عزیزه عنایت

 

مروری به کتاب چشمهای سیاه بهار !

 

افغانستان کشوریست بافرهنگ کهن،اقوام و ملیت های مختلف.در این سرزمین زبان فارسی دری درکنار دیگرزبان های شیرین و غنی،ازسالیان متمادی مورد استفادۀ درباریان،سلاطین نامدارو ملیت های فارسی زبانان قرار گرفته است ،با ویژه گـی خاصی دروطن عزیزمان توسط دانشمندان و مردم هنرپرورمارشد کرده است ودرعرصۀ رشد این زبان شیرین وغنی،شاعران،نویسنده گان با آفریده های خویش درحفظ و دوام آن نقش بس مهم راچه در دوره های گذشته ومعاصرداشته وادا نموده اند که همه و همه قابل احترام است .

        درطول جنگهای خانمان سوز،با آنکه مردم شریف وطن دربین آتش وخون دست وپا میزدند. فرهنگیان ما ازسعی و تلاش بازنیایستاده بخاطرنگهداری زبان ،فرهنگ ورشدادبیات چه درخارج و یا داخل کشوراقدامات لازم انجام داده اند که دراین کاروان،نویسنده گان ، شاعران,قلم بدستان نیزسهم گرفته واثرهای زیادی  ایجاد وبه چاپ رسانیدند که میتوان نشانۀ بارزی ازفرهنگ پروری مردم شریف افغانستان شمرد.

 یک تعداد ازاین کتابها ازاین لحاظ ارزش خاص خود را دارندکه درآنها واقعیت های عینی جامعه دردکشیده افغانستان انعکاس داده شده است که آئینۀ است برای جامعۀ فرداهاوآنیدۀ افغانستان ازکشاکشهای امروزی.

        دراین محمل اثرآفرینی وچاپ کتابها محترم عبدالقادرمرادی،نویسندۀ محبوب کشورنیزطی سالهای جنگ آثارگرانبهای رابه جامعۀ افغانستان تقدیم کردند که ازکتابهای چاپ شده شان ذیلاً نام میبرم.

شبی که باران میبارید .

صدایی از خاکستر

رفته ها برنمیگردند

سرمه و خون

دختر شالیهای سبز

برگها دیگر نفس نمیکشند

تاغه تیمورچی

شمع ها تا آخرمیسوزند.

      اما دراین اواخراثرگرانبهای با عنوان( چشمهای سیاه بهار)که تازه ازچاپ برآمده  وبه دسترس من قرار گرفت. خواستم مروری براین اثرباارزش داشته باشم وبرای خواننده گان عزیزمعلوماتی ارائه کنم .

        کتاب چشمهای سیاه بهاربا صحافت زیباوپشتی رنگی طبع شده است، دارای سه صد وهفتاد صفحه، شامل بیست وچهارداستان  کوتاه وبلند، میباشد که با زیبایی خاصی ازجانب انجمن فرهنگ افغانستان(انتشارات بامیان)ازچاپ برآمده است .

      درآغازاین کتاب نقد و مقدمۀ محترم محمد شاه فرهود دانشمند ومولانا شناس ،وطن ، عزیزمان افغانستان به تحریردرآورده شده ،که اینک نکاتی ازسخنان ایشان رادراین جادرج میکنم .

     "مرادی به حیث رمان نویس وداستان کوتاه نویس،درادبیات داستانی سرزمین پاشان جای مشخصی راازخود کرده است.داستانهایش بخشی ازفرهنگ ادبی افغانستان است .

ازآرامش اندخوی تا مزار،ازآشویتس کابل تاپشاور،درهیچ شرایطی،لب ازقصه و انگشت ازقلم برنگرفته است.قریب به یکنیم دهه است که دریمکان هالند،داستان می آفریند. مرادی بازبان وروایت آشناست ،تخیل وذهن پخته ای درنوشتاردارد.مردم و جهنم را میشناسد. قلعه محکومین را بلد است.زجرو زمزمه رادرحافظه دارد. مملو ازسایه ،صبرو کابوس است .دربیش ازسه دهه تاهنوزدورمان نوشته وبیش ازهفتاد پنج داستان کوتا. این حجم نوشتاری نشان میدهدکه نویسنده بلاانقطاع عاشق نوشتن و تولید متن بوده است"

      نویسندۀ محترم دقیقاً قسمی که محترم محمد شاه فرهود،فرموده ا ند،درد جانکاه و رنجهای مردم ستم دیدۀ افغانستان  را با گوشت و پوست خویش لمس کرده که همه و همه را از جامعه درد کشیده گرفته و دوباره به جامعه آئینه وارانعکاس داده است.

      ناگفته نماند که چنان قصه ها را به تصویر کشیده است . زمانی که خواننده آن را میخواند، احساس میکند خوددربین همان صحنه ها قرارداردوشاهد ماجراها وحوادث ناگواراست .وقتی قصه تمام میشود، اندوه بزرگی سراپای خواننده را گرفته است که این ازشهکارموفقیت بارز نویسندۀ گرامی است .

      درچشمهای سیاه بهاردیده میشودکه قهرمان داستان تانصف داستان بسیار مایوس است و همیشه ناامیدانه می اندیشد به هیچ چیزی دلگرم نیست به جزهمان پیرمردبقال و زمزمۀ او که "تفنگ گفتا که من شاه جهانم +++ تفنگ کش را به دولت میرسانم" چیزی دیگری فکرش را تغیرنمیدهد. ولی با دفن کردن ورق پاره های کتاب ویافتن تفنگ ازآنجا به یکباره ذهنش تغیرکرده به دولت ،عزت،زروزورمی اندیشدوخود را فاتح میداند. او میتواند از خود دفاع کند و برهمۀ ماحول خویش تسلط داشته باشد..

       همچنان درداستان  صدای برف میخوانیم" از مسجد که بیرون شدم چند نفرمی آمدند برف بود،شناخته نشدند. چونکه نگاه کردم،دیدم هووو،میگویند چه چه راکه یاد کنی پیش رویت سبزمیشود.همان لحظه دردلم گشته بود.سربازان بودندونمیدانم ازکدام ،ملک من چه میدانم همۀ شان موی زرد استند.مقصد خارجی بودند،ازدیدن من وارخطا شدند،تفنگهای شانرا سوی من گرفتند . فریاد زدم . "نی،نی میستر میسترمن ازخود ازخود" ازسروصدا و ایماو اشاره های شان دانستم که باید طلاگل رابه زمین بگذارم و دستهایم را بالا بگیرم . دانستم که باز طالب گیرانی است وآمده اند که طالب پیدا کنند و بگیرند،چاره نبود دستهایم را بالا گرفتم و گفتم .

من سلام کراچیوان آسمان باقر......"

      عبدالقادر مرادی نویسنده گرامی چنان واقعیت سالهای جنگ، دردهای جامعه رادرداستان های خویش انعکاس داده اند که کار شان قابل تحسین وستودنیست.

      به خاطرزیبایی داستانها وحوادث سالهای جنگ که آینه واردربرابرچشم خواننده قرارمی گیرد،مطالعۀ آنرا برای خواننده گان عزیزمخصوصاً جوانان وطن لازم میبینم . بادرود.

                                                                                               8/8/2014

                                                                        هالند                                     

 

    

 


بالا
 
بازگشت