هارون یوسفی
 

 

مشاور

هر سو روی٬ رها شده  دها مشاور است

اینجا مشاور است و در آنجا مشاور است

بنگر٬ چه گدودی شده در خاک پاک ما

نزد وزیر خارجه٬ ملا مشاور است

در شهر٬ مرده را به سر شانه میبرند

 لیکن میان بنز و کرولا مشاور است

ماما قدوس من که زمانی پیاده بود

حالا ببین به دبدبه٬ ماما مشاور است

دانی که روز و شب همه اینجا چه میکنند

در روز کیسه مالی و شبها مشاور است

دیشب دو خاله را به شفاخانه برده اند

مسوول بار داری آنجا مشاور است

گویی که در حکومت وحدت ز روی ناز

مجنون وزیر گشته و لیلا مشاور است

اینجا به غیر حضرت ماما قدوس من

فضلو مشاور است و گل آغا مشاور است



 

         هارون یوسفی

لندن:  ۲۲ فبروری ۲۰۱۵

 

 

++++++++++++

 

گاهی شده؟

گاهی شده که طعمهء دزدان شده باشی؟

ناکرده گنه٬ راهیی زندان شده باشی؟

گاهی شده که گریه کنی تا به ثریا

از زندگی خویش پشیمان شده باشی؟

گاهی شده از قلت بی آدمی و٬ حیف!

هم صحبت بی دانش و نادان شده باشی؟

در خانه خود باشی و بیگانه بیاید

در خانهء خود نوکر و دربان شده باشی؟

گاهی شده بزغالهء یک رمه شوی ٬ بعد

مشغول نگهداری چوپان شده باشی؟

گاهی شده که یکصد و ده روز و دو ساعت

هر ثانیه تو در غم اعلان شده باشی؟

گاهی شده از دست چنین مردم نادان

در زندگی ات نقطهء پایان شده باشی؟

 

درست میشه!

به من گفتی که هارون جان ٬همه چیز ها درست میشه

نشد امروز اگر٬ فردا و پس فردا درست میشه

به من گفتی که در پایین٬ کسی کاری نمی تانه

تمام کار ها از جانب بالا درست میشه

به دفتر با پکول و شال و تفدانی نمیآیند

حساب  فیشن و آرایش کالا درست میشه

به من گفتی که چور و رشوت و قاچاق و گاوزوری

به دستور جدید شخص اوباما درست میشه

شنیدم که حکومت روز و شو مشغول و بیدار است

که نرخ تیل و برق و باقی ی اشیا درست میشه

« بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم»

که شد کابینه هم اعلان٬ وطن گویا درست میشه
 

پ.ن: به خاطر گل روی ماما قدوسم٬ بر حرف «ت»

کلمهء«درست» زیاد فشار نیاورید که میزنید وزن را خراب میکنید.

تنکیو

 

چرا؟


بعد
۱۰۰ روز زکابینه اثر نیست، چرا؟
کسی از ملت بیچاه خبر نیست، چرا؟

مردم از دربدری ها به فغان آمده است
امنیت در هری و بلخ و کنر نیست، چرا؟

یادتان است چه سان وعدهٔ فردا میداد
اینه، فردا شد و از وعده اثر نیست، چرا؟

سر یک چند نفر دعوی و دنگل دارند
غیر ازاین ها، تو بگویی که نفر نیست، چرا؟

تا به کی منتظر حرف 'کری' باید بود
یا خلاص گیر، درین ملک، دگر نیست، چرا؟

هارون یوسفی

 

 

  0000000000000000000000000000

 

او غایتا !


در گذشته آدمِ هوشیار پیدا میشده
سگرتی در پهلویِ نسوار پیدا میشده

تنبلی و چرس و هیرویین و کوکایین نبود
از برای هر جوان یک کار پیدا میشده

در دفاتر گدودی و مردم آزاری نبود
یک دو سه تا کاتبِ بیدار پیدا میشده

هر وکیل و هر وزیر از هر دو هفته ،یک دفعه
غیرِ بادیگارد در انظار پیدا میشده

تابلیتِ بی اثر در هیچ درملتون نبود
خامخا دارو بَرِ بیمار پیدا میشده

فلمِ امریکایی و ایتالوی در سینما
هفتهء یک بار یا دو بار پیدا میشده

هیچ جا القاعده و داعش و طالب نبود
امنیت در شهر یک مقدار پیدا میشده

چاسکو با چارعرق از موملایی تا به زمچ
هر بلا در قوطی عطار پیدا میشده

گر که ویسکی را نمیدیدی ز فرط مفلسی
یک پلاستیکی سَرِ بازار پیدا میشده

پشتِ سوپ و ترشی و سلاته و شلغم چلو
هم مربا موقعِ افطار پیدا میشده

مثل ما طناز ها، خارج از کشور نبود
خال خال از آن سوی دیوار پیدا میشده

هارون یوسفی 
لندن: 21 اکتوبر 2014

 

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

این حرامزاده ها! 

بنگر چه ماهرانه فروش ات نموده اند

مانند برده، حلقه به گوش ات نموده اند

سمبول ِ کوه و پیکره ها بودی و، کنون

بازیچه هایِ «مرکل» و «بوش» ات نموده اند

خونِ ترا و اشک تو و آبروی تو

در جامها فگنده و نوش ات نموده اند

تا بانگ اعتراض و فغانِ تو نشنوند

با چرس و بنگدانه خموش ات نموده اند

دار و ندار و خاک و زمینت گرفته اند

بنگر چگونه خانه بدوش ات نموده اند

                                                                                                           

هارون یوسفی

لندن.27 جون 2014

 

 

بی نظمی
.................

بنگر که خاک و آتش و دریا یکی شده
حاجی و شیخ و گبر و نصارا یکی شده


فارغ ز راه و نقشه و برنامه و مرام
شیر و شراب و پپسی و کولا یکی شده


در لابلای تی وی و در روزنامه ها
گویی که قهر و خنده و دعوا یکی شده


در چورِ مال و غارتِ دار و ندار ما
دزد و شریف و مفلس و دارا یکی شده


با زور خود به شانه مردم نشسته اند
شیر و شغال و بره و «روبا »یکی شده


القصه در دکانِ زد و بند و رای خلق
کینو و مرچ و شلغم و نعنا یکی شده

تذکر چوچه: دم روباه را به خاطر قافیه بریدم

هارون یوسفی

 

++++++++++++++++++++++

 

به استقبال شعر و آهنگِ: وطن عشق تو افتخارم!
 


لطفن این آهنگ را در حالتِ نیمه ایستاده ، با صدای نیمه جَر، رسا و پر از احساس وطنپرستی ، با چهرهء نیمه تراژیدی، در یک زمانِ نیمه مناسب در اتاق نشیمن تان بخوانید.

نوت: قبل از خواندنِ این آهنک، نیم گیلاس آب سرد نوشیده و سه بار نفسِ نیمه عمیق بکشید.


وطن
----------

وطن عشق تو یک سوال است
رها کردنت بس محال است
وطن دشمنت در گریز است
رفیقان تو درپچال است
وطن طاقتم طاق گشته
به هر جا روم پرس و پال است
نه برق است و نی تیل و نه نان
نه آب ونه سنگِ زغال است
ببین کودک من مریض است
شفاخانه غیر فعال است
وطن! اجنبی اجنبی است
گپِ شان فریب است و چال است
هر آنکس که بود اعتراضی
بدان گردنش زیر بال است
ببین راکبین را به سرویس
سر پایه‌دان ها کشال است
ببین قشر روشنگر تو
سرِ «گاه» و «تون» در جدال است
وطن آفرین برتو بادا!
که صبر تو هم بی مثال است
گمان میکنم روز خوب ات
محال است و خواب و خیال است
وطن خشت و خاک ات ربودند
به هر کوچه ات صد دلال است
چرا کُلّ بدبختی تو
نزاع جنوب و شمال است
وطن طالبانت همیشه 
پی انتحار و قتال است
وطن عسکران دلیرت
همه لایق یک مدال است 
وطن هست و بودت ربودند
ببین صاحبانت بقال است
خلاصه بگویم وطن دار
ببین این چه روز و چه حال است 

هارون یوسفی

 

 


بالا
 
بازگشت