پاسخ به گفتهها و ناگفتههای امیری
صدیقی لعلزاد
باری از یکی نویسندهگان برجستهی کشورمان خواندم که نبشته بود: "برای نقد وجدان پیامبرگونه در کار است" سوگمندانه یک چنین وجدان در کشور من کمتر وجود دارد؛ هر کسی از هر جای بر میخیزد و چیزی مینویسد و نامش را "نقد" میگذارد، مهم نیست که این آقا یا بانو چه چرندی مینویسد و چرا این گونه فرهنگ و ادبیات را به گند میکشد.
یکی دو روز پیش، دوستی برایم زنگ زد و گفت: خبر شدی؟ گفتم: چه را؟ برایم گفت: مسوول انتشارات امیری در صفحه فیس بوک این انتشارات "بنگاه نشر امیری" در مورد کتاب "دوشیزهگان چشم نقرهیی" فراوان یاوهسرای و چرندگوی کرده و نامش را "نقد" گذاشته است. از این که ما در بدخشان کمتر به انترنیت دسترسی داریم چند روز بعدش آن نبشته را خواندم و به سخنان آن دوست که برایم تلیفون زد بود باورمند شدم.
اما این که چرا جناب امیری به عوض این که نقد کند کتاب را، مرا و کتابم را این گونه به باد "تهمت" و "افترا" بسته است از لابلای نقل قولها و شخصیتسازیهایش به این پرسشم پاسخ یافتم.
حالا پیش از آن که به چرندیات جناب امیری پاسخ بدهم میخواهم در آغاز سرگذشت "دوشیزهگان چشم نقرهیی" را به دوستان و خوانندهگان گرامی بنویسم: نزدیک به سه سال پیش خواستم در مورد زندهگی و شعر زنان بدخشان چیز بنویسم و به بازار فرهنگ و ادب تقدیم کنم که از چند جهت این موضوع را ضرور میپنداشتم، اول این که در بدخشان در مورد زندگی و شعر مردان شاعر این استان جناب مرحوم شاه عبدالله بدخشی زیر نام "ارمفان بدخشان" و دوستان دگر کارهای خوبی کرده بودند؛ اما متاسفانه تنها در مورد زندهگی زنانشاعر به استثنای یکی دو تا کسی ننوشته بود. دوم این که در مورد شعر زنان و زندهگی زنان در این استان هیچ کس تا چاپ این کتاب چیز ننوشته که به باور من این نسل به فراموشی سپرده شده بود. سوم تا جای من میدانم طی قرنهای گذشته زنان شاعر در بدخشان شعر سرودند و سوگمندانه، باد روزگار شعرشان را به نیستی مبدل کرده است. و از سوی دگر نبشتن این اثر را در مورد زنان شاعر به عنوان یک روزنامهنگار و پژوهشگر پارسی زبان مسوولیت خود دانستم.
وقت در فروردینماه سال 1392 کار جمعآوری کتاب را تکمیل کردم برای بار آخر یکی دو بار در ماهنامه روشنگری این موضوع را در اعلان دادم و از زنان شاعر خواستم که شعرهای شان را به نشانی نشریه روشنگری بفرستند1 و همزمان با آن اعلان را در صفحه "فیس بوک" گذاشتم و بعد از آن کتاب را به استاد پرتونادری برای تقریظ فرستادم که از این موضوع، اعضای بستر ادبی- فرهنگی دریچه، اعضای جامعه مدنی بدخشان ، کارمندان ریاست فرهنگ بدخشان و فرهنگیان خبر داشتند.
در همین جریان دوست عزیز من! منیر احمد بارش نمیدانم چرا؟ با آن که میدانست و از موضوع آگاهی داشت، به جمعآوری شعر و زندهگینامه شاعربانوان بدخشان پرداخت من از ایشان در همان زمان خواهش کردم که ما هر دو تلاش میکنیم به زبان و ادبیات پارسی دری خدمت کنیم که فرهنگ و ادبیات بدخشان جز آن است. اما سوگمندانه دوست من به کارش ادامه داد، از این کارش معلوم میشود که او منظورش خدمت به زبان و ادبیات پارسی نبوده، بل همان خود پسندی و افزودن کتاب به کاری فرهنگی خود، میدانسته که فکر نمیکنم کسانی که این گونه اندیشه میکنند ولو هر کسی باشند در طی گذشت زمان قامتشان در بهار ادبیات کشور سبز و استوار بماند.
در همان زمان که کار جمعآوری کتاب جناب بارش از یک ماه زیادتر نشده بود، دوستم بارش خبر شد که "دوشیزهگان چشم نقرهیی" پیش استاد پرتو است، او سراسیمه شده کار کتاب اش را نیمه تمام به یکی از شاعران بانوان کشور فرستاد و من تا جای خبر شدم و دوستان میدانند آن بانوی گرامی برای کتاب بارش که بعدها نامش را "دختران شهر ابریشم" گذشت، تقریظ ننوشت.
جناب بارش که میترسید تا "دوشیزهگان چشم نقرهیی" پیشتر از کتاب اش چاپ نشود به یکی دگر از بانوان عزیز کتاب را فرستاد که آن بانو گرامی برایش "تقریظ" نوشت و بعدها خود آن بانو گفت: من از "دوشیزهگان چشم نقرهیی" خبر داشتم ولی فراموش کرده بودم و آن بانو گرامی میگفت: در جریان نوشتن "تقریظ" بارش برایم زنگ میزد و عجله میکرد که بعدأ خبر شدم این همه عجله برای پیش چاپ شدن کتابش از "دوشیزهگان چشم نقرهیی" بود.
البته این همه عجله و سراسیمهگی بارش در خود کتابش معلوم میشود چنانچه که در پیشگفتار کتاب خود از چند شاعر مطرح بدخشانی نام برده است مانند: شکیبا شیوا واصفی، زهره زکی و فرشته باران2، اما زندهگینامه این شاعرانبانوان در کتابش نیامده است3.
در این جریان روزی به جناب بارش تماس گرفتم و شماره گوشی یکی از طراحان را ازش خواستم، او برایم شماره را نداد بهانه کرد؛ در مورد کتابش پرسیدم گفت بیشتر از هزار جلد است و پنجصد جلد آن در چاپخانه امیری از چاپ بر آمده است. بعدأ با یکی از دوستان دگری فرهنگی تماس گرفتم شماره آن طراح کتاب را از او خواستم که شماره را برایم داد و من نیز به آن طراح زنگ زدم، وقت گفتوگو در مورد کتاب خود با ایشان به پایان رسید بی آن که من بپرسم گفت: تقریبأ کتاب مشابه را دیروز برایم آقای بارش فرستاد که یک قسمت کارش را تمام کردم... و من به دل گفتم خدایا! این چگونه است که بارش میگوید پنجصد جلد کتابش چاپ شده اما اینجا چیز دگر میگویند... چه روزگار بدیست نازنین! دف چه می نوازد و دنبوره چه میگه!!!؟؟؟
به هر نگاه بلاخیره کتاب زیر نام "دختران شهر ابریشم" از خامه دوست عزیزم جناب بارش به چاپ رسید و و نیز من صبورانه با آن که کار کتاب تمام شده بود به کار خود ادامه دادم و نیز هیچ سراسیمه در چاپ "دوشیزهگان چشم نقرهیی" نشدم که شاید مصروفیتهای دانشگاه، و کار و نبشتن پایاننامه دانشگاهی برایم من این فرصت را مسیر نکرد که از این روند خوشم. خوشبختانه کتاب را به کمک دوستانم در زمستان سال روان به چاپ رسانیدم.
اما جناب امیری! کاش شما نقد مینوشتید با پردازشهای واقعی و واقعیتهای که در کتاب موجود است، در آن صورت از شما بسیار خوشحال میشدم در پایان نبشتهی تان ازت تان سپاسگزاری میکردم. اما شما برای این که دوست تان را شاد سازید، برای "دوشیزهگان چشم نقرهیی" دشنام دادید. این کار شما به آن آدم میماند که " کسی را بالا بالا اش کردن خود را در دریا انداخت" یا کسانی هم پیدا میشود که مانند این ضربالمثل بومی " گفتن از کوه خود را بهزیر بهانداز، انداخت" که بیگمان شما هم فکر میکنم از همان قماش مردم باید باشید!
جناب امیری! شما نوشتید: ((منکتاب را صحفه زدم و خواندم، به پرسشهای عجیبی رو به رو می شدم. نخست این که تحولات فرهنگی بدخشان باستان با چاپ این گزینه چه گلی را در بستان پر شور و هلهلهاش می شگوفاند. چون در پیوند با شعر زن در بدخشان چند ماه پیش از نشر این کتاب، کتابی را زیر عنوان « دختران شهر ابریشم» از خامه پژوهش گر و شاعر فرهیختهی بدخشانی جناب منیر احمد بارش از آدرس انتشارات امیری به بازار عرضه کردیم که با پذیرش صمیمی و استقبال گرم جامعه فرهنگی بدخشانیها و حوزههای ادبی دیگر رو به روشد. پیش خود فکر کردم که چه نیازی به نشر این رساله گرد آورد « دوشیزه گان چشم نقره یی»در حوزه بدخشان باشد))
از این که رسالهی "دختران شهر ابریشم" شما تعریف میکنید به استقبال گرم مواجه!؟ من سر در نیاوردم که بگذاریم از این مسله و به این برسیم که چرا این کتاب چاپ شد و چه ضرورتی در چاپش بود امیدوار در بالا به این پرسش تان پاسخ یافته باشید که بیگمان به باور من یافتید، چرا که پیش از آن که آقای بارش به جمعآوری کتابش بپردازد. کار کتاب "دوشیزهگان چشم نقرهیی" دوسال پیشتر از کتاب بارش تمام شده بود و برای این که به تعداد کتابهایش فزونی بیاید این کار را کرد نه برای ادبیات و فرهنگ کشور.
آقای امیری! شما در جای دگری با دلی پرکینه و به دور از شگردهای نقد معاصر چنین یاوه سرای کردید: ((نفس تدوین این کتاب از طرف جناب صدیقی لعل زاد ارزنده است و تعالی و توسعه ذهنی گرد آوردنهی اش را تمنا دارم. برای ایشان اجر عظیم می طلبم. قطع نظر از این که کیفیت چاپ این رساله تحقیقاتی در خور پسند و ارج گزاری نیست به نکوهش سودمندانه نیاز دارد. در باب طرح پشتیهم نا همگونیهای کودکانه روی پشتی کتاب حکومت میکند. بهجای دوشیزه گان چشم نقرهیئ بدخشان تصاویر دختران هندی «مانور» نشان می دهند. برگ آرای هم معیاری و «استندرد» نیست.))
جناب امیری! آرزو دارم خداوند شما را توفیق بدهد، با این کارهای تان که این گونه فکر میکنید، یک حقیقت را باید در نظر داشته باشید که اگر انسان بخواهد روزانه دهها کتاب و نبشته را به باد مسخرهگی میگرد، همان گونهی که هیچ کس بیدون دلیل نیست، هر کسی چند دلیل مزخرف خود را دارد که بدون شک شما همان دلیلهای مزخرفتان را با دل پر کینه و پر چرند به روی ورق سفید ریختید؛ اما آنچنان که قبلأ گفتم آدم بخواهد روزانه دهها کتاب و نبشته را به باد مسخرهگی میگیرد، مهمترین چیز که در وجود انسان است که همان وجدان اوست و این وجدان است که نمیگذارد، اما سوگمندانه گراف وجدان شما بسیار پایان بوده است.
از این که میگوید کیفیت چاپ و برگآرای "استندرد" و "معیاری" نیست یک چنین چیز را من در کتاب ندیده ام، و اگر از طرح جلد گفتید و آن را "مانور" دختران هندی خواهندید این بینش خود شما است چرا که من به عنوان مولف از هرسه این چیز که شما یاد کردید راضی هستم و کار جناب زریر را میستایم و این که طرح جلد تصاویر دختران هندی است به نظر من مشکل بزرگ نیست در یک جامعه سنتی که دختران عکسهای خود را نمیگذارند میشود چنین کرد چرا که هیچ یکی از بانوان شاعر که زندهگی نامههای شان در کتاب آمده است حاضر نشدند که تصاویر خود را در اختیار ما قرار دهند، به جز از یکی دوتا که نمیشد به یکی دو تا این کار را کرد. و باز این یک وسیله است که اشکال ندارد.
امیری گرامی، در جای دگری شهکاری نوشتاری خود از نبشتهی یاد کرده است که گویا استاد پرتونادری در صفحهی "فیس بوک" خود در مورد رساله "دختران شهر ابریشم" آقای بارش نوشته است که من این نبشته را در صفحهی "فیس بوک" استاد پرتونادری ندیده ام و جناب امیری! ادعا کرده است گویا استاد پرتو یکی از شعرهای سروبانو را که در هر دو کتاب آمده است شعر امیرمعزی خوانده است که ممکن یک چنین چیز باشد که این کار به ما بر نمیگردد چرا که من آن نبشته را از مجله آرمان مخفی گرفته ام که ارگان نشراتی ریاست امور زنان بدخشان است و در سرچشمهی کتاب خود از پژوهشگر آن نبشته، جناب "روستای راغی" یاد کردم که به من بر نمیگردد4.
اما جناب بارش نه تنها در سرچشمههای کتاب خود از نویسنده یاد نکرده، بل از ریاست امور زنان بدخشان هم یادآور نشده است اما جناب امیر گفته است که گویا بارش در سرچشمههای کتاب خود از ریاست امور زنان بدخشان یاد کرده است. از این معلوم میشود که یک چنین قصهها را بارش یا بدخشانی دگری به امیری گفته است که آن نشریه مربوط ریاست زنان بدخشان است در صورت که واژهی "ریاست زنان بدخشان" در کتاب بارش نیامده است، پس این واژه را امیری چگونه دانست در صورت که ادعا کرده در سرچشمههای کتاب بارش است که یک چنین چیزی وجود ندارد؛5 و امیری باز بدون این که نازکیهای نوشتاری را در نظر بگیرد "فیر" کرده که بدونشک بنا به رویکرد همان ضرب المثل گذشته .... خایف است.
امیری، در جای دگری از بیاننامه خود من را متهم کرده است گویا من شعرهای را در کتاب آورده ام که صورخیال و تصویر و تخیل در آن وجود ندارد و این شعر را مثال زده است:
«من از یک فصل سرد
از یک غم غلتیده بر دوشم
و از یک موسم غمگین و یآس و مرگ
من از یک رشته بس ناتوان او
و از یک حسرت هر لحظههایم
غم بغل دارم،
و یک دل که
غمین از انزوای خویشتن
از خجلت یک عشق
به مرگ اعتمادش
در عزای آیینههایش
اشک میریزد» «ص 20»
امیری گفته است که این شعر گویا آدم را به گورستانهای پر از جمجمه و مغارههای شکسته که مدعای قصر بلورین دارند ره می برد. گاهی شاعر این شعر را بلفتهگوی خوانده است و از خدا خواسته است گویا خداوند از شر این گونه شعرها نجات دهد.
اما به باور من این شعر به آن اندازهی امیری میگوید بد نیست و تصویر و تخیل هم دارد و از سوی دگر به شعر دگر از همین بانو که با زیبایهای خاص آراسته شده و با آن سبک و روشهای شعری مولانا جلال الدین بلخی گفته شده است بیخبر مانده، از حقیقت این غزل زبان که از آن شاعر بانو میباشد انکار کرده است:
«ای از تو دل روشن شده، جان از تو آبستن شده
گلهای باغ معرفت زیور به جان و تن شده
دل بود با ظلمت قرین، اکنون بهسان انگبین
از نور تو از نار تو هر گوشه اش روشن شده
بی یار بود این دل بسی، بیمار بود این دل بسی
بیکار بود این دل بسی، هوشیار و صاحب فن شده
جامت همیشه بر لبم، جوشش مدام اندر دلم
از غیبسازی سرخوشم، اسرار تو خرمن شده
حرف تو اندر هوش من، آویزه چون بر گوش من
ذکر تو گشته نوش من، با غیر تو دشمن شده
پُر نای میخواهم ترا اندر دل تابان خود
چشمم به راهات یوسفم، مشتاق پیراهن شده» «ص 28 »
اما امیری، از وجود این غزل زیبا انکار کرده است که از همان بانوی شاعر است، به روی شعرهایش چرندیات "فیر" کرده، در صورت که این غزل زیبا در کتاب آمده، اما باز هم از این غزل "چراغ گل تیر" شده و خود را در کوچهی حسن چپ زده است... وای و صد وای به این نقاد بزرگ!
جناب امیری! این نقاد برزگ قرن 21 در جای دیگر رساله "دختران شهر ابریشم" بارش را چنان به باد تحریف و توصیف گرفته است که گویا این رساله جایزه نوبل را گرفته باشد اما از خلاهای این کتاب "چشم پت تیر شده" و گویا "بطری روشنای چراغهای چشمش" به خلاسی گرایده است وگر نه باید این غزل گونه را که در صفحه 41 و42 رسالهی "دختران شهر ابریشم" بارش چاپ شده است میدید:
عمریست که ما شکوه و فریاد زمانیم
چون مهر به میدان فراخ دیگرانیم
چشمان به ره داریم و بس منتظر غیر
در هر غزل ناب خود از ننگ سرایم
در سفره نداریم به جز لقمهی نانی
بس مست شراب و می ناب دیگرانیم
هر لحظه به صحرای ما صیاد دیگر است
از کیسه خود و دام به صیاد سپاریم
در خاک سپردیم کلید رهی مقصود
سر گشته به دنبال کلید دیگرانیم
آهنگ دغل زمزمهی گوش خم ماست
با خاطر افسرده به آن گوش گذاریم
بشنو تو صدای دهل و ساز دیگر را
زیرا که هنوزم من و تو تفریقه سازیم
مملوست تن و جان مان از کینه و نفرت
دندان خود از قهر هنوزم بفشاریم
حیف است«سلیمی» که بگویی غزل ناب
کی گوش به این شکوهی تو ما بنمایم «ص 41 و 42»
یک شاعر و نویسنده که روز اول به دنیا شعر و نویسندهگی روی میاورد باید وزن و قافیه را در نظر بگیرد... خوب وزن این شعر را در نظر نمیگیریم و از آن "چشم پت تیر" میشوم اما شما ببیند تا هنوز نویسنده گرامی ما با قافیه در شعر آشنا نیست و باز جناب امیری این همه را نادیده گرفته و بالای وزن در کتاب من تاکید کرده است و کتاب را که قافیه "دیگرانیم" که چند بار تکرار شده با "سرایم" هم قافیه آورده است. این که شعر مانند بالا شعر است یا نی، خواننده خود باید فکر و در صورت دانستن جایزهیشان را از انتشارات امیری به دست بیاورند.
جناب امیری! شما متوجه نشده اید و کتاب را که شهکار خواندید در صفحه 22 آن نویسنده محترم! فرق میان واژه دانشجو و دانش آموزش را نتوانسته است بکند به این جمله نگاه کنید: ((در لیسهی مخفی درس خوانده و حالا دانش آموز رشتهی حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه کاردان است.)) «ص 22 »6
به هر نگاه امیری بزرگوار! در یکی دگری از جای نبشته اش کشف بزرگ کرده و گفته است که هنوز هم در سمت شمال کشور آن خوش آمدیدگویهای جبری بوده و این شعر را نمونه آورده است:
ای غم بهطرف خاطر نالان خوش آمدی
شوری و سوی سینهی سوزان خوش آمدی «ص 127 »
اما بیخبر از آن که این شعر خوش آمد گوی کدام شاه و وزیر یا کدام مقام بلندی دگری نیست بل این شاعر بانوی گرامی بر عکس آن را گفته است غم و درد را به سینهی خود خوش آمدید گفته، به باور من ناتکرار است چرا که تا حال شاعران ما فراوان خوش آمدید مقامها را گفته اند اما غم را نخستین بار است در شعر میبینم.
به همین گونه جناب امیری در جای دگری از نبشتهی خود درفشانی کرده و مصرع از یک غزل را آرورده و چنین گفته: ((این مصراع قطعن که وزن ندارد، گذشته از این که محتوای کلاسیک در تمام غزل اش بیرق بر افراشته است. خدا لطف گر کند از خشت عرفان خانه می سازم«ص 139 »))
نخست این که جناب امیر باید بدانی تمام شعر حوزههای کشور با محتوای معاصر و امروزی نیست؛ تنها نباید شهر کابل را در نظر بگیری و یا مرکزهای چند ولایت افغانستان را چرا که امروز به جز در چند حلقه فرهنگی مرکز ولایت در تمام کشور بیرق محتوای کلاسیک بالا افراشته شده است؛ همین بلخ که سر تا پا شور غزل معاصر از آن فواره میکشد امروز در چند کلیو متری حلقههای فرهنگیاش، غزل با آن محتوای کلاسیک حاکم است چه برسد به بدخشان که در سال 1388 با بنیاد گذاشتن بستر ادبی – فرهنگی دریچه غزل معاصر در آن جا، جان گرفت.
در رابطه به این که مصرع اول این غزل بی وزن است کشف بزرگ نیست، منم موفقم و از سوی دگر امروز در افغانستان حتا کسانی که دو یا سه مجموعهی شعری چاپ کردند، امروز شعر موزون شان، مشکل وزن دارد... با این حال شما نمیتواند از زیبایهای این غزل انکار کنید:
خدا لطف گرکند از خشت عرفان خانه میسازم
اصول زندهگی بر اهل دون افسـانه میسازم
جهان گرصحنۀ تمثیل باشد در فنا بهتر
از این رو در سرای آخرت کاشانه میسازم .... «ص 139 »
از سوی دگر من و ویراستار کتاب جناب آرش راهوش به این موافقه رسیدیم که باید مصرعهای که مشکل وزن دارند به شکل Italic بیاویر شان که این کار هم کردیم و از سوی دگر ما حق نداشتیم و به خودم حق نمیدهیم که به شعر کسی دگری بدون اجازه دستکاری کنیم.
امیری در جای دگر از بیخبر خود چنان فریاد زده است تا تمام آسمان و زمین بشنوید اما از این که او این فریاد را دروغین سر داده است، هیچ کسی به شمول وجدان اش از این موضوع خبر ندارد... به هر صورت آرزو دارم بعد از خواندن این پاسخ خون نقد سره و ناسره در رگهای جناب امیری جریان پیدا کند.
امیری، نوشته است: ((فقط به تعداد شاعران «دختران شهر ابریشم »و یک دو تا کمتر از آنها شاعر را در این اثر می بینیم و بس 48 شاعر در بدخشان از نسل بانوها محال و جنون است.))
نخستین اینکه خواننده دچال مشکل نشود و باید بداند که 48 شاعر در کتاب "دوشیزهگان چشم نقرهیی" به نشر رسید است. دوم این که جناب امیری گفته است، تعداد شاعر که در رساله "دختران شهر ابریشم" آمده اند فقط یکی دو تا یا کمتر در کتاب "دوشیزهگان چشم نقرهیی" آمده است. عزیزم امیری! باید بدانی که در رساله "دختران شهر ابریشم" بارش 22 شاعر بانو آمده، اما در کتاب "دوشیزهگان چشم نقرهیی" 48 شاعر بانوی که بسیار تفاوت کلان میان شان است.
از وجود این شاعران بانوان گرامی که امروز در افغانستان از جایگاهی ویژهی برخوار اند نباید انکار که یکی از این بانوان هم در رساله بارش نیامده اند؛ اینها استند:
معصومه، موهومه، گل خاتون، پری بدخشی، شهلا حافظی، زهره سحر، قدیره واسوخت بدخشی، داکتر سمیرا یفتلی، شهرزاد فکرت (نگین بدخش)، زهره ذکی، سعدیه دهاتی، فوزیه ضیا بهارستانی، شمیم صبا، مشعل سلمی، عایشه حمیم، مشتری، دانش، فریده روستازاده، سودابه سحر، لطیفه عشرتی، حمیرا واصفی، فرزانه حیدری، جلیله سلیمی، رویا قادری و ...
و سوم این که گفته، در بدخشان 48 شاعربانو خیال و جنون است که گویا این همه شاعربانو وجود ندارد. آقای امیری! باید بگویم که تو از محیط بدخشان خبری نداری، همان گونه که آدم بی خبر است.
در بدخشان تا سخن از زبان براید شعر است اگر رود کوکچه فریاد میزند شعر و اشک از چشم شهروند این سرزمین به زمین میریزد شعر است. بدخشان سر زمین است که خودت خو - 48 شاعر بانو میگوی اما من میگویم که اگر تحقیق درست صورت بگیرد، به صدها شاعر بانو در این خاک وجود دارند به شعر و شاعریشان شما آدمهای بیخبر، حیران خوایند ماند و از سوی دگر ناگفته نباید گذشت که امروز بسیاری از بانوان سرشناس بدخشانی چهرههای شهیری شعری افغانستان استند که من نتوانستم شعر و شناسنامهشان را پیدا کنم مانند فرحناز حافظی امروز تمام محقیقان که بالای شعر افغانستان و زبان پارسی حرف می زنند نخستین کسی که پیش چشمهایشان ظاهر میشود او فرحناز حافظی است.
در جای دگری جناب امیری این گونه مینویسد: ((دقیقن یک روزی جناب منیر احمد بارش در خصوص همین شعر پری بدخشی صحبت می کرد و من گفتم: چرا در کتاب دختران شهر ابریشم شعرش را نیاوردی با صراحت لهجه گفت که او زن نه بود، مرد بود نام پری او را به سوی زن بودن می کشاند. در هیچ مأخدی از زن بودن او روایت دقیق نشده است.)) من از این که دوست خوبم منیر احمد بارش چه نظری دارد در مورد شعر پری بدخشانی کار ندارم و نظر استاد پرتو هم برایم قابل حرمت است. اما هر کسی در پی تحقیق خود حرف میزند و منم از پژوهش و تحقیق خود حرف میزنم. ولی از این که شما میگوید در هیچ جای ماخد از زن بود پری بدخشی وجود ندارد من این را نمیپزیرم برای این که در سه کتاب مهم که بالای شعر زنان پارسی زبان نوشته شده است و در خصوص شعر زنان پارسی زبان کتابهای معتبر استند در هر سه این کتابها پری را به عنوان زن شناخته و شعر اش را آوردم است، مانند: کتابهای "زنان پارسیگو هفت شهر عشق" تالیف مهری شاه حسینی، کتاب "شعر زنان افغانستان" به کوشش مسعود میر شاهی7 و کتاب "کاروان ابریشم" به کوشش شمس الحق آرینفر8 که امکان میرود دوستی خوبم مینر بارش نام کتاب اش را با اندک تفاوت از این کتاب گرفته، آمده است که به باور من در خصوص شعر زنان پارسی زبان کتابهای مهمی هستند.
دوم این که در بدخشان تمام فرهنگیان و غیر فرهنگیان پری بدخشی را میشناسند و در میان مردم این استان بهنام پری حصاری مشهور است که گفته میشود از حصارک شهرستان جرم بدخشان بوده است که امیدوارم پژوشگران ما در این زمینه تحقیقات بیشتری کنند تا حقیقت برای نسل آینده درستتر معلوم گردد.
به همین گونه دوست ما آقای امیری! در قسمت پایانی نبشتهاش در مورد زادگاه دارایدخت که در برگه 77 کتاب " دوشیزهگان چشم نقرهیی" آمده، گفته است که هیچ سندی وجود ندارد که داری دخت از بدخشان است؛ اما اگر دقیق توجه شود در شناسنامه دارایدخت به این جمله بر میخورد که نبشته شده است: ((در سال 654 میلادی از کندز که پایتخت تخارستان و شاهان یفتلی بود و در حمله اعراب به دست عساکر اسلامی فتح شد، نا گزیر همراه شوهر خویش به کشور ژاپن پناهنده گردید و در آنجا مسکن گزید.)) این واژههای "کندز"، "تخارستان" و "یفتلی" در شناسنامه بانو دارایدخت بی مورد نیست چرا که در گذشت جاهای مانند کندز و تخارستان جز قلمروی بدخشان بود و یفتلیها هم جای زیست شان بدخشان است. پس به این خاطر میتوان که نه تنها دارایدخت نخستین شاعربانوی شعری هیجای زبان دری خواند؛ بل میتوان گفت نخستین شاعر بانوی بدخشانی هم میباشد.
به همین گونهی که گفته آمدیم، جناب امیری در پایان "نقد" خود، ببخشید "دشنامنامهی" خود چنین نبشته است: ((من که این تذکرهی بانو شاعران بدخشانی را با دقت تمام خواندم، گاه کتاب «دختران شهر ابریشم» نوشتهی جناب بارش را درمقایسه با این کتاب ورق می زدم. دکتر جلیله سلیمی در هر دوکتاب بی زیست نامه است. به فکر این افتادم که نویسندهی که کتاب اش بعدتر چاپ شده از تمام مزایای نوشتاری نویسنده اولی مستفید شده است، اما از ذکر مأخد اش ابا ورزیده است.)) باید بگویم که شعرهای بانو جلیلیه سلیمی را من از انترنیت، از سایت "پنجره" گرفته ام که هیچ شعر جلیله سلیمی در کتاب "دوشیزهگان چشم نقرهیی" بی وزن و بی قافیه نیامده است که شناسنامه اش را هم سوگمندانه در انترنیت نیافتم، اما در رساله "دختران شهر ابریشم" دوستم بارش نه تنها که آن شعر های که من در کتاب آرودم نیامده است بل شعرهای بسیار از جلیله سلیمی به گونه ی بیوزن و قافیه آمده است که من فکر نمیکنم از داکتر جلیلیه سلیمی این شعر های باشد. نمیدانم چرا آقای بارش در سرچشمههای کتاب خود و با کدام ماخذ این شعر را پیوند به داکتر بانو سلیمی داده است!؟
در باره سخن دوم آقای امیری باید بگویم آنچه که در بالای خواندی باید به این پرسش ات پاسخ یافته باشی، برای آن که کتاب من بیشتر از دو سال پیش، از جمعآوری کتاب جناب بارش آمده شده بود. اگر باور نداری سه روپرداشت " کاپی" آن در نزدی استاد پرتونادری که برای تقریظ فرستاده بودم، برای آرش راهوش بهخاطر ویراستاری و در نزدی جناب سید عمری باهری باید هنوز موجود باشد که کوچکترین تغییری در آن زمان که آغاز سال بود و حالا در زمستان که چاپ شده نیامده است.
در آخر این که آنچه من در مورد "نقد" خوانده و شنیده بودم آنچه نبود که از آقای امیری خواندم؛ برای آن که سادهترین و عامفهمترین تعریفی که از نقد داریم همان "جدا کردن سره از ناسره است" اما در در نبشته جناب امیری به یک چنین چیزی سرنخوردم و هیچ جای ندیدم در 173 برگه کتاب که او نبشته باشید این قسمت کتاب کمی خوب است یا این شعر زیبا آمده. به جز از تکرار حرفهای که هیچ با کتاب همان خوانی و هماهنگی ندارند و معلوم میشود این آقای گرامی از شکمش حرف زده است.
من هیچ علاقه نداشته برای کسی جواب بدهم، اما این هم انصاف نیست ، کسانی که با شگردهای نقد امروزی هیچ آشنای ندارند و پر از عقده حرف میزنند، این گونه یک تهمت کلان در مقابل یک اثر ادبی بکنند واقعن دور از انصاف است. در پایان آرزو دارم دوستی خوبی ما جناب امیری که ادعا میکننده کتابهای فراوان در اطرافشان است گه گاهی ورقه بزنند، به باور من برای ایشان فراوان فایده دارد ...پدرود
1. دیده شود به ماهنامهی روشنگری، سال اول، شماره چهارم، شهریور1321 چاپخانه ضیای.
2. من تماسهای که با بانو فرشته باران داشتم میدانم که او بدخشانی نیست و بعدها خبر شدم که زندهگی را پدرود گفته است اما نمیدانم چرا بارش از او به عنوان شاعر بدخشانی یاد نموده است.
3. دیده شود به "دختران شهر ابریشم" منیر احمد بارش روی "ز"، سال 1392 چاپخانه امیری
4. دیده شود به "دوشیزهگان چشم نقرهیی" صدیقی لعلزاد، روی 172 ، سال 1392 نشر دریچه
5. دیده شود به "دختران شهر ابریشم" منیر احمد بارش، روی77 ، سال 1392 چاپخانه امیری
6. دیده شود به روی 22 همان اثر.
7. دیده شود به شعر زنان افغانستان به کوشش مسعود میر شاهی، روی 47 چاپ اول 1383 ، نشر شهاب، ایران
8. دیده شود به کاروان ابریشم/ شعر زنان افغانستان، بهکوشش شمس الحق آرینفر، سال 1383 شهر دوشنبه تاجیکستان.