الهه افتخار

 

کاکای گرامی و عزیزم جناب سلیمان کبیر نوری!

میدانید از روز فرخنده ای که شما را یافته ام؛ مرا مدام تشویق و نوازش کرده اید؛ از آنجمله در باره مقاله اخیر لطف بسیار تر نموده با قبول مصارف تلفون و صرف وقت گرانبهاتان ؛ همراهم صحبت دراز و شیرینی نمودید و چقدر با شوخی و ظرافت شاد مانم ساختید.

راستش این مقاله آخرم را پیش از روز انتخابات نوشته بودم؛ البته در همه جای ان قوغ آتش بود که دل و درون خودم را میسوزانید لاکن آخرش به طرف نا امیدی میرفت . طوریکه فکر نموده بودم سخنانم نتوانست حق مطلب در باره نیلوفر و عمر نامراد و پدر و مادر شهید شده شان را تکمیل کند و باز سیمای تیرباران شده بسیار ابوذر کوچک ( یا نمیدانم بعضی ها آذر میگویند) که زنده مانده زیاد شکنجه ام میکرد. وقت نوشتن هم میگریستم . اما در آخر حالم زیاد بد شد و دیگر از خودم و از نوشتن و راشتش از انسان بودن بدم امد. بسیار دلم غوره کرد. حالم را هم به کس گفته نمیتوانستم. این بود که به شعر عجیب فریدون مشیری پناه برده مقاله را این قسم ختم و بسته نمودم:

 

بشردوباره به جنگل پناه خواهد برد

به کوه خواهد زد

به غارخواهد رفت

توکودکانت را برسینه می فشاری گرم

وهمسرت را چون کولیان خانه به دوش

خیال نیست عزیزم!

صدای تیر بلند است ، ناله ها پیگیر

چگونه این بیداد را نمیبنی

چگونه این فریاد را نمی شنوی

صدای ضجه های کودک عدنی ست

وبانگ مرتعش مادر افغانی

که در عزای عزیزان خویش میگرید

وچند روز دگرنیز نوبت من وتوست

که یا  به ماتم فرزند خویش بنشینم

ویا به کشتن فرزند خلق برخیزم

ویا به کوه ، به جنگل ، به غار بگریزم.

فردا که انتخابات شد و صحنه هارا دیدم و از تلویزیون و رادیو ها بسیار گذارش شنیدم؛ حالتم به کلی عوض گشت و آخر شب دوباره یک ساعت روی مقاله کار دیگر کردم. خیلی تغییرش دادم و از اینکه روحیه مقاله عوض شد؛ لازم دیدم که شعر را از آن بکشم.

خیر. هرچه بود جای نومیدی را امید و جای تلخی مطلق را یک اندازه شیرینی گرفت. خیال میکردم مقاله خوب تری شد و لیکن هیچ انتظار نداشتم به ان درجه شود که در سایت بزرگ و مقتدر آریایی مقاله اول هفته گردد.

تا جاییکه میدانم درین سایت مجمع نویسندگان بزرگ و با سابقه است. باز هم خیال میکنم جناب بزرگوار عزیز جرئت صاحب مانند شما خواسته مرا بیشتر تشویق نمایند. البته از سابق هم مهربان بودند ولی این بار بسیار هیجانی ام کردند. زیاد خواهر خوانده ها و دوستانم از همین بابت برایم تبریک گفته و بر این نوکار و تازه کار لقب های کلان کلان دادند. که البته تشکر میکنم ولی من هنوز همان الهه کوچک و خام استم نمیدانم که پخته میشوم میتوانم شوم یا خیر .

بازهم از جناب جرئت صاحب بیحد عرض سپاس میکنم و به بزرگان که در سایت آریایی هستند؛ سر تعظیم خم مینمایم . امید میکنم عرضم را برای یکایک شان برسانید. همین حالا هم چشمانم پر اشک است . با احترام. دوست تان دارم.

الهه برادر زاده کوچک شما

شب جمعه 22 حمل 1393

 


بالا
 
بازگشت