شهلا لطيفی

 

 

نوای مرغ آزادی

 

وطن را از آیینه صفا می نگرم که انعکاس نور خورشید را در میانش دارد نهان  

وطن را از قلب خویش سردتر می یابم که در آن چهارچوکات جعبه رنگ و رو رفته اش

قصه ها را  دارد پنهان

با ملایمت جعبه را می نوازم 

شعاع مرموزی از درد هویدا میشود و رشته های پرنورش در اطراف من بسهولت رخنه می کنند 

هر رشته را با دستان مادرانه از دورادورم چیده در دیدگانم می نهم  

رشته ها می جنبند

گل می کنند

معطر می شوند

و دانه دانه به رخسارم ریخته، برای تسلیت قلب خویش چنین زمزمه میکند

 

اشک چشمانت ای مادری نیک

گل های خفته عشق را آب داد

لمس دستان ظریف با صفا

پیکرغمدیده ام را تاب داد

 

ز عمق سینه ات بوی رضا

در میان قلب من راست دمید

قلب مجروح ستم دیده من

با تلاطم ز نشاط نرم غرید

 

تخم امید شگوفایی من

با تبسم فراخ باز شکفت

این چمنزاری دل خسته من 

آن نوای مرغ آزادی شنفت

 

سایه های نامرادی و ذلت

پشت کوه با اصالت رمید

روشنایی عدالت و سخا

در میان قلب من مست دمید

 

که خوشا ای کلبد پاییز سرد

هنوزهم بید امید سبز بود

با چراغ خسته نیمه فروغ

روشنایی در وقار نقش بود

 

رنگ ظلم و غصه های تبهکار 

در میان قصه ها غرق شوند

پرده جهل و خرافات ضمیر

لای عشق معرفت محو شوند 

 

 شادمانی کودک با صفا

ز آغوش مادرش مهر چشد

باز بهاری از عدالت و سرور

در چمنزار تنش قد کشد

 

درد و غم های ذلیل سالیان

روی اوراق تاریخ ضبط شوند

برگه روشن امید به همه

با درایت در افاق ثبت شوند

 

شهلا لطیفی

 فوریه۲۰۱۵م

 

 

´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´´

 

(به روی غنچه شنگرفی لبانت

بوس گذارم با تمنای وحدت) 

وحدت من و تو در سیاهی شب

 در لای حریر

 به روی قالی

 با گل صبح 

 در بین نور

 در شب با زوزه سگ تنها از فاصله ها 

با نغمه ای از بتهوون و گرمای فضا

 با شکوه برف

 در نرمش باران 

 با تن خسته

در دستان عشق

 با مرغان خوش صدا

 در کنار پنجره

با قوت بیدار

با بشاشیت گل 

با خواب آلودگی پروانه 

 بر لب جوی

در روی فرش، رویاروی

 آن وحدت من و تو 

با رضایت دو حس

 با اشتیاق دو جسم

 با همصدایی لذت

 از رگه های احتیاج من بتو و از نعره های بلند شوق تو بمن رنگ گیرند 

بی اختیار

 

شهلا لطیفی

 

+++++++++++++++++++++++++++++

 

گوهری شفاف در عمق دریا میدرخشید
ماهی طلایی، لب به روی گوهر گذاشت از برای لمسش
خرچنگ، دهان گشود از برای طعمش
ستاره آبی، نیشی زد با حسادتش
سنگ پشت، به اطراف گوهر لمید با خموشی اش
اسبک ماهیان، گوهر را بوسه زد با سخاوتش
اسفنج دریایی، فرش گوهر را پوشانید با لطافتش
و سرانجام عروس دریایی، گوهر را طعنه زد به زلالیتش
اما گوهر فقط درخشید 
تا نور را هدیه دهد به مهرویان
سخا را تحفه بخشد به حسودان
و تا فروغ جاودانه را عطیه کند به میزبان باعظمتش دریای بیکران

شهلا لطیفی
نوامبر
۲۰۱۴م

~~~~~~~~~

 

نوباوه ای که از تحولات اندامش خجل بود
می اندیشید
آیا طراوت بدنش که آن شیره قرمز هستی را
در لای شاخه های دوگانه اش رخنه میدهد
جرم است یا گنه؟

دوشیزه ای که با اندام بالغ و ذهن کنجکاوش
رمز هستی را از لای کتاب های کهن می گشود
و طعم عشق را از خیالات دخترانه اش در لای بازوان تخیل می پیچید
می اندیشید
که آیا احساساتش پلید است یا بیهوده؟

امروز، مجرب در شناخت وجودش 
آن معصومیت ها را دو دست از لبه های خاطرات بر می چیند
تا از برای خود و از برای سخای طبیعت
سری تعظیم فرو آورد با یک حرمت!

شهلا لطیفی 
ژانویه
۲۰۱۵م

 

 


بالا
 
بازگشت