محمد عالم افتخار

 

 

از «خرصفتی» مورد نظر عبدالرؤوف لیوال؛

تا «سنگر جهل» مورد نظر استاد میر اکبر خیبر

 

                                                          (بخش دوم و پایانی)

قبل از همه نسبت وقوع فجایع طبیعی یعنی سرازیر گشتن سیلاب های مدهش و تباهکن در ولایات شمالی و غربی کشور؛ مراتب اندوه و تألم و همدردی به هموطنان آسیب دیده و به ماتم نشسته خویش تقدیم و به روح صدها کشتهِ این بلایا اتحاف ادعیه نموده و به بازماندگان تلف شده ها و آنانیکه هستی های زراعی و مالداری و خانه و کاشانه خویش را از دست داده اند؛ صبر و پایداری آرزو میکنم.

وقوع این سوانح عظیم که به سخن سالخوردگان؛ طی یک قرن پسین؛ سابقه نداشته است همراه با عواقب ماتم انگیز و روانسوز برجامانده از آنها؛ یک بار دیگر نشان داد که ملت و مردم اسیر اقتصاد و معیشت عقبمانده نیمه طبیعی و دست به دامن آسمان و ابر و باد و مه و خورشید؛ با چه وسعت و سهولت؛ آسیب پذیر میباشد.

قرار گزارش ها؛ سیلاب های اخیر؛ مردمان و مناطق انبوهی را در ولایات بادغیس و سرپل و جوزجان و فاریاب گرفتار آفات نموده و به خصوص ولسوالی خواجه دوکوه ولایت جوزجان را به شدت باور نکردنی؛ درهم کوبیده است. این مورد به خاطری هم سخت توجه بر انگیز میباشد که طی سه دههِ اخیر گویا ولسوالی خواجه دوکوه در سطح افغانستان؛ منطقه پهلوان خیز و قهرمان زا و جنرال ساز و فراتر از آن؛ منطقه جادویی پادشاه ساز و تاجبخش به این و آن بوده است.

طی این زمان کمابیش در رابطه به نام همین خطه؛ صد ها و شاید هزاران میلیارد ها دلار به جیب این و آن سرازیر گردیده و در برابر؛ هزاران جوان خواجه دوکوه و فرزندان قرا و قصبات حوالی آن؛ سر داده اند و جان باخته اند تا معاملات سیاسی و ستراتیژیکِ جمعی دلال سیاست و جنگ و آدمکشی رنگ و رونق بگیرد.

در شرایط اندکی متفاوت؛ میتوانست و می بایست طی این زمان و در نتیجه این درامد ها از خواجه دوکوه؛ کم از کم 10  فیصد ساحتی مانند دوبی یا مماثل ها درست گردد و حد اقل این خطه جنرالان پادشاه ساز؛ نمی بایست کماکان پایانه محکوم و زار و زبون سیلاب و مرگ و ماتم اینچنین مفت و ارزان باشد.

شاید و شاید و شاید دست جبار طبیعت؛ در وجود سوانح نهایت فجیع خواجه دوکوه؛ خواسته است به خواجه دوکوهیان و همانند ها و مردمان سراسر افغانستان؛ پیام دهد که به مانند حیوان؛ سواری دادن و قصابی شدن و به هیچ و پوچ و ننگ و نفرین؛ تفاخر و تفاضل نمودن؛ چه نتیجه و پیامد و عاقبتی دارد.

خداوند هیچ مردم و ملت دیگر را همانند خواجه دوکوهیان؛ به نهب و غضب گرفتار ننماید! آمین

********

بدینسان؛ طی آخرین روز هفته؛ کمسیون گویا مستقل انتخابات؛ پس از ناز و نخره مشمئیز کننده؛ نتیجه نامنهاد ابتدایی انتخابات 16 حمل را که به لحاظ شرکت مردمی در آن؛ سخت باشکوه بود؛ اعلام داشت.

همانگونه که صاحب نظران داخلی و بین المللی؛ از قبل پیشبینی کرده بودند؛ حاکمان در ارگ ریاست جمهوری و منابع قدرت سیاسی دیگر؛ نتوانستند و نمی توانستند قیام انتخاباتی عظیم و حیرت انگیز مردم افغانستان را حرمت بگذارند و حتی تحمل نمایند. این است که طی سلسله دسایس دوامدار؛ راه را بدانسو گشودند و میخواهند بیش از پیش بگشایند که انتخابات؛ ناقص و ناتمام معرفی گردیده و دسیسه آمیز به دور دوم کشانیده شود؛ وانگهی معلوم و مسلم هم نیست که این دور مجدد نیز به نتیجه برسد؛ گرفتار رویداد های غیر منتظره نگردد و به فاجعه و فلاکت ملی نیانجامد!؟

*************

کذا واپسین روز هفته (7ثور) مصادف بود با 26 مین سالروز انفلاق کبیر ثور. این رویداد که توسط افراد بی مسئولیت سیاسی و علمی و تاریخی؛ هی به نام انقلاب کمونیستی جا زده میشود؛ در واقع یک ماجراجویی قبیلوی و هیستریک استخباراتی برای راهگشایی به سوی انکشاف «جنگ سرد» بیش نبود ولی پس از وقوع؛ توسط نیرو های در گیر ملی و مساعد بین المللی به سختی تلاش گردید تا حد اقل به مثابه یک رستاخیز در کشور عقبمانده نیمه فئودالی؛ رنگ و رونق بگیرد و جایی در تاریخ تکامل ملی کسب نماید.

تراژیدی کمیک این رویداد طی یک سال و نیم نخست؛ تمامی معنا و ماهیت رویداد و گردانندگان و دست اندرکاران طراز اول آنرا؛ افشا و رسوا نموده و به قول معروف: به آفتاب انداخت.

اینکه ماجراجویی 7 ثور از دیدگاه اندیشه حزب سیاسی ایکه توسط همین رویداد ترور و سلب شخصیت گردید؛ چه جایگاهی داشت و میتوانست داشته باشد؛ منجمله در یاد داشت های بنده زیر فرنام «48 ساعت با استاد میر اکبر خیبر» به روشنی بازتاب می یابد.

اینک فشرده یکی از همین یاد داشت ها:

طئ نشست های چهل و هشت ساعته استاد میر اکبر خیبر و اینجانب در 43 سال قبل؛ مقوله «سنگر جهل» وقتی پیش آمد که سخن پیرامون خوشباوری ها و سهل انگاری ها برای تصرف قدرت سیاسی و در کُلِ امر؛ برای تازاندن انقلاب ملی ـ دموکراتیک در افغانستانِ  سلطنتی و نیمه فئودالی و ماقبل فئودالی؛ چرخیدن گرفت.

چنانکه در قسمت های نخستین بحث «48 ساعت با استاد میر اکبر خیبر» حکایت کرده بودم؛ در ابتدای حضور یافتنم در دفتر جریده پرچم واقع زرلشت مارکیت در ده افغانان شهر کابل؛ شخص میانسالی؛ مصرانه از ببرک کارمل می پرسید که انقلاب حدوداً طی چند سال پیروز خواهد شد و حکومت دموکراسی ملی مورد نظر جنبش چپ؛ جایگزین رژیم سلطنتی خواهد گردید؟

اینک؛ من درین راستا از استاد میر اکبر خیبر استفهام هایی کرده بودم.

استاد؛ اصلاً به همچو وسوسه ها و تخیلات؛ که به فرموده اش؛ وسیعاً بین مردم و جوانان و منجمله پرچمی ها وجود داشت؛ به نظر مساعد نمی نگریست و نه تنها دسته جات محدود و متشتت و قسماً مشکوک چپ آنوقت را آماده و ورزیده برای رهبری انقلاب و مدیریت اوضاع پسین؛ منجمله در یکی دو دهه نمی دانست؛ بلکه وسیعاً از پتانسیل های ضد انقلاب در کشور و منطقه؛ میگفت تا مرا هرچه بیشتر متوجه وظایف و مسئولیت های خطیر فرا راه جنبش و شناخت جامعه و آرایش های ثابت و متغییر سیاسی و روانی... در آن بگرداند.

درین سلسله واقعیت «سنگر جهل» بریتانیا؛ برای آن بزرگمرد؛ چنان خطیر و وقیح بود که حین تماس یافتن با آن؛ لرزش در صدا و حتی در اندامش پدیدار میگردید.

باید اذعان کنم که من؛ این قسمت از صحبت های استاد خیبر را نه خوب درک می نمودم و نه آنها را برای خودم خوشایند می یافتم. اما همین دشوار فهمی و ناخوشایندی؛ بیشتر به دقت و وسواسم وادار می نمود و گاه نیز از ذهنم خطور می کرد که شاید استاد خیبر؛ شهامت انقلابی کمتری دارد!!

اینجا بود که خواستم استاد؛ هدفش از «سنگر جهل» بریتانیا در امتداد مرز های جنوبی و شرقی کشور را وسیعتر توضیح دهد؛ چرا که با در نظرداشت روابط نزدیک خان عبدالغفار خان که به نظرم رهبر بلامنازع پشتون های نوار «دیورند» و قبایل فراتر بود با حزب دموکراتیک خلق؛ و اینچنین عبدالولی خان، اجمل ختک و سایر رهبران نشنل عوامی پارتی و نیرو های سیاسی دیگر آنسوی سرحد؛ قبایل سرحدی و «قبایل آزاد» می بایست؛ هواداران و حتی همسنگران جنبش ملی ـ دموکراتیک و انقلاب و ترقی در افغانستان باشند.

در واقع هم؛ دفاع از حق تعیین سرنوشت خلقهای پشتون و بلوچ که توسط خط دیورند از افغانستان تاریخی جدا ساخته شده بودند یکی از اجزای کلیدی سیاست و برنامه ح.د.خ.ا بود . منجمله بخصوص جناح پرچم در تظاهرات و نمایشات «روز پشتونستان»؛ سهم فوق العاده و مستمر می گرفت و اغلب درین تظاهرات و نمایشات رهبران ح.د.خ.ا عمدتاً خود استاد میر اکبر خیبر بلاوقفه در صف نخست حضور بهم میرسانیدند.

ولی با تمام اینها؛ استاد میر اکبر خیبر برای منِ جوان 20 ساله دهات شمال افغانستان از عواقب هولناک مخاطرات بالقوه منبعث از «سنگرجهل» برای جنبش ها و خیزش های ترقیخواهانه و روشنگرانه در این سرزمین؛ اخطار میداد که خط منحوس دیورند به مثابه دیوارِ آن متجسم گردانیده میشد.

وقتی امروز به عقب نگاه میکنم؛ می بینم که من آنوقت؛ هیچ سرشته آگاهی به درد بخور از اوضاع و احوال تاریخی، جغرافیایی و اتنیکی گوشه گوشهِ کشور و منطقه و جهان نداشتم و به مسایل و غوامض سیاست های استخباراتی و مستعمراتی؛ که اصلاً گوش و هوشم بدهکار نبود و حتی بدتر از کم آگاهی و بدآگاهی؛ به فقر شدید منطق و محاسبه گرفتار بوده حالات را عمدتاً «یا سیاه، یا سفید!» می نگریستم.

البته بدان حد ابله نبودم که تمامی باشندگان آنسوی نوار دیورند را همسان و همسو با شخصیت استثنایی شبه قاره هند یعنی خان عبدالغفارخان بپندارم یا مشابه و مماثل با شخصیت های مثبت دیگر در آنروزگار؛ ولی شاید هم به علت اینکه خود از آن برخ شمال افغانستان بودم که در آن مناسبات و معاشره های قبیلوی چندانی محسوس نبود؛ اصلاً فهمیده نمیتوانستم که چرا باید سرزمینی طبعاً همراه با باشندگان آن؛ شهرت و عنوان «سنگر جهل» بریتانیا داشته باشد؟!

استاد خیبر شرح داد که محیط های زیستی؛ در پیدایش و قوت و ضعف خصوصیات انسانی نقش بسیار مهمی داشته است و خواهد داشت؛ حتی محیط های گرم و بد آب و هوا و یا برعکس سرد و یخچالی سبب تغییرات در رنگ پوست و موی و استخوانبندی و سایر بخش های بدنی انسانها شده است که از آن نژاد های مختلف سفید و زرد و سرخ و سیاه متبارز گردیده است.

ما باید درین توهم نباشیم که همیشه مردمان؛ شهر نشین و دهنشین بوده اند و یا دولت و اداره و ارتش های امروزی و در نتیجه طرز زیست و معیشتی مثلاً مانند شهرکابل؛ میتوانسته است؛ میان مردمان قدیم در همه سطوح وجود داشته باشد.

مردمان طی هزاران سال به گونه قبایل زیست و تنازع بقا داشتند و اغلباً نیز باهم در حال جنگ و خصومت و کین و انتقامجویی به سر می بردند. قبایل حوالی خط دیورند هم خیلی وجوه مشترک با قبایل ماقبل تمدن داشته و در محیط های غالباً کوهی دشوار گذر و کم حاصل و به لحاظ آب و هوایی پیشبینی ناپذیر؛ به سکونت همراه با کوچگری ناگزیر بوده اند.

قبایل علی الوصف اینکه تحت شرایط و اجبار هایی؛ ادیان و ایدئولوژی های فراگیر تر مانند مسیحیت، اسلام وغیره  را پذیرفته باشند؛ معهذا اصول اساسی معاشره و معیشت شان همانا باور های آبایی قبیلوی منحصر به فرد شان میباشد؛ چرا؛ همینکه سیطره و مرکزیت و محوریت اجداد و آبای خونی سست گردد؛ دیگر قبیله از هم می پاشد. به همین برهان اظهر من الشمس است که قبایل پشتون نوار مرزی؛ خود اذعان دارند که آنها فقط نیمی از قرآن یا اسلام را پذیرفته اند و متباقی شریعت شان؛ همان منش های آبایی یعنی پشتونوالی و متمم های آن میباشد.

ستون فقرات پشتونوالی؛ همانا «ننگ و بد یا بدل» میباشد. ننگ مجموعه همان مقدسات قبیله به شمول جان و ناموس است و بد یا بدل وقتی نافذ میگردد که ننگ مورد تعرض قرار گرفته باشد مثلاً شخصی به قتل رسیده یا زن و دختری مورد تجاوز قرار گرفته باشد وغیره.

قانون بدل یا انتقام قبیلوی خلاف قانون مدنی؛ شخصی و فردی نه بلکه مشمول تمامی اعضای قبیله مقابل است. اینچنین مقررات بسیار سخت انضباتی در مسایل جنگ و مدافعه وجود دارد. البته بیشتر مورد نظر ما قبایل «آزاد» پشتون میباشد. این «آزادی» هم معنای ویژه دارد و چه بسا آزادی از همه تعلقات غیرقبیلوی و در حقیقت امر؛ آزادی مشران در استبداد بر آحاد قبیله خودی و قبایل مربوطه و محکومه میباشد.

موقعیت خاص و مهم جغرافیایی به مثابه دروازه هندوستان و گذرگاه به سوی آسیای میانه؛ سبب گردیده تا قبایل پشتون با جهانگشایان فراوانی؛ در تقابل و یا تعامل قرار گیرند و اینگونه با جریانات عمده سیاسی جهان آشنایی هایی بهم برسانند. این امر در قوت های پیشاسکندر مقدونی تا انگلیس ها صادق میباشد. انگلیس ها بدواً مغرور از توانایی های نظامی و برتری های تکنولوژیک خود؛ خواستند به طریق اعمال زور؛ قبایل پشتون را مطیع سازند و از گذرگاه های تحت تصرف آنها عبور نمایند.

ولی این شیوه؛ تلفات و ضایعات انگلیس را در حدود باور نکردنی بالا برد؛ شنیده باشید که در یک نوبت از اردوی بیست یا شانزده هزار نفری آنان؛ صرف یک داکتر نیمه جان (برایدن) توانست زنده به مقر فرماندهی باز گردد.

تمامی این تجارب سهمگین بالاخره انگلیس ها را به شناخت اساسی قبایل و دریافت «پاشنه های آشیل» آنها؛ نایل گردانید. در نتیجه؛ جای سیاست زور را «سیاست روپیه» و رشوت به سران و ملا ها و ایجاد شبکه های جاسوسی در قبایل گرفت.

بدینگونه استعمارگران انگلیسی دریافتند که نه تنها سرزمین قبایل منجمله در دامنه های سلسله جبال سلیمان؛ جیوپولتیک مهم و سازنده است بلکه اصلاً خرده فرهنگ ها، باور ها و شرایع قبایل؛ این سازندگی جیوپولیتیکی را میتواند تا لایتناهی؛ کاربردی بگرداند. اینگونه بود که انگلیستان نه به نام و شوکت یک کشور ابرقدرت استعماری بلکه به عنوان یک قبیله دوست و شریک و طرف معامله؛ به ساخت و بافت تاریخی و ستراتیژیک با «قبایل آزاد» پشتون نزدیک گردیده و آنانرا از مراکز سیاسی در کابل و قندهار وغیره منقطع نمود.

تحت چنین شرایط و امکانات بود که انگلیس های هند بریتانوی؛ توسط تحمیل معاهدات گندمگ و دیورند؛ بخش اعظم مناطق قبایلی را از افغانستان جدا و به طور فورمالیته جزو قلمرو هند برتانوی نمودند. فورمالیته بدین معنی که هیچگاه امور تنویری و مدنی و عمرانی را مانند سایر مناطق هند؛ در قبایل پشتون به اجرا نگذاشتند و توسط عنوان پُرطمطراق «قبایل آزاد» سیاست ها و عملکرد های ویژه را در مورد رویدست گرفته بالاخره؛ این مناطق را به «سنگر جهل» امپراتوری خویش مبدل گردانیدند؛ سنگری علیه هرنوع جنبش آزادیبخش و انقلاب اجتماعی و مدنیت و ترقی و تنور در منطقه!

سنگری که از آن؛ خیلی راحت؛ آنچه جناب عبدالرووف لیوال میفرمایند؛ به کرات و مرات و تعدد و تکثر افراز گردیده و در سرتاسر افغانستان و حتی جهان تاخته است:

«پاکستان و امریکا توانست که با استفاده از پشتون های  وحشی و خرمنش، اسلام و پشتونها را در نزد سایر اقوام و جهان منفور ترین ملیت نشان دهند.

یافت شدن دو ورق تذکره ی جعلی به اصطلاح قندهاری از صحنه دلخراش شهید شدن سردار احمد خبرنگار از هوتل کابل سرینا؛ ارایه کننده آنست  که پاکستان (توانست) با استفاده از عناصر مربوط به (ایدئولوژی) سلفی و وهابی متعلق به قبایل مسید وغیره ی وزیرستان شمالی با خصایل ددمنشانه، وحشیانه و خرمنش با توضیح اینکه یگانه راه جنت از افغانستان میگذرد؛  آنها را جهت حملا ت انتحاری اعزام .. و با استفاده از تذکره های افغانی که در موجودیت فساد در حکومت کرزی آنرا می توان با دادن پول، به  طور بسیار آسان به دست آورد، برای حملات انتحاری و کشتن غیرنظامیان استفاده نماید. »

 

 

 +++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

 

شاید خیلی از عزیزان مطلع باشند که اینجانب در اواسط سال پار؛ به سلسله مباحث پیرامون نقد اندیشه های حزب دموکراتیک خلق؛ گزارشاتی از نشست های چهل وهشت ساعته ام در 20 ساله گی با استاد میر اکبر خیبر؛ تدارک و تقدیم داشتم ولی حینی که می بایستی به بررسی نظرات استاد در مورد آنچه «سنگر جهل» بریتانیا میخواند؛ می پرداختم؛ متوقف شدم.

علت آن بود که من فرمایشات استاد درین باره را برای عده ای از هموطنان؛ غیر قابل برداشت و غیرقابل تحمل یافتم و از آنجا که پشتوانه عرایضم به جز یاد واره های ذهنی خودم؛ چیز دیگری نبود؛ نگران شدم که پرابلم های درد سر ساز بروز ننماید.

 http://www.ariaye.com/dari10/siasi2/eftekhar2.html

ولی سه هفته قبل؛ یکی از قلمزنان و روشنگران محترم پشتون؛ جناب عبدالرووف  ليوال؛ مقاله خیلی مختصر ولی بی نهایت  عمیق و مهمی را با فرنام «طالب وسیله ای برای منفورساختن اسلام و پشتون» به دست نشر سپردند که بار دیگر مرا در محضر استاد شهید میر اکبر خیبر قرار داد و همه فرمایشات تاریخی ایشان را برایم تداعی نمود.

بنابر این سعی خواهم کرد تا صحبت ها درین گستره را پیگیری نموده دَین مربوطه را ادا نمایم.

 

اما نخست؛ عرض تبریکات و تمنای هوشیارباش ها:

 

به حکم شعور و رسالت ملی و میهنی خویش؛ به پیشگاه ملت آگاه و شجاع و سرافراز افغانستان؛ حماسه سترگ قیام انتخاباتی و رستاخیز مدنی و دموکراتیک استفاده از حق رأی و حق انتخاب را با شعف و غرور و امید؛ تبریک و تهنیت میگویم.

مردمان سرتاسر افغانستان یعنی نه صرفاً اقوام و قبایل و طوایف بلکه به معنای کامل مدنی کلمه: ملت افغانستان؛ قسم یکپارچه و همسان و پیشبینی ناپذیر در انتخابات 16 حمل 1383 که روز سخت بارانی و بعضاً زیاد خنک و برفی بود و مورد لئیمانه ترین و ددمنشانه ترین تهدیدات و حملات بالفعل طالبان یعنی عمال آی ایس آی پاکستان و بیدادگران قرون وسطایی عربستان سعودی... قرار داشت؛ شجاعت و شهامت بی نظیری ثبت تاریخ کرده و جهانیان را انگشت به دندان نمودند!

ملت افغانستان؛ درین شهکار سترگ خویش؛ مدنیت و دموکراسی و مردمسالاری را برگزیده بر استبداد خلافتی و سلطنتی و فقاهتی و بربریتی؛ قهرمانانه؛ مُشت رد کوبیدند. آنان بر طالبانیزم و وهابیت و تحرکات فرو بربری سلفی؛ قاطعانه «نه!» گفتند.

هم ناظران و صاحب نظران افغانی و هم ناظران و صاحب نظران سرتاسر جهانی؛ این حماسه کبیر را به درستی شکست طالبان و طالبانیگری اعم از برهنه ـ یعنی موجود و تیارسئ در آنسوی خط منحوس دیورند ـ و خزیده در پوست دم و دستگاه حکومتی موجود  حامدکرزی در افغانستان؛ معنا کرده اند.

معهذا فرض خود میدانم خاطرنشان نمایم که این حماسه سترگ به هیچوجه به معنای پیروزی بی برگشت نیست و چنانکه برخی از ناظران دور اندیش و ژرف نگر در جهان هم احتمال داده اند؛ دشمنان دموکراسی و مردمسالاری و اساساً دشمنان ملت افغانستان هنوز امکانات و چه بسا اراده دارند که این پیروزی ملی را به شکست و ناکامی مبدل گردانند.

خاصه که ملت ما در گذشته ها هم بسی در امر رستاخیر ها و قیام ها و مدافعات و انقلاب ها توانا بوده و حماسه های حیرت انگیز می آفریده اند ولی در به ثمر نشاندن آنها مؤفق نمیشده اند؛ چرا که بر اساس روان ناهنجار قومی ـ قبیلوی ـ مذهبی... و خامی سیاسی و مدیریتی؛ میدان را به تیکه داران قوم و قبیله و مذهب و شیادان بالفطره و جواسیس بیگانه و دشمن رها میکرده اند.

گرچه اینک وضعیت عمومی جامعه و شعور و فهم و فرهنگ لایه ها و اقشار آن؛ خیلی خیلی تفاوت کرده است و مردم تجربه های تلخ و خفت آور از گونه های فوق الذکر را زیاد پیش چشمان خود دارند؛ معهذا نبود تشکلات سیاسی و مدیریتی (منجمله احزاب) نیرومند و سراسری ملی؛ بازهم ملت ما را به گونه تقریباً «خلع سلاح» در میدان جنگ نابرابر؛ واقع گردانیده است.

چالش مهم فرا راه تداوم پیروزی و به ثمر نشستن انتخابات شکوهمند مردم افغانستان؛ عملکرد آتی رئیس جمهور و تیم کوچک اما سخت محیل حاکم کنونی در ارگ میباشد. به نظر میرسد آنچنانکه فیصله و موضعگیری لویه جرگه مشورتی که طور عوامفریبانه و غیر قانونی توسط خود جناب حامد کرزی در مورد قرارداد امنیتی با امریکا؛ تدویر یافت؛ برای ایشان غیر منتظره و نامطبوع و غیر قابل تحمل بود؛ انتخابات و مؤفقیت آن؛ به طور اولی برای مشار الیه و شرکا؛ نامنتظره و نا دلبخواه بوده باشد.

بر علاوه؛ استخبارات پاکستان و سعودی و همسویانشان با تمامی قوت برضد این انتخابات؛ متحرک بوده از سبوتاژ ها و توطئه ها و دسایس علیه موفقیت گذار مسالمت آمیز قدرت سیاسی در افغانستان دست بردار نیستند.

علاوه بر آنچه تاکنون چه به گونه جنایات و تبلیغات طالبانی و چه به گونه سازماندهی تقلبات انتخاباتی صورت داده شده؛ یکی از مظاهر بارز نیات و اقدامات شوم و مخرب؛ میتواند فرستادن دوان دوان باصطلاح هیأت 18 نفری خارج نشینان مجهول الهویه (یا زیاد تر!) به ریاست جناب پروفیسور عبدالستار سیرت باشد که طبق گذارش ها بدواً پلان توقف انتخابات و راه اندازی سناریوی «حکومت مؤقت» را داشتند و اِلحال علی الظاهر سر زیر برف تشکیل «جبهه بیطرف صلح!!!» کرده اند.

ملاصاحب عبدالستار سیرت با استخبارات سعودی و حتی با دربار آل سعود باصطلاح خادم الحرمین الشریفین؛ وابسته گی های جانانه دارند و بر علاوه به لحاظ ایدئولوژیک و سیاسی هرگز «بیطرف» نبوده عملاً و به طرز خستگی ناپذیر در خط ارتجاع طالبانی و دسته جات گلب الدین حکمتیار موقع و موضع داشته اند.

وانگهی زمانی که برای تحرکات ایشان مدنظر گرفته شده است؛ رسانندهِ شومترین پیام هاست و همه برضد نتایج پاک و پیروزمندانه انتخابات بوده؛ مسخره کردن و تخریب پروسه گذار مسالمت آمیز سیاسی و برعلاوه نجات دادن جبهه خون و جنون سیاه طالبان و حامیان شان را از شکست و افتضاح محتوم؛ به ذهن متبادر میگرداند.

به راستی راستی پرسیدنی است که جناب آخوند سیرت و شرکا؛ درین سیزده سال کجا بودند و چرا به فکر تشکیل «جبهه بیطرف صلح!!» نشدند و انگهی اگر به راستی ملهم از تحولات مهم در افغانستان بودند؛ می بایستی لااقل پس از ختم پروسه انتخابات و تشکیل حکومت جدید؛ تشریف آورده طرح ها، ابتکارات و عزایم خود را به مسؤولان جدید افغانستان و به مردم به پا خاسته آن عرضه میداشتند.

اینجاست که این کمترین؛ به سهم و به نوبه خود؛ کافه هموطنان را به بیداری و هوشیاری و اتخاذ تدابیر مزید در برابر دسایس و توطئه های شناخته شده و شناخته ناشده دشمنان؛ فرا میخوانم!

 

و اما بعد:

 

چنانکه عرض کردم؛ سه هفته قبل؛ یکی از قلمزنان و روشنگران محترم پشتون؛ جناب عبدالرووف  ليوال؛ مقاله خیلی مختصر ولی بی نهایت  عمیق و مهمی را با فرنام «طالب وسیله ای برای منفورساختن اسلام و پشتون» به دست نشر سپردند که من به نقل از ویبسایت بزرگ آریایی آنرا به محضر انور شما پیشکش نموده و تأملاتی در مورد؛ به عمل می آورم:

 

«پاکستان و امریکا توانست که با استفاده از پشتون های  وحشی و خرمنش، اسلام و پشتونها را در نزد سایر اقوام و جهان منفور ترین ملیت نشان دهند.

یافت شدن دو ورق تذکره ی جعلی به اصطلاح قندهاری از صحنه دلخراش شهید شدن سردار احمد خبرنگار از هوتل کابل سرینا؛ ارایه کننده آنست  که پاکستان (توانست) با استفاده از عناصر مربوط به (ایدئولوژی) سلفی و وهابی متعلق به قبایل مسید وغیره ی وزیرستان شمالی با خصایل ددمنشانه، وحشیانه و خرمنش با توضیح اینکه یگانه راه جنت از افغانستان میگذرد؛  آنها را جهت حملا ت انتحاری اعزام .. و با استفاده از تذکره های افغانی که در موجودیت فساد در حکومت کرزی آنرا می توان با دادن پول، به  طور بسیار آسان به دست آورد، برای حملات انتحاری و کشتن غیرنظامیان استفاده نمود.

و .. (همچنان) عناصر زیرک و هوشیار پاکستانی با استفاده ازین اسناد (تذکره و پاسپورت افغانی) توانستند به ممالک غرب به آسانی بروند و یا در رسانه های غربی بنام پشتون افغان خود را جابجا و در پرده ژورنالست؛ به تخریب گونه ی دیگر بپردازد؛ که ده ها مثال آنرا در رادیو های غربی میتوان نشان داد.

بهرصورت گفتیم (دشمنان؛ ابلیسانه مدعی استند) که راه جنت از افغانستان میگذرد، زیرا (اینجا امریکایی ها استند!)

 اگر مسئله در موجودیت امریکایی ها در افغانستان باشد به همین تعداد امریکایی ها در عربستان سعودی نیز موجود اند و حتی پایگاه های شان در آنجا مستقر است، چرا آنجا به قتل و کشتار نمی پردازند، بخاطریکه (به دعوای احمق گرانه آنها؛ گویا) راه جنت تنها از طریق افغانستان میگذرد.»

 

******

اینجانب دوستان پشتون فراوانی داشته ام و دارم که عندالموقع به بیرحمانه ترین نقد ها در مورد خرده فرهنگ ها، شخصیت ها، افراد و تاریخچه این یا آن قبیله و منطقه پشتون پرداخته اند و می پردازند؛ هم اکنون شماری از آنها نویسندگان و مبصران رسانه های گوناگون میباشند.

منجمله حدوداً 20 سال پیش که از سفری به اوکرائین بر می گشتیم؛ جناب شاه محمود حصین که یکجا با محترم استاد عبدالقیوم قویم؛ همسفرم بود؛ توجهم را از فضا به دشت های سرسبز و بیکران اروپاـ آسیای میانه جلب نمود و چون به نزدیکی آمو دریا رسیدیم؛ گفت:

ـ حالا نگاه کن که بابا ها و نیاکان ما چه عقل و همتی داشته اند و از تمام دنیا؛ فقط این همه سنگ را یافته و برای ما میراث گذاشته اند؟!

به راستی زمانیکه از فضای پهنه اوکراین تا آمودریا؛ گذشته و به دقت توجه کرده باشید؛ با ورود به فضای افغانستان از ارتفاع سه ـ چهار هزار متری؛ ناگهان فقط کوه های سربه فلک کشیده سنگی و دره های پیچاپیچ، باریک و غالباً محصور و سرگیچ کننده را می نگرید. و فقط هم؛ در همان هنگام است که در می یابید؛ محترم شاه محمود حصین؛ از چه حقیقتی سخن میگفتند.

من؛ ضرور نمیدانم؛ حقیقت مورد نظر این دوست گرانمایه ام را تفسیر کنم ولی لزوماً در آن؛ درخشش زرین بنیادی ترین اصل و پرنسیپ "آگاهی و خود آگاهی" را می یابم که مختص آدمی و منحصر به فرد انسانی است!

و آن به نظر تردید نگریستن و مورد نقد و باز اندیشی و باز شناسی قرار دادن باور هاست!

حتی باور ها به خون و خاک و خدا!

باور ها؛ پذیرفته های گذشتگان است که ناگزیر در حدود توانایی های ذهنی و تجربی ایشان؛ محدود و محصور بوده است.

کارِ نقد و باز نگری و باز شناسی باور های معمول و مرسوم که اغلباً مقدس هم پنداشته می شوند؛ پیوسته در جوامع بشری اعم از کوهنشین و بادیه نشین و شهر نشین وجود داشته است و این خصلت؛ لا اقل یکی از کلیدی ترین استعداد ها و ممیزات بشری است؛ استعداد ها و ممیزاتی که فرد و نوع بشر را از سایر حیوانات ریز و درشت طبیعت؛ سوا میگرداند.

شخصیت های انسانی که در گذشته های دورتر؛ کارِ نقد و باز نگری و باز شناسی باور ها را انجام داده و به تعدیل و تصحیح و رد و نفی باور هایی می پرداختند و باور های اصلاح شده یا نوینی عرضه داشته جماعت هایی را مؤفقانه به اینها معتقد و متقاعد می گردانیدند؛ عمدتاً "پیامبران" خوانده میشدند.

مثلاً در آخرین تحلیل؛ اساسی ترین کارنامه حضرت محمد پیامبر اسلام؛ همین (شک و تردید و باز اندیشی در باور های معمول و مرسوم اطرافیان و نیاکان و گذشته گان) بود و بر علاوه قرآن مجید؛ آیات مبین متعددی دارد که "اساطیر الاولین" و باور های گذشتگان و نیاکان اقوام و مردمان طرف بحث خود منجمله قوم نوح و ابراهیم و موسی و عیسی... را مورد نقد و رد و نفی و حتی طرف تمسخر قرار میدهد.

نفس اینکه روایات اساطیری وجود دارد که خداوند تا زمان پیامبر خاتم حضرت محمد مصطفی؛ 124000 پیامبر برای هدایت، اصلاح، انتظام باور ها و عقاید و شرایع اقوام سلف فرستاده است؛ نه تنها تائید گر روند متداوم تکامل فیزیکی و دماغی و اجتماعی و فرهنگی نوع بشر میباشد بلکه نشان میدهد که این روند طوری؛ قانونمند و پر جبروت میباشد که حتی خداوند؛ خود مراعاتِ تسلسل و تدرج در آنرا؛ بر خویش الزامی ساخته است و الا حسب عقیده بر قادر مطلق بودن خداوند؛ می بایست امر و نهی خداوندی بر بشر هم؛ به لفظ «کُن فَیکُون»؛ جاری و ساری و برگشت ناپذیر و بلا تغییر می بود؛ و اگر لزومی بر ابلاغ و ارشاد آنها به پیامبر؛ داشت بایستی فقط یک پیامبر؛ باور ها و عقاید و شرایع همه زمانی و همه مکانی و الی الابد را به آدمیان میرسانید و والسلام.

اگر دوران عمر هر پیامبر را مثلاً 100 سال فرض کنیم؛ اینجا سخن از زمان متوالی حدود 10 ملیون سال میباشد که قسمت عمده دوران عصر حجر و حالت توحش بشر اولیه را هم شامل میشود.

درین میان از پیامبرانی چون حضرت نوح؛ سخن میرود  که عمری 900 ساله داشته است و علی الوصف این عمر دراز قادر نشده است حتی عده ای انگشت شمار از قوم خود را از محافظه کاری و تعصب و غیرت بر باور ها و عقاید و رفتار های پیشین خویش؛ باز دارد و به باز اندیشی ها و دیگر اندیشی ها  که خود مظهر آن بوده؛ وا بدارد.

اینجا خیلی خیلی جالب، اندیشه بر انگیز و عبرت آموز است که قوم متعصب و متشدد و چسپیده به باور های کهن؛ ذریعه «توفان نوح» تنبیه و به طور فیزیکی از روی دنیا برداشته میشود. در قصص انبیا و پیامبران؛ موارد همانند دیگر هم فراوان است که اُمت های مرتجع و محافظه کار و وامانده در عقاید و اعمال معمول و مرسوم کهن خویش؛ توسط نزول بلیات گوناگون بر آنها؛ تنبیه و مجازات می گردند.

معنای امر این است که چون خداوند میخواسته نوع موجود حیه ای موسوم به بشر؛ به جهت انسان شدن و مکارم اخلاق و محاسن افکار و اندیشه های خلاق؛ تکامل نماید؛ حتی از برداشتن موانع تکامل و در جاماندگی یا ارتجاع و محافظه کاری به گونه نسل کشی ها هم دریغ نکرده است!

البته اینها اساطیر اند و معنای اساطیر همین است که اغلباً روایات آمیخته با افسانه ها و اوهام و احلام مردمان ماقبل کتابت و تمدن و «ماقبل التاریخ» میباشند؛ با اینهم اساطیر؛ حاوی حقایق فراوان در لفافه های رمز و تمثیل و استعاره و مجاز... استند.

به لحاظ منطقی هم؛ آنقدر عقل و فراست نیاز ندارد؛ دریابیم که اگر ابنای بشر؛ فضیلتِ نقد و باز نگری و باز شناسی باور های معمول و مرسوم و قابلیت افزایش و پالایش دانستنی ها را نمیداشتند؛ ما ـ یعنی کلیه مردمان کنونی روی زمین؛ همین حالا هم در جایی و در حالتی قرار داشتیم که انسانهای وحشی اولیه؛ قرار داشتند.

ولی در عین حال؛ با اختصار تمام عرض میکنم که به لحاظ علم نیز؛ میلان «انسان دیروز»(در باره این مقوله مباحث مهمی خواهیم داشت!) ده ها برابر نقد و باز نگری و باز شناسی باور های معمول و مرسوم؛ به طرف محافظه کاری و تقلید و تعصب بر این باور ها بوده است. چرا که توسعه ذهنی و دماغی «انسان دیروز» به حدی نرسیده بود که بتواند تصور نماید که در بیرون از محفظه باور های به ارث گرفته و به آنها معتاد شده هم؛ ممکن است زندگانی و شادمانی داشته باشد؛ لذا نه تنها شک کردن به باور ها برای «انسان دیروز» ـ ولو اندک ـ؛ مقدور نبود بلکه هراس و وحشت تولید میکرد.

برپایی دار و گیوتین و کوره های آدمسوزی و انواع ترفند های فوق وحشیانه برای «تفتیش عقاید = انگیزیسیون» به هدف جلوگیری از نواندیشی ها و دگر اندیشی های متعارض با باور های حاکمه در اروپای قرون وسطی و امثال آن در سایر مناطق مسکونی «انسان دیروز» ثبوت بیچون و چرای همین حقیقت میباشد.

علل روانشناسانه این حقیقت؛ ترس و حالت «کودک ماندگی» اکثریت مطلق افراد جوامع دیروز است. حالت «کودک ماندگی» که وارد تفصیل آن نمیشویم تا مرز «عقبماندگی؛ وحشی ماندگی و بالاخره حیوان مانده گی» امتداد دارد.

من قبلاً در مقالات پیرامون «کودکان جنگلی»؛ یعنی آدمیزادگانی که به هر دلیلی به جنگل رها شده و توسط حیوانات "به فرزندی" گرفته شده و بزرگ گردیده بودند و نمونه های فراوان آنها از قرن 18 بدینسو پیدا شده رفته است؛ به عرض رسانیده ام که: آدمیزادِ حیوان پرورده؛ به لحاظ روانی و رفتاری «حیوان» بار می آید و بدبختانه «حیوان» هم باقی می ماند!

این یعنی اینکه آدمیزاد؛ چیز هایی مانند "فرشته صفتی، انسان صفتی، حیوان صفتی، خرصفتی و..." را از "پُشت پدر" ، از "رحم مادر" و از "خون" قوم و قبیله و نژاد...، به دنیا نمی آورد. اینها از "محیط فرهنگی" به کودک بشری منتقل میشود.

طبق برآورد دانشمندان مغز و روان؛ 80 فیصد این انتقالات تا 8 ساله گی و 95 فیصد تا 18 ـ 20 ساله گی محقق می گردد.

از آنجا که در "محیط حیوانی" که کودک انسانی را بزرگ میکند؛ هیچ چیز از «فرهنگ بشری» وجود ندارد؛ مغز یعنی فرمانروای تمامی اندام های کودک با همان انتقالات حیوانی؛ بزرگ و سفت و سخت میشود.

 

*******

چونانکه رفته رفته تمامی نوع بشر کمابیش به هم متصل گردیده و در نتیجه عناصر مشترک و تمام بشری فرهنگی تشکل کرده رفته است؛ مثلاً محتویات «اعلامیه جهانی حقوق بشر» و هکذا علوم و ساینس و اخلاقیات و هنر های پسندیده عمومی را باید «کلان فرهنگ» بشری بخوانیم و به این لحاظ «فرهنگ» های اقوام و قبایل و ملت ها و حتی قاره ها؛ عبارت میشوند از «خرده فرهنگ» ها!

با اینهم ولو هرمجموعه ای را به عنوان «خرده فرهنگ» مدنظر گیریم؛ بازهم دارای اجزا و بخش های متعدد است که یکی تا دیگری تفاوت و حتی تضاد هایی به هم میرساند و درین امر عامل منطقوی و خاندانی و عشیروی و غیرذالک دخیل میباشد.

خیلی خیلی بدبختانه باید اذعان کرد که در بعضی کتله ها و قبایل و عشایر و خاندان های بسیار و بسیار منزوی، عقب مانده و پرت افتاده از انبوه های شگفته و پیشرو بشری؛ محیط های "خرده فرهنگی" خصوصاً تا دو سه قرن پیشتر؛ شباهت های کم و زیادی با همان محیط های حیوانی داشتند و در نتیجه آدم های "وحشی" و "بربر" پرورش میدادند و "آدم های انسان" به حد اقل و به ندرت و حتی به تصادف در آنها رشد و رسش میکرد.

به خاطری عرض کردم تا دو سه قرن پیشتر؛ که پس از آن تکنولوژی و تجارت و حتی استعمار؛ اوضاع را تقریباً در سراسر کره زمین؛ دگرگون ساخت و جوامع و کتله های جدا افتاده، عقب مانده و پرت نگهداشته شده هم به نحوی از انحا وارد "ارتباطات" با سایرین شدند و این واقعیت؛ خواهی نخواهی «محیط های خرده فرهنگی» مورد نظر این بحث را؛ کم و بیش متحول نمود.

ضرب المثلی داریم که میگوید: «شری بخیزد که خیر ما در آن باشد!» تقریباً به فحوای همین ضرب المثل؛ افغانستان در سال 2001 میلادی مورد استیلای ایالات متحده امریکا و قریب 50 کشور دیگر جهان در یک ائتلاف «علیه تروریسم القاعده ای و طالبانی» قرار گرفت. یکی از پیامد های مهم و ماندگار این حضور گسترده جهان توسعه یافته در افغانستانِ عقب مانده و منزوی و متعصب و طالبانی...توسعه جهانبینی و اعتلای شعور سیاسی و سایر تحولات در خرده فرهنگ های افغانستان و حتی فراتر از مرز های افغانستان بود که وارد صغرا و کبرای بیشتر آن نمیشویم.

 

*****

اگر دقت فرموده باشید؛ گفتیم که میلان «انسان دیروز» ده ها برابر نقد و باز نگری و باز شناسی باور های معمول و مرسوم؛ به طرف محافظه کاری و تقلید و تعصب بر این باور ها بوده است.

باید در عرایض بالا روشن شده باشد که این «میلان» هم؛ توسط انتقالات از محیط خرده فرهنگی؛ در آدمی نهادینه میشود یعنی پدر زادی و مادر زادی و تبار زادی نیست.

پس معمولاً خودِ خرده فرهنگ ها مانند نظام انتی بادی یا سیستم ایمینی موجود زنده؛ عناصر نرم افزاری «محافظه کاری و تقلید و تعصب» را به حد کافی دارا بوده و تحت شرایط نورمال به اهالی خود منتقل و نهادینه میکنند. در نتیجه هر آنکس که در محیط خرده فرهنگی معین کوهی، دره ای، صحرایی، شبه جزیره ای و امثال آنها؛ بزرگ شده؛ بیم و هول و هراس متداوم دارد از اینکه مبادا از چوکات ها و خطوط ممنوعه خرده فرهنگ مربوطه اش؛ پا بیرون گذارد که تخت و بختِ دنیا و آخرتش تباه و برباد خواهد شد!

خرده فرهنگ ها؛ البته این بیم و هول و هراس را صرفاً شخصی و فردی نه؛ بلکه جمعی و کتلوی نیز تولید و نهادینه میکنند و بدینجهت اکثریت پرورش یافته گان در یک خرده فرهنگ؛ بیم و هول و هراس "ماتحت الشعوری" مشابه از بی راه و گمراه شدن فکری و عقیدتی خود و سایر همفرهنگان خویش  میداشته میباشند و در مواردی زیاد؛ بیم و هول و هراس از بی راه و گمراه شدن سایرین؛ به مراتب شدید تر و نیرومند تر از مورد شخص خود؛ میباشد.

به سخن دیگر؛ روان فردی و اجتماعی تا حدود تعیین کننده؛ به وسیله انتقالات خرده فرهنگی است که ساخته شده است و ساخته میشود. هم شخصیت و فردیت مثلاً یک پشتون، یک تاجیک، یک اوزبیک، یک هزاره ... و غیره را خرده فرهنگ مربوطه اش مهندسی و ساختمان میکند و هم شخصیت و خصوصیت های رفتاری جماعت معین پشتون، تاجیک، اوزبیک، هزاره ... و غیره را.

مسلماً درین پروسه؛ وضعیت هایی منجر به بد و بدترین و خوب و خوب ترین وجود دارد و عوامل متعددی در خود واحد های فرهنگی و اهالی و اولیای آنها و نیز در مؤثرات فراتر اجتماعی و اقتصادی و سیاسی فزایندهِ محلی، منطقوی، کشوری، قاره ای و بالاخره جهانی قابل بحث و ملاحظه و دقت میباشد.

حالا با در نظرداشت تحلیلات فوق؛ اینها را که جناب عبدالرووف لیوال میفرمایند؛ چگونه میتوان فهمید:

«پاکستان و امریکا توانست که با استفاده از پشتون های  وحشی و خرمنش، اسلام و پشتونها را در نزد سایر اقوام و جهان منفور ترین ملیت نشان دهند.

یافت شدن دو ورق تذکره ی جعلی به اصطلاح قندهاری از صحنه دلخراش شهید شدن سردار احمد خبرنگار از هوتل کابل سرینا؛ ارایه کننده آنست  که پاکستان (توانست) با استفاده از عناصر مربوط به (ایدئولوژی) سلفی و وهابی متعلق به قبایل مسید وغیره ی وزیرستان شمالی با خصایل ددمنشانه، وحشیانه و خرمنش با توضیح اینکه یگانه راه جنت از افغانستان میگذرد؛  آنها را جهت حملا ت انتحاری اعزام .. و با استفاده از تذکره های افغانی که در موجودیت فساد در حکومت کرزی آنرا می توان با دادن پول، به  طور بسیار آسان به دست آورد، برای حملات انتحاری و کشتن غیرنظامیان استفاده نمود. »

با اینکه میتوانیم هم «اسلام» و هم «پشتون» را واحد های فرهنگی؛ به حساب آوریم؛ اما فحوای مطلب به درستی گویاست که هم اسلام و هم پشتون واحد های لایتجزا و همگون و بلاتفاوت در سراسر گستره موجودیت خود نیستند و نیز بدون تأثیر پذیری از هزاران عامل مؤثر دور و نزدیک فرایی؛ نمی باشند .

خوشبختانه روشن و بلا جدال است که هر فرد بشری؛ نخست در خانواده سخت کوچک به دنیا می آید؛ لهذا نخستین انتقالات خرده فرهنگی بر او؛ نمیتواند پهناور تر از حدود خانواده باشد؛ سپس کوچه و محله محدودی ایضاً با انتقالات خرده فرهنگی مختص به خود؛ او را شاید هم تا حد بلوغ میرساند و در باب مورد بحث؛ چیز هایی مانند مهد کودک، مکتب و دانشگاه و حتی پهنه هایی مانند کانون عسکری در حالت مکلفیت؛ مطرح نیست؛ صرف میتوان مسجد و حجره و مدرسه را تصور کرد که کم و کیف اغلب آنها؛ نه تنها عیان که رسوا و مفتضح هم هست!

وقتی همه اینها را در مناطق کوهی و دره ای وزیریستان شمالی و در عناصر مربوط به قبایل مسید وغیره؛ مدنظر گیریم مناطقی که بریتانیای استعمارگر از بیش از صد سال بدینسو روی مقاصد شیطانی توسط «خط دیورند» آنها را محصور و محاصره و به فرموده شهید استاد میر اکبر خیبر «سنگر جهل» خودش ساخت؛ و بعد پاکستان و آی ایس آی و ارتجاع سیاه پطرو دالر عربی در آن ترزیقات شوم و شنیع متداوم بدفرهنگی و بد روانی؛ را ادامه دادند و به سختی هم تشدید کرده رفتند؛ دیگر ظهور افراد با خصایل ددمنشانه، وحشیانه و خرمنش در آن جا ها غیر عادی و غیر منتظره نیست.

 

تفصیل و ایضاح چندین جانبه این مهم را؛ هفته آینده در محضر استاد میر اکبر خیبر؛ با رمز گشایی از مقوله مخوف «سنگر جهل» بریتانیا؛ پئ خواهیم گرفت.

 

 


بالا
 
بازگشت