پروفیسور شرعی جوزجانی

 

دوکتورعلوم، پروفیسور

عبدالحکیم شرعی جوزجانی

 

بابا رحيم مشرب

غواص دريای " وحدت"

 

 

شاعروعارف بنام اوزبیک بابارحیم مشرب که به سال 1653 درنمنگان در فامیل ملا ولی بوزچی (بافنده) زاده شد، درکودکی پدر خود را ازدست داد. خانواده دچار تنگدستی بود، مادرش باتار ریسی حیات آنهارا به مشکل تامین میکرد. او بعد از آموختن سواد از ملایان محل، از نزد خواجه عبیدالله مشهور به ملا بازار آخوند که به علوم دینی و حکمت آشنابود مقدمات علوم رایج وقت را فرامیگیرد و زبان فارسی را می آموزد و بعدا به توصیهٔ او در سال 1665نزد شخصیت متنفذ آن وقت هدایة الله معروف به آفاق خواجه ایشان از فرزندان مخدوم اعظم یکی ازنمایندگان برجستهٔ طریقت نقشبندیه به شهر قاشغر(کاشغر) در تورکستان شرقی میرود و به آموختن انواع علوم عقلی و نقلی از جمله تعلیمات تصوف مصروف می شود.

مشرب در وجود آفاق خواجه شخصیت ایدآل خود را می یابد و به صفت یک مرشد به او دست ارادت میدهد و یک تعداد اشعار خودرا در وصف او می سراید. مشرب به پیشگویی او در مورد شهادت خود در شهر بلخ به دست شخصی به نام محمود خان باور داشته و در اشعار خود بار بار از آن یادآوری کرده است.

قانیمنی توکر ایرمیش بلخ شهریده محمود خان

تقدیر ازل بولسه، نیله ی انگه بیرمی جان

درکاشغر و یارکینت پسر مخدوم اعظم اسحاق خواجه که مادرش بی بی چه قاش فری از خانوادهٔ قراخانیان بود و بعدا فرزندان او ازجمله آفاق خواجه تا نیمهٔ قرن 18حکمرانی داشتند.

 آفاق خواجه در جریان کشمکش ها به خاطر حاکمیت مدت مدیدی در تبت متواری بود و با راهبان بودایی آنجا تماس داشت و سر انجام طوریکه مشرب شناس دوکتور دلارام همرایوا با اتکا به منابع تاریخی می نویسد در سال 1678 به کمک حامیان خود به کاشغر بازمیگردد و بر تخت حاکمیت می نشیند.

هرچند مشرب به صفت یک مرد وارسته به جاه و جلال دنیوی علاقمند نبود،  با آن هم با رعایت مناسبات پیر و استاد نزد او برمیگردد و مدتی در خدمت او قرار میگیرد. بعد از چندی باز هم درگاه مرشد را ترک میگوید و متباقی عمر خود (33 سال) را در سیر و سفر و آوارگی در دیار غربت بسر می برد. او به مکه و مدینه می رود و از کشورهایی که در خط سیراو قراردارد می گذرد و طوری که ادبیات شناس موسرمانوف یادآور می شود، وی از طریق آزربایجان به تورکیه می گذرد و در آنجا از نزدیک به زندگی و آثار عمادالدین نسیمی (*) و جلال الدین رومی آشنا می شود.

مشرب شناسان از بررسی غزلهای مست و شورانگیز دنیوی مشرب به این سوال روبرو شده اند که آیا مشرب در حیات خود به کسی دل دل داده و کدام زنی را دوست داشته است؟ در منقبت نامه ها و داستان های زندگی افسانوی مشرب درین زمینه به روایات ضد و نقیضی برمیخوریم. در یکی ازین روایتها گفته می شود که اوعاشق یکی از کنیزان مرشد خود آفاق خواجه بوده و چون این ماجرا برملا میشود، اورا شدیدا مجازات میکنند و از در میرانند. اما محققان با در نظرداشت وارستگی و روح عالی مشرب و عقیدتی که تا آخر عمر به مرشد خود داشته، این قصه را کاملا جعلی و خودساخته میدانند. بنده به خاطر دارم در یکی ازین داستانها که در دوران کودکیم مادرم برای زنان همسایه میخواند، گفته میشد که چون مریدان میخواهند برای مشرب زن بگیرند، او گوش خود را بر شکم آن زن گذاشته، صدای اطفالی را می شنود که میگویند «آته نان، آنه نان!» (یعنی پدر نان بده، مادر نان بده!). او میگوید که من نمی توانم برای آنها آب و نان بدهم و آنجارا ترک میکند.

به نوشتهٔ دوکتور دلارام همرایوا، ن. ن. پنتوسوف با استناد بر مناقب می گوید که او با ملکهٔ قیرغیزها به نام ستیرجاب دختر قانتاجی ازدواج میکند و از وی صاحب فرزندی میشود، اما هیچ یک ازین داستانها توسط منابع تاریخی تایید نگردیده است.

در منابع مختلف دو اثر به نامهای «مبدأ نور» و «کیمیا» به مشرب نسبت داده شده است. به گفتهٔ همرایوا این نظر از طرف استاد عبد رؤف فطرت در زمان خودش و نیز برخی مشرب شناسان دیکر تایید شده و گفته شده که مشر ب هنگام اقامت در تورکیه پس از آشناشدن به آثار مولانا انرا به عنوان توضیحی بر این آثار سروده است، اما برخی دیگر از جمله دوکتور علوم حمیدالله بالته بایف با این نظر موافقت ندارند. بنابرآن اثبات این فکر تا کنون مورد اختلاف نظر محققان قراردارد.

    درهرحال بابا رحـیـم مشـرب (1653 -1711م) به مثابهٔ یک ستارۀ درخـشان ادبیات کلاسیـک اوزبیک در درازنای زمان با سیمای پرفروغ خود، قـلـب و روح ما را منـور ساخـته و با اشعـار ناب دلپذیر خـود مورد قـبـول مـردم ما واقع گـردیـده اسـت. 

   او هـم صـوفی، هـم  شاعـر و هـم دارای تفکرفلسفی و درعـین زمان عـلمبردار اندیشه های انساندوستی و فـکرآزاد و پیشگام فـدایی مبارزهٔ ضـد بی عـدالتی بود.

 آثارمشرب دارای ابعـاد وسیـع و گسترده است. ما درین مبحـث دیدگاه هـای عـرفـانی او را در اشعـارش، به خـصوص در مـورد مسایل مربوط به فـلسفۀ «وحـدت»، مورد بحث و ملاحـظه قرار میدهیم.

  افـکار و عواطف مـربوط به «وحـدت»، در اشعـار بابا رحـیـم مشرب جایگاه بلنـدی دارد. او به صفـت شاعـری که به ذوق و جـذبه گـرویـده، تمام دنیا و هـستی را عـبارت از عـشق می داند. به نظـر او عـشق تکانهٔ حـرکت و حـیات و مقـصد آفرینش است«غـرض از کون ومکان عـشق بود، نه کان و نه جـوهـر».

   او عـاشق حـقـیقی و شاعـری است که به آتش عـشق سوخـته و خـاکستر شـده، در عـمّان روحـش پیوسته طوفان عـشق مـوج می زنـد. چون قلبش گنجایش حـس و هـیجـان شعـله ور او را ندارد، می خـواهـد آن را به وسیلهٔ کلمات افـاده کـنـد. لیکـن عـواطف او چـنان شعـله ور، بی نهـایت و بی شمـار است که به قـالب کلمات و عـباره هـا نیز نمی گنجد، وزن شعـر برای این مقصد تنگی می کـنـد. از هـمیـن سبب او نیز گاهی ماننـد جـلال الدین رومی بلخی بعـضأ از حدود موازین شعری خـارج شـده، احـساس و هـیجـان خـود را با عـبارات سـاده، نهـایت شیـرین و مناسـب افـاده نمـوده می گـوید:

   «مینگ معـنی نی بیر نکته بیلـن مخـتصر ایتدیـم»

    (هـزار معـنی را با یک نکـته مخـتصـرساختم).

  بعضا در اشعـار مشـرب برخی کمبودی هـای لفظی به نظـر می رسـد. سبب اول آن اگـرعـوامـل ذکـر شـده حـساب شـود، عـامـل دوم سهـو و خـطای کاتبان است که هـنگام استنساخ صورت گـرفـته است. به نظـر ما، بابا رحـیـم مشـرب در جـریان زندگی قـلـندرانه اش، به جـمـع آوری اشعـار و تهـیۀ دیـوانش نپرداخته است. بعـد هـا بیشتر اشعـار او غـیر از نسخـه هـای نوشته شـده، از زبانی به زبان دیگـر انتقـال یافـته و در مناطق مخـتلف روایت شـده است. غـالبأ کسانی که آثار او را جـمـع آوری نمـوده انـد، هـم از نسـخ نوشتاری وهـم از طـریق اشعـاری که توسط مـردم خـوانده می شود، یک جا با حـوادث عـجـیب قـصه هـای زنده گی او را نوشته انـد. تعـدادی ازین قـصه هـا خـود ساخـتگی بوده، به مقـام عـلمی، ادبی و فـلسفی شاعـر مطابقـت نمی کـنـد.

   این قصه هـا غـالبأ از طـرف مـریدان، اخـلاص منـدان و عـوام الـناس که به ولایت او اعتقاد داشته اند بافـته شـده و آنچـنانکه در مـورد زندگینامهٔ تعـدادی از مشایـخ طریقـت صورت گرفته، در زندگینامهٔ پر از ماجـرای مشـرب نیز شامـل و روایت شـده است. 

  اشعـار فـارسی بابا رحـیـم مشـرب، نسبت به اشعـار تورکی او درست تر نقـل شـده است. سبب آن شاید این باشـد که، بسیاری از نسخـه هـا توسط کاتبانی نقـل شـده که آشنایی کامـل به زبان تورکی نداشته انـد. این حـالـت در استنساخ برخی از آثار عـلیشیر نوایی و کتابت کلیـات اشعارعبیدالله خان عـبیـدی پادشاه شیبانی نیز به شکل روشـن دیـده می شـود.

   مشـرب ماننـد تمـام صوفـیان «وحـدة الـوجـودی» در کاینات فـقـط یک حـقـیقـت، یک محـبوب حـقـیقی – یگانه آفـریدگار را می بینـد. درین راه فـرق کعـبه و بتخـانه را نمی شناسد، از نظر او رهـروان کعـبه و بتخـانه هـمهٔ شان، هـمان یگانه حـقـیقـت را می جویند. از هـمین سبب لازم است تا به مسلمانی و کافـری او دل نه بنـدیم، چـون که او از ازل «اناالحـق» گـفـته و از هـمین رو در ساغـر عـشق او هـمیشه به جـای می، خـون منصـور در جوش است:

                         اناالـحـق گـوی ایجـادم، تجــلّی پـرور عـشقـــم

                         مـدام از خـون منصورم میی در ساغـر عـشقم

                         نه از کـفـرم تمنــایی، نه از اسـلامــم امیــــدی

                         نـدانـم کـعـبه و بتخــانـه از هــم، کافـر عـشقـم

    هـمینگـونه بعضا او از دیدن حـرکات پرستـنـده گان صمـد (پروردگار) و عـبادت کننده گان صنم هـا در حـیـرت فرو می رود و می پرسد که آیا می شود به جای «یا صمدا»، «یا صنما» بگویم؟!:

«یا صمـدا» نی تـرک ایتیب، «یا صنمیـم» دیسـم مـوکـیـن؟

 عـیش و سـرور نـی قـوییب، یا که غـمیـم دیســم مـو کیــن؟

     دیدگاه مشـرب در مـورد انسان حـقـیقی عـجـیب و دلچـسپ است. مقام او از تمـام کائنات حـتی از فـرشتـه هـا بالا تر است، چـون که انسان (حـضرت آدم) مسجـود آنهـا بوده، یعـنی پروردگار بعـد از آفـرینش انسان آنهـا (فـرشته هـا) را به سجـده کـردن در برابر او امـر کـرده بود. بعد از آن که انسان به مقـام عالی خویش نایل می شود، زمیـن و آسمان، محـشر و کـوثر و حـتی فـرشتگان مقـرّب ماننـد جـبرائیـل نیز به جایگاه والای او رسیده نمیتواننـد. چـون که آنهـا انسان نیستنـد، از هـمین سبب ازعـشق و محـبت جـدا بوده، درد و غـم عـشق را نمیتوانـند احـساس کنند:

«تارتسـم بیـر آه درد بیلــــن محـشـرینـگ کـویـر!»

«قـیلسـم فـغـان، بولاغی قـوریب کوثـرینگ کویر!»                

 «قــاچ آسمـان پنـاه گـه یاشـون، پیکـرینگ کویر!»    

«ای جـبـرئیـل ییغ ایمدی اوزینگنی پرینگ کویر!»

«بی درد سـن، فـرشته سـن و عـشق دن یــــراغ!»

ترجمه: اگر یک آه دردمندانه بکشم، محشرت می سوزد، اگر فغان و ناله به راه اندازم، کوثرت درمیگیرد و سرچشمه اش می خشکد. ای آسمان به گوشه ای پناه ببر، ورنه پیکرت طعمهٔ حریق خواهد شد. ای جبراییل دیگر خود را جمع و جور کن، ورنه پر و بال خود را ازدست خواهی داد، زیرا تو بی دردی، فرشته یی و از عشق به خبری؟!»

       در اشعـار مشـرب، تمثال مـوسی، خِـضر و عـیسی بسیار زیاد دیـده می شـود. مشـرب مشتاق دیـدار محـبوب حـقـیقی است. اشتیاق دیـدار، او را لحـظه یی هم آرام نمی گـذارد. هرچند میداند دیدار او دریـن جهان میسر نیست، بازهم ماننـد مـوسی در انتظار او می طپـد و میگوید: اگـر دیدن جمالت میسـر نشـود، جـنت و حـورت را چه کنم:

«جـنـت و حـورینـگ نی نیله ی تا جـمـالینـگ بـولمـسـه؟»

   کـوه «طـور» و وادی «اَیمـن» منحـیث رمـز تجـلّی آفریدگار بار- بار در اشعـار او تکـرار می شـود. کـوه طـور که در قـرآن کـریـم ذکـر شـده، به طـرف چـپ بیابان کلان که وادی اَیمـن نام دارد قـرار داشته، زمانی که مـوسی در آنجـا از پروردگار التجـا نمـود «ربِّ اَرِنی!» یعـنی (ای پروردگارم خـودت را بمـن نشان بده)، جـواب داده شـده بود که: «لـن تـرانی» یعـنی هـیچگاهی مرا نخواهی دید. بعـدأ به مـوسی گفـته می شـود که به طـرف کـوه ببین، اگر هنگام ظهور من بتواند به جـای خـود استقرار یابد، تـو نیز مـرا خواهی دید.. چون خدا به کـوه «طـور» تجلی میکند، کوه نمیتواند تاب بیاورد و پارچـه پارچـه می شـود، در قـرآن کـریـم «وخـرّ مـوسی صَعِـقـا» (یعنی مـوسی بیهـوش شـد و بر زمین افـتاد) آمـده است.

  این حـادثۀ الهی، هـمیشه مشـرب را به سوی خـود میکشاند و روحش را متلاطم می سـازد. او، بعـضا به حـادثۀ مـذکـور اشاره نمـوده، با نهـایت جـسارت می گـویـد: 

                           نیــم مـوسی نقــاب از چـهـره بـردار

                           نمـی آیــد خـوشـم ایـن «لن تـرانی»

   یعـنی مـن مـوسی نیستـم، پرده از رویت بـردار، ایـن که گفته ای («لـن تـرانی» مـرا هـیچـگاه نخواهی دید) خـوشـم نمی آیـد. در شعـر دیگـرش میگوید:(«خـرمـوسی» رفتم و «انی اناالله» آمـدم) یعـنی مـن ماننـد مـوسی مدهوش افتادم، لیکـن «انی اناالله» (بـدون شک مـن خـدا هـستـم) گویان آمـدم و به گـفـتن «شطحـیات» میپردازد. شطحـیات که از لحـاظ معـنی ظاهـری ضـد شـریعـت می باشد، عـبارت از کلماتی است که از طـرف عـآرف و صوفی در حـالات وجـد و هـیجـان به زبان آورده می شـود. مثلأ، بیت مـذکـور و گفـتار«اناالحـق» (یعـنی مـن حـق – من خدا هـستم) که از زبان منصور حلاج برآمد. با به  زبان آوردن این قبیل کلمات منصور حـلاج، عـمـادالدین نسیمی و بابا رحـیـم مشـرب به فـتوای علمای قـشری و متعـصبین دین کشته شـدند.

 

مشرب تمثال مـوسی را که به دیـدار حق نرسیـد، ذیلأ به زبان می آورد: 

                     «ربّی ارنـی» دیـدی مـوسی کلیـم، هـیـچ ییتمـه دی

                     عـشـق دیـن نالان بولـوبان، کیچـه لـر بیدار اوزیـم

   در جـای دیگـر وزیـر شـدّاد و ظالـم فـرعـون «هـامان» را که ضـد مـوسی بود چـنین بیان می کـنـد:

                         در چـشـم اهــل عَـالَـم صـوفی وشـم به ظاهــر                        

                         سیـرت طـراز «هـامـان»، انـدر لباس مـوسی

   یعـنی اگر در نظـر اهــل عَـالَـم در لباس مـوسی هـم دیـده شـوم، لیکـن در حـقـیقـت سیـرتـم – خُـلقـم ماننـد «هـامـان» است.

   تمثال مـوسی و کـوه طـور، به حیث مظهـر تجـلّی الوهـیت، همیشه مد نظر منصور حـلاج نیز قـرار دارد. منصـور به خـاطـر توضیـح ماهـیتش، معـما گـونه در اخـیر یک شعـر خود چـنین می گـوید:

                          «ابصـر تَنی بمـکان مـوسی قـــایٔمــا»

                          «فـی النّـور فـوق الطّـور حـین ترانی»   

یعـنی اگرهـمـآن وقـت به مـن نگاه می کردی، مرا بر فراز کوه طـور، در جـایی که مـوسی قـرار داشت غـرق در نور مشاهده می کردی.

«خِـضـر» به مثابهٔ نشان دهـنـدۀ راه به موسی و به صفـت رمـز حـیات ابـدی و رهـرو راه حـق شناخـته شـده است. مشـرب هـم می خواهد ماننـد خِـضـر، از چـشـمۀ زلال ابـدیت آب بنوشد و مثل او به حـیات ابـدی بـرسـد:

                     «زلال چـشمه سیـدن خِـضـر تاپـدی عـمـر طـویـل» 

                     «منـگا بقـــا لیــغ اوچــــون چـشــمۀ زلالینگ آچ»

   بعـضـأ او را با عـیسی مسیـح یکجـا ذکـر می کـنـد. عـیسی مسیـح (حـضـرت عـیسی)، قـبـل از حـضـرت محـمّـد پیغـمـبر آخـرین بود. اگـر چـه او ظاهـرأ به دار (صـلیب) آویخـته شـده، اما برطبق روایت کتب آسمانی آفریدگاراو را به آسمـان (آسمان چـهـارم) بلـند کـرده است و تا روز واپسین زنده خواهد مـانـد.

  حـیات پر مـاجـرای عـیسی، به خـصوص روز هـای آخـر او  نهـایت سنگـین و با عـقـوبت گـذشته است. او در راه تأمیـن پیروزی حـقـیقـت و جـا گـزینی عـدالـت و به خـاطـر مبارزۀ جـدی، توسط دشمنان به دار آویخـته شـده، به طـور وحـشیانه به قـتـل رسانیـده شـد. از هـمین جـهـت مشرب تقـدیر خـود را به سرنوشت او ماننـد می کنـد و بعـضـأ می خواهد عـیسی صفـت شـده، سر به آسمان هفتم بزند و بالا تر از او قـرار داشته باشـد و صحن فلک را برای قلندر جایگاهی مناسب میداند.:  

                    باشیم هـفت آسمان گه ییتسه، من عـیسی صفـت بولسم

**

عـیســـــی روح پـــــــــرور، تــــرک تعـلـــــق ایــلــــــر  

                    کــوک صحــنیـــده قــلـندر، یخـشــی مـکان ایـمـس مـو؟

        گـر چـه عـیسی عـروج نمـوده به آسمـان هـا بلنـد شـد و در حـریم کـبریا زنده گی می کـند، با آن هم به دیدار محبوب نرسید. مشرب به خـاطـر رسیـدن به دولـت وصـال آرزوی «یـار غـار» شدن را می کـنـد. اصـطلاح «یار غـار» لقبی است که به خلیفه اول ابوبکر صدیق داده شده. او کسی است که در جـریان هـجـرت سرنوشت خود را با سرنوشت پیغـمـبر اسلام گره زده، هنگام پناه بردن به غـارحرا، به صـفـت دوست صادق و مخـلص او لحـظات خـطـرناک را سپری نمـوده است. در قـرآن کـریـم با کلمات «ثانی اثنیـن اذ هُمـا فی الغـار» (دومین شخص از دو کسی که هردو در غـار بودند) به او اشـاره شـده اسـت. 

«عـیسی چـیقـیـب هـوا اوزره، کـورمه دی معـشوق یـوزیـن»

«عـشقـینـگ اوتیـده مــــن کـوییـب، بـــــالله یـار غـار اوزوم»

     دلچـسپی به عـیسی و تقـدیـر او، مشـرب را به منصـور نزدیک می کـنـد. از نظـر منصور عـیسی مسیـح با خـصوصیت های ویژهٔ خـود یعـنی تولدش بدون مـادر، با بزرگواری و فـدایی بودن در راه حـق مـورد حـرمـت بی حـد منصور قـرار می گـیـرد. حـتی او در یک شعـرش می گـوید که می خـواهـم با مـذهـب صلیـب از دنیا بروم، بَطحا (مکه) و مـدینه را نمی خـواهـم، و ارزو دارد تقـدیری مانند عـیسی داشته باشد:

                            «عـلـی دیـنِ الصّـلیـب یکــون مــوتـی»

                            «ولاالبــطحـی اُریــــد و لاالمـــــدینـــه»

   منصـور حـلاج و عـمـادالدین نسیمی که قـربانی راه اندیشهٔ «وحـدت» شـده اند، از نقـطـۀ نظـر مشـرب به صفـت چـهـره هـای درخـشان و قـهـرمانان بر گشت نا پـذیر تبارز می کـننـد. مشـرب نسبت به آنهـا حـرمـت عـمـیق، محـبت بی حـد اظهـار نمـوده، تقـدیر خـود را با آنهـا می بنـدد و به خـاطـری که به منصـور پیوسته شکـر خـدا را به جـا می آورد. او یکی از غزلهای پرشور تورکی نسیمی را با ردیف «سیغمرم»، با ردیف «سیغممدور» یعنی نمی گنجم، استقبال کرده است که مطلع آنرا ذکر میکنیم:

عجب مجنون ایرورمن، دشت إیله صحراغه سیغممدور، 

دلیم دریـــای نــــوردور، موج اوریب دنیاغه سیغممدور.

 یعنی من عجب دیوانه ای هستم که در دشت و صحرا نمی گنجم، گاهی که دلم مانند دریای نور موج زند، جهان نیز گنجایشم را ندارد.

  به اساس روایت هـای منقبت نامه ها برای شـاه مشـرب از طـرف مـرشـد او آفـاق خـواجـه بشارت شهـادت او توسط شخـصی بنام محـمـود خـان در بلخ داده شـده بود. مشـرب هـمیشـه در اشعـار خـود تقـدیر خـود را به منصـور هماننـد کـرده، در مـورد شهـادت خود سر انجام از دست محـمـود خـان در شهـر بلـخ یاد آوری نمـوده است. درین شعر میگوید که محمود خان نامی در شهر بلخ خونم را خواهد ریخت. در صورتی که سرنوشت ازلی چنین بوده چه طور می توانم جان نسپارم. هزاران سپاس خدای را که بدست قاتلان منصور به او پیوستم. هرکه رهرو عشق تو است، البته از جان می گذرد، آن که از جان نگذرد، دعوایش همه دروغ و باطل است:

                     «قـانیمنـی توکار ایرمیش، بلـخ شهـریده محـمـود خـان»

                     «تقـــدیــــر ازل بـولسـه، نیلــــــی انگـه بیـرمی جــــان»

                     «مینـگ شـکــر خـداییمـغـه، منصــور غــه قــوشیلـدیم»

                     «اول روی سیــه لــر کـیــم، منصـور نی اولـــدورغـان»

                     «عـشقـینـگ یــولیغــه کـیـرگـن، البتـه کـیچـر جـانـدین» 

                     «کـیچــمس ایسـه دنیــا دن، ایتگـن سوزی دور یالغان»

بابا رحـیـم مشـرب به صفـت انسانی آزاد از هـوا و هـوس، عاری از خـواهـشات نفـسانی، مـال و دولـت، فارغ از اندیشهٔ تاج و تخت، به مثابهٔ یک درویش وارسته زنـد گی می کـنـد. حـافـظ شیـرازی گفـته بود:

درویشم و گدای  ولیکن نمیدهم

پشمین کلاه خویش به صد تاج خسروی

از مشـرب بشنـویـم:

                         بهـشـت ایـوانی ده حـــور و رواقـیـن آرزو قـیلمـی    

                         سـاتـر غـه دیـن و دنیـا نی، رواجـیـن آرزو قـیلمی

                         باری، روم و خـتا باج و خـراجـین آرزو قـیـلمی

                         شـۀ روی زمیـن و تخـت و تــاجـیـن آرزو قـیلمـی

                         گـدای فـقـر بولـدوم، سَیـر ایترمن بحـر و بَـر تنها

یعنی نه ایوان بهشت و نه حوریان آنرا آرزو کردم، نه هوای دین و دنیا بر سرم زد، نه تمنای باج و خراج روم وچین در دلم جای گرفت و نه در هوس تاج وتخت شاهان روی زمین افتادم، فقط گدایی درویشم که به تنهایی بحر و بر را در می نوردم.

  گاهی هر دو عـالـم را ماننـد دو پاپوش (نعـلیـن) به یک سو می انـدازد، چـون که او از دیوانگان سلطان حـقـیقی و رنـدان برهـنـه پا اسـت:

                          کـونیـن را چـو نعـلیـن انـداخـتیـم و رفـتیــم

                          دیوانه گان شاهـیــم، رنــد بـرهـنـه پـاییــــم  

   در عـیـن حـال بابا رحـیـم مشـرب شاعری نهـایت دلسـوز و انسان دوست بوده، در غـم انسان هـای مظلـوم، جـبـردیده و درمـانـده است که از دست ستمگران دلهای شان چاک چاک است و در سراشیب نابودی قراردارند. درد آنهـا را عـمیقـأ احـساس می کـنـد:

                        دلی تیـغ ستـم دیـن یـاره بولغــان خـلـق نـی کـوردوم

                        تنی درد و الـم دیـن پـاره بولغـان خـلـق نی کــوردوم 

                        کـوزی وقـت سحـر سیـاره بولغـان خـلق نی کـوردوم

                        فـنا شهـریـده کـوپ آواره بولغـان خـلـق نی کـوردوم

                        ظلـم طغـیان ایتیبـدور هـــر بیری سی بی خـبـر تنهــا 

   او با رهـبران متعـصّب دِیـنی دوران خـود آشتی ناپذیراست، چـون که در هـمـه جـا طومار عـشقی را که به تار زلف او پیوسته است به گـردن دارد، ازین رو شیخ الاسلام با دیدن او چون شیطان می گریزد.  متعـصبان کـوتاه نطـراز پی بردن به ماهـیت و ریشـۀ چـنین عـشق حـقـیقی ناتوانند:   

     مینـی کـورسـه قـاچـا دور شیـخ الاسـلام اهـرمـن ینگـلیـغ

   نیچـون، بـوینـومغـه زلف تـاری چـیـرماشقـان طوماریم بار

   وقـتی آثار بابا رحـیـم مشـرب را به دقـت می خوانیم ، به عمق مفـاهـیم آن که با عباراتی شفاف چون آب زلال افاده گردیده اند پی می بریم.

  با در نظرداشت ملاحظات بالا می توان گفت که، در اشعـار بابا رحـیـم مشـرب از یک طـرف توجـه به خـصایـل عـالی مربوط به حیات انسانی یعـنی توجه به عـلـم و فـضیلـت، متصف بودن به ایمان و وجـدان، دوری جستن از بـدی هـا و روی آوردن به خـوبی هـا، وفـا به قـول و اجـتناب از دروغ، داشتن مهـر و محـبت نسبت به پدر و مادر، مـردم و سـرزمیـن خود و دیگـر نورم هـای عـالی اخـلاقی جـا داشته، با اسلوبی دلکش و جالب افـاده گردیده، از جـهـت دوم، در آثار او اندیشه های تصّوفی و دیدگاه هـآی عـرفـانی، به خـصوص مسئلۀ «وحـدت» عـمیقـأ ریشه دوانده اسـت. اندیشه های مـذکـور، آمیخته با عواطف عشق الهی اسلوب شعـری مشـرب را سمت می دهد. هرچند او به این جایگاه عالی رسیـده، اما در پهـلوی اسـم پر افتخار او اضافه شـدن کلمـۀ «دیوانه» جـلب توجـه می کـنـد. حـتی زنده گی نامۀ او با یک سلسلۀ اشعـارش بنام «دیوانه مشـرب» هـم نشـر شـده است.

    به نظـر ما سبب آن از یک طـرف این است که خـود او کلمۀ «دیوانـه» را بسیار به کار برده و بیشتر با نام خـود یکجا نوشته و از جـهـت دیگر این که او به شیوهٔ قلندرانه، به کشورهای مختلف دنیا سیر و سفر نموده و حیاتی درویشانه داشته است. ما درین باره با نظـر دانشمـند محترم استاد غـیب الله سـلام مـوافـق هـستیـم که میگوید «این که در پهلوی اسم شریف او کلمه ای چون «دیوانه» الصاق شده، نشان دهندهٔ ان است که در قلب و ضمیراو ذکاوتی خاص به اولیا و انبیا، انواری خاص به فرشتگان و نیرویی بی حد وحصر خاص به دیوان عجین شده است. ما دیوانه را «جـن دار»، «بی هـوش» نمی انگاریـم. چـه چاره! افـسوس که ما، بیشتر به ریشۀ کلمـۀ «دیوانه» توجـه نمی کـنیـم. دیو!!! دیو!!!».

طوری که گفتیم در تعـلیمات تصّوف روش فـلسفـی «وحـدة الوجـود» که ابن العـربی آن را اساس گـذاشته و ترویـج نمـوده، جـهـت دوم و بخـش جـدایی ناپذیر ایجـادیات مشـرب را تشکیل داده، اشعـار او را ماننـد غـزل هـای جـلال الدین رومی شور و هـیجـان، جـذبه و ذوق، حـرارت و زیبایی می بخـشـد. کسی که آنهـا را بخـوانـد بار دیگـر نیز میخواهد  بخـواند. شاعـر به جـلال الدین رومی و راز دار او شمس تبریزی به نظـر اخـلاص نگـریسته، در یکی از اشعـارش با مصرع«شمس تبریزی منـم، گاهی جـلال الدین منـم» آنهـا را به زبان می آورد. در بعـضی از اشعـار فـارسی مشـرب اسلوب شعـری جـلال الدین رومی چون «نیمیـم ز تورکستان، نیمیم ز فـرغـانه» انعـکاس می کـنـد و برخی اصطلاحـاتی که او به کار برده به نظر می رسد. مثلأ:

   از آشنـا گسستـه، پیـــوسته ایـم با دوسـت

      با خـویشتن نشسته، لیکـن ز خـود رهـاییم

   با شیـخ عـهـد بستـه، با لــــولیــان نشسته

     در هـر کجـا کـه بینـی، هـنگامـۀ خــداییـــم

    نظـر به افـادۀ آرنـولـد راجی دانشمنـد تصّوف شناس مشهـور، اگـر وحـدت، وحـدة الوجـود یا «پانته ایزم» از لحـاظ معـنای لغـوی عـبارت از وحـدت ماده باشد،  این اصطـلاح در فـلسفۀ عـرفـان، در«کـون و مکان» یعـنی در تمام کائنات فـقـط وجود یک ذات یعنی آفـریدگار را افـاده می کـنـد. به نوشتۀ دانشمنـد آلمـانی ماکس هـورتس در کتاب «فـلسفـۀ اسـلام» حـلاج تصّوف را چـنین توصیف نمـوده است:

   صوفی در نتیجـۀ توجه بی حـد و حصر خود در«اِفـراد»(یکی کردن، تنها کردن) در ذات آفـریدگار مستحـیـل می شـود(حـل میشـود) وغـیرازآفـریدگار چـیز دیکـری باقی نمی مانـد. مقـصـد نهایی صوفی عـبارت از محـو کـردن وجـودش در ذات الهی است (فـنا یعـنی فـانی شـدن درذات الهی – با«نیروانا»ی بودیست هـا یعـنی با فـانی کامـل شـدن برابراست).

  از نظـر راجی آرنولـد «اِفـراد» فـقـط عـمـل خـاص به آفـریدگار محـسوب می شود، اما به عقیدهٔ لویی مسینیون «اِفـراد» چـنان یک عـمـل انسانی است که، شخـص وجـود زیر نظـر خـود را انتخـاب نمـوده، او را از دیگـران به درجـه یی جـدا می کـند که خـودش و غـیر از او چـیز دیگـری باقی نمی مانـد.

  صوفی بعـد از رسیـدن به درجـه ای که دانشمنـدان گفته اند، در ذات الوهـیت محـو می شود، همان طوری که یک قـطـره آب وقـتی به عُـمـان بی پایان می ریزد، چون بخـواهـد خـودراببینـد، فـقـط عُـمان را می بیند، او نیز  زمانیکه بخـواهد خـود را ببیند، فـقـط «ذات» را مشاهده می کنـد. اگربه افـادۀ نوایی بگـوییـم:

                            قـیلیـب حـق وجـودیـده محـو اوز وجـودیـن

                            نــــــوایی مــونــی بیـــل طـــریــق تصّــوف

    به همین سان اعـتقـاد به وحـدت ماننـد ابن العـربی، عـطار، جـلال الدین رومی، بایزیـد بسطامی، منصور حـلاج، عـمادالدین نسیمی، عـلیشیر نوایی در بابا رحـیـم مشـرب نیز به درجـۀ قـوی مـوجـود بود. جـلال الدین رومی بلخی میگوید:

                               آنهـا کـه طلبـگار خــــداییـد خــــداییـــد

                               بیـرون ز شمـا نیست، شماییـد شماییـد

 (غـزلیات شمس تبریزی، با مقـدمۀ استاد جـلال الدین هـمایی، ص 269، انتشارات صفی عـلیشـآه، سال 1368).

 مشرب دربیت زیرمیگوید: من که بر کنگرهٔ عرش پا گذاشته، از لامکان جا خوش کرده ام، این مکان خاکدان را چه کنم؟

عرش نینگ کنگره اوستیگه قویگن من قدم 

لا مکاندن جای آلب من، بو مکاننی نی قیله ی؟

    مشــرب خود را مظهر «ذات الست یعنی آفریدگار میداند:

                        

                          سـر به جـیـب خـویش بـردم، از عــدم بـاز آمــدم

                          مظهــــــر ذات الستـــــــم، یکـتــن اوتـــاد آمــــدم

 

  طبـق اظهـار هـجـویری «اوتاد» از نظـر اهـل تصّوف، شش گـروه نزدیک به آفـریدگار بوده، بعـد از«قـطب» و «نقـیب»، عبارت از چـهـار شخـصی است که در ردیف سـوم قـرار دارند و درچـهـار گـوشۀ دنیـا، به صفـت چـهـار رکـن – ستـون استاده اند. هـمینگـونه مشـرب در شعـر دیگـرش می گـوید:

                       خَــرَّ مـوسی رفـتــم و «اِنّـی اَنا الله» آمــدم        

   یعـنی ماننـد مـوسی بر زمین افـتادم و «اِنّـی اناالله» (مـن خــدا هستم) گویان آمـدم و کلمـه آفـریدگار را نسبت به خـودش به کار برده اسـت. از این دو شعـر و دیگر سخنان مـشرب می توان به روشنی پی برد که، دیدگاه هـای مـربوط به نظـریۀ وحـدت در اندیشهٔ او چقدرعمیق و نیرومند است.

  در هـر حـال تدقیق عمیق و همه جانبهٔ اشعـار بابا رحـیـم مشـرب در روشنی دیدگاه هـای عـرفـانی او، تشخـیص جـهـات مشترک او با دیگـر شاعـران وحدت و توضیح دیدگاه هـای خـاص او از نقـطۀ نظـر عـلمی، در روشـن ساخـتن شخـصیت عـلمی - عـرفـانی این شاعـر عـارف کمک زیاد می کـنـد. چـون که مشـرب نه تنهـا با اشعـار فـارسی و اوزبیکی خود، بلکه با جهان بینی عـرفـانی – فـلسفی خـویش و به صفت ترغـیب کـنندۀ جـدی این دیدگاه هـا، گسترش دهـنـده و تلقـین کنندۀ عـقـیده خود بر ضـد حـامیان خـرافـات و بی عـدالتی و به مثابهٔ یک قـهـرمان شهید و فداکار که جـان خـود را در راه حـق قـربان نمـود، انسانی سـزاوار احـتـرام بزرگ است.    

  عـلاوه بـرین بابا رحـیـم مشـرب نه فـقـط در اوزبیکستان، بلکه در تمـام تورکستان و حـدود آسیای مـرکزی آخـرین نماینـدۀ روش عـرفـانی – فـلسفی «وحـدت» به حـساب می رود. اگـر چـه بعـد از او در تعـدادی از شاعـران این تمـایل به نظـر می رسد، اما این تظاهر بیشتر به اساس تقـلیـد بوده، پایهٔ عـمـیق عـقـیـدوی ندارد. 

مشرب در تمام ژٰنرها چون غزل، مستزاد، مربع، مخمس، مسبع، مثنوی و رباعی شعر سروده و در زبان اوزبیکی بیش از همهٔ شاعران مستزاد نوشته است. شعرایی چون نادره، هویدا، قاری، فرقت و حمزه غزلهای اورا استقبال و یا تخمیس کرده اند. در کشور او در رابطه به زندگی و آثار مشرب رمان، داستان، قصه و درامه ها نوشته شده، برخی جاده ها، پارکها، تیاتر و سینماها نیز به اسم او نامگذاری شده است.

   در مـورد حـیات و ایجـادیات بابا رحـیـم مشـرب یک تعـداد دانشمنـدان بنام اوزبیکستان به خـصوص عـبدالقـادرهـییت میتوف، عـبدالرشید عـبد غـفـورف، غـیب الله سـلام، نجم الدین کاملوف، وهـاب رحـیمـوف، کامـل جـان اسرائیلوف، جـلال الدین یوسپوف و دیگـران از مـدت هـای طـولانی بدین طـرف در جـمـع آوری آثار او اشتغـال داشته، با تهیهٔ مجـمـوعـۀ اشعـار او زنده گی نامۀ او را نوشته و به خـواننـده گان تقـدیم نمـوده انـد. به خـصـوص مجـمـوعۀ اشعـار مشـرب تحـت نام «مهـربانیـم قـیـده سـن» که توسط جـلال الدین یوسپوف به اسلوب انتقـادی تهـیه شـده، با اخـتتـامیۀ مفـصّـل و لغـتنامه در 400 صفـحـه منتشر شـده دارای اهـمیت خـاص است. مقـدمه هـایی که توسط دانشمنـدان نجـم الدین کاملـوف و غـیب الله سـلام به ارتباط کتاب نوشته شـده با در نظـرداشت جـوانب تحـلیـل عـلمی و انتقـادی آن در مـورد آگاهـی از ایجـادیات هـنـری و دیدگاه مشـرب کمک می کـنـد.

گردآورندهٔ اثر، با پژٰوهش و مقایسهٔ 12 نسخـۀ آثار شاعر، مجـمـوعـۀ مـذکـور را طی مدت طولانی با رنـج و زحـمت زیاد تهـیه کـرده است. یوسپوف در برخی موارد کوشیده است تا نواقصی راکه درنسخه های خطی وجود دارد به شکل قـیاسی، بعـضـأ به شیوه منطقی و بعـضـأ به اساس ذوق شخـصی خـودش اصـلاح نماید. لیکـن کار هـای انجـام شـده درین ساحـه کافی نیست. جـلال الدین یوسپوف ضمـن سخـنان بعـدی اش تأکید می کـنـد: (لازم است کارهای پژوهشی در مـورد روشن ساختن ابعاد زندگی و بررسی میراث ادبی مشـرب که وظیفه ای افتخارآمیز و درعین حال دشوار میباشد، به نحو پیگیر و خستگی ناپذیرادامه یابد). با آن هم در اشعـار چاپ شدهٔ مشـرب از نقـطۀ نظـر وزن عـروضی برخی کمبودی هـا دیده می شـود. اگـر ما اقـتدار بزرگ، درجـۀ عـلمی و قـریحـۀ عـالی شعـری شاعـر را در نظـر بگـیـریـم، حق نداریم تصور کنیم که این کمبودی ها(به استثنای یک عـدهٔ معدود آن) در اثـار او طبیعی می باشد.

 از هـمیـن رو تهیهٔ مجموعهٔ کامل آثار این همطریق منصور حلاج و عمادالدین نسیمی و همگام جـلال الدین رومی بلخی و ابن العـربی، متکی بر اساسات عـلمی و انتقـادی چون وجیبه ای تاریخی در برابر دانشمندان ما قراردارد. ضمن پژٰوهش باید اصطلاحات عرفانی، تلمیحـات و تمثال هـای تاریخی و عـبارات صوفیانهٔ او توضیـح گردیده، با درک و مقایسهٔ نکته های متفاوت در نسخه های خطی مختلف و با استفـاده از اسلوب مقایسوی – منطقی متکی به  قـرینه هـا، کمبودی هـای موجود، توضیـح و تصحیح شود.

  درین اواخـر، نویسنـدۀ شاعـر طبیعـت استاد غـیب الله سـلام که با عوالم روحی، جـهـات هـنـری و اندیشه های عـرفـانی مشـرب آشنایی عمیق دارد، در مقـالۀ تحـلیلی و دلچـسپ خـود که در جـریـدۀ «یازوچی» منتشر نموده، یادآور شده  که دانشمـند محـقـق جـلال الدین یوسپـوف در اثر پشت کار و مساعی خستگی ناپذیر دراز مدت خویش «دیـوان» مشـرب را با«مبـدأ نور» یک اثر منسوب به او پس از تحـلیـل و تحـریر در دو جـلـد آمادهٔ  نشـر ساخته است.  

     ما با در نظرداشت این که در حـال حـاضر در ساحـۀ مشـرب شناسی کار هـای عـلمی – تحـقـیقی از چه اهـمـیت بزرگی برخورداراست، در انتظـار چـاپ آن در آیـنده هـای نزدیک هـستیـم. 

همچنان پژوهشهای دقیقی که از طرف شهید راه آزادی عبد رؤف فطرت، ادبیاتشناس موسرمانوف، دوکتور علوم حمیدالله بالته بایف، دوکتور دلارام همرایوا، دانشمند آلمانی H. F Hofmann، همچنان دانشمندان هریک  N. N. Pantosov,    H. A. Kartsev که تدقیقات شان مورد استفاده آنها قرار داشته، قابل یادآوری و تمجید است.

  در اخـیر لازم به تـذکـر است که، چـند سال قـبـل از 350 مین سالگـرد تولـد این شاعـر و عـارف بزرگ در اوزبیکستان به طـور شانـدار تجـلیـل بعـمـل آمـد. در افـغـانستان بدون در نظـرداشت شـرایط نا گـوار سیاسی و اجـتماعی از طـرف انجـمـن فـرهـنگی امیر عـلیشیر نوایی ولایت بلـخ به منظـور ارج گـذاری به این روز تاریخی مجـمـوعـۀ اشعـار منتخـب فـارسی و اوزبیکی مشـرب تحـت نام «گـزیده یی از اشعـار مشـرب» با تصویر او چـند ماه قـبل از مـراسم نشر گردیـد.

  این مجـمـوعـه را در ولایت بلـخ ژورنالیسـت عـبدالله روئیـن رئیس انجـمـن فـرهـنگی امیر عـلیشیر نوایی آمادۀ چـاپ نمـوده، در مقاله ای که تحت عنوان «سخـنی چـنـد در مـورد زنده گی نامۀ مـولانا مشـرب» نوشته طورمخـتصر به گوشه های حیات او روشنی انداخته شده است. صالـح محـمّـد خـلیـق رئیس انجـمـن نویسندگان ولایت بلـخ در مقـدمه یی تحـت عـنـوان «انسانی آزاد از تبار رنـدان» قـریحـۀ شعـری و مقـام بلند او را در عـرفـان مخـتصرأ توضیـح داده است. مـجــمـوعـه در اواخـر سال 1991 در مطبعـۀ ولایت بلـخ به نشر رسیـده است. 

 (*)نسیمی شاعر و عارف بزرگ آزربایجان که از پیشاهنگان جنبش حروفیه بود، به سبب اظهار اندیشه های وحدة الوجودی و تبلیغ «انسان خدایی» در سال 1417م در شهر حلب سوریه به قتل رسید. او شاعر پرشور در زبان های تورکی و فارسی است. دیوانش در جمهوری آزربایجان به طبع رسیده است.

-------------------------------------

منبع: کتاب «تصوف و انسان»،

تألیف شرعی جوزجانی.

مترجم ازاوزبیکی به دری: عبدالغفور دستیار

رسم گرافیک از:  Ziyouz

تصویری از بابا رحیم مشرب 

 

 


بالا
 
بازگشت