب الدین "حکمتیار" و متحدین او که عمده تاً جناح خلق (حدخا) درهمکاری با هئیت تحت رهبری جنرال محمدرفیع، آنها (نیروهای غیرمسلح حزب اسلامی) را در برخی از نقاط استراتیژیک و مهم شهرکابل جابجا کرده بودند، بکارگرفته شد. اگر از دست های آشکار و پنهانی که از برخی آنها، نام برده شد و در جهت شکست حل سیاسی قضیه افغانستان (طرح ارایه شده "پنج فقره ی" سرمنش ملل که وظیفه تطبیق آن، بدوش نماینده اش آقای "بینن سوان" گذاشته شده بود) دست بکار شده بودند، کارگر نمی افتید و یا حد اقل، حلقاتی داخلی کشور، چه "چپ" و "چه" راست (که نه از راست بودن آنها و نه از چپ بودنشان چیزی فهمیده نشد) منافع حدود جغرافیایی کشور افغانستان و مردم آنرا در نظر می گرفتند، با وجود عدم آماده گی، احزاب و تنظیم های مسلح مطرح در کشور، در ارتباط با تساهل، مدارا، پزیرش و همدیگرفهمی، آنچه که بعد از 8 ثور سال 1371 ش به وقوع پیوست و ادامه یافت، حد اقل این چنینی نمی شد، که متاسفانه پیامد سخت دردناک، مصیبتبار و ناگواری را به وجود آورد. شاعری از تبار روزگار، آن حالت را اینگونه به نظم در آورده است :

ما در این شهر نه راحت، نه سکون می بینیم                  کوچه و قریه  پر از آفت خون می بینیم

خارها  در ره  انسان خردمند  ریزند                           عامیلان را همه در قید جنون می بینیم

(لطیف کریم "استالفی")               

        تاریخ شاهد حاکمیتهای قبیلوی (پیشامدرن) با در نظرداشت شرایط زیست عقب افتاده گی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، مملو از جفاکاری های حکام، حتا در داخل خانواده ها بوده است، از جمله کورساختن برادر توسط برادر، زندانی نمودن فرزند توسط پدر و برعکس، مانند خانواده های سدوزایی ها و محمد زایی ها که نیاکان ما نظاره گر آن رویدادها بودند. لیک اینجا سوال مطرح میشود (یاشد؟) اینکه آیا کسی و یا کسانی درلابلای اوراق تاریخ جامعه بشری، با چنین مساله تعجب آور و حیرت برانگیز، گاهی برخورده باشند و حزبی (چون پدیده هست پسامدرن) را سراغ داشته باشند، که اعضای رهبری (عمدتاً اعضای بیروی سیاسی) آن، پی هم علیه یکدیگر، دسیسه و توطئه چیده و دست به کودتاهای حزبی و دولتی زده باشند، یا به کمک دولتی و یا کشوری، یکی، دیگری را، از صحنه سیاسی کنار زده، حتا در پی از بین بردن حیات فزیکی هم ایدیولوژی خویش، دقیقه شماری کرده باشند و یا آنچنان تشنه بخون هم مسلکان خویش، بی قرار سیماب وار در کمین هم باشند؟

       بیائید گذرا و فشرده این مساله را کمی بشگافیم: عزیزان، ببینید (نورمحمد "ترکی" و حفیظ الله "امین" مسئولین طراز اول حزب و دولت)، اعضای رهبری جناح پرچم حزب را از رهبری حزب و دولت چگونه کنارزدند، بدنبال آن حفیظ الله "امین" رهبرسترگ شرق، پدرمعنوی، منشی عمومی حزب و رئیس شورای انقلابی را با مهارت "انقلابی گری" گرفتار و با تدبیر، تردستی و هوشیاری تمام بدون احداقل، پرس و پال و بسیار ساده و آسان، او را خفک کرد. همچنان ببرک "کارمل" در پی فرصت می گشت و یکجا با قوت های نظامی اتحاد جماهیرشوروی درکابل پیاده گردید، حفیظ الله "امین" رهبر (حدخا) و دولت را ترورکرد و به اریکه قدرت تکیه زد. در شرایط دیگر، داکترنجیب الله درهمکاری "مسکو"، با تحرکات درون حزبی و دولتی، ببرک "کارمل" را بترتیب از هردو پست (حزب ودولت) برتاب کرد وخود صاحب حزب و دولت شد.

        زمانی دیگر شهنوازخان " تنی" عضو بیروی سیاسی و وزیردفاع رژیم، علیه داکترنجیب الله دست به کودتا زد، شکست خورد و در پاکستان (که سالها علیه استخبارات، فوج پاکستان، تنظیم های مقیم آنجا، دوآتشه جنگیده بود و بسیار فرزندان سرزمین افغانستان را علیه آنها قومانده داده و به کشتن داده بود. همچنان بسیاری از آنها را قربان کرده بود) جای گرفت. در شرایط دیگر، رهبری حزب و دولت توسط قوتهای جنرال عبدالرشید "دوستم" (عضو کمیته مرکزی حزب وطن) مانع خارج شدن داکترنجیب الله، رئیس جمهورمستعفی (27 حمل 1371 ش) به هندوستان شده و سرانجام بنا به دلایلی خارجی و داخلی، حزب و دولت در صدر، به دو بخش منقسیم گردید و هر بخش در ارتباط با روابط تباری، سمتی، زبانی و تبانی با دولت ها و حلقاتی در خارج از کشور، همچنان با تنظیم های مورد نظر خویش در یک اتحاد نا نوشته  قرار گرفتند که بعد از زد و خوردهای مسلحانه  بیش از هفتاد ساعته، درشهرکابل یک جناح عمدتاً "پرچم" به رهبری ببرک "کارمل" و محمود "بریالی" درهمکاری با تشکلهای چون جنبش اسلامی، جمعیت اسلامی، وحدت اسلامی...غلبه حاصل نمود و مجموع مخالف حزبی خویش (درآنوقت) را از حزب کنار زدند.

        با تسلط طالبان به کابل بنا به حرفهای تائید ناشده، شهنوازخان " تنی" عضوسابق بیروی سیاسی حزب  در قتل داکترنجیب الله بی نقش نبود فکرمی شود، که جواب، خواننده گان محترم و من- نی و نی - خواهد بود. می بینیم حزب (حدخا و یا وطن) ادعا داشت، که دارای ایدیولوژی مشخص، برنامه و اساسنامه واحد و همچنان سجده گاه معین (مسکو) می باشد، چگونه و به کدام معیار واصول توانستند، به چنان فعالیت های خطرناک، زیانبار، تباه کن و خونبار دست زنند، هم خود و تکیه گاه (قبله آمال) خود، هم کشور (اگرکشوری داشتند) و هم فرزندان نیاکان سرزمین (اگر سرزمینی داشتند) خویش را بسوی نیستی و تباهی بکشانند. استاد روزگار، همزیست این دوران، به تحقیق درست دیدند و درست گفتند :

شهرت طلبی چند، به هم ساخته اند                               چون گرگ گرسنه، در جهان تاخته اند

کردند به زیر پا، هزاران سر و دست                             تا گردن شوم خود، بر افراخته اند      

                                                                                                   ( استاد خلیل الله"خلیلی")        

       با جابجای نیروهای حزب اسلامی  درهمکاری برخی از اعضای حزب (وطن) و قوتهای رزمی دولتی به شهرکابل همچنان پیاده شدن نیروهای رزمی عبدالرشید "دوستم" در همکاری مسئولین "گارنیزیون شهرکابل" به تاریخ 26 حمل 1371 ش در میدان هوای کابل و بدنبال آن دخول در شهرمذکور. همچنان انتقال نیروهای جنگی "شورای نظار" به پایتخت، جنگی تمام عیار در نقاط مختلف شهرکابل از تاریخ 4 و 5 ثور 1371 ش آغاز و با اشاراتی از بیرون با شدت هر چه تمام تر ادامه و گسترش یافت. این جنگها ظاهراً بخاطر تصرف پایتخت یا حد اقل داشتن دست بالا در شهر کابل، مصبت های فراوانی را به بار آورد. در نتیجه تداوم برخوردها، قوتهای حزب اسلامی و متحدین آن از شهرکابل بیرون رانده شدند.

       همچنان شاهد بودیم که همزمان با انتقال قدرت و استقرار دولت ممثل اسلامی در 8 ثور 1371 ش (به اساس توافق تنظیم های هفتگانه و بدون حضور گروه های هشتگانه، مورخ 4 ثور 1371 ش، تحت سرپرستی حکومت پاکستان درهمکاری نماینده گان "ریاض" در منطقه "گورنرهوس" پشاور کشور پاکستان) در کابل، بودند از مجاهدانی خداباور دوران جهاد، که از نبردها و جنگ های ویرانگر و سرزمین سوز، جان به سلامت برده بودند، سلاح بر زمین گذاشتند و جهاد "فی سبیل الله" را پایان یافته اعلان کردند (من شماری از آنها را میشناسم) و به زندگی عادی خود برگشتند و پی کار و بار شخصی خود شدند. اما با سرازیرشدن نیروهای رزمی مربوط جبهه های تنظیمی و گروه های مسلح به شهرها، دارای (بیت المال) حتا اموال شخصی تعدادی از مردم اهالی از شهرها، توسط  بسیاری از رهبران، قومندان ها و ملیشه های که داخل شهرها شده بودند، به غنیمت (گویا) برده شد. تصاویر به غنیمت بردنها را بسیاری از هم میهنان عزیز، از طریق رسانه های دیداری تماشا کرده اند، من و شماهم، چنین صحنه ها را در شهر و یا شهرهای دیگرِی به چشم  سرمشاهده کرده و به تماشا نشسته بودیم. استاد خلیل الله "خلیلی" زبان گویای ناظرین وقایع آنروزها می شود:

ای مشت گل این غرور بیجای تو چیست ؟        یک بار بخود نگر که  معنای تو چیست ؟

یک جعبه ی استخوان، دو پیمانه خون              پنهان تو چیست ؟  آشکار تو چیست ؟   

          با تحویلدهی حکومت از جانب صبغت الله "مجددی" (طبق توافقنامه گروه ها و احزاب افغانستان مقیم خارج در "گورنرهوس" پاکستان) در سرطان سال 1371 ش به استاد برهان الدین "ربانی" بحیث رئیس جمهورموقت، جنگ ها ابعاد تازه کسب نمود. دیری نگذشت با ترور آقایان: سید کریمی، اسمعیل "حسینی"، چمن علی "ابوزر"، "وثیق" که چهار تن از آنها از کادر مرکزی "حزب وحدت اسلامی" بودند، در منطقه "سیلو" کابل، جنگ میان حزب وحدت اسلامی به رهبری استاد عبدالعلی "مزاری" و اتحاد اسلامی به رهبری استاد عبدالرب رسول "سیاف" بوقوع پیوست و با بیرحمی غیر قابل تصور ادامه یافت و در مواردی، برخی از تانک های زرهی نیروهای حکومتی به نفع اتحاد اسلامی وارد محرکه گردید، خسارات و ویرانی مالی و جانی بی سابقه ی از این جنگها، از خود بجا گذاشت. جنگهای مناطق "سیلو"، "افشار و "چندول" از جمله نقاطیست که بیشتر خرابی مالی و تلفات جانی را متقبل شدند.

     قابل یاد آوری می دانم که به روزهای 13 و 14 سرطان 1371 ش اجلاس کمیته مرکزی سازا (س.ا.ز.ا) در آن شرایط ناامن و دشوار در خانه خلیفه "نظرمحمد" در شهر مزارشریف دایر گردید. بنا به شرایط  آنروزگار، همه اعضای کمیته مرکزی نتوانسته بودند حضور به هم رسانند. اجلاس مذکور با کمیت محدود دایر و بکار خویش پرداخت، از جمله  مسایل جهانی، منطقه ی و اوضاع کشور را مورد ارزیابی و تحلیل قرار داد. با در نظرداشت شرایط امنیتی و ناهنجاری های آنزمان و تمایلات و گرایشاتی برخی از اعضای رهبری، کدرها و اعضای سازمان به نیروهای مطرح آن وقت چون : جنبش ملی اسلامی، وحدت اسلامی، جمعیت اسلامی و شورای نظار - اجلاس "ساختار تشکیلاتی" سازمان را از صدر تا ذیل ملغی قرار داد و شورای مرکزی مرکب از 9 عضو را ایجاد وانتخاب نمود. شورای مذکور از میان خویش یک تن را بحیث رئیس و دوتن دیگر را بحیث معاونین خویش انتخاب نمود. اجلاس در بخشی تشکیلاتی تسریع نمود، با فراهم شدن زمینه ها و شرایط مساعد، شوراهای ولایتی ومحلی تشکیلات سازمان ایجاد گردد. اولین شورای ولایتی بعد از "انحلال ساختار تشکیلات قبلی سازمان" در ولایت بدخشان با ترکیب سه تن ایجاد و انتخاب گردید. متباقی مسایل مطروحه در اجلاس کمیته مرکزی شهرمزارشریف و موضوعات اجلاس پلینوم وسیع کمیته مرکزی "س. ا.ز.ا" مورخ 3 اسد 1369 ش  شهرکابل را که در آن چندتن از اعضای کمیته مرکزی استعفا نمود. درآینده در بخش تجارب "مستقیم و چشمدیدها" خواهم پرداخت.

           بار دیگر شهرکابل به بهانه موجودیت قوتهای جنرال عبدالرشید "دوستم" در صف حکومت کابل، توسط حزب اسلامی گلب الدین "حکمتیار" و یاران اش، شهرکابل و مردم آن راکت باران گردید و تلفات جانی بیش از 60000 تن انسان و خسارات مالی فراوانی را به مردم شهرکابل به بار آورد.

           با سپری شدن دوره موقت 6 ماهه ریاست جمهوری استاد "ربانی" ظاهراً غرض کسب مشروعیت حاکمیت، شورای "اهل حل وعقد" در 9 جدی 1371 ش دایر گردید و استاد "ربانی" را بحیث رئیس جمهور دولت اسلامی افغانستان انتخاب نمود. این شورا و فیصله های آن، عمده تاً از طرف حزب اسلامی گلب الدین "حکمتیار" و حزب وحدت اسلامی پذیرفته نشد، مناقشات و جنگ ها از سر گرفته شد. در نتیجه هزارها تن شهید و به دوام مهاجرتهای قبلی صدها تن انسان دیگر مهاجر گردید، شماری یتیم، بیوه، معلول را نپرسید، گاهی کسیت های از حادثات غمبارجنگهای کابل را دیده باشید که انسان از دیدن و تماشای آن صحنه ها عاجز میماند، که چگونه اعضای بدن کودکی، مادری، پدری، خواهری، پسری و یا هموطنی بر شاخه های درختی یا بر سر دیواری، آویزان و یا جسد نیمه جانی بر روی سرک افتیده، دستی التجا دراز برآسمان دارد و از نیروی غیبی کمک می طلبد. خونهای کشته شده گان و شهدای بی گناه، بی نام و نشان، بسیاری از در و دیوار خانه ها و دوکانها را گلگون ساخته، همه جا ماتم، درد، رنج و مصیبت، ناله و فغان است و تفنگ داران بیباک، بی پروا و سبکسر، بجان همدیگر(هموطن خویش) وحتا به مردمان غیر مسلح شلیک نموده از کارکرد خویش چنان لذت می برند گویا دیوی را اسیر ساخته ومجازات اش دارند.

      باتاسف جنگ ها صبغه قومی، مذهبی، زبانی، سمتی، نژادی و چهره و قواره را بخود گرفت و هیچ انسانی در سرزمین خود احساس مصئونیت نمی کرد. این مسایل بسیار درناک وغیر قابل باور، اگر ده ها سال بعد، فرزندان  نسل امروزی، بکارکردهای پدران خویش مرور کنند یقیناً متوجه خواهندشد و برایشان غیر قابل باور، همزمان وحشت آور خواهد بود و یقیناً بر کارکرد پدران خویش (آنانیکه چنان کاری را انجام دادند) نفرین خواهند فرستاد.

        بدین سان همه شاهد بودیم، که قسم خوردن در خانه خداوند (ج)، تعهدات، قول و قرارها، نتوانست جلو جنگ ها را بگیرد، برعکس با تجدید قسم، جنگ های فرسایشی از سرگرفته شد و خونبارتر از گذشته ادامه پیدا کرد. "اقبال" ارجمند  همچو حال را دیده و مطابق آن پیغام فرستاد :

زما بر صوفی و ملا، سلامی                              که پیغام خدا گفتند ما را

ولی تاویلشان در حیرت افکند                         خدا و جبرئیل و مصطفی را

(اقبال لاهوری)                      

    

images40N62JWX.jpg                                                                                          

 نمونهای از ويرانی شهر کابل

 

     در یک کلمه، "کابل جان" دوداش برآمد، تاریخ به تکرار می گوید، زمانی "بریتانیای کبیر" در آرزوی سوختن شهر کابل بود، لیک نتوانسته بود. اما با تاسف شاگردانش (باید گفت صف جهاد و مجاهدان، از صف شاگردان انگلس جداست، از "زمین" تا "آسمان"، از "کره خاکی" تا "عرش خدا") توانست در لباس جهاد، آرزوهای استادشان (بریتانیای کبیر) را برآورده سازند. شهرکابل به شهر ارواح بدل شد. هر رهبرتنظیم و هرقومندان در بخش و یا گوشه، گوشه ی کابل و ولایات حکمرانی نموده  فرمان راندند، آنچه هستی دولت و مردم بود، غنیمت خویش شمردند و هر یک واحدها (تنظیم ها، احزاب وقومندان ها دخیل درقضایا) پای افراطیون تازه وارد منطقه و جهان را بخاطر تقویه صف نظامی خویش به شهرها، دهات و بخصوص شهر کابل کشاندند.

      حرص و آز، انحصارطلبی، حذف مخالفین و تفوق طلبی بجای رسید که  شورای هم آهنگی (ترکیب از جنبش ملی اسلامی  به رهبری جنرال عبدالرشید "دوستم"، وحدت اسلامی  به رهبری استادعلی "مزاری"، حزب اسلامی به رهبری گلب الدین "حکمتیار" و محاذ ملی به رهبری حضرت صبغت الله "مجددی") در دهه اول ماه جدی سال 1372 ش ایجاد گردید و با حکومت (نه دولت زیرا از قوه های مقنینه و قضایه خبری نبود) استاد برهان الدین "ربانی" دولت جمهوری اسلامی (که ازطریق شورای " اهل حل وعقد" رئیس جمهورخواندندش) و متحدین او از جمله: اتحاد اسلامی به رهبری استادعبدالرب رسول "سیاف" و حرکت اسلامی به رهبری آیت الله  محمدآصف "محسینی" و با قومندانی سید محمد حسین "انوری" بعد از قول و قرار و قسم در خانه خداوند و کعبه شریف، بجان هم افتیدند که به وسعت فاجعه، خرابی کابل، درد، رنج، معیوبیت، معلولیت و مهاجرتها افزوده شد و بسیار مردم بیگناه دیگر در شهرکابل به شهادت رسید. رژیم استاد "ربانی" از حاکمیت دفاع کرد و در قدرت باقی ماند، مانند گذشته به حاکمیت خویش ادامه داد.

10259498_628618253891075_1177034775_n.jpg

 

 

عبدالعلی فکرت

 

         قابل یادآوری و مکث است اینکه: هم زمان با ایجاد "شورای هم آهنگی" و آغاز جنگ های طرفین در شهرکابل، فهرستی بیش از 120 تن از بدخشانیان، توسط طرفداران حاکمیت وقت، ترتیب گردید تا افراد شامل لیست، نخست گرفتار و بعداً به قتل برسند (قصه پنبه و نداف...) از جمله شامل فهرست مذکور، عبدالغنی "فکرت" معلم، ادیب و در آنوقت هیچکاره سیاسی، به تاریخ 12/13 جدی 1372 ش شبهنگام از آغوش اعضای خانواده و از خانه پدری اش، اختطاف و در چند صد متری حویلی اش، بیرحمانه به  شهادت رسید. این حادثه باعث، فرار تعدادی از اهالی شهر فیض آباد، به خارج ولایت گردید و همزمان وحشت را در محیط شهر فیض آباد بوجود آورد. نظربه هدایت از مرکز(کابل) از دوام گرفتاری و کشتار صرف نظر شد. جناب مولانا بلخ بامی صرف در باره دل آزاری می گوید نه در باره قتل وقتال کشتن وبستن:

 

هزار بار پیاده، طواف کعبه کنی                            قبول حق نشود، گر دلی بیازاری

                                                                                                 (مولانای بلخ باستان)

      با شکست شورای هم آهنگی و برگشت احزاب تشکیل دهنده اعضای شورای مذکور به برخی از مواضع قبلی خویش در تداوم دام چیدنها، گروه بنام "طالبان" که در اوایل سال 1372 ش در"اسپین بولدک" ولایت کندهارمنطقه مرزی پاکستان ظاهر شده بود، با رسیدن به چهارآسیاب - استادعلی"مزاری" را به تاریخ 20 حوت 1372 به اسارت درآوردند و در 22 همان ماه، بعد از شکنجه طاقت فرسا، بدون محاکمه به شهادت رساند.

    هنوزهم هستند، انگشت شمار از عاملین و یا همکیشان مسببین رویداد های چند دهه اخیر بخصوص مربوط  به حاکمیت های سالهای 1357 و 1358 ش و من شناخت کافی نسبت به ایشان دارم، آنها با تائسف تا هنوز هم به این باوراند که نباید از رویدادهای بد، دردآور و هولناک گذشته (زمان حاکمیت ایشان) چیزی گفت، یا چیزی بر زبان آورد و از افشای گورهای دسته جمعی، عدالت خواهی بازمانده گان قربانیان و هواخواهان آنها سخت گله دارند، اینقدر از دین و دنیا بی خبر اند، حتی به روابط متقابل طبعی اجتماع بسنده نکرده در این شرایط، دراین اوضاع و احوال و در قرن 21،  عصر تخنیک وتکنالوژی، ازهمچو من و ما، زیرپای خویش، فرش قرمز می طلبند. چونکه برتری جو، افزون خواه و خدای نخواسته ناقص العقل اند. در باره چنین بیخبران "خیام" اینگونه می فرماید:   

بدخواه کسان هیچگاه بمقصد نرسد        یک بد نکند بخودش صد نرسد

 من نیک تو خواهم  تو خواهی بد من         تو نیک نبینی و بمن بد نرسد

(خیام نیشاپوری)                            

)                             

exhibation%2021.jpg015642716_100.jpg     

 

 

 

    

نمونهای از گورهای دستجمعی هموطنان

     جای تعجب اینجاست که دیروز کسانی را به جرم ملی گرای کشتند چونکه خود را "انترناسیونالست" می شمردند و دیگران را "انتی سویتیست" قلمداد کرده بودند. با تاسف حال در سطح قریه و دهه سقوط کرده اند، خود را "دیموکرات تر" از دیموکراتهای اروپا می پیندارند. بدون اینکه به اشتباه هات و کجروی های دیروز و امروز خویش توجه داشته باشند. (حضرت "ناصرخسرو" گفته بود روح انسان مسخ گردد، هیولای بیش نیست) به نظر من چنین اشخاص آنطوری که دیروز از "سوسیالیزم" برداشت درستی نداشتند (آنطوریکه از 17 ملیون نفوس کشوربه سه ملیون تن آن احساس نیاز می کردند و متباقی را باید سرمی بریدند، خوش بختانه مجال آنرا نیافتند) و امروزهم با تاسف از "دموکراسی" برداشت ناقص و نادرستی دارند. اگرچنین نیست می شود، آن هم کیشان خود را، که به اشتباهات گذشته ی خود پی برده و برآن اعتراف دارند، آنها را به جرم واقعت گوی و بیان واقعتنگری در انزوای گروپی (باند) خویش قرار داد؟ درحالیکه پی بردن به اشتباه کارعالمانه و اعتراف به آن عمل صادقانه می طلبد.

                    سهل باشد گل به جیب دوستداران ریختن             از ره دشمن به مژگان خار باید گرفت

(ثابت)                   

     من خانواده ی را می شناسم مربوطست به یکی از کسانی که روشن، آفتابی و بی پرده مانند بسا از همرزمانش در بگیر و ببند و کشتن، نام و نشانی بلند وبالای دارد، اعضای خانواده موصوف همه جا، با حیای انسانی و وجدان بیدار می گویند، با وجود که جرم امر شخصیست و به کسی دیگر سرایت نمی کند، ما شرمنده ایم که وابسته و یا وابستگان ما، در تکالیف و رنج مردم سرزمین خویش غیرعاقلانی عمل کردند و از این بابت معذرت می خواهند  و باز هم احساس شرمنده گی دارند. اما افسوس باز، کسانی را می شناسم که به خانم عزیز وفرزندان دلبند و بیگناه خویش از مردانگی ؟! از شکنجه دادن، از قتل و کشتن مخالفان خود شبها و روزها  سخن می رانند و اضافه می کنند وای، وای این و آن  از گیر ما نجات یافت. بیائید، دید که با این چنین دموکراتها (پیوند سوسیالیزم سه ملیون تن نفوس با دموکرات عصر کنونی) استاد خلیل الله "خلیلی" چه می گوید :    

کشتند بشر را که سیاست این است                    کردند جهان تبه که حکمت این است

در کسوت خیر خواهی نوع بشر                     زادند چه فتنه ها، که مهارت این است

(استاد خلیل الله "خلیلی")                     

      من ازخود و دیگرانی که قبلاً سیاست کرده اند و یا هنوز هم علاقه به سیاست دارند، آرزو دارم و می طلبم  تا به ارزیابی عملکردهای گذشته و حال خویش اندکی بپردازیم و به کمبودیها، اشتباهات و احتمالاً خطاهای که کرده باشیم، اعتراف نمایم چون گفته اند: گذشته چراغ و رهنمای آینده است. دراین باره بزرگ مردی از دنیای رازها و رمزها، "ذکریای رازی "می گوید:" آنانیکه از تجربه های خود می آموزند، خردمندان اند، آنانیکه از تجربه دیگران می آموزند، سعادتمندان اند، آنانیکه نه از تجربه خود و نه از تجربه دیگران می آموزند، ابلهان اند،" چه بهتراگر آنانیکه درگرفتاری،  شکنجه، کشتار و خراب کاری میهن عزیز با هم کیشان و همصفان خود شریک نبودند واحیاناً نیستند، جرائت کنند و "همت" بخرچ دهند، دست به معرفی و افشاه مسبیبین و مرتکیبین حادثات هولناک سالهای گذشته بپردازند، تا از یکسو باعث برائت خویش و ازسوی دیگر سبب جلب رضایت خداوند (ج) و دلجویی بازمانده گان قربانیان شده، وجدان خود را راحت ساخته با شند. همچنان آنانیکه احیاناً عمل خود را ثواب "دینیوی" و یا "اخروی" شمرده، دست به اعمالی زده باشند و ناجایز بودن اش تاحال برایشان ثابت گردیده باشد، بایست به کارکردهای خود اعتراف کنند تا از یکطرف زمینه های برای اعتراف کردنها بوجود آید و از جانبی باعث دلجوی بازمانده گان قربانیان شده و شرایط عفو وبخشش فراهم گردد. در حالیکه همه میدانند، کیها در گرفتاری، شکنجه تا اعدام قربانیان سهم داشتند. بازمانده گان، وابستگان قربانیان و مردم هرمحل، از عاملین و مسبیبین محل خویش، شناخت درست داشته و ازهویت عاملین حوادث آلمناک، خوب آگاه اند.     

      در تداوم جنگها به پیشنهاد انگلستان تائید و مدیریت ایالات متحده امریکا با تمویل مالی عربستا ن سعودی و به سازماندهی، سوق اداره استخبا رات و به کمک فوج پاکستان تشکلی بنام طالبان دراوایل سال 1993 م در سرزمین پاکستان ایجاد گردید و اولین حرکت علنی خود را در همان سال در منطقه بنام "سپین بولدک" ولایت کندهار به نمایش گذاشت چندی بعد وارد شهرکندهار گردید. رئیس حکومت کابل، استاد برهان الدین "ربا نی" آنها را "کبوتر صلح" خواند و به قوماندان قدرتمند جمعیت اسلامی (ملاه محمد نقیب الله "آخوند") در شهرکندهار هدایت داد، تا تحت امر طالبان عمل کند و کمک مالی را ازطریق مسئولین در وزارت دفاع،  برای طالبان فراهم گردانید، گذشته از آن طیارات رژیم با بمباردمانهای هوایی، راه رسیدن طالبان را به چهار آسیاب، مساعد ساخت (به این فکر که، تا حریفان خود چون "حزب اسلامی" و "وحدت اسلامی" را توسط طالبان از سر راه برداشته باشد) دیده شد که حزب اسلامی، همین تکتیک خوب و یا نا خوب را در پیش گرفت یعنی راه را به "طالبان" بازگذاشت و طالبان با سرعت به دروازه های شهرکابل رسید. گفتند: که به غیر از چاه آب، بدیگران چاه مکن، که بخدا، "چاه کن، خود، در زیر چاهست".

najibullah-0b51c.jpguntitled88.png     از اینکه مردم از حاکمیتها و جنگهای تنظیمی سخت زیان دیده و از آنها شدیداً ناخوش بودند، طالبان توانست با بکار گیری شعار مبارزه علیه "شر و فساد" درهمکاری نیروهای تندرو اسلامی منطقه ی، بین المللی و با کمک لوژستیکی فوج و رهنمایهای استخبارات پاکستان، بسیاری از نیروهای تنظیم های مختلف را در خود ادغام و یا از سر راه بردارد، تا  اینکه بدون جنگ و مقاومت، با عقب نشینی نیروهای دولتی و احمدشاه "مسعود" به تاریخ 5 میزان 1375 ش، شهرکابل را به تصرف خود درآورد، این روز(5 میزان 1375 ش) اضافه شد به روزهای 7 و 8 ثور روزهای رنج آور سرزمین ما

 

 

 

 

 

 جسد های  داکتر نجيب الله و شاهپور که توسط طالبان به دار آويخته شدند

     طالبان همزمان با دخول به شهر کابل داکترنجیب الله وبرادرش (شاهپور احمدزی) که به تاریخ 27 حمل 1371 ش بعد از استعفا از پستهای حزبی و دولتی همزمان با شکست طرح نماینده سرمنشی ملل متحد، جهت انتقال موصوف به کشور هندوستان، دربخشی ازنماینده گی سازمان ملل متحد "اسکاپ" در کابل پناهنده شده بودند ( درحاکمیتهای حضرت صبغت الله "مجددی" و استاد برهان الدین" ربانی" به آنها کسی کاری نداشت و آسیبی ندیده بودند) از دفتر مذکور گرفتار و بدون محاکمه، بیرحمانه آنها را به قتل رسانده و جسدهای ایشان را در چهارراهی آریانا برای دو روز بدارآویخت. دولتهای پاکستان، امارات متحده عرب وعربستان حاکمیت طالبان را برسمیت شناخت.

    طالبان در جنگهای شمالغرب، شمال، ولایت های بامیان، تخار، پروان و ... خساراتی جانی و مالی فراوانی را بر مناطق مختلف کشور و برمردمان آنها تحمیل نمود و به کشتار دسته جمعی مردم مناطق مختلف و زمین سوخته پرداخت.  به همین ترتیب همه شاهد آن بودیم که طالبان در شهر مزار شریف برای 72 ساعت به روی هرجنبندهء آتش کشود و نماینده گان قنسلگری دولت ایران در شهرمزار شریف را به قتل رساند.  بازار "خواجه غار" ولایت تخار را به آتش کشید، "یکاولنگ" ولایت بامیان را ویران و بی شمار کشته به جای گذاشت، زیاد مردم پروان را بکشت، درختان آن منطقه را قطع و کاریزهای آن محل را مسدود (کور) ساخت و تعدادی از مردان را اسیر با خود برد. زنان و دختران از خواندن، نوشتن و وظیفه بازماند، موسیقی ممنوع اعلان گردید. تصویر برداری جرم شناخته شد و پیکره های بودا را در بامیان با فیرتوپ و انفجار در دو روز نابود کرد. در یک کلمه ساحه تسلط نزدیک به 90 درصدی اش را به امنیت قبرستانی (گورستانی) مبدل گردانید. 

استاد خلیل الله "خلیلی" در باره پیکره های بی مانند ولایت بامیان قبل از فروریزی آنها چنین بیان داشته بود:

آن ماه سخن ز بامیان می گوید                            اسرار گذشتهء جهان می گوید

دل قصهء عشق او ز چشمش پنهان                      از موی شنیده بامیان می گوید

untitled.png1186766_512063112244089_1235162501_n.jpguntitled2.png                                                  (استاد خلیل الله "خلیلی")                     

 

 

   

 

 

 

بحشی از عمل گروه طالبان

     در چنین شرایط نیروهای حکومت استاد برهان الدین "ربانی" با از دست دادن تقریباً %90 خاک کشور در %10 ساحه نفوذ خویش درهمکاری با دولتهای فدراتیف روسیه، ایران، هندوستان و... به مقاومت ادامه داد و ریاست جمهوری گاهی در داخل و زمانی در خارج به مهاجرت پرداخت و حالتی حاکمیت سرگردان را اختیار کرد.

    تحلیلگران عقیده دارند که جنگهای تنظیمی و حرص آز، آنها برای حفظ و انحصار قدرت، تفوق طلبی ها و رسیدن به حاکمیت در پیوند با شبکه های حمایوی بیرونی هر یک توام  با  نا رضایتی مردم، سبب شد که "طالبان" در آغاز بدون عکس العمل جدی، به بخش اعظم کشور دست یابد. که نقش تبلغاتی هواخواهان "محمد ظاهرشاه" خموشی موصوف در این باره (به مفهوم بلی) و هیاهوی برخی از تحصیل کرده گان درغرب که خود یا "افکار طالبی" داشتند و یا بیخبر از "عقب قضایا و رویدادها" بی تاثیر نبود.

        اگر از مسئولین حکومتها و رهبران جنگهای دهه ای 1370 ش، ما قبل و مابعد آنها پرسیده شود چرا نا توانی ؟ چرا جنگ ؟ چرا چور و چپاول ؟ و چراهای دیگر؟ با تاسف هریک، در یک جمله کوتاه  و ساده میگویند: "خارجی ها  ما را به هم انداختند و نگذاشتند که سازنده گی کنیم" اینکه از خارجی ها سلاح و ثروت گرفتن را ثواب دانستیم، مشوره گیری از آنها را هنر تلقی کردیم، وابستگی به آنهارا افتخار شمردیم، زمینه های لشکرکشی قدرتهای جهانی و منطقه ی را به کشور مساعد ساختیم، هم چنان پای تندروان و حضرات چون "بن لادنها" را به سرزمین خود یکجا با شبکه های بیرونی کشاندیم و ازحمایه مادی و معنوی آنها برخوردارشدیم  و درغیاب مردم  پولهای هنگفت چون: "ربل" روسی، "دالر" امریکای، "کلدار" پاکستانی، "ریال" ایرانی، "دینار" عربی وغیره شمارش، بسیاراست ستاندیم  و از مجموع امکانات بدست آمده از خارجیها، علیه یکدیگر و مردم خود، آنها را به کاربستیم، سرزمین خود را به خون وآتش کشیدیم و باز می گویم که خارجیها ما را نگذاشتند، تا "جامعه سه ملیونی نوین سوسیالیستی" اعمار کنیم و یا درسایه "شریعت" که خود از آن واقف اند (نه آنچه خداوند(ج) گفته ونه آنچنانکه حضرت محمد(ص) عمل کرده) سازنده گی "شرعی" نمایم. مردمان ما از برای صفای دل و صداقت خویش، هر باری برای رفع تشنگی پی آب رفتند، سراب خالی را بدستشان دادند و بدین لحاظ از شاعری تقضاکردند، این حرفهای دلشان را درقالب شعر بیان کند:

ما ز غفلت رهزنان را  کاروان  پنداشتیم                موج ریگ خشک را آب روان  پنداشتیم

بس که چون منصور برما زندگانی تلخ شد                 دار خون آشام  را  دارالامان  پنداشتیم

 
    بیائید خدای بزرگ را حاضر دیده به چشم مردم خاک نزنیم، ببینید مشاور، امکانات مادی - تسلیحاتی همه و همه از خارج، حتی در گرفتن سهم بیشتر از خارجیها مسابقات راه انداختیم، صحنه های مصنوعی و فلم های جعلی ترتیب داده وآماده کردیم، تا سهم بیشتر بدست آورده باشیم. در چنین حال و احوال، چگونه میتواند عمل کردهای ما منفعت بیگانه ها را در پی نداشته باشد و از آنها گلمندی داشته باشیم که نگذاشتند به کشور و مردم خود سازنده گی کنیم.                    

         دیدیم اردوی مارا منحل ساختند، آنچه به قوایی هوای و زمینی تعلق داشت به "حراج" گذاشتند شهرکابل را ویران، پارچه های تانک، طیاره تا سیخ گول مستعمل، ریشه های درختان و نباتات، استخوان کهنه مرده های انسان را ارزان فروختند و خریداران این متاع  کم نبود، حتا بازار گرمی داشتند. برخی از زنان و دختران (شاید از جمله بازمانده گان قربانیان بیش از سه دهه جنگهای اخیرهم شامل باشند) به قاچاق برده شدند، تا محفل بزم و خوشگزرانی شیخهای عرب، جزاب و رنگین گردد. از این طریق بازمانده گان خلیفه عباسی (که ابومسلم به حاکمیت اش رسانده بود و نامردانه او را سر برید، یارانش را سرکوب کرد وبر سرزمین اش پی هم تاختند وتا هنوزهم می تازند) حس حقارت خویشرا در برابر فرزندان توته ی (افغانستان) از سرزمین ابو مسلم ها (عجم)  هم پرده پوشی کرده وهم ترقانده باشند. ببنیدعجیب دنیای داریم، خود چنان کردیم و چنین می کنیم و باز می گویم  دیگران ما را  نگذاشتند تا سازنده گی کنیم. می بایست از سر بریده ی ابومسلم "عیاری" از خراسان درس می آموختیم. شاعری از این بابت، پیهم ندا سر داده و فغان داشت:

                       "هرکه ناموخت از گذشت روزگار            هیج  ناموزد  ز هیچ   آموزگار" .

                                                                                        (ابوعبدالله "رودکی")  

       همه شاهد بودیم چگونه، نبرد شدید میان طالبان، حامیان منطقه ای و بین المللی اش با امکانات برتر، برای راندن نیروهای مخالف (جبهه متحد) از ساحه بیشتر از ده فیصد خاک کشورکه در اختیار آنها بود تقلا می کرد. همچنان جبهه مذکور با یاری وهمکاری حامیان منطقه ای و بین المللی اش بخاطر دفاع از منطقه ساحه نفوذ و گسترش ساحه حاکمیت خویش، پنجه نرم می کرد. در این مقطع زمانی، پروگرام و پلانی خارج از مرزها در همکاری حلقاتی در داخل کشور بخاطر ترور فرمانده احمدشاه "مسعود" تدوین و آماده گردید و به تاریخ 18 سنبله 1380 ش درمنطقه "خواجه بها الدین" مربوط ولایت تخار توسط  دوتن از تروریست های سرزمین عرب عملی گردید و موصوف جان باخت. این حادثه ضربه محکمی بود بر پیکر نیروهای مخالف طالب. آیا این حادثه ارتباطی با قضیه ی دو قلوهای تجارتی جهان در امریکا (تاریخ 11 سبتامبر 2001 م) پیوندی دارد یا خیر؟ نظراتی متفاوت ارایه شده است، هوشمندان دریافته اند که حرفها از چه قرار است.

        با گذشت دو روز از واقعه "خواجه بهاالدین"، بتاریخ 20 سنبله 1380 ش طیاراتی چند، عملیاتی پیچیده ای را در خاک ایالات متحده امریکا انجام داند، از جمله به دوقلوهای تجارت جهانی در واشنکتن برخورد نموند، هردو بخاک یکسان گردید. صرف نظر از اصل جریان و ماهیت موضوع، حادثه مذکور یک فاجعه بشری بود و شدیداً قابل نکوهش و بخشی از جهان در شوک رفت. همزمان با فروریختن برجهای آسمان خراش در امریکا، رئیس جمهور "جورج دبلیوبوش" کوچک، پیام فرستاد تا طالبان ("ملا محمد عمر" و رهبران طالبان)، "اسامه بن لادن" را تحویل امریکا دهد، این خواست امریکا عملی نگردید. در نتیجه بتاریخ 7 اکتبر 2001 م فعالیتهای استخباراتی ایالات متحده امریکا (با پیاده شدن چند گروپ از کارمندان آبدیده اش، بنام "کلاه سبزها" درافغانستان) وهمچنان پرواز بم افگن های "اف – 18 هوزنت"، "دیزی کاز"، "ای سی – 130" و "بی – 52" جهت درهم کوبیدن قوتهای رژیم طالبان ازهوا، هم آهنگ عمل نمودند، همکاری جبهه متحد، منحیث نیروهای زمینی و تقرب آنها به شهرهای مختلف بخصوص کندز و کابل در سایه حمایه جنگنده های ایالات متحده امریکا، بخشی از نیروهای رزمی طالبان و همکاران منطقه ای و بین المللی آنها اسیر و متباقی به شمول رهبری آن، مواضع خود را تحت فشار ترک نمود و با عقب نشینی تا "توره بوره" بعداً درسرزمین امن، کشورپاکستان (به جای پدری و مادری خویش) منحیث عقبگاه جاه خوش کردند. تا با استفاده از فرصتهای بعدی، دست به آرایش نیروهای خویش زنند.

         با سپری شدن نزدیک به یک ماه از عملیات هوای و زمینی، نیروهای "جبهه متحد" داخل شهرکابل شده و حاکمیت سرگردان استاد "ربانی" به قصر ریاست جمهوری به کابل برگشت. کنفرانس "بن اول" به تاریخ 13 دسامبر 2001 م، ظاهراً به میزبانی سازمان ملل متحد دایرگردید. اعضای اشتراک کننده کنفرانس ازاین قراربود : خانم افضلی، سید حیسین "انوری"، هدایت امین "ارسلا"، سید حامد "گیلانی"، رحمت الله موسی "غازی"، انجینر عبدالحکیم، همایون "جریر"، عباس "کریمی"، سید مصطفی "کاظمی"، عزیزالله "لودین"، احمدولی "مسعود، حفیظ الله آصف "محسینی"، پروفیسور محمداسحاق "نادری"، محمد ناطقی، محمدیونس "قانونی"، داکترمحمدجلیل "شمس"، پروفیسورعبدالستار "سیرت"، همایون "تندر"، خانم سیما "ولی"، جنرال عبدالرحیم "وردک"، عزیزالله "واصفی"، پاچاخان "زدران" ...شاهدان و مشاورین چهل وچهارتن بشمول نماینده سرمنشی ملل متحد لخضر"ابراهمی"...

      هئیت نماینده گی حکومت کابل، به رهبری محمد یونس"قانونی" در"اجلاس بن" خلاف میل و تصمیم رئیس جمهور درکابل، عمل کرد که با واکنش جدی، اما موقت استاد "ربانی" (رئیس جمهور) مواجه گردید.

ادامه دارد

 

 

++++++++++++++++

 

 

قسمت سوم

    

       خواننده محترم!          

      قبلاً یاد آور شدم، که قصد من از نوشته ها (قبلی و فعلی) که طور فشرده، نا منظم و شتابزده و یاد آوری از رویدادها گذشته، به ویژه چند دهه ی اخیر، به هیچ وجه، تازه کردن زخمها و دردهای بازمانده گان و وابسته گان قربانیان حوادث هولناک،  سرزمین من و تو را  ندارم. بلکه در حد توان می خواهم مروری داشته باشم بر برخی حوادث تاریخ گذشته، همچنان چشم دیدها و تجارب مستقیم خود و آنچه که در ذهنم خطور می کند با هموطنان خویش شریک سازم  تا اگر درسی باشد از عمل کردهای مثبت و منفی دیروز و امروز جهت بکار برد در فردای فعالیت کاری ما. مردی از تبار آگاهان که مولانای بلخ در جستجویش بود، گفته است:

هر که ناموخت از گذشت روزگار        هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

(بیدل صاحب دلان)               

     همانطوریکه، قبلاً یاد آور شدیم... محمد داود خان در 26 سرطان 1352 ش کودتای سفید و موفقی را علیه نظام محمد ظاهرشاه (فرزند کا کایش) عملی ساخت و صدای آزادی نیم بندی را که رژیم قبلی، با تفنن پذیرفته بود، ملغی کرد و برخی از اعضا جناح فرکسیون پرچم حزب دموکراتیک خلق افغانستان (حدخا) را در بدنه های بالا و پایینی حاکمیت خویش جابجا کرد. حرکاتی زیکزاکی محمد داود خان در سیاست داخلی و خارجی و ترک موضع از سیاست های خارجی قبلی اش، سبب گردید تا چند خورد ضابط و افسر اردو برای رهایی رهبرانشان که در توقیف خانه کابل چند روز قبل زندانی شده بود، بتاریخ 7 ثور 1357 ش دست به کودتا زنند و رژیم مذکور را سقوط داده و حزب ( حدخا ) برکشورحاکم گردد.

     بنا به عدم شناخت از ماهیت حزب و بیزاری مردم از حاکمیتهای قبلی (چون ازکفنکش سابق آگهی داشتند و از کفنکشانی بعدی چیزی پیشبینی نداشتند) به استثنای برخی حلقات سیاسی و شخصیتهای تیزبین، متباقی اقشار،لایه ها و طبقات مختلف مردم جامعه از رژیم نوپا (حاکمیت حزبی) به حمایه برخاستند.

     دیری نگذشت حکومت با صدور فرمانهای پی در پی و پا فشاری قهری بر تطبیق آن که با سنتها و اعتقادات مردم مسلمان کشورعمیقاً در تضاد و تناقض بود، عصیان و قیامهای خود انگیخته و خودجوش سراسری مردم را در کشورسبب گردید. بالاثر تضادهای خفته در ذهنها و اضافه خواهی و برتری جویی حلقات، در درون حزب و دولت، جناح خلق حزب که اهرم  قوتهای نظامی را در اختیار داشت، رهبری جناح پرچم را، کنار زد و بدنبال آن، نورمحمد "تره کی" توسط، حفیظ الله "امین" به قتل رسید، همزمان جنگها در سراسر کشور سیرصعودی بخود گرفت.

      در چنین جو و فضای پرتنش سیاسی- نظامی، بسیاری از کشورهای منطقه و جهان که قبلاً در سرزمین افغانستان  غیر مستقیم  دست درازی داشتند، مستقیماً مداخله نمودند. ازجمله، اتحاد جماهیر شوروی در نخستین روزهای ماه جدی سال 1358 ش به افغانستان لشکر کشید، حفیظ الله "امین" (رهبرحزب و دولت) را که خود حاکمیت را قبلاً غصب کرده بود، به تاریخ 6 جدی به قتل رساند و بار دیگر تداوم حاکمیت تک حزبی با اتحاد جناحهای (خلق طرفداران گروپ نورمحمد "تره کی" و  پرچم  "حد خا") به رهبری ببرک "کارمل" در شرایط دیگر و با وسایل دیگری ادامه یافت.  

     با استقرار قوتهای نظامی شوروی در کشور و با گذشت چند روزی از این واقعه، جنگهای خانمان سوز و فاجعه بار و گسترده راه اندازی گردید و افغانستان عملًاً به صحنه جنگ وحشتزا "گرم" (توسط گردانده گان قطبهای " جنگ سرد " در جهان و طرفداران و متحدان آنها درمنطقه) تبدیل گردید. آن بود که از هوا و زمین بر مواضع نیروهای مخالف (جهاد گران) حاکمیت و قوت های شوروی یورش بردند و بسا خانه ها و برخی از گوشه های دهات و قصبات  ویران گردید  و تلفاتی جانی و مالی زیادی برمردم کشورتحمیل شد.

       همچنان به هدایت رهبران تنظیم های هفت گانه مقیم  جمهوری اسلامی پاکستان و حلقاتی مقیم در جمهوری اسلامی ایران (گروه های عمدتاً از قوم هزاره و تشیع که در سال 1366 ش  تنظیم های هشت گانه را ایجاد نمودند و سرانجام در سال 1368 ش به حزب وحدت اسلامی ارتقاع یافت. همچنان "شورای اتفاق اسلامی افغانستان" که از استقلال معین بر خوردار بود) که درعقب احزاب هشتگانه، دولتهای مشخص (ایالات متحده امریکا، انگلستان، ایتالیا، چین، عربستان سعودی، پاکستان و همسو) و درعقب گروه های مقیم کشور ایران ("دولت آیت الله"خمینی") نیروهای جنگی تحت امر خویش را برای تخریب برخی ازپل ها، پلچک ها، مکتب ها، کلنیک ها و بعضاً ساختمان های عام المنفعه وا داشتند و مانند گذشته به کشتارعناصرغیرنظامی وغیرخودی ادامه دادند. مردی از تبار دلها سالها قبل در باره ظلم ظالمان گفته بود:

چراغ ظلم ظالم تا دم محشر نمی سوزد           اگر سوزد شبی سوزد شب دیگر نمی سوزد

(بیدل بزرگ مرد دلها)                  

     این را باید یاد آوری نمود که پناهنده گان، مناطق مختلف کشور با در نظرداشت مسایل گوناگون، از جمله دینی، مذهبی، اجتماعی و سیاسی به کشورهای پاکستان و ایران پناه بردند، برخی از آنها تلاش ورزیدند تا تشکل ها و نهادهای سیاسی، نظامی، اجتماعی، فرهنگی و خدماتی را با محتوا و روحیه اسلامی ایجاد نمایند. جمع حلقات قبلی که در گذشته (رژیم محمد داود خان) در کشور پاکستان جای خوش کرده بودند، شمار مجموعی آنها (گروپها و تنظیم ها قدیم و جدید تشکیل) نزدیک به 80 نهاد و تشکل رسید.

      بخشی از گروه ها و تنظیم های ایجاد شده در پاکستان از این قرار بود: حزب اسلامی"آقای حکمتیار"، حزب اسلامی " آقای خالص"، جمعیت اسلامی"آقای ربانی"، جمعیت اسلامی "آقای سهاک"، جبهه نجات ملی "آقای گیلانی"، قومی اسلامی افغانستان، حزب الله، اسلامی قومی اتحاد، اتحاد اسلامی "آقای سیاف"، حرکت انقلاب اسلامی "آقای نبی"، اتحاد اسلامی ملی، جبهه نجات اسلامی "آقای مجددی"، جبهه اتحاد اسلامی، ملت ابراهمی، حزب شرعی، وحدت المسلمین، جبهه لبرال اتحاد ملی اسلامی، دافغان اسلامی ملی انقلاب، سرتیری اسلام، اتحاد اسلامی شمال افغانستان "آقای خاوری"، اتحادیه حقوقدانان مهاجر "آقای محسن"، افغان ملت "آقای حداد"، اتحاد قوم بلوچ "آقای گورگج"، اتحاد اسلامی"آقای حاجی قمرگل"، جبهه غازی اتحادیه کنرها "آقای مجروح"، اتحاد هزاره شیخ "آقای عثمان"، اتحا دیه داکتران افغان "آقای غازی علم"،  شورای انقلابی اتفاق اسلامی، مرکز اطلاعات "آقای مجروح"، طریقت خلافت اسلامی"آقای قندزی"، دپارتمنت تعلیمی مهاجرین، وحدت ملی افغانستان "آقای جنرال اکرم"، جهاد فی سبیل الله "آقای رحیم گل"، جبهه مبارزین المجاهد، ممثله لویه جرگه "آقای ببرکزی"، نهضت الفرقان المسلمین "آقای مولوی عبدالستار"، جمعیت العلمای اسلامی افغانستان "آقای مولوی محمدرحیم"، اتحادیه خیریه اسلامی افغانستان "آقای داکتررسول"، اتحاد اسلامی نورستان "آقای مولوی عبدالرزاق"، انتقام اسلام، اتفاق اسلام اتحاد قومی حدران، پشتون جبهه، شورای انقلابی ملی، مدافعه اسلام، جماعت زمان لویه جرگه، قومی جبهه، متحده جبهه، سازمان هزاره وغیره با در نظرداشت پالیسیها و سیاستهای دولتهای ایالات متحده امریکا،عربستان سعودی، چین، پاکستان و کشورهای دیگرهمسو که متحدانه در این راستا عمل مشترک داشتند، به استثنایی تشکلهای "هفتگانه" (حزب اسلامی 1، جمعیت اسلامی، اتحاد اسلامی، حرکت انقلاب اسلامی، حزب اسلامی 2، جبهه نجات ملی و محاذ ملی اسلامی که از امکانات مالی، لوژستیکی، تسلیحاتی، همکاری های استخباراتی وغیره دولتهای متذکره برخوردار بودند) مستقر کشور پاکستان، متباقی تشکل ها حق فعالیت را در کشور میزبان (پاکستان) نیافتند، همگان منحل گردید، هر گروه طور جمعی و یا منفرد در تشکلهای"هفتگانه" جبراً ادغام و یا پراگنده شده پی کارخود شدند. این مساله داستانی دارد بس طولانی.   

  همچنان حلقات و گروه های عمدتاً مربوط قوم هزاره با پناهنده گان بی شماری با استفاده از شرایط پیش آمده ی حاکمیت جدید (نظام آیت الله "خمینی") در کشور ایران جای گرفتند، به استثنایی گروه های مشخص که بعدها تنظیم های هشتگانه مانند (سازمان نصر، حرکت اسلامی، پا سداران جهاد افغانستان، نیروی اسلامی، دعوت اسلامی، جبهه متحد اسلامی، حزب الله و نهضت اسلامی) را ایجاد نمودند. کشور میزبان زمینه های لازم، همکاری های موثر مالی و وسایل نیازهای جنگی را، در اختیار قرار داد و به حلقات باقیمانده (به شمول"شورای اتفاق اسلامی افغانستان"  با رهبری سید بهشتی که از سال 1358 ش مبارزه جدی را علیه رژیم کابل آغاز نموده بود و در مناطق مرکزی الی ولایت غزنی فعال بود و سید محمد "جگلن" یکی از قومندانان شورای مذکور به شمار می رفت) حق فعالیت داده نشد.   

        تنظیم های هفتگانه مقیم کشور پاکستان و حلقاتی یاد شده مستقر در کشور ایران، هر یک غرض گسترش ساحه نفوذ خویش بخاطر در یافت نوعی (مالیه، حشر، ذکات) و سرباز گیری از ساحه تحت حاکمیت خویش و کمپ های مهاجرین (در کشور پاکستان) و (پناهنده گان سرگردان در کشورایران) بار بار به جان هم در افتادند و از این بابت تلفات سنگین را بر مجاهدین و مردم غیر نظامی و عادی کشور بیچاره و فقیر وارد نمودند. آنها (هریک گروه ها و تنظیم ها) بخاطر تصفیه حساب های ذات البینی خویش و در گیری های میان قومندانان داخلی هر، یک از تنظیم ها صورت می گرفت و از بابت این مساله نیز بر تلفات نیروهای آنها و مردم عادی به شیوه دیگری می افزود. مجموع تلفاتی ناشی از موارد فوق، بیشتر از تلفاتی بود که مجاهدین و مردم در برابر رژیم حاکم و قوتهای نظامی شوروی متقبل شدند. 

      همچنان حلقات و تشکل های دیگری چون (" سفزا" که در اسد سال 1357 ش دست به شورش زده بود، "ساما"، حلقات متفرق از "سازمان جوانان مترقی" که در سال های 1347- 1348 ش فعالیت یگانه و واحدی داشت و ارگان نشراتی بنام "شعله جاوید" را در دوازده شماره منتشر نمود و در 20 جدی 1348 توسط رژیم مصادره گردید و دستجات دیگری که مجموع آنها با تنظیم ها و گروه های مسلح تندرو اسلامی مخالف رژیم حاکم، هماهنگی عقیده تی و فکری نداشتند و علیه رژیم 7 ثور و یا تداوم آن تحرکاتی نظامی را چه به شکل مستقل و چه در پوشش گروه ها و تنظیم های اسلامی راه انداخته بودند، درد سرهای را به وجود آورده و حاکمیت را سراسیمه ساختند. آنها در چنان وضعیت و موقعیتی قرار گرفتند، چون پیش رو" تبر" و پشت سر"جر". در فرجام، ازسوی دو طرف متخاصم (رژیم حاکم کابل، تنظیم ها و گروه های اسلامی) به شدت سرکوب شده و برخی ها  از روی ناگزیری در یکی از دو نیرو متخاصم ادغام گردیدند. به گفته ای دوست دیرآشنای در شرایط نخست "مرد جنگ" و در شرایط دیگر "مرد صلح" شدند و مابقی بعنوان حلقه های کوچک شدیداٌ زخم خورده و مجروح، پی آرزوهای انسانی خویش در تکاپو باقی ماندند. سرنوشت آنها و مجموع نیروهای "سومی" کشور در آن مقطع زمانی، بسا تراژیدی و درد آور و همزمان وجدانی بود. می توان این را به یاد آورد: عبدالمجید کلکانی به تاریخ 8 حوت 1358 ش چگونه گرفتار شد بی حد شکنجه گردید و در مقام سر افرازی، ناجوان مردانه به تیرش بستند.  مردان دیگری سرزمین آغشته بخون ما، نه در سرزمین خویش مصوون بودند و نه در کشورهای همسایه و باز شاهد بودیم که چگونه عبدالقیوم "رهبر"  بتاریخ 7 دلو 1369 ش در کشور پاکستان ترور گردید و سید بهاالدین "مجروح" در سال 1367 ش توسط حزب اسلامی گلب الدین "حکمتیار" به شهادت می رسد و بسا "رهبر" ها و "مجروح" ها، در کشور پاکستان مظلومانه به شهادت رسیدند. با تاسف چنین قصه های درد ناک و درد آور در کشورهای همسایه و سرزمین ما که دو طرف (حاکمیت کابل و گروه ها و تنظیم ها) طوریکه از آنها (نیروهای سومی) خواسته بودند، نه گفتند کم نبود. استاد ما آنچه را دیده بود اینگونه به نظم در آورد:

کشتند بشر را که سیاست این است        کردند جهان تبه که حکمت این است

در کسوت خیر خواهی نوع بشر         زادند چه فتنه ها، مهارت این است

استاد خلیل الله " خلیلی"           

 عبدالمجيد کلکانی       عبدالقيوم رهبر

    حاکمیت 6 جدی با رهبری حزبی و دولتی به اتکای قوت های نظامی شوروی، تحت زعامت ببرک "کارمل" به تاریخ 16 جدی 1358 ش دروازه های زندان های کشور را بروی محبوسین سیاسی حاکمیت دوران سلف خویش (نورمحمد "تره کی" و حفیظ الله "امین") گشود (اما سالهای بعد، زندانهای مذکور، پراززندانی های سیاسی شد) در جمله ی زندانی های رها شده 16 جدی همان سال، چندتن از کدر رهبری، تعدادی از اعضا و هواداران "سازا" (سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان) که مانند دیگر زندانیان تصادفاً جان به سلامت برده بودند، نیز شامل بودند. همچنان محمد بشیر "بغلانی" که قبلاً در جمهوری تاجکستان اتحاد جماهیر شوروی پناه گزیده بود، دوباره به افغانستان بازگشت. آنها یکجا با چند تن از مسوولین (انجینرحبیب الله، انجینرمسعود، انجینرابرار، امیرمحمد "بقای" به دستیاری سلطان محمود و نورالله) مخفی سازمان که از پیگرد و زندانی شدن رژیم نور محمد "تره کی" و حفیظ الله " امین" در امان مانده و فعال بودند. در ماه های دلو و حوت سال 1358 ش و اوایل ماه های سال 1359 ش نشست های پی هم و دوامداری را (با بحث های داغ  برای اینکه چه باید کنند) راه انداختند.

     اعضای شامل جلسات، اوضاع و مسایل جاری کشور، منطقه و جهان را در آن مقطع زمانی این گونه به تحلیل گرفتند:

الف – حزب حاکم (حدخا) باشکل و شمایلی دیگر و به اتکای قوت های نظامی اتحاد جماهیر شوروی و به همکاری سیاسی، لوجستیکی، مالی، تسلیحاتی و استخباراتی آن کشور، حاکمیت تک حزبی را دنبال کرده به سرکوب و استبداد مردم افغانستان بیش از پیش می افزایند و در شرایط کنونی عمدتاً در شهرها، مغرورانه حکومت می راند و به هیچ عنصر و یا گروهی سیاسی و نظامی غیر ازخود، مجال تنفس کشیدن را نخواهد داد، چون مودل مسکو (دیکتاتوری یک حزبی) را دنبال می کند و شوروی نیز آرزوی رسیدن به آب های گرم را در سرمی پروراند.

 ب- به همین ترتیب، در اطراف، دهات و قصبات جنبش های خودانگیخته و برحق مردم را که قبلاً آغاز شده بود، تنظیم های مقیم در کشور پاکستان (حزب اسلامی 1، جمعت اسلامی، اتحاد اسلامی، حرکت انقلاب اسلامی، حزب اسلامی 2، جبهه نجات ملی و محاذ ملی اسلامی) غصب نموده و درهمکاری همه جانبه مالی تسلیحاتی لوجستیکی استخباراتی وغیره دولت های ایالات متحده امریکا، فرانسه، انگلستان،  ایتالیا، عربستان سعودی، چین وغیره با سازمان دهی شبکه های در کشور پاکستان، حاکمیت می رانند.

       به همین ترتیب  گروه های مقیم  کشورایران که بعد ها تنظیم های هشتگانه (سازمان نصر، حرکت اسلامی، پا سداران جهاد افغانستان، نیروی اسلامی، دعوت اسلامی، جبهه متحد اسلامی، شورای حزب الله و نهضت اسلامی، همچنان شورای اتفاق اسلامی که در ایجاد تشکل های هشتگانه سهمی نداشت) را به وجود آوردند و دولت ایران زمینه های لازم  و همکاری های همه جانبه و موثر، از جمله وسایل نیازهای جنگی  و مالی را در اختیار ایشان گذاشته است. هر دو (تنظیم های هفتگانه مقیم کشور پاکستان و گروه های متعدت مقیم کشور ایران) از امکانات و شرایط لازم داخلی و کمک های موثر خارجی بخصوص تنظیم های هفتگانه برخور دار می باشند.

      آنها (تنظیم های مقیم پاکستان و تشکل های مستقر در ایران) خود را مالک بالامنازعه رهبری مردم قلمداد می کنند، به هیچ وجه حق اشتراک بر دیگران را نپز یرفته بودند. چون جبهه های مربوط به عناصر ملی از جمله و بطور نمونه می توان از جبهه ی ارگو در ولایت بدخشان مثال زد. آن جبهه را، قومندانان محل جمعیت اسلامی در منطقه سرکوب نمود و رهبری آن (ملاعبدالصمد، ملاعبدالرسول و پهلوان عبدالقیوم خان) را به شهادت رسانیدند. نیز سرنوشت  جبهه هات دیگر و رهبری آنها که دیگاه ملی داشتند، هم مانند سرنوشت جبهه ارگو بوده و شمارعناصرمنفرد که توسط برخی قومندان های تنظیم های گوناگون در مناطق مختلف سر به نیست شده بود بی شمار یافتند.

ج - تشکیلات سازمان را از نظر گذراندند، متوجه شدند که بی حد زده و مجروح و حدود بیش از 4000 تن ازاعضا، هواخواهان و بخشی از کدر رهبری از جمله (محمدطاهر "بدخشی"، مولانا بحرالدین "باعث"، عبدالرشید "فرخاری"، عبدالحفیظ "عبدالله"، دولت محمد "حکیم"، انجنرمحمدحسن "سپنتامن" و سید محمدشاه "واصل آبادی"  توسط رژیم "7 ثور" به شهادت رسیده و بدنه های اصلی تشکیلات سازمان توسط رژیم کابل و تنظیم های اسلامی نابود گردیده است. با در نظرداشت چنین تحلیل و ارزیابی دو دیدگاه متضاد دربین اعضای اشتراک کننده  جلسات مذکور مشخص شد:    دی

 

بحرالدين باعث 

سيد محمدشاه

دولت محمد حکيم

انجنيرمحمد حسن

عبدالحفيظ عبدالله

انجنير عبدالرشيد

محمدطاهر بدخشی  

 

دیدگاه اول، به انحلال سازمان تاکید داشت، شاملین دیدگاه مذکوردلایل خود را داشت و درمیان اعضای شامل این دیدگاه دو نظر متفاوت مطرح بود. مشمولین نظرنخست، رفتن به حزب حاکم را مفید ارزیابی کرد، اعضای مشمول این نظر در ماه جوزای سال 1359 ش جهت تطبق اهداف و نظریات خویش به حزب (حدخا) پیوست. اما افراد شامل نظردومی در ضمن تاکید برانحلال سازمان، پیوستن به حزب را ناصواب شمرد و تاکید بر منتظر ماندن شرایط مناسب فردا کرد. آنها موقتاً از سیاست دست کشیدند و مومینانه زیستند.

دیدگاه دوم، متفاوت از دیدگاه و نظریات فوق اینگونه بود:

 1- حاکمیت حزب (حدخا) و موجودیت قوت های نظامی شوروی در افغانستان، بنا بدلایلی مختلف و آفتابی غیر قابل پذیرش بوده و تاکید داشت که عصیان برحق مردم افغانستان بیش از پیش علیه رژیم و موجودیت قوت های نظامی شوروی گسترش یافته و در شرایط فعلی وجوی قطبند های جهانی موجود، دخالت قطب مخالف جهانی اتحاد شوروی، در قضیه افغانستان، جهت حمایه مخالفین مسلح رژیم در سطوح و ابعاد مختلف امرحتمی است. رقبای جهانی شوروی، در پی آنند تا افغانستان، و یتنامی باشد برای اتحاد جماهیری شوروی.

 2- همچنان طرز دید رهبری تنظیم ها، چگونگی دریافت کمک ها و وابستگی آنها را به شبکه ها و کشورهای حامی آنها در جهت به کجراه کشاندن جنبش خود انگیخته و برحق مردم افغانستان را، جداً تشویش آور و سخت زیانبار تشخیص داد.

 3- حزب (حدخا) و قوت های نظامی شوروی مشترکاً و عمدتآ در شهرها حاکمیت می رانند و مجموع تنظیم ها و گروپ های اسلامی با کمک و همیاری حامیان منطقه یی و بین المللی شان عمدتاً در دهات فرمان می رانند. هر دو به هیچ  وجه به غیر از خود که جامعه را به دو بخش و به دو قطب تقسیم کرده اند، اجازه فعالیت سیاسی را به دیگران نداده، حتا حق حیات فزیکی را به آنها ناجایز می دانند و در پی سرکوب بی رحمانه آنها در کمین بوده و لحظه شماری دارند.

     عناصر و نیروهای که در چنین شرایطی در جستجو "راه سوم" بودند، نیز به این ضرب المثل روزگار واقف بودند یکطرف "جر" طرف دیگر" تبر"، اما صاحبان دیدگاه دوم (انتخاب کننده گان راه سوم) به دوام مبارزه باهویت سازمانی خویش تاکید ورزید و با توکل به خدای عالمیان، خواست از موانع  چون "جر" و " تبر" عبورنماید.

       همین بود که "راه سوم"  انتخاب گردید و برای خروج از بن بست، چند مساله اساسی به عنوان الویت های کاری به ترتیب ذیل تشخیص گردید:

1 - از این که تشکیلات سازمان سخت زخمی و مجروح است و هزارها تن ازهواداران، اعضا، کدرهای و بخشی از رهبری سازمان توسط رژیم و گروهای تنظیمی به شهادت رسیده بودند، به این خاطر یکی از اولویت و نخستین کارخویش را احیا بدنه از بین رفته تشکیلات و بازسازی سازمان دانست.

2 -  در صورت ممکن جهت سمتدهی جنبش مسلح و برحق مردم  که رستاخیز مردم کشور به کجراه کشیده شده است، رفتن در میا ن جنبش مسلح مردم را با استفاده از زمینه های ضعیف و موجود که از دید دو قطب پنهان مانده و از ضربت و نابود شدن نجات یافته بود، یکی از سمت های دیگر کار خویش تشخیص داد و اعزام عده ای از اعضای آماده و کمتر شناخته شده سازمان را به نقاط مساعد در جبهات، ازجمله ی وظایف عملی خود شمرد.

3 - برای انسجام نیروهای همسو سیاسی، نظامی و ایجاد جبهه راه سوم چه در ساحه حاکمیت حزب (حدخا) و قوت های نظامی شوروی و چه در ساحه تسلط جبهه های جهادی، همچنان بخاطر پیدا کردن قوماندان های غیرافراطی و تندرو در داخل جبهه ها، در پی جستجو و تشخیص آنها شد. این دو مساله را بسیار، بسیار با اهمیت دانست و پی یافتن آنها گردید.

4-  برای تحقق الویت های فوق که به آنها اشاره شد و مسایل دیگر، بنا به ناگزیرهای عینی که آنها را بر شمردیم، غرض کمایی کردن فرصت زمانی، مجال تنفس جهت دسیابی به فعالیت های سازمان و برای جلوگیری از ضربه مستقیم  یا به حد اقل رساندن آن از طرف حزب حاکم و حامیان جهانی اش، همچنان در صورت امکان برای دریافت رمز و رازهای آن زمان، باب مذاکره را با حزب (حدخا) گشود و در راستای تطبق سمت های مشخص شده کاری خویش پله به پله و با احتیاط تمام گام نهاد. شاعری واقعیت های آ ن زمانی (یعنی نه درشهرها جایست و نه در روستا ها مکانی، یا زمین سخت وآسمان بلند) را اینطور به تصویرمی کشد :

در میان قعر دریا تخته بندم کرده اید           باز می گویی که دامن تر مکن هشیار باش

(فرهمند "الهام")                   

     جالب سخن این جاست که همزمان با آغاز و دوام مذاکره، میان هیئت های جانب های رهبری "سازا" و "حدخا" و اشتراک یکتن از اعضای رهبری "سازا" (محمد بشیر "بغلانی") بحیث وزیرعدلیه و سرپرست لوی سارنوالی جمهوری دموکراتیک افغانستان درماه میزان سال 1362 ش به اساس فرمان نمبر 20 درکابینه، به رهبری ببرک "کارمل" تقرر یافت و اجرای وظیفه نمود. اما بخشی از اعضا و کدرهای سازمان (سازا)  تحت فشار همیشگی رژیم وقت قرار داشت، نیز افسران و سربازان شناخته شده سازمان بخصوص سربازان و افسران غند 24 مربوط وزارت دفاع افغانستان در بدخشان، عمداً به جبهه های داغ جنگ، منحیث پیشمرگان در چند نوبت بدون معیارهای تعلیمات نامه عسکری (تبدیل شده گان نه از تبدیلی و نه از اعزام خویش آگاه می شدند، اسیروار) بدون آگهی قبلی سریع بنده وار اعزام می گردیدند و هیچگاهی توقیفگاه های امنیت دولتی و زندان شهر فیض آباد بدخشان در حاکمیتی به رهبری ببرک  "کارمل" خالی از اعضا و هوادارن سازمان نبود. طور مثال:

     تعدادی بار بار بنام سازمان توقیف و محاکمه شدند و برخی ها هیچ ارتباطی با"س.ا.ز.ا" نداشتند و بار آخر در سال 1364 ش از طرف "محکمه اختصاصی انقلابی" آن هم غیابی (شوق دیدار هئیت قضای را داشتیم متاسفا نه به دیدار مبارک شان نایل نشدیم بعدها آگهی یافتم که محترم "شادان" قاضی موظف دوسیه و محکمه ما توسط شخصی تفنگداری بدون محاکمه ترور گردید. اناالله و اناالهی راجعون اگر رضای خداوند باشد دیدار به روز رستاخیز باقی ماند) به حبس های از سه تا پنج سال به جرم فعالیت های سیاسی و سازمانی "س.ا.ز.ا" محکوم به حبس شدیم، محکومین این دوسیه از این قرار است: حاجی بیک "چنگیزی" هواخا، حاجی محمد سلیم، جمعه بای بزاز، گل زرین و عوض محمد هیچ رابطه سازمانی نداشتند، عبدالحمید ترافیک، عبدالمجید معلیم، شاه عبدالاحد، عبدالاحمد کمیسارنظامی و این جانب اعضای سازمان و کمیسار نظامی منتظر محکمه نظامی باقی ماند. این موضوع و همچون موضوعاتی دیگر را در آینده، پی خواهم گرفت. باید گفت، رژیم ببرک "کارمل" در این مورد، سیاست" آب را گل آلود ساز و ماهی بگیر" را پیشه کرده بود. یعنی رهبری سازمان را مصروف نگهداشت و بر بدنه های آن شلاق زد تا بدنه سازمان را مطیع خود سازد چیزی از این بابت حاصل نشد که نشد.

خواننده محترم!

     دیدیم چگونه زمینه های هجوم اردوی شوروی قدم به قدم فراهم گردید تا در افغانستان پیاده شد. به همین ترتیب  شرایط بگونه ی مساعد ساخته شد تا پای عناصر و گروه های تندرو اسلامی بین المللی از نقاط مختلف جهان به سرزمین افغانستان کشانده شود و با پشتیبانی ثروت های نا تمام شیخ های عرب درهمکاری برخی کشورهای جهان غرب و با سازماندهی استخبارات و کمک فوج حکومت پاکستان، کشور ما عملًا صحنه ی رقابت ها و کشمکش های نظامی و سیاسی دو قطب قدرتمند جهانی و کشورهای حریص منطقه گردد.

    در ارتباط با مجموع عملکردهای فوق که از آن یاد آوری گردید، مسیراصلی و انتخاب شده جنبش ها و قیام های خودجوش و برحق مردم، توسط بسیاری از رهبران و تعدادی از قومندان های جهادی که برخی خود از آن " دانه" و "دام" آگاه نبودند، در اختیار استخبارات کشورهای منطقه و جهان قرار گرفت. به این ترتیب خیزش های رهایی بخش مردم ما عملاً به انحراف کشانده شد.

    با به قدرت رسیدن میخاییل گرباچف درسال 1364 ش و با بوجود آمدن تغیرات فکری و سیاسی و با پالسی های جدید در رهبری اتحاد جماهیرشوروی، راه دایرشدن پلینوم 18 کمیته مرکزی حزب (حدخا) در ماه ثور 1365 ش، جهت استعفای ببرک "کارمل" از رهبری حزب وا نتخاب داکتر نجیب الله بحیث منشی عمومی آن حزب هموار گردید.  

     فراموش نکنیم زمانی، داکترنجیب الله منشی عمومی کمیته مرکزی (حدخا) در پلینوم هژدهم آن حزب گفته بود: ما حزبی ها خواسته بودیم و تعهد داشتیم تا به مردم "غذا "، " لباس" و "مسکن" آماده سازیم. اما در بدل "غذا " مرمی در شکم، به عوض "لباس" کفن و بجای "مسکن" قبر، دادیم. رفقای حزبی بیائید تعهد داشته باشیم، تا گذشته ها را جبران کرده و راه آینده ی با سعادت را در پیش گیریم.

      داکترنجیب لله مسایلی از قبیل انصراف از حاکمیت تک حزبی، آزادی احزاب، خروج قوت های نظامی شوروی از افغانستان، پزیرش حقوق اقوام و ملیت ها، طرح حکومت با پایه های وسیع، برگشت مهاجرین به وطن و مسایل دیگری را مطرح ساخت. طرح این مسایل، مخالفین  در حرب داشت و خود را آشکار نساخت، چون که مسکو مجال چنین کاری را نداده بود.

     در امتداد تطبق سیاست های جدید مسکو و تصفیه های درونی حزبی و دولتی، به  تاریخ  3 قوس سال 1365 ش ببرک "کارمل" مجبور به استعفا از رهبری دولت گردید و حاجی محمد چمکنی بحیث سرپرست، مسوولیت دولت راعهده دارشد و تا 8 میزان 1366 ش دررئس دولت  تحت رهبری حزب (حدخا) باقی ماند. بعد از آن مسوولیت های دولتی و همزمان حزبی در اختیار داکتر نجیب الله تا 28 حمل 1371 ش قرار گرفت.

 

     خواننده محترم! گفته بودیم که جانب سازمان (سازا) مذاکره با حزب (حدخا) را از بابت ناگزیری ها (حالت شرایط "جر" و " تبر") بخاطر کمایی کردن زمان، کسب فرصت و مجال تنفس جهت تطبق و رسیدن  به اهداف خویش آغاز نموده بود، در نتیجه دوام مذاکره میان حزب "حدخا" و سازمان "سازا"، حزب حاکم، در آستانه خروج قوت های نظامی شوروی با رهبری داکترنجیب الله، بخش های از خطوط فکری "سازا" را که با برخی از خواستهای مردم ومنافع کشوردر آن مقطع زمانی سازگاری داشت و ظاهراً حزب حاکم آنرا پذیرفته بود. پروتوکول همکاری بین "سازا " و "حدخا"  به تاریخ 11 میزان 1366 ش بعنوان دو سازمان مستقل سیاسی توسط منشی های عمومی (داکترنجیب الله و محبوب الله "کوشانی") آن دو تشکل به امضا رسید. این مساله و برخی مسایل مرتب به  آنرا در ادامه دنبال خواهم کرد.

                

مجبوب الله کوشانی                            داکتر نجيب الله

     گام های برداشته شده داکترنجیب الله (با وجود مسوولیت های سنگین و جدی که متوجه موصوف در زمان تصدی کاری اش دراستخبارات زمامداری ببرک "کارمل" بود) دیر آغاز گردید: از جمله اعتراف به عملکرد های منفی و خراب کارانه حزب و دولت رژیم هفت ثور و تداوم آن، طرح خروج قوت های نظامی شوروی از افغانستان، انصراف از حاکمیت تک حزبی، فراخوان آشتی ملی، چگونگی برگشت پناهنده گان وغیره همچنان کنگره دوم (حدخا) در ماه سرطان 1369 ش دایر گردید. کنگره نام حزب را تغیر داد برنامه و اساسنامه حزب وطن را اصلاح کرد و نام دولت جمهوری دموکراتیک را به دولت جمهوری تعویض نمود و ظاهراً حزب از رهبری دولت کنار رفت. هر یک تغیراتی بوجود آمده در زمان های متفاوت، واکنش های جدی برخی از حلقات را در درون حزب و دولت سبب گردید و تشنج در درون حزب  و دولت به شیوه و به گونه ی دیگری بالا گرفت.

       به ادامه تشنجات (در درون حزب و دولت) جنگ های شدید میان دولت، قوت های نظامی شوروی و تنظیم های (هفتگانه وهشتگانه) و متحدین آنها در سطح بین المللی و منطقه با شدتی بیش از پیش در همه سطوح گسترده گردید و افغانستان این بار به محل و صحنه ی آزمایشگاه سلاح های چون راکت های (پیچورا، دوویناريال، لوناريال و سکر) و سکات، اورگان (در اختیاردولت) و استینگر (در اختیار برخی از تنظیم های مقیم پشاور) وغیره سلاح های مخرب، قدرت های بزرگ جهان بدل گردید. دیدیم بر تعداد کشته ها، مجروحین، مهاجرت ها، ویرا نی ها، یتیم شدنها، بی شورشدن ها، معلولین و معیوبین روز تا روز افزوده شد. از این حالت رقتبار مردم و کشور ماتم زده ما، مافیایی جنگ های داخلی و خارجی، برخی کشورهای منطقه، جهان و بخصوص کشور پاکستان سودهای کلان برد و پاکستان (که میزبان تنظیم های هفتگانه جهادی و با در اختیارداشتن حدود پنج ملیون تن پناهنده افغانستان بود) از برکت و خیر سر تنظیم ها، شهدای سرزمین ما و مجبوریت های شرایط جنگ مردم افغانستان، مالک دارای سرشارمالی، تسلیحات بی حساب و سلاح زره ی یا هسته ای شد. دیدیم که با قدرت های جهان پنجه نرم می کند و افغانستان و دولت آنرا به بازی - بازی گرفته و مصروف ساخته تا بتواند به اهداف خود که یکی از آن تشکیل کنفدریشن پاکستان- افغانستان می با شد دست یابد.

     در چنین شرایط وحشت آفرین و خانمان سوز، جنگها داشت از کنترول سازماندهنده گان بین المللی و منطقه ی آن خارج گردد. قدرت های بزرگ جهان (ایالات متحده امریکا و اتحاد جماهیر شوروی) دولت پاکستان (به نیابت از تنظیم های هفت گانه مستقر در پاکستان) و دولت ایران (به نیابت از تشکل های هشت گانه مقیم ایران) و دولت افغانستان، دست به کار شدند و با پا در میانی سازمان ملل متحد، توافقنامه ژنیو مورخ 14 اپریل 1367 ش توسط پنج دولت متذکره به امضا رسید و هر یک از جوانب امضا کننده توافق نامه اهداف را در خفا دنبال می کرد.

        همزمان با اعلان توافقات ژنیو و پیش بینی طرح خروج قوت های نظامی شوروی در ماه دلو سال 1367 ش از افغانستان، تنظیم های مقیم کشور پاکستان بلا فاصیله در ماه حوت 1366 ش دولت انتقالی خویش را این طور تشکیل دادند: رئس دولت انتقالی، انجیر احمد شاه احمدزی، معاون اول، داکترذبیح الله مجددی، معاون دوم، مولوی محمد شاه فضلی الی پانزده تن اعضای کابینه که در کابینه مذکور حقی برای  تنظیم های هشت گانه مقیم ایران قائل نشده بودند. دولت ایجاد شده مذکور بزودی ازهم پاشید و دولت دوم انتقالی با شکل شمایل گذشته ایجاد گردید آنهم بزودی پاشید. نا گفته نباید گذاشت که در مقاطع مختلف رژیم کابل و شوروی ها در داخل تنظیم ها و برعکس تنظیم ها در داخل دولت و قوای مسلح نفوذ داشتند. این مساله به هردو طرف سهولت های را به وجود می آورد و در موارد درد سرهای را به هردو طرف در پی داشت.

   عدم صداقت برخی امضای کننده گان جوانب توافقنامه ژنیو و منافع برخی کشورها سبب شد تا از یکطرف مداخله از بیرون گسترش یابد و از سوی دیگر رقابت ها در درون حزب و دولت تشدید گردد و شهنوازخان " تنی" عضو بیروی سیاسی حزب و وزیر دفاع رژیم، با اشاره و سرجنبانی های از بیرون به تاریخ 16 حوت سال 1368 ش دست به کودتای نافرجام علیه رژیم داکترنجیب الله زد، به مقاومت شدید نیروهای نظامی دولت، حتی مردم ملکی روبرو گردید، شکست خورد، با سه بال طیاره و چند تن از رفقای جنرال، با اعضای خانواده های خویش در کشور پاکستان مقر تنظیم های جهادی مقام اختیار کردند. عملاً توافقات ژنیو به شکست کشیده شد. عزیزان در حیرتم، ببینید برای ارضایی خواست ها و هوس های خویش به فرمان دیگران برخود و خویشتن، کشور (اگر دارند) و مردم افغانستان چه ها کردند: حکیمی در همچون موارد چه خوب گفته بود. اما باتاسف یا نخوانده اند و یا اینکه خوانده بودند و نفهمیدند:

دشمن دانا بلندت می کند                     بر زمینت می زند نادان دوست

یا اینکه:                   دشمن دانا که قصد جان بود                بهتر از آن دوست که نا دان بود

       در امتداد شکست کودتای شهنوازخان" تنی" جنگ تمام عیار، قوتهای تنظیمی و گروهای تندروی جهانی جابجاشده در افغانستان و پاکستان به کمک و همکاری فوج و رهنمای استخبارات پاکستان و به یاری گروهای تندرو خارجی غرض تصرف شهر جلال آباد (پلان و پروگرام این بود در صورت تسخیر شهر جلال آباد، حکومت تشکیل شده موقت در پاکستان در آن شهر مستقر گردد) یورش و لشکرکشی دسته جمعی راه اندازی شد، حملات  قوی و چند جانبه، توسط قوت های مستقل رژیم کابل عقب زده شد، پلانهای خارج از مرز به شکست انجامید و شهرجلال آباد همچنان در اختیاردولت باقی ماند.

     همچنان برخی از جهبه های جهادی ولایت های بلخ، سمنگان، بغلان، کندز، تخار، بدخشان، پروان و کاپیسا و پنجشیر دسته جمعی، بخاطرتصرف مرکزعلاقداری شهر بزرگ بدخشان، حشرعمومی نموده و لشکرکشیدند، بعد از محاصره چهل روزه، نتیجه بدست نیامد و دست از محاصره برداشتند. پلانها و نقشه های طرح شده درهردو مورد (شهر جلال آباد وشهر بزرگ) به شکست مواجه گردید وعملاٌ تئوری پیروزی وغلبه از طریق جنگ به بنبست رسید. سقوط لوی ولسوالی خوست بتاریخ 16 حمل 1370 ش در همکاری حلقاتی در کابل در جهت شکستن بنبست عملی گردید مردم ما ناظر و گواه بودند که چگونه جنرالان و افسران بلند مرتبه بعد از اسارت بدون دغدغه باکرچ و کلاه جنرالی به وظایف خویش بر گشتند. اما سربازان دوره های مکلفیت و احتیاط اسیرشده، مظلومانه بیرهمانه تیرباران شدند. این هم از جمله معماهایست از سیاست گزاران سرزمین استبداد زده ی به نام افغانستان میهن ما. محترم "فایق لاهیچی" از زبان عسکرهای جلب و احضار به تیر بسته شده و آغشته بخون (چند تن آنها از مناطق سرحدی درواز، شغنان، واخان و زیباک ولایت بدخشان بودند) اینطور در دمندانه می نالد:

روز محشر چون برآرم ناله، کاینک قاتلم                       شور بر خیزد تهمت بر مسیحا بسته ای

( فایق لاهیچی )              

     درچنین اوضاع و شرایط  برنامه صلح سرمنشی سازمان ملل متحد برای افغانستان، بتاریخ 31 ثور 1370 ش مطرح گردید و نکات برجسته آن چنین است:

 1 - ضرورت حفظ خود ارادیت، تمامیت ارضی، استقلال سیاسی، عدم انسلاک وهویت اسلامی افغانستان. 

 2- شناسایی حق مردم افغانستان در تعین دولت دلخواه شان و انتخاب نظام اقتصادی، سیاسی و اجتماعی عاری ازهر گونه دخالت، تخریب، اجبار یا فشار خارجی.

3- ضرورت برای یک دوره انتقالی ... قبل از تشگیل یک دولت وسیع البنیاد.  

الف:آماده ساختن شرایط انتقالی قابل قبول برای اکثریت وسیع ملت افغان...

ب: ضرورت آتش بس و توقف خصومات ها در دوره انتقالی. 

ج: حمایت و کمک توسط سازمان ملل و سایر موسسات بین المللی در جریان دوره انتقالی و انتخابات.

4- ضرورت یک توافق همه جانبه ... جهت قطع سلاح به جناح های در گیر جنگ افغانستان.

5- پذیرفتن ضرورت کمک های کافی مالی و پولی برای کاهش مشکلات مهاجرین افغانی و ایجاد شرایط لازم غرض برگشت داوطلبانه شان به وطن و همچنین برای بازسازی اقتصادی و اجتماعی افغانستان.

    

       طرح سرمنشی سازمان ملل متحد برای شکستن بنبست و اعلان طرح مذکور، که با منافع برخی از طرف های درگیر قضیه افغانستان درتناقض بود، چون از صلح در افغانستان چیزی عاید شان نمی گردد و منافع خود را در تشنج وجنگ می دیدند، دست به مانورهای غافلگرانه زدند. از جمله  تشکلهای مقیم کشورهای جمهوری اسلامی ایران و جمهوری اسلامی پاکستان در تکاپو شدند و در تبانی با حلقاتی دردولت شوروی، دولت های ایالات متحده امریکا، جمهوری اسلامی ایران،  جمهوری اسلامی پاکستان و تنظیم های مقیم در کشورهای پاکستان و ایران به استثنایی حزب اسلامی گلب الدین "حکمتیار" (که ریاست برهان الدین"ربانی" را در رئس هیئت نماینده گان احزاب پانزده گانه غرض سفر به مسکو  نپزیرفته بود) و برخی از حلقات در درون حزب حاکم، هر یک از زاویه ی منافع خویش دست به تخریب برنامه صلح سرمنشی ملل متحد زدند. باز گشت ببرک "کارمل" (از مسکو در سرطان 1370 ش، تهیه تئوری ائتلاف و تحرکات شمال را قبلاً تدارک دیده بود و...) و سفرهیئت تنظیم های مجاهدین مقیم کشورهای جمهوری اسلامی ایران و جمهوری اسلامی پاکستان تحت ریاست استاد برهان الدین "ربانی" در جهت شکستن برنامه صلح سرمنشی  ملل متحد سازماندهی شده بود، تا افغانستان را بیشتر به سوی تشنج  کشانیده باشند و از این طریق بتوانند به اهداف دراز مدت و یا کوتامدت خویش دست یابند و اگر توانسته باشند خاک سرزمین مردم افغانستان را با غربال بیخته باشند. فکر می کنم هنوز به اهداف استراتژیکی و مقاصد خویش دست نیافتند.

      اگراز تلفات و ضایعات مادی و انسانی ناشی از درگیریهای نیروهای متخاصم درگیر جنگ و همزمان از تلفات تصفیه حساب در میان هریک هم صفان (تنظیم ها وتصفیه درون تنظیمی) وهم کیشان (فرکسیونها و حلقات درون ح.د.خ.ا"حزب وطن") و بی مبالاتی آنها در برابر مردم افغانستان که غیر قابل ارزیابی وغیرقابل جبران می باشد بگذریم. حاکمیت داکترنجیب الله  بعد از چهارسال مقاومت (درنبود قوت های شوروی) در برابر مخالفین مسلح داخلی و متحدین بیرونی آنها، حاکمیت او در اثر دست درازی برخی از دولت ها، با مشکلات رو به صعود، درون حزبی و دولتی روبرو گرردید و بالاخره عملاً به دو بخش تقسیم گردید (یک بخش با نماینده گی جنرال محمد رفع ، در چهار آسیا با گلب الدین "حکمتیار" ملاقات نمود و بخش دیگر با نماینده گی عبدالوکیل، در چهاریکار احمدشاه "مسعود"هم صحبت شد) و هربخش، بنا به روابط های (از جمله قومی، سمتی، زبانی و تبانی های داخلی و خارجی) از گروه ها و تنظیم های عمدتاً  تباری مربوط خویش حمایه کرده و بعد از زد و خورد های فیصله کن درچند منطقه شهرکابل به تاریخ هشت ثور 1371 ش به گونه ی رسمی قدرت توسط داکتر "سرابی" معاون دوم ریس جمهور، به نماینده گی از حکومت، به صبغت الله "مجددی" (به نماینده گی از تنظیم ها ی پانزده گانه) بحیث ممثل دولت اسلامی با حضور بنین سیوان نماینده سرمنشی سازمان ملل متحد انتقال یافت وهم زمان عفوعمومی توسط صبغت الله"مجددی" در جامعه اعلام گردید.

     خواننده محترم! اینجا سوال مطرح میشود اینکه آیا کسی و یا کسانی در لابلای اوراق تاریخ جامعه بشری با چنین مساله تعجب برانگیز، گاهی برخورده اند و حزبی را سراغ دارند که اعضای رهبری (عمدتاً اعضای بیروی سیاسی) آن پی هم علیه یکدیگر، دسیسه و توطئه چیده و دست به کودتاهای حزبی و دولتی زده باشند و یا به کمکی دولت ها و یا کشورها یکی، دیگری را از صحنه سیاسی کنار زده باشد و حتا در پی از بین بردن حیات فزیکی هم ایدیولوژی خویش دقیقه شماری کرده باشند. یا آنچنان تشنه بخون هم مسلکان خویش، بی قرار سیماب وار در کمین هم باشند. بیائید گزرا و فشرده این مساله را پی می گیریم:

ادامه دارد

 

بخش اول
بخش دوم

 


بالا
 
بازگشت