دکتور محمد شعیب مجددی

 

شعر سمبولیک «سیمرغ در چنگال شیطان» به مناسبت قیام 24 حوت 1357 هجری شمسی مردم هرات و بیان حقایق  از دیدگاه رژیم معاصر چند دهه گذشته پیرامون هرات ومردم آن سی سال پیش از امروز سروده شده است . 

 

 

سیمرغ در چنگال شیطان

 

 

شش روز پیش از مرگ زمستان

«آبستن » هزار وسیصد وپنجاه وهفت ساله

«طوفان سیمرغ» زائید

«دایه» «کلبه اولیا»

«پیرزن عجوزه»

در آغوش سیاه کوه وسفید کوه

«استخوان» حلاجی میکرد

دامن «زنجیرگاه»

خنده «سنگلاخ های  سفید»

خفته به زانوی «اسکلیت شب یلدا»

قطرات اشک را گلوبند مینمود

«ابرسرخ» پرپر زنان

«قصر حماسه را » به دریای «سیاه کهکشان » شهید

و «اژدها» موج«سیمرغ » را بلعید  

 

شاهزاده گان «خم زرگر»

به قول « شراب خواران »  «نمکدان»

دست من را از زیر خاک بلند کن

«سنگ لحد» کجاست ؟

« مرده ها» شمال و جنوب را به شرق وغرب ضرب میزدند

دو ضرب دو مساوی به پنج

ما از قدیم الایام این زمان به شمار «قبرستان » بودیم

 

«اسپ سرکش نقاب دار»

سنگ تهداب «قلعه اختیارالدین » را

تعمیر «قصر اجنه» مینمود

« بانک خون » بیرنگ

از شاهرگ « جویچه»

تا ماهی ها جان دادند

« سرطان خون» «کلاغ پیر»

« درد بی علاج»

«ضحاک ماردوش » در «چهل بجه پیشین»

از تیغ بران «آهنگر»

«روح لاجوردین» گرفت

تاریخ نه «تضاد طبقات »

نه « وقایع گذشته»

سرگذشت «خیابان »

«مرده ها زنده ها را بگیرید»

 

خشم «دوتار»

«خروج »  زیر «خاکستر»

هنوز « داغ » بود

«آتش» از «کمان آبستن » زائید

«انگشتان دست رستم»

«بلبلان کوچک»

به امید پرواز از «شاهرگی » به «کابوس خنده»

«ترانه» می بافند

و با موج خون جلا میدادند « حنجره زنگ زده» را

«کفشهایم» را بده که « روز» میمیرد

«کفشهایم» را بده که «روز» میمیرد

 

«کاروان انگشتان »

بسوی «سردی خورشید»

«سنگ ریزه ها»

«چپات شتران» را « نیش » میزنند

و باز «نیش» میزنند «نیش » میزنند

«شب چهارده مهتاب» حلقه «کنیز غلامی»

«کاروان» راه می پیمود

«شتران » خواب دیدند

«چوچه پریان رقصان در باغ بهشت»

«اسپ سفید » با شیر ماهی عروسی میکرد

«ضحاک» «مارهایش» را

بسوی بلبلان پرتافت

«نور خورشید» از پشت «سیاه کوه» خندید

مارها مغز سر « ضحاک» را نوشیدند

و «مهتاب» مرد

«نی ساربان» چشم ها را شست

صدای «زنگ شتران» به «خورشید» پیوست

«کاروان» به سرحد «باغ خار» رسید

«بلبلان » نوزاد

به امید پرواز از «شاهرگی » به «کابوس خنده»

« ترانه » می بافند

و با موج خون جلا میدادند «حنجره زنگ زده» را

«کفشهایم» را بده که «روز» میمیرد

«کفشهایم» را بده که «روز » میمیرد

 


بالا
 
بازگشت