علی شاه صبّار
یادآوری
در جریان کار جرگۀ کلان سال 1382خ که موضوع مهم بحث آن، تصویب قانون اساسی جمهوری اسلامی افغانستان بود، از ولایات و گوشه و کنار کشور، نمایندگان به این جرگه راه یافته بودند. بحثها و مناظره ها در آن خیلی داغ بود. گاهی جلسه از روال عادی خود عدول میکرد، و موضوعات نه چندان مرتبط به موضوع بحث، فضای جرگه را دودآلود میساخت. یکی از طرحهای بسیار حساس در کار جرگه این بود، که در کشور باید از میان دو زبان رسمی، یکی آن "زبان ملی" تصویب و اعلان گردد.
در آن زمان بنده نیز، جریان کار جرگه را با دقت تمام تعقیب مینمودم، و گاهگاهی تصوراتی که ناشی از این جرگه در ذهنم خلق میشد، با قلم به آن می پرداختم، و در همان زمان چند تا مقاله را رقم زدم. یگان تا از مقاله ها را به نشر میسپردم و چند تا هم بدون نشر باقیماند. از جمله؛ نوشته ای که در زیر به توجه خوانندۀ گرامی رسانیده میشود، همانگونه بحال خود بود، تا که در این اواخر آن را از لای کمپیوترم دریافتم و اینک برای نشر آماده اش ساختم.
ولی، این مقاله صرف تصورات خشک نویسنده است، و یک پژوهش اکادمیک نیست، از ارقام و اسناد بصورت کل استفاده نشده است، و مجالی هم نصیب نشد، تا از این نگاه در مقاله، دستکاری صورت بگیرد. در عین زمان کوشیده شده تا به واقعیتهای جامعه از دید بنده پرداخته شود، و میدانم مسائلی را ممکن طرح کرده باشم که مورد پسند بعضی از خواننده های گرامی نباشد، و یا خود از بی دانشی به آن اشاره کرده باشم. بنااً، از این رهگذر از خواننده ها معذرت میخواهم.
سه شنبه، 6 جوزا، 1393خ/ 27 می، 2014م
وزیر اکبر خان، کابل
ترکیب اجتماعی
جرگۀ کلان 1382 خ
به بهانۀ نظری بر رویدادهای چندین روزۀ جرگۀ کلان (لویه جرگه) تصویب قانون اساسی، خواستم درنگی کنم بر ترکیب اجتماعی کشور و مناسبات میان اتباع افغانستان، که تأثیرات این پسمنظر، بر وضع فعلی و خاصتاً بر روند جرگۀ کلان در چه حدی وزنه انداخته است. رویهمرفته، نمایندگان در جرگۀ کلان در ظاهر امر بدو دسته تقسیم شده اند؛ که بخشی خواهان نظام ریاستی، و ذهنیت دیگر متعلق به کسانی است که طرفدار ایجاد پارلمان متشکل از گروه ها و احزاب میباشند. واقعاً ترکیب قومی و اجتماعی در جامعۀ افغانستان و حتی در جرگۀ کلان قابل تأمل است که بررسی مورد نظر ما، مکثی است بر این ترکیب. میشود در جرگۀ کلان، نمایندگان را در ابعاد مختلف زندگی فردی و اجتماعی اعم از: قومی، سیاسی، لسانی، مذهبی، سمتی، تاریخی و سایر جهات، در نظر گرفت:
اول ترکیب قومی:
نمایندگان جرگۀ کلان، از لحاظ قومی عبارت اند از بلوچها، ازبکها، پشتونها، پشه ییها، تاجکها، ترکمنها، سادات، سکها، عربها، نورستانیها، اهل هنود و سایر قومهای دیگر ساکن در کشور که محتملاً تمام این قومهای بهم دوخته شده، نمایندۀ خود را در تالار جرگه داشته باشند.
از ازبکها و ترکمنها شروع میکنیم: عبدالرشید دوستم که در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان رشد یافت و به شهرت رسید، در آخر دست به یک معاملۀ سیاسی زد، خود را از دولت دکتر نجیب الله جدا ساخت و با تنظیمهای جهادی در شمال کشور همپیمان شد و در تحت رهبری یک بخشی از پرچمیها، زمینۀ آمدن "مجاهدین" جمعیت، وحدت و حرکت را تحت رهبری احمد شاه مسعود به کابل مساعد ساخت و بعداً طی یک سلسله معامله گریها با حکومت مجاهدین، بلآخره بطرف اندیشه های قومی و ناسیونالستی لنگر انداخت و ازبکها و ترکمنها را بدور خویش حلقه ساخت و اکنون به یک قدرت ازبک- ترکمن مبدل شده است. حالا دوستم اگر از یکطرف اقوام ترک را باهم متحد ساخت، از جانب دیگر ایشان را در میان سایر اقوام افغانستان تجرید نمود؛ سالیان زیادی است که از ازبکها در کابل نشانی پیدا نیست و خود را مانند زنبور بگرد دوستم جمع کرده اند که این در ذات خود ضربۀ محکمی است که دوستم به بدن قوم خود، غیر آگاهانه وارد نمود. ولی بهرحال این قوم با پیشکش نمودن زبانهای ترکمنی و ازبکی، با تعدادی از کشورهای بیرونی و همسایه پیوند یافته و پشتیبانی ایشان را بخود جلب نموده است.
وضع تاجکها از چه قرار است: بزرگترین گناه تاجکها خصوصاً در وجود جمعیت و شورای نظار نیز همین مسئلۀ در "خود گرایی" بود. تاجکها در دو دوری که سالیان اخیر در کشور بقدرت رسیدند، نه تنها این که در تقسیم قدرت از خود غفلت نشان دادند، بلکه در بربادی شهر کابل و نفاق قومی با سایر اقوام سه گانۀ مهم دیگر، نقش قوی باز کردند و یکه تازی قومی را تا توانستند جولان دادند. در دور اول حکومت جهادی، هزاره ها، پشتونها و ازبکها را از خود کاملاً جدا ساختند. استاد برهان الدین ربانی قصر ریاست جمهوری را به شهر فیض آباد تبدیل نموده بود، و تمام شاهرگهای اقتصادی و نظامی کابل را برادران پنجشیری تصرف نمودند که با تأسف این مورد، در دور دوم که با قوای امریکا داخل معرکه شدند، هم صورت گرفت. بار دیگر در صدد تصرف تمام مقامهای حساس دولتی شدند که نمونه های بارز آن، تصرف سه وزارت کلیدی توسط سه تن از دوستان نا متخصص پنجشیری در این وزارتها است.
البته وضع در بدخشان نیز بهبود نیافت، در آنجا بدخشیهای جهادی بجان هم افتادند و یکدیگر را میکشتند و قاچاق تریاک را بار بار شدت بخشیدند. در هرات نیز تاجکها تحت رهبری تورن اسماعیل خان حتی تا اکنون نیز به دولت مرکزی گردن نمینهند. برخورد خشن پشتونها امروز در جرگۀ کلان ناشی از همین عوامل و عقده مندیها است که قیمت آن را حالا تاجکهای معمولی در کابل و سایر ولایات کشور مجبورند بپردازند، که نه زری اندوختند و نه صاحب روزی هستند.
در میان تاجکهای تنظیم جمعیت، همواره مناقشه، زد و بند و معامله گریهای پیهم وجود داشته، رابطه بین دو قوماندان مشهور جمعیت در بدخشان – قوماندان عبدالبصیر و قوماندان نجم الدین – همواره در طول 14 سال جهاد، چندان حسنه نبوده، حتی در میان شان بعضاً جنگهای ذات البینی وجود داشت. در طول سالهای جهاد، در بدخشان جنگی وجود نداشت بجز جنگ میان نجم الدین و عبدالبصیر که هر دو جمعیتی بودند. این دو در اثر همین اختلافات ظاهراً بگروه های شورای نظار (پنجشیری) و جمعیت (سایر تاجکها) تقسیم شده بودند. نجم الدین خود را نمایندۀ احمد شاه مسعود در منطقه میدانست، ولی عبدالبصیر در خط ربانی قرار داشت تا بلآخره بعد حکومت جهادی، اولی کشته شد و دومی فعلاً از جنگ دست کشیده مصروف امور شخصی است. در اثر این اختلافات، مردم بدخشان از تنظیمهای جهادی متذکره بسیار دلزده شده و به حزب اسلامی نیز پیوستند که قوماندان "خردمند" نمایندۀ حزب اسلامی در آن ولایت از محبوبیت خاصی برخوردار بود تا بلآخره او نیز کشته شد. جوان روشنفکرتری بنام زلمی مجددی نیز گاه گاهی خود را از کنار استاد ربانی دور میکشید، تا بسرحدی که گفته میشد طالبان را به بدخشان دعوت نموده است.
رابطۀ مسعود و تورن اسماعیل نیز چندان حسنه نبود، عظمت طلبی های مسعود، اسماعیل را به ستوه آورده بود، تا این که اسماعیل ناگزیر شد خود را در قلب هرات مستحکم نماید. در جریان سالهای حکومت مجاهدین، مسعود چندین مانور را بخاطر تضعیف نمودن تورن اسماعیل انجام داد، ولی موفق نشد. گفته می شود که در حادثۀ به آتش کشیدن طیارات نظامی در میدان هوایی سبزوار، شورای نظار دست داشته است. اکنون نیز تورن اسماعیل با آنکه پسرش را بکرسی وزارت در مرکز فرستاد ولی خود هنوز بمرکز تابعیت ندارد. ناظر آینده هستیم که در این باره چه تحولی بوقوع خواهد پیوست.
وضع پشتونها چگونه است؟ در کلیت دارای دو نقش هنرمندانه در سیاست کشور در مقطع کنونی هستند؛ از لحاظ طبیعت متعصبانۀ خود در حلقۀ طالبان (پشتونیستهای افراطی) غنوده اند و در مناطق جنوبی و شرقی کشور در مقابل قوای اشغالگر ناتو میجنگند. و از جانب دیگر بخشی از پشتونها که در پی سیاست فعال و قدرت هستند، خود را همگون با قوای خارجی ساخته و از دولت کرزی جانبداری میکنند، و امروز نعرۀ دموکراسی و انتخابات آزاد در جرگۀ کلان میزنند، و گویا وانمود میکنند که خیلی دموکرات هستند – در حالی که در مقابل نظام دموکراتیک، ده سال قبل در تحت هشت تنظیم جهادی صف بسته بودند - ، در حقیقت این نزاکت ناشی از بدست آوردن قدرت پشتونها – مانند تاجکها – است. در ظاهر امر این دو جلوه ای از پشتونها، در آخر امر و در فرصت مناسب، همان یک سیب و دو نیم است.
در این مورد با آنکه اکثریت پشتونها متفق الرأی هستند، ولی خوشبختانه همین اکنون هم که اکنون است، در میان شان شخصیتهای بزرگ منشی هستند که موضعگیری سالم، برخورد و تبلیغ جانانه و انسانی شان را هیچ قومی، در رابطه به برابری قومی فراموش نمیکند، حتی در جریان کار جرگۀ کلان فعلی نیز.
پشتونها عمدتاً در ولایات جنوبی و شرقی کشور بشمول لوگر، وردک، ارزگان و زابل زندگی میکنند که حضور شان در بسی ولایات دیگر ملموس است. یکی از ویژگیهای قوم پشتون متحد بودن آنها در مسایل قومی است. در این باره از هر نوع دشمنی خانوادگی، سیاسی صرفنظر نموده باهم میپیوندند؛ مثلاً وقتی حفیظ الله امین رئیس جمهور سه ماهه در سال 1358خورشیدی، عبدالرب رسول سیّاف را به زندان افگند، در حالی که هیچ زندانیی از دم شمشیرش جان بسلامت نبرد، ولی سیاف زنده بدر آمد. و یا وقتی جنرال محمد رفیع معاون دکتر نجیب الله خواست با ریش ساختگی و ابا و قبای ناشناخته از طریق میدان هوایی کابل از کشور خارج شود، از طرف ازبکهای آقای عبدالرشید دوستم در میدان هوایی کابل دستگیر گردید، وقتی آقای رسول سیاف از موضوع آگاهی یافت، "کمونست" بودن جنرال رفیع را در نظر نگرفته بصفت هم تبار و یک پشتون بکمکش شتافت و از چنگال ازبکها رهایش ساخت و ذریعۀ مرکب به هندش فرستاد.
و اما وقتی استاد برهان الدین ربانی در حکومت جهادی بر اریکۀ قدرت تکیه زد، بدون در نظرداشت قرار دادی که میان "کمونستان" (پرچمیها) و "مجاهدین" در شمال کشور در امر انتقال حکومت از اولیها به دومیها، عقد گردیده بود، اولین کاری که کرد همشهری و هم تبارش منصور هاشمی را در صحن دانشگاه کابل در روز روشن بیرحمانه به گلوله بست و ترورش نمود. و هزاران نمونۀ دیگر در این دو مورد باهم متفاوت را مشاهده نموده میتوانیم.
اما هزاره ها در جریان تدویر جرگه کمتر تحرک را در امر به بن بست کشاندن کار جرگۀ کلان از خود نشان دادند. با آنکه در ده سال اخیر، هزاره ها نیز موجودیت خود را خیلی برجسته ساختند، خاصتاً در جنگهای پنج سالۀ حکومت مجاهدین و در مبارزه با طالبان، در نحوۀ انجام جنگها، ترور و خصوصیت جزا دادن سایر قومها و قبیله ها ابتکاراتی از خود نشان دادند. بنااً، فکر میشد که در جرگۀ کلان نیز حرفهائی برای گفتن داشته باشند، ولی خیلی خاموش بنظر میرسیدند. مبنائی که در این مورد از لحاظ بنده وجود دارد که چرا هزاره ها خاموشند، آنست که در طول تاریخ معاصر کشور، هزاره ها بسیار قوم مظلومی محاسبه میشدند، و خاندانهای مختلف سلطنتی، این قوم را زیاد رنجاندند تا سرحدی که در تشکیلات اردو، خاصتاً در پستهای حساس، هیچ راهی نیافتند، بلآخره وضع چنان پی آمد داشت که هزاره ها خود، خود را حقیر شماریدند. اما طی مبارزۀ سرسختانۀ ده سال اخیر، موقف خاصی را در دوران حکومات مؤقت و انتقالی که خارج از تصور شان بود بازیافتند و اکنون احساس میشود که خود را مشبوع شده فکر میکنند و بحق رسیده. لذا، اکنون در جرگه حرفی برای گفتن ندارند. در کابینه بیشترین وزرا را به تناسب نفوس شان دارند، مقام شایسته در طی یک مراودۀ خوب با سایر قومها را دارند، سجل شدن فقه جعفری در قانون اساسی کشور و ... و .... این همه امتیازاتی است که فعلاً هزاره ها بدست آورده اند که در طول تاریخ موجودیت خود از آن محروم بودند.
دوم موضوع زبانی:
در ارتباط به مسئلۀ زبانی، نمایندگان جرگۀ کلان شامل ترک زبانها یعنی ازبکها و ترکمنها از ولایات فاریاب، جوزجان و سرپل و گاهی هم از ولایات بلخ، قندز، تخار، و حتی بدخشان نمایندگی میکنند.
پشتو زبانها که بصورت عموم دربر گیر پشتونها است که عمدتاً گویندگان این زبان، سنی مذهبها میباشند و خال خال در میان پشتونها، شیعه های اثناعشری و اسماعیلی نیز وجود دارند که نمونۀ آن آقای آیت الله محسنی و اقشار مربوط به وی و تعداد کمی اسماعیلیه ها در جلال آباد وجود دارند که دقیقاً نماینده ای در جرگۀ کبیر ندارند.
فارسی/ دری زبانها که اکثراً تاجکهای مناطق مرکزی کشور از قبیل، لوگر، وردک، تعدادی هم در جلال آباد و عمدتاً در لغمان و بصورت قطع در ولایات تاجک نشین یعنی کابل، پروان، کاپیسا، غزنی، بدخشان، تخار، قندز، بغلان، بلخ، غور، بادغیس، هرات، چخانسور، فراه، جوزجان، سمنگان، فاریاب و بامیان میباشند، نیز دارای نماینده در جرگۀ کلان هستند. البته جا دارد که در این مورد از ملالی جویا نمایندۀ ولایت فراه یا آور شد که با شهامت تمام از داعیه و حق مؤکلین خویش به دفاع جانانه پرداخت. همچنان تاجکهائی با زبان دری در شهر گردیز، قندهار، هلمند، ننگرهار، لغمان و سایر شهرها و ولایات فعلی گویا پشتون نشین وجود دارند که در طول قرون متمادی زندگی نمونه واری میان سایر اقوام داشته اند که ممکن نمایندۀ خود را در جرگه داشته بوده باشند.
بلوچی زبانها که عمدتاً در ولایت چخانسور یا نیمروز در حوزۀ سیستان زندگی میکنند و ممکن تعداد قابل ملاحظه ای هم در ولایات فراه و هلمند مسکون هستند و احتمالاً دارای نمایندۀ خود در جرگه باشند.
نورستانی زبانها، در ولایت تازه تأسیس یافته و یکی از نواحی/ ولسوالیهای سابق ولایت کنرها – نورستان – زندگی مینمایند که در جرگه دارای نماینده میباشند. همچنین پشه یی زبانها در ولایات کاپیسا، لغمان، کنرها و احتمالاً در ولایات نورستان و ننگرهار نیز گویندگانی داشته باشند، شکی نیست که نماینده در جرگه نداشته باشند.
هزاره ها که دارای لهجۀ بخصوص هزارگی اند، و این یکی از مهمترین لهجه ها است، مسلماً نماینده های زبانی زبان دری هستند. هزاره ها در مرکزی ترین مناطق کشور زندگی میکنند. ولایتی که بصورت عموم هزاره ها در آن زیست میکنند، عبارت از ولایت بامیان است. بامیان ولایتی است که تقریباً با ولایات شمالی، غربی و سایر ولایات مرکزی هم مرز است، روی همین دلیل است که هزاره ها علاوه از بامیان در ولایات متذکره در مناطق همسرحد با بامیان دارای ولسوالیهای هزاره نشین میباشند. علاوه از آن، بخش بزرگی از هزاره ها در شهر کابل، احتمالاً از پنجاه یا شصت سال پیش بدین سو مسکن گزین شده باشند که اکثراً رشته های اقتصادی شهر کابل را در دست دارند. غزنی نیز ولایتی است که هزاره های زیادی در آن زندگی دارند. دقیقاً که هزاره ها نیز از داشتن نماینده های خود در جرگۀ کلان برخوردار هستند.
هندو ها و سکها به زبان هندی و اردو تکلم میکنند، با وصف آن دری و پشتو را هم خوب میدانند. در ولایات مختلف کشور، هم در میان تاجکها، پشتونها، ازبکها، هزاره ها و دیگر اقوام زندگی بدون تعصبی در زمانه های پیش از حکومت مجاهدین داشته اند. ولی همزمان با تأسیس حکومت جهادی، تحت فشار و دستبرد قرار گرفتند، خانه های شان در شهر کابل خاصتاً در کارتۀ پروان و شوربازرا و سایر شهرها، توسط زورمندان جهادی به ظلم گرفته شد و اکثراً کشور را به قصد هندوستان و کشورهای دیگر جهان ترک کردند. اکنون بعد از برقراری دولت مؤقت تعدادی از این هموطنان به کشور عودت نموده که امروز ما در جرگه، نماینده های شان را میبینیم و صدای شان را میشنویم.
سوم صف بندیهای سیاسی:
ترکیبی از لحاظ سیاسی در جامعه؛ تنظیمهای جهادی از همه مهمتر اند، که اکثریت آنها بنابر خصوصیت انتخابات وکلای مردم، در جرگۀ کلان راه یافته اند. از میان رهبران جهادی، پروفیسور برهان الدین ربانی، حضرت صبغت الله مجددی، عبدالرب رسول سیاف به شکل انتصابی، آیت الله محسنی، پیر سید احمد گیلانی و عبدالرشید دوستم و سایر شخصیتهای جهادی دیگر نیز در این جرگه حضور دارند. اگرچه بر وفق حکم قانون احزاب، میباییست که تعدادی از احزاب جدید با داشتن خط مشی خاص خود وارد صحنۀ سیاسی میشدند و در جرگه نمایندگی میکردند.
یکی دو سه گروهی که از طریق رسانه های جمعی موجودیت خود را اعلان کرده بودند، چنان سلیی از جانب بنیاد گرایی افراطی/جهادیها بر رخ خود خوردند که تا هنوز نتوانسته اند خاموشی خود را بشکنانند. گاه گاهی اینجا و آنجا از سازمان "افغان ملت" که عجالتاً آقای احدی رئیس بانک افغانستان (بانک مرکزی) خود را سخنگوی این گروه میداند و آقای اشرف غنی احمد زی وزیر مالیه نیز به این جریان وابستگی دارد، در ظاهر امر جانب آقای حامد کرزی را گرفته اند و بنام تکنوکرات در سایۀ قوای آیساف چرخهای دولت انتقالی را دور میدهند، در کار جرگه مصروف هستند.
عمدتاً در مقابل جهادیها، خاصتاً در زورآزماییهای جرگه، طرفداران حامد کرزی از گروهای مختلف چه جهادی، چه تکنوکرات و چه حتی "کمونستها" تحت عنوان قوم پشتون منسجم شده اند و یکی و یکباره در مبارزه با جهادیها صف بسته اند. خیلی جالب است که اکنون نمایندۀ اصلی جهاد و جهادیها و تفنگ سالاران، فقط و فقط از برهان الدین ربانی و تاجکهایش و گاه گاهی از دوستم نیز بنابر تفنگ سالار بودنش که در بدن جهادیها پیوند یافته است، یاد میشود. طرفداران کرزی و پشتونهایش که در گذشته به چندین تنظیم جهادی – هفت تنظیم – منقسم بودند، اکنون به یکبارگی دامن کرزی و امریکا را گرفته اند و به جهاد پشت کرده اند.
در حالی که همین امریکاییها بیرحمانه در شروع، تحت نام القاعده و طالب، پشتونها را میکوبیدند که تا اکنون نیز این جنگ در جنوب و شرق کشور بصورت کلی در میان پشتونها بقوت خود دوام دارد. نتیجه میگیریم که پشتونها یک بخش خود را تحت نام طالب در همکاری با پاکستان، مبارزات مسلحانه را با امریکا و غرب در جنوب و شرق کشور به پیش میبرند، و بخش دیگر آنان زیر قبای دوستی با امریکا در حکومت کرزی خلط شده و اکنون دو تربوز را در یک دست گرفته اند که آینده خوبتر نشان خواهد داد که این موضعگیری بکجا خواهد انجامید. بهرحال برای فعلاً سرنوشت جامعه را در دست گرفته اند.
بخش اعظم مجاهدین که در ترکیب جنگی آنان اکثراً جوانان و نوجوانان شامل بودند، کلاً از شهرها و مراکز تربیوی فرار نموده به دره ها و کوهستانها و دهات هجوم بردند. این قشر، در مدت چهارده سال پوره از تمام مراکز تربیوی بدور ماندند. این مراکز تربیوی عبارت بود از کانون خانواده، شیرخوارگاه ها، کودکستانها، پرورشگاه ها، مکاتب در سطوح مختلف، دانشگاه ها، بارکهای عسکری، ماموریت در ادارات و فابریکات تولیدی دولتی و خصوصی، معادن و غیره که در تمام این نهادها، افراد جامعه تحت تربیۀ اجتماعی و اخلاقی قرار میگرفتند و یک انسان چوکات شده، سیقل شده، منظم و آراسته با نورمهای اخلاقی و اجتماعی بار میآمدند. ولی مجاهدین، دور از مراکز و شهرها، در میان کمپهای بی نظام، در مناطق سرحدی پاکستان در فضای بی بند و باری، تربیه میشدند که دور از تعلیم و دور از انضباط اجتماعی بار آمدند و عمل میکردند، که تاراج و تخریب کابل و سایر شهرها نمونۀ بارز و پی آمد آن است.
در بخش ترکیب سیاسی، قشر عظیمی از روشنفکران خاموش که در میانشان اعضای حزب وطن (ح.د.خ.ا.)، سازمانهای ملی – دموکراتیک و سایر نیروهای چپ در جامعه وجود دارند و ممکن به جرگۀ کلان هم راه یافته باشند که فعلاً از دو جانب؛ هم از طرف امریکا یا به اصطلاح دیروزی که خیلی معمول بود یعنی از جانب امپریالیزیم، و هم از جانب تنظیمهای جهادی، کوبیده میشوند که روی همین دلیل هیچگاهی نمیتوانند از هویت دیروزی خود – بنابر شرایط معین – حرف سیاسی خود را بمیان بکشند. ولی این را هم نادیده نباید گرفت که این قشر عظیم و یا طبقۀ خاموش، براساس امکانات شخصی، خود را در درون نیروهای مختلف سیاسی فوق الذکر جا داده اند؛ هم در میان مجاهدین، هم در میان تکنوکراتها و هم در میان قومها و قبیله ها. به این اساس در برخی موارد حساس، این نیروها را سمت و استقامت میدهند و پالیسی را برایشان وضع میکنند.
در این مورد واقعیت اینست که این قشر خاموش، نبض جامعه را طی تجربۀ فراوان سالیان گذشته یافته اند و درک کرده اند که توده های عظیم جامعه بصورت کلی از نیروهای جهادی بیزارند. از جانب دیگر موجودیت عینی امریکا، غرب و ناتو در کشور را در یک مقایسه با نیروهای شوروی در افغانستان قرار داده اند. اکنون مردم عادی مدلل شده اند که آمدن شوروی به افغانستان نسبت به آمدن امریکاییها، ارزانتر تمام شده بود، به این معنی که شورویها بدون کشتن و خونریزی کودتا گونه در یک شب وارد کشور شدند و یگانه قربانی شان حفیظ الله امین بود. ولی امریکاییها بعد یک بمباردمان وحشت زای عصری که ماها بطول کشید و کشت و خون بیشماری ببار آورده بود و در مقابل مقاومت سرسختانه در بعضی موارد مواجه شدند، کشور را تسخیر نمودند و به غل و زنجیر بستن را تا اکنون نیز دوام داده اند و بندی خانۀ امریکایی در گوانتاموی کیوبا از این بابت شهرت عظیم کسب کرد، بعداً افشا شد که چنین محابس در داخل خاک افغانستان هم بوجود آمده است. این یک نمونۀ مقایسوی مردم عادی کشور از دو قدرت خارجی است.
مقایسۀ دوم از لحاظ کمکهای مادی است؛ شورویها تمام امکانات مادی اعم از غذا و لباس را سخاوتمندانه در اختیار مردم گذاشتند که خاصتاً باشنده های شهرها و مناطقی که تحت نفوذ مجاهدین نبود، از کمک شورویها خیلی منفعت گرفتند. مغازه های تعاونی در ادارات مختلف دولتی نمونۀ بارز آنست، حتی مجاهدین و خانواده های شان نیز یا مستقیم و یا غیر مستقیم از این امکانات استفاده مینمودند. ولی تا اکنون مردم از چنین کمکهای امریکا و ناتو نه تنها اینکه بهره نگرفته اند، بلکه روز به روز در مقابل یکنوع مناسبات سرمایداری قرار گرفته و وضع مادی زندگی خود را رو به وخامت حساب میکنند. امروز حتی مجاهدین معتقد شده اند که شورویها بار بار بهتر از امریکاییها بودند.
مقایسۀ سوم مسئلۀ دینی و عقیدتی است، که هم شورویها (روسها) مسلمان نبودند – به استثنای عساکر جمهوریتهای آسیای میانه - و هم امریکاییها مسلمان نیستند، چه خاصه که امریکاییها حتی جنگهای صلیبی را اعلان کردند و در ظرف چند ماه پیهم، دو کشور اسلامی را به زور اشغال کردند و همزمان با آن، دو سه کشور اسلامی دیگر را تحت پلان حملۀ خویش قرار داده بهانه گیری میکنند و در پی فرصت هستند که پیمان نظامی ناتو از افغانستان چه وقت بر این کشورهای مورد نظر، حملات اشغالگرانۀ خود را آغاز کند. از درون چنین ذهنیتها و مقایسه ها، این قشر خاموش جانب مردم را گرفته اند و ممکن در فضای دموکراسی بتوانند، مردم عادی و عظیم جامعه را بدنبال خود بکشانند که تا اکنون دارای کدام سازمان معینی نیستند.
این اکثریت خاموش روشنفکری که به اصطلاح امروزی و بیرحمانه متهم به "کمونست" شده اند، واقعیت عینی جامعه اند. کمونست بودن به این معنی که بخاطر حفظ منافع حزبی و طبقاتی خود از شورویها کمک گرفتند که در طول تاریخ بشریت هر نیروی اجتماعی دست به این گونه مراوده هائی زده است. در چنین حالتی، قضاوت میشود که تکنوکراتها و کسانی که در زیر چتر قوای امریکا داخل افغانستان شده اند، میتوانند به عیسوی بودن متهم شوند، زیرا گناه به اصطلاح کمونستان نیز همین بود که با یک نیروی خارجی و غیر اسلامی وارد معامله شدند، که عین همین کار را تکنوکراتها نیز انجام دادند که با یک قوت خارجی و غیر اسلامی داخل کشور شدند چه خاصه که حتی در همسایگی کشور ما هم قرار نداشتند.
در آغاز تدویر جرگه احساس میشد که تعدادی تحت نام طرفداران ظاهر شاه نیز عرض وجود نموده اگر سلطنت را نتوانند دوباره بر جامعه حاکم سازند، حد اقل یک سلسله خواستهای ظاهر شاه و طرفداران او را در قبال سیاست در کشور بکرسی بنشانند. ولی جنگ و دعوای چندین روزۀ جرگه نشان داد که هواداران ظاهر شاه، در این بزکشی خود را خیلی ضعیف یافتند. بهرحال، آنچه که مربوط به ظاهر شاه است، ایشان در مدت چهل و پنج سال حکومت خویش تا آنجا که زمان تقاضا میکرد و جامعه به آن نیاز داشت، کاری را انجام نداد، فضای قسماً صلح آمیز زمان او هم چندان خاصیت خوب نداشت. صلح بی همه چیز خود بحرانی است مانند جنگ، حتی در شهر کابل، کوچه های داخل شهر را نتوانست در قرن 20 اسفلت نماید، چه رسد به کارهای بسیار بزرگ دیگر. از این گپها که بگذریم، محمد ظاهر حتی به پسران خود نیز خدمتی انجام نداد. امروز از میان فرزندانش یکی هم نتوانست در عرصۀ سیاست سر بکشد و یا لااقل در میدان علم و دانش و مسلک، هیچ یکی از آنها قادر نشدند شامل خدمت در کشور شوند و فعلاً هریک صرف در نقش بادی گارد پدر خویش بازی میکنند، نه بالاتر از آن.
در حالی که امکانات خیلی قوی برای شخصیت شدن را در اختیار داشتند، هم امکانات عظیم مالی، هم خانوادگی، و هم امکانات تحصیل در بیرون از کشور. اگر عوض آنها هموطن دیگری این همه امکانات را میداشت، یقیناً که خدمت شایانی را به جامعه و ملت میرسانید. یا فرزندانش لااقل نتوانستند بر جای پای پدر خود قدم بگذارند و خود را مصروف سیاست در کشور نمایند و کم از کم در مورد سرنوشت وطن، گاه گاهی طرحهائی را از طریق رسانه های جمعی و همه گانی صادر میکردند. پس کسی که با تمام امکانات مادی و معنوی نتوانست حتی به فرزندان خود خدمت کند، دیگر ملت از او در چه گله باشد. و یا گروهی تحت نام طرفدارانش از او تابعیت نمایند و سیاستی که وجود نداشته باشد چه چیزی را باید بخاطرش رزمید؟
چهارم مسئلۀ مذهبی:
ترکیب مذهبی نیز در جرگه قابل ملاحظه است. زیادترین مسلمانان کشور، پیروان مذهب حنفی اهل سنت اند که در میان تاجکها، پشتونها، ازبکها، هزاره ها و سایر قومهای دیگر عمومیت دارد. یعنی در افغانستان قوم بخصوصی، مذهب بخصوص خود را ندارد. در میان تاجکها پیروان مذهب سنی حنفی، مذهب شیعۀ اثناعشری و مذهب اسماعیلی وجود دارند. تاجکها در مناطق مرکزی، اثناعشریهای تحت نام قزلباشها و در مناطق شمال کشور خاصتاً در بدخشان و تخار پیروان مذهب اسماعیلیه هستند. بهمین گونه درمیان هزاره ها، شیعۀ اثنا عشری و شیعۀ اسماعیلی و سنی حنفی نیز وجود دارند. البته برادران ازبک و ترکمن بصورت قطع سنی حنفی اند و احتمالاً بسیار کم اگر شیعۀ اثناعشری در میان شان یافت شود. نورستانیها و پشه ییها حنفی مذهب بوده ممکن در میان پشه ییها چند خانوادۀ اسماعیلی بوده باشند. بلوچها عمدتاً حنفی و خانواده های اسماعیلی نیز در میان بلوچها زندگی دارند. اگرچه در میان بلوچهای پاکستان، اسماعیلیه ها فراوان اند.
در مورد اسماعیلیه باید گفت که مناطق سرحدی بدخشان به امتداد دریای آمو از ناحیۀ واخان تا ناحیۀ درواز که بنام فرضی پامیر یاد میشود، اکثریت مطلق هستند، ولی در درواز حنفی ها اکثریت میباشند و تعداد کمی هم اثناعشریها. همچنین در نواحی جرم، یمگان، کران و منجان که بعضی از این قسمتها شامل حوزۀ پامیر است، اسماعیلیه های فراوان وجود دارند، و در نواحی درایم، راغ – که زمانی مرکز اسماعیلیه ها بود – و یفتل و کشم نیز تعدادی از پیروان این مذهب زندگی دارند.
ولایاتی که اسماعیلیه ها را در خود جا داده عبارت از بدخشان، تخار، قندز، بغلان، سمنگان، بلخ، بامیان، پروان، وردک، کابل، ننگرهار، قندهار، هرات – تاریخ اسماعیلیه ها در هرات خیلی درخشان است – هلمند، لغمان و گمان میرود که در ولایات چخانسور و غزنی نیز موجود باشند. زیرا بدبختانه در بسی جاها، اسماعیلیه ها هنوز در تقیه هستند و نمیتوانند هویت مذهبی خود را افشا نمایند.
اثناعشریها هم بهمینگونه در بیشترین ولایات کشور حضور دارند؛ علاوه از ولایت بامیان و نواحی ولایات مرزی آن، در کابل، قندهار، پکتیا و سایر ولایات دیگر حضور دارند، و اکنون مذهب اثناعشری تقریباً از حالت تقیه در کشور بدر شده است.
پنجم مسئلۀ سمتی:
موضوع ترکیب سمتی را میتوان در بررسی قومی و نژادی همگون یافت، ولی ناعلاج یگان پدیدۀ نوظهوری را میتوان در این بخش به نظاره گرفت: مثلاً در این شکی نیست که جنوب و شرق کشور اکثراً پشتون است، اما این اکثریت نیز با در نظرداشت توضیحات بالا نسبی است. زیرا در شهر گردیز اکثراً تاجکها زندگی داشته و رشته های اقتصادی و بازار در دست آنها است. مناطق مختلف ننگرهار و لغمان نیز پر از دری زبانهای تاجک است، خاصتاً در بهسود ننگرهار، شهر جلال آباد و بعضی مناطق در لغمان بشمول مرکز آن. ولایت فراه بیشتر از نیم آن تاجکها اند و دری گوی. در ولایت قندهار و هلمند و حتی زابل و ارزگان نیز وضع از همین قرار است، و در ارزگان نیز دری گویان هزاره فراوان اند. غزنی که از لحاظ تاریخی مرکز رشد زبان دری بوده، اکنون در پهلوی تاجکها، برادران پشتون و هزاره نیز هستند و ترکهای دری گوی که احتمالاً از نسل سلسلۀ غزنویان باشند و چهرۀ تاجکها را بخود گرفته اند هم در غزنی وجود دارند که تمام این قومها باهم خیلی دوستانه زندگی دارند.
قبلاً از پدیدۀ نوظهوری نام بردیم: این پدیدۀ اجتماعی همان مهاجرتهای عمدی است که از جانب حکومتهای وقت ترتیب داده میشد و آن در قسمت شمال کشور عمدتاً بمشاهده میرسد. تعدادی از برادران پشتون را از پکتیا، قندهار و بعضی جاهای دیگر به ولایات کابل، قندز، بغلان، بلخ، جوزجان، فاریاب و حتی تخار و سمنگان انتقال دادند و امروز کوچیهای پشتونی که در قندز زندگی میکنند بنام "قندهاریها" یاد شده همه ساله تابستان را در چراگاهای دشتها و دامنه های شیوۀ ناحیۀ شغنان بدخشان بسر میبرند، و یا هم در مناطق مرکزی از جمله در نواحی بهسود وردک، که با چنین حالتی، پشتونهای مناطق شمال و شمالشرق کشور را بوجود آورده اند. زیادترین پشتونها در ولایات فراه، هرات، و کمتر در ولایات غور و بادغیس هم بود و باش دارند. ازبکها و ترکمنها علاوه از ولایات فاریاب، شبرغان، سرپل در ولایات بلخ، سمنگان، قندز، تخار و حتی در بدخشان هم مسکون میباشند. بهمینگونه بلوچها در جنوب غرب، نورستانیها و پشه ییها در شرق و هزاره ها در مرکز کشور، سمتهای گاه معین و گاه نامعین قومی را بوجود آورده اند.
ششم بحث تاریخی:
از لحاظ سیر تاریخی، پشتونها، مطابق حوالۀ تاریخها و تاریخ بسیار ثقۀ "د پشتنو تاریخ" نوشتۀ قاضی عطاءالله یکی از مؤرخین برجستۀ پشتون، تهیۀ شدۀ پشتو تولنه (انجمن پشتو)، چاپ مطبعۀ اردو، و سایر منابع تاریخی، اصلاً از نسل یهود در فلسطین بوده و زمانی که بخت النصر بر فلسطین یورش برد، اقوام و خانواده های مختلف یهود را تار و مار کرد و قومی از آنان تحت سرپرستی "افغانه" از فلسطین دست به فرار زدند و در دامنه های کوه فیروز و کوه سلیمان توقف نموده جای گزین شدند.
ازبکان (ترکان) نیز در طی چندین حمله به خراسان (افغانستان) و ماوراءالنهر از جانب شمال از دشتهای اطراف اورال در ادوار مختلف، انسجام یافته تر در زمان آل سبکتگین، سلجوقیها و خاصتاً شیبانیها در این سرزمین سرازیر شده، راه یافتند و مسکن گزین شدند.
گفته میشود که هزاره ها از نسل مغل بوده و با نظامیان چنگیز و هلاکو و تیمور و سایر خانواده های مغل و تاتار در مناطق مرکزی کشور، بعد یورشهای پیهم باقی ماندند و سکنه پذیر شدند و همین نام "هزاره" نیز از حلقات نظامی مغلان با ترکیب هزار نفری، نمایندگی از همان میراث مغلی است، ورنه باشنده های بومی سرزمین هزاره جات امروزی، غیر از تاجکان دری زبان کیها میتوانند باشند. مغلان با تاجکان آمیختند و نسل هزاره را بوجود آوردند، بنااً، در اصل اینان همان تاجکان قدیم مناطق مرکزی مانند کابلستان و زابلستان، غور و غرجستان هستند.
تاجکان همان آریاییها و باشنده های بومی این سرزمین هستند که در دامنه های هندوکش و در امتداد دریای آمو مراحل اولی زندگی خود را می پیمودند و بعداً با کوچ کشیهای سه جانبه بطرف غرب (فارس)، شرق (هند) و در سرزمین های مرکزی آریانا پراگنده شدند.
البته این وضعیت تاریخی خود بحث مفصلی را ایجاب میکند که هر یک از این موضوعات، اسناد بسیار مؤثق تاریخی و قدیمی را از خود بجا دارد. صرف نظر از قرینه سازی های فزیکی (شکلی)، سنتی، اخلاقی و طبیعی، دلیل بسیار پرقوتی در این مورد همانا تحت تأثیر قرار گرفتن تمام غاصبین، مهاجمین در فرهنگ آریایی و زبان فارسی دری است. خانواده های ترک در چندین بار حمله و هجوم بکشور، فرهنگ و زبان این کشور را از خود کردند و غزنویهای و سلجوقیها بخاطر رشد زبان دری خدماتی انجام دادند، حتی زبان دری را تا نیم قارۀ هند انتقال دادند. تیموریها چه خاصه که در پهلوی بربادیهای بیشمار، در امر ایجاد مکاتب مختلف هنری این سرزمین نقش بسزائی بازی کردند.
مغلها هم همین گونه، نه تنها اینکه تحت تأثیر زبان و فرهنگ دری و تاجکی قرار گرفتند بلکه رو به اسلام آوردند. پشتونها نیز که قبل از احمد شاه بابا، هویت رسمی زبانی و قومی نداشته اند، بعداً در فرهنگ و زبان دری یکجا شده بودند، ولی با بوجود آمدن خانوادۀ احمد شاه درانی، صاحب نام و نشانی شدند.
هفتم طرح اکثریت و اقلیت:
اکنون ببینیم که مسئلۀ اقلیت و اکثریت در شرایط زندگی اجتماعی و روابط میان اقوام افغانستان، قابل طرح است یا نه؟ پیش از همه باید بسیار ساده گفت که در این جا، پای شئونیزم دخیل است. این اصطلاحات "اقلیت و اکثریت" را ابداً اقلیتهای واقعی مطرح نمیکنند، پس مدعیان اکثریت میخواهند که هر لحظه قدرت و عظمت خود را بر رخ دیگران بکشند و حتی دیگران را هوشدار بدهند که سر از تابعیت ایشان برنگردانند، در غیر آن محکوم به مظلومیت هستند، فقط همین!
اقلیت و اکثریت در مناطق و کشورهائی قابل طرح است که یک قوم، یک ملت، یک دین و یک زبان و فرهنگ اکثریت قاطع در حدود نود فیصد را احتوا کند. در چنین حالتی، اقتصاد، مناسبات اجتماعی، زبان، اخلاق و تمام پدیده های فرهنگیش بر سایر اقوام و پدیده های اجتماعی کوچکتر موجود در آن کشور، بدون شک و تردید قابل قبول و ناگزیر باشد. در آن صورت اگر بر قومهای خرد و کوچک، تظلمی پدید آید، نعره های بشر خواهانه باید از هر جا بلند شود. مثال: در کشور ایران فعلی بصورت کل فارس نژادها یعنی احتمالاً آریایی نژادها، دری زبانها و شیعه مذهبها در اکثریت هستند. فکر میشود که کمتر از نود فیصد این هر سه پدیدۀ اجتماعی در وجود یک پدیدۀ بشری مضمر است، یعنی همان انسانی که از لحاظ نژاد اکثریت نفوس دارد، از لحاظ زبان و از نظر مذهب هم در اکثریت است. با وصف آنهم در ایران خوشبختانه تا اکنون اصطلاح اقلیت و اکثریت را کمتر شنیده ایم، بجز از چند مورد در بارۀ زردشتیان و سنیان از لحاظ مذهبی و کردان از لحاظ زبانی. یا در امریکا، در انگلستان و در سایر کشورهای پیشرفته و حتی در هند.
اما در کشورها و مناطقی که اقوام مختلف، نژادهای مختلف، زبانها، مذاهب، پس منظرهای تاریخی مختلف وجود داشته باشد و محاسبۀ دقیقی هم از لحاظ نفوس صورت نگرفته باشد و در اکثریت و اقلیت بودن هم شکها و تردیدهای بیشماری وجود داشته باشد، و حتی خود "اکثریتها" بر "اکثریت بودن" خود مشکوک باشند و بر آن ایمان نداشته باشند. پس چگونه ادعای اکثریت مطرح میشود، خاصتاً در شرایطی که تعدادی از انسانهای همان جامعه از لحاظ نژاد و قوم اکثریت هستند، بخش دیگری از لحاظ زبان، بخشی از لحاظ مذهب، تعدادی هم از لحاظ قدرت سیاسی و بلآخره عده ای هم از رهگذر پس منظر خوب تاریخی در اکثریت باشند، و مهمتر از همه، میان این پدیده های اجتماعی روابط بسیار اختلاط شدۀ تاریخی وجود داشته است. پس با کدام شیوۀ جوانمردانه و انصاف انسانی، مسئلۀ اکثریت و اقلیت در سرزمین ما، در میان گذاشته شود. در نتیجه، در جرگۀ کلان افغانستان دیدیم که این همه حرفها تصدیق شد و ادعای اکثریت و اقلیت، جائی را نگرفت و کاری را از پیش نبرد، زیرا هر فرد، وجودی داشت مربوط به پدیدۀ به اصطلاح اکثریت و اقلیت و او نمیتوانست جانب یکی را هم رها کند. ولی دشمنان ملت واحد ما در این راستا تلاش میورزیدند.
در مسئلۀ اقلیت و اکثریت که پای نفوس مطرح است، عواملی وجود دارد که باعث ازدیاد فوری نفوس در مناطق معین میشود. این عوامل عبارت است از: سنتها، وضع اقتصادی، محیط جغرافیایی، وضع جوی و غیره، که همه تأثیرات طبیعی خود را بر تعدد و کاهش نفوس در منطقۀ معین میداشته باشد. گذشته از آن، عوامل تصنعیی نیز بی اثر نیست؛ مثلاً جنگهای خانمانسوز و فرسایشی دراز مدت، قیود بر زایش زیاد کودکان در خانواده ها، ازدواجهای چند تایی، که یک مرد، صاحب چند زن میشود و غیره.
لذا، دیده میشود که در محلات پشتون نشین و تاجک نشین و سایر مناطق دیگر، این وضع از چه قرار است: مناطق پشتون نشین عمدتاً دارای ساحۀ فراخ زمینها، آب و هوای گرم و مرطوب باعث مرگ و میر کمتر اطفال میشود. و از جانبی در میان پشتونها چندان قیودی بر تولید نسل وجود ندارد و در عین زمان هر مرد میتواند چندین زن را به نکاح خود درآورد و این عوامل باعث روز افزون شدن نسل میگردد. در مناطق تاجک نشین و سایرین، شهرها و محلات اکثراً در میان دره های تنگ و کوهستانی قرار داشته و دارای آب و هوای سرد و برف نشین است که اگر از کودکان نوزاد مراقبت خاص و جدی صورت نگیرد، فیصدی قابل ملاحظۀ نوزادان از بین میروند. در عین زمان تا جائی بنابر ضرورت، قیودی در امر تولد سال بسال اطفال وضع میشود. تا یک طفل به سن چهار و یا پنج برسد و بعد در فکر طفل دیگری میشوند. این عوامل باعث کاهش نفوس در این مناطق است، که در اقلیت و اکثریت سازی تأثیر بسزائی دارد.
نتیجه:
نتیجۀ این همه بررسیها اینست که انواع تفرقه ها ولو به هر نام و منطقی که باشد، فقط انسان جامعه را به تباهی میکشاند و دموکراسی و همزیستی مسالمت آمیز و فرهنگ آن را لطمه میزند. دوری از تمام عظمت طلبی، فخر فروشی، تعصبات خشک و بی مورد قومی، قوت را میآفریند، قوت ملی را. این بوقلمونیها و گوناگونیهای اجتماعی، که امروز آن را در دنیای عصری و مدنی "دایورستی" یعنی گوناگونی مینامند، خود سرمایه و ثروت ملی است.
با تأسف درک نادرست از این ترکیب اجتماعی و پس منظر تاریخی باعث شد که کار جرگۀ کلان به درازا بکشد، و بدتر از آن اینکه، هرکه هرچه بصورت طبیعی و یا تصنعی در دل داشت، روی صحنه ریخت و با نامهربانانه ترین شکلی در مقابل یکدیگر فخر فروشی میکرد. یکی از اکثریت خود میلافید، دیگری از ارزشمندیها و افتخارات تاریخی خود سخن بر زبان میآورد، یکی کاربُرد عاطفه را مطرح میکرد، دیگری عدالت را پیشنهاد مینمود، بعضی دیگر زورآوری، سخاوت و جوانمردی خود را بر روی دیگران میکشید.
مگر آنچه که مسلم بود اینست که هیچ قومی و نماینده ای بر دیگران رحم نکرد و نزاکتهای اجتماعی را که در طول تاریخ همواره به آن توسل ورزیده بودیم، در نظر نگرفتند و فکر میکردند که همین جرگۀ کلان برای همیش قومها را از هم جدا خواهد ساخت و پس ازین روی یکدیگر را نخواهند دید. اما ضرورت زمان و ضرورت جامعه و وطن، همه نماینده ها را مجبور ساخت که خود را در یک خط مستقیم جا دهند و مصلحتهای ملی و پدیده های همزیستی را در فضای صلح آمیز در نظر بگیرند که بلآخره به آن دست یافتند.
ولی چیزی که متأثر کننده است اینست که هنوز فرد جامعۀ افغانستانی، به تربیۀ اخلاقی و اجتماعی خیلی نیازمند است، حوادث جنگی چندین ساله باید ما را خیلی هوشیار و مجرب میساخت، اما برعکس، ما در طول این بحران بسیار چیزها را از دست داده ایم؛ عاطفه، برادری، هموطنی و در نهایت فرهنگ همزیستی از دست ما خطا خورده است. خداوندج، خودش همۀ ما را هدایت کند. آمین!!
علی شاه صبّار
تایمنی، کابل، سال 1382 خورشیدی
یادداشت: این مقاله در حاشیۀ جرگۀ کلان تصویب قانون اساسی افغانستان نوشته شده بود، ولی به هیچ جائی برای نشر فرستاده نشده بود.