فضل الله زرکوب
تفنگهای سیاه
غمی به هیبت کوهی ز سنگهای سیاه
نهاده پا به گلویم به رنگهای سیاه
به نسل سوختگان هدیهای زمانه نداشت
جز ابرهای سیاه و نهنگهای سیاه
بر آهوان ز پستانگرفته میلرزم
ز هول گردنهها و پلنگهای سیاه
کتیبههای سلول کدام زندانیم؟
که روی هر ورق ماست انگهای سیاه
هجوم سایهٔ کابوسها مبادا دور
ز خواب مشعلهداران جنگهای سیاه
که ذهن کودک این خاکدان سیهپوش است
ز حفرههای کبود تفنگهای سیاه
بخوان حکایت این استخوانفروشان را
ز نعل رخش؛ میان تبنگهای سیاه
بس است رنگ که میراثتان نخواهد بود
به غیر صفحهٔ تاریخ ننگهای سیاه
22 فروردین 1390
´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´
لبخند مهر
با خشم آذرخش؛ چو جنگل در اوفتد
موج شرر به خرمن خشک و تر اوفتد
هرچند نسل خار؛ سزاوار آتش است
اما بسوزد آنچه که در چنبر اوفتد
بر خود مباش غره؛ که در گیر و دار رزم
زین سرنگون شود چو ز سر افسر اوفتد
از ناخدا چه ساخته در کام موج مست
گر بادبان رها شود و لنگر اوفتد
آب روان که سلسلهجنبان زندگی است
یاغی چو شد کشنده و ویرانگر اوفتد
منگر سبک به پشتهٔ خاکی که زیر پاست
با جنبشی نشانه ز بوم و بر اوفتد
دست هوا اگرچه نسیم نوازش است
هنگام قهر؛ سیلی مرگآور اوفتد
اما ز لطف آتش و آب و هوا و خاک
نقش امید بر لب نیلوفر اوفتد
تا میتوان به دست ز کاری گره گشود
دندان در این میانه چرا داور اوفتد؟
پیش آر دست مهر که در رختخواب خصم
پیوسته خار سر زند و نشتر اوفتد
بر دوش آن که نغمهٔ پاییز میسرود
شالی به رنگ سربی خاکستر اوفتد
"شست عروس" پا بکشد از حریم تاک
در خم خروش و سکسکه در ساغر اوفتد
زرکوب یکشنبه 29 تیرماه 1393
"شست عروس" از دیرپاترین و خوشگوارترین انگورهای هرات است.
نوید
چه فصلها که به نای گلو ترانه شکست
چه بیصدا، چه غریب و چه غمگنانه شکست!
به سنگ تفرقه؛ اهریمنی که چشم نداشت
غرور سرکش ما را به صد بهانه شکست
به نسل سوختگان چو ما بگو که چسان
نهال قامت ما را غم زمانه شکست
چقدر بر سر زانو گریستم شبها
بر آن پرنده که بالش در آشیانه شکست
ایا صنوبر سبزی که پیش چشمانت
درختهای گشنبیخ پر زلانه شکست
نوید میدهد اینک پر پرستوها
که بازوان تبردارها ز شانه شکست
ستیغ برج نگهبان قلعه باد؛ بلند
اگر چه سقف خمید و ستون خانه شکست
بیست و نهم تیرماه نود و سه