دستگیر نایل

 

دوکتور ببرک ارغند، 65 ساله شد

      روز شنبه چهارم اکتوبر سال روان که مصادف با روز نخست عید قربان بود محفلی بمناسبت 65مین سال روز تولد دوکتور ببرک ارغند و تقدیر از کارکرد های ادبی وعلمی این داستان نویس نامدار افغانستان نیز در شام همان روز از طرف انجمن های افغان های مقیم هالند برگزار شد.دراین محفل،شاعران ونویسنده گان زیادی از کشور های جرمنی،فرانسه،بلژیک،انگلستان وهالند امده بودند.هم عید هم دیدارِ دوستان ویاران قدیم وهم تجلیل از یک شخصیت فرهنگی وادبی روزگارِ ما که روز خجسته ومبارکی بود. 

 بانوان سهیلا اصغری وردک، فوزیه میتراحمیدی و جناب نصیر دستگیر که گرداننده گان محفل بودند،به شکوه و زیبایی محفل می افزود.آقایان عبدالله نایبی، حمیدالله عبیدی،سرغندوی،بانو کتلین،بانو نیلاب موج سلام، طارق پیکار نورالدین همسنگر سرخیل سیلنی،عبدالقادر مسعود، بشیرموءمن،دستگیر نایل، فرید سیاوش، بانو حمیده غفور، بانو اناهیتا ارغند جمال وبسیاردیگر مقاله ها واشعار خود را درنقد وستایش ازکارکرد های دوکتورارغند بخوانش گرفتند     اینک بخشی از یاد داشت هایی در بارهء رمان های دوکتورارغند را که در محفل خوانده بودم، با شماعزیزان نیز شریک ساختم. « ...من با خواندن کتاب« دفترچهء سرخ» با نام دوکتور ارغند آشنا شدم. این کتاب در دههء شصت خورشیدی در کابل به چاپ رسیده بود.که مجموعه ای از داستان های کوتاه دوکتور ارغند بود.پرسوناژ ها و حادثه های داستان « نوشتهء نازدودنی» این کتاب هنوز هم در ذهن من نا زدودنی شده است. پس از ان، سال های زیادی گذشت.جنگ ها ادامه یافت، حاکمیت سقوط کرد و در میان مردم، فاصله ها ایجاد شد هرکس سرِ خویش گرفت و به راهِ خویش رفت.مرم ماند وتنهایی با سرنوشتِ غمبار و درد انگیز و فاجعه های خونبار وآواره گی در سرزمین های دور ونزدیک وسود و سرمایه که ازان ها نفرت داشتیم و برله ان شعارهای مرده باد وزنده باد سر می دادیم، شروع شد.و اما در همین سرزمین ها بود که باز همدیگر را پیدا کردیم. ببرک ارغند را در هالند یافتم و بسیار فرهنگیان و قلم بدستان و عزیزان دیگر را.

 در دهه ی دوهزارم بود که رمانِ « پهلوان مراد و اسپی که اصیل نبود» ارغند توسط نشریه ء( آینده) از چاپ برامد. دوکتور ارغند با چاپ این کتاب در رسانه ها و حلقات روشنفکری و فرهنگی یکبار دیگر به زبان ها افتاد و گردنفراز تر از قصه نویسان دیگر حضور یافت و مطرح شد.تا ان زمان، کمتر نویسنده گان عرصهء ادبیات داستانی کشورما به افرینش رمان های بلند پرداخته بودند.از«گدی پران باز» خالد حسینی گرفته تا« گلنار وآیینهء» رهنورد زریاب و انگشت شمار دیگر که نام های شان هنوز به سرزبان ها نبود.رمان« کوچهء ما» دوکتور اکرم عثمان هم پسان ها قامت بر افراشت.هرچند اقبال پذیرش چندان نیافت.واز جانب برخی نویسنده گان مخالف نقد و نکوهش شد و نویسنده اش به نمک ناشناسی از رسیدن به جاه ومقام ملزم گردید.        متاسفانه  در دنیای امروز ما نه تنها ارزش اثار ادبی و بدیعی ،بلکه همه ارزش ها را جوهرِ آن نه، بلکه سیاست های جهانی تعیین ومرز بندی میکنند.آنعده از اثار بدیعی و ادبی ای که تا کنون به وسیله ء نهاد های فرهنگی و بین المللی مستحق جایزه های بلند ادبی وهنری شناخته شده اند، بدون شک با ارزش تر ومتعالی تر ازاثار ارغند نباشند اما چون ارغند از ان جهت که نخست یک نویسندهء نو اندیشِ چپ است وثانیا متعلق به یک کشور فقیری مانند افغا نستان بوده وسر برآستان سود و سرمایه نسوده است، و ثالثا آثار خود را به زبان خودش نوشته تا برغنای زبانش افزوده شود و نه به زبان های انگلیسی و فرانسوی و دیگر زبان های دنیا.طرف توجه و دلچسپی نهاد ها و مقامات قرار نگرفته است.در دوران جنگ سرد،مردم دنیا شاهد این بی انصافی ها بوده اند. 

  دوکتور ارغند درسال های پسین،یعنی درسال های غربت، رمان هایش را بربنیاد مایه های فرهنگی وزبان گفتار مردم مینویسد.عنعنات،رسوم،سنت ها،آداب و ارزش های مادی ومعنوی همان توده ها ملیونی بطور دقیق و موشگا فانه به تصویر کشیده است.جرات،صداقت وشفافیت واژه ها ومصطلحات در زبان گفتاری مردم در دیالوگها و گفتگو ها، یکی از ویژه گی های برجستهء زبان رمان های دوکتور ارغند است. به تصویر کشیدن زنده گی واداب وفرهنگ مردم ،از شهر نشینان گرفته تا روستاییان، دوره گرد ها، خراباتیان و جنگ جویان ومجاهد و مبارز وهمه کسانی که سازنده گان فرهنگ وسنت ها اند،کار مایه های نویسنده گی دوکتور ارغند را شکل وغنا داده است.زمانیکه میخواهد اززبان یک مردِ دهاتی کسی را تعریف کند،چنین جمله ها و واژه هارا بکار می برد.در رمان پهلوان مراد واسپی که اصیل نبود می خوانیم:« ...بچیم، داوود واری آدمِ نماز خوان و اهلِ صالح یافته نمی توانی. بچهء سرخَم است، یک سرو دو گوش است، کَس وکوی ندارد؛ مثل پدر خود زن دوست ازش تیر نشو. کِشتش کنی، نمی روید.»

      کار بُرد ضرب المثل ها ومصطلحات عامیانه وزبان سِکس در رمان « سفر پرنده گان بی بال» و تصویر غمبار زنان افغان نیز بینظیر است وقدرت فهم و درک نویسنده از فرهنگ مردم را نشان می دهد. در این رمان نشان میدهد که زنان در جامعهء ما شهروندان درجه دوم اند وتنها یک مشکل زن بودن را ندارد.عقیم و نازا بودن مشکلِ اوست. تسلط رسوم، آداب وعنعنات ونظام مرد سالاری مشکل اوست، زبان کردن وحق خواست،مشکل اوست؛ از خود دفاع کردن مشکل اوست، وصدها فاکت دیگر میتواند برایش مشکل افرین باشد.یعقوب اغا که از زبان بازی زنان خوشش نمی اید،عصبانی شد:« بس، بس، زبانت را بسته کن!

  چرا بسته کنم؟ 

بخاطری که من گفتم بسته کن بخاطری که یعقوب اغا گفت بسته کن »

یکبار از دهان نور بیگم برامد:« نمی کنم، چرا بسته کنم؟ آدم نیستم؟ در این خانه زنده گی نمی کنم؟ یا در این خانه حق ندارم؟ »

  زبان میکنی، ها؟ از کی فتَره یاد گرفتی که دهانت را باز کنی؟ میخواستم اولاد هایت باغِ دل شوند، نی داغِ  دل.و تو ماچه خر! تو بی پدر!! » در جای دیگر میخوانیم:

 عتیقه از دیوار سنجی همسایه نگریست.در دل با خود گفت:

  « .گلاب واری عاشق داشتم.اگر خاطرات او نباشد، من اصلا زنده گی ندارم. از آخرت ترسیدم که پدرم عاقم نکند. از دنیا ترسیدم که کِشت وخون نشود خود را ازش پُت کردم ورنه کجا می گذاشت که زن این صوفی میشدم.» 

وچشمان پر مژه اش اشک آلود شد : 

« می بینی هنوز رنگ خینهء عروسی از دستم نرفته است.می بینی؟این کبودی را می بینی؟ با تخم پزی وار کرد.اگر بسرم می خورد،اگر به صورتم می خورد، گناهم اینست که چرا نمی توانم اولاد بیاورم...»  

         در رمان« لبخندِ شیطان» روایت از زبان کرکتر ها متعلق به هر قوم و زبان و ملیتی که باشد، با همان لهجه خودش گفتگو ودیالوگ ها صورت گرفته است.:« صدای مهین آمد.: 

 « از قصهء او دو عاشقِ نامراد به خیر خانه خبر شدی؟ جمیله گفت: « نه خبر نشدم.» مهین گفت:« آرش، بری ای بگو.یلی المناکه بدی عصر و زمان.... میگن یک دختر و پسرِ جوان هرکدوم بیست بیست و یکساله بودن.بیچاره ها جایی بری دیدن ندیشتن برفتن به چمنِ ببرک مگم اصلِ گپ بخدا معلومه که چری تهء کانتینر شدن.یکی میگه بخاطر عشقبازی، یکی میگه مجاهدین اونارو اینجه قید کرده بودن.همونجو بوده که کانتینره خالی بیاورن.گردنم بسته نشه خدا میدانه مقصدی بوده یا....»                             در این رمان، از لهجهء تاجیکی و واژه های روسی هم استفاده شده که در زبان تاجیکی امروز معمول است. « خوشرو، با تبسمی که مایه ئ غرور داشت افزود:

 « خدایت الله یگان زمان رییس کلخوز بوده گی .وقتی این گپ هایش امدن گرفت، وقتی اقتدار یلتسن شد، مردکه عقل اش پوره شد.حویلی وفارم را « پریواتیزاسی» کرده گی»

 رمان لبخند شیطان نیش های ابداری هم به حکومت مجاهدان و هم به دوران حاکمیت حزب دموکراتیک خلق زده است.از عملکرد ها  و جنگ های خونبار تنظیمی گرفته تا رفیقان نیمه راه و فرصت طلب و کار نامه های برخی از اعضای حزب دموکراتیک خلق .:                                                                                               « حدیثو هنگام مهاجرت به مسکو از رفقای حزبی به نرخ روز نانخورِ شوهرش شکایت داشت واز جمیله پرسید:  « همین نفر، برهان نیست، رفیق پدرت؟ »                                                      جمیله گفت:« هان هموس» حدیثو گفت:

 « ....می بینی، مارا دیده مگم تیر خوده می اره .چه زمانه ای شده! رفیق جانی لونگ بود.هیچ نباشه یک سیر چای خشکه برش دَم کدیم.زهرِش شوه چای سیاه هم نمی خورد.هر صبح وشام ده خانی ما بود.گاهی رمان« فولاد چگونه ابدیده شد» را می اورد،گاهی هم کتاب « خرمَگس» زیر بغلش می بود.وگاهی « منتخبات» کاپی میکدن.حالی سوی ما سَیل هم نمی کنه.».

 زمانی که این مان هارا می خواندم، حماقت های انسانی « دن کیشوت» ( سروانتس) بیادم می امد.عاشقانه ترین لحظه های قصه های ( لرمانتف) پیش چشمانم مجسم می شدند، « دنِ آرام» را بنظرم می دیدم. کتاب ها مانند رود بار همیشه جاری، مثل یک کاجستان همیشه پدرام و یک غروبِ پاییزی زیبا و دلنشین، مثل صبح عطر اگین بهاری خوشبو ومانند یک دریاچهء آرام که ماهی های رنگین کلام دران شناور اند، مرا با خود می بُرد وغرق در رویا های ناتمامم می ساخت.آری! من رمان های ببرک ارغند را این گونه یافته ام. از لحاظ روابط شخصی، ببرک ارغند یک رفیق شفیق و مهربان و یارِ گرمابه و گلستان است. 

عمرش دراز و  قلم اش نویسا تر از گذشته ها باشد!

 ( اکتوبر 2014 _ شهر زواله ، هالند )    

 


بالا
 
بازگشت