فضل الحق ملكزاده
مرحوم الحاج جنرال عزيزالله ظريف
از سوی خدا آمدهایم و به سوی خدا باز میگردیم.»آخرین منزل هستی اینست».
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
یک سال از غروب ناباورانه عزیزمان گذشت،دست تقدیر او را از باغ زندگی جدا کرد و جز مشتی خاک بر ما باقی نگذاشت.یک سال از پرواز معصومانه اش گذشت،این یک سال را با یاد و بی حضورشچه تلخ و مبهوت به پایان بردیم .و درفراقش چه خونها که از دل چکید و چه اشکها که بر رخ دوید،هنوز به یادش اشک می ریزیم تا شاید آرام گیریم و با حضور یاران رفتنش را باور کنیم.
افسوس صد افسوس سالروز مرگ نا بهنگام مرحوم الحاج جنرال عزيزالله ظريف كه بعد از فريضه حج خانه كعبه در منزلش در ايام گرفتن وضو صبح در اثر سكته مغزى در اول نومبر سال 2013 جهان فأنى را وداع و به ابديعت جاويدانگى پيوست كه ياد و خاطراتش براى هميش بياد ماندنى است
كتاب وصف ترا اب بحر كافى نيست
كه تر كنم سرانگشت وصفحه بشمارم.
من از طفوليت با ان دوست و رفيق وهمراز بودم در زمان طفوليت با ظريف واقعن كه ظريف طبيعت داشت شخصيت والا مقام با كركتر با غرورهيچ وقت در برابرمقامات ذيصلاح بخاطررسيدن به موقف و مقام سر تسليم بكسى نمى گزاشت با وجدان پاك و إيمان راسخ و شخصيت رسالتمند و با دسپلين مهربان دانشمندنويسنده شاعر بهترين محاسب مرزا و قلم بدست توانا و محبوب در كشور ماعرض اندام نموده بود هميشه چهره بشاش و خندان تبسم بر لب داشت خود گزر با متانت مهربان غريب نواز و با عزت بود .
هميشه وقت با مردم خودبود زياد مهمان نواز و أراسته به لبخند و مهربانى ، كركتر خاص ، نظافت و سليقه زيبا داشت خوش تيپ و هميشه وقت با لباس زيبا أراسته مى بود مرد كاكه نيك نام عيار و يك ديپلومات قوى بود .با دوستان و عزيزان هموطنان نهايت مهربان و لطف بى پايان داشت با مردم هميشه مساعدت ميكرد از دوستان و عزيزان هميشه احوال گيرى ميكرد كسانيكه ظريف را مى شناخت ان مرد استوره خاطرات ماندگار بجا مانده گزاشته است
بياد دارم در ميسرى ايكه در ديار غربت به خارج كشور در جريان سفر با تعدادى از هموطنان در راه در حركت بوديم مادرى سه طفل داشت مسير راه طولانى بود هركس فقط خود را نجات مى داد در يك قسمت راه متوجه شدم كه ظريف طفل را در شانه خود گرفته واز سر و رويش عرق ميريخت بالايم صدا كرد
او بچه بگير طفل دومى را كمك اش كن ان طفل گرچه ًوزنش زياد هم بود انرا با خود گرفتم حركت كرديم در يك قسمت رسيدم كه ظريف زياد خسته شده بود ولى هنوز هم طفل مردم را كمك و انتقال ميداد صدا كرد اب بياور برايش اب پيدا كردم باز به سفر خود ادامه داد مگر طفل خورد سال مردم را تا اخرين نقط كمك كرد
خاطره ديگرى در ولايت پروان در زمان حكومت استاد ربانى مردم و موسفيدان منطقه يكجا شده از ظريف تقاضا كردند كه منطقه شان اگر ولسوالى شود ظريف پشنهاد مردم را تا اخرين توان خود از مصارف شخصى خود مردم را جمع كرد پول مصرف كرد بعدأ بمقامات. دولتى خواست مردم را رسانيد و حتا حاضر شد كه جاى تعميرولسوالى را نيز خودش كمك كنند كه هر قدر زمين ضرورت باشد طور رايگان به اختيار شان قرار مى داد.
ولى با تأسف با امدن گروه طالبان يكتعدادمردم بكشور هاى همسايه مهاجر شدند كار به تعليق افتاد.
او مرد مطيع بود هميشه با منطق صحبت ميكرد شخص اديب و در جريان وظايف دولتى مرد خيلى قوى مديريت سالم داشت و اداره چى خيلى ناب بود.تو که دانشت، خانه ها را استوار و راهها را هموار می ساخت
تو که مهربانی را گسترده می خواستی و انسانیت را ستایش می کردی.
هیچکس چون تو سرود زیبای یاری رساندن بر قله های رفیع عشق را بی هیچ ادعا و بی هیچ چشمداشتی فریاد نمی کرد.و آنگاه که باید یاری می شدی، هیچکس را یارای یاری رساندن به تو نبود
یکسال است که دلتنگی های غروب را با بودن در کنار مزارش، سپری می کنیم و در نهایت ناباوری، باورمان شده که او دیگر نیست، دیگر نمی آیدو دیگر نباید منتظرش باشیم، دیگر آن شمع فروزان را نمی بینیم ولی طنین صدای دلنشینش همچنان در گوش ما ومهربانیش در قلب ما و زیبایی چهره اش در یاد ماست
روحت شاد و دیدار پیغمبر نصیبت باد. با محبت
فضل الحق ملكزاده
دنمارك