مهرالدین مشید
نزاع در افغانستان برخاسته از ناسازگاری ارزش های قبیله و ارزش های دموکراسی است
هرچند افغانستان از لحاظ ساختار های اجتماعی به گونۀ سایر جوامع شرقی دارای پیشینۀ های ساختار های قومی و قبیله یی بوده که در اکثر موارد کلان های قوم زیر نام "افثقال" ها و موسفیدان به حل منازعات کوچک و بزرگ در میان مردم پرداخته اند؛ اما این ساختار ها در طول تاریخ متحول شده و از فرهنگ های گوناگون به نحوی متاثر گردیده اند؛ زیرا این سرزمین در طول تاریخ به دلیل واقع بودن آن بر سر راۀ ابریشم ، معبر بزرگترین جهانگشایان و مهاجمان تاریخ بوده است. از همین رو بوده است که این کشور در درازنای تاریخ صحنۀ رقابت ها و کشمکش های قدرت های منطقه یی و جهانی بوده است. این گونه رقابت ها اضافه تراز دوهزار سال پیش از میلاد آغاز گردیده است و تا زمان حملات پارت ها کوشانی ها و هوچی ها از شمال و ساسانی ها از غرب و بودایی ها موریایی ها از شرق ادامه داشته است . در این مدت پای بزرگترین مهاجمان از سکندر کبیر تا چنگیز و بعد ها در قرن هژده و نوزده پای استعمار بریتانیا و در دور های اخیر پای استعمار سرخ شوروی و اکنون هم استعمار امریکا را به خود کشانده است. این کشمکش ها در گذشته ها بیشتر منشای اقتصادی داشته و هر مهاجمی برای تحت کنترول داشتن راۀ ابریشم به این سرزمین حمله وی می شد . در دورههای بعدی هرچند از اهمیت کلیدی راۀ ابریشم به مثابۀ دروازۀ اتصالی شرق و غرب چندان کاسته نشده است و اما منابع سرشار طبیعی و دست نخوردۀ این سرزمین خار چشم آزمندان تاریخ بوده و هر کدام برای در دست داشتن آن تلاش کرده اند.
مردم افغانستان در این مدت طولانی با وجود تاثیر پذیری های فراوان از فرهنگ های بودایی ، یونانی، موریایی تا کوشانی، ساسانی و تمدن های مشترک یونانی باختری و باختری ساسانی و غیره؛ اما هیچ گاهی فرهنگ اصلی خود را فراموش نکرده اند. از عناصر فرهنگی گوناگون متاثر شده اند و به دلیل بافت های قوی فرهنگی، فرهنگ بومی در طول تاریخ توانسته است تا عناصر فرهنگی بیگانه را به نحوی در خود هضم نماید. پس از ظهور اسلام و ورود اسلام به این کشور بازهم فرهنگ بومی در برابر فرهنگ مهاجم مقاومت نموده و اکنون هم عناصر گوناگون فرهنگ اصیل آریایی همراه با تاثیر پذیری های فرهنگی از سایر فرهنگ های مهاجم، در رگه های فرهنگ اسلامی نفوذ کرده است که در کل فرهنگ ملی این کشور را تشکیل داده است؛ اما هر چند افغانستان بار بار دست بدست مهاجمین گردیده و به مناطق و حوزههای مختلف و کوچک قدرت تقسیم شده است.
مردان و زنان این سرزمین هر از گاهی از تاریخ دراز راۀ پاروپامیزاد را بر دشمنان شان به آتش مبدل کرده اند و اما در آخرین دورههای مقاومت بالاخره یا درشمال هندوکش در کندوز( کهندژ) قدیم و یا به جنوب هندوکش در بگرام و کاپیسا تمرکز نموده اند و از همین دو محل به مثابۀ بزرگترن محور سوق الجیشی بر دشمن تاخته اند تا آنکه بار دیگر دشمن شرقی و غربی و شمالی را از کشور بیرون رانده اند و حکومت های مستقل ملی را تشکیل داده اند؛ هرچند از گذشته های دور بدین سو شانزده قوم شناخته شدۀ آریایی ها در گوشه و کنار این کشور زنده گی داشته اند و اما به دلیل ساختار های پیچیدۀ جغرافیایی کشور در بسیاری اوقات هر قوم از خود اداره یی داشته و بعد ها این ادارههای کوچک تا سطح حکومت های ملی ارتقا نموده است. این اقوام در مقاطع مختلف تاریخی در کنار هم زیسته اند و در برابر دشمنان بیرون همدست و متحد عمل کرده اند. د ر این مدت با این که درگیری های قومی و قبیله یی میان شان موجود بوده است و اما همیشه در برابر مهاجمان خارجی نزاع های محلی را کنار گذاشته و متحدانه از سرزمین آبایی خود دفاع نموده اند. اقوام ساکن در کشور در طول تاریخ در پیوند به مسایل مهم به شور و مذاکره با یکدیگر می پرداختند و معضله های قومی را در سطح داخل و بیرون میان خود حل و فصل می کردند. از همین رو است که افغانستان را به نام سرزمین "افثقالگ ها و جرگه ها می خوانند. پیشینۀ جرگه ها در افغانستان نشاندهندۀ اصل شورایی و اصالت فرهنگی این سرزمین بوده که مردمان این سرزمین در طول تاریخ از راۀ شورا های محلی و فرامحلی به حل معضلات خویش می پرداختند. این نقطه نشاندهندۀ پای بندی مردمان این سرزمین به فرهنگ اصیل ملی شان بوده که در طول تاریخ از میان نرفته است.
از فحوای مطالعات تاریخی بر می آید که سرزمین اقوام آریایی به گونۀ پراگنده، بوسیلۀ هر قوم بصورت محلی اداره می شده و این ادارهها تا سطح ادارههای چند قومی ارتقا یافته است. یعنی هر گوشۀ این کشور بوسیلۀ هر قوم اداره می شده و اما در زمان حملۀ بیگانه ها برای همکاری با یکدیگر برآمده اند که این همکاری ها گاهی سبب شده تا دولت های ملی هم در این سرزمین تاسیس شوند. ساختار های دولت های ملی به دلیل همسویی های مسالمت آمیز با قدرتهای خارجی گاهی در اشکال بزرگترین دولت های مقتدر مانند عصر کوشانی ها و بعد کابل شاهان تبلور یافته است که به نحوی هویت ملی این سرزمین را به خود گرفته اند.
اوضاع سیاسی و اجتماعی این سرزمین بعد از ورود عرب ها و شکست کابل شاهان دگرگون شد. دولت های مستقل محلی به رهبری طاهریان، صفاریان، سلجوقیان، غزنویان و غوریان بوجود آمدند که در نتیجۀ درگیری های خونین غزنویان و غوریان حکومت های مقتدر ملی ضعیف شدند و بار دیگر عرصه برای تاخت و تاز مهاجمان از شمال به این سرزمین فراهم گردید. این تاخت و تاز ها سبب تشکیل دولت های مقتدر تیموری و بابری در این سرزمین گردید. بعد از آن پای ساسانی ها به این سرزمین کشانده شد تا آنکه میرویس خان هوتکی قیام کرد و بعدتر احمدشاۀ ابدالی ظهور نمود.
گفتنی است که پیش از اسلام و بعد اسلام زبان فارسی بحیث زبان رسمی دربار در حوزۀ وسیع جغرافیایی از عراق تا بحیرۀ خزر و کاشغر و از بخارا تا جنوب هند حاکم بود و زبان فارسی تا سقوط آخرین پادشاۀ مغولی در هند در حدود اضافه تر از هشتصد سال حیثیت زبان رسمی نیم قاره را داشت. پس از ظهور احمدشاه ابدالی در سال 1743 دولت مستقل ملی در افغانستان بوجود آمد که نقطۀ عطف و قابل توجه در تاریخ تشکیل حکومت های مستقل ملی است . هرچند پیشتر از آن حکومت ملی به رهبری میرویس خان تشکیل شده بود که شاه محمود هوتکی تا اصفهان ایران هم پیشروی نمود؛ اما احمد شاۀ ابدالی توانست حکومت مقتدری را تشکیل نماید و باحملات پیهم بر هند و بدست آوردن غنایم خان های قومی را برای ساختن و پشتیبانی از یک حکومت مرکزی مجاب نماید. هر چند سیاست های تهاجمی احمدشاه در یک پارچگی افغانستان تاثیر گذار بود و خان ها با بدست آوردن غنایم فراوان از هند به دور احمد خان حلقه زدند و به دشمنی های قومی و قبیله یی خود بدرود گفتند؛ اما این حملات که برخاسته از عصبیت ها و بلند پروازی های تباری بود، پیامد های خطرناکی را بعد ها در پیش داشت که در نتیجۀ این حملات دو قوم سکه و مرهته خیلی بیرحمانه سرکوب شدند. این حملات چنان مقاومت ملی را در نیم قاره سرکوب نمود که بریتانیا توانست تا از طریق کمپنی هند شرقی بر نیم قاره مسلط شود. تسلط انگلیس بر هند زمینه ساز حملۀ این کشور به سرزمین افغان ها گردید که انگلیس با به دام افگندن شهزادههای ابدالی و سدوزایی سه بار افغانستان را مورد تجاوز قرار داد و طی دوازده معاهدۀ ننگین با آغاز از معاهدۀ راولپندی میان شاشجاع و رنجیت سنگه و معاهدۀ جمرود پشاور میان دوست محمد و رنجیت سنگه و بعد معاهدۀ گندمک میان یعقوب خان فرزند شیرعلی خان و پس از آن معاهدۀ دیورند میان عبدالرحمان خان و دیورند انگلیسی و بالاخره توافقات امیر حبیب الله، امیر امان الله و نادرخان هر بار قطعه یی از این سرزمین بوسیلۀ انگلیس ها بریده شد که اکنون به مثابۀ زخم ناسوری بستر نزاع منطقه یی و حتا جهانی را فراهم کرده است. هرگاه به رخداد های تاریخی در این مدت با دیدی تحلیل گرانه نگاه شود و از زوایای مختلف مورد بررسی قرار گیرد، به ساده گی فهمیده می شود که چقدر مردم ما قربانی گرایش های تباری شده اند و حتا تهاجم انگلیس در افغانستان ریشۀ تباری دارد.
از آنچه گفته آمد، بر می آید که افغانستان در طول تاریخ از گردنۀ چند برهۀ مشخص عبور کرده است که مرحلۀ اول آن از ظهور اولین حکومت آریایی تا ظهور زردشت، مرحلۀ دوم آن از ظهور زردشت تا تشکیل حکومت های پیشدادی، مرحلۀ سوم هم بعد از حملۀ اسکندر مقدونی شروع تا سقوط احفاد اسکندر و تشکیل دولت های مستقل ملی در آریانا، مرحلۀ چهارم از تشکیل اولین دولت های مستقل ملی تا ظهور کوشانی ها، مرحلۀ چهارم از ظهور کوشانی تا ظهور اسلام، مرحلۀ پنجم از ظهور اسلام تا تشکیل دولت های مستقل ملی، مرحلۀ ششم از آغاز تهاجم چنگیز تا تشکیل حکومت های مستقل ملی، مرحلۀ هفتم از تشکیل دولت تیموری هرات در قرن پانزد تا تشکیل حکومت های مستقل ملی، مرحلۀ هشتم از تاسیس حکومت های مستقل ملی از زمان میرویس خان هوتکی و بعد احمدشاۀ ابدالی آغاز و تا وفات تیمورشاه، مرحلۀ نهم از وفات تیمورشاه آغاز و تا سقوط فرزندان تیمورشاه و به قدرت رسیدن دوست محمد خان و دوران شیرعلی خان، مرحلۀ دهم از پادشاهی افضل خان تا عبدالرحمان خان و امیر حبیب الله، مرحلۀ یازدهم از دورۀ امان الله آغاز و تا سقوط نظام سلطنتی و مرحلۀ دوازدهم هم از به قدرت رسیدن داوود تا کودتای ثور و سقوط داکتر نجیب ، مرحلۀ سیزدهم از سقوط داکتر نجیب آغاز و تاکنون ادامه دارد. هرچند افغانستان در این مراحل نشیب و فراز های زیادی را پیموده است .
این سرزمین در مراحل گوناگون تاریخی گاه آهسته و گاهی هم تند مسیر حوادث را طی کرده و هر قدر که به زمانۀ ما نزدیکتر شده است. به همان اندازه سرعت تحول بیشتر شده است . از همین رو فاصلۀ زمانی مراحل مختلف تحولات تا زمان ما کوتاه تر گردیده است. آشکار است که تحولات فرهنگی با توجه به مدنیت های بزرگ اوستایی، یونانی، یونانی باختری، بودایی، یونانی بودایی، بودایی ساسانی، ساسانی، اسلامی هم در این مراحل مختلف متنوع و متفاوت بوده است. هرچند در تمامی تحولات گذشته ساختار های قومی وقبیله یی اثرگذار بوده است و اما این اثر گذاری ها بیشتر رنگ انعطاف پذیری با سایر فرهنگ ها را داشته است. این روند تا زمان ظهور حکومت های هوتکی و ابدالی ادامه می یابد. با ظهور این دو قبیله و تشکیل حکومت های مستقل ملی بوسیلۀ آنان، از انعطاف پذیری های فرهنگ گذشته کاسته شده و جای آنان را ارزش های تعصب آمیز قبیله یی پر گردانید. جاگزینی ارزش های قبیله یی بر تعصبات قومی و قبیله یی دامن زد که حتا دو قبیله از یک قوم تحمل یکدیگر را از دست دادند. از مطالعۀ تاریخ بوضوح فهمیده می شود که پس از ظهور احمدشاۀ ابدالی هرچند زبان فارسی بحیث زبان مسلط رسمی قبول شده بود و احمد شاه و تیمورشاه چنان علاقمندی فراوان به زبان فارسی داشتند که آثار شان به زبان فارسی است؛ اما ارزش های قبیله بر تار و پود افکار آنان حکومت می کرد و به تدریج به تعصبات و کوتاه نگری های فرزندانش افزود که حتا برادر تحمل پادشاهی برادر را نداشت تا آنکه بعد از تیمورشاه در حدود صد سال افغانستان به دامن بدترین انحطاط فرزندان تیمورشاه رفت. هر چند افغانستان بعد از قرن هژده برای اولین بار صاحب یک حکومت مستقل ملی شد و اما تاسیس این حکومت بر بنیاد قبیله بسیاری چیز ها را از مردم افغانستان گرفت که تا اکنون هم در حال قربانی گرفتن است. پس از آن به تدریج ارزش های منحط قبیله یی همراه با تعصبات کورکورانه و دیگر ناپذیری ها جای ارزش های والای بلند نظری و دیگر پذیری ها را گرفت و حتا بر ارزش های اسلامی رخنه نمود که پی آمد های زشتی را در قبال داشت. حکومت های موروثی میراث شوم این قبیله گرایی های افراطی بوده که تا کنون هم در تار و پود احفاد این قبایل زنده است.
از همین رو است که مورخان نسبت به این دوره نگاۀ ویژه یی داشته و آغاز قرن هژدهم را با تاسیس اولین حکومت ابدالی ها تا سقوط سلطنت ظاهر شاه باوجود تفاوت هایی، به یک نگاه می بینند. تعصب قومی و زبانی، دیگر ناپذیری، پایبندی به ارزش های منحط قبیله و دشمنی و کینه توزی با اقوام دیگر از جمله میراث های زشت این دوران است که با تا سف تا کنون ادامه دارد. در این مدت طولانی ارزش های منحط قبیله یی جاگزین بسیاری ارزش های اصیل فرهنگی شده است که در کل با فرهنگ ملی این سرزمین سازگار نیستند. این تعصبات کور اضافه تر از صد سال افغانستان را به پرتگاۀ انحطاط کشاند و بعد در بستر این تعصب و دیگر ناپذیری ها پس از برادرکشی ها و چشم کورکردن برادر بوسیلۀ برادر، دورۀ استبداد قبیله یی بوسیلۀ عبدالرحمان خان آغاز شد که با کشتار بیرحمانۀ هزاران هموطن بیگناۀ ما ادامه یافت و با تاسیس حکومت های سلطنتی موروثی بساط آن ها یکی پی دیگر برچیده شد. حکومت های سلطنتی در واقع میراث ساختار های قدیم قبیله است که هر زمانی با حفظ محتوا و تغییرات شکلی جایگاۀ خویش را در سرزمین ما حفظ کرده اند. قبیله سالاران در طول تاریخ کوشیده اند تا ارزش های منحط قبیله را جاگزین ارزش های اصیل فرهنگی نموده و هم بدین وسیله ارزش های جدید را نفی نمایند. این ها بقای خویش را در بقای ارزش های قبیله تلقی کرده و حتا ارزش های مدرن حقوق بشری و دموکراسی و آزادی های بشری را بیرحمانه قربانی آن نموده اند و می نمایند.
از همین رو است که پس از قرن هژدهم جنگ های آزادی خواهانه و قیام های ملی مردم افغانستان به نحوی قربانی اهداف شاهان قبیله گرا گردیده و از آن بحیث حفظ و بقای ارزش های قبیله سود جسته اند. یا به عبارت شاهان قبیله گرا زیر نام دفاع از تمامیت ارضی کوشیدند تا بدین بهانه برای توجیۀ ارزش های فرهنگی قبیله یی و به نفی ارزش های فرهنگی تازه بپردازند. در حالی که بخشی از این جنگ را جنگ میان ارزش های قبیله یی و ارزش های جدید تشکیل داده بود که با منافع قبیله حاکمان قبیله گرا سازگاری نداشت. هرچند پس از سطوط نظام سلطنت تمامی تلاش ها برای احیای سلطنت بخاطر بقای ارزش های قبیله یی از میان رفت و بالاخره تمامی امیدواری های قبیله گرایان برای تشکیل سلطنت مانند یخ ذوب گردید. ناگزیر شدند تا به توطیۀ تازه روی آورند و به قول معروف خود را "همرنگ جماعت" جلوه بدهند و خویش را به ظاهر از وفاداران سرسخت دموکراسی و حقوق بشر جا بزنند تا بدین وسیله از ارزش های قبیله یی حمایت نمایند؛زیر این ها دریافته اند که تمامی امتیازطلبی ها و خودسری های را می توان تحت پوشش ارزش های قبیله مخفی نمود. قبیله سالاران برای رسیدن به این هدف شوم هر زمانی لباس جدید آن زمان را بر تن کردند؛ اما در عمل از ایده آل های تباری یک خطوه هم عقب نشینی نکردند و جرگه ها را سکوی پرش های سیاسی خود قرار دادند.
در این شکی نیست که افغانستان سرزمین جرگه ها است و در روزگاران قدیم جرگه ها حلال مشکلات مردم بودند و اما اکنون که دولت ها ارتقا کرده وساختار های مدرن مانند مجلس نماینده گان ولسوالی ها، مجلس نماینده گان ولایت ها، مجلس نماینده گان (پارلمان) و مجلس سنا بوجود آمده است. دیگر نیازی به لویه جرگه ها نیست و اما قبیله گرایان برای بقای خود باز هم این جرگه ها را ابزاری برای رسیدن به اهداف شوم شان تلقی نموده و از آن بهره برداری می کنند. چنانکه ما طی یک دهۀ گذشته شاهد برگزاری لویه جرگه برای تاسیس ادارۀ موقت، لویۀ جرگۀ تصویب قانون اساسی، لویه جرگۀ امضای پیمان استراتیژیک با امریکا بودیم . این در حالی صورت گرفت که افغانستان دارای ساختار های نوین حکومت داری است. قبیله گرایان چنان در ارزش های قبیله یی منافع خود را مضمر می بینند که حتا برگزاری لویه جرگه ها را در قانون اساسی به تصویب رساندند. از این که این جرگه بوسیلۀ دولت فراخوانده می شوند و گردانندۀ آن دولت است و در گزینش افراد آن نیز نقش دارد؛ بنا براین جرگه ها می توانند ابزار خوبی در دست قدرت حاکم باشند تا در زمان مناسب از آن به نفع خود استفاده نماید.
از همین رو است که قبیله گرایان نمی خواهند ارزش های قبیله را از دست بدهند وبه بهای جان برای بقای آن می کوشند. در اکثر موارد در ماهیت این جنگ کمتر تغییر رونما شده و هر از گاهی شکل آن عوض شده است و حتا جهاد مردم افغانستان به نحوی قربانی جنگ قبیله یی شد و در واقع ارزش های جهاد را ارزش های قبیله بلعید. قبیله گرایان می خواستند، زیر نام جهاد ارزش های قبیله را احیا کنند و بدین بهانه قدرت خویش را تحت نام اسلام توجیه نمایند. از آنجا که ارزش های قبیله یی ابزار خوبی برای استخبارات بیگانه است. از این رو استخبارات بیگانه توانسته تا با استفاده ازابزار قوم و قبیله بر مردم افغانستان فشار وارد کنند و خواست های نامشروع خود را بر مردم افغانستان تحمیل نمایند. چناکه حمایت و پشتیبانی استخبارات پاکستان از طالبان شامل استفاده از ابزار های قبیله یی است که هر از گاهی تحت پوشش اسلام سیاسی و ریدیکال و یا تحت پوشش اسلام سنتی ریدیکال از آن بهره برداری شده است. در حالی بیشترین تلاش های قبیله سالاران بخاطر بقای ارزش های تباری است و اما در ظاهر به تمامی تلاش های شان رنگ دینی داده اند. این ها در واقع شعار اسلامی می دهند و اما قبیله یی عمل می نمایند. از این رو بسیاری برخورد های طالبان در برابر مردم افغانستان رنگ قبیله یی دارد تا رنگ اسلامی ؛ زیرا اسلام با تعصب خشک قبیله یی طالبان و خشونت های ناروای شان سازگار نیست و طالبان هم مجبور اند تا کار های ضد قبیله یی شان را توجیۀ اسلامی کنند.
قبیله تنها در آنسوی مرز ابزاری در دست استخبارات پاکستان برای سرکوب آرمان های مردم افغانستان نیست. در این سو هم قبیله دارد، بدتر از آنسو بیداد می کند. با تفاوت این که قبیله گرایان این سویی بر روی ارزش های قبیله یی جامۀ دموکراسی و دفاع از آزادی و حقوق بشری پوشانده اند و این ارزش های بزرگ را ابزاری برای حفظ ارزش های قبیله یی دانسته اند. با تفاوت این که قبیله گرایان دیروز سلطنت های استبدادی و مطلقه را توجیۀ قبیله یی می کردند و تمامی ستمروایی ها بر مردم را مشروع می شمردند؛ اما قبیله سالاران امروزی ریاست جمهوری را ابزاری برای حفظ و بقای ارزش های قبیله یی و منافع شخص خود گردانیده اند. تصویب دولت ریاستی در قانونی اساسی افغانستان در واقع برخاسته از ارزش های قبیله است تا حاکمیت استبداد شخص رییس جمهور را بر مردم توجیه کند. تلاس های پشت پرده و مذبوحانۀ جناب کرزی به نفع آقای غنی ریشه در گرایش مشترک قبیله یی هر دو دارد؛ زیرا هر دو شعار دموکراسی و مردم سالاری می دهند واما در عمل ارزش های قبیله برای شان تابویی است که هرگز تمایل نزدیک شدن به آن راندارند. چه رسد به این که بر آن حمله ور شوند و برج و بارویش را بشکنند. این مسآله را می توان در شعار " تداوم و تحول" آقای اشرف غنی نیز احساس کرد.
هر چند آقای غنی در منشور خود سخن از شهروند، حقوق فردی شهروند، مشارکت شهروندی، مشارکت وسیع مردم در نهاد سازی، در انتخابات، در حاکمیت قانون، سخن گفته است؛ اما با توجه به پیشینۀ فکری وعکس های یادگاری اش با کارمل و نجیب، زنده گی شخصی و روابط اش با حلقات یهودی و حمایت یک ساید اسراییلی ( bh world ) ، بی تفاوتی و حضور او بحیث یک حلقۀ تاریک در زمان جهاد و ... کمتر می توان به منشور او باورمند بود و به مشکل می توان باور کرد که آقای غنی با شکستن لاک تباری به مفهوم قطعی به باورشهروندی رسیده باشد و دست کم بحیث یک روشنفکر افغان نگاۀ "دولت – ملت" در او به کمال رسیده باشد. رسیدن به باور های انسان شهروند زمانی ممکن است که شخصی با تمام تعلقات و وابستگی های قومی، زبانی، گروهی و نژادی خود بدرود بگوید و نسبت به انسان حتا فراتر از مفهوم شهروند، بحیث اشرف المخلوقات نگاه کند و تقوا را محور شناخت انسان تلقی نماید. این زمانی ممکن است که باور های روشنفکری با باور های دینی سرآشتی پیدا نمایند و بدور از التقاط به کمال برسند؛ ولی باز هم اگر آقای غنی موفق به شکستاندن بت های قبلی شده و بحیث یک افغان صادق مصدر خدمات بایسته برای کشور شود و برای ساختن یک حکومت مقتدر ملی عاری از فساد توفیق یابد. نباید از آن هراس داشت؛ زیرا حال زمان این رسیده است که با باور های تباری و گروهی بدرود گفت و بحیث یک باشندۀ صالح این سرزمین به کسی اعتماد کرد که مصدر خدمات بایسته برای مردم خود شود. هرگاه از لاک های زشت گذشته بیرون نشویم و معیار گزینش ها را نه انسانیت و تقوا، بلکه قوم، زبان و گروه تلقی نماییم . در این صورت نه تنها ارزش های دولت – ملت د راین کشور بارور نمی گردد؛ بلکه برعکس ارزش های قومی بر ارزش های ملی و تاریخی چربی نموده و در آخرین تحلیل دفاع از یک تاجک نااهل و ناکاره از سوی یک تاجک به دلیل تباری و گروهی و یا دفاع از پشتون ناکاره و بدکاره از سوی یک پشتون به دلیل تباری و گروهی به فرهنگ زشت و نابکاری در کشور مبدل خواهد شد که عواقب آن ناگوار است. این گونه گرایش های ناسالم نه تنها دشمنی های قومی را تشدید می نماید؛ بلکه به تمامی گزینه ها برای گزینش یک انسان خوب؛ البته از دید فراقومی و فراگروهی نقطۀ پایان نیز می گذارد.
از آنچه گفته آمد می توان نوشت، که آقای غنی پیشینه یی در مبارزات اسلامی کشور نداشته و ندارد. بنا بر این تمایلی برای ساختن نظام اسلامی هم ندارد. شاید سردادن شعار های اسلامی در زمان رقابت های انتخاباتی ابزاری بیش برای برآورده شدن اهداف قبیله یی اش نباشد. بنا براین از کلمۀ تداوم و تحول او چه می توان برداشت کرد. جز این که گفت چون افغانستان پیشینه یی در دموکراسی ندارد که آقای غنی ادامه دهندۀ آن باشد و یا این که گرایش های اسلامی داشته و حالا ادامه دهندۀ ایده آل های اسلامی خود است . پس با توجه به رویکرد های گذشته اش در زمان وزارت مالیه و ریاست پوهنتون کابل جز این که از کلمۀ "تداوم" ادامۀ ارزش های قبیله و از کاربرد واژۀ " تحول" یعنی ایجاد تحول شکلی در ارزش های قبیله چه می توان جز این تعبیر تعبیر دیگری کرد. بنا بر این بیرون کردن آقای کرزی و جناب اشرف غنی از یک یخن چندان بی جهت و ناموجه نیست؛ زیرا هر دو از حامیان اندیشه های تباری تحت چتر دموکراسی هستند.
ارزش های قبیله سالاری را در پیشینۀ دوازده سالۀ آقای کرزی به خوبی می توان احساس کرد . وی توانست تا با پیش کردن شماری غیرتباری های خود در حکومت، آسیاب سنگ قبیله را بر فرق مردم افغانستان چرخاند و آرزو های مردم افغانستان را زیر نام دموکراسی، آزادی و حقوق بشر قربانی ارزش های تباری خود نمود؛ اما شگفت آور این است که خیلی ماهرانه و تر دستانه عمل کرد. گوش ندادن وی به فریاد های در گلو شکستۀ میلیون ها افغان برای ایجاد اصلاحات و محو فساد و لجاجت های سیاسی او چه در سطح داخل برای ادارۀ کشور و چه در خارج در پیوند به سیاست خارجی بصورت آشکارا بیانگر تفکر قبیله یی او اند؛ زیرا عصبیت خشک، یک دنده بودن و لجاجت های انعطاف ناپذیر از ویژه گی های تفکر تباری است که در جناب شان بوضوح می توان، مشاهده کرد. با تاسف که آخرین کارنامۀ رییس جمهور و عدم بیطرفی وی در انتخابات طشت رسوایی های تبار گرایی های او را از بام به زیر افگند و آنچه که زیر کاسه بود، یکسره بیرون شد و برای همگان آشکارا گردید.
از گفته های بالا فهمیده می شود که مردم افغانسان از چندین قرن بدین سو به نحوی قربانی بازی های سیاسی قبیله گرایان اند که گاهی زیر نام سلطنت، زمانی تحت نام مقدس جهاد و زمانی زیر نام جمهوریت بصورت ظالمانه یی قربانی می شوند. فاجعه بار تر این که حتا جهاد مردم غیور افغانستان بصورت بیرحمانه یی زیر نام مقدس اسلام قربانی بازی های تباری شد و ادامۀ جنگ کنونی در کشور با وجود شعار های تند دینی سخت متاثر از افکار تباری است . تفکر قبیله یی نه تنها ابزاری برای بقای قبیله سالاران در راستای سرکوب آرمان های تودههای میلیونی یک کشور است؛ بلکه در واقع ابزاری برای سرکوب آرمان های قبیله هم بوده است؛ اما قبیله سالاران برای توجیه اهداف شان قبیله را به فریب کشانده اند و گویا با کلاه گذاشتن بر سر آنان به تطمیع شان پرداخته اند. مردم افغانستان از چندین قرن و بویژه در چند دهۀ اخیر بصورت بیرحمانه یی قربانی بازی های تباری شده اند و هرچند برای بدست آوردن آزادی بهای گزافی پرداخته اند و اما آرزو ها و آرمان های شان را قبیله گرایان زیر القاب های پرزرق و برقی مانند جهاد، دموکراسی و دفاع از آزادی ها و حقوق بشری به تاراج برده اند. یاهو