غرزى لايق
نگاهى بر نيم رخ ديگرِ "واقعيت"
______________________
بخش دوم
از روزگاران ٧ ثور ١٣٥٧ و اينك تا
روز هاى ما اين هنگامه را فراوان شنيده و خوانده ايم كه هرگاه در رهبرى پرچمى
ها يگانه گى برهم نه ميخورد و "رفقاى نيمه راه" در كنار خلقى ها اكثريت
"غيرمعقول" در بيروى سياسى را نه ميساختند، اين همه كجروى صورت نه ميگرفت و اين
همه خون ريختانده نه ميشد و "انقلاب ثور" بيگمان به ايده آل جامعه ى "به هركس
برابر به استعدادش و به هركس به اندازه ى نيازش" دست مييافت. اين فرضيه ها اما
نياز به يك كنكاش جداگانه دارند، ولى آن اكثريت "غير معقول" كه گويا خيانت
آفريد، رهبران پرچمى را به تبعيد "مجبور ساخت"، به تصفيه پرچمى ها و بعداً ترور
فزيكى شان منجر گرديد، از كجا و با چه طلسم در پراتيك زنده گى حزبى ميان رهبران
پرچمى راه باز كرد؟ اگر خيانتى پيش آمده بود، ريشه هاى آن خيانت از كدام جويچه
هاى ناباورى سبكسرانه آب ميخورد؟ چرا اين خيانت ها پس از ٦ جدى ١٣٥٨ كه بهترين
پيش زمينه براى چنين دادخواهى ها فراهم آورده بود، به دادگاه دادرس سختگير حزب
سپرده نه شد؟ چرا بازهم سكوت، بازهم مصلحت، بازهم مدارا...؟
آن معجون ساده ى تركيب شده از چند
تزوير و فريب، زمان و فرصتهاى گرانبهاى همان حزب را به خاطرى به هدر داد تا بار
مسئوليت پيآمد هاى اسف انگيز لغزشهاى آگاهانه و يا غير آگاهانه ى دارالانشأ
نشينان را بر دوش رقيب هاى شرطى خويش گذاشته و خود از معركه به سلامتى به در
شده و براى دور نوبتى جنگ قدرت و غلبه بر حاكميت بلامنازع آماده شوند. و آن
نسخه به گونه ى شايسته نقش خويشرا در دراز مدت ادا كرد كه شيفته گان "راه" و
"رهبر" تا روزگار ما همين نسخه را، با آنكه ديگر خريدار نه دارد، هى جار مى
زنند و جار ميزنند و بيهوده خرد عصر مارا به بازى هاى ساده لوحانه مى گيرند.
يقين دارم كه سلسله ى اين نوشته
هاى بى غرضانه و پرسشهاى پيشكش شده، وجدان سهمداران اصلى حادثه هاى پس از ثور
١٣٥٧ را كه هنوز در قيد نفس كشيدن اند، به حركت آورده و به پاسخ گفتن وادار
سازد!
[][][]
يك لغزش ديگر در زنجيره ى لغزش ها
_________________________
زمان سرنوشت قيام نظامى ثور ٥٧ را
چنان رقم زد كه رهبرى پرچمى ها به هر دليل و برهان و بهانه يى: ترس، خيانت،
مصلحت...در ميدان آزمون نظامى، به نفع امين و خلقى ها با شكست جدى مواجه شدند و
ابتكار عمل و اثرگذارى بالاى پروسه ها را از دست دادند. پس از قيام نظامى ثور و
تسلط امين و نظامى هاى خلقى بر دولت، رهبرى پرچمى ها در يك بازى نابرابر داخل
پروسه ى پرجنجال ايجاد حكومت مشترك با خلقى ها گرديده و فقيد ببرك كارمل و
همبازى اش نور احمد نور در دارالانشأ كميته مركزى حزب به چنه زدن با شادروان
نورمحمد تره كى و داكتر شاه ولى، اعضاى دارالانشأ كميته مركزى از جانب خلقى ها
و نيز حفيظ الله امين آغاز نمودند. از اين به بعد بحث روى مساله هاى سراسرى
دولتى كشور بدون حضور حفيظ الله امين كار ناممكن بود.
رهبران شكست ديده ى پرچمى در بازى
بيرحم قدرت پيوسته به سند وحدت سال ١٣٥٦ مراجعه نموده و روى برابرى سهم جناح ها
در مقامات دولتى آغاز به پافشارى نمودند. محترم كشتمند ضمن تصوير پرخاشها روى
ساختن حكومت، اوج اين تنش ها را كه پلينوم ماه ثور كميته مركزى روى آن مجبور به
صحه گذاشتن شد، چنين تصوير ميكند:""به روز اول ماه مى(١١ ثور ١٣٥٧)، پلينوم فوق
العاده كميته مركزى ح د خ ا... در تالار گلخانه در فضاى متشنج و پردرد سر داير
شد. قبل از تشكيل جلسه، از ساعت ١٠ صبح، اعضاى كميته مركزى در تالار درونى
نشسته و منتظر بودند...
در تالار بيرونى: تره كى، كارمل،
نور، شاه ولى( اعضاى دارالانشأ كميته مركزى) و امين نشسته بودند. و رفت و آمد
مكررى در آنجا صورت ميگرفت. سر انجام بعد از ظهر جلسه داير گرديد و فهرست
كابينه يا هيأت وزرا مورد تأئيد قرار گرفت. حفيظ الله امين نيز به پيشنهاد
دارالانشأ بخاطر "خدمات انقلابى" وى بحيث عضو بيروى سياسى كميته مركزى انتخاب
گرديد.
"باينسان، جلسه كامل كميته مركزى
حزب در فضاى سخت پرتنش ظاهراً به توافقات معين رسيد، ولى عملاً از همينجا هسته
انشعاب ديگر، جدايى مجدد و بى اعتمادى علنى به جوانه زدن آغاز كرد..."(همانجا
صفحه ٣٥٦
[][][][][]
در ارتقاى فوق العاده ى حفيظ الله
امين به عضويت بيروى سياسى كميته مركزى حزب به دستنويسهاى هنوز چاپ ناشده ى
پدرم مراجعه كردم و به گزارش زير برخوردم كه ضمن تأئيد يادداشت محترم كشتنمد،
ناگفته ى پر مضمون ديگر را چنين برملا ساخته است:
"...در روز بحث بر تشكيل اولين
حكومت ح د خ ا يكى از مسايل ايكه باعث بحث و شور داغ ميان خلقى ها و پرچمى ها
گرديد اينبود كه چه كسى بايد در پست وزارت داخله مقرر شود. رفقا تره كى و شاه
ولى رفيق وطنجار را پيشنهاد كردند و اما رفيق كارمل و رفيق نور، رفيق نور را
براى وزارت داخله كانديد كردند. بعد از شور و بحث زياد جانب خلقى عقب نشينى كرد
و گفت با رفيق نور توافق نه خواهند كرد اما اگر كانديد ديگرى از جانب پرچمى ها
پيشنهاد شود با آن موافقه ميكنيم. و مثال دادند كه مثلاً رفيق رفيع(وزير دفاع
كنونى) را پيشنهاد كنند، با او موافقه خواهند كرد. ولى رفيق كارمل و رفيق نور
ابراز عقيده كردند كه كانديد يگانه ى ايشان براى اين پست رفيق نور ميباشد و در
غير او با هيچ پرچمى هم موافقه نه ميكنند. در نتيجه رفيق تره كى و شاه ولى با
تقرر رفيق نور در پست وزارت داخله توافق نشان دادند، اما مشروط بر اينكه عضويت
حفيظ الله امين در بيروى سياسى كميته مركزى و همچنان تقررش به حيث وزير خارجه-
كه قبلاً مورد عدم موافقه ى پرچمى ها قرار گرفته بود- از جانب پرچمى ها در حزب
و دولت مورد توافق قرار گيرد. رفقاى دارالانشأ از هردو جانب اين توافقات را به
ميان آوردند و موضوع را براى تصويب به بيروى سياسى رجعت دادند.
من در جلسه ى بيروى سياسى با عضويت
حفيظ الله امين در بيروى سياسى مخالفت كردم. استدلال من آن بود تا زمانيكه
پروسه ى وحدت در حزب استقرار نه يابد، حفظ تعادل موجود آرأ در كميته مركزى و
بيروى سياسى آن يك امر مهم و حياتى ميباشد. اما اشغال كرسى وزارت داخله در آن
لحظات توسط رفيق نور براى رفيق كارمل آنقدر عمده شده بود كه حاضر شد به قيمت از
دست دادن اكثريت بيروى سياسى آنرا به دست آرد..."
سليمان لايق: "گزارشات روزمره"،
يادداشتها در بستر ترور استاد خيبر، از صفحه ى ٣٤ تا صفحه ى ٨٠
[][][][][]
اين به آن معنى است كه تعادل آراى
كميته مركزى و بيروى سياسى آن از همان پلينوم فوق العاده ى ١١ ثور ١٣٥٧ و به
توافق محترم ببرك كارمل و نور احمد نور و اكثريت رأى بيروى سياسى و كميته ى
مركزى به نفع رهبرى خلقيها از بنياد دگرگون گرديد و همان تعادل آرأ كه بر پايه
ى سند وحدت سال ١٣٥٦ به ميان آمده بود برهم خورده و در تصميم گيرى هاى جدى بعدى
اثرات ناگوار خودرا به جاى گذاشت.
چرا شادروان ببرك كارمل و نور احمد
نور روى اشغال پست وزرات داخله توسط محترم نور احمد نور چنين پافشارى داشتند؟
چرا اين مقررى آنقدر با اهميت گرديد كه شادروان كارمل در بدل آن حاضر شد تا
حفيظ الله امين به ساده گى شامل بيروى سياسى حزب گردد و در نتيجه بالاى تمام
فيصله هاى بعدى بيروى سياسى اعمال نفوذ كند؟
محترم كشتمند مينويسد:
"...او(امين) بر سر مساله تعين وزارت امور داخله سخت لجاجت ميكرد. امين اصرار
ميورزيد، در صورتيكه محمد اسلم وطنجار بحيث وزير داخله تعيين نگردد، وضع از
بنياد خراب خواهد شد...سرانجام پس از بحث زياد، پست وزارت امور داخله به
پرچميها تعلق گرفت و نور احمد نور باين مقام تعيين گرديد...
...در مورد وزارت امور داخله كه با
مسايل پيچيده روزمره مردم و مهمتر از آن با اداره تمام ولايات و محلات كشور
سروكار داشت، پرچميها ابراز علاقمندى نمودند. همچنان باينوسيله ميخواستند كه
رهبرى اين اداره بدست يكتن ملكى باشد و از يكه تازيها و نظاميگريها بگونه يى
جلوگيرى بعمل آيد."(صفحه هاى ٣٥٤ و ٣٥٥)
اما در پرخاش روى اشغال پست وزارت
داخله و پافشارى بيش از حد اعضاى دارالانشأ پرچمى ها به خاطر به دست آوردن آن،
موارد ديگرى، به غير از آنكه محترم كشتمند نشانى كرده اند، نقش سازنده داشته
است.
در دنباله ى همان يادداشتهاى پدرم
پيرامون پافشارى فقيد كارمل و نوراحمد نور روى مقام وزير امور داخله به استدلال
زير برخوردم: "
"اولاً، به خاطريكه صلاحيت تحقيق
درباره ى قتل خيبر را قانوناً در اختيار خود بگيرند، چه در غير آن شايد واقعيت
قتل خيبر و عاملين آن افشأ گردند و ثانياً، به خاطر اينكه فيته هاى ثبت شده از
تمام (جلسات) و ملاقاتهاى خصوصى رفيق كارمل در منزل دكتورس اناهيتا كه توسط
شبكه هاى استخباراتى داؤد از طريق زيرخانه ى اپارتمان مسكونى اناهيتا( بلاك ٢٤
مكروريان كهنه) ثبت شده بود و در آرشيف استخبارات وزارت داخله نگهدارى مى شد،
به دست خلقى ها مى افتاد و افشا ميگرديد...
"از اينرو رفيق كارمل به صورت
ناگزير امتياز اكثريت در بيروى سياسى كميته مركزى را كه هرگز در اوضاع و احوال
ديگر حاضر نه بود به نور محمد تره كى بدهد، آنرا به او واگذار شد و در مقابل
وزارت داخله را به دست آورد."(سليمان لايق، همانجا)
[][][][][]
پيشآمد هاى همان برهه در دهليز هاى
ارگ چنان پيوسته گى مييافتند كه بازتاب آنها در بيرون بيگمان از حضور دو حزب و
دو رهبر حكايت ميكرد. كارمل فقيد پيهم در تلاش بود تا چهره اش به حيث مرد مساوى
با تره كى زير بار شكست نظامى در روز قيام ثور صدمه نه بيند و پرچمى ها به
بدگمانى نسبت به او نه لغزند. قرار گرفتن در موقعيت ضعيف، وى را بهانه جو و
اندك رنج ساخته و روى هر مساله با تره كى و امين به پرخاش بر ميخاست. تعريف اين
حالت روانى كارمل فقيد را قسماً از گفته هاى وستوك كارمل پسر ارشد اش به ياد
دارم كه در همان روزها طى نشستهايى به ما نقل ميكرد. ما هردو طى همان برهه
سرگرم كار با سازمان جوانان بوديم. به طور نمونه او ديدار هاى سراسيمه و هيجانى
زنده ياد كارمل با جنرال عبدالقادر در همان روزها و شبها را با تمام آب و تاب
براى ما قصه ميكرد. غايله ى قرائت متن درى "خطوط وظايف انقلابى جمهورى
دموكراتيك افغانستان" از جانب محترم كارمل پس از پخش متن پشتوى آن توسط شادروان
تره كى از طريق امواج راديو افغانستان و پافشارى مصرانه روى اين خواست و نيز
نشر عكسهاى اعضاى نخستين شوراى وزيران جمهورى دموكراتيك افغانستان در روزنامه
هاى كشور با عكس كمى خوردتر فقيد كارمل به تناسب تره كى و بزرگتر از عكس سائر
وزير ها نياز به توضيح بيشتر نه دارد. اين حركات بيگمان روحيه ى دوگانه گى در
رهبرى حزب واحد را در افكار تداعى ميكرد.
پلينوم ١١ ثور ١٣٥٧ تقريباً سرنوشت
بعدى شراكت پرچمى ها و خلقى ها را در يك اداره ى يگانه روشنتر ساخت. به ابتكار
و پيشنهاد دارالانشأ كميته مركزى حزب واحد، ارتقاى حفيظ الله امين با اتفاق
آرأ( البته با رأى كارمل فقيد در دارالانشإ و بيروى سياسى) به عضويت بيروى
سياسى تأئيد گرديد كه بدينگونه اكثريت خلقى در بيروى سياسى با شتاب تأمين شد.
از همين لحظه رهبران پرچمى در پى غلبه بر ساختار هاى حزبى دست و آستين بر
ميزنند و شعار ميدهند كه "اگر خلقى ها دولت را اشغال كردند، ما بايد حزب را
اشغال كنيم"(تركيب و گرينه ى واژه ها شرطى اند). و به اينگونه ساختار هاى مخفى
و جدا از حزب بار ديگر سر بيرون آوردند و آخرين ميخ را در تابوت وحدت نيم بند
سال ١٣٥٦ كوبيدند.
چرا پرچمى ها ترجيح دادند به كار
مخفى گذار كنند؟ چه وقت و چه گونه و كدام منبع با صلاحيت آغاز كار مخفى را به
پرچمى ها دستور داد؟ مراد از مخفى شدن چه بود؟
تآسف اينجاست كه نسل ما هيچنوع
دستآويزى، سندى، يادداشت كدام رهبرى طراز نخست همان حزب را پيرامون پيشآمد هاى
آن برهه به ارث نه گرفته و بخش بزرگ چنين دستآويزها در قفسه ى سينه ى همان
رهبرانِ همان ساختار عسكرى ته زمين با خاك يكسان شده است.
محترم پنجشيرى در كتاب "ظهور و
زوال ..." به اين مبحث چنين روشنى انداخته است: "... جناح "پرچم" حزب دموكراتيك
خلق افغانستان تشكيلات مخفى خودرا هم قبل از وحدت و هم بعد از انقلاب به صورت
مخفى حفظ كرده بودند و به قول نجم الدين كاويانى، در قرارگاه وزارت دفاع در
حضور دگرجنرال عبدالقادر وزير دفاع و جنرال گل آقا و اين جانب كه شاهد اين
اعترافها در سالهاى بعدى بودم. تشكيلات سازمانهاى پرچم در ١٤ جوزاى ١٣٥٧ كاملاً
تكميل و با علايم، شفرها و اشارات آن درست يكماه بعد از قيام ثور به صورت مخفى
فعاليت ميكردند..."
از كتاب "يادداشتها سياسى و..."
محترم سلطانعلى كشتمند:
"...براى اينكه مبارزه بگونه بهتر
سازماندهى گردد و خصلت اصولى و جمعى يابد، گروه سه تنى پرچميها در كابل ايجاد
شد. اين كميته رهبرى متشكل بود از: نجم الدين كاويانى، محمد رفيع و من. البته
بطور مفهوم شده رهبرى آن بر عهده من بود و پس از زندانى شدن من و رفيع، براى
مدت كوتاهى كاويانى آنرا رهبرى ميكرد و سپس ظهور رزمجو. بعد از بازداشت
كاويانى، در تحت رهبرى ظهور رزمجو "كميته مخفى" پرچميها بوجود آمد..."
ويا:
" من با كاويانى و رفيع جداگانه
ملاقات ميكردم و نظريات، پيشنهادات، فيصله ها و عملكرد ها را همسان ميساختم.
غالباً بازديد با كاويانى در اتاق كار من در وزارت پلانگذارى انجام ميگرفت...
كاويانى كار عملى سازماندهى پرچميها اعم از ملكيها و نظاميها را بر عهده داشت و
در بخش نظاميها محمد رفيع و محمد سرور منگل با وى همكارى ميكردند. همچنان محمد
داؤد رزميار كه كارمند وزارت پلانگذارى بود، در امر تأمين ارتباط با اعضاى غير
نظامى پرچميها فعالانه سهم ميگرفت..."
ويا:
"...كار سازماندهى در ميان اعضاى
حزب تدوام مييافت و بگونه روزافزون شمار رفقا در كميته هاى مخفى بيشتر ميشد. در
اين كميته ها صرف رفقاى پرچمى شكيبا، مصمم و با تدبير جمع ميگرديدند و پيوند ها
ميان كميته ها و اعضا بشكل زنجيرى تأمين ميگرديد. من همه روزه از طريق رفقاى
مؤظف از وضع مستولى در ميان اعضا اطلاع حاصل ميكردم."
[][][][][]
رشته هاى كار مخفى و سنت مخفى گرى
ويژه ى بخش معلوم الحال جناح پرچمى بود كه حزب را از روز زايش تا فرسايش آن
همراهى كرد و در تحليل نهايى سبب سقوط جنايتبار حاكميت كشورى و فاجعه ى قتل و
غارت شهريان كابل شد. حضور اين پديده ى ضد حزبى و ضد اصول همان ساختار
توتاليتار طى تمام سرنوشت همان حزب قابل پيگيرى و شناسايى است.
گذار به كار مخفى و در فرجام
مانورهاى بچه گانه به هدف اشغال دولت، آنهم پس از شكستهاى پى در پى در برابر
حريف خلقى، به رهبران خلقى و به ويژه تره كى بهانه به دست داد تا در آن لحظه
هاى حساس بالاى پرچمى ها از رأس تا قاعده بدگمان شود و اين پيشآمد به امين
امكان داد تا در حمايت تره كى به تصفيه ى سراسرى پرچمى ها تا مرز كشتار هاى
جمعى پيش برود.
از همينجاست كه طى تمام دوران پس
از ثور ٥٧ تا روزگار ما بازار گمانه زنى ها، اتهامات و پيشداورى ها به آدرس
پيشآمدها و آدمهاى همان برهه كساد نه ميكند و هر حزبى ديروز بنابر وزن خالص مغز
خويش، دائره ى آموزش، سليقه هاى فردى، گرايشات ديروز فركسيونى و نيز تمايلات
كاملاً انسانى قومى، سمتى، زبانى امروزى و بدون در دست داشتن مدارك و شواهد،
راست را ناراست و ناراست را راست "ثابت" ميكند و تا روزگار ما هنوز به چشم
حزبيهاى بى خبر و كمتر با خبر خاك مى پاشند.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش سوم
بعضاً زبان خاطره پيشآمد هاى تأريخى را چنان يك به ديگر پيوند ميزند و چنان درز ها در بيان يك حادثه را استادانه انگاف كارى ميكند كه ابزار ديگر تاريخ شناسانه از آن عاجز ميمانند. خاطره ها به تصوير يك رويداد مشخص تاريخى رنگ زنده گى بخشيده و آنرا در برابر چشمان خواننده به جنبيدن و حركت وادار ميسازد. خاطره در پيمانه هاى متناسب سچه گى و يا ناسچه گى يك رخداد تاريخى را برملا تر ميسازد.
در سلسله ى همين بحث، اين بخش نوشته ى خويشرا به يكى از خاطره هاى جوانى هاى خويش محدود ميسازم تا ذهن خواننده را به گوشه هاى عاطفى و فردى و نيز بيچاره گى ها و نه دانم گرايى هاى خود در لرزشها و تنشهاى همان برهه آشنا ساخته و در تصوير خاطره ى خويش جايگاه، نقش و اثرگذارى همرديفان و هم سالان خود در رده هاى همان حزب قشله يى را كمى نقاشى كنم.
يك يادواره در بستر همين بحث
_____________________
هنوز فراموش نه كرده ام كه از ماه هاى اخير سال ١٣٥٧ تا هجوم لشكر سرخ و جلوس كارمل فقيد بر تخت حاكميت خداد داد، هر بامدادِ جمعه ها با استفاده از امكان به اصطلاح "پاى وازى"، براى رساندن خوراك و پوشاكى به پدر به تنهايى روانه ى زندان پلچرخى مى شدم و پس از فرستادن بوقچه ى لباس و كالا هاى مجاز به داخل زندان، دورتر از پنجره هاى ضخيم فولادى دروازه هاى هيبتناك زندان پلچرخى، روى مخروبه هاى كثيف و گل آلود صحن باز پيشروى زندان، در جمع شناخته ها چشمبراه اخبار دوباره از داخل زندان ميماندم. دشوار ترين لحظه ها همين لحظه هاى انتظار بودند، چون نه ميدانستى كه از درون زندان چه خبرى برايت ميأورند، و يا اصلاً خبرى ميآورند! اين انتظار با جدالها و نيش زبان "پرچمدار ها" و پيشآمد همراه با تحقير آنها گلوگير تر مى شد. تو گويى كه رأى هرگز نه داده شده عليه كارمل فقيد را همين غرزى به صندوق تره كى رها كرده است و سبب تبعيد وى و دار و دسته اش به اروپا گرديده است!!! راستى، تا امروز كسى نه پرسيد كه كارمل فقيد با پذيرش كدام گزينه ى فردى با تره كى ميدان پرخاش خود ساخته و خود بافته را همراه با چند برگزيده ى خويش براى تره كى/ امين دأوطلبانه رها كرد و به خارجه پريد و در فرجام با صدور فرمان آغاز كار مخفى براى "پرچمى ها"، گردن هزاران حزبى آواره را زير تيغ دو دمه ى انتقام امين تحريك شده رها كرد؟
عصيان بى صداى من عليه "راه" و "رهبر" بيشترينه از همان جمعه هاى ناخجسته ى روبروى دروازه ى فولادى زندان پلچرخى رنگ ميگرفته است. اين نه زهرخند است و نه طعن، بلكه واقعيت تلخ سرگذشت جهنمى يك ساختار استبدادى است كه حتى نمونه هاى ميراث خشن تر همان ستيزه جويى را در بحث هاى بى هويت زمان جارى نيز به ساده گى ميتوان پيگيرى كرد. بهترين همرديفان من قربانى همين بازى هاى پشت پرده ى بازيگران قدرت گرديدند كه با بى مروتى شهرى كوشيدند تا دامن ديگران را با گند شرم آگين لغزشهاى خود آلوده سازند و خود از معركه بدون آسيب به بيرون جهند و لشكريان بيخبر را با قطب نماى غلط درگير شبخون امين و ترور دستگاه جهنمى اسدالله سرورى رها كنند و پيش از رسيدن به ديار امن و عشرت اروپا ندا برآرند كه :
هاى فرزندانم، به شما خيانت صورت گرفت!
به شما از پشت خنجر زده شد!
شما به خلقى ها فروخته شديد!
با حزب و قول قرار هاى آن خيانت صورت گرفت!
و چى دريغ كه تير اين حيله هاى محاسبه شده چه دقيق به هدف اصابت كردند و چه خوب ذهن حزبى ساده و جان فدا را محصور كرده و به يك كهكشان بى اعتمادى در ميان رده هاى بلاديده ى همان حزب زمينه ساختند كه پسمانده هاى همان مكر و حيله امروز هم در چند دماغ خشكيده و درمانده هنوز سلطنت ميكند.
[][][]
خوب به ياد دارم كه پس از قيام ٧ ثور ١٣٥٧ سازمان دموكراتيك جوانان افغانستان به كمك محترم غياثى و حمايت محترمه دكتورس اناهيتا راتب زاد مالك يك عراده موتر جيپ و يك ساختمان براى دفتر در سرك ده بورى، مقابل مكتب موزيك گرديد كه به زودى به مركز پر ازدحام آمد و شد جوانان و نيز كادر هاى پرچمى مبدل شد.
سازمان جوانان تا آن لحظه از موهبت و يا بلاى وحدت حزبى گوشه مانده بود و كاملاً به كمك كادر هاى حزبى پرچمى اداره و رهبرى مى شد.
در همين گير و دار بحثها روى "خيانت" و "صداقت" و پريشانى هوا و فضاى سياست ها و تصادم "من" خلقى با "من" پرچمى روى غضب بيشتر غنيمت حاكميت خدا داد، يكى از روزهاى اخير جوزا محترم غياثى از پشت ميز كارش مرا با عجله صدا زد تا گوشى تيليفون را از نزدش گرفته و به پاسخ شخص آنطرف لين بپردازم. گوشى تيليفون را گرفتم و گفتم:
- بلى بفرمائيد!
*****
تا ايندم ما هنوز در دفتر مركزى سازمان جوانان با شور و شعف سرگرم آماده گى هاى سفر به هاوانا براى شركت در يازدهمين فيستيوال جهانى جوانان و محصلان بوديم. در كنار كار هاى روزمره يى، دفتر سازمان به محل امن و مناسب براى ديد و بازديدهاى پرچمى هاى برآشفته كه از پيشآمده ها در رهبرى حزب ناآرام و ناراض بودند، تبديل شده بود. آنها گروه گروه به ديدار محترم غياثى ميآمدند و ميرفتند. هنوز خبر فرستادن شهيد نجيب الله، عبدالوكيل و زنده ياد محمود بريالى به سفارتخانه ها از طريق رسانه ها ابلاغ نه گرديده بود و صرف شايعات آن از حريم پيشكسوتان همان حزب در ميان پرچمى ها درز كرده بود.
قضا و قدر چنان آورده بود از روز ايجاد دفتر مركزى سازمان جوانان تا لحظه ى سفر به هاوانا، بيشترين نوكرى هاى شبانه را من و شهيد شاه مرجان سرمند به عهده ميگرفتيم. به اين منظور يكى از اطاقهاى همان محل را به خوابگاه آراسته بوديم. در شبهاى نوكرى بعضاً فريد مزدك و فقيد حنيف بكتاش و فيض الله ذكى و حتى گاهى هم واحد نستوه... با ما دو نفر سهم ميگرفتند. بعضاً همين نوكرى هاى شبانه به محل مناسب براى تبادل نظر روى مساله هاى جارى مبدل ميگشت. واقعيت چنين بود كه ما هم از شنيدن شايعه هاى پرخاشها در كادر رهبرى حزب ناآرام ميشديم و در پى پاسخها سرگردان بوديم. بيشترين بار چنين پرسشها و ناراحتى ها را من بايد متقبل مى شدم.
*****
و اما دنباله ى گفتگوى تيليفونى،
از آنسوى خط آواز مهيبى بلند شد و گفت:
"مه نجيب هستم. چى حال دارى؟ شنيديم كه با پدرت قهر كردى و شبانه به منزل نه ميروى؟"
گفتم: "نه، چنين نيست و شما اشتباه شنيده ايد. من شبانه ها را غرض انجام وظايف سازمانى در دفتر سازمان ميگذرانم. من هيچنوع زمينه قهر با پدر را نه ميبينم".
گفت: "شنيدم كه به خاطر موضعگير اش در بيروى سياسى با وى در جدال شدى و بعداًمنزل را ترك گفتى".
گفتم: "نه، اين حرف صحت نه دارد. من اصلاً از كدام موضعگيرى وى در بيروى سياسى باخبر نيستم".
گفت: "به هرصورت، امشب بار و بستره ى خودرا مى بندى و بدون هرگونه تعلل به منزل برميگردى. من به رفيق غياثى ميگويم كه ترا مرخص بسازد. نه ميخواهم بيش از اين چنين شايعات را بشنوم. كوشش كن كه پدرت را نه رنجانى".
و بدون اينكه به من بيشتر گوش دهد، گوشى را گذاشت و مرا در برابر يك بلاتكليفى عجيب قرار داد.
پيش از اين، يك بخش نوجوانى هاى من زير پيگرد دايمى شهيد نجيب الله رنگ ميگرفت. چون سرگردانى هاى سياسى پدرم پيوسته از او زمان رسيده گى به فرزندانش را مى دزديد، از همين جا وى داكتر نجيب را كه تازه در حلقه ى آشنايى هاى حزبى اش افزوده گرديده و اعتماد به وجود آورده بود، بر من مؤظف ساخت تا از راه راست به بيراهه ها كشانده نه شوم. پدرم تا آن لحظه تجربه ى نا خجسته دو سال ناكامى من در مكتب را فراموش نه كرده بود. هنوز نخستين روز معرفى با آن شهيد را و گونه هاى سرخ شده اش از فرط خجالت نابلدى با خانواده ى مارا به خاطر دارم. و به اين گونه نجيب الله و شيوه هاى آميزش و پرورش اش در شخصيت من اثرگذار شدند. در كار پرورش وى به جاى گزينه هاى اقناعى و محبت، بيشتر شيوه هاى سختگيرانه و تند تا مرز برخورد هاى فزيكى چربى ميكرد. لحظه ى فرا رسيد كه من از وى و پيشآمدهايش به ستوه آمدم و دست به عصيان زدم و دستش را از روزمره گى هاى خود كوتاه كردم. اما وى هنوز تا رسيدن به مدارج بلند قدرت فكر ميكرد كه بر من حق دايمى حكومت كردن را دارد.
[][][]
در آنروزها چنين شايع گرديده بود كه گويا من با پدر روى موضعگيرى اش در بيروى سياسى پرخاش نموده ام و از وى جدا شده و منزل را ترك گفته ام و خودرا در محوطه ى تنگ دفتر سازمان جوانان قيد كرده ام. اين آوازه ها حتى به گوشهاى بلند پايه گان همان حزب نيز رسيده بود كه اين وضع را آدمهاى ناشى پيوسته به زيان پدرم مورد استفاده ى قرار ميدادند. همين روحيه را رفته رفته در پيشآمد با كادر هاى آشناى حزبى نيز احساس ميكردم و مورد يكنوع ترحم نا شناخته و غير محسوس شان قرار ميگرفتم. حتى زمانى كه پس از ٦ جدى ٥٨ با فقيد محمود بريالى در اوج اقتدارش و حسب تصادف روبرو گشتم، مرا به آغوش كشيد و از من به خاطر گويا موضعگيرى ام در آن روزهاى پر جنجال اظهارسپاس كرد. طبعاً، من هم مانند همه پرچمى ها زير تأثير فضاى همان لحظه ها قرار گرفته و در ابتدا از آنچه كه پيش آمده بود شوكه شده بودم، ولى به زودى عنان كنترول در دست گرفتم و برخود مسلط گشتم و در پى يافتن واقعيت ها برآمدم.
پس از آنكه شهيد نجيب الله امر رفتن به خانه را برايم صادر كرد، همان شب به منزل برگشتم و با آمدن پدرم، پس از خوردن نان و چايى، آنچه مرا در بيرون ميرنجاند، با وى نكته به نكته در ميان گذاشتم و از او خواهان پاسخ گرديدم. اين نخستين بار بود كه من روى مساله هاى حزبى با پدرم به تبادل نظر بى پرده مى پرداختم. او هيچگاه رويداد هاى تلخ و شيرين درون حزبى را با خانواده شريك نه ميساخت. اينبار او تا ناوقتهاى شب آنچه را كه پيش آمده بود برايم مو به مو نقل كرد و در فرجام مشوره داد تا براى فهم چقر گفته هاى وى و درك درست پيش زمينه هاى پيشآمدهاى جارى، به كتابچه هاى يادداشتهاى شخصى وى سر بزنم و با زنده گى حريم رهبران حزبى طى يك مرحله ى طولانى تر آشنا شوم. طورى شد كه صحبت همان شب با پدرم و نيز مطالعه ى ورق هاى پيهم ثبت شده در يادداشتهاى شخصى وى در من و ديدگاه هايم از آنچه تا آنروز در گِرد و نواى من ميگذشت، دگرگونى بزرگى به وجود آوردند و از آن به بعد كوشيدم تا پديده هاى زنده گى جامعه و نيز حزب را با سنجه ى احساس و عاطفه وزن نه كنم. پس از گفتگوى همان شب با پدرم، من تا حدى هم صحبت و رازدار انديشه ها و ديدگاه هاى پدر شدم و تا امروز از اين موهبت بزرگ برخوردارم و به آن مى بالم.
القصه،
در روز سفر شهيد نجيب الله به تهران براى اشغال وظيفه، من هم در نزديكى ترمينل ميدان هوايى كابل حاضر گرديده بودم تا در كنار مشايعت كننده گان پرچمى، احساسات خودرا تبارز دهم و با شهيد نجيب الله خدا حافظى كنم. به زودى نجيب الله به من نزديك شد و مرا به آغوش كشيده و در كنار نصحيت و وصيت هاى هميشه گى، همين چند نكته را به نرمى در گوشم تكرار كرد:
"تو نه بايد از حوادث برداشت نادرست انجام دهى. پدرت غلطى مرتكب نه شده است. چيزى كه پيشآمده، تقصير او نه بوده، بلكه اوضاع چنين رقم خورده است. باور كن كه همه چيز دوباره درست ميشود، فقط كمى زمان در كار است. لطفاً پدر خودرا آزرده نه سازى و از وقايع كينه بر دل راه نه دهى"(در متن خاطره، گزينش واژه ها و تركيب ها همه شرطى اند)
اين نخستين بار بود كه در پيشآمد او با من، در آوازش شمه هاى مهر و مواظبت احساس مى شد و هراس داشت كه در نه بودش دست به كدام حركت نا مطلوب نه زنم.
شهيد نجيب الله، زنده ياد محمود بريالى و عبدالوكيل قربانى هاى نخستينِ بازى بدفرجام قدرت در دهليز هاى پر رمز و راز حاكميت بودند كه فيصله روى مجازات و فرستادن شان به خارجه در جلسه ى بيروى سياسى مورخ ١٧ جون سال ١٩٧٨ درز ميان رهبران پرچمى را برجسته تر ساخته و طرد پرچمى ها از حاكميت و نهاد هاى رهبرى كننده ى حزبى را ناگزير ساخت. تزوير برچسپ ناشيانه ى "خيانت" به آدرس برخى رهبران حزبى نيز پس از فيصله هاى همين جلسه به بيرون درز كرد كه با وجود نادرستى و بى پايه بودن خويش، تا امروز در حريم چند درمانده ى متحجر "راه" و "رهبر" نشخوار ميشود و بيخبران را هنوز سحر ميكند.
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
بخش چهارم
سير پيشآمدها پس از قيام نظامى ثور ١٣٥٧ چنان شد كه در زورآزمايى هاى بى ضرورت براى كسب قدرت بيشتر، يك بخش رهبران پرچمى مجبور به ترك وطن گرديدند و بخش ديگر از ميدان معركه ى كه خود ساخته و پرداخته بودند، رضاكارانه سر بى درد خودرا را بيرون كشيدند و توده ى پرچمى ها را در يك فريب بزرگ در برابر خلقى ها و امين به مصاف نا به خردانه و نابرابر تحريك، تشويق و به ساده گى رها كردند.
محاسبه دقيق صورت گرفته بود:
"رفقا" به صورت "دسته جمعى" به خارجه ميروند؛ رفتن خويشرا تبعيد و زورگويى خلقى ها رنگ مى بخشند؛ موضعگيرى بارق شفيعى و سليمان لايق در بيروى سياسى را جفا و تسليم طلبى و خيانت به مدرسه ى "پرچميزم" قلمداد ميكنند؛ رده هاى پرچمى را بالاى وحدت حزب بى ايمان ميسازند؛ نفرت و كينه ى آنها را در برابر " تسليم طلب ها" به اوج ميرسانند تا در غياب شان فركسيون پرچمى را زير تأثير رهبرى خود قرار داده نه توانند؛ ساختار هاى مخفى و كار مخفى را حقانيت مى بخشند و رده هاى پرچمى را براى رسيدن به پيروزى تحريك ميكنند و به اينگونه جوقه جوقه آنها را به كشتارگاه هاى امين ميفرستند: كسى گفته بود كه "بلى، امين مى كشت، ولى دست نا مرئى زنده ها را به كشتن پيش ميكرد"؛ طبق محاسبه، امين و خلقى ها ناگزير نابود ميشوند و قهرمان هاى نو و كبوتران رهايى بخش داخل معركه ميشوند؛ و به اينصورت حق به حقدار ميرسد و مداخله در آن ظلم!
يگانه چيزى كه در اين محاسبه از نظر انداخته شده بود، بهايى بود كه براى آن در اين بازى غير اخلاقى بايد پرداخته مى شد.
[][][][][]
اشيا را بايد به نام هاى خودش شان ناميد!
_____________________________
و به اين ترتيب، رهبرى پرچمى ها پس از باختن وزن و نقش خويش در جنگ قدرت، به كار مخفى ميان رده هاى پرچمى ها فرمان دادند و ندا برآوردند كه : "خلقى ها دولت را اشغال كردند، پرچمى ها بايد حزب را اشغال كنند!"( گزينه ى واژه ها شرطى است). روز و تأريخ صدور اين فرمان و اينكه از جانب كدام شخصيت طراز نخست اين فرمان به امضا رسيد، در هيچ سند و دستآويزى حزبى ثبت نه گرديده، ولى محترم پنجشيرى مدعى است كه از "تأريخ ١٤ جوزاى سال ١٣٥٧ عملاً فعاليتهاى مخفى فركسيون پرچم آغاز يافت." در اين روز جلسه ى بيروى سياسى بايد روى توسعه ى كميته مركزى، منجمله با افزايش ١٨ افسر نظامى شريك در قيام ثور تصميم ميگرفت. كارمل با اين تصميم مخالفت ميكرد و "...مايل بود كه به رسم اعتراض جلسه را ترك كند. اما هنگاميكه چشمانش به سيما هاى خشمگين افسران مسلح افتاد بيدرنگ به سوى ميز جلسه برگشت و گفت حالا به حقايق اوضاع پى برده، پيشنهاد ميكنم تا اعلان كنيد كه ديگر پرچم به حيث يك فركسيون مساوى الحقوق حزب وجود ندارد."(ظهور و زوال...، صفحه ١٠٩، بخش دوم). اين به آن معناست كه با وجود امضاى سند وحدت سال ١٣٥٦ تا اين لحظه "پرچم به حيث يك فركسيون مساوى الحقوق" در حزب واحد به حيات خود ادامه ميداده است!!!
براى اجراى متن آن فرمان و سرو سامان دادن كار جداگانه ى مخفى ميان پرچمى ها، در گام نخست شهيد نجيب الله، زنده ياد محمود بريالى و عبدالوكيل برگزيده شدند. به زودى در هوتل كابل پايگاه جداگانه و جديدِ ديد و بازديد هاى پرچمى هاى ناراض شكل گرفت و با سرعت به محل ازدحام پرچمداران ملكى و نظامى مبدل شد. از قضاى روزگار بارى من هم در يك ديدار با شهيد نجيب الله از اين قرارگاه جديد ديدن كرده بودم. افزون برآن، دفتر سازمان دموكراتيك جوانان افغانستان(محترم برهان غياثى) و دفتر مركزى رياست سره مياشت(دكتورس اناهيتا راتبزاد) نيز به جايگاه هاى مناسب و بى درد سر ديدار هاى كادر هاى ناراض پرچمى مبدل گرديدند.
طبعاً، جنبيدن هاى ضد وحدت و نمايش هستريك بى باورى نسبت به رهبرى حزب، حاكميت و "انقلاب" و نيز واكنشهاى جدايى خواهانه از جانب كارمل فقيد و حلقه ى نزديك به خودش از ديد ارگانهاى خبرچينى و نيز ساختار هاى حزبى خلقى ها به دور نه مانده و به سرعت زنگ خطر را در گوشهاى رهبران حزبى و پيش از همه شادروان تره كى و حفيظ الله امين به صدا در آوردند. رهبرى حزبى اين عمل را يك حركت ضد وحدت تلقى كرده و آنرا به حيث تخطى آشكار از سند وحدت سال ١٣٥٦ به جلسه ى بيروى سياسى حزب پيشكش نمودند.
از پدرم شنيده بودم كه در همين گير و دار ها، شامِ يكى از روزها تره كى پدرم را به محل بود و باش خودش در كوتى باغچه فراميخواند و ضمن گفتگو به بهانه ى گلايه به وى ميگويد: ""لايق صاحب من به ببرك جان در حيرتم، بيرون از حزب دست به ايجاد سازمان مخفى زده است. شما ببينيد كه به بريالى وظيفه ميسپارد تا منظم به ديدار من بيايد و از من تعريف و تمجيد كند و مرا رهبر و پيشوا بنامد، به من اطمينان القا كند، ولى نجيب را پيهم بر ضد من تحريك كرده و باعث ميشود كه در ديدار ها با من بر من بتازد و خشم و كينه بر عليه من تبارز دهد و مرا مجبور به اقدام برضد وى نمايد. نه ميدانم كه او باز مصروف چى بازى است؟" (گزينش واژه ها شرطى است)
در فرجام، پس از پرخاشهاى پيهم ميان رهبران پرچمى و خلقى، جلسه ١٧ جون ١٩٧٨ نجيب، وكيل و بريالى را به خاطر عدول از توافقات كنفرانس وحدت حزب و ايجاد هسته ى جداى ضد حزبى با اكثريت آرأ مجبور به رفتن به سفارتها كرده و به اينگونه نخستين درز ميان رهبرى پرچمى ها را علنيت مى بخشد. اين در حاليست كه با عضويت فوق العاده ى حفيظ الله امين در پلينوم اول ماه مى ١٩٧٨(١١ ثور ١٣٥٧) اكثريت بدون چون و چراى خلقى در بيروى سياسى تأمين گرديده بود. لايق و بارق با رأى خويش از وحدت و يگانه گى حزبى پشتيبانى ميكنند و به رفتن آن سه تن موافقت ميكنند. افسانه ى "خيانت" و "صداقت" از همين جلسه ى بيروى سياسى رنگ ميگيرد و با بيشرمى و بيرحمى شهرى ميان رده هاى پرچمى ها پخش ميگردد تا به اين ترتيب روى لغزشهاى وحشتناك خويش را خاك بپوشانند.
اما خيانت از اينجا آغاز نه گرديد، بلكه از ناراستى در برابر وحدت حزب، از ناراستى در پيمان براى برانداختن حاكميت داؤد خان، از ناراستى در اجراى نقش پر رمز و راز در روز قيام ثور و از ناراستى در شكستن تعهد وحدت و آغاز پنهان كارى رنگ گرفت. آدرس دقيقتر اين ناراستى ها را نه در كميته مركزى، نه در بيروى سياسى آن و نه در پيشآمد چهره هاى جداگانه حزبى، بلكه در كردار و پندار دارالانشأى آن و مردان شماره يك رهبرى همان حزب بايد پيگيرى نمود.
شوريدن و عصيان رهبران پرچمى گرويده به ببرك كارمل به معنى تخطى آشكار از سند وحدت سرطان سال ١٣٥٦ و به رسميت نه شناختن نقش رهبرى كننده ى تره كى بود. فرمان آغاز كار جداگانه ى ساختارى مخفى به معنى خودسرى و نافرمانى در برابر امر وحدت حزبى در حساس ترين لحظه هاى اشغال قدرت سياسى از جانب حزب بود. و سرانجام، اين عمل، دوگانه گى و جدايى را در رده هاى نيروهاى مسلح كشور دامن زده و در فرجام حاكميت جوان را با چالش وحشتناك رويارويى نظامى ميكشاند. اين در حالى بود كه تانكها و نيرو هاى نظامى انقلابى هنوز به قرار گاه هاى خويش بر نگشته و در كوچه هاى شهر آماده ى اجراى هرنوع دستور نظامى بودند.
همانا فيصله همين جلسه به سرعت ميان پرچمى ها پخش ميگردد و اعلام ميكنند كه لايق و بارق به خاطر چوكى هاى وزارت و روحيه "تسليم طلبى" به دشمن پيوستند. من به نقش موضعگيرى آنها و جزئيات و نيز دلايل آن اينجا نه ميپردازم تا به من اتهام وكالت از جانب آنها را وارد نه سازند، اما بايد ياد آورى كنم كه خيلى كودكانه خواهد بود تا بالاى تمام پيش زمينه هاى همان پيشآمد به يكباره خاك انداخت و فقط بارق و لايق براى ابراز رأى شان بر عليه نجيب، وكيل و بريالى را در تير رس اتهام و بعداً بى اعتمادى پرچمى ها قرار داد. هرگاه رأى آن دو با كارمل فقيد ميبود، بازهم رهبرى پرچمى نه ميتوانست اكثريت بيروى سياسى را به نفع خويش تآمين كند. چنين تبليغات براى كارمل فقيد دو سود داشت: نخست، در صورت بيرون رفتن نامبرده از كشور(كه قبلاً آماده گى آنرا گرفته بود) چهره هاى نام گرفته بالاى رده هاى پرچمى ها اعمال نفوذ نه مى كنند. دوم، تحريك پرچمى ها براى پنهانكارى و انتقام، تره كى و امين را بيشتر عصبانى ساخته و در آنها روحيه انتقامجويى را شدت بخشيده و درفرجام آنها به تصفيه ى پرچمى ها پرداخته و به اينگونه پرچمى هاى زجر ديده و عذاب كشيده تنگتر به دور "رهبر" حلقه مى زنند.
از جلسه ى ١٧ جون ١٩٧٨ در نوشته هاى پيشكسوتان همان حزب چون آقايان كشتنمد، پنجشيرى و زيرى يا يادى صورت نه گرفته و يا هم خيلى مصلحت آميز و پر از ابهام روى آن تماس گرفته شده است. اما به هر حال محترم كشتمند يادآورى ميكند كه "... در جلسه مؤرخ ١٧ جون ١٩٧٨ بيروى سياسى، امين با اكثريت خلقيها تصميم گرفت كه شمارى از اعضاى رهبرى پرچميها را به خارجه تبعيد كند..."( صفحه ٣٧٨) و در صفحه ى بعدتر ادامه ميدهد كه : "فشار بر كارمل از طريق آرأى اكثريت اعضاى بيروى سياسى و كميته مركزى شدت يافت. با استفاده از آن بيروى سياسى به تاريخ ٢٤ جون با اكثريت آرأ فيصله كرد كه شمارى از رهبران پرچمى ها به خارجه فرستاده شوند. كارمل وادار گرديد كه به آن تن در دهد..."(صفحه ٣٨٠) و ادامه ميدهد كه "...امين به جاى كارمل مقام منشى كميته مركزى حزب را احراز كرد. ولى حرف در اينجا پايان نه يافت و متعاقباً اعزام عده ديگرى از اعضاى رهبرى پرچميها به خارجه مطرح گرديد. در نتيجه كارمل به چكوسلواكيا، اناهيتا راتبزاد به يوگوسلاويا، محمود بريالى به پاكستان، نور احمد نور به ايالات متحده امريكا، نجيب الله به ايران و عبدالوكيل به بريتانيا به حيث سفير تعيين و اعزام شدند..."( صفحه ٣٨٠)
فرداى آن، به تأريخ ١٨ جون ١٩٧٨ كارمل فقيد در يك گفتگوى غير معمول و فردى با شادروان تره كى تقاضا ميكند تا وى را به خارجه بفرستد. اين تقاضا در همان برهه ى حساس تآريخى كمر رهبرى پرچمى در حزب واحد را شكستانده و آخرين ميخ را با بيرحمى بر تابوت وحدت دو جناح حزب ميكويد.
محترم كشتمند در "يادداشتهاى سياسى و..." چنين مينويسد:
"او(كارمل) به تاريخ ١٨ جون ١٩٧٨، در حاليكه سفير شوروى پوزانوف و سرمشاور حزبى خارازوف نزد تره كى بودند، به دفتر كار وى وارد گرديد. كارمل بدون توجه به سفير كبير، از اوضاع و احوال پيش آمده بشدت شكايت نمود...معهذا، بر طبق يادداشت پوزانوف در يك سند رسمى محرم كه درسال ٢٠٠٠ بر روى شبكه ى انترنت برگردان آن به زبان انگليسى پخش گرديده است، كارمل چنين اظهار داشته بود:
اخيراً به نظر ميرسد كه وحدت در حزب از ميان رفته است و اين امر بدون ترديد تأثير منفى برخود حزب، بر اداره دولت، ارتش و انقلاب و بر اعتبار شوروى وارد مينمايد و ميتواند به عواقب ناگوارى منجر گردد...من نه ميخواهم پرابلمى ايجاد نمايم تا نه دوست و نه دشمن نه توانند از موقف من بهره بردارى نمايند. بر طبق فيصله ى مؤرخ ١٧ جون ١٩٧٨ بيروى سياسى كميته مركزى شمارى از رفقا بحيث سفير به كشور هاى خارجى فرستاده خواهند شد. من و نور احمد نور...(و نيز دكتورس اناهيتا راتبزاد- غرزى) مفيد ميدانيم كه به حيث سفرا يا در تحت نام تداوى صحى به خارجه برويم تا اينكه زمينه براى تحريكات عليه مردم نجيب و صادق داده نشود...متاسفانه من نه در حزب و نه در ارتش امكانات آنرا ندارم كه از تزسهاى خويش دفاع نمايم..."(صفحه ٣٧٩)
با تمام درهمى و برهمى نقل هاى بالا از كتاب محترم كشتمند، ميتوان ساده به اين نتيجه رسيد كه بيروى سياسى كميته ى مركزى به تاريخ ١٧ جون سال ١٩٧٨ سه عضو جوان كميته ى مركزى حزب (نجيب الله، محمود بريالى و عبدالوكيل) رابه منظور تخطى از سند وحدت ١٢ سرطان ١٣٥٦ و سازماندهى و سمتدهى ساختار هاى مخفى و موازى پرچمى ها با اكثريت آرا مجازات و به خارجه فرستاد. اما روى فرستادن فقيد كارمل و نور احمد نور و دكتورس اناهيتا راتبزاد به خارجه هيچنوع جلسه ى بيروى سياسى دائر نه گرديده است و هيچ سند و گواهى حزبى و يا فردى در اين باب وجود نه دارد. اين اقدام به تاريخ ١٨ جون ١٩٧٨، يعنى يك روز پس از جلسه ى مشهور بيروى سياسى، در يك معامله ى شخصى ميان ببرك كارمل و نورمحمد تره كى در حضور سفير شوروى به درخواست و رضايت كارمل فقيد به منصه ى اجرا گذاشته شده است. و هرگاه اين احتمال را بپذيريم كه به تاريخ ٢٤ جون ١٩٧٨ جلسه ديگر بيروى سياسى روى فرستان كارمل، نور و اناهيتا به سفارتها صحه گذاشته باشد، پس چنين جلسه و فيصله ى آن بايد كاملاً در مطابقت با درخواست فردى كارمل از تره كى صورت گرفته باشد كه كارمل به تاريخ ١٨ جون از تره كى تقاضا نموده بود.
درخواست فردى ببرك كارمل از نورمحمد تره كى بار منفى يا مثبت هر راز و رمزى را كه باخود حمل ميكرد و با هر نيت و هدفى كه به آزمون گرفته شده بود، تيرى بود كه از كمان بازى هاى پيچيده ى سياسى همان برهه به خطا رها شد و بدون آنكه ما انتظارات و محاسبه هاى كارمل فقيد از آن حركت بى اساس را بدانيم، براى تره كى و تيم رهبرى خلقى ها دستآويز مهم و منحصر به فرد براى حل خيلى بى دردسر و صرفه جويانه ى غايله ى حكومتدارى ميان "پرچمى ها " و "خلقى ها" در همان لحظه پر تنش به دست داد كه در فرجام وطن، مردم و حزب و به ويژه پرچمى ها بهاى سنگينى در برابر آن پرداختند. به گواهى يك گذارش مخفى منابع روسى، كارمل در چال خويش دچار اشتباه بزرگ گرديد و خيلى دير شده بود تا اين حركت خودرا دوباره بتواند تصحيح كند. تره كى به زودى دست به كار شد تا با حفيظ الله امين اين خواست كارمل را برآورده سازد.
در بستر مطالعه ى اين برگه ى تاريخ همان حزب داغديده، در ميان ورق هاى يادداشتهاى پدرم به يك يادداشت معتبرى چشمم خورد كه از زبان راوى و گواه معتبرى به ثبت رسيده است:
"...وقتى در سرطان ١٣٥٧ ببرك كارمل به ايالات متحده امريكا به حيث سفير افغانستان معرفى و مقرر گرديد و آقاى نور احمد نور به پراگ، وكيل به لندن، اناهيتا به يوگوسلاويا، محمود بريالى به پاكستان، كشتمند به تريپولى...، كارمل با نور موافقت كرده، نور به جاى كارمل به ايالات متحده فرستاده شد و ببرك كارمل به پراگ به حيث سفير افغانستان معرفى گرديد. داكتر نجيب الله به تهران به حيث سفير كبير فرستاده شد..."
در اين ميان برخى رهبران حزبى تلاش نمودند تا سفرا را از رفتن به وظايف در خارجه منصرف ساخته و به نه رفتن به خارجه ترغيب و تشويق كنند. در يك تلاش ناكام، طى نشست خصوصى با گروه سفرا به خاطر بحث روى مساله ى انصراف از وظايف سفارتى و تنها نه گذاشتن همرزمان حزبى شان در كشور، به گفته ى راوى "... نور احمد نور و عبدالوكيل هردو با هم اصرار كردند كه رفتن رفقاى مذكور به وظايف سفارتى حتمى است، ما تصميم خودرا گرفته ايم. اگر نه رويم امين مارا مى كشد، وظيفه ى همه گانست كه سر خودرا نجات دهد...
بعد از آن گروه سفرا يكى پى ديگر و با عجله كشور را ترك كردند و داستان پيوستن به سرزمين هاى امن به پايان خود رسيد." (سليمان لايق، خاطرات من در انقلاب افغانستان، جلد ٢٥، صفحه هاى ٦٣-٦٥)
[][][]
اگر با آنهم خلاف آنچه واقع گرديده بود، بپذيريم كه "خيانتِ" "فرصت طلبان" منجر به اين تبعيد "رفقا" و تباهى فركسيون پرچمى درون حزب واحد گرديد بود، چرا رهبران تبعيد شده، سرنوشت خويشرا جدا از صفوف و كادر هاى پرچمى رقم زدند و آنها را در برابر يك رقيب متعرض و عصبى تنها گذاشتاند و خود را به ساحلهاى آرام و بى خطر خارجه رساندند؟ چرا گزينه ى ماندن در كشور را چون محترم كشتمند نه پذيرفتند؟ مگر نه ميتوانستند كه با تغيير تاكتيكها و شيوه هاى مبارزه جلو خودسرى ها و قربانى هاى خونين امين را سد سازند؟ نه ميتوانستند كه با ديگران به اختفا روند و كار سازمانهاى مخفى را اداره و رهبرى كنند؟
آنها گويا خود از ترس كشتار امين وطن را ترك كردند، پس چرا هزاران پرچمى را به جادوى پيروزى قريب سِحر كردند و به چنگ "كام" و "اگسا" و "سرورى" و "عزيز" و "اسد"... با ناجوانمردى شهرى رها نمودند؟. حداقل كشتمند و لايق و قادر و رفيع از همان زندان مخوف امين و امينى ها زنده بيرون آمدند!!! و در نهايت، براى "انقلابى" مرگ كه بهانه نيست!!! در اين روال ميشود ده ها و صدها پرسش از اين گونه را رديف كرد.
فكر ميكنم گزينه ى نه رفتن از كشور براى آنها افتخار آفرين تر از آن بود كه در تحليل نهايى مجبور شوند با ساز و برگ بيگانه و سوار بر تانك قشون سرخ در ركاب اسدالله سرورى، قاتل هزاران پرچمى، بر تخت بى افتخار كشتار ها و بيدادگرى ها بنيشينند و با اين عمل روى حاكمان فروخته شده در تاريخ كشور را بشويند و سرافگنده گى جاودانى را كمايى نمايند.
صفحه ى حضور نيروهاى جنگى شوروى در افغانستان و سرگذشت حزب و رهبران آن نياز به كنكاش جداگانه دارد كه به زودى به اين مبحث خواهم پرداخت.
+++++++++++++++++++++++++++++++++++++
فرآيند اوجگيرنده ى زوال "شخصيت" در ديار بيگانه و پوچى گفتگوهاى روزگار ما
روى پيشآمد هاى درون حزبى همان ساختار نومنكلاتورى گاه چنان زمينه سازى ميكند
كه بايد براى ريشه يابى برخى گره گاه ها به كنكاش موشگافانه دست و آستين بر زد،
ناگفته ها را از زير انبار تزوير و جعل بيرون آورد، يعنى يكنوع گوهر سچه را از
نا سچه جدا كرد. آنانيكه خود بازيگر بازى هاى بدفرجام درون حزبى بودند، شمارى
يا استخوانهاى شان به خاكستر مبدل گرديده و شمارى هم ميكوشند تا از ياد ها
زدوده شوند و تن رنجور و روان آشفته ى شان را از سفتن نا سفته ها به دور
نگهدارند تا به اينگونه "رنج هستى" را برخود آسان سازند.
من اما ديريست كه با خود در پرخاشم تا به گشودن دوسيه هاى همان پيشآمد هاى پس
از ثور ٥٧ كه نشخوار تفسيرهاى جويده و هضم ناشده ى آنها تا هنوز در سراى غربت
زده گان انديشه هاى كهنه مايه هاى ننگ و سرافگنده گى ميسازد و به دن كيشوت هاى
عصر گريز سوار بر ماديان لاغر اجل و از حال رفته ى "راه" و "رهبر" هنوز مجال
شمشير بازى و آتشبازى ميدهد، گام نخستين را بگذارم.
رواج يافتن دروغ و اتهام به آدرس چهره ها و شخصيتها و وارونه نشان دادن حادثه
هاى سرگذشت همان حزبِ به خون نشسته ى دموكراتيك خلق در گفتگو هاى زمان ما به يك
پديده ى عادى و پيش پا افتاده مبدل گرديد كه هر نابلد و لاف زن و كودتا چى هر
آنگاه نوك شمشير زنگار گرفته ى خويش را با خون ريخته ى فرزندان وطن سرخ نموده و
از سوراخهاى غنيمت كشورهاى ميزبان نداى "حق" و "حقيقت" بلند ميكنند. و در چنين
روال و در نه بود منبع و دستآويز، جعل و گزافه ها رنگ حقيقت كسب كرده و كار جدا
كردن سره از ناسره را دشوار ميسازد و باز هم توده ى درمانده گروگان چند جارچى و
حراف گرديده و به گمراهه رهنمايى ميشود. در اين ميان شايسته ى يادآوريست كه
برخى از پيشكسوتان همان حزب دست به كار خير زده و آثارى را به ميراث گذاشته اند
كه خالى از سود نيستند. اما اين آثار و نيز شبهه آثارى ديگرى كه به چاپ رسيد و
به بازار مكاره گرمى ميبخشند نيم واقعيتهارا در بند سليقه ى نويسنده هاى آنها
تبارز ميدهند و بيگمان آينده گان را در شناخت درست پيشآمد هاى ديروز بيچاره
ميسازند.
در زنجيره ى نوشته هاى جارى تلاش صورت گرفته است تا با تكيه بر گواهى هاى دست
داشته ى ثبت شده ى تأريخى در پيوند با يادواره ها و شنيده گى ها و تجربه ى فردى
خودم، گوشه هاى پرسش برانگيز پس از حادثه ى ثور ٥٧ كه پيوسته و دنباله دار مواد
نشخوار به ستيزه گران و انحصارگران حقيقت به دست ميدهد به چنگ تفسير سپرده شود.
اين نوشته ها به معنى پاسخ به هيچ فرد، هيچ گروه و هيچ ساختار پنهانى بيرون
مرزى و تشكلات سياسى درون مرزى نيست و به هيچ وجه دعواى انحصار حقيقت را نه
داشته، حرف اخير در اين سلسله نه بوده و بيرون از دائره ى نقد قرار نه دارد.
شريك ساختن هر ديد تازه و ناب در بستر همين بحث، فقط جوهر اين كنكاش را غنا
ميبخشد.
[][][]
بخش نخست
خيانت، جبن يا مصلحت؟
________________
يكى از گره هاى كور و تعين كننده در سرنوشت حركت نظامى ثور ١٣٥٧ كه تا امروز در
هاله ى ابهام مستور مانده و هيچگاه به آن پرداخته نه شده است و هر باخبرى از
كنار آن با خاموشى رد شده است، بيخبرى و عدم سهمگيرى سازمان حزبى نظامى پرچمى
ها در كودتاى ثور ١٣٥٧ است. چرا اين پيشآمد پر رمز و راز چنين از اهميت ويژه
برخوردار است؟ و چرا بحث در باره ى آن به تابو مبدل گرديده است؟ كنار ماندن
سازمان نظامى پرچمى ها از حركت نظامى ثور ١٣٥٧ به حفيظ الله امين و خلقى ها
امتياز منحصر به فرد يكه تاز بودن ميدان "انقلاب ثور" و غلبه ى يكجانبه بالاى
قدرت دولتى را داده كه در تحليل نهايى به تصفيه ى مخالفين پارينه و طرد و
زندانى ساختن و امحاى فزيكى شان انجاميد.
طى تمام سالهاى پس از ثور ١٣٥٧بيشترينه خوانده و شنيده ميشود كه گويا خلقى ها
در خفا از پيش آماده گى قيام را تدارك ديده بودند و شادروان تره كى در غياب
پرچمى ها به امين دستور قيام را قبلاً صادر نموده بود. اين حكم را در ادبيات
حزبى همان سالها نيز ميتوان به ساده گى پيدا كرد. اما محترم كشتمند وارونه ى
اين حكم را ابراز ميدارد و در كتاب "يادداشتهاى سياسى و رويدادهاى تأريخى"
صراحت ميدهد كه "... قبلاً ميان نورمحمد تره كى، ببرك كارمل، نوراحمد نور و شاه
ولى بحيث اعضاى دارالانشأ كميته مركزى حزب مشوره بعمل آمده بود كه هرگاه رژيم
محمد داؤد عليه ح د خ ا به اقدامات سركوبگرانه بگذرد و رهبران آنرا زندانى
بسازد بايد نظاميان مربوط به حزب به قيام نظامى دست بزنند..." ( صفحه ٣٣٢)
كودتاى سرطان ١٣٥٢، رهبران قدرت طلب ح د خ ا را در هردو جناح به اهميت و نقش
اردو در سرنگونى دولتها خيره تر ساخت و كوتاه ترين راه رسيدن به قدرت را به
وسيله ى اردو در اجنداى روزشان قرار داد. از همينجا در رهبرى پرچمى ها تلاش
براى دگرگونى در كادر رهبرى سازمان نظامى به وظيفه شماره يك مبدل گشت و طى
يكرشته انفعالات درون حزبى استاد ميراكبر خيبر به مثابه ى بنيانگذار سازمان
حزبى نظامى با حيله و تزوير گوشه ساخته ميشود و به جاى نامبرده نور احمد نور كه
از تجربه ى كار با نظاميان بى بهره بود با تيم تازه وارد ها به اين وظيفه
گماشته ميشود. به اين معنى كه كارمل فقيد براى نخستين بار بر سازمان نظامى
پرچمى ها تسلط بدون چون و چرا به دست ميآورد.
محترم بارق شفيعى در كتاب خود زير عنوان "غروب خورشيد" اين پيشآمد را چنين
تعريف ميكند: "ببرك كارمل شيوه ى عمل استاد خيبر را، در رهبرى كميته كار سياسى
و سازمانى حزب(جناح پرچم) در ميان منسوبان قواى مسلح افغانستان(اعم از اردو و
پوليس و امنيت ملى) كه در آن زمان، در شرايط استبداد شديد نظام داؤدى كارى بود
نهايت حساس، مشكل و خطرناك...مورد بحث قرار داده، با پافشارى بر بهانه ى ضرورت
اتخاذ شيوه هاى جديد كار در بين نظاميان و تأكيد روى اين مطلب كه با حساسيت
بزرگى كه در آن بالاها(مقامات عالى دولت) نسبت به استاد خيبر وجود دارد...تعويض
رهبرى و تغير تركيب اعضاى كميته حزب در ميان نظاميان را پيش كشيد و براى اين
كار نور احمد نور را به حيث مسؤول و عده يى دگر از كادر هاى مشهور، مظاهره چى و
شناخته شده ى طراز اول و نزديك به خودرا به حيث اعضا در تركيب كميته ى نظامى
تعيين كرد..."(صفحه ٣٨)
فقيد غوربندى در كتاب خود "نگاهى به تأريخ ح د خ ا" از زبان استاد خيبر چنين
نقل ميكند: "كارمل در ظاهر ميخواهد باين پروسه باصطلاح تحرك تازه بدهد و در
حقيقت امر با اختلافات كه از لحاظ شيوه كار و تكتيك سياسى و در مجموع در عرصه
نظامى بصورت خاص در بين ما بروز كرده ديگر اعتماد نميكند و در نظر دارد مرا در
انزواى كامل قراردهد..."
[][][][][]
در لابلاى پرس و پال براى يافتن پاسخ به اين معما، در يكى از يادداشتهاى شخصى
چاپ ناشده ى پدرم به اين گزارش برخوردم:
سليمان لايق
"برخى يادداشتهاى مهم"
برگردان از متن پشتو، صفحه هاى ٤ و ٥
"...ميان ميراكبر خيبر و كارمل پيش از وحدت آزرده گى هايى به ميان آمده بود.
يكى از علتهاى آن آزرده گى ها اين بود كه رفيق نور و رفيق وكيل و برخى افراد
ديگر عقيده داشتند تا حكومت داؤد به وسيله ى كودتا ساقط گردد. (بنابر گزارش نور
احمد نور) در آن لحظه قريب ٣٠ تن افسران حزبى كه رفقاى ما بودند در گارد محافظ
داؤد توظيف بودند. رفيق نور و رفقاى همراه اش عقيده داشتند كه ما ميتوانيم به
كمك اين افسران رژيم داؤد را از ميان ببريم و رژيم خويش را اعلان كنيم. خيبر با
اين ديدگاه موافقه نه داشت. او ميگفت كه ما نظام داؤد را از ميان برداشته
ميتوانيم، ولى در جاى آن نظام مطلوب خويشرا جا به جا نه ميتوانيم...ميراكبر
ميگفت مفكوره ى به دست آوردن سلطه به يارى نيروى عسكرى در درون حزب يك گرايش
بورژوازى است و بايد با آن مبارزه صورت گيرد.
به خاطر همين اختلافات در درون حزب(دور و بر كميته مركزى) تحت رهبرى كارمل چنين
يك گرايش پديدار گرديد كه مسئوليت سازمانهاى نظامى را از خيبر گرفته و به رفيق
نور بسپارد. به اين منظور مبارزه ى گسترده در سطح كميته مركزى به راه افتاد.
جلسات پيهم، اما جلسات همراه با دشنام، تعجيز، طعنه، تهديد و لاف. ميراكبر
تقريباً تنها بود...خيبر از موضع خويش به سرسختى دفاع ميكرد و استدلال قوى
داشت. سرانجام پس از بحثهاى پنج ماهه و فيصله هاى گونه گون مرحله يى، خيبر در
اثر اصرار زياد رفيق ببرك كارمل اختيار سازمان حزبى نظامى را به رفيق نوراحمد
نور واگذار شد..."
[][][][][]
بار ها شنيده بودم كه استاد خيبر از تعويض در رهبرى سازمان حزبى نظامى پرچمى ها
ناراض بوده و تأكيد ميكرده كه اين دگركونى پيامدهاى ناشايسته در بر داشته و در
لحظه هاى سرنوشت ساز بيهوده گى خودرا به نمايش خواهد گذاشت. خيبر كاردانى،
مهارت و شجاعت رهبرى جديد سازمان حزبى نظامى را پيوسته زير پرسش قرار ميداد.
زنده گى پيشگويى هاى استاد خيبر را بدون كمى و كاستى به نمايش گذاشت.
اگر اين ادعا را بپذيريم كه استاد خيبر جداً مخالف كاربرد اردو و شيوه هاى قهر
براى غضب قدرت بود و سركوبى دولت داؤد خان از طريق خشونت و كودتا را مردود
ميشمرد؛
اگر اين فرضيه را بپذيريم كه استاد خيبر هوادار ادامه ى حاكميت معتدل داؤد خان
بوده و حتى به زعم نادرست برخى ها حاضر به انحلال ح د خ ا در حزب "انقلاب ملى"
داؤد خان بود؛
و اگر اين اصل را بپذيريم كه جانب شوروى در كار برانداختن رژيم داؤد و تعويض آن
با ح د خ ا عجله داشت؛
پس، راندن استاد خيبر از رهبرى سازمان نظامى پرچمى ها بايد به اين هدف ها صورت
گرفته باشد:
- برداشتن مانع در راه به كار برد نيروى نظامى پرچمى ها؛
- تسريع برانداختن رژيم محمد داؤد؛
- اشغال قدرت سياسى از جانب حزب دموكراتيك خلق افغانستان، شاخه ى پرچم؛
به اين معنى كه در غايله ى براندازى رژيم داؤد خان، كارمل فقيد و نور احمد نور
با برخى ديگر اعضاى رهبرى پرچمى بازيگران اصلى اين بازى بوده اند و در دارلانشأ
حزب واحد دموكراتيك خلق با فقيد تره كى و داكتر شاه ولى همنوا و هم آواز بوده
اند.
اما سؤال ميشود كه:
پس چرا نيرو هاى نظامى پرچمى ها در لحظه ى سرنوشت ساز از دستور مقام بالايى،
يعنى از ببرك كارمل و نور احمد نور بى خبر ماندند؟ چرا آنها نه توانستند و يا
هم نه خواستند به نيرو هاى نظامى پرچمى امر شركت در كودتا و يا جلوگيرى كودتاى
امين را صادر كنند؟ پشت اين پرده ى ضخيم چى راز سر به مُهرى نهفته است كه در
گفتنش همه رهبران پرچمى لال و گنگ شده اند؟ طى تمام زمان پس از هجوم لشكر سرخ و
تأمين حاكميت پرچمى ها، اين بخش داستان از ساحه ى بحثها و نوشته ها بيرون كشيده
شده و تا امروز محترم نور احمد نور و يا كدام چهره ى پيشكسوت همان حزب به توضيح
اين خبط يا خرد سياسى حزب نه پرداخته و سرِ فرود آورده شده ى صدها افسر نامراد
پرچمى را با يك توضيح كوچك بر نه افراشته اند.
محترم كشتمند در باره ى بيخبرى نظاميان پرچمى از آغاز قيام ثور تأكيد ميكند
كه:"در واقعيت امر، هيچگونه اطمينانى در آغاز براى پيروزى قيام ثور وجود نه
داشت. زيرا نخست قيام ناسنجيده و فاقد رهبرى واحد بود. سپس، محمد رفيع رئيس
اركان قواى چهار زهدار كه يكتن از پرچميهاى وفادار بود و از رهبرى خويش دستورى
دريافت نه كرده بود..." (همانجاصفحه هاى ٣٣٠ و ٣٣١)
بيخبرى افسران پرچمى از آغاز قيام را ستاره دار كودتا هاى پيهم نظامى نبى عظيمى
كه بار بار با چكمه هاى خوان آلود روى تعهد و حلف وفادارى عسكرى پاى مانده است
نيز در لابلاى يادواره نما هاى بيش از ششصد صفحه يى خود زير نام "اردو و سياست"
تلويحاً چنين نگاشته كه:" ...در اكثر قطعات اردو و حتى گارد جمهورى ساعتها بعد
از كودتا، در جريان قيام مسلحانه پرچمى ها در جريان قرار گرفتند..." و مى
افزايد كه :"... هيچگونه دستورى توسط عضو رابط برايم نه رسيد و بى خبر از قيام
مسلحانه آينده ما صبح به وظيفه خويش رفتيم.."
دريافت پاسخ به اين پرسش كليدى درك ما از دو مقوله "خيانت" و "صداقت" در پيشآمد
هاى همان برهه را از بنياد دگرگون ساخته و قضاوتهاى يك نسلى از پرچمداران سر به
كف را از نو صيقل ميكند. در ماهيت، برهم خوردن توازن نيرو ميان پرچمى ها و خلقى
ها، جنگ روى تقسيم قدرت و بالاخره تراژيدى انشعاب و زندانها و تصفيه ها و
سربريدن ها را از همين نقطه بايد آغاز و پيگيرى نمود، نه از افسانه هاى بدون
استناد و بدون پايه هاى منطقى و مستدل.
محترم غلام دستگير پنجشيرى در كتاب خويش "ظهور و زوال ح د خ ا" در اين باب چنين
مينويسد: "...او( امين) به صراحت ادعا ميكرد كه سازمان نظامى "پرچم" از آنجا كه
تا هنگام سقوط دولت، به سردار داؤد وفادار ماند. به استثناى جگرن رفيع و جگرن
داؤد، ديگر پرچمداران در حال ترصد، انتظار و بعضاً در حال دفاع و پشتيبانى از
دولت داؤد قرار داشته اند و همچنين نور احمد نور، مسوول سازمان نظامى پرچم با
آن كه هنوز بازداشت نشده بود و آگاهانه خودرا از پوليس پنهان ساخته بود، چرا
هيچگونه تشبث و ابتكارى به نفع پشتيبانى قيام به عمل نياورد؟ چرا نور احمد نور
نخواست و يا نتوانست تا دستور مشخص شركت فعال سازمان نظامى بخش پرچم را در قيام
مسلحانه بجناح پرچم صادر كند؟"( صفحه ١٠٣)
محترم صالح محمد زيرى نيز به نتيجه گيرى مشابه رسيده و در اثر چاپ شده اش " د
نيمى پيرى خاطرى" پيآمد آن رخداد را چنين درج كرده است:"... از برخورد...سایر
رفقا این احساس برایم دست داد که صلاحیت حزب پایان یافته و قدرت عملأ در دست
افرادى متمركز است که قیام را رهبری کرده اند. پرچمی ها كاملاً از كار افتاده
بودند. اين به خاطریکه ګفته میشد به غير از محمد رفیع، سایر پرچمی ها در انقلاب
چندان سهم نه گرفته و یک تعداد از پرچمی ها حتى به نفع داودخان مقاومت هم کرده
بودند..."
اين خطاى بزرگ برخى رهبران پرچمى بود كه حزب را در يك وحدت نيم بند و ناراست و
پر توطئه تا دروازه هاى قيام ثور رساند و بدون هيچنوع توضيح و گزارشى، نيرو هاى
نظامى پرچمى هارا از شركت برابر با خلقى ها در قيام ثور مانع شده و آگاهانه يا
غير آگاهانه به امين زمينه ى يكه تازى را آماده ساختند. و در پرخاشها براى به
دست آوردن امتياز بيشتر در حاكميت در برابر تره كى/ امين كوتاه آمده و در فرجام
به ترك داوطلبانه كشور گردن نهادند و گند لغزشهاى غير قابل توجيه و سبكسرانه
خودرا در دامن ديگران پاك كردند.
از پدرم شنيده بودم كه از شام ٥ ثور تا صبح ٧ ثور ١٣٥٧، يعنى پيش از سپردن خويش
به پوليس دولت داؤد خان، در مخفيگاهى واقع در منزل يكى از وابسته هاى حزب در
قلعه فتح الله خان، همراه با نور احمد نور به سر ميبردند. محترم كشتمند با شهيد
نجيب الله در محله ى كوته سنگى در منزل عبدالودود وفامل پنهان بودند. بنا بر
روايتهاى وى، پس از زندانى شدن رهبران حزب تو سط داؤد خان در شام ٥ ثور، رابطه
بين رهبران مخفى شده با بدنه ى اصلى حزب ميان ملكى ها و نظامى ها به سرعت تأمين
گرديد. طى اين ديدار ها و بى خبر از دستور حفيظ الله امين، در روز دوم اختفا
محترم نور احمد نور به مسئولين نظامى پرچمى از همان مخفيگاه هدايت داد تا پيش
از صدمه رسيدن به حزب و رهبران آن از جانب حاكميت داؤد، نظامى هاى پرچمى دست به
اقدام نظامى بزنند. اما چنانكه ديده شد، نظامى هاى پرچمى از حضور فعال در قيام
عسكرى خوددارى كردند. پدرم نقل ميكند كه در يكى از روزهاى نخستين پس از قيام
ثور حسب تصادف با يكى از افسران پرچمى در يكى از دهليز هاى شفاخانه ى چهارصد
بستر رو به رو ميشوند و پس از احوال پرسى آن افسر شكوه ميكند و ميگويد كه سرهاى
ما نظامى هارا در برابر خلقى ها فرود آورديد و نه گذاشتيد كه سهم خويشرا در
قيام ايفا كنيم. وى گفته بود كه با وجود دستور شركت در قيام نظامى، نور احمد
نور آنها را از شركت در قيام ممانعت كرده بود.
شنيده ام كه در همان شب پيروزى قيام، حفيظ الله امين با عمله و فعله ى خويش به
ساختمان وزارت دفاع نقل مكان كرده و امور بعدى قيام و عزل و نصب قوماندانهاى
واحد هاى عسكرى در سراسر كشور را تا صبح روز بعد زير كنترول خويش درآورد، در
حاليكه محترم نور احمد نور به حيث مسئول سازمان حزبى نظامى ها در دارالانشأ
كميته مركزى، شب را در ساختمان راديو افغانستان با ديگران سپرى كرده و از
دساتير امين در تقرر و سبكدوشى قوماندانهاى جزوتامهاى اردو پيروى ميكرد. حتى
براى نامبرده گوشزد شده است كه در اين لحظه هاى فيصله كن، حضورش در وزارت دفاع
در كنار امين مبرم تر از بودن در ساختمان راديو افغانستان است، ولى وى تا اخير
از رفتن به نزد امين و جلوگيرى از خود سرى هاى نامبرده ابا ورزيد.
من هيچگونه ترديد نه دارم كه ريشه هاى "خيانت" را كه تكرار طوطى وار آن، بازار
چند سرگشته ى غرق در عقده و حسادت را هنوز گرمى مى بخشد، از يافتن پاسخ به همين
پرسش تأريخى بايد رد يابى كرد. خون هزاران سپاهى سربه دار و سوز جانكاه خانواده
هاى رنجور شهداى ما دامن مسئولين طراز نخست آن بى مروتى را هميشه لكه دار خواهد
كرد!
اين به وجدان زنده هاى همان بازى بدفرجام بسته گى دارد تا دير نه شده به پاس
حرمت به روان هزار ها كشته ى همان بازى بى مروت حرف اخير و حرف راستين را
بگويند و گره يكى از معما هاى تأريخ همان ساختار عجوبه را بگشايند.
ادامه دارد