عزیز فاریابی
الهی
الهی مطلبی دارم ادا کن ،
زفضلت چاره ی بیچاره ها کن
چراغ عقل و دانش را بر افروز ،
به انسان راه انسانی بیآموز
ره ی باغ و گلستانت نشان ده ،
کلید قفل گنج شایگان ده
بیابم میوه ی لطف رضایت ،
بده قدرت ز فضل کبریایت .
گل گلبن ز اقصآی درختی ،
شود تاج سرم از نیک بختی
مشو مانع از آن کو گل بچینم ،
نشاط آور که شادابی ببینم
که زان خرم سرای خویش دارم ،
فراغ از ورطه ی تشویش دارم
توانا کن به گل چیدن دو دستم ،
ز صهبای شرافت سخت مستم
شود بستان سرایت مایه ی ناز ،
کنم در سایه ی فضل تو پرواز
مبر نور امید از قلب زارم ،
مکن فرسوده و خار و نزارم
من و گلبازی و فصل بهاری ،
به تن گیرم لباس افتخاری
دهم یک گل اگر بربینوایی ،
برم بوی بهشت کبریایی .
گلی بر سر زنم از شادمانی ،
تو بر بیچاره گانت مهربانی
فقیران را نوازش ده خداوند ،
غنی گردد ز در گاه تو خورسند
زعطر آگنده کن شام دماغم ،
زصهبای ادب جام و ایاغم
زدرگاهت دهی گر بار یابی ،
ببیند راه جنت فاریابی
باعرض ادب و حرمت
عزیز فاریابی
ازشهر وانکوور کانادا